جمع بندی رابطه عالم مادی و فرامادی

تب‌های اولیه

24 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رابطه عالم مادی و فرامادی
سلام به همه و امیدوارم حالتون خوب باشه من چند روز پیش چیز هایی راجع به یک سری مواد توهم زا از جمله DMT خوندم. تجربیاتی که افراد مصرف کننده بعد از مصرف این ماده گزارش کردند خیلی من رو به یاد مکاشفه هایی انداخت که بعضی اوقات از قول یک عالم عرفانی نقل میشه. چیز هایی مثل جدا شدن از بدن، دیدن بدن از بالا، یکی شدن با تمام واقعیات و جزئی از کل شدن و دیدن و شنیدن چیز هایی که در حالت عادی حتی تصور وجود آنها محال است. این هم بگم که خیلی از این "توهم" هایی که مشاهده میشه درواقع مثل یک الگو هست و افراد دیگری هم ممکن هست چیز هایی مثل همان رو دیده باشند. مثلا من ممکن هست یک مار رو ببینم و یک فرد دیگر هم در یک جای دیگر از دنیا ، همین چیزی را دیده باشد که من دیدم. این مقدمه... اصل مطلب اینکه با خواندن آن مطالب ، کمی به فکر افتادم که آیا امکان دارد که این مکاشفات عرفانی و مثل آن ، درواقع از عالم فرامادی سرچشمه نگیرد و درواقع همه و همه تاثیرات یک سری مواد شیمیایی روی مغز باشند؟ به عنوان مثال همین ماده DMT در بدن انسان به مقدار خیلی کم تولید میشه. شاید عبادت یا ریاضت باعث تولید بیشتر این ماده میشه و این ماده باعث تغییر عملکرد مغز میشه و یک سری چیز های دیده میشه. هدف من این نیست که بگم هیچ دنیای فرامادی وجود نداره ولی به نظر میاد هیچ راهی برای توضیح ارتباط بین این دنیای به اصطلاح مادی و فرامادی وجود نداره ، به عنوان مثال من در در اینترنت سرچ کردم راجع به اثبات اینکه روح یک وجود فرامادی هست و درواقع از مغز جدا هست ، ولی همه آنچیز که میبینم یک سری اثبات هست که به نظر اشتباه میاد. حتی به نظرم تعریف درستی از "فرامادی" وجود نداره. مثلا تا 1000 سال قبل اگر به خاطر یک سری امواج صوتی یک ظرف شیشه ای شکسته میشد ، این رو میشد راحت به "فراماده" نسبت داد درحالی که حالا میفهمیم ، این امواج هم یک جزئی از همین عالم هستند. حالا هم اگر درواقع ماهیت وجودی ملائکه یک بخشی از این دنیای مادی باشه ، ولی ما هنوز این رو کشف نکردیم چطور... خلاصه اینکه ، میخوام بدونم از چه راهی میشه این رو فهمید که دنیایی فرامادی و فراطبیعی وجود داره و اینکه ارتباط فراماده و دنیای مادی به چه صورت هست.  با تشکر
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد قول سدید
با سلام و عرض ادب و آرزوی تندرستی و سلامتی برای شما دوست عزیز،  برای پاسخ به این پرسش، توجه شما را به چند نکته جلب می کنیم:
نکته اول: درباره مجرد و فرامادی بودن روح باید به این نکته متذکر شد که برای مجرد و فرامادی بودن، علائم و ویژگی هایی ذکر شده که بررسی تمامی آنها در این مجال نمی گنجد؛ اما برخی از این ویژگی ها از این قرار است که موجود مادی فاقد مکان مادی است یعنی نمی توان برایش جایی میان اشیاء در نظر گرفت یا این که توسط حواس پنچگانه درک نمی شود وقابل اشاره حسی نیست. بله، ممکن است گاهی در تطبیق این ویژگی ها خطا کار باشیم و مثلا موجودی را که مادی نیست مادی بپنداریم. اما فعلا شواهدی وجود دارد که روح مقوله مادی نیست از جمله این که روح مدرِک علم است و علم فاقد خصایص مادی است و چون روح نیز چنین است می تواند با آن ارتباط داشته و آن را درک کند.  
نکته دوم: فرامادی بودن روح، به معنای عدم ارتباط روح و مغز نیست تا جایی که در توضیح روح انسان گفته شده که اساسا مرتبط با بدن است و بدون بدن نمی باشد؛ خواه بدن مادی، خواه بدن مثالی.  حتی برخی از متفکران گفته اند که مکانیزم تولد روح، جسمانی است یعنی از دلِ تحولات جسم است که تجرد حاصل می شود؛ چنانکه صدرالمتالهین بر این باور است که آدمی به مرور زمان دارای ویژگی مثالی و عقلی و تجرد و روحانیت می شود. فعالیت ادراکی روح نیز بی ارتباط با بدن نیست یعنی گاهی روح اطلاعات را از طریق اندام و قوای مادی دریافت می کند و بعد از دریافت آنها، بر اندام و بدن آدمی تاثیر می گذارد. مثلا فکر کنید از طریق چشم، ماری را دیده اید و از این طریق می ترسید و بدنتان به لرزه می افتد و یا با قوای حسی متوجه ارتفاع و فاصله تا زمین می شوید و به همین جهت، پاهایتان شل می شود. بنابراین، میان روح و بدن ارتباط دو سویه و شدیدی برقرار است. بنابراین، هیچ بعید نیست از طریق شبیه سازی مار در خواب یا از طریق تصویر سازی در فیلم و یا القای این تصویر در مغز، چنین ادراکی داشته باشیم که ماری هست و از آن ترسیده و در نتیجه به لرزش بیفتیم. اما آیا این بدین معنا است که تجربه مار در بیداری، هیچ فرقی با تجربه مار در خواب ندارد. بله، هر دوی آنها دارای عملکرد مشابه مغزی و روحی و انفعالات بدنی هستند؛ اما به هر حال، فرق هایی هم میانشان وجود دارد که سبب می شود یکی را بیداری و دیگری را خواب و رویا و فیلم و آزمایش به حساب آوریم.
