جمع بندی آیا برهان علیت یک امر فطری است؟

تب‌های اولیه

73 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا برهان علیت یک امر فطری است؟
با سلام و احترام خدمت دوستان و کارشناسان گرامی انسان از کودکی تمایل داره برای هر چیزی دنبال علت بگرده. این تمایل شاید غریزی باشه یا فطری یا بر اثر تجربه بدست بیاد. اما در هر صورت، برهان علیت این پیشفرض ذهنی ما رو رد می کنه و اثبات می کنه که علت داشتن همه چیز نیازمند دور یا تسلسله و در نتیجه امکان پذیر نیست. در واقع برای کودکی که با فلسفه آشنا نشده، ساده ترین کار اینه که بپذیره "هر چیزی نیازمند علته" اما اگر این فرض درست بود، پس جهان نباید وجود میداشت و ما هم وجود نداشتیم. این مثل خیلی از فرضهاییه که انسان در ذهن داره و بعدها به خاطر علم یا فلسفه مجبور میشه نادرستیشون رو بپذیره. اما در این میان بعضی فلاسفه هم کوشیده اند تا به این قاعده پیرایه هایی ببندند  و با مستثنی نمودن واجب الوجود، یک گزاره اصلاح شده را تحت عنوان "قاعده علیت" معرفی کنند "هر معلولی علتی دارد" گزاره جایگزینی است که سعی نموده قاعده علیت را محدود به موجودات معلول نماید. اما این عبارت همانگوست. با توجه به اینکه معلول چیزی است که علت دارد، معنای این عبارت می شود "هر چیزی که علتی دارد، علتی دارد". عبارات همانگو بدیهی اند اما در عین حال فاقد ارزش اند و چیزی به دانش ما نمی افزایند. عبارات جایگزین دیگر نیز حالت بدیهی ندارند و نیازمند استدلالی برای اثبات اند. مثلا عبارت "همه اشیاء دارای علت اند" وقتی اثبات میشه که ثابت کنیم هیچ موجود بی علتی نمی تواند شیء باشد. آن هم بعد از اینکه شیء را تعریف نمودیم ...   به هر حال برهان علیت نیازمند تعریف مقدمه ای تحت عنوان "اصل علیت" نیست. کافی است از فرض خلف "هر چیزی علتی دارد" شروع کنیم و با نشان دادن نادرستی اش، اثبات کنیم که باید چیز یا چیزهای بدون علتی نیز وجود داشته باشد/باشند. (یکتایی و ماهیت این موجود بدون علت بایستی در استدلالهای دیگری بررسی گردند.) بحث مرتبط: http://askdin.com/node/87479
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد قول سدید
با سلام و عرض ادب   
انسان از کودکی تمایل داره برای هر چیزی دنبال علت بگرده. این تمایل شاید غریزی باشه یا فطری یا بر اثر تجربه بدست بیاد. اما در هر صورت، برهان علیت این پیشفرض ذهنی ما رو رد می کنه و اثبات می کنه که علت داشتن همه چیز نیازمند دور یا تسلسله و در نتیجه امکان پذیر نیست.
  در تاپیک سابق خدمت دوستان عرض شد که این اشکال منتفی است. چرا که اصل علیت نمی گوید هر موجودی علت دارد بلکه می گوید هر موجود ممکن الوجودی علت دارد؛ یعنی هر موجودی که نسبتش به وجود و عدم برابر است و هم می توانست موجود باشد و هم می توانست موجود نباشد، برای این که این نسبتش متفاوت شود و به وجود بیاید، باید موجود دیگری دخالت کند و این نسبت را برقرار سازد چرا که به خودی خود، این موجود نسبتش به وجود و عدم برابر است و هیچ ترجیحی نسبت به هیچ یک ندارد. نتیجه برهان علیت نیز نقض این اصل نیست چرا که اثبات می کند واجب الوجود که بی نیاز از علت است و نسبتش به وجود و عدم برابر نیست موجود است و مصداق دارد. وجود واجب الوجود نقض اصل علیت نیست چرا که مفاد اصل علیت ناظر به موجود ممکن الوجود بود نه هر موجودی.
بله می پذیرم که یک کودک یا یک انسانی که دقت های فلسفی ندارد، بواسطه انسی که با جهان پیرامونی دارد، طرفدار تعمیم اصل علیت به هر موجودی باشد. اما از آن جایی که یکی از رسالت های فلسفه، تدقیق و تعمیق باورهای عامیانه است، به ما گوشزد می کند چنین تلقی عامیانه ای درست نیست و باید بر آن اصلاحاتی إعمال شود. خود شما در پاراگراف های بعدی به این مطلب متذکر شدید:  
  در واقع برای کودکی که با فلسفه آشنا نشده، ساده ترین کار اینه که بپذیره "هر چیزی نیازمند علته" اما اگر این فرض درست بود، پس جهان نباید وجود میداشت و ما هم وجود نداشتیم. این مثل خیلی از فرضهاییه که انسان در ذهن داره و بعدها به خاطر علم یا فلسفه مجبور میشه نادرستیشون رو بپذیره. اما در این میان بعضی فلاسفه هم کوشیده اند تا به این قاعده پیرایه هایی ببندند  و با مستثنی نمودن واجب الوجود، یک گزاره اصلاح شده را تحت عنوان "قاعده علیت" معرفی کنند
"هر معلولی علتی دارد" گزاره جایگزینی است که سعی نموده قاعده علیت را محدود به موجودات معلول نماید. اما این عبارت همانگوست. با توجه به اینکه معلول چیزی است که علت دارد، معنای این عبارت می شود "هر چیزی که علتی دارد، علتی دارد". عبارات همانگو بدیهی اند اما در عین حال فاقد ارزش اند و چیزی به دانش ما نمی افزایند.
  عمدتا فلاسفه مسلمان، اصل علیت را به معنای «هر شئ ممکن الوجود محتاج علت است» می دانند.  این اصل اینهمانگویی نیست و بعد از تصور درست موضوع و محمول، مورد تصدیق واقع می شود. توضیحش در پست سابق گذشت.  
عبارات جایگزین دیگر نیز حالت بدیهی ندارند و نیازمند استدلالی برای اثبات اند. مثلا عبارت "همه اشیاء دارای علت اند" وقتی اثبات میشه که ثابت کنیم هیچ موجود بی علتی نمی تواند شیء باشد. آن هم بعد از اینکه شیء را تعریف نمودیم ...
همانطور که عرض شد، اساسا این ادعا که «هر موجودی محتاج به علت است» اساسا نادرست است و دلیلی به سودش نداریم بلکه برخلافش دلیل داریم.
