جمع بندی تشریع و تکوین در ملاقات حضرت موسی و خضر(ع)

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تشریع و تکوین در ملاقات حضرت موسی و خضر(ع)
با سلام و تشکر  ایا حضرت موسی (ع) در هنگام مواجه با حضرت خضر (ع) دارای پیامبری بود ؟ چون به ماموریت تشریعی حضرت موسی (ع) و ماموریت تکوینی حضرت خضر (ع) اشاره میشه این ها رو چه طور ارزیابی میکنید؟
با نام و یاد دوست       کارشناس بحث: استاد حکیم
alireza1353 said in تشریع و تکوین در ملاقات حضرت موسی و خضر(ع)
با سلام و تشکر  ایا حضرت موسی (ع) در هنگام مواجه با حضرت خضر (ع) دارای پیامبری بود ؟ چون به ماموریت تشریعی حضرت موسی (ع) و ماموریت تکوینی حضرت خضر (ع) اشاره میشه این ها رو چه طور ارزیابی میکنید؟
سلام و عرض ادب حضرت موسی (علیه السلام) هنگام همسفری و مواجهه با حضرت خضر (علیه السلام) دارای مقام نبوت و پیامبری بود اگرچه حضرت موسى(علیه السلام) از پیامبران اولوالعزم و پیشگامان رسالت بود، ولى تعلیم برخى نکات توسط خضر(علیه السلام) به ایشان و... نقصانِ مقام علمى آن پیامبر بزرگ محسوب نمی‌شود؛ زیرا:
  1. در اوّلین لحظات ملاقات آنها با یکدیگر، خضر(علیه السلام) در جوابِ سلام حضرت موسى(علیه السلام) می‌گوید: «السلام علیک یا عالم بنى اسرائیل»(1)بدین‌گونه به مقام علمى ایشان اذعان و تصریح می‌نماید.
  2. بر اساس برخى روایات، از جمله حدیثى از امام صادق(علیه السلام)؛ حضرت موسى(علیه السلام) چنین می‌پنداشت که تمامى علوم و دانسته‌ها در الواحِ آسمانى که بر وى نازل شده، وجود دارد و ایشان از همه داناتر است.(2) خداوند متعال، بنابر حکمت و مصلحت خویش اراده نمود، این تصور را برطرف کند؛ از این‌رو چنین مقدر ساخت که در قالب رویدادی معمّاگونه، وی را نسبت به صحیح نبودن این گمانه آگاه نماید.
  3. حضرت خضر(علیه السلام) نسبت به برخى امور آگاهى داشت، اما مجموع علوم ایشان نسبت به علومِ حضرت موسى(علیه السلام) کمتر بود و دانش این نبى اولوالعزم از خضر(ع) بیشتر است؛ از این‌رو است که امام صادق(علیه السلام)، موسى(علیه السلام) را از خضر(علیه السلام) اعلم و آگاه‌تر دانستند.(3)
به دیگر سخن؛ از مجموع آیات و روایات مربوط به داستان موسى و خضر(علیه السلام) استفاده می‌شود، علومى نزد خضر وجود داشت (معارف و حقایق مربوط به تکوین و زندگى انسان‌ها و...) که بر اساس ولایت و رحمت خاص و مطلقه الهى نصیب او شده بود و این علوم، دخالتى در مسئله رسالت و نبوت موسى(علیه السلام) نداشت و اعتراض موسى به خضر نیز بر اساس علوم مربوط به ظاهر و شریعت و فروعات دینى بود؛ از این‌رو خداوند متعال بدین وسیله، پیامبر خویش را با برخى علوم غیبى و حقایق پشت پرده آشنا ساخت و به زبان بنده‌اى از بندگان خود(خضر) بیان فرمود.(4)
  1. منشأ علمِ خضر(علیه السلام) همان منشأ علمِ حضرت موسى(علیه السلام)؛ یعنى تعلیماتِ الهى و ابلاغ از سوى خدا است؛ از این‌رو اگر خضر در برخى مصادیق و امور چیزهایى می‌داند که حضرت موسى(علیه السلام)از آن مطلع نیست، فضیلتِ مستقلى براى خضر محسوب نمی‌شود، چه این‌که تمام این دانش‌ها از سوى خدا است.
  2. توجه به نکات پیشین، روشنگر این نکته خواهد بود که آموزش بعضى اسرار از سوی خضر به موسى(علیه السلام) بیش از آن‌که نشان فضیلت و برترى خضر(علیه السلام) باشد، بیانگر لیاقت ذاتى و شایستگى روحى موسى(علیه السلام) است تا خداوند او را نسبت به آنچه نمی‌داند، آگاهى دهد. البته دریافت این رحمت خاص و فیض ویژه الهى، نیازمند علل و عوامل (بیرونى و درونى) است، و در خصوص حضرت موسى(علیه السلام)، از راه عامل بیرونى، یعنى خضر تحقق یافت. بدین سبب است که خضر تصریح می‌دارد که آنچه من گفته‌ام، از جانب خود نبوده و اراده خدا بوده که به وسیله من، حقایقى را برایت تبیین نماید(5)
  پی نوشتها: 1.فیض کاشانى، ملا محسن، تفسیر الصافى، تحقیق، اعلمی، حسین، ج 3، ص 251، تهران، الصدر، چاپ دوم، 1415ق. 2.تفسیر الصافى، ج 3، ص 252. 3.تفسیر بر الصافى، ج 3، ص 252؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 13، ص 303، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق. 4.کهف/65. 5.تفسیر الصافى،همان، ج 3، ص 257.
