جمع بندی اجتماعی نبودن

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اجتماعی نبودن
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت مشاور محترم بنده پدر خانواده هستم و فرزند ارشدم دختر است و در دوره دبیرستان(متوسطه) تحصیل می کند. مهمترین مشکلی که من در زندگی خودم و فرزندانم با آن مواجه هستم، «اجتماعی نبودن» است. در حدی که با همسایگان خود هم ارتباط نداریم و هیچکس در کوچه ما، ما را به اسم نمی شناسد و حتی اگر فرزندم به سر کوچه برود، کسی نمی داند که این ، فرزند کیست؟ قبل از ازدواج، در منزل پدری که بودم، حدود 15 سال در کوچه ای سکونت داشتیم. هیچیک از همسایگان را حتی به اسم نمی شناختم. چند سال بعد از ازدواج، از یک مغازه ای خرید کردم، در حالیکه نمی دانستم صاحب مغازه که دارد با من صحبت میکند، در منزل پدری ام 15 سال با او همسایه بوده ام و فقط دو خانه با خانه ما فاصله داشته است. خودم از این ناحیه خیلی ضربه خورده ام و خیلی از فرصتهای گرانبها و اساسی را از دست داده ام. اکنون نگران آینده فرزندانم خصوصا فرزند بزرگم هستم. اگر اینگونه پیش برود، او در دانشگاه دچار مشکلات زیادی خواهد شد و با توجه به دختر بودنش، خطراتی برایش دارد. همچنین چون کسی ما را نمی شناسد، فرصت ازدواج مناسب و شایسته برای آنها هم خیلی کاهش خواهد یافت. درباره اینکه چرا فرزندانم اینگونه هستند، پاسخی که به نظرم می رسد اینست که چون خانواده شان (من) اینگونه هستم. البته مادرشان اینگونه نیست ولی او هم به تبع من، روابط زیادی با دیگران برقرار نمیکند. درباره اینکه چرا خودم اینگونه هستم، شاید به دلیل اخلاق پدرم بوده باشد. با وجودیکه خیلی دوستش دارم، اما اخلاقش بد بود و حتی نمی گذاشت ما در خانه خودمان بخندیم و میگفت نباید صدایتان از خانه بیرون برود و توی کوچه صدای شما را بشنوند (با دعوا و تشر این را میگفت و شادی ما را قطع می کرد). البته او میخواست اجتماعی نبودن مرا با "زور" حل کند و لذا به زور مرا مجبور می کرد که در مراسم و میهمانی های فامیلی شرکت کنم. آنهم بعضا مراسمی که اکثر افراد آنجا خانم و دختر بودند و من از شرم سرم را پایین می انداختم و پدرم در آنجا درباره من با آنها شوخی می کرد و مثلا میگفت: انگار می خواهد به خانه مادر زنش برود که خجالت می کشد (من آن موقع دبیرستان بودم). او معتقد به زور (آسانترین راه) بود و میگفت: انسان هر کاری بخواهد می تواند بکند حتی رنگ چشم فرزندش را می تواند (قبل از تولد) تعیین کند. هر وقت خانواده پدری ام میخواستند منزل یکی از فامیل بروند پدرم به من میگفت: می آیی یا بزنمت؟ و من توی راه رفتن به منزل آنها، چقدر آیت الکرسی و دعا می خواندم که آنهخا خانه نباشند و کسی در را باز نکند و ما برگردیم (حالا مثلا منزل عمه ام بود). خلاصه اگر در فامیل عروسی بود یا کسی از حج برگشته بود یا ... ، من باید عزا می گرفتم. یا مثلا یکبار خانواده عمویم به منزل ما آمدذه بودند و من حمام بودم. عمدا حمام را طول دادم که آنها بروند. اما بالاخره وقتی بیرون آمدم، آنها هنوز بودند. پدرم جلوی روی زن عمو و دختر عموها به من گفت: مگر غسل جنابت می کردی که اینقدر طول کشید؟ پدر و مادرم میگویند ما ابتدا نمیگذاشتیم تو بروی توی کوچه با بچه ها بازی کنی چون نمی خواستیم حرف بد و اخلاق بد از آنها یاد بگیری، اما بعد از آن خودت دیگر نرفتی.   این صرفا یک فلاش بک به گذشته خودم بود تا مشاور محترم، بیشتر در جریان باشند، بر گذشته ها صلوات. الیوم یوم المرحمة، الیوم یوم الرحمة. اکنون قصد حل این مشکل را در مورد خودم و فرزندانم دارم. وضعیت اکنون خودم را هم که در ابتدا عرض کردم. در محل کار هم همینطورم. مشکل اساسی ام (در مناسبتهای مختلف) در برقراری ارتباط و چگونگی آن است. مثلا فقط وقتی میتوانم به شخصی سلام کنم که فاصله اش با من در حد یک متر باشد و ارتباط چشمی با من داشته باشد وگرنه اگر فاصله بیشتر باشد یا به من نگاه نکند، نمی توانم با صدایم او را متوجه خودم کنم و سلام کنم. یعنی صدایم نارسا است. حتی خیلی وقتها در مسیر حرکت به افرادی که نزدیکم هستند سلام میکنم و سعی هم میکنم بلند و پر قدرت انجام دهم، اما آنها جوابی نمی دهند. یعنی صدای مرا نشنیده اند. بنابر قاعده «فاقد شیء، معطی شیء نمی شود» من که خودم اجتماعی نیستم، نمی توانم فرزندانم را اجتماعی کنم.   از مشاور محترم درخواست دارم در صورت صلاحدیدشان، ابهاماتی را که به نظرشان می رسد یا سئوالاتی را که دارند جهت روشنتر شدن مساله بنده و مشخص شدن علت ها و راه حل آن، بپرسند تا بنده پاسخ بدهم و با کمک ایشان مشکل من و فرزندانم حل شود. انتظار ارایه راه حل و پاسخ در اولین پست را ندارم. چون مسایل این چنینی باید با سئوال و جواب و به مرور روشن شود. (البته ممکن است لازم شود برخی مسایل را از طریق پیام خصوصی خدمت ایشان عرض کنم)
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد شفیق
هوالمحبوب با سلام و احترام به شما و سپاسگزار از اینکه به انجمن اطمینان کرده و مسأله خود را مطرح نموده اید. بسیار جای تقدیر و خرسندی داره از اینکه شما برادر گرامی، به مشکلات زندگی تان واقف هستید و در پی اصلاح آن می باشید. همانطور که جنابعالی بیان کردین لازم است مسئله شما بررسی بیشتری گردد؛ بنابراین به نظر می رسد اگر به سوالات زیر پاسخ دهید به تشخیص و راهکارهای پیشنهادی، کمک می کند.