نکته سوم: تجارب عارفانه نیز چنین است. ممکن است بواسطه مواد مخدر بتوانیم برخی از تجارب عرفانی را شبیه سازی کنیم و حتی شاید بعدا اثبات شود که عملکرد مغز در هر دو مورد یکی است، اما این بدین معنا نیست که این دو حقیقتا یکی هستند؛ چنانکه تجربه مار در بیداری و تجربه مار در خواب مشابهند اما یکی نیستند و لوازم و ملزومات متفاوتی به همراه دارند. [توضیح بیشتر خواهد آمد ...]  
قول سدید said in نکته اول:
نکته اول: درباره مجرد و فرامادی بودن روح باید به این نکته متذکر شد که برای مجرد و فرامادی بودن، علائم و ویژگی هایی ذکر شده که بررسی تمامی آنها در این مجال نمی گنجد؛ اما برخی از این ویژگی ها از این قرار است که موجود مادی فاقد مکان است یعنی نمی توان برایش جایی در نظر گرفت یا این که توسط حواس پنچگانه درک نمی شود و نمی شود به آن اشاره حسی داشت. بله، ممکن است گاهی در تطبیق این ویژگی ها خطا کار باشیم و مثلا موجودی را که مادی است مادی بپنداریم. اما فعلا شواهدی وجود دارد که روح مقوله مادی نیست از جمله این که روح مدرِک علم است و علم فاقد خصایص مادی است و چون روح نیز چنین است می تواند با آن ارتباط داشته و آن را درک کند.
درمورد این ویژگی هایی که فرمودید ( فاقد مکان و غیرقابل درک توسط حواس ) خیلی چیز های دیگه هم اینطور هستند ، فرضا امواج الکترومغناطیسی هم برای انتشار نیازی به محیط مادی ندارند و هم اینکه ما طیف وسیعی از اونها رو با حواسمون درک نمیکنیم.  درمورد علم هم ، من این رو قبول ندارم که علم فاقد خصایص مادی هست. فرض کنید این دنیا وجود نداشت ، اون موقع یک علمی به عنوان علم فیزیک وجود نمیداشت و حتی جسمی هم نبود که روحی بخواد در آن ، پدیدار بشه و ارتباطی با علم برقرار کنه. من اینطور احساس میکنم که خیلی از این اثبات ها به خطا رفتند چون متفکرین خیلی وقت ها سعی دارند اساس را بر فرضیاتی قرار بدن که نمیدونن که درست هست یا نه. فرضا در اینجا  https://hawzah.net/fa/Article/View/87069/%D8%AF%D9%84%D8%A7%D8%A6%D9%84-%D8%AA%D8%AC%D8%B1%D8%AF-%D8%B1%D9%88%D8%AD شهید مطهری میفرماد :  این خاصیت ها همه در موجود زنده است و در موجودات بی جان وجود ندارد و به قول کرسی موریسن: ماده از خود ابتکار ندارد، فقط حیات است که هر لحظه نقش های تازه و بدیع به عرصة ظهور می آورد. و از مباحث گذشته چنین نتیجه گرفته است: از این جا ما کاملا درک می کنیم که زندگی به خودی خود نیرویی است مخصوص و کمالی است علیحده و فعلیتی است علاوه که در ماده پیدا می شود درحالی که من کاملا درک نمیکنم که زندگی نیرویی مخصوص هست! اینکه یک چیزی زنده هست خیلی شگفت آور هست و نظم فوق العاده عجیبی داره ولی در حال حاضر همه ما میدونیم که یک موجودی که زنده هست ، این نیست که نیروی مخصوص زندگی در آن دمیده شده باشه بلکه همه اثرات این موجودات زنده از نظم همین اتم ها و مولکول ها و قوانین فیزیک هست که اگر به مدت طولانی صبر کنیم ، اول و آخر این نظم به وجود میامد و درواقع به نوعی اجتناب ناپذیر هست. اینکه یک باکتری قابلیت تولید مثل دارد به خاطر ویژگی هایی هست که همین ماده آن رو به وجود آورده.  این فقط یک مثال بود و در همین لینک خیلی از چیز هایی که خوندم همینطور هست.
قول سدید said in نکته دوم:
نکته دوم: فرامادی بودن روح، به معنای عدم ارتباط روح و مغز نیست تا جایی که در توضیح روح انسان گفته شده که اساسا مرتبط با بدن است و بدون بدن نمی باشد؛ خواه بدن مادی، خواه بدن مثالی.  حتی برخی از متفکران گفته اند که مکانیزم تولد روح، جسمانی است یعنی از دلِ تحولات جسم است که تجرد حاصل می شود؛ چنانکه صدرالمتالهین بر این باور است که آدمی به مرور زمان دارای ویژگی مثالی و عقلی و تجرد و روحانیت می شود. فعالیت ادراکی روح نیز بی ارتباط با بدن نیست یعنی گاهی روح اطلاعات را از طریق اندام و قوای مادی دریافت می کند و بعد از دریافت آنها، بر اندام و بدن آدمی تاثیر می گذارد. مثلا فکر کنید از طریق چشم، ماری را دیده اید و از این طریق می ترسید و بدنتان به لرزه می افتد و یا با قوای حسی متوجه ارتفاع و فاصله تا زمین می شوید و به همین جهت، پاهایتان شل می شود. بنابراین، میان روح و بدن ارتباط دو سویه و شدیدی برقرار است.
اگر ممکن هست یک مثال از تاثیر روح بر بدن بزنید. چون فرضا در مثالی که زدید ، اگر تاثیر روح بر بدن رو ترسیدن ، و شل شدن پا ، در نظر بگیریم ، به راحتی میشه اینها رو به خود بدن نسبت داد . به راحتی میشه گفت دلیل ترس یک سری هورمون ها و یک سری فعل و انفعال در مغز هست. 