با سلام و تشکر حال در مورد عصمت حضرت موسی (ع) در مطالب مختلف بخش هایی وجود دارد  بحث مورد نظر هم دیدار حضرت موسی (ع) و حضرت خضر (ع) هستش .  اینکه در مورد دلیل عصمت حضرت موسی (ع) در این موضوع واژه ترک اولی ( حقیقت یا غیر از حقیقت ) اورده شده : در داستان حضرت موسی(ع) و حضرت خضر(ع) آیا عمل حضرت موسی(ع) که قسم و قولش مبنی بر اینکه در راه دیگر سخنی نگوید را شکست درست بود یا خیر!؟ آیا شکستن قسم به قول برخی از بزرگان ترک اولی بود یا به قول برخی از عرفا همانند علامه طباطبایی و ... کاملا درست و بجا بود!؟؟ آیا اگر حضرت موسی(ع) قولش را نمیشکست مرتکب خطا و گناه میشد!؟؟ یا باشکستن قولش مرتکب گناه شد. در این بین لازم به ذکر است که بدانیم حضرت خضر(ع) مامور به حکم تکوین و ذات بودند.حضرت موسی(ع) مامور به حکم تشریع و ظاهر. در ادامه به برسی این موضوع خواهم پرداخت : طبق آیات 65 و 66 سوره مبارکه کهف حضرت خضر(ع) علم لدنی داشتند و مامور به حکم تکوین بوده اند.و حضرت موسی(ع) علم لدنی نداشتند و مامور به حکم تشریع بودند.   حکم تکوین چیست: کسی که وظیفه دارد بر باطن حکم کند و نیازی به مدارک مشهود ندارد.زیرا شخصی که علم لدن دارد حقیقت را میداند و دانستن این حقیقت از ناحیه خداست که هیچ شک و شبهه ای در آن نیست. حکم تشریع: شخص موظف است طبق مدارک و احکام الهی حکم کند.یعنی اگر کسی دزدی کرد باید طبق مدارک موجود حکم کند.و اگر عملی را دید که خلاف احکام است و آن فردی که خطا میکند دلیلی برای کارش ندارد باید در مقابلش بایستد.   حال حضرت خضر مامور به حکم تکوین بود و حضرت موسی مامور به حکم تشریع. حضرت موسی(ع) به حضرت خضر(ع) قول داد که در بین راه نسبت به اعمال ولی اعتراض نکند و سخنی نگوید.اما قبل از اینکه به حضرت خضر(ع) قول دهد به خداوند قول داده است که با حکم الهی رفتار کند و بدون سند علیه کسی حکمی صادر نکند.و همچنین حق مظلوم بستاند.و مانع از ظلم دیگران شود. در بین راه حضرت خضر(ع) طبق علم لدنی که دارد و حکمی که از جانب خدا دارد مامور بود که کشتی را سوراخ کند ، آن جوان را بکشد و دیواری را بدون مزد بازسازی کند. حضرت موسی مامور به حکم تشریع بود و برای اینکه کشتی را سوراخ کند ، جوان را بکشد و دیورا را بسازد نیاز به مدرک داشت.و طبق احکام حضرت خضر(ع) از دید حضرت موسی(ع) مرتکب خلاف شده است. حال حضرت موسی(ع) دو راه دارد یا بر سر قولش با حضرت خضر(ع) بماند یا بر سر سوگندش با پروردگار بماند. اگر حضرت موسی(ع) سکوت میکرد قولی که به خدا داد را زیر پا میگذاشت.و مرتکب انجام فعل حرام میشد. پس باید طبق ماموریتی که از جانب خدا به او واگذار شد عمل کند و از حضرت خضر(ع) دلیل اعمالش را بپرسد. در نتیجه شکستن قولی که به حضرت خضر(ع) داده است واجب است.پس ایجا حضرت موسی(ع) مرتکب خطایی نشده است.   و همانطور که نقل شد به این اشاره شده که
حال حضرت خضر مامور به حکم تکوین بود و حضرت موسی مامور به حکم تشریع. حضرت موسی(ع) به حضرت خضر(ع) قول داد که در بین راه نسبت به اعمال ولی اعتراض نکند و سخنی نگوید.اما قبل از اینکه به حضرت خضر(ع) قول دهد به خداوند قول داده است که با حکم الهی رفتار کند و بدون سند علیه کسی حکمی صادر نکند.و همچنین حق مظلوم بستاند.و مانع از ظلم دیگران شود. حال حضرت موسی(ع) دو راه دارد یا بر سر قولش با حضرت خضر(ع) بماند یا بر سر سوگندش با پروردگار بماند. اگر حضرت موسی(ع) سکوت میکرد قولی که به خدا داد را زیر پا میگذاشت.و مرتکب انجام فعل حرام میشد. پس باید طبق ماموریتی که از جانب خدا به او واگذار شد عمل کند و از حضرت خضر(ع) دلیل اعمالش را بپرسد. در نتیجه شکستن قولی که به حضرت خضر(ع) داده است واجب است.پس ایجا حضرت موسی(ع) مرتکب خطایی نشده است.
  اما این استدلال خلاف متن قران است : پس هر دو به راه افتادند تا وقتی که در کشتی سوار شدند، او شکافی در کشتی ایجاد کرد. موسی گفت: آیا آن را شکافتی تا سرنشینانش را غرق کنی؟ به راستی که کاری بسیار زشت کردی! 71 کهف گفت: [ای موسی!] آیا نگفتم که تو هرگز نمی توانی بر همراهی من شکیبایی ورزی؟72 کهف قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا گفت: مرا بر آنچه از یاد بردم، مؤاخذه مکن و در کارم به من سخت مگیر. 73 کهف   می بینیم و مشخص است که خوده حضرت موسی (ع) به نسیان و فراموشی شون اشاره میکنه ... فقط به این صورت نیست که { که مرا مواخذه نکن و در کارم به من سخت مگیر } بلکه خوده حضرت موسی (ع) به نسیان و فراموشی شون اشاره دارند . خب حال در مورد عصمت انبیا (ع) اینطور گفته میشود که از نسیان و سهو مبرا است در حالی که این جا نسیان رو داشتیم ...