  • آیا به دلیل اینکه می ترسید، شرمنده یا تمسخر شوید از روابط صمیمانه اجتناب می کنید؟
  • دل مشغول انتقاد شدن یا طرد شدن در موقعیت های اجتماعی هستید؟
  • آیا خود را از نظر دیگران، از لحاظ اجتماعی بی عرضه، ناخوشایند، یا حقیر تصور می کنید؟
  • اهل ریسک کردن هستید؟ یا اینکه راحت درگیر فعالیت های تازه می شوید؟
  • با فامیل (خواهر و برادر و اقوام همسرتان) چقدر ارتباط دارید؟
  • دوست صمیمی دارید که سالها باشد با هم رابطه دوستانه داشته باشید که از مسائل زندگی شما کاملا باخبر باشد؟
  • اهل ابراز عواطف هستید؟ به چه کسانی؟
  • آیا در زندگی تان شده که به شخصی وابستگی شدیدی داشته باشید؟
  • فردی مضطرب هستید؟
  • آیا از زندگی لذت می برید؟ چقدر غمگین می شوید؟
  • درباره رابطه عاطفی خود با همسر و فرزندان، کمی توضیح دهید
لطفا پرسش های مطرح شده را هم درباره خودتان و هم دخترتان تا جایی که اطلاع دارید؛ پاسخ دهید. با تشکر
بسم الله الرحمن الرحیم ۱- آیا به دلیل اینکه می ترسید، شرمنده یا تمسخر شوید از روابط صمیمانه اجتناب می کنید؟ ج: این هم یکی از دلایل است. البته این ترس، توهمی نیست. بلکه بر اساس شواهد و تجارب قبلی است. بعضی وقتها سعی میکردم ادای آدمهای اجتماعی را در بیارم و با دیگران شوخی و خنده کنم، اما می دیدم واکنشی که به شوخی و خنده من میدهند غیر از واکنشی است که به شوخی و خنده دیگران می دهند. در کل، من در بین اطرافیانم، یک آدم معقول و غیر احساساتی شناخته می شوم. خودم هم سبک بازی را دوست ندارم. اما صمیمیت و اندکی شوخی و خنده خوب است. ۲- دل مشغول انتقاد شدن یا طرد شدن در موقعیت های اجتماعی هستید؟ ج: شاید اینگونه باشد اما نه با این تعابیر. بیشترین ترس من از «عدم موفقیت» است. علت این عدم موفقیت هم «بی تجربگی» است. ۳- آیا خود را از نظر دیگران، از لحاظ اجتماعی بی عرضه، ناخوشایند، یا حقیر تصور می کنید؟ ج: بله. اما این یک تصور واهی نیست. واقعیتی است که تجارب مختلف آن را تأیید می کنند. جهت اطلاعتان، معلم کلاس اول دبستانم به مادرم گفته بود: «اگر یک دختر کور به دنیا می آوردی، بهتر از این پسر بود». ۴- اهل ریسک کردن هستید؟ یا اینکه راحت درگیر فعالیت های تازه می شوید؟ ج: اتفاقا بیشتر پایبند سنت ها هستم. نه اینکه از نوآوری بدم بیاید. بلکه مدافع سنتها هستم (این دو ضد هم نیستند). البته مدتها شعار من این بود: «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم». ریسک پذیری را در حدی که «عقل» تأیید کند قبول دارم. فعالیت تازه، اگر بر اساس اطلاعات و تفکر و سنجش باشد خیلی هم خوب است و می پذیرم. اما اگر بدون اندیشه و طرح منطقی باشد، خیر. ۵- با فامیل (خواهر و برادر و اقوام همسرتان) چقدر ارتباط دارید؟ ج: خانواده های متدین در فامیلمان هستند (البته نه خیلی نزدیک) اما رابطه ای نداریم. یعنی اصلا نداریم. البته هر وقت مرا تصادفا جایی ببینند خیلی تحویل می گیرند و تعریف میکنند (و البته انتقاد از اینکه اهل صله رحم نیستم). با عمو ها و دایی های همسرم رفت و آمد نداریم. باجناغهایم را هم شاید سالی یکبار رفت و آمد نکنیم (دلیل خاصی هم دارد که اگر خواستید در پیام خصوصی می گویم). ۶- دوست صمیمی دارید که سالها باشد با هم رابطه دوستانه داشته باشید که از مسائل زندگی شما کاملا باخبر باشد؟ ج: به این صورت خیر. من دوست کوچه ای که مثلا از همسایه های مان باشد ندارم. هر چی دوست دوران مدرسه است که با یکی یا دوتایشان هنوز گفتگو دارم. اما به منزل هم رفت و آمد نداریم. ۷- اهل ابراز عواطف هستید؟ به چه کسانی؟ ج: به پیشرفتهای کشور و برخی مسئولان علاقه دارم. اما در حیطه زندگی شخصی، .... اصلا شاید منظورتان را از «عواطف» در حیطه زندگی شخصی متوجه نشوم. میشود مثال بزنید؟ خوب پدر و مادرم را دوست دارم دیگر. و فرزندانم را. ۸- آیا در زندگی تان شده که به شخصی وابستگی شدیدی داشته باشید؟ ج: خیر. اینگونه آدمی نیستم که وابستگی عاطفی به کسی پیدا کنم. ۹- فردی مضطرب هستید؟ خیر. ۱۰- آیا از زندگی لذت می برید؟ چقدر غمگین می شوید؟ ج: خداوند جز زیبایی نیافریده است و هر چه اتفاق می افتد هم زیباست. بنابراین زندگی سراسر لذت است. این اعتقاد من است. اما چیزی که مرا غمگین میکند اینست که در چیزهایی که آنها را «ارزش» می دانم، از «دیگران» (یا متوسط مردم) «پایینتر» باشم و در اهدافم موفق نشوم. (یکی از علتش، تنبلی و کار امروز را به فردا افکندن است که زیاد از من سر می زند). ۱۱- درباره رابطه عاطفی خود با همسر و فرزندان، کمی توضیح دهید. ج: اگر از فرزندم بپرسید، خواهد گفت پدرم مهربان نیست (چون در مسایل ارزشی مثل حجاب بهش زیاد امر و نهی می کنم). کلا محبت در خانه ما کم است و کم پیش میاد روزی که ما روی همدیگر داد نزنیم‌. به همین خاطر من سعی میکنم فرزندانم را با القاب محبت آمیز صدا کنم و سعی میکنم رفتارم با آنها بر اساس «کرامت» باشد. ولی گاهی یادم می رود یا ظرفیتم تمام می شود و اگر چیز ناهنجاری دیدم تشر می زنم. می دانید؟ خیلی چیزها در خانه ما درست نیست. مثلا با هم غذا نمیخوریم (هر کس هر وقتی دلش خواست غذا می خورد)، اگر از خانمم بپرسید میگوید علتش اینست که تو یک وقتی از سر کار می آیی، بچه ها یک وقت دیگری از مدرسه می آیند و ناهمزمان هستید. اما به نظر من، خانمم موارد مربوط به خانواده را خوب مدیریت نمیکند. اصلا مدیریت نمیکند. فقط اتفاقات روی می دهند. بدون هیچگونه مدیریت و کنترل و اعمال ضابطه. مثلا بچه ها شب تا ساعت ۱ یا ۲ بیدارند و اگر من چند بار دعوایشان نکنم، نمی روند بخوابند. کلا در خانه ما «قانون» وجود ندارد و هر کس هر وقت هر کاری خواست می کند. نمیدانم پاسخهایم چقدر کمک کننده بود.
تصحیح پاسخ سؤال ۶: یکی دو نفر از دوستان مدرسه ای هستند که شاید چند ماهی یکبار آنها را در حین گذر ببینم و یک سلامی بکنم. همین. آنها شاید ندانند شغل من چیست ولی میدانند که مثلا پدرم کیست و خانه مان کجا بوده است. آنها قطعا نمیدانند خانه من کجاست و چند فرزند دارم و ... .
در مورد دخترم: ۱- آیا به دلیل اینکه می ترسید، شرمنده یا تمسخر شوید از روابط صمیمانه اجتناب می کنید؟ ج: شاید چنین باشد. اطلاعی ندارم. مثلا می گوید اگر حجاب داشته باشم دوستانم (همکلاسی هایش) مسخره اش میکنند. البته من فکر میکنم بیشتر خودش حجاب را نمی خواهد. از رفتارش معلوم است. ۲- دل مشغول انتقاد شدن یا طرد شدن در موقعیت های اجتماعی هستید؟ ج: نمی دانم. احتمالا بله. چون کپی خودم است! ۳- آیا خود را از نظر دیگران، از لحاظ اجتماعی بی عرضه، ناخوشایند، یا حقیر تصور می کنید؟ ج: احتمال زیاد بله. چون مسایلش مثل خودم است. اما چیزی به من نگفته است. ۴- اهل ریسک کردن هستید؟ یا اینکه راحت درگیر فعالیت های تازه می شوید؟ ج: به نظرم تا حدودی بله. از هیجانات خوشش می آید. البته هیچگونه فعالیت گروهی ندارد. تمام حضور اجتماعیش محدود به مدرسه است. مدیرشان هفته گذشته می گفت: من و مشاوره مدرسه از داشتن چنین دانش آموز خوبی خیلی خوشحالیم اما او با دیگران نمی جوشد. ۵- با فامیل (خواهر و برادر و اقوام همسرتان) چقدر ارتباط دارید؟ ج: در فامیل نزدیک ما فرد هم جنس و هم سن او نیست یا من سراغ ندارم. البته یک دختر هست که دقیقا همسن اوست ولی دخترم از او خوشش نمی آید و رابطه ای بین آنها به هیچ نحو نیست. ۶-دوست صمیمی دارید که سالها باشد با هم رابطه دوستانه داشته باشید که از مسائل زندگی شما کاملا باخبر باشد؟ ج: خیر. ندارند. ۷- اهل ابراز عواطف هستید؟ به چه کسانی؟ ج: نمیدانم دقیقا مصادیق ابراز عاطفه برای کسی در سن و سال او چیست. خب به برادر کوچکش که نوزاد است ابراز علاقه می کند. ۸- آیا در زندگی تان شده که به شخصی وابستگی شدیدی داشته باشید؟ ج: فکر نمی کنم. خیر. اما تا پارسال به برخی از شبکه های تلویزیون و خواننده ها علاقه داشت و زندگی آنها را در اینترنت مطالعه می کرد. ۹- فردی مضطرب هستید؟ گاهی دچار وسواس در نماز و وضو می شود البته مواردش زیاد نبوده. ۱۰- آیا از زندگی لذت می برید؟ چقدر غمگین می شوید؟ ج: فعالیت خارج از منزل ندارد. اما اگر گاهی به طبیعت برویم (تنها یا با خانواده همسرم) طبیعتا خوشحال می شود. گاهی افسردگی موقتی داشته (تا حد مثلا دو هفته) . چند بار گفت: کار بیرون خانه (خرید از مغازه سر کوچه، بیرون بردن آشغالها) را بدین من انجام بدهم. من میگذارم انجام بدهد اما گاهی هم به خاطر جو جامعه، مانع می شوم که مثلا شب ساعت ۹ برود خیابان بعدی، از مغازه نوشت افزاری خرید کند (تا آنجا، پیاده، کمتر از ده دقیقه راه است). اخیرا هم خواهرم گفته: «نگذارید به نانوایی برود. جو جامعه خوب نیست. او هم خیلی حجاب را رعایت نمی کند». چند وقت پیش می خواست با دو تا از همکلاسی های پارسالش به یک پارک بروند. من گفتم «باید یک بزرگتر هم همراهتان باشد. وگرنه سه دختر نوجوان تنها در یک پارک، خطرناک است و خوب نیست. خودم می برمتان و در فاصله دوری از شما می ایستم که شما راحت باشید». او قبول نکرد و نرفت.  ۱۱- درباره رابطه عاطفی خود با همسر و فرزندان، کمی توضیح دهید. ج: فکر میکنم در پاسخ همین سوال در پست قبل توضیح داده شد. گاهی که من و خانمم مثلا برای خرید از منزل بیرون می رویم می گوید فلانی (خواهر کوچکترش - فرزند دومم) را هم ببرید. مرا اذیت میکند. خانمم میگوید: از اینکه تنها باشد راضی تر است تا اینکه خواهر کوچکترش پیشش باشد.
