جمع بندی دلایل ردّ تناسخ ارواح

تب‌های اولیه

45 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دلایل ردّ تناسخ ارواح
باسمه الباطن عرض سلام و ادب دلایل عقلی و استدلالی ردّ تناسخ ارواح چیست؟
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد قول سدید
با سلام و عرض ادب و تبریک ایام برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم: نکته اول: این پرسش که «آیا بعد از مرگ، روح آدمی به جهانی دیگر (نخست برزخ و سپس قیامت) وارد می شود یا این که دچار تناسخ می شود و مجددا در همین دنیا در جسم دیگر متولد می شود تا به سزای اعمال خوب و بدش برسد؟» از قدیم میان متفکران مطرح بوده است. کسانی که قائل به تناسخ در دنیا بودند، بر این باورند که روح آدمی اگر به پلیدی آلوده باشد، آنقدر گرفتار تناسخ و حلول در اجسام دنیوی می شود تا از آن رهایی یابد و  به جهان دیگر منتقل شود. اما کسانی که به تناسخ در دنیا معتقد نیستند، بر این باورند که روح آدمی بعد از مرگ مستقیما به سرای دیگر رفته و مدتی در برزخ زندگی می کند تا زمان قیامت فرا برسد و هر کسی متناسب با اعمالش سزا بییند.
 نکته دوم: متفکران مسلمان مستند به آیات و روایات و دلایل عقلی، بر این باورند که بعد از مرگ، روح آدمی گرفتار تناسخ در دنیا نمی شود و مستقیما به سرای دیگر منتقل می شود. در این راستا، برخی از آنها معتقدند که اساسا تناسخ محال است و هیچ گاه محقق نمی شود؛ و برخی هم معتقدند که تناسخ محال نیست اما خداوند چنین اراده کرده است که تناسخ در دنیا جز در موارد محدود(زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسی ع(1) و یا زنده شدن عُزیر بعد از مرگ(2)) رخ ندهد. در هر دو صورت، تمامی متفکران مسلمان وقوع تناسخی که جایگزین معاد و برزخ شود را انکار می کنند.  این مطلب در آیات قرآنی و متون دینی مکررا بیان شده است. در آیات 99 و 100 سوره مبارکه مومنون آمده است: (آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مى‏دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى‏گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد. شايد در آنچه ترك كردم(و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى‏گويند:) چنين نيست. اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد(و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است). و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند. در این آیات تصریح شده است که روح آدمی بعد از مرگ به سرای دیگر منتقل می شود و به تناسخ در دنیا گرفتار نمی شود. بنابراین، تناسخی که جایگزین برزخ و قیامت شود، باطل و غیرقابل قبول است.(3)
نکته سوم: همانطور که سابقا عرض شد، برخی از فلاسفه مسلمان، افزون بر این که تناسخ را برخلاف آموزه های دین و فاقد دلیل موجه می دانند، آن را محال نیز می شمرند و بدین منظور استدلالهای عقلی برای اثبات استحاله تناسخ ارائه می کنند. دلیل اول: اگر تناسخ وقوع یابد، باید یک بدن دارای دو روح باشد، چون هر بدنی که قابل روح باشد، همین که قابل روح بود، از جانب علت افاضه روح، روح مناسب خودش را دریافت می کند. در این صورت، اگر روح دومی بواسطه تناسخ به آن تعلق بگیرد، پس یک بدن دارای دو روح می شود؛ در حالی که وجدانا در می یابیم که بدنم فقط یک روح با شخصیت خاص دارد. بنابراین، با وقوع تناسخ، تعدد شخصیت در انسان تحقق می یابد؛ در حالی که هر فرد، یک شخصیت بیشتر ندارد. پس تناسخ محال است و وقوع نیافته است.(4) دلیل دوم: اگر تناسخ وقوع یابد، نفس باید تعلق خودش به بدن قبلی را به یاد داشته باشد در حالی که هیچ کسی چنین چیزی را به یاد نمی آورد. بنابراین، تناسخ محال است و وقوع نیافته است.(5)   این ادله از سوی گروهی دیگر از متفکران مسلمان مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. ادله دیگری هم برای استحاله تناسخ ذکر شده است که در صورت تمایل در پست های بعد به بررسی آنها می پردازیم.
پی نوشت ها: 1. در آیه 49 سوره مبارکه آل عمران آمده است: و(او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوى بنى اسرائيل(قرار داده، كه به آنها مى‏گويد:) من نشانه‏اى از طرف پروردگار شما، برايتان آورده‏ام؛ من از گِل، چيزى به شكل پرنده مى‏سازم؛ سپس در آن مى‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اى مى‏گردد. و به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص‏[ پيسى‏] را بهبودى مى‏بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏كنم؛ و از آنچه مى‏خوريد، و در خانه‏هاى خود ذخيره مى‏كنيد، به شما خبر مى‏دهم؛ مسلماً در اينها، نشانه‏اى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد. 2. در آیه 259 سوره مبارکه بقره آمده است: يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى(ويران شده) عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن، به روى سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن، در هر سو پراكنده بود؛ او با خود) گفت: «چگونه خدا اينها را پس از مرگ، زنده مى‏كند؟!» (در اين هنگام،) خدا او را يكصد سال ميراند؛ سپس زنده كرد؛ و به او گفت: «چقدر درنگ كردى؟» گفت: «يك روز؛ يا بخشى از يك روز.» فرمود: «نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى! نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود(كه همراه داشتى، با گذشت سالها) هيچ گونه تغيير نيافته است! (خدايى كه يك چنين مواد فاسدشدنى را در طول اين مدت، حفظ كرده، بر همه چيز قادر است!) ولى به الاغ خود نگاه كن(كه چگونه از هم متلاشى شده! اين زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمينان خاطر توست، و هم) براى اينكه تو را نشانه‏اى براى مردم(در مورد معاد) قرار دهيم. (اكنون) به استخوانها(ى مركب سوارى خود نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته، به هم پيوند مى‏دهيم، و گوشت بر آن مى‏پوشانيم!» هنگامى كه(اين حقايق) بر او آشكار شد، گفت: «مى‏دانم خدا بر هر كارى توانا است». 3. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص431-447. 4. ابن سینا، النجاۀ، المکتبۀ المرتضوی، 1357ش، ص189؛ همو، المبدا و المعاد، انتشارات دانشگاه تهران، 1363ش، ص108. 5. بغدادی، ابوالبرکات هبۀالدین، الکتاب المعتبر فی الحکمۀ، نشر دانشگاه اصفهان، 1373ش، ج2، ص377.
قول سدید said in  نکته دوم:
در آیات 99 و 100 سوره مبارکه مومنون آمده است: (آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مى‏دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى‏گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد. شايد در آنچه ترك كردم(و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى‏گويند:) چنين نيست. اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد(و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است). و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.
با سلام سدید گرامی عبارت "چنین نیست" در این آیه به دو شکل تفسیر میشه: 1- چنین نیست که به دنیا بازگردند 2- چنین نیست که در صورت بازگشت، عمل صالح انجام دهند
قول سدید said in نکته سوم:
دلیل اول: اگر تناسخ وقوع یابد، باید یک بدن دارای دو روح باشد، چون هر بدنی که قابل روح باشد، همین که قابل روح بود، از جانب علت افاضه روح، روح مناسب خودش را دریافت می کند. در این صورت، اگر روح دومی بواسطه تناسخ به آن تعلق بگیرد، پس یک بدن دارای دو روح می شود؛ در حالی که وجدانا در می یابیم که بدنم فقط یک روح با شخصیت خاص دارد. بنابراین، با وقوع تناسخ، تعدد شخصیت در انسان تحقق می یابد؛ در حالی که هر فرد، یک شخصیت بیشتر ندارد. پس تناسخ محال است و وقوع نیافته است.(4) دلیل دوم: اگر تناسخ وقوع یابد، نفس باید تعلق خودش به بدن قبلی را به یاد داشته باشد در حالی که هیچ کسی چنین چیزی را به یاد نمی آورد. بنابراین، تناسخ محال است و وقوع نیافته است.(5)
دلیل اول: خب طبق اعتقادات اسلامی نیز جنین از ماه چهارم دارای روح میشه. اما تفاوت اینه که طبق اعتقادات اسلام، این روح از عالم ذر می آید. طبق این استدلال، وقتی روح وارد بدن میشه، قبلش یه روح دیگه وارد شده؟ خب اون روح اولی از کجا میاد؟ به هر حال روح از یه جایی بیاد چه عالم ذر چه این جهان ...   دلیل دوم: طبق اعتقاد اسلام، در عالم ذر یک سری افاقات افتاده ولی ما به یادشون نمیاریم ...   به استدلالهای قویتری نیاز داریم سدید گرامی
با سلام و عرض ادب و آرزوی تندرستی برای شما
عبارت "چنین نیست" در این آیه به دو شکل تفسیر میشه:
استدلال به آیات سوره مومنون، ناظر به «چنین نیست» نمی باشد. ناظر به فراز بعدی است: «پشت سر آنان برزخی است ...» آیات و روایات زیادی بر وجود برزخ و انتقال روح بعد از مرگ به آنجا مطرح شده است که چون محل بحث نیست به آنها نپرداختم.   
به استدلالهای قویتری نیاز داریم سدید گرامی
در مورد استدلالها نیز با شما موافقم که این استدلالها کافی نیستند. بنده هم صرفا نقل قول کردم و حتی به این مطلب اشاره داشتم که برخی از متفکران مسلمان آنها را نقد کردند و حتی استحاله را قبول ندارند.  
 خب طبق اعتقادات اسلامی نیز جنین از ماه چهارم دارای روح میشه. اما تفاوت اینه که طبق اعتقادات اسلام، این روح از عالم ذر می آید.
  مساله دقیقا همین است که به باور فلاسفه عالم ذر آنطور که محدثان قبول دارند، قابل قبول نیست و این روایات یا قابل قبول نیست و یا باید آنها را استعاری توضیح داد. اکثر فلاسفه مسلمان، حدوث روح قبل از بدن را قبول ندارند. حتی ملاصدرا تصریح می کند که نفس آدمی جسمانیّۀ الحدوث است و به مرور زمان به حالت تجرد و روحانیت می رسد. ابن سینا نیز حدوث روح را همزمان با حدوث بدن می داند؛ یعنی همین که بدن قابل دریافت روح شد، روح به او افاضه می شود و قبل از آن روح نبوده است.  