در صورتی میپذیریم هر ممکنی نیاز به علتی دارد که بپذیریم قاعده ترجیح بلا مرجح وجود و عدم را هم شامل میشود اگر وجود ممکن الوجود نیاز به علت دارد پس عدم ممکن الوجود هم نیاز به علت دارد چون از حالت امکانی خارج شده و بین عدم و وجود عدم را برگزیده است پس عدم ممکن الوجودی مثل جهان طلایی نیاز به علت دارد علت آن معدوم نیست زیرا معدوم علت چیزی نمیشود علت آن موجود هم نیست زیرا موجود علت معدوم نمیشود پس همان فرض ابتدایی اشتباه بوده و ترجیح بلا مرجح به وجود و عدم تعلق نمیگیرد پس گزاره هر ممکن الوجودی علت دارد اشتباه است
این استدلال به طور خلاصه به این شکل است: 1- بعضی ممکن ها معدوم هستند 2- هیچ معدومی علت ندارد نتیجه: بعضی ممکن ها علت ندارند
سلام قول سدید گرامی عبارت «هر شئ ممکن الوجود محتاج علت است» نتیجه یک استدلال است. در حالی که "اصل" چیزی است که قابل اثبات نباشد اما به دلیل بدیهی بودن بتواند مقدمه یک استدلال قرار گیرد. در واقع نمیشه اون رو "اصل علیت" نامید. ما در برهان علیت نیاز به تعریف مقدمه ای تحت عنوان اصل علیت نداریم. تلاش برای تعریف اصل علیت یک تلاش فرعی و غیر لازم است در حالی که این برهان می تواند بدون این مقدمه و به فرم برهان خلف نیز مطرح شود: - فرض خلف: فرض می کنیم همه چیز علت دارد. - این نیازمند دور و تسلسل است و محال است - پس نتیجه میگیریم که موجود یا موجودات بدون علت نیز وجود دارند. - نتیجه میگیریم که بایستی موجود یا موجودات واجب الوجودی نیز وجود داشته باشند در مراحل بعد می پردازیم به ویژگیهای واجب الوجود و بحث در مورد یکتایی آن
اقلیدس گرامی، جدای از اینکه عدم ممکن الوجودها را دارای دلیل بدانیم یا خیر، بحث برهان علیت در مورد موجودات است یعنی چیزهایی که وجود دارند.
استدلال مذکور برای نقض قاعده ترجیح بلا مرجح بود ممکن ها دو دسته اند: موجودات ممکن و معدومات ممکن هر دو دسته یکی از بین وجود و عدم را برگزیده اند و طبق قاعده باید دارای علت باشند حال آنکه معدوم ممکن نمیتواند علتی داشته باشد پس نمیتوان گفت هر ممکنی علت دارد
- فرض خلف: فرض می کنیم همه چیز علت دارد.   - این نیازمند دور و تسلسل است و محال است   - پس نتیجه میگیریم که موجود یا موجودات بدون علت نیز وجود دارند.   - نتیجه میگیریم که بایستی موجود یا موجودات واجب الوجودی نیز وجود داشته باشند   در تاپیک قبل گفتیم تنها موجودی که میشناسیم جهان مادی است که جناب کارشناس گفت ملاک معلول بود ممکن بودن است و در آن استدلال معلوم شد ممکن بودن نمیتواند ملاک معلول بودن باشد ضمن اینکه شما خیلی زود ابطال تسلسل را پذیرفتند به شخصه هنوز برهان قاطعی در رد تسلسل علل نیافته ام
نه تنها براهین مبطل تسلسل قانع کننده نیستند بلکه به راحتی میتوان برهانی در اثبات تسلسل اقامه کرد یعنی اگر سلسله ای رخ دهد حتما نامتناهی است و هرگز به واجب ختم نمیشود ابتدا یک یادآوری از ریاضیات دبیرستان: مجموعه اعداد اول نامتناهی است زیرا فرض وجود بزرگترین عدد اول ما را به عدد اولی بزرگتر میرساند و این تناقض است استدلال اثبات تسلسل هم به همین شکل است فرض وجود واجب ما را به علتی ورای واجب میرساند و این تناقض است اما چگونه؟ اگر واجب وجود داشته باشد باز هم مجموعه واجب و ممکنات را نسبت به عدم و وجود یکسان میبینیم و فرض عدم این مجموعه متناقض نیست پس این مجموعه هم ممکن است و علتی ورای خود دارد پس فرض وجود واجب ما را به علتی ورای واجب میرساند و این تناقص است پس سلسله ممکنات هرگز به واجب ختم نمیشود
عنوان تاپیک رو باید به این صورت می گذاشتم: "آیا اصل علیت یک امر فطری است؟" متاسفانه به جای اصل علیت، برهان علیت رو نوشتم. ممنون میشم اگر مدیران گرامی عنوان را اصلاح بفرمایند. ممنون
سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرانقدر بنده هم موافقم فقط پیرامون یک موضوع بحث کنیم. مثلا همین اصل علیت. (بحث تسلسل در تاپیک دیگر بحث شود.) در غیر این صورت، مباحث متعددی مطرح می شود که پاسخگویی به تک تک آنها در یک تاپیک، عامل هرج و مرج و آشفتگی پست ها می شود.  به همین منظور تلقی فلاسفه مسلمان از این اصل را تقدیم می کنم و خوشحال می شوم دوستان بنا به درخواست جناب فروردین، فقط درباره همین اصل علیت مطالب خودشان را بیان بفرمایند و سایر مباحث را در تاپیک های دیگر طرح نمایند.    
  مقدمتا توضیحی درباره اصل علیت تقدیم می شود: فلاسفه مسلمان اشیاء را به سه قسم تقسیم می کنند: واجب الوجود، ممتنع الوجود، ممکن الوجود. واجب الوجود، موجودی است که وجود دارد و وجودش برایش ذاتی است و محال است معدوم گردد و برای ایجادش نیازی به دیگران ندارد چرا که ذاتش به خودی خود موجود است و عدم را نمی پذیرد. ممتنع الوجود، موجودی است که معدوم است و عدم برایش ذاتی است و محال است موجود گردد و برای عدم شدنش نیازی به دیگران ندارد چرا که ذاتش به خودی خود معدوم است و وجود را نمی پذیرد. ممکن الوجود، موجودی است که ذاتش به خودی خود، نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم. از این رو، هم می تواند موجود گردد و هم معدوم بماند. ممکن الوجود برای این که موجود یا معدوم شود، نیازمند علتی بیرون از ذاتش است.   فلاسفه مسلمان معتقدند که برای این که ممکن الوجود، موجود گردد باید علتی بیرون از ذاتش باشد که وجودش را بر عدمش ترجیح داده و به حدّ ضرورت برساند تا آن ممکن الوجود، وجود بیابد و موجود گردد. به این قاعده، اصل علیت گفته می شود.   فلاسفه مسلمان اصل علیت را برآمده از حکم عقل می دانند بدین معنا که عقل کاشف از این واقعیت است. دقت بفرمایید که فلاسفه مسلمان منظورشان از حکم عقل، کشف عقل است نه این که عقل به مثابه یک قانونگذار چنین قانونی را جعل و اعتبار نماید. به باور فلاسفه مسلمان عقل آدمی این قدرت را دارد که از جانب خودش و بدون نیاز به حواس، یکسری قواعد طبیعی را کشف نماید: قواعد طبیعی همچون اصل علیت. این قوانین عقلی به صورت کلی صادقند؛ یعنی هر جایی که موضوعشان محقق شد، حکمشان نیز محقق می شود؛ یعنی هر جایی که ممکن الوجود داشتیم، حکم نیازمندی به علت نیز بر او تطبیق می یابد.   