بسیار سپاسگزارم از توضیحاتی که برای پرسش ها دادید. سوالهایی که بنده از شما پرسیدم برای تشخیص اجتنابی بودن شما از مردم و جامعه است که با توجه به پاسخ هایی که دادید می توان گفت که شما از مردم اجتناب دارید؛ چراکه روان بنه های نقص و شرم و انزوای اجتماعی در خود دارید. آن هم می تواند به دلایلی که از سبک فرزندپروری و شیوه رفتار والدین و تجاربی که در زندگی داشته اید، باشد. شما کاملگرا هم هستید هم درباره خودتان و هم درباره دیگران؛ چراکه روابط خود با فامیل و اقوام را به دلایل متفاوتی، قطع کرده اید که اگر همه انسان ها مثل شما عمل کنند تقریبا می توان گفت هیچ ارتباطی در میان فامیل نمی شود داشت. ارتباط با فامیل، انقدر ثمره و نتیجه خوب دارد که می توان از برخی از ایرادها فاکتور گرفت و نادیده انگاشت. دختر شما با اینکه در سن نوجوانی است، اما مصادیق و ویژگی های دوران نوجوانی، چندان در ایشان نیست. شور و هیجان، دوستی با هم جنس که در نوجوانی بسیار می شود، در دختر شما نیست و این مسأله جای نگرانی دارد و بهتر است به یک مشاور نوجوان مراجعه نماید و تا قبل از اینکه شخصیتش شکل بگیرد؛ تغییراتی در ایشان ایجاد گردد و همچنین شیوه برقراری ارتباط با نوجوان برای شما روشن شود.        
رابطه ای که درباره برخی با آنها توضیح دادید، مصداق و مفهوم دوستی نمی شود. بلکه دوست صمیمی فراتر از این مسائل است که گویا شما از آن بی بهره هستید. حضرت علی علیه السّلام فرمودند: (فَقد الأحبّة غربة، فقدان؛نداشتن دوست یک نوع غربت و تنهایی است). (1)   مواردی که درباره اینکه توهم نیست و واقعیت دارد بیان کردید، یک مورد و یا چند مورد در زندگیتان هست به موارد نقض آن هم فکر کنید. آن معلم، معلوم نیست در چه شرایطی بوده که چنین حرفی را به مادرتان گفته و یا اینکه اصلا ایشان چگونه شخصیتی بودند و چرا و در چه شرایطی این حرف را زدند و مسائل دیگری که شما به آن توجه و یا از آنها آگاهی ندارید. برای اینکه دخترتان، به شیوه بهتری زندگی کند، لازم است زندگی خانوادگی شما بهبود یابد. سبک فرزندپروری، شیوه زندگی و تعاملات شما با فرزندان و همسر و اطرافیان تغییر یابد. سر یک سفره بودن و با هم غذاخوردن از موراد مهمی در زندگی است که باعث می شود تعاملات خانوادگی بیشتر شود و خوب است افراد خانواده برای همدیگر صبر کنند تا با هم غذا بخورند. زندگی خانوادگی با همین چیزها معنا و مفهوم می یابد. عواطف در زندگی خانوادگی بسیار اهمیت دارد بخصوص در خانه ای که دختر نوجوان است. دختر نوجوان، گم شده ای به نام محبت دارد که اگر در خانواده اقناع نگردد؛ به دنبال آن در هر کوچه و بازاری می گردد. عواطف هزینه ای برای شخص محبت کننده ندارد ولی بسیار نتیجه دارد درحقیقت همه اش سود و بهره است ولی اگر خرج نگردد؛ آثار زیان باری دارد که جبرانش بسیار سخت و گاه ناشدنی است. برای تغییر در روند زندگی، لازم است شما برادر گرامی از خودتان شروع نمایید؛ که در ادامه راهکارهایی بیان می گردد که امید است راهگشای شما باشد.       1. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت، 1403ق. ج 74، ص 178.  