ممنون از توضیحات خوب شما سدید گرامی اولا باید دید که نظر فلاسفه گرامی تا چه حد طبق استدلالهای محکمه، ثانیا نبودن روح قبل از بدن با برخی اعتقادات شیعه در تضاده. به طور مثال اعتقاد بر اینه که روح ائمه (ع ) پیش از جسمشان آفریده شده.   بحث من اینجا این نیست که بخوام از تناسخ طرفداری کنم یا ردش کنم و واضحه که هر بحثی در این زمینه باید با دلیل و برهان باشه. اما به طور کلی، یک ضعفی در علوم انسانی ما دیده میشه. یعنی هنوز بعد از هزار و خورده ای سال فلسفه اسلامی و 2500 سال فلسفه یونانی و تربیت این همه فیلسوف و صرف این همه بودجه، هنوز یه استدلال شسته رفته و بدون اشکال برای خیلی از زمینه ها نداریم.
باسمه المالک عرض سلام و ادب قول سدید said in نکته سوم:
دلیل اول: اگر تناسخ وقوع یابد، باید یک بدن دارای دو روح باشد، چون هر بدنی که قابل روح باشد، همین که قابل روح بود، از جانب علت افاضه روح، روح مناسب خودش را دریافت می کند. در این صورت، اگر روح دومی بواسطه تناسخ به آن تعلق بگیرد، پس یک بدن دارای دو روح می شود؛ در حالی که وجدانا در می یابیم که بدنم فقط یک روح با شخصیت خاص دارد. بنابراین، با وقوع تناسخ، تعدد شخصیت در انسان تحقق می یابد؛ در حالی که هر فرد، یک شخصیت بیشتر ندارد. پس تناسخ محال است و وقوع نیافته است.(4)  
ابتدا عرض کنم که تناسخ ارواح با توجه به دلایل نقلی قطعا باطل است و بنده نیز بطلان آن را قبول دارم اما به برای اثبات بطلان آن در پی دلایل عقلی قوی تر ی از آنچه می گویند هستم. اما استدلال فوق نمی تواند بطلان آن را اثبات کند چرا که مقدمه ی استلال غلط است. در تناسخ موضوع انتقال روحی واحد در دو یا چند بدن و در اطوار مختلف است،در نتیجه وقوع تعدد شخصیت مطرح نیست بلکه روح می تواند با تعلق گرفتن به ابدان گوناگون و در آنها تکامل یابد و از زنگارهایی که در بدن اول کسب نموده پاک گردد. ضمن اینکه شخصیت و هویت انسان به صورت اوست نه ماده ی وی لذا ابدان متعدد نمی تواند به شخصیت وی ضرری برساند.
قول سدید said in نکته سوم:
دلیل دوم: اگر تناسخ وقوع یابد، نفس باید تعلق خودش به بدن قبلی را به یاد داشته باشد در حالی که هیچ کسی چنین چیزی را به یاد نمی آورد. بنابراین، تناسخ محال است و وقوع نیافته است.(5)
خیر الزامی به امر مذکور نیست چرا که بدن جدید دارای مغزی جدید است که یادآوری اطلاعات مربوط به آن است. اگر بگوئیم اطلاعات در روح تعبیه شده باز هم دلیل فوق چیزی را اثبات نمی کند چرا که نفس برای اعمال خویش نیاز به بدن دارد به همین سبب است که وقتی مغز آسیب می بیند انسان قسمتی از توانایی های مربوط به قسمت آسیب دیده را از دست می دهد از جمله یادآوری خاطراتش را.  
قول سدید said in نکته سوم:
این ادله از سوی گروهی دیگر از متفکران مسلمان مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. ادله دیگری هم برای استحاله تناسخ ذکر شده است که در صورت تمایل در پست های بعد به بررسی آنها می پردازیم.
زحمت کشیده ادله ی دیگر را بفرمائید و نیز نام صاحبان آن ادله را.متشکر
ممنون از توضیحات خوب شما سدید گرامی اولا باید دید که نظر فلاسفه گرامی تا چه حد طبق استدلالهای محکمه، ثانیا نبودن روح قبل از بدن با برخی اعتقادات شیعه در تضاده. به طور مثال اعتقاد بر اینه که روح ائمه (ع ) پیش از جسمشان آفریده شده.
ممنونم از لطف شما بله، حق باشماست. این بحث از چند جهت قابل بررسی است: یکی اتقان استدلال فلاسفه که درباره قبول یا ردّ آنها اختلاف نظر است.(برای مطالعه بیشتر، رک: فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش). و دوم نسبت آن با آیات قرآن از جمله میثاق با بنی آدم در آیات 172و173 سوره مبارکه اعراف؛ میثاق با پیامبران در آیه81 سوره مبارکه آل عمران و آیه7سوره مبارکه احزاب که بنابر روایاتی که ذیل آنها مطرح شده، مستلزم وجود ارواح قبل از تعلق به بدن مادی است.(البته مخالفان وجود ارواح قبل از بدن، تفسیر دیگری از عالم ذر و میثاق دارند.) و سوم نسبت آن با روایات شیعه؛ تا جایی که ملاصدرا خودش می پذیرد که روایاتی که بر وجود ارواح قبل از بدن دلالت دارند، آنقدر زیادند که اعتقاد به وجود ارواح قبل از بدن را باید از ضروریات مذهب امامیه دانست.(صدرالمتالهین، العرشیه، انتشارات مولی، 1361ش، ص239) ولی آن را به ارواح انبیاء و اوصیای خاص محدود می کند.(صدرالمتالهین، مجموعه رسائل فلسفی، انتشارات حکمت، 1375ش، ص121) 
 
دلیل اول: اگر تناسخ وقوع یابد، باید یک بدن دارای دو روح باشد، چون هر بدنی که قابل روح باشد، همین که قابل روح بود، از جانب علت افاضه روح، روح مناسب خودش را دریافت می کند. در این صورت، اگر روح دومی بواسطه تناسخ به آن تعلق بگیرد، پس یک بدن دارای دو روح می شود؛ در حالی که وجدانا در می یابیم که بدنم فقط یک روح با شخصیت خاص دارد. بنابراین، با وقوع تناسخ، تعدد شخصیت در انسان تحقق می یابد؛ در حالی که هر فرد، یک شخصیت بیشتر ندارد. پس تناسخ محال است و وقوع نیافته است.(4)  
ابتدا عرض کنم که تناسخ ارواح با توجه به دلایل نقلی قطعا باطل است و بنده نیز بطلان آن را قبول دارم اما به برای اثبات بطلان آن در پی دلایل عقلی قوی تر ی از آنچه می گویند هستم. اما استدلال فوق نمی تواند بطلان آن را اثبات کند چرا که مقدمه ی استلال غلط است. در تناسخ موضوع انتقال روحی واحد در دو یا چند بدن و در اطوار مختلف است،در نتیجه وقوع تعدد شخصیت مطرح نیست بلکه روح می تواند با تعلق گرفتن به ابدان گوناگون و در آنها تکامل یابد و از زنگارهایی که در بدن اول کسب نموده پاک گردد. ضمن اینکه شخصیت و هویت انسان به صورت اوست نه ماده ی وی لذا ابدان متعدد نمی تواند به شخصیت وی ضرری برساند.
  سلام و عرض ادب با شما موافقم که این استدلال خالی از اشکال نیست؛ اما نقد شما را قبول ندارم چرا که استدلال فراز دیگری هم دارد که به آن باید توجه داشت: هر وقت بدن قابل دریافت روح باشد، به او روح افاضه می شود و در نتیجه با الحاق روح دیگر به آن، یک بدن دارای دو روح و در نتیجه دارای دو شخصیت می شود! در حالی که تجربه ما چنین است که هر بدن توسط یک روح و یک شخص تدبیر می شود. مثلا بدن من فقط توسط روح من تدبیر می شود و به همین جهت، دیگری که با بدن من سروکار دارد، شخصیت واحدی برای این بدن و روح در نظر می گیرد. اینطور نیست که مثلا از این بدن،  برای لحظه ای، گفتار و رفتار اسلامی بروز یابد؛ و سپس با فاصله کم یا زیاد، گفتار یا رفتار مسیحی یا هندویی و یا الحادی صادر شود. وقتی با دیگران نیز سروکار داریم، آنها را دارای یک بدن و یک شخصیت واحد می یابیم.   البته اشکال دیگری به این استدلال گرفته شده است: این استدلال صرفا ثابت می کند که تناسخ در میان انسانها را تاکنون تجربه نکرده ایم؛ اما این که تناسخ محال باشد، اثبات نمی شود؛ چنانکه بازگشت روح به مردگان توسط عیسی(ع) یا بازگشت روح به بدن عزیر(ع) و یا رجعت (بازگشت مومنان ناب و کافران ناب بعد از ظهور و وفات امام زمان) و ... نوعی از تناسخ است که روح به همان بدن مجددا بازگشته است. بنابراین، اولا تناسخ محال نیست و ثانیا تناسخی که جایگزین معاد باشد، فاقد دلیل رضایت بخش است و ثالثا تناسخ به معنای بازگشت روح به بدن مرده، به ندرت رخ داده  و قرآن بر آن دلالت دارد.   مگر این که همچون ملاصدرا(برخلاف دیدگاه مشاء و...) بر این باور باشیم که اساسا روح  صورت بدن است و به ترتیب، نخست صرفا مادی است و سپس مادی-مثالی و نهایتا مادی-مثالی-عقلی؛ و وقتی از بدن مادی جدا شد و فقط مثالی-عقلی شد، دیگر دارای بدن مادی نمی شود چون اگر بخواهد دارای بدن مادی باشد، مجددا باید همین مراحل را طی کند یعنی مجددا نباتی و ... باشد! در حالی که نباتی نیست و به مرحله تجرد و فعلیت رسیده است(چنانکه یک سیب نمی تواند هم به شکل سیب باشد و هم به شکل بذر). به همین جهت، طبق مبنای صدرالمتالهین، اصولا هر نوع بازگشتی به دنیا محال است؛ خواه به بدن دیگر و خواه به بدن خودش.
 
دلیل دوم: اگر تناسخ وقوع یابد، نفس باید تعلق خودش به بدن قبلی را به یاد داشته باشد در حالی که هیچ کسی چنین چیزی را به یاد نمی آورد. بنابراین، تناسخ محال است و وقوع نیافته است.(5)  
خیر الزامی به امر مذکور نیست چرا که بدن جدید دارای مغزی جدید است که یادآوری اطلاعات مربوط به آن است. اگر بگوئیم اطلاعات در روح تعبیه شده باز هم دلیل فوق چیزی را اثبات نمی کند چرا که نفس برای اعمال خویش نیاز به بدن دارد به همین سبب است که وقتی مغز آسیب می بیند انسان قسمتی از توانایی های مربوط به قسمت آسیب دیده را از دست می دهد از جمله یادآوری خاطراتش را.
