جمع بندی چگونه خدا به مخلوقاتش توجه می کند؟

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونه خدا به مخلوقاتش توجه می کند؟
سلام ما انسان ها فکر میکنیم فکر ما شبیه ظرف است بنابراین ما به فکر خود نمیتوانیم فکر کنیم(از آنجایی که فکر کردن مثل ظرفی است که نمیتوانیم به خود آن فکر کنیم بلکه به محتوای آن میتوان فکر کرد.) پس محال است بتوانیم به فکر کردن فکر کنیم. )خلط مبحث نشود با اینکه: ما میتوانیم فکر کردن را تصور کنیم) حال میگوییم خداوند بینهایت هست و بنوع دیگر، همه چیز هست. وقتی همه چیز خدا باشد، حال خدایی که همه چیز است و غیر او چیزی نیست، و از آنجایی که محال است، ظرف یا منبع توجه، به خود منبع توجه توجه کند، چگونه این محال را به خدا نسبت میدهیم؟ یعنی وقتی خدا همه چیز است و جز او چیزی نیست، پس خداوند به چه چیز میتواند توجه کند  تا چه رسد بخواهد روی آن تسلط داشته باشد؟
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد قول سدید
با سلام و عرض ادب 
ما انسان ها فکر میکنیم فکر ما شبیه ظرف است بنابراین ما به فکر خود نمیتوانیم فکر کنیم(از آنجایی که فکر کردن مثل ظرفی است که نمیتوانیم به خود آن فکر کنیم بلکه به محتوای آن میتوان فکر کرد.) پس محال است بتوانیم به فکر کردن فکر کنیم. (خلط مبحث نشود با اینکه: ما میتوانیم فکر کردن را تصور کنیم)
این بخش از پرسش، اندکی مبهم است و بهتر است مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد.  فکر کردن یعنی رفت و برگشت ذهن در معلوماتی که دارد تا از این طریق مجهولی را به معلوم تبدیل بسازد. بنابراین، فکر کردن یکی از افعال ذهنی است برای کشف معلومات جدید. ذهن به خودش و به سیری که در معلومات دارد(فکر)، کاملا اشراف دارد و آنها را حضوراً درک می کند. ادراک حضوری ذهن به خودش و به فکری که میکند، از سنخ ادراک حصولی و مفهومی نیست بلکه نوعی اشراف و آگاهی بی واسطه است.  بنابراین، این که «فکر را شبیه ظرفی می دانید که محتوایی دارد و نمی توانیم به خود فکر فکر کنیم» قابل قبول نیست چرا که فکر کردن فعلی از افعال ذهن است و ذهن به آن اشراف دارد و می تواند به آن آگاهی بیابد و به همین جهت، قادر است تصوری از آن بگیرد و آن را مورد توجه قرار بدهد؛ چنانچه خودتان نیز به این نکته ااشاره فرموید.  
حال میگوییم خداوند بینهایت هست و بنوع دیگر، همه چیز هست. وقتی همه چیز خدا باشد، حال خدایی که همه چیز است و غیر او چیزی نیست، 
  این قسمت از پرسش شما ناظر به ایده «وحدت وجود» است. وحدت وجود دارای تقریرهای مختلف است که بررسی آنها در این مجال نمی گنجد؛ اما در هر صورت، وحدت وجود، کثرت را نفی نمی کند (چرا که کثرت بدیهی است) بلکه کثرت را می پذیرد و به شکلهای مختلفی آن را توضیح می دهد؛ مثلا گاهی کثرت را مربوط به وجودات رابط می داند که وجودشان نامستقل و عین وابستگی به دیگری است که شانی از شئون وجود مستقل خدا هستند و به همین جهت، نامتناهی بودنش را محدود نمی کنند؛ گاهی کثرت را به مظاهر باز می گردانند و  موجودات را تجلی و ظهور و بروز همان حقیقت واحد وجود می دانند.  در هر صورت، وحدت وجود منکر کثرت نیست چرا که کثرت را بدیهی می داند و نمی تواند منکرش شود.  
وقتی همه چیز خدا باشد، حال خدایی که همه چیز است و غیر او چیزی نیست، و از آنجایی که محال است، ظرف یا منبع توجه، به خود منبع توجه توجه کند، چگونه این محال را به خدا نسبت میدهیم؟ یعنی وقتی خدا همه چیز است و جز او چیزی نیست، پس خداوند به چه چیز میتواند توجه کند  تا چه رسد بخواهد روی آن تسلط داشته باشد؟
  با این توضیحات مشخص می شود که چگونه مقدمات نادرست، نتیجه نادرست  را تولید می کنند. این نتیجه که خداوند به چیزی علم و توجه ندارد و درنتیجه قدرت و تسلطی نسبت به آنها ندارد، ناشی از دو اشتباه است که در پست های پیش به آنها پرداختیم: یکی این که علم به دو دسته حضوری و حصولی تقسیم می شود. شخص آگاه هم به خودش و هم به فکر و نظری که دارد، بی واسطه آگاه است و به آنها علم حضوری دارد. اساسا ما از آن جهت به افکارمان آگاهی می یابیم که اولا به خودمان و ثانیا به حضور افکار نزد خودمان، حضوراً آگاهیم. به همین جهت، خداوند نیز به خودش و علمی که دارد حضورا آگاهی دارد. (در جای خودش ثابت شده که فکر به معنای نیازمند به رفت و برگشت در معلومات برای کشف معلوم جدید، در خداوند راه ندارد. خداوند به نحو پیشینی و پسینی به همه چیز آگاهی دارد بی آن که محتاج به فکر و سیر در معلومات باشد.) دوم این که وحدت وجود و نامتناهی بودنش، منافاتی با کثرت ندارد. هیچ کسی کثرات را نفی نمی کند. مساله اساسی تبیین کثرات و نسبتش با وحدت است. بنابراین، خداوند به خودش و علمی که به کثرات دارد آگاه است و بر آنها تسلط دارد. پس استدلال مذکور، نه علم خدا و نه قدرت خدا را تخریب نمی سازد.