در ادامه توضیحاتی برای افراد اجتنابی داده می شود و راهکارهایی که می توان تا حدودی اجتناب را برطرف کرد؛ بیان می شود. افراد اجتنابی بسیار خجالتی بوده و از ترس مسخره شدن يا خجالت کشيدن درباره خود هيچ حرفی نمی زند. او اطلاعات و نظريه های مبهم را به شيوه منفی تفسير می کند. فقدان اعتماد به نفس، دست کم گرفتن خود از دیگر ویژگی های این شخصیت است. چنین شخصی در اجتماع ممکن است از صحبت کردن در جمع تنها به خاطر احتمال تپق زدن، شرمنده شدن، لکنت زبان یا دست پاچه شدن بترسد. شخصیت اجتنابی همیشه نگران است از جانب دیگران طرد شود، پس پیش از آن که اجتماعی او را طرد کند، او خود از ورود به جمعی پرهیز می کند، حتی اگر خیلی علاقه به بودن در آن جمع داشته باشد. این افراد معمولا مشاغل حاشیه‌ای را انتخاب کرده، سالهای سال بدون پیشرفت و موفقیت به کار خود ادامه می‌دهند. از فعاليت های اجتماعی اجتناب می کنند و حتی نمی توانند با کسی دوست صميمی شوند. تنها زمانی با کسی رابطه برقرار می‌کند که مطمئن باشد فرد مقابل از او انتقاد نخواهد کرد. این فرد در يک دور باطل گير می افتد. از آن جا که مشغله ذهنی و نگرانی دائمی آن ها طرد شدن (تحويل گرفته نشدن) است، به طور دائم گوش به زنگ علائم تحقير و تمسخر از سوی ديگران هستند.       
علت های دوری گزینی: برخی افراد نسبت به دیگران با خلق و خوی اضطرابی بیشتری متولد می شوند. شبکه عصبی آنها به گونه ای است که نسبت به محرک ها، حساس تر است. حتی زمانی که نوزاد یا نوپا هستند به تغییر و تازگی در محیطشان، واکنش منفی نشان می دهند. همچنین زمان بیشتری طول می کشد که با موقعیت های جدید، انطباق یابند. معمولا به دوران کودکی و سبک فرزندپروری ربط پیدا می کند. وقتی والدینی یا زیادی حمایت گر بوده اند و یا اینکه مداوم از فرزندشان انتقاد کرده و او را در جمع مورد تمسخر قرار داده اند و اینها معمولا در کودکی آرام و خجالتی بوده اند. ممکن است به ضعف و نقص در مهارت اجتماعی هم مرتبط باشد. مثلا فرد مهارت های مردانه را نیاموخته است. تحقیقات در مورد مردانی که در مهارت های اجتماعی ناتوان هستند مشخص کرده که آنها در دوران بچگی به موضوعات مردانه نمی پرداختند؛ مثلا هوادار یک تیم ورزشی نبودند و خودشان هم ورزش نمی کردند؛ یا اینکه اهل ماجراجویی نبوده و در فعالیت های خشن و رقابتی شرکت نمی کردند.   این افراد نه خجالتی هستند و نه غیر اجتماعی و علاقه شدیدی به ارتباط برقرار کردن با دیگران دارند اما به حمایت قوی و ضمانت بی چون و چرا برای پذیرفته شدن بدون انتقاد نیاز دارند.   درمان اصلی این مسأله از طریق روان درمانی است و در صورت نیاز ممکن است دارو درمانی هم مورد استفاده قرار بگیرد. روان درمانی در صورتی می تواند به عنوان گزینه درمانی مطرح شود که درمانگر در قدم اول بتواند اعتماد فرد را جلب کند، تا در برابر ترس از طرد شدن و مسخره شدن، موضع پذیرا تری داشته باشد. در نهایت فرد را تشویق کند تا از لاک خود بیرون آید و دیدی که نسبت به خود دارد را تغییر دهد. گروه درمانی یکی از روش های درمانی موثر برای این مسأله، گروه درمانی است تا شخص بفهمد که حساسیت بیش از اندازه او، چه تأثیراتی بر خود و اطرافیانش دارد. جرأت آموزی هم یکی از اشکال رفتاردرمانی است که به فرد می آموزد که نیازهای خود را بیان کند و از آنها خجالت نکشد و اعتماد به نفس خود را ارتقا دهد.  
    راهکارها: تعاملات روزمره خود را به گونه ای دیگر انجام دهید. سعی کنید با مردم بیشتر وارد گفتگو شوید.
  • سر صحبت را با دیگران باز کنید.
- اگر سوالی از شما شد؛ پاسخ های باز بدهید نه اینکه به صورت بله یا خیر پاسخ گویید. - سوال بپرسید. برای مثال از همکارتان بپرسید تعطیلات قصد رفتن به کجا را دارد. یا اینکه فرزندش که بیمار بود بهتر شد و چه کارهای درمانی برایش صورت گرفت. - به صحبت های افراد دقیقا گوش دهید. نه اینکه به جای گوش دادن به سخنان دیگری، دنبال جواب در ذهنتان باشید. - حواس تان به لحن صدایتان باشد. - قابل دسترسی باشید. - به انجمن و گروه های مختلف بپیوندید. - با اقوام و همسایگان ارتباط برقرار کنید. - برای آخر هفته ها برنامه تفریحی و ارتباطی با دیگران بچینید. - از اخبار و رویدادهای روز باخبر باشید. - تمیز و آراسته باشید. - اندکی شوخ طبع بودن هم به شما کمک می کند - دوست خوبی برای خود پیدا کنید. - در روابط خانوادگی با اعضای خانواده مهربانتر باشید و محبت بیشتری را بروز دهید بخصوص از همسر خود شروع کنید. - از با خانواده بودن لذت ببرید و این لذت را به آنان انتقال دهید. فکر کنید اگر خدایی ناکرده هر کدام از اعضای خانواده نباشند چه حسرت هایی خواهید خورد. گاهی یک چایی خوردن در کنار خانواده را می توان چنان لذت بخش کرد که همه اعضای خانواده به دنبال آن باشند.      