  بله با شما موافقم. در واقع، دلیل دوم، صرفا اثبات می کند که من چیزی یادم نیست؛ یعنی چه بسا به خاطر سکرات موت یا آنچه شما مرقوم فرمودید، آدمی همه چیز را فراموش کند چنانکه بواسطه تولد در دنیا، جزئیات عالم ذر فراموش شده است. حتی اگر از این اشکال چشمپوشی کنیم و فراموشی را دلیل موجهی بر عدم وقوع تناسخ به حساب آوریم، باز هم اثبات نمی شود که تناسخ کلاً محال است بلکه نهایتا گفته می شود من تناسخ را تجربه نکرده ام و تاکنون وقوعش را نیافته ام.  
 
زحمت کشیده ادله ی دیگر را بفرمائید و نیز نام صاحبان آن ادله را.متشکر
دلیل اول از سوی مشهور تلقی به قبول شده و ابن سینا در آثار مختلفی آن را تبیین کرده است که در ارجاعات، آدرس مطلب تقدیمتان شد. اما دلیل دوم نیز توسط ابوالبرکات مطرح شده و تلقی به قبول شد (که در ارجاعات، آدرس مطلب تقدیمتان شد) اما دیگران آن را چندان قابل قبول ندانستند؛ چنانکه صدرالمتالهین در اسفار آن را مبنای ضعیفی دانسته است.(صدرالمتالهین، الاسفار الاربعه، دار احیاءالتراث، 1981م، ج8، ص341)   سایر ادله ای که از سوی فلاسفه مسلمان ذکر شده (که از سوی دیگران مورد نقد قرار گرفته)، از این قرار است:
دلیل سوم: نفس یا منطبع در ماده است یا منطبع در ماده نیست. فرض اول باطل است و به آن نمی پردازیم. فرض دوم صحیح است. در این فرض اخیر، اگر قرار باشد بعد از مرگ، روح به جای انتقال به آخرت، همیشه در همین دنیا تناسخ یابد و از بدنی به بدن دیگر منتقل شود، نتیجه اش این است که روح آدمی هیچ گاه به کمال نهایی خودش(انقطاع از ماده)، نرسد و همیشه گرفتار ماده باشد؛ و این با لطف و عنایت خداوند که هر موجودی را به کمال لایقش می رساند، سازگار نیست. بنابراین، اگر روح آدمی مجرد است و می تواند از بدن منقطع گردد، خداوند قطعا چنین کمالی را برایش مهیا می کند. پس تناسخ محال است.( صدرالمتالهین، الاسفار الاربعۀ، دار احیاءالتراث، 1981م، ج9، ص7)    
دلیل چهارم: نفس آدمی در طول زندگی در دنیا، بسیاری از استعدادهای بالقوه خودش را به فعلیت می رساند؛ خواه در مسیر سعادت، خواه در مسیر شقاوت.  اگر قرار باشد بعد از مرگ، نفس آدمی به بدن دیگر منتقل شود، آن بدن دیگر خودش یا دارای نفس است(فرض اول) و یا دارای نفس نیست(فرض دوم). فرض اول: اگر دارای نفس باشد، در این صورت همان اشکالی پیش می آید که در دلیل اول ذکر شد؛ یعنی در این صورت یک بدن دارای دو نفس و شخصیت می شود در حالی که چنین تجربه ای از خودمان یا دیگران نداریم. فرض دوم: اگر دارای نفس نباشد، در این صورت، نفس آدمی باید از حالت فعلیتی که سابقا در دنیا داشت، به حالت بالقوه و استعداد محض تبدیل شود و مثلا از یک نفس دانشمند به نفس کودک تبدیل گردد! و این محال است چرا که فرآیند شکل گیری موجودات، از سنخ حرکت جوهری و خروج از قوه به فعل است؛ در حالی که در فرض اخیر، خروج از فعل به قوه شده است!(طباطبائی، محمدحسین، المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق، ج1، ص207؛ فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص471-475)
قول سدید said in دلیل سوم: نفس یا منطبع در
دلیل سوم: نفس یا منطبع در ماده است یا منطبع در ماده نیست. فرض اول باطل است و به آن نمی پردازیم. فرض دوم صحیح است. در این فرض اخیر، اگر قرار باشد بعد از مرگ، روح به جای انتقال به آخرت، همیشه در همین دنیا تناسخ یابد و از بدنی به بدن دیگر منتقل شود، نتیجه اش این است که روح آدمی هیچ گاه به کمال نهایی خودش(انقطاع از ماده)، نرسد و همیشه گرفتار ماده باشد؛ و این با لطف و عنایت خداوند که هر موجودی را به کمال لایقش می رساند، سازگار نیست. بنابراین، اگر روح آدمی مجرد است و می تواند از بدن منقطع گردد، خداوند قطعا چنین کمالی را برایش مهیا می کند. پس تناسخ محال است.( صدرالمتالهین، الاسفار الاربعۀ، دار احیاءالتراث، 1981م، ج9، ص7)
این هم نادرسته سدید گرامی خیلی از مکاتب شرقی معتقدند که روح به دلیل وابستگی هایی که در دنیا داره به زندگی برمیگرده و کمال را در رهایی از وابستگی ها برای رها شدن از چرخه بازپیدایی می دونند.   فلاسفه اسلامی معمولاً از دیدگاههای مخالفانشون اطلاع دقیق ندارند و این مسئله رو در خیلی از زمینه های دیگر هم میشه دید.
قول سدید said in دلیل چهارم:
دلیل چهارم: نفس آدمی در طول زندگی در دنیا، بسیاری از استعدادهای بالقوه خودش را به فعلیت می رساند؛ خواه در مسیر سعادت، خواه در مسیر شقاوت.  اگر قرار باشد بعد از مرگ، نفس آدمی به بدن دیگر منتقل شود، آن بدن دیگر خودش یا دارای نفس است(فرض اول) و یا دارای نفس نیست(فرض دوم). فرض اول: اگر دارای نفس باشد، در این صورت همان اشکالی پیش می آید که در دلیل اول ذکر شد؛ یعنی در این صورت یک بدن دارای دو نفس و شخصیت می شود در حالی که چنین تجربه ای از خودمان یا دیگران نداریم. فرض دوم: اگر دارای نفس نباشد، در این صورت، نفس آدمی باید از حالت فعلیتی که سابقا در دنیا داشت، به حالت بالقوه و استعداد محض تبدیل شود و مثلا از یک نفس دانشمند به نفس کودک تبدیل گردد! و این محال است چرا که فرآیند شکل گیری موجودات، از سنخ حرکت جوهری و خروج از قوه به فعل است؛ در حالی که در فرض اخیر، خروج از فعل به قوه شده است!(طباطبائی، محمدحسین، المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق، ج1، ص207؛ فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص471-475)
آیا "فرض اول" مورد ادعای طرف مقابل است که در اینجا مطرح شده؟   بریم سراغ فرض دوم: اینجا با یک بیان طولانی تر، می خواد بگه که از دست رفتن حافظه امکان پذیر نیست و یک دانشمند نمی تونه دانشش رو از دست بده و تبدیل به کودک بشه. در حالی که فراموشی و از دست دادن حافظه چیزیه که در عمل هم مشاهده میشه. ثانیاً تصور شده که نحوه رفتار انسان فقط تابع روح است نه تابع جسم، در حالی که تاثیر عوامل فیزیکی بر مغز (مثل آسیبها، ورود مواد مختلف، هورمونها و ...) و تغییر رفتار ناشی از اونها مشاهده شده است.
دلیل سوم: نفس یا منطبع در ماده است یا منطبع در ماده نیست. فرض اول باطل است و به آن نمی پردازیم. فرض دوم صحیح است. در این فرض اخیر، اگر قرار باشد بعد از مرگ، روح به جای انتقال به آخرت، همیشه در همین دنیا تناسخ یابد و از بدنی به بدن دیگر منتقل شود، نتیجه اش این است که روح آدمی هیچ گاه به کمال نهایی خودش(انقطاع از ماده)، نرسد و همیشه گرفتار ماده باشد؛ و این با لطف و عنایت خداوند که هر موجودی را به کمال لایقش می رساند، سازگار نیست. بنابراین، اگر روح آدمی مجرد است و می تواند از بدن منقطع گردد، خداوند قطعا چنین کمالی را برایش مهیا می کند. پس تناسخ محال است.( صدرالمتالهین، الاسفار الاربعۀ، دار احیاءالتراث، 1981م، ج9، ص7)
 
این هم نادرسته سدید گرامی خیلی از مکاتب شرقی معتقدند که روح به دلیل وابستگی هایی که در دنیا داره به زندگی برمیگرده و کمال را در رهایی از وابستگی ها برای رها شدن از چرخه بازپیدایی می دونند.
حق با شماست جناب فروردین عزیز دو اشکال به این استدلال وارد هست: یکی همین اشکالی است که شما مرقوم فرمودید مبنی بر این که این دلیل، نهایتا اثبات می کند تناسخ دائمی، محال است اما درباره تناسخ موقت -که مدعای طرفداران تناسخ است- ساکت است و استحاله آن را اثبات نمی کند. دوم این که عنایت الهی به این که به هر موجودی کمال لایقش را بدهد، مشروط است به این که مانعی نباشد؛ اما اگر خود شخص مانع ایجاد کند و خودش را گرفتار و آلوده به دنیا کند و در این دنیا حبس شود، ایرادی به عنایت و لطف خدا وارد نیست. به تعبیر بهتر، مشکل از قابل است نه فاعل. پس فاعل چنین عنایتی دارد که کمال هر موجودی را به او بدهد، مشروط به این که خودمان قفل بال پرواز را قیچی نکنیم. بنابراین، این استدلال نیز برای اثبات استحاله تناسخی که ادعا شده ناتمام است.  
دلیل چهارم: نفس آدمی در طول زندگی در دنیا، بسیاری از استعدادهای بالقوه خودش را به فعلیت می رساند؛ خواه در مسیر سعادت، خواه در مسیر شقاوت.  اگر قرار باشد بعد از مرگ، نفس آدمی به بدن دیگر منتقل شود، آن بدن دیگر خودش یا دارای نفس است(فرض اول) و یا دارای نفس نیست(فرض دوم). فرض اول: اگر دارای نفس باشد، در این صورت همان اشکالی پیش می آید که در دلیل اول ذکر شد؛ یعنی در این صورت یک بدن دارای دو نفس و شخصیت می شود در حالی که چنین تجربه ای از خودمان یا دیگران نداریم. فرض دوم: اگر دارای نفس نباشد، در این صورت، نفس آدمی باید از حالت فعلیتی که سابقا در دنیا داشت، به حالت بالقوه و استعداد محض تبدیل شود و مثلا از یک نفس دانشمند به نفس کودک تبدیل گردد! و این محال است چرا که فرآیند شکل گیری موجودات، از سنخ حرکت جوهری و خروج از قوه به فعل است؛ در حالی که در فرض اخیر، خروج از فعل به قوه شده است!(طباطبائی، محمدحسین، المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق، ج1، ص207؛ فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص471-475)
   
آیا "فرض اول" مورد ادعای طرف مقابل است که در اینجا مطرح شده؟
یکی از روشهای استدلالی که برخی از متفکران بر آن اصرار دارند این است که برای استحکام استدلال، بهتر است بلکه لازم است تمام فروض،  طرح و ردّ شوند؛ تا کسی اشکال نکند منظور از تناسخ، فلان فرض بوده که شما به آن توجهی نکردید. این فرض، مستقل از دلیل اول نیست. در واقع، همان مباحث اینجا مطرح می شوند.  