برای این که بدانیم یک اصل، برگرفته از حکم عقل است، راهی جز شنیدن ندای درونی عقل نداریم. در واقع، فلاسفه مسلمان معتقدند که اگر به درستی موضوع و محمول اصل علیت را تصور کنیم، و شبهه و مانعی پیش روی ما نباشد، فورا به درستی این اصل تصدیق می کنیم و آن را به صورت کلی قبول می کنیم. منظور از عقلی بودن این اصل نیز چیزی بیش از این نیست که بعد از تصور درست موضوع و محمول، عقل ضرورتا به صورت کلی و فراگیر تصدیق می کند که هر ممکنی برای وجودش به علتی نیازمند است: ممکن الوجود یعنی موجودی که نسبت به وجود و عدم مساوی است و برایش فرقی ندارد که موجود باشد یا معدوم بماند. در این صورت، برای این که ممکن الوجود موجود گردد، باید علتی بیرونی در کار باشد تا آن را از حالت تساوی خارج کرده و به آن وجود ببخشد.   با این حال، ممکن است آدمی بواسطه شبهاتی به این اصل عقلی تصدیق نکند و نسبت به آن مردد گردد. تنها راه برای رهایی از شبهات و تصدیق به این اصل عقلی این است که بار دیگر به همین اصل مراجعه کنیم و به درستی تصورش کنیم و احیانا شبهاتی که پیرامونش داریم را مرور کنیم و آنها را نقادی کرده و مجددا به اصل مذکور بازگردیم. شاید در این صورت، بتوانیم ندای وجدانی و درونی عقل را بشنویم.   یکی از شبهاتی که مطرح می شود این است که «شايد اين حکم ناشي از علل دروني ديگر باشد: مثلا ناشي از مشاهدات تجربي ما باشد که آن را تعميم بخشيده ايم اما تجربي بودنش را ناديده ميگيريم و آن را به امور ديگر سرايت ميدهيم. در این صورت، این اصل عقلی و فراگیر و بدیهی نیست و اعتبارش فقط در محدوده امور تجربی است».   در نقد این سخن گفتنی است که قبول داریم که بسیاری از اصول فکری ما تجربی هستند اما مساله این است که آیا اصل علیت نیز از طریق همین فرآیند تجربی تولیده شده است؟ به نظر می رسد چنین نباشد چرا که کاربست این فرآیند در سنین کودکی و شیرخوارگی ناممکن و دور از ذهن است در حالی که مسلما کودکان شیرخوار نیز از اصل علیت استفاده می کنند؛ یعنی وقتی سینه مادر را می مکند انتظار دارند که شیر بیرون بیاید.   شاید اشکال شود که کودکان شیرخوار قدرت عقلانی بالایی ندارند و نمی توانند استدلال کنند و تجزیه و تحلیل ندارند. به همین جهت، اگر آنها نیز اصل علیت را به کار می بندند، نشان می دهد که این اصل عقلی نیست. در نقد این سخن گفتنی است که منظور از عقلی بودن، استدلال و تجزیه و تحلیل های طولانی و پیچیده نیست چرا که اصول عقلی دو گونه بدیهی و نظری هستند، و وقتی گفته می شود که اصل علیت اصل عقلی است، منظورمان اصل عقلی بدیهی است که نیازی به فکر و استدلال ندارد. بنابراین، منافاتی ندارد که کودکان نیز بواسطه عقل فطریشان، به این اصل اذعان کنند و به صورت ناخودآگاه آنها را به کار ببندند.   بنابراین، اصل علیت اصل عقلی بدیهی است و کلیت دارد و در مورد هر ممکن الوجودی صادق است. تنها راه برای احراز این اصل، شنیدن ندای درونی عقل بعد از تصور درست موضوع و محمول است. البته گاهی شبهات ذهنی مانع می شوند از این که آدمی به این اصل تصدیق کند. به همین جهت، برای رهایی از این شبهات، باید آنها را نقادی کرد و از آنها رهایی جست تا با مراجعه مجدد به وجدانمان، مجددا ندای درونی عقل را بشنویم و کلیت و تعمیم این اصل را درک کنیم.   برای مطالعه بیشتر، رک: معلمی، حسن، پیشینه و پیرنگ معرفت شناسی اسلامی، انتشارات علوم و فرهنگ اسلامی. حسین زاده، محمد، منابع معرفت، انتشارات موسسه امام خمینی.
در صورتی میپذیریم هر ممکنی نیاز به علتی دارد که بپذیریم قاعده ترجیح بلا مرجح وجود و عدم را هم شامل میشود اگر وجود ممکن الوجود نیاز به علت دارد پس عدم ممکن الوجود هم نیاز به علت دارد چون از حالت امکانی خارج شده و بین عدم و وجود عدم را برگزیده است پس عدم ممکن الوجودی مثل جهان طلایی نیاز به علت دارد علت آن معدوم نیست زیرا معدوم علت چیزی نمیشود علت آن موجود هم نیست زیرا موجود علت معدوم نمیشود پس همان فرض ابتدایی اشتباه بوده و ترجیح بلا مرجح به وجود و عدم تعلق نمیگیرد پس گزاره هر ممکن الوجودی علت دارد اشتباه است
  دوست عزیز دو فرض مطرح فرمودید که ذیل هر یک نکاتی را تقدیم می کنیم: فرض اول: معدوم علت عدم چیزی باشد. این بحث در مورد اعدام مطرح است که آیا علیت در میان معدومات صادق است یا نه؟ دو نظر وجود دارد: یکی این که معدومات دارای واقعیت هستند چنانچه شور نبودن شکر، خودش یک واقعیت است و به همین جهت، علیت نیز حقیقتا در آنجا جاری است. مثلا خیس نشدن زمین علتش نباریدن باران است. هر دو عدم واقعی هستند اگرچه از سنخ وجود نمی باشند. رابطه میان آنها نیز علیت است. دوم این که معدومات دارای واقعیت نیستند و اگر گاهی آنها را دارای واقعیت و علیت نسبت به هم می دانیم، از جهت مجاز و اعتبار است؛ یعنی در عالَم اعتبار، برای معدوم ها واقعیتی لحاظ می کنیم که یکی علت دیگری است. این اعتبار، دلبخواهی نیست بلکه تابع واقعیت موجود است؛ یعنی منشا انتزاع خارجی دارد و اختیاری و دلبخواهی نیست. فرض دوم: موجود علت عدم چیزی باشد چنین چیزی نیز تابع آن است که معدوم را واقعی بدانیم یا نه. مثلا خشک نبودن زمین، علتش باریدن باران است. 
ممنون از توضیحات شما سدید گرامی این تقسیم بندی ارائه شده، یک نامگذاری است. فلاسفه موجودات را به سه دسته تفسیم کرده اند: - موجودی که برای وجود داشتن نیاز به علت ندارد و نبودش محال است (اسمش را می گذاریم واجب الوجود) - موجودی که وجود داشتنش یا نبودنش نیازمند علت است (اسمش را می گذاریم ممکن الوجود) - موجودی که وجود داشتنش محال است (اسمش را می گذاریم ممتنع الوجود) این تقسیم بندی ها چیزی جدای از تعریفشون نیستند. حالا اگر بگیم "وجود هر ممکن الوجودی نیازمند علت است" به این معناست که "وجود هر موجودی که وجود داشتن یا نبودش نیازمند علت باشد، نیازمند علت است". پس باز هم با یک عبارت همانگو روبروییم.   کاری که فلاسفه در این تقسیم بندی ارائه داده اند، ایجاد رابطه بین "نیازمندی به علت جهت به وجود آمدن" و "امکان معدوم شدن" است. مثلاً در این تقسیم بندی، موجودی را نمی بینیم که به وجود آمدنش نیازمند علت باشد اما امکان از بین رفتن نداشته باشد. اگر این قاعده رو بتونیم اثبات کنیم، یک ابزار خیلی خوب برای تشخیص واجب الوجود به ما میده.