قول سدید said in نکته دوم:
بنابراین، هیچ بعید نیست از طریق شبیه سازی مار در خواب یا از طریق تصویر سازی در فیلم و یا القای این تصویر در مغز، چنین ادراکی داشته باشیم که ماری هست و از آن ترسیده و در نتیجه به لرزش بیفتیم. اما آیا این بدین معنا است که تجربه مار در بیداری، هیچ فرقی با تجربه مار در خواب ندارد. بله، هر دوی آنها دارای عملکرد مشابه مغزی و روحی و انفعالات بدنی هستند؛ اما به هر حال، فرق هایی هم میانشان وجود دارد که سبب می شود یکی را بیداری و دیگری را خواب و رویا و فیلم و آزمایش به حساب آوریم.
باز هم من موافق نیستم ، مثلا افرادی که از همین ماده توهم زای dmt استفاده کردند ، بعضا احساس نمی کنند که دارند خواب میبینن ، بلکه احساس میکنند که از خواب بیدار شدند و دارند واقعیت رو می بینند! در هر حال اینکه فرضا دیدن یک مار در خواب تاثیر کمتری از دیدن مار در واقعیت دارد رو باز هم میشه به فعل و انفعال مغز نسبت داد. مثل اینکه در خواب عملکرد مغز متفاوت هست نسبت به بیداری. 
قول سدید said in نکته سوم:
تجارب عارفانه نیز چنین است. ممکن است بواسطه مواد مخدر بتوانیم برخی از تجارب عرفانی را شبیه سازی کنیم و حتی شاید بعدا اثبات شود که عملکرد مغز در هر دو مورد یکی است، اما این بدین معنا نیست که این دو حقیقتا یکی هستند؛ چنانکه تجربه مار در بیداری و تجربه مار در خواب مشابهند اما یکی نیستند و لوازم و ملزومات متفاوتی به همراه دارند.
درسته و این به این معنی میتونه باشه که در واقع تجارب عرفانی از یک مجرای فرامادی به انسان الهام نمیشود و درواقع فقط عملکرد مغز هست و فقط شاید نوع مواد یا فعل و انفعال مغز در این تجربیات عرفانی نسب به مواد مخدر تفاوت داشته باشد
من دو سوال دارم از شما،  1. آیا شما امواج الکترومغناطیسی رو فرامادی حساب میکنید یا نه. اگر نه ، یک مثال از یک چیز فرامادی لطف میکنید؟ 2. آیا در قرآن از تاثیر روح بر جسم ( نه جسم بر روح ) صحبت شده؟
سلام و عرض ادب دوست عزیز از آن جایی که بررسی موضوعات مختلف در یک تاپیک، ممکن نیست و سبب آشفتگی مباحث و پستها می شود،  به همین جهت، ترجیحا پرسشهای خود را یادداشت و دسته بندی کرده و هر یک را در یک تاپیک مستقل پیگیری بفرمایید. البته می دانم برخی از پرسشها به هم مرتبطند و گریزی از بررسی آنها نیست. به همین جهت، سعی می شود در ادامه، به برخی از آنها که مرتبط با مباحث تاپیک است، اجمالا پاسخگویی شود
درمورد این ویژگی هایی که فرمودید ( فاقد مکان و غیرقابل درک توسط حواس ) خیلی چیز های دیگه هم اینطور هستند ، فرضا امواج الکترومغناطیسی هم برای انتشار نیازی به محیط مادی ندارند و هم اینکه ما طیف وسیعی از اونها رو با حواسمون درک نمیکنیم. 
 
1. آیا شما امواج الکترومغناطیسی رو فرامادی حساب میکنید یا نه. اگر نه ، یک مثال از یک چیز فرامادی لطف میکنید؟
  برای پاسخ به این پرسش، باید چند نکته را تقدیم کرد: نکته اول: به هر آشفتگی در محیط که حامل انرژی است موج می‌گویند که بر دو قسم مکانیکی و الکترومغناطیسی تقسیم می شوند. به آشفتگی انرژی در میدان‌های الکترومغناطیسی، موج الکترومغناطیسی می‌گویند مانند نور و امواج رادیویی. اما آشفتگی ای که در میدان های الکترومغناطیسی نباشد را موج مکانیکی می نامند که امواجی ساده‌تر هستند و مشهورترین آنها امواج صوت، امواج زلزله و امواج آب است. بر این اساس، امواج الکترومغناطیسی، شکلی از انتقال انرژی هستند که در انتقال و حرکت، نیازی به محیط مادی ندارد. برخلاف امواج مکانیکی همچون امواج صوتی و آبی که آشفتگی انرژی آنها در محیط مادی همچون آب و فلز و فنر و طناب و  ... است، یعنی وقتی در آب و یا طناب آشفتگی ایجاد شود، موج مکانیکی پدید می آید.  
نکته دوم: ماده در فیزیک، در مقابل انرژی است و هر دوی آنها از منظر دقیق و فلسفی، مادی هستند. دقت شود که شیء مادی در فیزیک غیر از شیء مادی در فلسفه است.  در فیزیک ماده و انرژی دو حالت مختلف از ذرات بنیادی است که  بواسطه ميزان جنبش و حركتي كه دارند، عنوان ماده يا انرژي را به خود مي گيرند. هر چه جنبش ذرات كمتر باشد، تراكم آنها بيشتر خواهد بود و در نتيجه جرم افزايش خواهد يافت، چرا كه حقيقت جرم چيزي جز تراكم ماده (ذرات) نيست و در اين هنگام ذرات به ماهيت ماده نزديك تر مي شوند. در حالي كه هر چقدر جنبش ذرات بيشتر شود تراكم ذرات كمتر شده و در نتيجه جرم كاهش مي يابد و به اين ترتيب به ماهيت انرژي نزديك مي شويم. بنابراین، ماده و انرژی دو حالت مختلف از ذرات بنیادین هستند که جرم و حرکت و بُعد و جرم دارند. بله، در فیزیک انرژی را فاقد بُعد و جرم می دانند اما ماده را دارای جرم و بُعد می دانند. اما به لحاظ عقلی و فلسفی اثبات شده که محال است چیزی که بدون بُعد و جرم است، از تراکمش جرم و بُعد بدست آید. بله، ممکن است ما نتوانیم  جرم و بُعد انرژی را توسط حواس و ابزارهایی که داریم دریابیم و به همین جهت، آنها را تقریبا صفر در نظر بگیریم؛ اما در واقع، آنها فاقد جرم و بُعد نیستند.  کوتاه سخن این که موج حالتی از انرژی در امواج الکترومغناطیسی است که از ذرات بنیادی تشکیل شده که با تراکمش ماده تشکیل می شود که از منظر فیزیکی جرم و بُعد قابل اندازه گیری دارد.  