بریم سراغ فرض دوم: اینجا با یک بیان طولانی تر، می خواد بگه که از دست رفتن حافظه امکان پذیر نیست و یک دانشمند نمی تونه دانشش رو از دست بده و تبدیل به کودک بشه. در حالی که فراموشی و از دست دادن حافظه چیزیه که در عمل هم مشاهده میشه. ثانیاً تصور شده که نحوه رفتار انسان فقط تابع روح است نه تابع جسم، در حالی که تاثیر عوامل فیزیکی بر مغز (مثل آسیبها، ورود مواد مختلف، هورمونها و ...) و تغییر رفتار ناشی از اونها مشاهده شده است.
بحث فقط در مورد علم و دانش نیست. به صورت کلی، کسی که پنجاه سال عمر می کند از جهات مختلفی، استعدادهایی داشته که آنها را به فعلیت رسانده است و به همین جهت، اگر قرار باشد هم این شخصیت و فعلیت را حفظ کند و هم شخصیت کودک را داشته باشد که کاملا بالقوه است، تناقض می شود: کسی که از جهاتی بالفعل است، از همان جهات بالقوه است. مگر این که گفته شود که اساسا شخصی که می میرد، فعلیت های سابق خودش را از دست می دهد و به تعبیری که شما داشتید، دانش خود را از دست می دهد و همچون کودک، قوه محض می گردد.  در این صورت، ممکن است گفته شود چنین سیر نزولی از فعلیت به قوه و استعداد، برخلاف حرکت جوهری نفس است که همیشه از قوه به فعل است؛ چنانکه صدرالمتالهین همین دیدگاه را دارد. از این منظر، فراموشی اطلاعات نیز صرفا به خاطر مشکل در ذاکره است نه حافظه؛ یعنی اطلاعات موجود است اما ما بواسطه اختلال سیستمی، نمی توانیم آنها را به یاد بیاوریم و چه بسا با درمان و بهبود وضعیت مغز و ... مشکل یادآوری حل شود و به آن اطلاعات موجود در حافظه مجددا دسترسی پیدا کنیم؛ چنانکه گفته می شود گاهی اعتقاد به ربوبیت که در عالم ذر به آن تصدیق کرده ایم را بواسطه دلبستگی به دنیا و شهوت و ... فراموش کرده ایم اما از طریق قرار گرفتن در موقعیت های خاص(ترس از مرگ و ... که نهایتا به قطع تعلق از دنیا و اسباب می انجامد) آن اعتقاد را مجددا به یاد می آوریم و متوجه خدا می شویم. و یا چنانکه تمامی اعمال خود را در آخرت به یاد می آوریم در حالی که اکنون به آنها التفات نداریم و نمی توانیم آنها را به یاد آوریم(لَقَدْ كُنْتَ في‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ(ق: 22)؛ يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ(آل عمران: 30)). در این صورت، استدلال به قوت خویش باقی می ماند و این مثال لطمه ای به اصل حرکت جوهری وارد نمی سازد. بنابراین، شخص با تمام فعلیتی که دارد، محال است کودکی شود که بالقوه است؛ مگر این که خروج از فعلیت به قوه رخ دادنی باشد که به باور صدرالمتالهین و طرفداران حرکت جوهری، اصولا حرکت نفس، از قوه به فعل است نه از فعل به قوه.  
سدید گرامی، ادعای تناسخ هم مبنی بر از بین رفتن اطلاعات نیست و برخی از به یاد آوردن اطلاعاتشان پس از طی مراحل کمال سخن گفته اند ... پس ما در اینجا داریم چیزی رو رد می کنیم که مورد ادعای طرف مقابل نیست. ثانیا به خود این نظریه حرکت جوهری انتقاداتی وارد شده. از یک طرف برخی فلاسفه استدلالهای پیرامون این نظریه را ضعیف می دانند و از سوی دیگر، حرکات نزولی که در طبیعت مشاهده میشه به عنوان مثالهای نقضی بر عدم امکان حرکت از فعل به قوه در نظر گرفته میشن.  به طور مثال، یک گیاه در صورت سوختن می تونه تجزیه بشه به کربن و آب و مواد ساده که این اجزاء فعلیتی که گیاه داشته را ندارند.
فروردین عزیز با شما موافقم که این استدلال نیز خالی از اشکال نیست. در نقد این استدلال نیز گفته شده: اولا فرض اول خالی از اشکال نیست به همان دلایلی که سابقا در نقد دلیل اول گذشت. ثانیا فرض دوم نیز مستلزم محال نیست؛ یعنی محال نیست خروج از فعل به قوه رخ دهد و به تعبیر حرکت نزولی باشد. ثالثا این استدلال مبتنی بر حرکت جوهری صدرالمتالهین است که نفس آدمی را لزوما دارای سیر تدریجی و ترتیبی از جمادی به نباتی و مثالی و عقلی می داند(11)؛ وگرنه اگر کسی بر این باور باشد که روح جسمانیّۀالحدوث نیست، این استدلال برایش نتیجه بخش نیست چرا که لازم نیست حتما روح مجددا بالقوه محض شود. رابعا ادله نقلی متعددی داریم که روح مجددا به بدن مادی و عنصری بازگشته است بی آن که از فعل به قوه برسد؛ یعنی با حفظ همان احوال و فعلیت و مقام و درجه، به بدن مادی خودش بازگشته است؛ چنانکه زنده شدن مردگان توسط عیسی(ع) یا ماجرای عزیر(ع). اینها نشانگر این واقعیت است که رابطه نفس و بدن، رابطه سوار و مرکب است و لزوما نفس جسمانیّۀالحدوث و روحانیّۀالبقاء نیست. بله ادله نقلی وقوع تناسخ دراین دنیا به جای حضور در برزخ و آخرت را منتفی می سازند.   
با سلام بنده یه سوال ساده دارم،در قرآن آمده که از پیامبر در مورد روح می پرسیدند : وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا واز تو درباره «روح» سؤال مى کنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است. و از علم و دانش، جز اندکى به شما داده نشده است.» (اسراء/85) این آیه واضح می گوید که قضیه روح در محدوده علم بشری نیست،حالا این همه داستان که در مورد روح ساخته شده و میشه از کجا میاید؟کدام کتب آسمانی آن را تایید میکند؟ 
قول سدید said in فروردین عزیز
با شما موافقم که این استدلال نیز خالی از اشکال نیست.
ممنون از توضیحات شما. با این اوصاف به نظر می رسد که دلیل عقلی بر رد تناسخ نداریم و فقط دلایل نقلی داریم.   اکثر استدلالهایی که در این خصوص بیان شده، یا یک ادعای تحریف شده را نقد می کنند (که میشه مغلطه حمله به آدمک پوشالی) یا اینکه دارای پیشفرضهای اثبات نشده اند.
ممنون از توضیحات شما. با این اوصاف به نظر می رسد که دلیل عقلی بر رد تناسخ نداریم و فقط دلایل نقلی داریم.   اکثر استدلالهایی که در این خصوص بیان شده، یا یک ادعای تحریف شده را نقد می کنند (که میشه مغلطه حمله به آدمک پوشالی) یا اینکه دارای پیشفرضهای اثبات نشده اند.
ممنونم از لطف و همراهی شما. دلایلی که تاکنون بنده مطالعه و خدمت شما ارائه کردم، از جهاتی قابل مناقشه بود و به تعبیر شما یا مبتنی بر مقدمات قابل مناقشه بود و یا استحاله چیزی را اثبات می کرد که مدعیان تناسخ آن را در نظر ندارند. البته هیچ بعید نیست مدافعان استحاله تناسخ، ادله دیگری ارائه کنند و یا نسبت به این اشکالات مذکور، پاسخ رضایت بخشی داشته باشند.  فعلا بنده دلیل رضایت بخشی نیافتم.  از این رو، با شما موافقم که تناسخ نفیا یا اثباتا ممکن است؛ اما چون دلیل نقلی آن را ردّ می کند، پس تناسخ رخ نداده است مگر در موارد خاص که آنهم جایگزین معاد نیست.    
با سلام بنده یه سوال ساده دارم،در قرآن آمده که از پیامبر در مورد روح می پرسیدند : وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا واز تو درباره «روح» سؤال مى کنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است. و از علم و دانش، جز اندکى به شما داده نشده است.» (اسراء/85) این آیه واضح می گوید که قضیه روح در محدوده علم بشری نیست،حالا این همه داستان که در مورد روح ساخته شده و میشه از کجا میاید؟کدام کتب آسمانی آن را تایید میکند؟ 
      با سلام و عرض ادب  و آرزوی تندرستی برای شما دوست عزیز درباره این که منظور از روح چه چیزی است، میان مفسران اختلاف نظر است: گروهی آن را روح انسانی می دانند و گروهی آن را روح الامین(جبرئیل) می دانند. با عنایت به این که روایات عمدتا تفسیر دوم را تقویت می کنند، به نظر می رسد این آیه درصدد پاسخ به یهودیان و نقد آنها است که جبرئیل را خائن می دانستند. آنها اعتقاد داشتند که روح الامین خیانت کرده و نبوت را به جای آن که در فرزندان اسرائیل قرار دهد، در فرزندان اسماعیل قرار داد. به همین جهت، با او دشمنی می کردند که در آیات قرآن به این نکته توجه داده شده است: «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجبريلَ فإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّه »(بقره: 97). آنها به قریش یاد دادند که درباره جبرئیل از پیامبر سوال کنند تا موضع پیامبر را بدانند. وحی آمد که روح هیچ از فرمان من تخطی نکرد بلکه عین فرمان و امر من است. منظور از روح، همان روح الامین است که خداوند در آیاتی از قرآن جبرئیل را با این نام خوانده است(شعراء: 143). منظور از این که روح فرمان من است، شبیه به این است که می گوییم فلانی خود هنر است کنایه از این که در اوج هنرمندی است.