جناب قول سدید شما میگویید چون جهان مادی وجود را بر عدم ترجیح داده باید دارای علت باشد ما هم میگوییم چون جهان طلایی عدم را بر وجود ترجیح داده باید دارای علت باشد خود جهان طلایی نسبت به وجود و عدم یکسان است حال که عدم را ترجبح داده باید مرجحی باشد اصلا ما میگوییم علتی باید وجود داشته باشد پس به وضوح علت موجود است نه معدوم هیچ موجودی هم علت معدوم نمیشود به نظر شما چه موجودی میتواند باعث ترجیح عدم جهان طلایی باشد استدلال واضح است: بعضی ممکن ها معدوم هستند هیچ معدومی علت ندارد نتیجه: بعضی ممکن ها علت ندارد این نتیجه دقیقا نقیض ترجیح بلا مرجح است که میگوید هر ممکنی علتی دارد وقتی نقیض گزاره ای صحیح باشد خود گزاره باطل است اگر بگویید معدوم نیاز به علت ندارد بلکه موجود نیاز دارد این میشود همان اصل علیت نه ترجیح بلا مرجح و دیگر بحث از تقسیم بندی واجب و ممکن و ممتنع منتفی است پس دیگر نمیتوانیم بگوییم ملاک معلول بودن ممکن بودن است نهایتا مجبوریم بگوییم هر موجودی علت دارد ممکن است گفته شود چرا عقل ترجیح بلا مرجح را تایید میکند؟ پاسخ این است عقل ترجیح بلا مرجح بین اجزاء جهان مادی را تایید میکند مثلا شیر آمدن سکه علتی دارد مسلما عقل این قاعده را در زمینه وجود و عدم که مصداقی ندارد تایید نمیکند
از اقلیدس عزیز هم ممنونم که بحث عدم رو مطرح فرمودند. چیزی که موجود یا معدومه، قبل از اینکه موجود یا معدوم بشه در چه حالتی بوده؟ در حالت ممکن الوجود؟ یعنی در حالتی بوده که نه هست و نه نیست؟ اگر بگیم اول معدوم بوده بعد موجود شده، پس یعنی علت العلل ابتدا ممکن الوجود رو معدوم کرده و پس از مدتی موجود؟ آیا علت العلل تغییر رویه داده؟ مگر اینکه بگیم هر چیزی از همون ابتدا یا موجوده یا معدوم و هیچ زمانی در حالت ممکن قرار نمیگیره.
در حالی که مسلما کودکان شیرخوار نیز از اصل علیت استفاده می کنند؛ یعنی وقتی سینه مادر را می مکند انتظار دارند که شیر بیرون بیاید.
در اینجا مثالی زده شده که ارتباط بین دو رخداد است: مکیدن و بیرون آمدن شیر. در این فرآیند نه ماده به وجود می آید و نه از بین می رود. ولی ما در اصل علیت (به شکلی که در این تاپیک مطرح شد) با وجود و عدم سر و کار داریم. یعنی علت یاید باعث انتخاب بین وجود و عدم شود. همون طور که در تاپیک قبلی توضیح داده شد، خیلی از مشکلات فیلسوفان در این زمینه به خاطر خلط "علیت وجودی" و "علیت رخدادی" است.   "به وجود آمدن" واقعی چیزی است که ما نه تجربه ای در موردش داریم و نه می تونیم داشته باشیم، چون تکلیف وجود و عدم به معنای واقعی اش باید در ازل مشخص شده باشد. اگر فرض کنیم که علت العلل باعث عدم شدن جهان طلایی در ازل و بعد موجود شدنش در زمان دیگری شده باشه، مثل اینه که فرض کنیم علت العلل تغییر رویه داده. اصلاً این که آیا دو وجود می تونند در جهان وجود داشته باشند یا اینکه باید وجود یکتا باشه، جای بحث داره.
البته جناب قول سدید پاسخ دادند که من متوجه نشدم حالات عدمی که ذکر کردید هم ارز با یک حالت وجودی هستند مثلا خیس نبودن زمین = خشک بودن زمین در این مورد شما باز هم علت رخدادی و وجودی را خلط کرده اید چیزی که جهان طلایی را از حالت امکان خارج کرده نمیتواند معدوم باشد چون معدوم های مذکور خود هم ارز با یک موجود هستند تنها شبهه ای که باقی میماند این است که موجود علت معدوم باشد معدوم ها یکی دو تا نیستند‌ اگر هر کدام علتی داشته باشند بی شمار سلسله از علت ها و معلول ها خواهیم داشت که با معدوم به پایان رسیده اند و تازه این جز سلسله موجودات است که به معدوم نمیرسد مطرح کردن این بحث برای گذر از ترجیح بلا مرجح به اصل علیت است تا دیگر نگوییم ملاک معلول بودن ممکن بودن است بلکه موجود بودن است
اگر حرف جناب قول سدید درست باشد در این صورت معدوم میتواند علت موجود هم بشود مثلا خشک بودن زمین (موجود) علتش نباریدن باران است (معدوم) پس معدوم علت موجود شده است در این صورت علت موجود بودن جهان مادی میتواند معدوم باشد
اقلیدس عزیز، اگر بخواهیم روی رخدادها صحبت کنیم، هم میشه حالتهایی رو تصور کرد که رخ ندادن یک پدیده باعث رخداد یک پدیده دیگر شود (مثلاً عدم انفجار یک بمب باعث زنده ماندن یک انسان شود) و هم میشه رخدادهایی رو یافت که وابستگی آماری به هیچ رخدادی نداشته باشند (بنابر تعریف گرانجر، این رخدادها بی علت تصور می شوند) و برخی معتقدند که دور و تساسل هم در ارتباط علی بین رخدادها امکان پذیره.   اما در مورد وجود مسئله فرق می کنه. در این رخدادها هیچ چیزی نه به وجود میاد و نه از بین میره. پس اینجا بحث وجود و عدم مطرح نیست. ما هیچ تجربه و مشاهده ای به وجود آمدن یا از بین رفتن "وجود" نداریم و ابتدا باید بررسی کنیم که آیا چنین تغییر حالتی در وجود امکان پذیره یا خیر. بعد در مورد روابط علی بتونیم به یه قاعده خوب برسیم.   یک مشکلی که در فلسفه ما هست، اینه که فیلسوفان به نظریات قدما وابسته شده اند. همین حالت در مورد علم فیزیک هم تا قرون وسطا وجود داشت و دانشمندان اون زمان اکثرا تمایل به تکرار و پیرایه بستن به نظریات دانشمندان معروفی مثل ارسطو و جالینوس داشتند و همین باعث درجا زدن علم میشد. فلسفه هم مثل هر علم بشری دیگه نیازمند رشد و پویاییه و در نتیجه همیشه میشه تعریفها و استدلالهای جدیدی رو در اون مطرح کرد. مثالهایی که اقلیدس عزیز در خصوص وجود و عدم مطرح فرمودند شاید نشانه نیاز به تعریف دقیق وجود و عدم باشه. برای این تعریف هم نیازی نداریم که حتماً از کتابهای موجود استفاده کنیم و می تونیم خودمون تعاریف و استدلالهای جدید بیاریم و در خصوصشون بحث کنیم.
سلام دوست عزیز  
حالا اگر بگیم "وجود هر ممکن الوجودی نیازمند علت است" به این معناست که "وجود هر موجودی که وجود داشتن یا نبودش نیازمند علت باشد، نیازمند علت است". پس باز هم با یک عبارت همانگو روبروییم.
اینطور که مرقوم فرمودید، نیست. ممکن الوجود یعنی چیزی که نسبتش به وجود و عدم برابر است (به بیان دیگر لا اقتضاء به وجود و عدم است). مفاد اصل علیت نیز چنین است: چیزی که نسبت به وجود و عدم لا اقتضاء است و نه وجودش بر عدم ترجیح دارد و نه عدمش بر وجود، برای این که نسبتش به وجود ترجیح یابد، علت می خواهد.  همانطور که ملاحظه فرمودید، اینهمانگویی اینجا نیست.