یکى از بحث‏هاى کلامى، عصمت پیامبران الهی از سهو و نسیان است؛ آیا پیامبران از جمله پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و یا انبیای دیگری مانند حضرت موسی (علیه السلام) سهو مى‏ کند یا خیر؟ قبل از وارد شدن در اصل بحث، لازم است معنای سهو و نسیان بررسی شده و سپس به بیان دیدگاه اندیشمندان دینی و نقد و بررسی هر یک پرداخته شود. واژه‌شناسی «سهو» و «نسیان» «سهو»؛ به معنای فراموشی و غفلت از یک چیز و رفتن قلب از این چیز به چیز دیگر است. سهو در نماز؛ یعنی غفلت کردن نسبت به چیزی که از اجزای نماز است(1) «نسیان»؛ آن است که انسان، محفوظ در ذهن خود را به واسطه ضعف قلب یا غفلت و یا از روى قصد از یاد ببرد تا از قلب او حذف شود و از یادش برود(2) در تفاوت میان سهو و نسیان گفته شده: «سهو به معنای زوال و از بین رفتن معنای یک چیز از قوّه ذاکره و بقای صورت آن چیز در قوّه حافظه است؛ همانند یک چیزی که پوشیده شده است، اما نسیان و فراموشی، زوال و از بین رفتن یک چیز از قوّه ذاکره و حافظه است».(3) مراتب عصمت پیامبران نزد متکلمان متکلمان اسلامی مراتب عصمت انبیا را به چهار بخش تقسیم نموده‌اند: 1. عصمت در گرفتن وحى؛ 2. عصمت در ابلاغ وحى؛ 3. عصمت از گناه؛ 4. عصمت از سهو و نسیان و خطا در تطبیق شریعت در گفتار و کردار، و امور عادى(4) اینک به مقتضای پرسش، دیدگاه‌های برخی از متکلمان و فقهای شیعه و سنی را درباره قسم چهارم؛ عصمت از سهو و نسیان نقل می‌کنیم: متکلمان اهل سنت -چه اشاعره و چه معتزله- عصمت در دو بخش اول را قبول دارند، اما نسبت به عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) از گناه و سهو و نسیان، دیدگاه‌های متفاوت دارند و فی الجمله(5)انجام گناه و همچنین سهو را بر پیامبر چه در تطبیق شریعت از جهت گفتار و اعمال، چه در امور عادی جایز می‌دانند.(6) اما علمای امامیه همگی و بالاتفاق عصمت انبیا در سه مرحله اول از مراحل چهارگانه را قبول دارند و در مرحله عصمت از سهو و نسیان نیز قریب به اتفاق از فقها و متکلمان امامیه از جمله بزرگانی؛ مانند شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق حلی، علامه حلی، شهید اول، فاضل مقداد، شیخ بهایی و...، قائل به عصمت پیامبر(ص) هستند و سهو نبی را مطلقاً چه در تطبیق دین و شریعت از جهت گفتار و کردار چه در امور عادی جایز نمی‌دانند(7) ولی برخی از علمای امامیه؛ نظیر شیخ صدوق و استادش ابن ولید(8) سهو نبی را در امور عادی مانند نماز و...، که تمام انسان‌ها در آن اشتراک دارند جایز می‌دانند، ولی سهو در امور اختصاصی برای انبیا مانند تبلیغ دین و تطبیق شریعت در عمل و گفتار را جایز نمی‌دانند.(9) پس از شیخ صدوق؛ قول به جواز سهو نبی به برخی از علمای امامیه؛ مانند سید نعمت الله جزائری(10) فضل بن حسن طبرسی(11)علامه شیخ محمد تقی تستری(12)و همچنین توقف در مسئله به علامه مجلسی نیز نسبت داده شده است_(13) شیخ صدوق برای دیدگاه خود به روایتی از حسن بن محبوب از رباطی از سعید اعرج از امام صادق(علیه السلام) استناد می‌کند که شیخ کلینی نیز آن‌را به سند صحیح و معتبر از سعید اعرجِ نقل نموده است: «حضرت‏ سیّد المرسلین(صلی اله علیه و آله) در حال خواندن نماز چهار رکعتی بودند ولی بعد از خواندن دو رکعت، سلام دادند، صحابه گفتند ای رسول خدا! آیا در نماز چیزى حادث شد یعنى منسوخ شد؟ پیامبر فرمود: که چرا؟ صحابه گفتند: دو رکعت خواندید و سلام دادید. پیامبر رو به ذو الیدین(14)کردند و فرمود: چنین بود اى ذو الیدین؟ او گفت بلى، پس حضرت برخاستند و دو رکعت دیگر بجا آوردند تا چهار رکعت شد، سپس حضرت چون در اثنای نماز سخن گفته بودند دو سجده سهو انجام دادند».(15) امام صادق(علیه السلام) در ادامه فرمود: «خدای تعالى از جهت رحمت به این امت، آن‌حضرت را به سهو انداخت؛ چون اگر کسی سهو کند مردم او را سرزنش می‌کنند و می‌گویند نمازت قبول نیست ولی وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) سهو نمود دیگر مردم کسی را که سهو کرده سرزنش نمی‌کنند و در احکام سهو متابعت آن‌حضرت می‌کنند».(16) البته برخی از علمای امامیه در رد دیدگاه صدوق دلایلی بیان نموده‌اند و روایت مورد استناد صدوق را نیز مخدوش دانسته‌اند که ما به برخی از گفتارشان اشاره می‌کنیم.   دلایل عقلی بر عصمت انبیا از سهو و نسیان برخی نوزده دلیل عقلی بر عصمت انبیا از سهو و نسیان و خطا اقامه کرده‌اند(17) که عمده آنها به یک دلیل بر می‌گردد که همان نقض غرض باشد. بنابر این ما به جهت اختصار به همان اکتفا می‌کنیم. نقض غرض‏ اگر پیامبران معصوم از سهو و خطا نباشد، نقض غرض بعثت است که نقض غرض هم از مولاى حکیم محال است. پس احتمال سهو و خطا بر نبی هم محال خواهد بود. توضیح این‌که؛ یکی از هدف‌های بعثت انبیا و فرستادن پیامبران از سوی پروردگار حکیم، ارشاد و هدایت مردم به مصالح و مفاسد واقعى است تا با عمل به دستورهاى شرع، تزکیه و تربیت شده، به کمال شایسته انسانی و سعادت برسند. این هدف بدون عصمت پیامبران از سهو و خطا به دست نمی‌آید؛ زیرا با تجویز سهو و خطا بر انبیا، هر آینه ممکن است آنان در بیان اعمال و دستورات الهی که برای ارشاد و رسیدن بشر به مصالح واقعی وضع شده‌اند سهو و اشتباه نمایند و انسان در متابعت از آنان به مصالح واقعى دست پیدا نکند و همچنین با احتمال سهو و خطا در افعال و گفتار پیامبران و لو در امور عادی که به امور شرعی سرایت می‌کند، انسان در متابعت کامل از او دچار تردید می‌‌گردد و ممکن است برخی از دستورهای او را به جهت تردید به وجود آمده ترک نماید و از رسیدن به سعادت محروم گردد که این امور، موجب نقض غرض از ارسال پیامبران و بر خلاف حکمت است و خلاف حکمت از خداوند صادر نمى‌‏شود».