قول سدید said in با سلام
با سلام بنده یه سوال ساده دارم،در قرآن آمده که از پیامبر در مورد روح می پرسیدند : وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا واز تو درباره «روح» سؤال مى کنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است. و از علم و دانش، جز اندکى به شما داده نشده است.» (اسراء/85) این آیه واضح می گوید که قضیه روح در محدوده علم بشری نیست،حالا این همه داستان که در مورد روح ساخته شده و میشه از کجا میاید؟کدام کتب آسمانی آن را تایید میکند؟ 
      با سلام و عرض ادب  و آرزوی تندرستی برای شما دوست عزیز درباره این که منظور از روح چه چیزی است، میان مفسران اختلاف نظر است: گروهی آن را روح انسانی می دانند و گروهی آن را روح الامین(جبرئیل) می دانند. با عنایت به این که روایات عمدتا تفسیر دوم را تقویت می کنند، به نظر می رسد این آیه درصدد پاسخ به یهودیان و نقد آنها است که جبرئیل را خائن می دانستند. آنها اعتقاد داشتند که روح الامین خیانت کرده و نبوت را به جای آن که در فرزندان اسرائیل قرار دهد، در فرزندان اسماعیل قرار داد. به همین جهت، با او دشمنی می کردند که در آیات قرآن به این نکته توجه داده شده است: «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجبريلَ فإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّه »(بقره: 97). آنها به قریش یاد دادند که درباره جبرئیل از پیامبر سوال کنند تا موضع پیامبر را بدانند. وحی آمد که روح هیچ از فرمان من تخطی نکرد بلکه عین فرمان و امر من است. منظور از روح، همان روح الامین است که خداوند در آیاتی از قرآن جبرئیل را با این نام خوانده است(شعراء: 143). منظور از این که روح فرمان من است، شبیه به این است که می گوییم فلانی خود هنر است کنایه از این که در اوج هنرمندی است.
باسلام بله،از این جهت حق با شماست که منظور از روح،روح الامین یا فرشته وحی است... اما باید به این نکته هم اشاره شود که آیه 4 سوره قدر،بین روح و ملائکه جدا شده است.  تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان از هر امري فرود مي‌آيند.  همچنین، همانطور که شما اشاره کردید فر‌شته وحی با نام الرُّوحُ الْأَمِينُ خطاب می شود،نه به طور مشخص روح. به هر حال حتی آیه به طور مخصوص اشاره به فرشته وحی دارد و بنده هم چنین احتمال میدهم ولی همچنان مسئله روح حل نشده است...   این که انسان ها پس از مرگ روح شان از بدن جدا میشود و در کالبدی قرار می گیرد،و از این دست اعتقادات در کجای قرآن بدان اشاره شده؟   اصلا چه ارتباطی بین اصطلاح روح در قرآن و آن روحی که ما تصور میکنیم وجود دارد؟ آیه 42 سوره زمر اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا...  خداست که جان ها را هنگام مرگشان می ستاند...  حتی این آیه هم نمی فرماید توفی روح.کاملا مشخص است که نفس همان روح نیست و این دو با هم خلط شده اند... نظر شما چیست؟ 
  باسلام بله،از این جهت حق با شماست که منظور از روح،روح الامین یا فرشته وحی است... اما باید به این نکته هم اشاره شود که آیه 4 سوره قدر،بین روح و ملائکه جدا شده است.  تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان از هر امري فرود مي‌آيند.  همچنین، همانطور که شما اشاره کردید فر‌شته وحی با نام الرُّوحُ الْأَمِينُ خطاب می شود،نه به طور مشخص روح. به هر حال حتی آیه به طور مخصوص اشاره به فرشته وحی دارد و بنده هم چنین احتمال میدهم ولی همچنان مسئله روح حل نشده است...   این که انسان ها پس از مرگ روح شان از بدن جدا میشود و در کالبدی قرار می گیرد،و از این دست اعتقادات در کجای قرآن بدان اشاره شده؟   اصلا چه ارتباطی بین اصطلاح روح در قرآن و آن روحی که ما تصور میکنیم وجود دارد؟ آیه 42 سوره زمر اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا...  خداست که جان ها را هنگام مرگشان می ستاند...  حتی این آیه هم نمی فرماید توفی روح.کاملا مشخص است که نفس همان روح نیست و این دو با هم خلط شده اند... نظر شما چیست؟ 
  دوست عزیز پیشنهاد می شود پرسش درباره روح در تاپیک مستقلی دنبال شود چون موضوع تاپیک حاضر، ادله عقلی تناسخ است. با این حال، احتراما پرسش را بی پاسخ نمی گذارم: روح در لغت به معنای حقیقتی است که مایه علم و حیات و شعور است.  این معنا در تمامی آیات قرآن حضور دارد. اما مصادیق مختلفی از آن در آیات مختلف مورد نظر قرار گرفته است. گاهی مصداق روح، جبرئیل است(روح الامین، روح القدس) و گاهی مصداقش قرآن است(اوحینا روحا من امرنا) و گاهی مصداقش فرشته ای برتر از جبرئیل است(تنزل الملائکه، تعرج الملائکه) و گاهی منظورش روح انسانی است(نفخت فیه من روحی، نفخنا فیها من روحنا) و ... اما اینک در اصطلاح فلسفی و متعارف،  روح فقط به معنای روح انسان در نظر گرفته شده است،  یعنی فقط ناظر به مصداق خاص است و به معنای عام اشاره نمی کند. اما باید هوشیار بود که در ادبیات قرآنی، هر جایی که روح را دیدیم، نباید آن را به معنای روح انسانی بدانیم. اما این که فرمودید در کجا به روح انسانی اشاره شده است: در آیاتی که خداوند فرموده «نفخت فیه من روحی» یا «نفخنا فیها من روحنا»  گاهی هم بدون استفاده از واژه روح به روح انسانی اشاره شده است؛ چنانکه به آیه 42 سوره مبارکه زمر اشاره فرمودید. آیات و روایات زیادی هست که دلالت بر این دارند آدمی دارای حیثیت دیگری است که غیر از بدن مادی است و با همین حیثیت است که در برزخ به سر می برد؛ با این که بدن مادیش در قبر خاکی متلاشی شده است. خواه آن را روح بدانیم، خواه به هر نام دیگری از آن یاد کنیم؛ در هر صورت، انسان دارای حیثیت دیگری است که خداوند و ملائکه آن را هنگام مرگ قبض کرده و بدون بدن خاکی متلاشی شده در قبر، به حیات برزخی خودش تا برپایی قیامت ادامه می دهد. نتیجه آن که روح در قرآن همیشه به معنای روح انسانی نیست و اشارات قرآن به روح انسانی نیز همیشه با استفاده از واژه روح نیست. بهتر است بررسی بیشتر را در تاپیک دیگر دنبال کنیم و در این تاپیک، فقط به ادله عقلی تناسخ بپردازیم.
باسمه العلیم سلام و عرض ادب قول سدید said in باسمه المالک
با شما موافقم که این استدلال خالی از اشکال نیست؛ اما نقد شما را قبول ندارم چرا که استدلال فراز دیگری هم دارد که به آن باید توجه داشت: هر وقت بدن قابل دریافت روح باشد، به او روح افاضه می شود و در نتیجه با الحاق روح دیگر به آن، یک بدن دارای دو روح و در نتیجه دارای دو شخصیت می شود! در حالی که تجربه ما چنین است که هر بدن توسط یک روح و یک شخص تدبیر می شود. مثلا بدن من فقط توسط روح من تدبیر می شود و به همین جهت، دیگری که با بدن من سروکار دارد، شخصیت واحدی برای این بدن و روح در نظر می گیرد. اینطور نیست که مثلا از این بدن،  برای لحظه ای، گفتار و رفتار اسلامی بروز یابد؛ و سپس با فاصله کم یا زیاد، گفتار یا رفتار مسیحی یا هندویی و یا الحادی صادر شود. وقتی با دیگران نیز سروکار داریم، آنها را دارای یک بدن و یک شخصیت واحد می یابیم.
تناسخ ارواح در ادیان گوناگونی مثل هندو،بودایی،جینیسم،مانوی ووو مطرح است و در همه ی آنها معنای واحدی ندارد ولی در مجموع به نظر نمی رسد که تناسخ به معنای تعلق روح شخص متوفی به بدن شخص زنده ی دیگری است اگر تناسخ به معنای تعلق روح به بدنی نو و جدید در زندگی ای نو باشد اشکالی که بیان فرمودید پیش نمی آید.
قول سدید said in باسمه المالک
مگر این که همچون ملاصدرا(برخلاف دیدگاه مشاء و...) بر این باور باشیم که اساسا روح  صورت بدن است و به ترتیب، نخست صرفا مادی است و سپس مادی-مثالی و نهایتا مادی-مثالی-عقلی؛ و وقتی از بدن مادی جدا شد و فقط مثالی-عقلی شد، دیگر دارای بدن مادی نمی شود چون اگر بخواهد دارای بدن مادی باشد، مجددا باید همین مراحل را طی کند یعنی مجددا نباتی و ... باشد! در حالی که نباتی نیست و به مرحله تجرد و فعلیت رسیده است(چنانکه یک سیب نمی تواند هم به شکل سیب باشد و هم به شکل بذر). به همین جهت، طبق مبنای صدرالمتالهین، اصولا هر نوع بازگشتی به دنیا محال است؛ خواه به بدن دیگر و خواه به بدن خودش.
رای ملاصدرا جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن نفس است،طبق این دیدگاه هم نمی توان استدلال متقنی بر عدم تناسخ ارواح با معنایی که در پست قبل بیان شد،ترتیب داد چرا که به عقیده ی خود ملاصدرا هم افراد اندکی با حرکت جوهری نفس به مقام تجرد و عقل می رسند و اکثر مردم در حدّ نفس حیوانی باقی می مانند،تناسخ هم برای همین دسته از افراد اتفاق می افتد.  