سلام دوست عزیز  
شما میگویید چون جهان مادی وجود را بر عدم ترجیح داده باید دارای علت باشد ما هم میگوییم چون جهان طلایی عدم را بر وجود ترجیح داده باید دارای علت باشد خود جهان طلایی نسبت به وجود و عدم یکسان است حال که عدم را ترجبح داده باید مرجحی باشد اصلا ما میگوییم علتی باید وجود داشته باشد پس به وضوح علت موجود است نه معدوم هیچ موجودی هم علت معدوم نمیشود به نظر شما چه موجودی میتواند باعث ترجیح عدم جهان طلایی باشد
علت عدم جهان طلایی، عدم العله است. همانطور که عرض کردم علیت در اعدام، در موطن واقعیت خارجی موجود نیست. وقتی چیزی موجود نمی شود، عقل عدمش را لحاظ می کند و عدم علتش را علت برای عدم تحقق معلول می داند. بنابراین، در اینجا علیت در عالم اعدام است که همانطور عرض شد، دو دیدگاه درباره اش هست.
دوست عزیز  
از اقلیدس عزیز هم ممنونم که بحث عدم رو مطرح فرمودند.   چیزی که موجود یا معدومه، قبل از اینکه موجود یا معدوم بشه در چه حالتی بوده؟ در حالت ممکن الوجود؟ یعنی در حالتی بوده که نه هست و نه نیست؟ اگر بگیم اول معدوم بوده بعد موجود شده، پس یعنی علت العلل ابتدا ممکن الوجود رو معدوم کرده و پس از مدتی موجود؟ آیا علت العلل تغییر رویه داده؟ مگر اینکه بگیم هر چیزی از همون ابتدا یا موجوده یا معدوم و هیچ زمانی در حالت ممکن قرار نمیگیره.
  حق با شماست، در جهان یا یک چیز موجود است یا معدوم و هیچ گاه شئ در خارج، نسبت به وجود و عدم مساوی نیست. تساوی شئ نسبت به وجود و عدم، ناشی از ملاحظه عقل است؛ یعنی وقتی عقل یک شئ را متصور می شود؛ متوجه می شود که هم می توانست موجود باشد و هم می توانست معدوم باشد (فارغ از این که الان موجود است یا معدوم است). این خصیصه ای که عقل از ملاحظه ماهیت با وجود و عدم می فهمد را امکان می گویند.
در اینجا مثالی زده شده که ارتباط بین دو رخداد است: مکیدن و بیرون آمدن شیر. در این فرآیند نه ماده به وجود می آید و نه از بین می رود. ولی ما در اصل علیت (به شکلی که در این تاپیک مطرح شد) با وجود و عدم سر و کار داریم. یعنی علت یاید باعث انتخاب بین وجود و عدم شود. همون طور که در تاپیک قبلی توضیح داده شد، خیلی از مشکلات فیلسوفان در این زمینه به خاطر خلط "علیت وجودی" و "علیت رخدادی" است.
  دوست عزیز بنده در پست های سابق (یا تاپیک سابقی که خدمت شما بودم) عرض کردم که علیت یعنی توقف چیزی بر چیز دیگر؛ که گاهی میان موجودات است (من علت پیدایش تصور جهان طلایی هستم) و گاهی میان معدومات است (عدم علت، علت عدم معلول است؛ مثلا عدم باران در کویر، علت عدم روییدن درخت گیلاس است) و گاهی میان اعتباریات است (صیغه نکاح علت زوجیت است) و گاهی هم میان معارف ما است (مثلا احساس گرما در اتاق در زمستان، علت است برای درک این که در اتاق بخاری روشن است).   اما در مورد علیت رخدادی در علم، و علت وجودی در فلسفه گفتنی است که به باور مرحوم مطهری، علیت دراینجا مشترک لفظی است چرا که علت رخدادی فقط از تعاقب و تلازم دو شئ خبر می دهد و در تجربه به چیزی فراتر از این نمی رسیم. در حالی که در علت وجودی و فلسفی، با دو شئ متعاقبی روبرو هستیم که یکی دیگری را بوجود می آورد. البته ممکن است گفته شود که اصلا علیت در هر دو مورد به یک معنا است؛ یعنی در علم نیز منظور از علیت، علیت وجودی است اما غالبا تسامحا در جایی استعمال می شود که دو رخداد متعاقب هم هستند؛ یعنی همین که متعاقب بودند، علیت را تطبیق می دهند و اینگونه تلقی می کنند که حتما یکی دیگری را موجود ساخته است. 
اگر حرف جناب قول سدید درست باشد در این صورت معدوم میتواند علت موجود هم بشود مثلا خشک بودن زمین (موجود) علتش نباریدن باران است (معدوم) پس معدوم علت موجود شده است در این صورت علت موجود بودن جهان مادی میتواند معدوم باشد
  دوست عزیز  همانطور که عرض شد علیت اعدام، به معنای وجودی بودن آنها نیست؛ چه برسد به این که گفته شود معدوم به دیگری وجود ببخشد. علیت اعدام به معنای آن است که عقل آنها را به مثابه چیزی در نظر می گیرد که اعتبارا علت دیگری و یا معلول دیگری است.
با یک مثال سعی میکنم مساله را روشن تر کنم: وقتی سکه ای را پرتاب میکنیم دو حالت امکانی متصور است: شیر آمدن و خط آمدن هر حالتی که به وقوع پیوست دارای علت است ترجیح بلا مرجح تا اینجا اشکال ندارد اما وقتی پای وجود و عدم مطرح میشود به تناقض میرسیم برای هر ممکنی دو حالت امکانی متصور است: موجود شدنش و معدوم شدنش هر حالتی به وقوع پیوست دارای علت است برای برخی از ممکنات حالت عدم به وقوع پیوسته است حال باید دید آیا معدوم میتواند دارای علت باشد؟ شما مثال هایی زدید تا رابطه علیت را در معدومات هم وارد کنید و من نشان دادم اگر این حالات را بپذیریم به مورد عجیبی میرسیم که معدوم علت موجود میشود و حتی خود شما این را نپذیرفتید پس مثال های شما غلط بود و همچنان معدوم نمیتواند دارای علتی باشد و چون یکی از حالات امکانی علت ندارد پس ترجیح بلا مرجح به وجود و عدم تعلق نمیگیرد بگذارید واضح تر بگویم: برای زمین دو حالت متصور است: خیس بودن و خشک بودن اشتباه شما این است که مواردی مثل خیس نبودن و خشک نبودن را هم تصور کردید درحالیکه این ها همان دو حالت قبلی هستند وقتی دو حالت امکانی موجود و معدوم است دیگر این مثال ها کارایی ندارد اگر موجود نبودن و معدوم نبودن را هم تصور کنیم باز به همان موجود و معدوم میرسیم و باز معدومی باقی میماند در مثال های شما با دو موجود سر و کار داشتیم که هر کدام هم ارز با یک معدوم بودند اما اینجا با یک موجود و یک معدوم سر و کار داریم اینکه شما در نهایت میگویید: علت عدم جهان طلایی عدم علت است خود اعتراف به این است که یکی از حالات امکانی شما علت ندارد پس ترجیح بلا مرجح به وجود و عدم تعلق نمیگیرد شاید این به دلیل حرف کانت باشد که میگفت وجود و عدم محمول واقعی نیست برای همین کانت میگفت همه براهین وجود خدا به برهان وجودی آنسلم برمیگردند و چون آن برهان به دلیل محمول نبودن وجود باطل است بقیه براهین هم باطل هستند خلاصه اینکه: اگر ترجیح بلا مرجح به وجود و عدم تعلق بگیرد هر دو باید دارای علت باشند اگر عدم دارای علت باشد به مورد عجیبی میرسیم که عدم علت وجود شده است وقتی یکی از دو حالت امکانی علت ندارد ترجیح بلا مرجح در این باره صدق نمیکند
اما در مورد علیت رخدادی در علم، و علت وجودی در فلسفه گفتنی است که به باور مرحوم مطهری، علیت دراینجا مشترک لفظی است چرا که علت رخدادی فقط از تعاقب و تلازم دو شئ خبر می دهد و در تجربه به چیزی فراتر از این نمی رسیم. در حالی که در علت وجودی و فلسفی، با دو شئ متعاقبی روبرو هستیم که یکی دیگری را بوجود می آورد.