(18) شیخ صدوق در جواب از این ادله عقلی می‌گوید: «این مفسده بر ما لازم نمى‌‏آید، بلکه آنچه دلیل عقلى دلالت مى‏‌کند امتناع سهو در تبلیغ احکام الهى است؛ زیرا شکى نیست که در بسیارى از چیزها، انبیا و اوصیا با امّت شریک‌اند مثل خوردن و آشامیدن و بیت الخلا رفتن و امثال اینها و در احوال مشترکه هرچه بر امت واقع مى‌‏شود بر انبیای الهی و حضرت رسول(صلی اله علیه و آله) نیز واقع مى‏شود و آن‌حضرت نیز همانند بقیه مردم که نبی نبودند مأمور به نماز، روزه و... بود، و سهو در نماز از وقایعى است که بر غیر آن‌حضرت نیز عارض مى‏‌شود. پس اگر بر پیامبر واقع و عارض شود منافات با نبوّت ندارد. و اما حالتى که مخصوص پیامبر است رسالت است و تبلیغ از لوازم نبوّت و رسالت است و جایز نیست که سهو در آن واقع شود؛ زیرا اگر احتمال سهو در آن رود نمى‏توان در هیچ امری بر پیامبر اعتماد کرد؛ چون احتمال می‌رود آن حکمى را که بیان می‌‌کند سهو کرده باشد، و چون تبلیغ رسالت از جمله عبادات مخصوص به آن‌حضرت است جایز نیست که با امّت شریک باشد؛ از این‌رو سهو در امور مختص بر انبیا روا نخواهد بود بر خلاف نماز که از عبادات مشترک است. البته سهو آن حضرت مثل سهو ما نیست؛ زیرا سهو ما از شیطان است و شیاطین را تسلّطى بر حضرت سیّد المرسلین و ائمه معصومین و سایر انبیا و اوصیا(ص) علیهم نیست. بنابراین ما هر سهوى را بر انبیا تجویز نمى‏‌کنیم بلکه سهوى که حق سبحانه و تعالى ایشان را بفرماید - یعنی اسهاء را -  تجویز مى‏‌کنیم. و فلسفه اسهای پیامبر از سوی خدا نیز این بود که اولاً: مردم بدانند او بشر و مخلوق است و او را رب و معبود خیال نکنند و فقط خدا را بپرستند و عبادت کنند. ثانیاً: خواست حکم سهو را به سبب سهو نبی به مردم یاد بدهد.(19) در جواب صدوق گفته‌اند: «اگر سهو و فراموشی و خطا بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) فقط در تبلیغ روا نباشد اما در عبادات روا باشد هر آیینه لازم می‌آید تمام گناهان و کفر بر پیامبر(صلی اله علیه و آله) قبل از رسالت جایز و روا باشد؛ زیرا قبل از رسالت آن حضرت مأمور به تبلیغ نبوده‌اند، در حالی‌که لازم - یعنی جواز معصیت و...، قبل از رسالت - به دلیل عقلی و نقلی باطل است. پس ملزوم – یعنی جواز سهو و فراموشی و خطا بعد از رسالت - نیز باید مطلقاً چه در چیزهای مختص به پیامبر مانند تبلیغ چه در کارها و عبادات مشترک با مردم، بر پیامبر روا نباشد.(20) بنابراین،جمعى معتقدند: صدور نسیان از پیامبران بعید نیست؛ چرا که نه مربوط به اساس دعوت نبوت است، و نه فروع آن، و نه تبلیغ دعوت، بلکه در یک مسأله صرفاً عادى و مربوط به زندگانى روزمره است، آنچه مسلّم است هیچ پیامبرى در دعوت نبوت و شاخ و برگ آن، مطلقاً گرفتار خطا و اشتباه نمى شود و مقام عصمت او را از چنین چیزى مصون مى دارد. اما چه مانعى دارد که موسى به خاطر این که مشتاقانه و با عجله به دنبال این مرد عالم مى رفت غذاى خود را که یک مسأله عادى بوده فراموش کرده باشد؟ و نیز چه مانعى دارد که عظمت حوادثى همچون شکستن کشتى، و کشتن یک نوجوان، و تعمیر بى دلیل یک دیوار در شهر بخیلان، او را چنان هیجان زده کند که تعهد شخصى خود را با دوست عالمش به دست فراموشى سپرده باشد؟ این نه از یک پیامبر بعید است، و نه با مقام عصمت منافات دارد. بعضى از مفسران نیز احتمال داده اند: نسیان در اینجا به معنى مجازى ـ یعنى ترک ـ بوده باشد؛ چرا که انسان هنگامى که چیزى را ترک مى کند، شبیه آن است که آن را نسیان کرده باشد، اما چرا موسى غذاى خود را ترک گفت، براى این که نسبت به چنین مسأله اى بى اعتنا بود، و در مورد تعهدش با دوست عالمش به خاطر این بود که براى او که از دریچه ظاهر به حوادث مى نگریست اصلاً قابل قبول نبود که: انسانى بى جهت آسیب به اموال یا جان مردم برساند بنابراین، خود را موظف به اعتراض مى دید و فکر مى کرد اینجا جاى آن تعهد نیست.(21) پی نوشت ها :   1.بن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 14، ص 406، دار صادر، بیروت، چاپ سوم، 1414ق؛ فراهیدى، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج 4، ص 71، انتشارات هجرت، قم، چاپ دوم، 1410ق. 2.راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: داودی، صفوان عدنان، ص 803، دارالعلم، الدار الشامیة، بیروت، چاپ اول، 1412ق. 3.طریحى، فخر الدین، مجمع البحرین، محقق، حسینی، سید احمد، ج 1، ص 239، کتابفروشى مرتضوى، تهران، چاپ سوم، 1375 ش. ر. ک: معنای سهو و نسیان، پاسخ ۳۲۰۷۶. 