قول سدید said in دلیل سوم: نفس یا منطبع در
دلیل سوم: نفس یا منطبع در ماده است یا منطبع در ماده نیست. فرض اول باطل است و به آن نمی پردازیم. فرض دوم صحیح است. در این فرض اخیر، اگر قرار باشد بعد از مرگ، روح به جای انتقال به آخرت، همیشه در همین دنیا تناسخ یابد و از بدنی به بدن دیگر منتقل شود، نتیجه اش این است که روح آدمی هیچ گاه به کمال نهایی خودش(انقطاع از ماده)، نرسد و همیشه گرفتار ماده باشد؛ و این با لطف و عنایت خداوند که هر موجودی را به کمال لایقش می رساند، سازگار نیست. بنابراین، اگر روح آدمی مجرد است و می تواند از بدن منقطع گردد، خداوند قطعا چنین کمالی را برایش مهیا می کند. پس تناسخ محال است.( صدرالمتالهین، الاسفار الاربعۀ، دار احیاءالتراث، 1981م، ج9، ص7)
گمان می کنم از دیدگاه معتقدان به تناسخ ارواح،نفس مادامی که به مقام تجرد نرسیده به ابدان مادی باز می گردد و وقتی در این چرخه به کمال و تجرد رسید به عوالم غیر مادی وارد می شود.(برخی از معتقدان به تناسخ چنین عقیده ای دارند)
قول سدید said in دلیل چهارم:
دلیل چهارم: نفس آدمی در طول زندگی در دنیا، بسیاری از استعدادهای بالقوه خودش را به فعلیت می رساند؛ خواه در مسیر سعادت، خواه در مسیر شقاوت.  اگر قرار باشد بعد از مرگ، نفس آدمی به بدن دیگر منتقل شود، آن بدن دیگر خودش یا دارای نفس است(فرض اول) و یا دارای نفس نیست(فرض دوم). فرض اول: اگر دارای نفس باشد، در این صورت همان اشکالی پیش می آید که در دلیل اول ذکر شد؛ یعنی در این صورت یک بدن دارای دو نفس و شخصیت می شود در حالی که چنین تجربه ای از خودمان یا دیگران نداریم. فرض دوم: اگر دارای نفس نباشد، در این صورت، نفس آدمی باید از حالت فعلیتی که سابقا در دنیا داشت، به حالت بالقوه و استعداد محض تبدیل شود و مثلا از یک نفس دانشمند به نفس کودک تبدیل گردد! و این محال است چرا که فرآیند شکل گیری موجودات، از سنخ حرکت جوهری و خروج از قوه به فعل است؛ در حالی که در فرض اخیر، خروج از فعل به قوه شده است!(طباطبائی، محمدحسین، المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق، ج1، ص207؛ فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص471-475)
استدلال فوق گرچه استدلال خوبی است اما با اتکاء به موارد نقضش قابل نقد است مانند عقیده به رجعت در شیعه و زنده شدن مردگان توسط حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام و زنده شدن عزیر پیامبر(ع)و زنده شدن پرندگان در داستان حضرت ابراهیم علیه السلام و امثال آن.
به نظر می رسد باید از معتقدین به تناسخ ارواح پرسید که دلایل عقلیشان بر این عقیده چیست؟!
حبیبه said in به نظر می رسد باید از معتقدین
به نظر می رسد باید از معتقدین به تناسخ ارواح پرسید که دلایل عقلیشان بر این عقیده چیست؟!
شخصا تا به حال هیچ استدلال عقلی محکمی بر هیچ مذهبی ندیده ام. وقتی بخواهیم از استدلالهای عقلی محکم استفاده کنیم، خیلی نمی تونیم جلو بریم. و وقتی بخواهیم از اون دایره پا رو فراتر بگذاریم، نیاز به پیشفرضهای اثبات نشده پیدا می کنیم یا اینکه استدلالمون دچار ضعفهای دیگری میشه. خود مذاهب ریشه شون رو از فلسفه نمی دونند، بلکه راههای دیگری مثل وحی، الهام، تزکیه نفس و ... رو مطرح می کنند. اما مسئله اینه که ما چطور در مورد مذاهب قضاوت کنیم؟ یک مسئله ای که اینجا وجود داره اینه که ببیینیم درجه شکاکیتمون رو چقدر بالا یا پایین ببریم. اگر خیلی شکاک به قضیه نگاه کنیم، می تونیم خیلی از عقاید رو مخالف عقل بدونیم و اگر شکاکیت رو کم کنیم، می تونیم برای خیلی از عقاید توجیه بیاریم. ما با مسئله ای خیلی سخت تر از آنچه در کتابهای درسی ترسیم میشه مواجهیم و کم کاری فلاسفه هم کار رو سخت تر میکنه. مشکل اینه که اکثر فعالان مذهبی (از هر طرفی که باشه ) اقناع مخاطب رو در درجه بالایی از اهمیت قرار میدن که اصول منطق رو به حاشیه می بره. اما ... شاید وظیفه ما این نباشه که بدونیم روح پس از مرگ به کجا میره. شاید لازمه به پرورش روحی بپردازیم فارغ از همه این مسائل.
هر وقت بدن قابل دریافت روح باشد، به او روح افاضه می شود و در نتیجه با الحاق روح دیگر به آن، یک بدن دارای دو روح و در نتیجه دارای دو شخصیت می شود! در حالی که تجربه ما چنین است که هر بدن توسط یک روح و یک شخص تدبیر می شود. مثلا بدن من فقط توسط روح من تدبیر می شود و به همین جهت، دیگری که با بدن من سروکار دارد، شخصیت واحدی برای این بدن و روح در نظر می گیرد. اینطور نیست که مثلا از این بدن،  برای لحظه ای، گفتار و رفتار اسلامی بروز یابد؛ و سپس با فاصله کم یا زیاد، گفتار یا رفتار مسیحی یا هندویی و یا الحادی صادر شود. وقتی با دیگران نیز سروکار داریم، آنها را دارای یک بدن و یک شخصیت واحد می یابیم.  
تناسخ ارواح در ادیان گوناگونی مثل هندو،بودایی،جینیسم،مانوی ووو مطرح است و در همه ی آنها معنای واحدی ندارد ولی در مجموع به نظر نمی رسد که تناسخ به معنای تعلق روح شخص متوفی به بدن شخص زنده ی دیگری است اگر تناسخ به معنای تعلق روح به بدنی نو و جدید در زندگی ای نو باشد اشکالی که بیان فرمودید پیش نمی آید.
  با سلام و عرض ادب و آرزوی تندرستی موافقم تناسخ به شیوه های مختلفی تبیین شده است: انتقال روح به بدن انسان یا انتقال روح به غیر انسان از موجودات زمینی و یا حتی آسمانی؛ انتقال بلافاصله روح به بدن دیگر و یا انتقال بافاصله روح به بدن دیگر و ... اما در مورد اشکالی که مرقوم فرمودید، باید عرض شود که فرض بر این است که هر بدنی که قابل روح باشد، علت روح بخش، به آن روح افاضه می کند. چنین رابطه ای بر اساس ضرورت علّی تبیین می شود. در نتیجه، حتی اگر بگوییم روح انسان بعد از مرگ به بدنی نو وارد شود، باز هم همان اشکال را مطرح می کنند چرا که مساله این است که این بدن قابل روح شده و علتش به او روح داده و حالا با آمدن روح دوم، دارای دو روح می شود و ...
رای ملاصدرا جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن نفس است،طبق این دیدگاه هم نمی توان استدلال متقنی بر عدم تناسخ ارواح با معنایی که در پست قبل بیان شد،ترتیب داد چرا که به عقیده ی خود ملاصدرا هم افراد اندکی با حرکت جوهری نفس به مقام تجرد و عقل می رسند و اکثر مردم در حدّ نفس حیوانی باقی می مانند،تناسخ هم برای همین دسته از افراد اتفاق می افتد.
صدرالمتالهین بر این باور است که نفس آدمی جسمانیۀالحدوث است؛ یعنی ابتدا فقط جسمانی است و بعد از آن که قادر به درک جزئیات شد، واجد تجرد مثالی نیز می شود  و به مرتبه نفس حیوانی می رسد و در نتیجه، مادی-مثالی می گردد و بعد از مدتی برخی از نفوس نادر، به تجرد عقلی می رسند و مادی-مثالی-عقلی می شوند. بنابراین، تا زمانی که ما زنده ایم، می توانیم چنین مراتبی را طی کنیم اما بعد از مرگ، آن نفسی که مادی-مثالی شد، با حالت مثالی خود باقی می ماند و آن که مادی-مثالی-عقلی بود، با حالت مثالی-عقلی باقی می ماند. بنابراین، با این توضیحات روشن می شود که طبق نظر صدرالمتالهین، این که فرمودید « اکثر مردم در حدّ نفس حیوانی باقی می مانند» به معنای تناسخ نیست بلکه به این معنا است که بعد از مرگ آنها با تجرد مثالی و مرتبه حیوانی خودشان باقی می مانند و از رسیدن به مرتبه تجرد عقلی باز می مانند و به حیات برزخی مشغول می شوند. پیشنهاد می شود به مقاله استاد یوسفی مراجعه بفرمایید: http://marefatfalsafi.nashriyat.ir/node/2361    
دلیل سوم: نفس یا منطبع در ماده است یا منطبع در ماده نیست. فرض اول باطل است و به آن نمی پردازیم. فرض دوم صحیح است. در این فرض اخیر، اگر قرار باشد بعد از مرگ، روح به جای انتقال به آخرت، همیشه در همین دنیا تناسخ یابد و از بدنی به بدن دیگر منتقل شود، نتیجه اش این است که روح آدمی هیچ گاه به کمال نهایی خودش(انقطاع از ماده)، نرسد و همیشه گرفتار ماده باشد؛ و این با لطف و عنایت خداوند که هر موجودی را به کمال لایقش می رساند، سازگار نیست. بنابراین، اگر روح آدمی مجرد است و می تواند از بدن منقطع گردد، خداوند قطعا چنین کمالی را برایش مهیا می کند. پس تناسخ محال است.( صدرالمتالهین، الاسفار الاربعۀ، دار احیاءالتراث، 1981م، ج9، ص7)    
گمان می کنم از دیدگاه معتقدان به تناسخ ارواح،نفس مادامی که به مقام تجرد نرسیده به ابدان مادی باز می گردد و وقتی در این چرخه به کمال و تجرد رسید به عوالم غیر مادی وارد می شود.(برخی از معتقدان به تناسخ چنین عقیده ای دارند)
ظاهرا منظور شما فرض اول است که به آن نپرداختیم. در نقد این فرض نیز گفته شده است که نفس منطبع در ماده که مادی است، انتقالش به دیگری محال است؛ چرا که در فلسفه اثبات شده که در این صورت، وجودش از سنخ وجود لغیره است یعنی بدون محلی که در آن موجود باشد، وجودی ندارد. از این رو، این فرض که برای لحظه ای از یکی جدا شود و به دیگری منتقل گردد، مستلزم این است که برای لحظه ای وجودش لغیره نباشد و این محال است.