ممنون از توضیح شما پس اگر اجازه ورود این اشتراک لفظ به استدلالمون رو بدیم، دچار مغلطه اشتراک لفظ میشیم.
شاید بشه اصل علیت را به این شکل بیان کرد: وجود هر موجودی علتی دارد، مگر آنکه عدمش محال عقلی باشد و عدم هر معدومی علتی دارد مگر آنکه وجودش محال عقلی باشد   این همون تعاریف واجب الوجود و ممکن الوجود را در بر میگیره
اینکه شما در نهایت میگویید: علت عدم جهان طلایی عدم علت است خود اعتراف به این است که یکی از حالات امکانی شما علت ندارد پس ترجیح بلا مرجح به وجود و عدم تعلق نمیگیرد
  دوست عزیز همانطور که سابقا عرض شد عدم علت، خودش علت است برای عدم معلول.  این علیت علیتی است که عقل در تحلیلی که دارد انجام می دهد.  خدمت شما مکررا عرض کردم نباید منظور از علیت در اعدام را وجودی معنا بفرمایید. همانطور که پیداست بحث اعدام است. عدم نمی تواند منشا وجود خارجی باشد. اما عدم در موطن تحلیل عقلی، می تواند علت عدم باشد. یعنی وقتی متوجه عدم چیزی می شویم متوجه می شویم که علت آن چیز نیز معدوم است. همین رابطه میان دو عدم، رابطه علیت است؛ اما نه علیت وجودی. مثلا ساعت نه شب وارد منطقه ای شلوغ از شهر می شوید که تمامی چراغهایش خاموش است. علت روشنایی چراغها وجود برق است. حالا از عدم روشنایی چراغها به عدم برق در این منطقه شهری می رسیم؛ یعنی می فهمیم عدم برق علت است برای عدم روشنایی در این منطقه. 
شاید بشه اصل علیت را به این شکل بیان کرد: وجود هر موجودی علتی دارد، مگر آنکه عدمش محال عقلی باشد و عدم هر معدومی علتی دارد مگر آنکه وجودش محال عقلی باشد این همون تعاریف واجب الوجود و ممکن الوجود را در بر میگیره
  دوست عزیز این قیدی که شما افزودید، اشاره به «ممکن الوجود» دارد. فلاسفه برای تلخیص عبارت(یعنی برای آن که به جای دو جمله یک جمله بگویند و همراه هر جمله قیدی را ذکر کنند)، از واژه «ممکن الوجود» استفاده می کنند.  
دوست عزیز   این قیدی که شما افزودید، اشاره به «ممکن الوجود» دارد.   فلاسفه برای تلخیص عبارت(یعنی برای آن که به جای دو جمله یک جمله بگویند و همراه هر جمله قیدی را ذکر کنند)، از واژه «ممکن الوجود» استفاده می کنند.
ممنون از توضیح شما این تعریف علاوه بر ممکن الوجود، واجب الوجود (چیزی که عدمش محال عقلی است) و ممتنع الوجود (چیزی که وجودش محال عقلی است ) را در بر میگیرد. دو تا مزیت نسبت به تعریف معمول: اول اینکه هر چیزی یا موجوده یا معدوم و حالت "ممکن الوجود" همان طور که اشاره فرمودید ناشی از تحلیل ذهنی ماست.  در نتیجه استفاده از این عبارت قدری گیج کننده میشه. دوم اینه که نیازمند ارجاع به تعاریف دیگر نیست و راحت تر میشه باهاش کار کرد.
حال چطور میشه محال بودن عدم یک موجود را تشخیص داد؟ با چه معیاری؟ مثلاً ذهن ما نمی تونه نبود جهان رو تصور کنه، چون نبود فضا و زمان غیر قابل تصوره (اگر سعی کنیم عدم رو تصور کنیم، ذهن ما یک فضای تاریک رو به ما نشون میده و درکی از نبود فضا نداره). حالا آیا میشه گفت که نبود فضا و زمان محال عقلی است؟ یا اینکه محدودیت تصور ما موجب عدم توانایی بر درک عدم مطلق میشه؟ با چه معیاری میشه بین "محال عقلی" و "ممکن غیر قابل درک" تمایز قائل شد؟
حال چطور میشه محال بودن عدم یک موجود را تشخیص داد؟ با چه معیاری؟ مثلاً ذهن ما نمی تونه نبود جهان رو تصور کنه، چون نبود فضا و زمان غیر قابل تصوره (اگر سعی کنیم عدم رو تصور کنیم، ذهن ما یک فضای تاریک رو به ما نشون میده و درکی از نبود فضا نداره). حالا آیا میشه گفت که نبود فضا و زمان محال عقلی است؟ یا اینکه محدودیت تصور ما موجب عدم توانایی بر درک عدم مطلق میشه؟ با چه معیاری میشه بین "محال عقلی" و "ممکن غیر قابل درک" تمایز قائل شد؟
از نظر هیوم نبود هیچ چیزی محال عقلی نیست چون حتی اگر عدم مطلق هم محقق بود تناقصی پیش نمی آمد کانت هم میگوید اگر محمول چیزی را انکار کنیم دچار تناقض میشویم و چون وجود محمول نیست انکار آن تناقضی پدید نمی آورد فلاسفه اسلامی این اشکال را پاسخ نمی دهند فقط میگویند چون موجودات ممکنی هستند پس واجبی هم هست سوال این است چرا جهان مادی را به این دلیل ممکن بدانیم که عدمش مستلزم تناقض نیست حال اینکه عدم هیچ چیزی مستلزم تناقض نیست؟
اقلیدس گرامی، هیوم چطور اثبات کرده که عدم هیچ چیزی محال عقلی نیست؟ آیا معیاری برای تشخیص محال نبودن ارائه نموده؟ وقتی چیزی با گزاره های منطقی که می شناسیم در تضاد قرار میگیره، اون رو محال عقلی می دونیم. اما شاید گزاره منطقی دیگری هم باشه که ما ازش اطلاع نداریم. به طور مثال، ما به طور عادی می تونیم خلاء مطلق را تصور کنیم اما یک فیزیکدان ممکنه خلاء مطلق را غیر ممکن بدونه. ضمن اینکه عدم مطلق چیزی فراتر از خلاء مطلقه و بر نبود فضا و زمان هم دلالت داره.