نکته سوم: مجرد در برابر مادی، اصطلاحی فلسفی است. مجرد معنای سلبی دارد؛ یعنی موجودی که فاقد ماده و خصایص اشیای مادی است. در برشمردن علائم موجودات مجرد، اختلاف نظر است اما یکی از آنها این است که اشیای مادی محسوس هستند اما اشیای مجرد محسوس نیستند. محسوس در اینجا به معنای محسوس بالقوه و بالفعل، محسوس با ابزار و بدون ابزار است. از این رو، اگر چیزی خودش در حالتی به سر می برد که فعلا محسوس نیست اما با تغییر حالت، محسوس می شود، به آن شیء، مادی گفته می شود.  انرژی همین ویژگی را دارد چرا که انرژی حالتی از ذرات بنیادی است که محسوس بالفعل نیست اما با تراکمی که می یابد، به ماده تبدیل می شود و محسوس بالفعل می شود. بنابراین، انرژی و ماده در فیزیک، هر دو در فلسفه از مصادیق شیء مادی هستند و مجرد نمی باشند.
درمورد علم هم ، من این رو قبول ندارم که علم فاقد خصایص مادی هست. فرض کنید این دنیا وجود نداشت ، اون موقع یک علمی به عنوان علم فیزیک وجود نمیداشت و حتی جسمی هم نبود که روحی بخواد در آن ، پدیدار بشه و ارتباطی با علم برقرار کنه.
  تمامی فرضهایی که ذکر فرمودید، استدلال قانع کننده ای برای مادی بودن علم و آگاهی نیست. علم فیزیک درصدد تبیین روابط میان اشیای فیزیکی است. اگر اشیای فیزیکی نباشند، در نتیجه روابطی میان آنها نیست و در نتیجه، علم به روابط و تبیین روابط نیز منتفی می شود.  اما باید دقت بفرمایید که فرق است میان علم و متعلق خارجی علم. اگر آتش نبود، علم من به آتش هم نبود؛ اما این بدین معنا نیست که علم من به آتش از سنخ همان آتش است. علم آگاهی بخش است اما آتش فاقد چنین ویژگی است؛ آتش می سوزاند اما علم من به آتش نمی سوازند و .... بنابراین ،میان این دو هم در وجود و هم در نحوه وجود فرق است. بر همین اساس، ایرادی ندارد متعلق علم مادی باشد اما خود علم مجرد باشد چرا که اساسا دو وجود با آثار مختلفند که یکی دیگری را نمایش می دهد و به همین جهت به یکی علم و به دیگری معلوم گفته می شود. در مورد جسم و روح نیز استدلال رضایت بخشی مرقوم نفرمودید. بله، اکثر فلاسفه مسلمان معتقدند که بدن در پیدایش روح موثر است؛ یعنی اگر بدن نبود، روح پدید نمی آمد. ابن سینا معتقد است بدن وقتی به تعادل خاصی رسید، روح از جانب خداوند( یا همان علتی که خداوند در نظر گرفته) ایجاد شده و با بدن مرتبط می گردد. صدرالمتالهین نیز معتقد است که اساسا پیدایش روح از دلِ همین جسم مادی است؛ یعنی وقتی بدن آدمی به نقطه ای رسید که توانست آگاه شود، همان لحظه دارای حیثیت تجرد و روحانیت نیز می شود و به مرور زمان تجردش را بسط می دهد و به مرتبه ای می رسد که بدون بدن مادی نیز به زندگی خود ادامه می دهد. نتیجه آن که: اگرچه بدن و اجسام خارجی، در پدید آمدن روح و یا آگاه شدن روح از اطراف، موثرند اما نباید این را به معنای مادی گرفتن خود روح و آگاهی دانست. در اینجا جهش بزرگی در استدلال شما صورت گرفته است که اصلا موجه و رضایت بخش نیست.
اگر ممکن هست یک مثال از تاثیر روح بر بدن بزنید. چون فرضا در مثالی که زدید ، اگر تاثیر روح بر بدن رو ترسیدن ، و شل شدن پا ، در نظر بگیریم ، به راحتی میشه اینها رو به خود بدن نسبت داد . به راحتی میشه گفت دلیل ترس یک سری هورمون ها و یک سری فعل و انفعال در مغز هست. 
چون شما علم و آگاهی و روح را از سنخ مادی می دانید، این مثال را مثال مناسبی برای تاثیر روح و احوال ذهنی بر بدن به حساب نمی آورید.  تمامی احوال ذهنی و درک و آگاهی من و یا تصمیماتی که می گیرم و بر اساس آنها بدن متاثر شده و به حرکت در می آید، از قبیل تاثیر روح بر بدن است. همانطور که سابقا بیان شد، تاثیر روح بر بدن، به معنای بی نیازی از عملکرد مغز و هرمون و ... نیست.  فرآیند آگاه شدن من از مار سمّی و یا فرآیند تاثیر این آگاهی بر رنگ صورتم، همگی با بدن و ماده و مغز مرتبط است؛ اما خود آگاهی چیزی فراتر از مغز و سلول و فعل و انفعالات شیمیایی است و به همین جهت، آن را امری متمایز بدن به حساب می آوریم.   
 
تجارب عارفانه نیز چنین است. ممکن است بواسطه مواد مخدر بتوانیم برخی از تجارب عرفانی را شبیه سازی کنیم و حتی شاید بعدا اثبات شود که عملکرد مغز در هر دو مورد یکی است، اما این بدین معنا نیست که این دو حقیقتا یکی هستند؛ چنانکه تجربه مار در بیداری و تجربه مار در خواب مشابهند اما یکی نیستند و لوازم و ملزومات متفاوتی به همراه دارند.    