جمع بندی   پرسش: ما انسان ها فکر می کنیم. فکر ما شبیه ظرف است. بنابراین، ما به فکر خود نمی توانیم فکر کنیم(از آنجایی که فکر کردن مثل ظرفی است که نمی توانیم به خود آن فکر کنیم بلکه به محتوای آن می توان فکر کرد.) پس محال است بتوانیم به فکر کردن فکر کنیم(خلط مبحث نشود با اینکه: ما می توانیم فکر کردن را تصور کنیم). حال می گوییم خداوند بینهایت هست و بنوع دیگر، همه چیز هست. وقتی همه چیز خدا باشد، حال خدایی که همه چیز است و غیر او چیزی نیست، و از آنجایی که محال است، ظرف یا منبع توجه، به خود منبع توجه توجه کند، چگونه این محال را به خدا نسبت می دهیم؟ یعنی وقتی خدا همه چیز است و جز او چیزی نیست، پس خداوند به چه چیز می تواند توجه کند  تا چه رسد بخواهد روی آن تسلط داشته باشد؟   پاسخ: در قالب چند نکته به پرسش حاضر پاسخ می دهیم: نکته اول: فکر کردن یعنی رفت و برگشت ذهن در معلوماتی که دارد تا از این طریق مجهولی را به معلوم تبدیل بسازد. بنابراین، فکر کردن یکی از افعال ذهنی است برای کشف معلومات جدید. ذهن به خودش و به سیری که در معلومات دارد(فکر)، کاملا اشراف دارد و آنها را حضوراً درک می کند. ادراک حضوری ذهن به خودش و به فکری که می کند، از سنخ ادراک حصولی و مفهومی نیست بلکه نوعی اشراف و آگاهی بی واسطه است.  بنابراین، این که «فکر را شبیه ظرفی می دانید که محتوایی دارد و نمی توانیم به خود فکر فکر کنیم» قابل قبول نیست چرا که فکر کردن فعلی از افعال ذهن است و ذهن به آن اشراف دارد و می تواند به آن آگاهی بیابد و به همین جهت، قادر است تصوری از آن بگیرد و آن را مورد توجه قرار بدهد؛ چنانچه خودتان نیز به این نکته اشاره فرموید. نکته دوم: ظاهرا در بخشی از پرسشی که مرقوم فرمودید، ناظر به ایده «وحدت وجود» بودید. وحدت وجود دارای تقریرهای مختلف است که بررسی آنها در این مجال نمی گنجد؛ اما در هر صورت، وحدت وجود، کثرت را نفی نمی کند (چرا که کثرت بدیهی است) بلکه کثرت را می پذیرد و به شکلهای مختلفی آن را توضیح می دهد: مثلا گاهی کثرت را مربوط به وجودات رابط می داند که وجودشان نامستقل و عین وابستگی به دیگری است که شانی از شئون وجود مستقل خدا هستند و به همین جهت، نامتناهی بودنش را محدود نمی کنند؛ گاهی کثرت را به مظاهر باز می گردانند و  موجودات را تجلی و ظهور و بروز همان حقیقت واحد وجود می دانند.  در هر صورت، وحدت وجود منکر کثرت نیست چرا که کثرت را بدیهی می داند و نمی تواند منکرش شود. نتیجه: با این توضیحات مشخص می شود که چگونه مقدمات نادرست، نتیجه نادرست  را تولید می کنند. این نتیجه که خداوند به چیزی علم و توجه ندارد و درنتیجه قدرت و تسلطی نسبت به آنها ندارد، ناشی از دو اشتباه است که در نکته های پیشین به آنها پرداختیم: یکی این که علم به دو دسته حضوری و حصولی تقسیم می شود. شخص آگاه هم به خودش و هم به فکر و نظری که دارد، بی واسطه آگاه است و به آنها علم حضوری دارد. اساسا ما از آن جهت به افکارمان آگاهی می یابیم که اولا به خودمان و ثانیا به حضور افکار نزد خودمان، حضوراً آگاهیم. به همین جهت، خداوند نیز به خودش و علمی که دارد حضورا آگاهی دارد. (در جای خودش ثابت شده که فکر به معنای نیازمند به رفت و برگشت در معلومات برای کشف معلوم جدید، در خداوند راه ندارد. خداوند به نحو پیشینی و پسینی به همه چیز آگاهی دارد بی آن که محتاج به فکر و سیر در معلومات باشد.) دوم این که وحدت وجود و نامتناهی بودنش، منافاتی با کثرت ندارد. هیچ کسی کثرات را نفی نمی کند. مساله اساسی تبیین کثرات و نسبتش با وحدت است. بنابراین، خداوند به خودش و علمی که به کثرات دارد آگاه است و بر آنها تسلط دارد. پس استدلال مذکور، نه علم خدا و نه قدرت خدا را تخریب نمی سازد.
موضوع قفل شده است