ظاهرا استدلال هیوم این است که در تناقض باید دو چیز متناقض داشته باشیم درحالیکه عدم یک موجود یک چیز است و یک چیز تناقضی پدید نمی آورد
دوست عزیز سلام و عرض ادب و تبریک ایام  
حال چطور میشه محال بودن عدم یک موجود را تشخیص داد؟ با چه معیاری؟ مثلاً ذهن ما نمی تونه نبود جهان رو تصور کنه، چون نبود فضا و زمان غیر قابل تصوره (اگر سعی کنیم عدم رو تصور کنیم، ذهن ما یک فضای تاریک رو به ما نشون میده و درکی از نبود فضا نداره). حالا آیا میشه گفت که نبود فضا و زمان محال عقلی است؟ یا اینکه محدودیت تصور ما موجب عدم توانایی بر درک عدم مطلق میشه؟ با چه معیاری میشه بین "محال عقلی" و "ممکن غیر قابل درک" تمایز قائل شد؟
  آن چیزی که ما درک می کنیم، عدم اضافی است یعنی عدم چیزی. یعنی وقتی وجود را در نسب با آن چیز مقایسه می کنیم، متوجه می شویم هم می توانست موجود باشد و هم می توانست معدوم باشد. در این مثال، این مطلب را بیشتر توضیح می دهیم: اگر منظور از عدم جهان، عدم جهان مادی باشد، در این صورت، گفتنی است که در اینجا نیز می شود در تحلیل عقلی، این احتمال را داد که جهان مادی معدوم بشود (یا قبلا یا بعدا)؛ یعنی معدوم دانستنش محال نیست؛ یعنی می توان آن را تصور کرد در حالی که در خارج تحقق ندارد (عدم در خارج). بله تصورش در ذهن موجود است اما حکم عدم، ناظر به مصداق این تصور است؛ یعنی می خواهیم بگوییم این جهانی که متصور هستیم، می شود بدون مصداق باشد (معدوم باشد).  
دوست عزیز سلام و عرض ادب و تبریک ایام  
از نظر هیوم نبود هیچ چیزی محال عقلی نیست چون حتی اگر عدم مطلق هم محقق بود تناقصی پیش نمی آمد کانت هم میگوید اگر محمول چیزی را انکار کنیم دچار تناقض میشویم و چون وجود محمول نیست انکار آن تناقضی پدید نمی آورد فلاسفه اسلامی این اشکال را پاسخ نمی دهند فقط میگویند چون موجودات ممکنی هستند پس واجبی هم هست سوال این است چرا جهان مادی را به این دلیل ممکن بدانیم که عدمش مستلزم تناقض نیست حال اینکه عدم هیچ چیزی مستلزم تناقض نیست؟
 
ظاهرا استدلال هیوم این است که در تناقض باید دو چیز متناقض داشته باشیم درحالیکه عدم یک موجود یک چیز است و یک چیز تناقضی پدید نمی آورد  
هیوم وقتی درباره موجودات خارجی سخن می گفت، معتقد بود که اساسا ما تصوری مستقل از وجود نداریم. وجود یک چیز، چیزی عارض بر آن چیز نیست. ما با شئ موجودی سروکار داریم که یک انطباع و یک تصور بیشتر از او نداریم. (وی در این بخش از اصل کپی استفاده می کرد که معتقد بود برای هر تصوری باید یک انطباع داشته باشیم وگرنه آن تصور ما پوچ و یاوه است). بنابراین، وقتی یک انطباع داشته باشیم، باید یک تصور داشته باشیم نه دو تصور وجود و ماهیت. بنابراین، ما با ماهیت موجود سروکار داریم و هیچ تصوری از وجود عارض بر ماهیت نداریم چرا که انطباعی از آن نداریم. تمامی انطباعات ما ناظر به اشیاء خارجی موجود است و انطباع مستقلی که ناظر به وجود باشد نداریم. بنابراین، وقتی از وجود سخن می گوییم، به چیزی غیر از همان ماهیت موجود نظر نداریم. (هیوم این بحث را در کتاب treatise در قسمت انتهایی پارت دوم مطرح می کند: «Of the idea of existence and of external existence») اما جالب اینجاست که هیوم خودش مکررا اصل کپی را نقض کرد؛ یعنی از تصوراتی سخن گفت که اصلا انطباعی از آن نداریم. مثلا او از تصور عدم مکررا بحث می کند؛ یا از تناقض میان وجود و عدم به عنوان یکی از روابط فلسفی بحث می کند و یا از مجاورت مکانی یا تقدم و تاخر زمانی بحث می کند و غیره. اینها همگی نشان می دهد که هیوم نتوانست فعالیت ذهن را به درستی شناسایی کند. به باور درست، یک فرد و مصداق خارجی اگرچه یک فرد است اما دارای حیثیات مختلفی است و چون ذهن قادر است به تشخیص این حیثیات، می تواند آنها را تجزیه و تحلیل کند و برخی از حیثیات را با هم مقایسه کند و به مفاهیم جدیدتر دست یابد. مثلا ذهن ما با یک گیلاس روبرو می شود. یک گیلاس یک چیزی بیشتر نیست اما دارای حیثیات مختلفی است: قرمز، شیرین، خوردنی، وجود، جسم، رنگی، .... همه این حثیثات به یک فرد موجودند و اینطور نیست که هر کدام یک بخشی از این میوه باشد. اصلا ترکیب و عروضی در خارج نیست. بله ذهن می تواند از این فرد واحد حیثیات مختلف را بفهمد و حتی می تواند آنها را با هم مقایسه کند و حیثیات جدیدتری را دریابد. مثلا وقتی ماهیت گیلاس را با وجود می سنجد، متوجه می شود که میشد این گیلاس نباشد چنانچه در فصل زمستان نبود و در فصل پاییز نیز نیست. از این مقایسه، ذهن به حیثیت امکانی گیلاس پی می برد؛ یعنی این که گیلاس میوه ای است که نه وجودش برایش ضرورت دارد و نه عدمش؛ چرا که اگر وجودش برایش ضرورت داشت، باید در همه فصل ها می بود؛ و اگر عدمش برایش ضرورت داشت، باید در هیچ فصلی موجود نمی شد.  بنابراین، با هیوم موافقیم که در خارج، وجود چیزی جدای از شئ موجود نیست بلکه فقط و فقط با یک فرد خارجی روبرو هستیم. اما همین فرد خارجی واقعی، در ذهن به حیثیات مختلفی تجزیه و تحلیل می شود که بر هم عارض می شوند و یا در مقایسه با هم، به حیثیات دیگری همچون امکان و علیت تحلیلی و ... اشاره می کنند. اما وقتی علت نهایی موجودات را در مقایسه با وجود در نظر می گیریم، متوجه می شویم که خاصیت امکانی ندارد چرا که باید ذاتی باشد که وجودش برایش ضرورت دارد و محتاج به علت دیگر نیست. بنابراین، عدم واجب الوجود، مستلزم تناقض است. 
با سلام خدمت شما و تبریک متقابل این ایام
اگر منظور از عدم جهان، عدم جهان مادی باشد، در این صورت، گفتنی است که در اینجا نیز می شود در تحلیل عقلی، این احتمال را داد که جهان مادی معدوم بشود (یا قبلا یا بعدا)؛ یعنی معدوم دانستنش محال نیست؛ یعنی می توان آن را تصور کرد در حالی که در خارج تحقق ندارد (عدم در خارج). بله تصورش در ذهن موجود است اما حکم عدم، ناظر به مصداق این تصور است؛ یعنی می خواهیم بگوییم این جهانی که متصور هستیم، می شود بدون مصداق باشد (معدوم باشد).