درسته و این به این معنی میتونه باشه که در واقع تجارب عرفانی از یک مجرای فرامادی به انسان الهام نمیشود و درواقع فقط عملکرد مغز هست و فقط شاید نوع مواد یا فعل و انفعال مغز در این تجربیات عرفانی نسب به مواد مخدر تفاوت داشته باشد
  نتیجه گیری شما برخلاف آن چیزی است که بنده عرض کردم. سخن بنده این است که اولا معلوم نیست فرآیند مغزی یک عارف همان فرآیند مغزی یک استعمال کننده مواد مخدر باشد چرا که تجربه عرفانی در آزمایشگاه رخ نمی دهد و در دسترس نیستند. حتی اگر فرضا روزی اثبات شود که فرآیند مغزی در تجارب عرفانی و تچارب ناشی از مواد مخدر مشابهند، نباید ارزش معرفتی این دو را یکی دانست؛ چنانکه فرآیند مغزی و اطلاعات ما در خواب و بیداری مشابهند  اما ارزش معرفتی آنها را یکی نمی دانیم.  لازم به ذکر است که حتی اگر بپذیریم که تجارب ناشی از مواد مخدر از همه جهات با تجارب عرفانی همسان است، باز هم دلیل بر این نمی شود که تجارب عرفانی پوچ است بلکه چه بسا حقیقتا بواسطه مواد مخدر نیز چنین تجاربی شکل بگیرد و همچون تجارب عرفانی ارزش معرفتی داشته باشد اما در راستای توحید و یکتاپرستی نیست و نوعی ارتباط با شیطان است؛ چنانکه عارفان تجارب عرفانی را به دو دسته رحمانی و شیطانی تقسیم می کنند و بر این باورند که ممکن است گروهی از عارفان، از مسیر انحرافی به کشف حقایقی دست یابند که شیطان در این زمینه به آنها کمک کرده تا اعتماد آنها را جلب کند و از آنها برای مقاصد خودش استفاده نماید. بنابراین، استدلال از این طریق (شباهت ادعای کسانی که مواد مخدر استعمال کرده اند با تجارب عرفانی) دلیل بر این نمی شود که تجارب عرفانی کاملا پوچ هستند و یا اثبات نمی کند که همه چیزی به مغز باز می گردد و اصلا روح و ارتباط با فراماده نیست و ...
سلام در مورد امواج الکترومغناطیسی نکته ای قابل ذکر است: معمولا ذکر می شود که این امواج نیاز به «محیط مادی» ندارند. این سخن کاملا دقیق نیست. این امواج برای انتشار، نیاز به واسطه مادی ندارند. یعنی در خلاء هم منتشر می شوند. انتشار امواج به چه معنی است؟ به معنی حرکت آنها از یک نقطه (مبدأ) و رسیدن به نقطه دیگر. پس امواج در «مکان» حرکت می‌کنند و سرعت حرکتشان هم محدود است گرچه خیلی زیاد (سرعت نور) است اما نامحدود نیست. پس: امواج در چارچوب «زمان و مکان» «حرکت» میکنند. و همین چارچوب «زمان - مکان» یعنی همان «محیط مادی» (در مقابل مجرد؛ نه در مقابل انرژی). هر شی ایی که حرکتش در چارچوب زمان و مکان باشد، مادی و فیزیکی است. چه ما با حواسمان آن را درک کنیم چه با حواسمان آن را درک نکنیم و با ابزارهای آشکارساز، وجودش را آشکار کنیم و شدت آن را اندازه بگیریم. یعنی همینکه شدت این امواج توسط ابزارهای فیزیکی اندازه گیری میشود، دلیل دیگری بر مادی (در مقابل مجرد) بودن و فیزیکی بودن این امواج است.
سلام توضیحات خوبی بود سوالی دارم اینکه فرمودین یکی از ویژگی های موجودات فرامادی این هست که محسوس نیستند پس راه شناخت این ها چه چیزی هست؟   
سلام توضیحات خوبی بود سوالی دارم اینکه فرمودین یکی از ویژگی های موجودات فرامادی این هست که محسوس نیستند پس راه شناخت این ها چه چیزی هست؟ 
  سلام و عرض ادب ممنونم از لطف شما راه شناخت موجودات فرامادی، یا از طریق علم حضوری است و یا از طریق برهان(استفاده از علوم حصولی). توضیح بیشتر این که: علم یا از طریق مفاهیم با واقعیات مرتبط می شود(علم حصولی) و یا با خود واقعیت ارتباط دارد بی آن که مفهومی ذهنی واسطه شود(علم حضوری). علم من به واقعیات خارجی مادی مثل علم من به درخت آلبالو و یا آتشی که کارگر ساختمانی کنار جاده برپا کرده، از سنخ علم حصولی است؛ یعنی خود آن واقعیات در ذهن من نیامده اند بلکه من تصویری از آنها را در ذهن دارم و از طریق همین تصویر آن واقعیات را می شناسم. اما  علم من به خودم و علم من به خود این تصورات نیازی به واسطه ندارد چرا که اگر لازم باشد واسطه ای در این موردداشته باشیم، مجددا برای علم به آن واسطه، واسطه دیگر لازم است و همینطور واسطه ها متوقف بر یکدیگر می شوند و هیچ گاه علم محقق نمی شد؛ در حالی که علم محقق شده است. بنابراین، گاهی اوقات ما به اموری علم حضوری داریم؛ یعنی بی آن که با آنها ارتباط مادی داشته باشیم و تصوری از آنها در ذهن بسازیم، روح ما به آن واقعیات، اشراف و آگاهی می یابد. به همین جهت، با این که علم به عنوان به یک موجود مادی را توسط حواس درک نمی کنیم اما با این حال، به آن علم داریم و می دانیم که مثلا چه تصوراتی داریم و میان این تصورات چه نسبتی برقرار است و کدامیک دیگری را نقض می کنند و کدام یک پشتوانه دیگری هستند. این اشراف به تصورات و رابطه آنها که همگی از سنخ مجرداتند، توسط علم حضوری فهمیده می شود.  البته درک حضوری واقعیات مجرد، به دو شکل است: گاهی عمومی است و در اختیار هر کسی است و با اندکی توجه و التفات بدست می آید(درک حضوری من از علمی که دارم)؛ اما گاهی هم فقط اهل مراقبت و سیر و سلوک آن را تجربه می کنند(درک حضوری عارفان از ملائکه و واقعیات مجرد). راهکار دوم، استفاده از برهان و صورتبندی مفاهیم(علم حصولی) برای اثبات وجود واقعیات مجرد است؛ چنانکه در جای خودش بواسطه برهان تجرد خداوند و تجرد برخی از ملائکه و تجرد روح انسانی با برهان اثبات شده است. بررسی هر یک از اینها نیازمند تاپیک مستقل است. در پناه خداوند متعال، پیروز و تندرست باشید.  