دلیل چهارم: نفس آدمی در طول زندگی در دنیا، بسیاری از استعدادهای بالقوه خودش را به فعلیت می رساند؛ خواه در مسیر سعادت، خواه در مسیر شقاوت.  اگر قرار باشد بعد از مرگ، نفس آدمی به بدن دیگر منتقل شود، آن بدن دیگر خودش یا دارای نفس است(فرض اول) و یا دارای نفس نیست(فرض دوم). فرض اول: اگر دارای نفس باشد، در این صورت همان اشکالی پیش می آید که در دلیل اول ذکر شد؛ یعنی در این صورت یک بدن دارای دو نفس و شخصیت می شود در حالی که چنین تجربه ای از خودمان یا دیگران نداریم. فرض دوم: اگر دارای نفس نباشد، در این صورت، نفس آدمی باید از حالت فعلیتی که سابقا در دنیا داشت، به حالت بالقوه و استعداد محض تبدیل شود و مثلا از یک نفس دانشمند به نفس کودک تبدیل گردد! و این محال است چرا که فرآیند شکل گیری موجودات، از سنخ حرکت جوهری و خروج از قوه به فعل است؛ در حالی که در فرض اخیر، خروج از فعل به قوه شده است!(طباطبائی، محمدحسین، المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق، ج1، ص207؛ فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص471-475)
 
استدلال فوق گرچه استدلال خوبی است اما با اتکاء به موارد نقضش قابل نقد است مانند عقیده به رجعت در شیعه و زنده شدن مردگان توسط حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام و زنده شدن عزیر پیامبر(ع)و زنده شدن پرندگان در داستان حضرت ابراهیم علیه السلام و امثال آن.
  بله، با شما موافقم که این استدلال نیز خالی از اشکال نیست و در نقد آن گفته شده است: اولا فرض اول خالی از اشکال نیست به همان دلایلی که سابقا در نقد دلیل اول گذشت. ثانیا فرض دوم نیز مستلزم محال نیست و محال نیست خروج از فعل به قوه رخ دهد. ثالثا این استدلال مبتنی بر حرکت جوهری صدرالمتالهین است که نفس آدمی را لزوما دارای سیر تدریجی و ترتیبی از جمادی به نباتی و مثالی و عقلی می داند؛ وگرنه اگر کسی بر این باور باشد که روح جسمانیّۀالحدوث نیست، این استدلال برایش نتیجه بخش نیست. رابعا ادله نقلی متعددی داریم که روح مجددا به بدن مادی و عنصری بازگشته است بی آن که از فعل به قوه برسد؛ یعنی با حفظ همان احوال و فعلیت و مقام و درجه، به بدن مادی خودش بازگشته است؛ چنانکه زنده شدن مردگان توسط عیسی(ع) یا ماجرای عزیر(ع). اینها نشانگر این واقعیت است که رابطه نفس و بدن، رابطه سوار و مرکب است و لزوما نفس جسمانیّۀالحدوث و روحانیّۀالبقاء نیست.
به نظر می رسد باید از معتقدین به تناسخ ارواح پرسید که دلایل عقلیشان بر این عقیده چیست؟!
  بله پرسش موجهی است. بسیاری از آنها مبتنی بر پیش‌داشت فرهنگی و یا مشاهدات تاریخی و یا مشکلات فلسفی(مساله شرّ و...) به این باور رسیدند. پیشنهاد می کنم این مقاله را مطالعه بفرمایید: http://ensani.ir/fa/article/68905/%D8%AA%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%AE
شخصا تا به حال هیچ استدلال عقلی محکمی بر هیچ مذهبی ندیده ام. وقتی بخواهیم از استدلالهای عقلی محکم استفاده کنیم، خیلی نمی تونیم جلو بریم. و وقتی بخواهیم از اون دایره پا رو فراتر بگذاریم، نیاز به پیشفرضهای اثبات نشده پیدا می کنیم یا اینکه استدلالمون دچار ضعفهای دیگری میشه. خود مذاهب ریشه شون رو از فلسفه نمی دونند، بلکه راههای دیگری مثل وحی، الهام، تزکیه نفس و ... رو مطرح می کنند. اما مسئله اینه که ما چطور در مورد مذاهب قضاوت کنیم؟ یک مسئله ای که اینجا وجود داره اینه که ببیینیم درجه شکاکیتمون رو چقدر بالا یا پایین ببریم. اگر خیلی شکاک به قضیه نگاه کنیم، می تونیم خیلی از عقاید رو مخالف عقل بدونیم و اگر شکاکیت رو کم کنیم، می تونیم برای خیلی از عقاید توجیه بیاریم. ما با مسئله ای خیلی سخت تر از آنچه در کتابهای درسی ترسیم میشه مواجهیم و کم کاری فلاسفه هم کار رو سخت تر میکنه. مشکل اینه که اکثر فعالان مذهبی (از هر طرفی که باشه ) اقناع مخاطب رو در درجه بالایی از اهمیت قرار میدن که اصول منطق رو به حاشیه می بره. اما ... شاید وظیفه ما این نباشه که بدونیم روح پس از مرگ به کجا میره. شاید لازمه به پرورش روحی بپردازیم فارغ از همه این مسائل.
  جناب فروردین عزیز به نکات مهمی اشاره فرمودید و میخواستم در این مورد با شما وارد گفتگو شوم؛ اما به سبب پرهیز از آشفته شدن تاپیک، از طرح آنها پرهیز کردم. امیدوارم سالم وتندرست باشید.
جمع بندی   پرسش دلایل عقلی و استدلالی ردّ تناسخ ارواح چیست؟ آیا این استدلالها قابل قبولند؟ چه نقدهایی بر این استدلالها ذکر شده است؟   پاسخ مقدمه این پرسش که «آیا بعد از مرگ، روح آدمی به جهانی دیگر (نخست برزخ و سپس قیامت) وارد می شود یا این که دچار تناسخ می شود و مجددا در همین دنیا در جسم دیگر متولد می شود تا به سزای اعمال خوب و بدش برسد؟» از قدیم میان متفکران مطرح بوده است. کسانی که قائل به تناسخ در دنیا بودند، بر این باورند که روح آدمی اگر به پلیدی آلوده باشد، آنقدر گرفتار تناسخ و حلول در اجسام دنیوی می شود تا از آن رهایی یابد و  به جهان دیگر منتقل شود. اما کسانی که به تناسخ در دنیا معتقد نیستند، بر این باورند که روح آدمی بعد از مرگ مستقیما به سرای دیگر رفته و مدتی در برزخ زندگی می کند تا زمان قیامت فرا برسد و هر کسی متناسب با اعمالش سزا بییند. متفکران مسلمان مستند به آیات و روایات و دلایل عقلی، بر این باورند که بعد از مرگ، روح آدمی گرفتار تناسخ در دنیا نمی شود و مستقیما به سرای دیگر منتقل می شود. در این راستا، برخی از آنها معتقدند که اساسا تناسخ محال است و هیچ گاه محقق نمی شود؛ و برخی هم معتقدند که تناسخ محال نیست اما خداوند چنین اراده کرده است که تناسخ در دنیا جز در موارد محدود(زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسی ع(1) و یا زنده شدن عُزیر بعد از مرگ(2)) رخ ندهد. در هر دو صورت، تمامی متفکران مسلمان وقوع تناسخی که جایگزین معاد و برزخ شود را انکار می کنند.  این مطلب در آیات قرآنی و متون دینی مکررا بیان شده است. در آیات 99 و 100 سوره مبارکه مومنون آمده است: (آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مى‏دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى‏گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد. شايد در آنچه ترك كردم(و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى‏گويند:) چنين نيست. اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد(و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است). و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند. در این آیات تصریح شده است که روح آدمی بعد از مرگ به سرای دیگر منتقل می شود و به تناسخ در دنیا گرفتار نمی شود. بنابراین، تناسخی که جایگزین برزخ و قیامت شود، باطل و غیرقابل قبول است.(3) همانطور که سابقا عرض شد، برخی از فلاسفه مسلمان، افزون بر این که تناسخ را برخلاف آموزه های دین و فاقد دلیل موجه می دانند، آن را محال نیز می شمرند و بدین منظور استدلالهای عقلی برای اثبات استحاله تناسخ ارائه می کنند که در ادامه، برخی از آنها را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم:   دلیل اول: اگر تناسخ وقوع یابد، باید یک بدن دارای دو روح باشد، چون هر بدنی که قابل روح باشد، همین که قابل روح بود، از جانب علت افاضه روح، روح مناسب خودش را دریافت می کند. در این صورت، اگر روح دومی بواسطه تناسخ به آن تعلق بگیرد، پس یک بدن دارای دو روح می شود؛ در حالی که وجدانا در می یابیم که بدنم فقط یک روح با شخصیت خاص دارد و فقط توسط روح من تدبیر می شود و به همین جهت، دیگری که با بدن من سروکار دارد، شخصیت واحدی برای این بدن و روح در نظر می گیرد. اینطور نیست که مثلا از این بدن،  برای لحظه ای، گفتار و رفتار اسلامی بروز یابد؛ و سپس با فاصله کم یا زیاد، گفتار یا رفتار مسیحی یا هندویی و یا الحادی صادر شود. وقتی با دیگران نیز سروکار داریم، آنها را دارای یک بدن و یک شخصیت واحد می یابیم. بنابراین، با وقوع تناسخ، تعدد شخصیت در انسان تحقق می یابد؛ در حالی که هر فرد، یک شخصیت بیشتر ندارد. پس تناسخ محال است و وقوع نیافته است.(4) نقد و بررسی  اشکالی که به این استدلال گرفته شده است از این قرار است: این استدلال صرفا ثابت می کند که تناسخ در میان انسانها را تاکنون تجربه نکرده ایم؛ اما این که تناسخ محال باشد، اثبات نمی شود؛ چنانکه بازگشت روح به مردگان توسط عیسی(ع) یا بازگشت روح به بدن عزیر(ع) و یا رجعت (بازگشت مومنان ناب و کافران ناب بعد از ظهور و وفات امام زمان) و یا معاد جسمانی با جسم عنصری ... نوعی از تناسخ است که روح به همان بدن مجددا بازگشته است. بنابراین، تناسخ محال نیست اگرچه تناسخی که جایگزین معاد باشد، فاقد دلیل رضایت بخش است.(5)   دلیل دوم: اگر تناسخ وقوع یابد، نفس باید تعلق خودش به بدن قبلی را به یاد داشته باشد در حالی که هیچ کسی چنین چیزی را به یاد نمی آورد. بنابراین، تناسخ محال است و وقوع نیافته است.