  - تصویر درستی از خودتان ندارید. این اتفاق وقتی روی می دهد که ارزیابی مثبتی نسبت به خود نداشته باشید و همواره نداهای درونی، چیزهای منفی درباره شما می گوید. قطعاً بی‌توجهی به این صداها کار سختی است، اما باید بدانید این‌ها افکار خودتان هستند و باید توانایی کنترلشان را پیدا کنید. انسانها دو نوع خود دارند: خودپنداره و خودپنداشت خودپنداره یعنی آن خودی که من از خود در ذهنم ساخته ام و به آن می اندیشم و خودم را آنگونه می بینم. خودپنداشت یعنی خود به معنای واقعی، آنچه که در عالم خارج از من وجود دارد. می گویند هرگاه خودپنداره و خودپنداشت انسانها به هم نزدیک باشد، فرد در سلامت روانی است و واقعیات را همانگونه که هست می بیند و تصمیمات درست برای زندگی می گیرد. مثلا فردی که قطع نخاع شده است براساس خودپنداره درست خود را قطع نخاع تصور می نماید اما به توانمندی های دیگری که دارد هم توجه دارد و به شکوفایی آنها می پردازد. برای مثال فردی که با قطع نخاعی که دارد قهرمان وزنه برداری المپیک می شود. اگر خودپنداره کمتر از خودپنداشت باشد فرد دچار خودکم بینی است و اگر بیشتر باشد فرد دچار اعتماد به نفس کاذب است که هر دو مسأله انحراف از تعادل است و مسائلی ایجاد می کند. شاید مدام ذهنتان مشغول باشد دیگران درباره ما چه فکری می کنند. وقتی خیلی روی خودمان تمرکز کنیم، همواره تلاش خواهیم کرد مرتکب کار اشتباهی نشویم یا حرف اشتباهی نزنیم. باید کمی از حساسیتی که نسبت به خود دارید، کم کنید. - احتمال دارد دیگران به شما برچسب کمرویی و خجالتی بودن زده باشند. خیلی از ما در دوران کودکی دچار کمرویی شده‌ایم. در نتیجه دیگران ما را کمرو دانسته و به همین صورت با ما رفتار می کنند. با بالا رفتن سن و رشد شخصیتی ممکن است کمرویی در ما درمان شود؛ اما برای این که باور دیگران را نسبت به خود از بین نبریم، همچنان خجالتی بمانیم. باید بدانید نیاز نیست خود را با باور دیگران مطابقت دهید، بلکه باید خودتان را با باور خودتان هماهنگ کنید. معمولا اینها ریشه در تفکراتتان دارد. ممکن است از صحبت در جمع خجالت بکشید. از حالا سعی کنید برخلاف گذشته اقدام کنید. وقتی از بودن در جمعی احساس خجالت می کنید، تمایل دارید به جای دیگری بروید که آرام‌تر است. شاید این واکنش طبیعی شماست؛ اما بار دیگر به خودتان تحمیل کنید واکنش دیگری نشان دهید. در جمع با دیگران حرف بزنید و آن‌ها را به گفت و گو وادار کنید. شاید این کار چندان آسان نباشد و احساس بدی در شما به وجود آورد. از این حس به‌عنوان ابزاری استفاده کنید تا فشار بیشتری به خود بیاورید. با تکرار کردن می بینید احساس بد به شما کمک می کند.    
به دیگران توجه کنید گاهی فکر می کنیم با حرف زدن یا انجام کاری، باعث خجالت و شرمندگی خود می شویم. برای رفع این مشکل باید بیشتر به دیگران توجه کنید. وقتی توجه کمتری به خود داشته باشیم، نگرانی‌مان از این که چطور به نظر می رسیم کمتر می شود. - آسان‌ترین راه این است نسبت به دیگران احساس دلسوزی داشته باشید. وقتی نسبت به دیگران حس دلسوزی و ترحم کنید، دست از فکر کردن به خودتان بر می دارید و تمام انرژی‌تان را صرف درک دیگران می کنید. باید بدانید دیگران نیازمند توجه شما هستند. فکر کنید دیگران به حرف زدن شما نیاز دارند. - در مرحله‌ی دیگر، خود را جای اطرافیان بگذارید. نسبت به کسی که با شما حرف نمی زند چه احساسی دارید؟ شاید او را متکبر و از خود راضی بدانید در حالی که این گونه نیست. بنا بر تحقیقات انجام شده، ژست مناسب بدن (بالا گرفتن سر، عقب دادن شانه‌ها و باز بودن دست‌ها) ما را فردی قدرتمند و با اعتماد به نفس نشان می دهد و از استرسمان کم می کند. سعی کنید واضح و روشن حرف بزنید وقتی شفاف و شمرده حرف بزنید، بعد از مدتی دست از آهسته صحبت کردن برمی دارید و به شنیدن صدای خود علاقه مند می شوید. مکالمه‌ای ساختگی با خود داشته باشید و صدایتان را ضبط کنید. شاید خیلی خنده دار باشد، اما با این روش متوجه ضعف‌های خود خواهید شد و می بینید صدایتان به قدر کافی رساست. خودتان را با کسی مقایسه نکنید دوستانه عمل کنید لبخند بزنید و ارتباط چشمی برقرار کنید لبخند بهترین ابزار برای آغاز مکالمه با یک دوست یا فرد غریبه است. لبخند زدن نشان می دهد علاقه دارید در مکالمه شرکت کنید. توقعتان را کم کنید. بنا نیست در پایان یک گفت‌و‌گو، شما افراد را کاملا مجذوب خود کرده باشید. همین که همه از هم‌صحبتی یکدیگر لذت برده باشید، کافی است. امید است مطالب بیان شده، تا حدودی راهگشای شما باشد.  