با تشکر ، من پاسخ سوالاتم رو گرفتم. اگر بعداً کسی این تاپیک رو میخونه و مثل سابق من فکر می‌کنه ، این رو میگم که خیلی چیز ها هست که ما نمی‌دونم و علم ما هنوز به اون نرسیده‌.  فرضا قبلاً میگفتن از گوشت گندیده ، مگس به وجود میاد و این رو با چشم خودشون مشاهده میکردن ، ولی بعداً متوجه این موضوع شدند که در واقع مگس از گوشت تغذیه میکنه و تولید مثل می‌کنه و از اون مگس جدید به وجود میاد. پس فرضیه قبلی ناقص بود و چه بسا همین فرضیه بعدی هم ناقص یا اشتباه باشه.  منظور اینکه خیلی چیز ها هست که ما ازش اطلاعی نداریم ، بنابراین اینکه بگیم همه چیز به مغز برمیگرده و جز مغز هیچ چیز دیگه ای نیست ممکنه ناقص و اشتباه باشه. بنابراین من ترجیح میدم باور داشته باشم که یک روح دارم ( چونکه احساس میکنم پیشفرض من اینطور هست Smile ) تا اینکه همه چیز رو به مغز ارتباط بدم و شخصیت رو یک توهم به وجود اومده توسط مغز بدونم. 
با تشکر ، من پاسخ سوالاتم رو گرفتم. اگر بعداً کسی این تاپیک رو میخونه و مثل سابق من فکر می‌کنه ، این رو میگم که خیلی چیز ها هست که ما نمی‌دونم و علم ما هنوز به اون نرسیده‌.  فرضا قبلاً میگفتن از گوشت گندیده ، مگس به وجود میاد و این رو با چشم خودشون مشاهده میکردن ، ولی بعداً متوجه این موضوع شدند که در واقع مگس از گوشت تغذیه میکنه و تولید مثل می‌کنه و از اون مگس جدید به وجود میاد. پس فرضیه قبلی ناقص بود و چه بسا همین فرضیه بعدی هم ناقص یا اشتباه باشه.  منظور اینکه خیلی چیز ها هست که ما ازش اطلاعی نداریم ، بنابراین اینکه بگیم همه چیز به مغز برمیگرده و جز مغز هیچ چیز دیگه ای نیست ممکنه ناقص و اشتباه باشه. بنابراین من ترجیح میدم باور داشته باشم که یک روح دارم ( چونکه احساس میکنم پیشفرض من اینطور هست Smile ) تا اینکه همه چیز رو به مغز ارتباط بدم و شخصیت رو یک توهم به وجود اومده توسط مغز بدونم. 
    بله همانطور که به درستی مرقوم فرمودید پیش‌فرض (یا به تعبیر بهتر، پیش‌داشت ما) علم به روحی است که مجرد و متمایز از بدن ما است؛ بدنی که همواره سلولهایش تغییر می کند اما بر اساس آن تغییرات، روح تغییر نمی کند و دارای هویت سابق، باقی می ماند و من این ثبات و وحدت را بالوجدان (از طریق علم حضوری) می یابم. انشاءالله سالم و تندرست باشید.  
جمع بندی   پرسش من چند روز پیش چیز هایی راجع به یک سری مواد توهم زا از جمله DMT خواندم. تجربیاتی که افراد مصرف کننده بعد از مصرف این ماده گزارش کردند خیلی من رو به یاد مکاشفه هایی انداخت که بعضی اوقات از قول یک عالم عرفانی نقل می شود. چیز هایی مثل جدا شدن از بدن، دیدن بدن از بالا، یکی شدن با تمام واقعیات و جزئی از کل شدن و دیدن و شنیدن چیز هایی که در حالت عادی حتی تصور وجود آنها محال است.  اصل مطلب اینکه با خواندن آن مطالب ، کمی به فکر افتادم که آیا امکان دارد که این مکاشفات عرفانی و مثل آن ، درواقع از عالم فرامادی سرچشمه نگیرد و درواقع همه و همه تاثیرات یک سری مواد شیمیایی روی مغز باشند؟ شاید عبادت یا ریاضت باعث تولید بیشتر این ماده می شود و این ماده باعث تغییر عملکرد مغز می شود و یک سری چیز های دیده می شود. هدف من این نیست که بگم هیچ دنیای فرامادی وجود ندارد ولی به نظر می آید هیچ راهی برای توضیح ارتباط بین این دنیای به اصطلاح مادی و فرامادی وجود ندارد، به عنوان مثال من در در اینترنت سرچ کردم راجع به اثبات اینکه روح یک وجود فرامادی هست و درواقع از مغز جدا هست ، ولی همه آنچیز که میبینم یک سری اثبات هست که به نظر اشتباه می آید. حتی به نظرم تعریف درستی از "فرامادی" وجود نداره. مثلا تا 1000 سال قبل اگر به خاطر یک سری امواج صوتی یک ظرف شیشه ای شکسته میشد ، این رو میشد راحت به "فراماده" نسبت داد درحالی که حالا میفهمیم ، این امواج هم یک جزئی از همین عالم هستند. خلاصه اینکه ، میخواهم بدانم از چه راهی می شود این رو فهمید که دنیایی فرامادی و فراطبیعی وجود دارد و اینکه ارتباط فراماده و دنیای مادی به چه صورت هست.    پاسخ دوست عزیز از آن جایی که پرسش حاضر دربردارنده بخش های متنوعی است و پاسخگویی مفصل به هر یک از آها در یک تاپیک ممکن نیست، به همین جهت، مختصرا درباره بخشهای اصلی پرسش حاضر نکاتی را تقدیم می کنیم: نکته اول: درباره مجرد و فرامادی بودن روح باید به این نکته متذکر شد که برای مجرد و فرامادی بودن، علائم و ویژگی هایی ذکر شده که بررسی تمامی آنها در این مجال نمی گنجد؛ اما برخی از این ویژگی ها از این قرار است که موجود مادی فاقد مکان مادی میان اشیاء است یعنی نمی توان برایش جایی در نظر گرفت یا این که توسط حواس پنچگانه درک نمی شود و قابل اشاره حسی نیست.