4. رضوانی، علی اصغر، شیعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج 1،‏ ص 236، نشر مشعر، تهران، چاپ دوم، 1384 ش. 5. بین گناهان کبیره و صغیره و بین ارتکاب عمدی و سهوی و همچنین در تطبیق شریعت و امور عادی دارای دیدگاه‌های متفاوت هستند؛ ر.ک: سبحانی، جعفر، الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل‏، ج 3، ص 200 - 203، المرکز العالمی للدراسات الإسلامیة، قم، چاپ سوم، 1412ق. 6. به نقل از: علم الهدى، على بن حسین‏، تنزیه الأنبیاء(ع)، ص 2 - 3، دار الشریف الرضی‏، قم، چاپ اول، 1377ش؛ الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل، ج‏ 3، ص 200. 7.الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل، ص 200 - 203. 8. نقل از خود صدوق. 9.شیخ صدوق، محمد بن على‏، من لا یحضره الفقیه،‏ محقق و مصحح: غفارى، على اکبر، ج 1، ص 359 - 360، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوم، 1413ق. 10.ابن بابویه، محمد بن على- مدرس گیلانى، مرتضى، ترجمه الخصال، مترجم، مدرس گیلانی،‏ مرتضی، مقدمه، ج 1، ص 22، سازمان چاپ و انتشارات جاویدان‏، تهران، چاپ اول، 1362ش. 11. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، محقق، بلاغی، محمد جواد، ج 4، ص 490، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372 ش. 12. در کتاب قاموس الرجال باب یازدهم. 13. سبحانی، جعفر، عصمة الأنبیاء، ص 302 - 306، مؤسسه امام صادق(ع‏)، قم. 14. یعنى صاحب دو دست و او را ذو الشمالین نیز مى‏گفتند چون دو دست چپ داشت. برخی نیز گفته اند چون با هر دو دست چپ و راستش به راحتی کارها را انجام میداد او را ذولیدین گفته اند. 15.من لا یحضره الفقیه، ج ‏1، ص 358 – 359؛ کلینى، محمد، الکافی، محقق، مصحح، غفارى، على اکبر، آخوندى، محمد، ج 3، ص 357، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق. 16. همان. 17. شبر، سید عبد الله، حق الیقین فی معرفة أصول الدین، ص 141 - 143، أنوار الهدى، قم، چاپ دوم، 1424 ق. 18. شیعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج‏1، ص 237؛ من لا یحضره الفقیه، ج ‏1، ص 359. 19. من لا یحضره الفقیه، ج ‏1، ص  359 – 360. 20.حق الیقین فی معرفة أصول الدین، ص 141. 21. ر.ک: تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 12، ص 557 .
جمع بندی پرسش: ایا حضرت موسی (علیه السلام) در هنگام مواجهه با حضرت خضر (علیه السلام) دارای مقام پیامبری بود ؟ از آنجا که در قرآن کریم به ماموریت تشریعی حضرت موسی (علیه السلام) و ماموریت تکوینی حضرت خضر (علیه السلام) اشاره می شود  این موارد چگونه با مقام عصمت پیامبران سازگاری دارد و ان را ارزیابی می کنید؟ پاسخ: حضرت موسی (علیه السلام) هنگام همسفری و مواجهه با حضرت خضر (علیه السلام) دارای مقام نبوت و پیامبری بود اگرچه حضرت موسى(علیه السلام) از پیامبران اولوالعزم و پیشگامان رسالت بود، ولى تعلیم برخى نکات توسط خضر(علیه السلام) به ایشان و... نقصانِ مقام علمى آن پیامبر بزرگ محسوب نمی‌شود؛ زیرا:
  1. در اوّلین لحظات ملاقات آنها با یکدیگر، خضر(علیه السلام) در جوابِ سلام حضرت موسى(علیه السلام) می‌گوید: «السلام علیک یا عالم بنى اسرائیل»(1)بدین‌گونه به مقام علمى ایشان اذعان و تصریح می‌نماید.
  2. بر اساس برخى روایات، از جمله حدیثى از امام صادق(علیه السلام)؛ حضرت موسى(علیه السلام) چنین می‌پنداشت که تمامى علوم و دانسته‌ها در الواحِ آسمانى که بر وى نازل شده، وجود دارد و ایشان از همه داناتر است.(2) خداوند متعال، بنابر حکمت و مصلحت خویش اراده نمود، این تصور را برطرف کند؛ از این‌رو چنین مقدر ساخت که در قالب رویدادی معمّاگونه، وی را نسبت به صحیح نبودن این گمانه آگاه نماید.
  3. حضرت خضر(علیه السلام) نسبت به برخى امور آگاهى داشت، اما مجموع علوم ایشان نسبت به علومِ حضرت موسى(علیه السلام) کمتر بود و دانش این نبى اولوالعزم از خضر(علیه السلام) بیشتر است؛ از این‌رو است که امام صادق(علیه السلام)، حضرت موسى(علیه السلام) را از خضر(علیه السلام) اعلم و آگاه‌تر دانستند.(3)
به دیگر سخن؛ از مجموع آیات و روایات مربوط به داستان موسى و خضر(علیه السلام) استفاده می‌شود، علومى نزد خضر وجود داشت (معارف و حقایق مربوط به تکوین و زندگى انسان‌ها و...) که بر اساس ولایت و رحمت خاص و مطلقه الهى نصیب او شده بود و این علوم، دخالتى در مسئله رسالت و نبوت موسى(علیه السلام) نداشت و اعتراض موسى به خضر نیز بر اساس علوم مربوط به ظاهر و شریعت و فروعات دینى بود؛ از این‌رو خداوند متعال بدین وسیله، پیامبر خویش را با برخى علوم غیبى و حقایق پشت پرده آشنا ساخت و به زبان بنده‌اى از بندگان خود(خضر) بیان فرمود.(4)
  1. منشأ علمِ خضر(علیه السلام) همان منشأ علمِ حضرت موسى(علیه السلام)؛ یعنى تعلیماتِ الهى و ابلاغ از سوى خدا است؛ از این‌رو اگر خضر در برخى مصادیق و امور چیزهایى می‌داند که حضرت موسى(علیه السلام)از آن مطلع نیست، فضیلتِ مستقلى براى خضر محسوب نمی‌شود، چه این‌که تمام این دانش‌ها از سوى خدا است.