(6) نقد و بررسی در نقد دلیل دوم نیز می توان به این نکته اشاره کرد که این استدلال صرفا اثبات می کند که من چیزی یادم نیست؛ یعنی چه بسا به خاطر سکرات موت یا هر دلیل دیگری، آدمی همه چیز را فراموش کند چنانکه بواسطه تولد در دنیا، جزئیات عالم ذر فراموش شده است. حتی اگر از این اشکال چشمپوشی کنیم و فراموشی را دلیل موجهی بر عدم وقوع تناسخ به حساب آوریم، باز هم اثبات نمی شود که تناسخ کلاً محال است بلکه نهایتا گفته می شود من تناسخ را تجربه نکرده ام و تاکنون وقوعش را نیافته ام.(7)   دلیل سوم: نفس یا منطبع در ماده است یا منطبع در ماده نیست. اگر نفس منطبع در ماده باشد، انتقالش به دیگری محال است؛ چرا که در فلسفه اثبات شده که نفس منطبع در ماده، صورت آن ماده به حساب می آید و وجودش از سنخ وجود لغیره است یعنی بدون ماده و محلی که در آن موجود باشد، وجودی ندارد. از این رو، این فرض که برای لحظه ای از یکی جدا شود و به دیگری منتقل گردد، مستلزم این است که برای لحظه ای وجودش لغیره نباشد و این محال است. اگر نفس منطبع در ماده نباشد، در این صورت اگر قرار باشد بعد از مرگ، روح به جای انتقال به آخرت، همیشه در همین دنیا تناسخ یابد و از بدنی به بدن دیگر منتقل شود، نتیجه اش این است که روح آدمی هیچ گاه به کمال نهایی خودش(انقطاع از ماده)، نرسد و همیشه گرفتار ماده باشد؛ و این با لطف و عنایت خداوند که هر موجودی را به کمال لایقش می رساند، سازگار نیست. بنابراین، اگر روح آدمی مجرد است و می تواند از بدن منقطع گردد، خداوند قطعا چنین کمالی را برایش مهیا می کند. پس تناسخ محال است.(8) نقد و بررسی البته در نقد استدلالی که در فرض دوم آمده، چنین گفته شده: اولا عنایت الهی به این که به هر موجودی کمال لایقش را بدهد، مشروط به این است که مانعی نباشد؛ اگر خود شخص مانع ایجاد کرده و خودش را آلوده به دنیا کرده و در این دنیا حبس شده، ایرادی متوجه خدا نیست. ثانیا این مطلب تناسخ ابدی را محال می سازد؛ نه تناسخ موقت. کسانی که از تناسخ دفاع می کنند نیز طرفدار تناسخ ابدی نیستند.(9)   دلیل چهارم: نفس آدمی در طول زندگی در دنیا، بسیاری از استعدادهای بالقوه خودش را به فعلیت می رساند؛ خواه در مسیر سعادت، خواه در مسیر شقاوت.  اگر قرار باشد بعد از مرگ، نفس آدمی به بدن دیگر منتقل شود، آن بدن دیگر خودش یا دارای نفس است(فرض اول) و یا دارای نفس نیست(فرض دوم). فرض اول: اگر دارای نفس باشد، در این صورت همان اشکالی پیش می آید که در دلیل اول ذکر شد؛ یعنی در این صورت یک بدن دارای دو نفس و شخصیت می شود در حالی که چنین تجربه ای از خودمان یا دیگران نداریم. فرض دوم: اگر دارای نفس نباشد، در این صورت، نفس آدمی باید از حالت فعلیتی که سابقا در دنیا داشت، به حالت بالقوه و استعداد محض تبدیل شود و مثلا از یک نفس دانشمند به نفس کودک تبدیل گردد! و این محال است چرا که فرآیند شکل گیری موجودات، از سنخ حرکت جوهری و خروج از قوه به فعل است؛ در حالی که در فرض اخیر، خروج از فعل به قوه شده است!(10) نقد و بررسی در نقد این استدلال نیز گفته شده: اولا فرض اول خالی از اشکال نیست به همان دلایلی که سابقا در نقد دلیل اول گذشت. ثانیا فرض دوم نیز مستلزم محال نیست و محال نیست خروج از فعل به قوه رخ دهد. ثالثا این استدلال مبتنی بر حرکت جوهری صدرالمتالهین است که نفس آدمی را لزوما دارای سیر تدریجی و ترتیبی از جمادی به نباتی و مثالی و عقلی می داند(11)؛ وگرنه اگر کسی بر این باور باشد که روح جسمانیّۀالحدوث نیست، این استدلال برایش نتیجه بخش نیست؛ چنانکه متون دینی فراوانی داریم مبنی بر این که ارواح انسانها قبل از تعلق به بدن مادی موجود بوده و سپس به آن تعلق گرفته اند؛ تا جایی که ملاصدرا خودش می پذیرد که روایاتی که بر وجود ارواح قبل از بدن دلالت دارند، آنقدر زیادند که اعتقاد به وجود ارواح قبل از بدن را باید از ضروریات مذهب امامیه دانست.(12) ولی آن را به ارواح انبیاء و اوصیای خاص محدود می کند.(13) رابعا ادله نقلی متعددی داریم که گاهی روح مجددا به بدن مادی و عنصری بازگشته است بی آن که از فعل به قوه برسد؛ یعنی با حفظ همان احوال و فعلیت و مقام و درجه، به بدن مادی خودش بازگشته است؛ چنانکه زنده شدن مردگان توسط عیسی(ع) یا ماجرای عزیر(ع) رخ داده است و یا رجعت و بازگشت مجدد ارواح (که در اوج ایمان و در اوج کفر هستند) به دنیای مادی رخ می دهد. اینها نشانگر این واقعیت است که رابطه نفس و بدن، رابطه سوار و مرکب است و لزوما نفس بعد از مرگ، روحانیّۀالبقاء نیست.(14)   نتیجه: دلایلی که تاکنون مورد بررسی قرار گرفت، یا از جهات مقدماتی که به کار گرفته بود قابل مناقشه بود؛ و یا استحاله چیزی را اثبات می کرد که مدعیان تناسخ آن را در نظر نداشتند. البته هیچ بعید نیست مدافعان استحاله تناسخ، ادله دیگری ارائه کنند که خالی از اشکالات مذکور باشد، و یا نسبت به اشکالات مذکور، پاسخ رضایت بخشی داشته باشند که فعلا بنده به آن دسترسی نیافتم. از این رو، فعلا به نظر می رسد تناسخ به جهت عقلی، ممکن‌الوجود است؛ یعنی هم ممکن است وقوع یابد و هم ممکن است وقوع نیابد. تاکنون طرفداران تناسخ، دلیل قابل قبولی بر وجود تناسخ و یا لزوم آن ارائه نکرده اند. البته با عنایت به تعالیم دین اسلام، می دانیم که تناسخ به معنایی که جایگزین برزخ و آخرت بشود، وقوع نیافته است. بله، خداوند بنا بر حکمتی که دارد گاهی ارواح را به بدن های مادی باز می گرداند، چنانکه زنده کردن مردگان و یا رجعت  و یا معاد جسمانی به جسم عنصری از این قسمند؛ اما خداوند اکثر قریب به اتفاق انسانها را بعد از مرگ به این دنیا باز نمی گرداند و آنها را تا زمان برپایی قیامت، در برزخ مستقر می سازد.    پی نوشت ها: 1. در آیه 49 سوره مبارکه آل عمران آمده است: و(او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوى بنى اسرائيل(قرار داده، كه به آنها مى‏گويد:) من نشانه‏اى از طرف پروردگار شما، برايتان آورده‏ام؛ من از گِل، چيزى به شكل پرنده مى‏سازم؛ سپس در آن مى‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اى مى‏گردد. و به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص‏[ پيسى‏] را بهبودى مى‏بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏كنم؛ و از آنچه مى‏خوريد، و در خانه‏هاى خود ذخيره مى‏كنيد، به شما خبر مى‏دهم؛ مسلماً در اينها، نشانه‏اى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد. 2. در آیه 259 سوره مبارکه بقره آمده است: يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى(ويران شده) عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن، به روى سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن، در هر سو پراكنده بود؛ او با خود) گفت: «چگونه خدا اينها را پس از مرگ، زنده مى‏كند؟!» (در اين هنگام،) خدا او را يكصد سال ميراند؛ سپس زنده كرد؛ و به او گفت: «چقدر درنگ كردى؟» گفت: «يك روز؛ يا بخشى از يك روز.» فرمود: «نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى! نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود(كه همراه داشتى، با گذشت سالها) هيچ گونه تغيير نيافته است! (خدايى كه يك چنين مواد فاسدشدنى را در طول اين مدت، حفظ كرده، بر همه چيز قادر است!) ولى به الاغ خود نگاه كن(كه چگونه از هم متلاشى شده! اين زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمينان خاطر توست، و هم) براى اينكه تو را نشانه‏اى براى مردم(در مورد معاد) قرار دهيم. (اكنون) به استخوانها(ى مركب سوارى خود نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته، به هم پيوند مى‏دهيم، و گوشت بر آن مى‏پوشانيم!» هنگامى كه(اين حقايق) بر او آشكار شد، گفت: «مى‏دانم خدا بر هر كارى توانا است». 3. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص431-447. 4. ابن سینا، النجاۀ، المکتبۀ المرتضوی، 1357ش، ص189؛ همو، المبدا و المعاد، انتشارات دانشگاه تهران، 1363ش، ص108. 5. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص 458-459. 6. بغدادی، ابوالبرکات هبۀالدین، الکتاب المعتبر فی الحکمۀ، نشر دانشگاه اصفهان، 1373ش، ج2، ص377. 7. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص460-461. 8. صدرالمتالهین، الاسفار الاربعۀ، دار احیاءالتراث، 1981م، ج9، ص7. 9. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص464. 10. طباطبائی، محمدحسین، المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق، ج1، ص207؛ فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص471-475. 11. صدرالمتالهین بر این باور است که اساسا روح  صورت بدن است و به ترتیب، نخست صرفا مادی است و سپس مادی-مثالی و نهایتا مادی-مثالی-عقلی؛ و وقتی از بدن مادی جدا شد و فقط مثالی-عقلی شد، دیگر دارای بدن مادی نمی شود چون اگر بخواهد دارای بدن مادی باشد، مجددا باید همین مراحل را طی کند یعنی مجددا نباتی و ... باشد! در حالی که نباتی نیست و به مرحله تجرد و فعلیت رسیده است(چنانکه یک سیب نمی تواند هم به شکل سیب باشد و هم به شکل بذر). به همین جهت، طبق مبنای صدرالمتالهین، اصولا هر نوع بازگشتی به دنیا محال است؛ خواه به بدن دیگر و خواه به بدن خودش. 12. صدرالمتالهین، العرشیه، انتشارات مولی، 1361ش، ص239. 13. صدرالمتالهین، مجموعه رسائل فلسفی، انتشارات حکمت، 1375ش، ص121. 14. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص476-477.
موضوع قفل شده است