(1) بله، ممکن است گاهی در تطبیق این ویژگی ها خطا کار باشیم و مثلا موجودی را که مادی نیست مادی بپنداریم. اما فعلا شواهدی وجود دارد که روح مقوله مادی نیست از جمله این که روح مدرِک علم است و علم فاقد خصایص مادی است و چون روح نیز چنین است می تواند با آن ارتباط داشته و آن را درک کند.(2) دلیل دیگر بر تجرد و تمایز روح از بدن این است که روح دارای هویتی است که مستقل از بدن و تغییرات آن، ثابت و پایدار است: سلولهای بدن همواره تغییر می کنند اما بر اساس آن تغییرات، روح تغییر نمی کند و دارای هویت سابق، باقی می ماند و من این ثبات و وحدت را بالوجدان (از طریق علم حضوری) می یابم. بنابراین، روح همان بدن مادی نیست.(3) نکته دوم: اما درباره تجرد و مادیت امواج الکترومغناطیسی نیز باید به این مطالب توجه کرد: مطلب اول: به هر آشفتگی در محیط که حامل انرژی است موج می‌گویند که بر دو قسم مکانیکی و الکترومغناطیسی تقسیم می شوند. به آشفتگی انرژی در میدان‌های الکترومغناطیسی، موج الکترومغناطیسی می‌گویند مانند نور و امواج رادیویی. اما آشفتگی ای که در میدان های الکترومغناطیسی نباشد را موج مکانیکی می نامند که امواجی ساده‌تر هستند و مشهورترین آنها امواج صوت، امواج زلزله و امواج آب است. بر این اساس، امواج الکترومغناطیسی، شکلی از انتقال انرژی هستند که در انتقال و حرکت، نیازی به محیط مادی ندارد. برخلاف امواج مکانیکی همچون امواج صوتی و آبی که آشفتگی انرژی آنها در محیط مادی همچون آب و فلز و فنر و طناب و  ... است، یعنی وقتی در آب و یا طناب آشفتگی ایجاد شود، موج مکانیکی پدید می آید. مطلب دوم: ماده در فیزیک، در مقابل انرژی است. در فیزیک ماده و انرژی دو حالت مختلف از ذرات بنیادی است که  بواسطه ميزان جنبش و حركتي كه دارند، عنوان ماده يا انرژي را به خود مي گيرند. هر چه جنبش ذرات كمتر باشد، تراكم آنها بيشتر خواهد بود و در نتيجه جرم افزايش خواهد يافت، چرا كه حقيقت جرم چيزي جز تراكم ماده (ذرات) نيست و در اين هنگام ذرات به ماهيت ماده نزديك تر مي شوند. در حالي كه هر چقدر جنبش ذرات بيشتر شود تراكم ذرات كمتر شده و در نتيجه جرم كاهش مي يابد و به اين ترتيب به ماهيت انرژي نزديك مي شويم. بنابراین، ماده و انرژی دو حالت مختلف از ذرات بنیادین هستند که جرم و حرکت و بُعد و جرم دارند. مطلب سوم: در فیزیک انرژی را فاقد بُعد و جرم می دانند اما ماده را دارای جرم و بُعد می دانند. اما به لحاظ عقلی و فلسفی اثبات شده که محال است چیزی که بدون بُعد و جرم است، از تراکمش جرم و بُعد بدست آید. بله، ممکن است ما نتوانیم  جرم و بُعد انرژی را توسط حواس و ابزارهایی که داریم دریابیم و به همین جهت، آنها را تقریبا صفر در نظر بگیریم؛ اما در واقع، آنها فاقد جرم و بُعد نیستند.  کوتاه سخن این که موج حالتی از انرژی در امواج الکترومغناطیسی است که از ذرات بنیادی تشکیل شده که با تراکمش ماده تشکیل می شود که از منظر فیزیکی جرم و بُعد قابل اندازه گیری دارد. مطلب چهارم: مجرد در برابر مادی، اصطلاحی فلسفی است. مجرد معنای سلبی دارد؛ یعنی موجودی که فاقد ماده و خصایص اشیای مادی است. در برشمردن علائم موجودات مجرد، اختلاف نظر است اما یکی از آنها این است که اشیای مادی محسوس هستند اما اشیای مجرد محسوس نیستند. محسوس در اینجا به معنای محسوس بالقوه و بالفعل، محسوس با ابزار و بدون ابزار است. از این رو، اگر چیزی خودش در حالتی به سر می برد که فعلا محسوس نیست اما با تغییر حالت، محسوس می شود، به آن شیء، مادی گفته می شود.  انرژی همین ویژگی را دارد چرا که انرژی حالتی از ذرات بنیادی است که محسوس بالفعل نیست اما با تراکمی که می یابد، به ماده تبدیل می شود و محسوس بالفعل می شود. بنابراین، انرژی و ماده در فیزیک، هر دو در فلسفه از مصادیق شیء مادی هستند و مجرد نمی باشند.(4) نکته سوم: فرامادی بودن روح، به معنای عدم ارتباط روح و مغز نیست تا جایی که در توضیح روح انسان گفته شده که اساسا مرتبط با بدن است و بدون بدن نمی باشد؛ خواه بدن مادی، خواه بدن مثالی.  حتی برخی از متفکران گفته اند که مکانیزم تولد روح، جسمانی است یعنی از دلِ تحولات جسم است که تجرد حاصل می شود؛ چنانکه صدرالمتالهین بر این باور است که آدمی به مرور زمان دارای ویژگی مثالی و عقلی و تجرد و روحانیت می شود.