  2. توجه به نکات پیشین، روشنگر این نکته خواهد بود که آموزش بعضى اسرار از سوی خضر به موسى(علیه السلام) بیش از آن‌که نشان فضیلت و برترى خضر(علیه السلام) باشد، بیانگر لیاقت ذاتى و شایستگى روحى موسى(علیه السلام) است تا خداوند او را نسبت به آنچه نمی‌داند، آگاهى دهد. البته دریافت این رحمت خاص و فیض ویژه الهى، نیازمند علل و عوامل (بیرونى و درونى) است، و در خصوص حضرت موسى(علیه السلام)، از راه عامل بیرونى، یعنى خضر تحقق یافت. بدین سبب است که خضر تصریح می‌دارد که آنچه من گفته‌ام، از جانب خود نبوده و اراده خدا بوده که به وسیله من، حقایقى را برایت تبیین نماید(5)
  یکى از بحث‏هاى کلامى، عصمت پیامبران الهی از سهو و نسیان است؛ آیا پیامبران از جمله پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و یا انبیای دیگری مانند حضرت موسی (علیه السلام) سهو مى‏ کند یا خیر؟ قبل از وارد شدن در اصل بحث، لازم است معنای سهو و نسیان بررسی شده و سپس به بیان دیدگاه اندیشمندان دینی و نقد و بررسی هر یک پرداخته شود. واژه‌شناسی «سهو» و «نسیان» «سهو»؛ به معنای فراموشی و غفلت از یک چیز و رفتن قلب از این چیز به چیز دیگر است. سهو در نماز؛ یعنی غفلت کردن نسبت به چیزی که از اجزای نماز است(6) «نسیان»؛ آن است که انسان، محفوظ در ذهن خود را به واسطه ضعف قلب یا غفلت و یا از روى قصد از یاد ببرد تا از قلب او حذف شود و از یادش برود(7) در تفاوت میان سهو و نسیان گفته شده: «سهو به معنای زوال و از بین رفتن معنای یک چیز از قوّه ذاکره و بقای صورت آن چیز در قوّه حافظه است؛ همانند یک چیزی که پوشیده شده است، اما نسیان و فراموشی، زوال و از بین رفتن یک چیز از قوّه ذاکره و حافظه است».(8) مراتب عصمت پیامبران نزد متکلمان متکلمان اسلامی مراتب عصمت انبیا را به چهار بخش تقسیم نموده‌اند: 1. عصمت در گرفتن وحى؛ 2. عصمت در ابلاغ وحى؛ 3. عصمت از گناه؛ 4. عصمت از سهو و نسیان و خطا در تطبیق شریعت در گفتار و کردار، و امور عادى(9) اینک به مقتضای پرسش، دیدگاه‌های برخی از متکلمان و فقهای شیعه و سنی را درباره قسم چهارم؛ عصمت از سهو و نسیان نقل می‌کنیم: متکلمان اهل سنت -چه اشاعره و چه معتزله- عصمت در دو بخش اول را قبول دارند، اما نسبت به عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) از گناه و سهو و نسیان، دیدگاه‌های متفاوت دارند و فی الجمله(10)انجام گناه و همچنین سهو را بر پیامبر چه در تطبیق شریعت از جهت گفتار و اعمال، چه در امور عادی جایز می‌دانند.(11) اما علمای امامیه همگی و بالاتفاق عصمت انبیا در سه مرحله اول از مراحل چهارگانه را قبول دارند و در مرحله عصمت از سهو و نسیان نیز قریب به اتفاق از فقها و متکلمان امامیه از جمله بزرگانی؛ مانند «شیخ مفید»، «شیخ طوسی»، «محقق حلی»، «علامه حلی»، «شهید اول»، «فاضل مقداد»، «شیخ بهایی» و...، قائل به عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستند و سهو نبی را مطلقاً چه در تطبیق دین و شریعت از جهت گفتار و کردار چه در امور عادی جایز نمی‌دانند(12) ولی برخی از علمای امامیه؛ نظیر «شیخ صدوق» و استادش «ابن ولید»(13) سهو نبی را در امور عادی مانند نماز و...، که تمام انسان‌ها در آن اشتراک دارند جایز می‌دانند، ولی سهو در امور اختصاصی برای انبیا مانند تبلیغ دین و تطبیق شریعت در عمل و گفتار را جایز نمی‌دانند.(14) پس از «شیخ صدوق»؛ قول به جواز سهو نبی به برخی از علمای امامیه؛ مانند «سید نعمت الله جزائری»(15) «فضل بن حسن طبرسی»(16)«علامه شیخ محمد تقی تستری»(17)و همچنین توقف در مسئله به «علامه مجلسی» نیز نسبت داده شده است_(18) «شیخ صدوق»برای دیدگاه خود به روایتی از «حسن بن محبوب» از رباطی از «سعید اعرج» از امام صادق(علیه السلام) استناد می‌کند که شیخ کلینی نیز آن‌را به سند صحیح و معتبر از «سعید اعرجِ» نقل نموده است: «حضرت‏ سیّد المرسلین(صلی اله علیه و آله) در حال خواندن نماز چهار رکعتی بودند ولی بعد از خواندن دو رکعت، سلام دادند، صحابه گفتند ای رسول خدا! آیا در نماز چیزى حادث شد یعنى منسوخ شد؟ پیامبر فرمود: که چرا؟ صحابه گفتند: دو رکعت خواندید و سلام دادید. پیامبر رو به «ذو الیدین»(19)کردند و فرمود: چنین بود اى ذو الیدین؟ او گفت بلى، پس حضرت برخاستند و دو رکعت دیگر بجا آوردند تا چهار رکعت شد، سپس حضرت چون در اثنای نماز سخن گفته بودند دو سجده سهو انجام دادند».