با تشکر از شما به خاطر مطالب بسیار مفیدتان؛ - قسمتهایی از آنها را که برایم راحتتر قابل انجام است مشخص کردم تا در «گام اول»، آنها را پیگیری کنم. - یک سئوال درباره دخترم: او به کلاس ورزشی می رود. اما افراد شرکت کننده در آن کلاس، خانمهای بزرگسال هستند که طبیعتا نمیتوانند طرف ارتباط و دوستی او قرار بگیرند.   «در فامیل، دختر همسال او نداریم. یا اگر باشد یکی دو تا. آنها هم انقدر نزدیک نیستند که ما هر هفته یا ختی ماهی یکیار به منزلشان برویم.  چه راههایی هست تا من انجام دهم که دخترم دوستانی هم سن خود پیدا کند؟ با توجه به نگرانی هایی که در مورد جو جامعه و خطراتی که خصوصا برای دختران نوجوان هست، داریم».
- فرمودید «تصور درستی از خودتان ندارید». اما تصوری که من از خودم دارم، بر اساس حوادثی است که در واقعیت هر روز اتفاق می افتند. چگونه می توانم به خودم بقبولانم که این تصور، صحیح نیست؟   - در مورد اینکه صدایم نارسا است یا گاهی در برقراری یک ارتباط، دستم می لرزد، به خاطر اینست که تا کنون این کارها را انجام نداده ام. اگر چند بار انجام بدهم تا حدی که برایم عادی شوند، این مسایل رفع می شوند. اما برای شروع کار، آنچه کمک کننده است اینست که با ورزش، «ساپورت فیزیولوژیکال» بدن خود را تقویت کنم. تا بدن، در این شرایط، کم نیاورد.
هوالمحبوب برای دختر عزیزتان به نظر بنده بهترین راهکار این است که در اسرع وقت با یک روانشناس نوجوان مشورت کنید و دخترتان را نزدشان ببرید تا مسائلش به صورت بالینی بررسی گردد؛ چرا که مشکلش تنها دوست و رفیق نداشتن نیست. به نظر می رسد احتمال افسردگی در ایشان است. خیلی وقت ها تصوری که از حوادث، انسان برای خودش می سازد، تصویر واقعی نیست بلکه به صورت اجبار در ذهنش تحت شرایط بیرونی شکل گرفته. به خودتان توجه کنید، آیا صدای نارسا داشتن دلیل بر این است که توانایی های فرد، کم است. چه بسا انسانهای بسیار موفقی که نه صدای رسایی دارند و نه تن صدای جذاب. برادر گرامی: شما هم اگر به یک روانشناس بالینی مراجعه نمایید هم به خودتان کمک کرده اید و هم به دختر و خانواده محترمتان. تا زمانی که زنده ایم؛ می شود برای بهتر زندگی کردن تلاش کرد.   
جمع بندی پرسش: بنده چهل و پنج ساله هستم و فرزند ارشدم یک دختر شانزده ساله است. مهمترین مشکلی که در زندگی خودم و فرزندانم با آن مواجه هستیم" اجتماعی نبودن" است. ما با همسایگان خود ارتباط نداریم و کسی در همسایه ها ما را به اسم نمی شناسد. با اقوام و فامیل هم چندان ارتباط نداریم؛ چرا که برخی خصوصیاتی دارند که مورد پسند ما نیست. خودم از این ناحیه خیلی ضربه خورده ام و خیلی از فرصتهای گرانبها و اساسی را از دست داده ام. اکنون نگران آینده فرزندانم خصوصا فرزند بزرگم هستم. اگر اینگونه پیش برود، او در دانشگاه دچار مشکلات زیادی خواهد شد و با توجه به دختر بودنش، خطراتی برایش دارد. دخترم با کسی دوست نیست و زمانی دوره های افسردگی را داشته است. همچنین چون کسی ما را نمی شناسد، فرصت ازدواج مناسب و شایسته برای آنها هم خیلی کاهش خواهد یافت. مادرشان اینگونه نیست ولی او هم به تبع من، روابط زیادی با دیگران برقرار نمیکند. عواطف در زندگی ما کم است.  در کودکی پدرم نمی گذاشت ما در خانه خودمان بخندیم و میگفت نباید صدایتان از خانه بیرون برود و توی کوچه صدای شما را بشنوند. البته او میخواست اجتماعی نبودن مرا با "زور" حل کند و لذا به زور مرا مجبور می کرد که در مراسم و میهمانی های فامیلی شرکت کنم. آنهم بعضا مراسمی که اکثر افراد آنجا خانم و دختر بودند و من از شرم سرم را پایین می انداختم و پدرم در آنجا درباره من با آنها شوخی می کرد و مثلا میگفت: انگار می خواهد به خانه مادر زنش برود که خجالت می کشد (من آن موقع دبیرستان بودم). او معتقد به زور (آسانترین راه) بود پدر و مادرم میگویند ما ابتدا نمیگذاشتیم تو بروی توی کوچه با بچه ها بازی کنی چون نمی خواستیم حرف بد و اخلاق بد از آنها یاد بگیری، اما بعد از آن خودت دیگر نرفتی.  در محل کار حتی در سلام و احوال پرسی هم مشکل دارم. نمی دانم چه باید بگویم؟ برای مناسبتهایی مثل ازدواج، عیادت بیمار یا درگذشت اطرافیان هم همین طورم. وضعیت اکنون خودم را هم که در ابتدا عرض کردم. در محل کار هم همینطورم. وقتی میتوانم به شخصی سلام کنم که فاصله اش با من در حد یک متر باشد و ارتباط چشمی با من داشته باشد. صدایم نارسا است. حتی خیلی وقتها در مسیر حرکت به افرادی که نزدیکم هستند سلام میکنم و سعی هم میکنم بلند و پر قدرت انجام دهم، اما آنها جوابی نمی دهند. یعنی صدای مرا نشنیده اند. پاسخ: شما از مردم اجتناب دارید؛ چراکه روان بنه های نقص و شرم و انزوای اجتماعی در خود دارید. آن هم می تواند به دلایلی که از سبک فرزندپروری و شیوه رفتار والدین و تجاربی که در زندگی داشته اید، باشد. شما کاملگرا هم هستید هم درباره خودتان و هم درباره دیگران؛ چراکه روابط خود با فامیل و اقوام را به دلایل متفاوتی، قطع کرده اید که اگر همه انسان ها مثل شما عمل کنند تقریبا می توان گفت هیچ ارتباطی در میان فامیل نمی شود داشت. ارتباط با فامیل، انقدر ثمره و نتیجه خوب دارد که می توان از برخی از ایرادها فاکتور گرفت و نادیده انگاشت. دختر شما با اینکه در سن نوجوانی است، اما مصادیق و ویژگی های دوران نوجوانی، چندان در ایشان نیست. شور و هیجان، دوستی با هم جنس که در نوجوانی بسیار می شود، در دختر شما نیست و این مسأله جای نگرانی دارد و بهتر است به یک مشاور نوجوان مراجعه نماید و تا قبل از اینکه شخصیتش شکل بگیرد؛ تغییراتی در ایشان ایجاد گردد و همچنین شیوه برقراری ارتباط با نوجوان برای شما روشن شود. برای اینکه دخترتان، به شیوه بهتری زندگی کند، لازم است زندگی خانوادگی شما بهبود یابد. سبک فرزندپروری، شیوه زندگی و تعاملات شما با فرزندان و همسر و اطرافیان تغییر یابد. عواطف در زندگی خانوادگی بسیار اهمیت دارد بخصوص در خانه ای که دختر نوجوان است. دختر نوجوان، گم شده ای به نام محبت دارد که اگر در خانواده اقناع نگردد؛ به دنبال آن در هر کوچه و بازاری می گردد. عواطف هزینه ای برای شخص محبت کننده ندارد ولی بسیار نتیجه دارد درحقیقت همه اش سود و بهره است ولی اگر خرج نگردد؛ آثار زیان باری دارد که جبرانش بسیار سخت و گاه ناشدنی است. برای تغییر در روند زندگی، لازم است شما برادر گرامی از خودتان شروع نمایید؛ که در ادامه راهکارهایی بیان می گردد که امید است راهگشای شما باشد.   راهکارها: تعاملات روزمره خود را به گونه ای دیگر انجام دهید.
  • سعی کنید با مردم بیشتر وارد گفتگو شوید.
  • سر صحبت را با دیگران باز کنید.
- اگر سوالی از شما شد؛ پاسخ های باز بدهید نه اینکه به صورت بله یا خیر پاسخ گویید. - سوال بپرسید. برای مثال از همکارتان بپرسید تعطیلات قصد رفتن به کجا را دارد. یا اینکه فرزندش که بیمار بود بهتر شد و چه کارهای درمانی برایش صورت گرفت. - به صحبت های افراد دقیقا گوش دهید. نه اینکه به جای گوش دادن به سخنان دیگری، دنبال جواب در ذهنتان باشید. - به انجمن و گروه های مختلف بپیوندید. - با اقوام و همسایگان ارتباط برقرار کنید. - برای آخر هفته ها برنامه تفریحی و ارتباطی با دیگران بچینید. - از اخبار و رویدادهای روز باخبر باشید. - تمیز و آراسته باشید. - اندکی شوخ طبع بودن هم به شما کمک می کند - دوست خوبی برای خود پیدا کنید. - در روابط خانوادگی با اعضای خانواده مهربانتر باشید و محبت بیشتری را بروز دهید بخصوص از همسر خود شروع کنید. - از با خانواده بودن لذت ببرید و این لذت را به آنان انتقال دهید. فکر کنید اگر خدایی ناکرده هر کدام از اعضای خانواده نباشند چه حسرت هایی خواهید خورد. گاهی یک چایی خوردن در کنار خانواده را می توان چنان لذت بخش کرد که همه اعضای خانواده به دنبال آن باشند. شاید مدام ذهنتان مشغول باشد دیگران درباره ما چه فکری می کنند. وقتی خیلی روی خودمان تمرکز کنیم، همواره تلاش خواهیم کرد مرتکب کار اشتباهی نشویم یا حرف اشتباهی نزنیم. باید کمی از حساسیتی که نسبت به خود دارید، کم کنید. معمولا اینها ریشه در تفکراتتان دارد. ممکن است از صحبت در جمع خجالت بکشید. از حالا سعی کنید برخلاف گذشته اقدام کنید. وقتی از بودن در جمعی احساس خجالت می کنید، تمایل دارید به جای دیگری بروید که آرام‌تر است. شاید این واکنش طبیعی شماست؛ اما بار دیگر به خودتان تحمیل کنید واکنش دیگری نشان دهید. در جمع با دیگران حرف بزنید و آن‌ها را به گفت و گو وادار کنید. شاید این کار چندان آسان نباشد و احساس بدی در شما به وجود آورد. از این حس به‌عنوان ابزاری استفاده کنید تا فشار بیشتری به خود بیاورید. با تکرار کردن می بینید احساس بد به شما کمک می کند. سعی کنید واضح و روشن حرف بزنید وقتی شفاف و شمرده حرف بزنید، بعد از مدتی دست از آهسته صحبت کردن برمی دارید و به شنیدن صدای خود علاقه مند می شوید. مکالمه‌ای ساختگی با خود داشته باشید و صدایتان را ضبط کنید. شاید خیلی خنده دار باشد، اما با این روش متوجه ضعف‌های خود خواهید شد و می بینید صدایتان به قدر کافی رساست. ارتباط چشمی برقرار کنید توقعتان را کم کنید. بنا نیست در پایان یک گفت‌و‌گو، شما افراد را کاملا مجذوب خود کرده باشید. همین که همه از هم‌صحبتی یکدیگر لذت برده باشید، کافی است.    
موضوع قفل شده است