(5) فعالیت ادراکی روح نیز بی ارتباط با بدن نیست یعنی گاهی روح اطلاعات را از طریق اندام و قوای مادی دریافت می کند و بعد از دریافت آنها، بر اندام و بدن آدمی تاثیر می گذارد. مثلا فکر کنید از طریق چشم، ماری را دیده اید و از این طریق می ترسید و بدنتان به لرزه می افتد و یا با قوای حسی متوجه ارتفاع و فاصله تا زمین می شوید و به همین جهت، پاهایتان شل می شود. بنابراین، میان روح و بدن ارتباط دو سویه و شدیدی برقرار است. نکته چهارم: راه شناخت موجودات فرامادی، یا از طریق علم حضوری است و یا از طریق برهان(استفاده از علوم حصولی). توضیح بیشتر این که: علم یا از طریق مفاهیم با واقعیات مرتبط می شود(علم حصولی) و یا با خود واقعیت ارتباط دارد بی آن که مفهومی ذهنی واسطه شود(علم حضوری). علم من به واقعیات خارجی مادی مثل علم من به درخت آلبالو و یا آتشی که کارگر ساختمانی کنار جاده برپا کرده، از سنخ علم حصولی است؛ یعنی خود آن واقعیات در ذهن من نیامده اند بلکه من تصویری از آنها را در ذهن دارم و از طریق همین تصویر آن واقعیات را می شناسم.(6) اما  علم من به خودم و علم من به خود این تصورات نیازی به واسطه ندارد چرا که اگر لازم باشد واسطه ای در این موردداشته باشیم، مجددا برای علم به آن واسطه، واسطه دیگر لازم است و همینطور واسطه ها متوقف بر یکدیگر می شوند و هیچ گاه علم محقق نمی شد؛ در حالی که علم محقق شده است. بنابراین، گاهی اوقات ما به اموری علم حضوری داریم؛ یعنی بی آن که با آنها ارتباط مادی داشته باشیم و تصوری از آنها در ذهن بسازیم، روح ما به آن واقعیات، اشراف و آگاهی می یابد. به همین جهت، با این که علم به عنوان به یک موجود مادی را توسط حواس درک نمی کنیم اما با این حال، به آن علم داریم و می دانیم که مثلا چه تصوراتی داریم و میان این تصورات چه نسبتی برقرار است و کدامیک دیگری را نقض می کنند و کدام یک پشتوانه دیگری هستند. این اشراف به تصورات و رابطه آنها که همگی از سنخ مجرداتند، توسط علم حضوری فهمیده می شود.  البته درک حضوری واقعیات مجرد، به دو شکل است: گاهی عمومی است و در اختیار هر کسی است و با اندکی توجه و التفات بدست می آید(درک حضوری من از علمی که دارم)؛ اما گاهی هم فقط اهل مراقبت و سیر و سلوک آن را تجربه می کنند(درک حضوری عارفان از ملائکه و واقعیات مجرد). راهکار دوم، استفاده از برهان و صورتبندی مفاهیم(علم حصولی) برای اثبات وجود واقعیات مجرد است؛ چنانکه در جای خودش بواسطه برهان تجرد خداوند و تجرد برخی از ملائکه و تجرد روح انسانی با برهان اثبات شده است. بررسی هر یک از اینها نیازمند تاپیک مستقل است. نکته پنجم: در مورد تجارب عرفانی و شباهت آن با حالات فرد مصرف کننده مواد نیز باید به این نکات توجه کرد که: اولا معلوم نیست فرآیند مغزی یک عارف همان فرآیند مغزی یک استعمال کننده مواد مخدر باشد چرا که تجربه عرفانی در آزمایشگاه رخ نمی دهد و در دسترس نیست. حتی اگر فرضا روزی اثبات شود که فرآیند مغزی در تجارب عرفانی و تجارب ناشی از مواد مخدر مشابهند، نباید ارزش معرفتی این دو را یکی دانست؛ چنانکه فرآیند مغزی و اطلاعات ما در خواب و بیداری مشابهند  اما ارزش معرفتی آنها را یکی نمی دانیم.  لازم به ذکر است که حتی اگر بپذیریم که تجارب ناشی از مواد مخدر از همه جهات با تجارب عرفانی همسان است، باز هم دلیل بر این نمی شود که تجارب عرفانی پوچ است بلکه چه بسا حقیقتا بواسطه مواد مخدر نیز چنین تجاربی شکل بگیرد و همچون تجارب عرفانی ارزش معرفتی داشته باشد اما در راستای توحید و یکتاپرستی نیست و نوعی ارتباط با شیطان است؛ چنانکه عارفان تجارب عرفانی را به دو دسته رحمانی و شیطانی تقسیم می کنند و بر این باورند که ممکن است گروهی از عارفان، از مسیر انحرافی به کشف حقایقی دست یابند که شیطان در این زمینه به آنها کمک کرده تا اعتماد آنها را جلب کند و از آنها برای مقاصد خودش استفاده نماید. بنابراین، استدلال از این طریق (شباهت ادعای کسانی که مواد مخدر استعمال کرده اند با تجارب عرفانی) دلیل بر این نمی شود که تجارب عرفانی کاملا پوچ هستند و یا اثبات نمی کند که همه چیزی به مغز باز می گردد و اصلا روح و ارتباط با فراماده نیست و ...   پی نوشت ها: 1. برای مطالعه بیشتر، رک: نبویان، سید محمدمهدی، و غلامرضا فیاضی، طرحی نو در معیار تمایز مجرد و مادی با ارزیابی معیارهای دیگر، مجله معرفت فلسفی، شماره4، 1398ش. 2. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1390ش، صص203-230. 3. صدرالمتالهین، الاسفار الاربعه، دار احیاءالتراث، 1981م، ج8، ص42. 4. سلیمانی، فاطمه، ماده از نگاه فیزیک و فلسفه، مشکوۀالنور، شماره36-37، بهار و تابستان 1386ش. 5. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص187-192. 6. برای مطالعه بیشتر، رک:  فنائی اشکوری، محمد، علم حضوری، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1388ش، ص25؛ فیاضی، غلامرضا، درآمدی بر معرفت‌شناسی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1387ش، ص55.  
موضوع قفل شده است