(20) امام صادق(علیه السلام) در ادامه فرمود: «خدای تعالى از جهت رحمت به این امت، آن‌حضرت را به سهو انداخت؛ چون اگر کسی سهو کند مردم او را سرزنش می‌کنند و می‌گویند نمازت قبول نیست ولی وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) سهو نمود دیگر مردم کسی را که سهو کرده سرزنش نمی‌کنند و در احکام سهو متابعت آن‌حضرت می‌کنند».(21) البته برخی از علمای امامیه در رد دیدگاه «صدوق» دلایلی بیان نموده‌اند و روایت مورد استناد «صدوق» را نیز مخدوش دانسته‌اند که ما به برخی از گفتارشان اشاره می‌کنیم.   دلایل عقلی بر عصمت انبیا از سهو و نسیان برخی نوزده دلیل عقلی بر عصمت انبیا از سهو و نسیان و خطا اقامه کرده‌اند(22) که عمده آنها به یک دلیل بر می‌گردد که همان نقض غرض باشد. بنابر این ما به جهت اختصار به همان اکتفا می‌کنیم. نقض غرض‏ اگر پیامبران معصوم از سهو و خطا نباشد، نقض غرض بعثت است که نقض غرض هم از مولاى حکیم محال است. پس احتمال سهو و خطا بر نبی هم محال خواهد بود. توضیح این‌که؛ یکی از هدف‌های بعثت انبیا و فرستادن پیامبران از سوی پروردگار حکیم، ارشاد و هدایت مردم به مصالح و مفاسد واقعى است تا با عمل به دستورهاى شرع، تزکیه و تربیت شده، به کمال شایسته انسانی و سعادت برسند. این هدف بدون عصمت پیامبران از سهو و خطا به دست نمی‌آید؛ زیرا با تجویز سهو و خطا بر انبیا، هر آینه ممکن است آنان در بیان اعمال و دستورات الهی که برای ارشاد و رسیدن بشر به مصالح واقعی وضع شده‌اند سهو و اشتباه نمایند و انسان در متابعت از آنان به مصالح واقعى دست پیدا نکند و همچنین با احتمال سهو و خطا در افعال و گفتار پیامبران و لو در امور عادی که به امور شرعی سرایت می‌کند، انسان در متابعت کامل از او دچار تردید می‌‌گردد و ممکن است برخی از دستورهای او را به جهت تردید به وجود آمده ترک نماید و از رسیدن به سعادت محروم گردد که این امور، موجب نقض غرض از ارسال پیامبران و بر خلاف حکمت است و خلاف حکمت از خداوند صادر نمى‌‏شود».(23) شیخ صدوق در جواب از این ادله عقلی می‌گوید: «این مفسده بر ما لازم نمى‌‏آید، بلکه آنچه دلیل عقلى دلالت مى‏‌کند امتناع سهو در تبلیغ احکام الهى است؛ زیرا شکى نیست که در بسیارى از چیزها، انبیا و اوصیا با امّت شریک‌اند مثل خوردن و آشامیدن و بیت الخلا رفتن و امثال اینها و در احوال مشترکه هرچه بر امت واقع مى‌‏شود بر انبیای الهی و حضرت رسول(صلی اله علیه و آله) نیز واقع مى‏شود و آن‌حضرت نیز همانند بقیه مردم که نبی نبودند مأمور به نماز، روزه و... بود، و سهو در نماز از وقایعى است که بر غیر آن‌حضرت نیز عارض مى‏‌شود. پس اگر بر پیامبر واقع و عارض شود منافات با نبوّت ندارد. و اما حالتى که مخصوص پیامبر است رسالت است و تبلیغ از لوازم نبوّت و رسالت است و جایز نیست که سهو در آن واقع شود؛ زیرا اگر احتمال سهو در آن رود نمى ‏توان در هیچ امری بر پیامبر اعتماد کرد؛ چون احتمال می‌رود آن حکمى را که بیان می‌‌کند سهو کرده باشد، و چون تبلیغ رسالت از جمله عبادات مخصوص به آن‌حضرت است جایز نیست که با امّت شریک باشد؛ از این‌رو سهو در امور مختص بر انبیا روا نخواهد بود بر خلاف نماز که از عبادات مشترک است. البته سهو آن حضرت مثل سهو ما نیست؛ زیرا سهو ما از شیطان است و شیاطین را تسلّطى بر حضرت سیّد المرسلین و ائمه معصومین و سایر انبیا و اوصیا( علیهم السلام) نیست. بنابراین ما هر سهوى را بر انبیا تجویز نمى‏‌کنیم بلکه سهوى که حق سبحانه و تعالى ایشان را بفرماید - یعنی اسهاء را -  تجویز مى‏‌کنیم. و فلسفه اسهای پیامبر از سوی خدا نیز این بود که اولاً: مردم بدانند او بشر و مخلوق است و او را رب و معبود خیال نکنند و فقط خدا را بپرستند و عبادت کنند. ثانیاً: خواست حکم سهو را به سبب سهو نبی به مردم یاد بدهد.(24) در جواب صدوق گفته‌اند: «اگر سهو و فراموشی و خطا بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) فقط در تبلیغ روا نباشد اما در عبادات روا باشد هر آیینه لازم می‌آید تمام گناهان و کفر بر پیامبر(صلی اله علیه و آله) قبل از رسالت جایز و روا باشد؛ زیرا قبل از رسالت آن حضرت مأمور به تبلیغ نبوده‌اند، در حالی‌که لازم - یعنی جواز معصیت و...، قبل از رسالت - به دلیل عقلی و نقلی باطل است. پس ملزوم – یعنی جواز سهو و فراموشی و خطا بعد از رسالت - نیز باید مطلقاً چه در چیزهای مختص به پیامبر مانند تبلیغ چه در کارها و عبادات مشترک با مردم، بر پیامبر روا نباشد.(25) بنابراین،جمعى معتقدند: صدور نسیان از پیامبران بعید نیست؛ چرا که نه مربوط به اساس دعوت نبوت است، و نه فروع آن، و نه تبلیغ دعوت، بلکه در یک مسأله صرفاً عادى و مربوط به زندگانى روزمره است، آنچه مسلّم است هیچ پیامبرى در دعوت نبوت و شاخ و برگ آن، مطلقاً گرفتار خطا و اشتباه نمى شود و مقام عصمت او را از چنین چیزى مصون مى دارد. اما چه مانعى دارد که موسى به خاطر این که مشتاقانه و با عجله به دنبال این مرد عالم مى رفت غذاى خود را که یک مسأله عادى بوده فراموش کرده باشد؟ و نیز چه مانعى دارد که عظمت حوادثى همچون شکستن کشتى، و کشتن یک نوجوان، و تعمیر بى دلیل یک دیوار در شهر بخیلان، او را چنان هیجان زده کند که تعهد شخصى خود را با دوست عالمش به دست فراموشى سپرده باشد؟ این نه از یک پیامبر بعید است، و نه با مقام عصمت منافات دارد. بعضى از مفسران نیز احتمال داده اند: نسیان در اینجا به معنى مجازى ـ یعنى ترک ـ بوده باشد؛ چرا که انسان هنگامى که چیزى را ترک مى کند، شبیه آن است که آن را نسیان کرده باشد، اما چرا موسى غذاى خود را ترک گفت، براى این که نسبت به چنین مسأله اى بى اعتنا بود، و در مورد تعهدش با دوست عالمش به خاطر این بود که براى او که از دریچه ظاهر به حوادث مى نگریست اصلاً قابل قبول نبود که: انسانى بى جهت آسیب به اموال یا جان مردم برساند بنابراین، خود را موظف به اعتراض مى دید و فکر مى کرد اینجا جاى آن تعهد نیست.(26) پی نوشت ها :   1.فیض کاشانى، ملا محسن، تفسیر الصافى، تحقیق، اعلمی، حسین، ، تهران، الصدر، چاپ دوم، 1415ق.ج 3، ص 251 2.تفسیر الصافى،همان،ج 3، ص 252. 3.تفسیر بر الصافى،همان، ج 3، ص 252؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.ج 13، ص 303 4.کهف/65. 5.تفسیر الصافى،همان، ج 3، ص 257 6.بن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 14، ص 406، دار صادر، بیروت، چاپ سوم، 1414ق؛ فراهیدى، خلیل بن احمد، کتاب العین، ، انتشارات هجرت، قم، چاپ دوم، 1410ق.ج 4، ص 71 7.راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: داودی، صفوان عدنان، دارالعلم، الدار الشامیة، بیروت، چاپ اول، 1412ق.ص 803. 8.طریحى، فخر الدین، مجمع البحرین، محقق، حسینی، سید احمد،، کتابفروشى مرتضوى، تهران، چاپ سوم، 1375 ش.ج 1، ص 239. 9. رضوانی، علی اصغر، شیعه شناسى و پاسخ به شبهات، ، نشر مشعر، تهران، چاپ دوم، 1384 ش.ج 1،‏ ص 236 10. بین گناهان کبیره و صغیره و بین ارتکاب عمدی و سهوی و همچنین در تطبیق شریعت و امور عادی دارای دیدگاه‌های متفاوت هستند؛ ر.ک: سبحانی، جعفر، الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل‏، ، المرکز العالمی للدراسات الإسلامیة، قم، چاپ سوم، 1412ق.ج 3، ص 200 - 203 11. به نقل از: علم الهدى، على بن حسین‏، تنزیه الأنبیاء(ع)، ، دار الشریف الرضی‏، قم، چاپ اول، 1377ش.ص 2 - 3 ؛ الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل،انتشارات توحید، ج‏ 3، ص 200. 12.الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل،قم، همان، ص 200 - 203. 13. شیخ صدوق، محمد بن على‏، من لا یحضره الفقیه،‏ محقق و مصحح: غفارى، على اکبر، ، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوم، 1413ق.ج 1، ص 359 - 360 14.همان. 15.ابن بابویه، محمد بن على- مدرس گیلانى، مرتضى، ترجمه الخصال، مترجم، مدرس گیلانی،‏ مرتضی، مقدمه، ، سازمان چاپ و انتشارات جاویدان‏، تهران، چاپ اول، 1362ش.ج 1، ص 22 16. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، محقق، بلاغی، محمد جواد، ، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372 ش.ج 4، ص 490 17. در کتاب قاموس الرجال باب یازدهم. 18. سبحانی، جعفر، عصمة الأنبیاء، ، مؤسسه امام صادق(ع‏)، قم.ص 302 - 306 19. یعنى صاحب دو دست و او را ذو الشمالین نیز مى‏گفتند چون دو دست چپ داشت. برخی نیز گفته اند چون با هر دو دست چپ و راستش به راحتی کارها را انجام میداد او را ذولیدین گفته اند. 20.من لا یحضره الفقیه، ج ‏1، ص 358 – 359؛ کلینى، محمد، الکافی، محقق، مصحح، غفارى، على اکبر، آخوندى، محمد، ، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق.ج 3، ص 357 21. همان. 22. شبر، سید عبد الله، حق الیقین فی معرفة أصول الدین، ، أنوار الهدى، قم، چاپ دوم، 1424 ق.ص 141 - 143 23. شیعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج‏1، ص 237؛ من لا یحضره الفقیه، ج ‏1، ص 359. 24. من لا یحضره الفقیه،همان، ج ‏1، ص  359 – 360. 25.حق الیقین فی معرفة أصول الدین، عبد الله شبر، أنوار الهدی،ص 141. 26. ر.ک: تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 12، ص 557 .  
موضوع قفل شده است