همان طور که اشاره فرمودید، این چیزی که "تحلیل عقلی" می نامیم در حقیقت بر اساس تصور و مدلسازی ذهنی ماست. اما تصور می تونه با واقعیت متفاوت باشه. من می تونم خیلی راحت یک جسم (مثلاً یک میز) رو در نظر بگیرم و نبودش رو تصور کنم. اما از نظر فیزیکی، این جسم بدون تبدیل شدن به انرژی نمی تونه از بین بره. اگر جرم این میز بخواد از بین بره باید یک انفجار اتمی شدید رخ بده که اون انرژی آزاد شده هم باز "وجود" داره. اما ذهن می تونه فارغ از قوانین جهان، از بین رفتن وجود رو تصور کنه.   ما هیچ پدیده ای رو سراغ نداریم که در اون "وجود" به معنای واقعی از بین بره و مطمئن هم نیستیم که درکمون از وجود، یک درک صحیح باشه. شاید بتونیم چنین پدیده ای رو "تصور" کنیم اما نه قابل تصور بودن به معنی ممکن بودنه و نه غیر قابل تصور بودن به معنی محال بودن.
اما وقتی علت نهایی موجودات را در مقایسه با وجود در نظر می گیریم، متوجه می شویم که خاصیت امکانی ندارد چرا که باید ذاتی باشد که وجودش برایش ضرورت دارد و محتاج به علت دیگر نیست. بنابراین، عدم واجب الوجود، مستلزم تناقض است. 
در اینجا از علت نداشتن علت العلل، واجب الوجود بودن آن را نتیجه گرفتید. اما در اصل علیت از واجب الوجود بودن یک موجود، علت نداشتنش را نتیجه میگیریم. اگر هر دو را به عنوان اصل بپذیریم، صرفاً می توان هم ارزی "بی علت بودن"، "علت العلل بودن" و "واجب الوجود بودن" را از مجموع این دو عبارت نتیجه گرفت. اما این تعریف به یافتن مصداق واجب الوجود کمکی نمی کند. ما یک معیار نیاز داریم که امکان پذیری عدم یک موجود رو مشخص کنه و از آن، بتونیم علت داشتن یا نداشتنش رو نتیجه بگیریم، بدون اینکه دچار دور منطقی بشیم.
در تاپیک سابق خدمت دوستان عرض شد که این اشکال منتفی است. چرا که اصل علیت نمی گوید هر موجودی علت دارد بلکه می گوید هر موجود ممکن الوجودی علت دارد؛ یعنی هر موجودی که نسبتش به وجود و عدم برابر است و هم می توانست موجود باشد و هم می توانست موجود نباشد، برای این که این نسبتش متفاوت شود و به وجود بیاید، باید موجود دیگری دخالت کند و این نسبت را برقرار سازد چرا که به خودی خود، این موجود نسبتش به وجود و عدم برابر است و هیچ ترجیحی نسبت به هیچ یک ندارد.
سلام.استاد گرامی یک چیزی که شاید عجیب باشه اما ذهن منو درگیر کرده اینه.شما می فرمایید که اصل علیت می گوید هر موجود ممکن الوجودی علت دارد، هر موجودی که نسبتش به وجود و عدم برابر است و هم میتوانست موجود باشد و هم می توانست موجود نباشد....خوب واجب الوجود، چرا و چگونه و به چه علت، نسبتش به وجود و عدم برابر نیست یا نبوده؟چرا آن موجودی که ما واجب الوجود می خوانیم، باید ضرورتا باشد؟؟چرا عدم وجودش ممکن نباشد؟؟ خوب احتمالا گفته شود که ما ممکن الوجود هایی می بینیم که باید به یک علت العللی ختم شود. که آن علت العلل اگر ممکن الوجود باشد محال میشود وجود ما و به دور باطل بر می خوریم.یعنی ما یک سر نخی داریم و اون سر نخ رو دنبال می کنیم و پی می بریم که یک واجب الوجودی هست.ولی من نمی فهمم آن واجب الوجود چرا باید ممکن الوجود نباشد، یعنی چرا عدمش ممکن نیست یا نبوده؟؟متوجه منظورم هستید؟؟اینکه مثلا وجود داشتن و بودن ذاتا با او بوده.خوب می تونست نباشه؟چرا وجود داشتن عین ذاتشه؟؟اگر نبود چی میشد مگه؟یعنی فکر می کنم عقلا هیچ چیزی نمی تونه غیر از ممکن الوجود باشه.یعنی اون موجودی هم که واجب الوجود می خونیمش، عقلا نمی تونیم منکر بشیم که این موجود می تونست که نباشه؟یعنی ممکن الوجود باشه؟خوب چه لزومی بوده و هست که مثلا وجود عین ذاتش باشه و واجب الوجود باشه؟؟چرا؟؟و ذهن من ناخودآگاه می گه پس این واجب الوجودی که ما می نامیمش هم باید علتی داشته باشه؟؟یعنی یک چور ناخودآگاهم و وجدانم شاید بشه گفت ذهنمو به سمت این پرسش که عرض کردم می بره.امیدوارم منظورو درست رسونده باشم.
این دو گزاره متناقض هستند : 1 واجب الوجود می توانست نباشد و از نبودش محالی پیش نمی آمد. 2 اگر واجب الوجود نبود ما نبودیم. اگر همه چیز ممکن الوجود باشد یعنی تسلسل باطل.و تسلسل در علل وجودی محال است.   مسلما اگر واجب الوجود نبود، محال پیش می آید و آن تسلسل علل است.  
سلام بیت المعمور گرامی اگر فرض کنیم هیچ موجودی در جهان نبود، در اون صورت زنجیره علت و معلولی هم نبود که به دور و تسلسل منجر بشه. پس چرا به جای عدم مطلق، چیزهایی در جهان وجود دارند که نیازمند علت العلل باشند؟ نظر فلاسفه این است که عدم مطلق باید مستلزم یک محال عقلی باشد. اما اون محال عقلی چیست؟ پاسخ این سوال چیزی غیر از محال بودن دور و تسلسل است چرا که عدم مطلق نیز موجب دور نمی شود. فهمیدن دلیل این محال بودن می تونه به ما در فهم ویژگی علت اولیه کمک کنه. اما این احتمال هم وجود داره که پاسخ به این سوال فراتر از عقل ما باشه.
اگر لزوم علت داشتن عدم را بپذیریم، می تونیم عدم مطلق را محال عقلی بدانیم. یعنی بگیم که چون وجود جهان محال نبوده، پس هم وجودش نیازمند علت بوده و هم عدمش. پس چه این جهان وجود داشت و چه وجود نداشت، نیازمند موجودی بود که موجب ترجیح بین وجود و عدم شود. پس در هر صورت نیازمند علت العلل هستیم.   اما چطور می تونیم لزوم علت داشتن عدم را اثبات کنیم؟
همان طور که اشاره فرمودید، این چیزی که "تحلیل عقلی" می نامیم در حقیقت بر اساس تصور و مدلسازی ذهنی ماست. اما تصور می تونه با واقعیت متفاوت باشه. من می تونم خیلی راحت یک جسم (مثلاً یک میز) رو در نظر بگیرم و نبودش رو تصور کنم. اما از نظر فیزیکی، این جسم بدون تبدیل شدن به انرژی نمی تونه از بین بره. اگر جرم این میز بخواد از بین بره باید یک انفجار اتمی شدید رخ بده که اون انرژی آزاد شده هم باز "وجود" داره. اما ذهن می تونه فارغ از قوانین جهان، از بین رفتن وجود رو تصور کنه. ما هیچ پدیده ای رو سراغ نداریم که در اون "وجود" به معنای واقعی از بین بره و مطمئن هم نیستیم که درکمون از وجود، یک درک صحیح باشه. شاید بتونیم چنین پدیده ای رو "تصور" کنیم اما نه قابل تصور بودن به معنی ممکن بودنه و نه غیر قابل تصور بودن به معنی محال بودن.
  دوست عزیز بهترین مثال برای علیت و امکان و وجود و عدم و غیره، در مصادیق وجدانی است؛ مثلا تصوری که من در یک آن از دریای طلا، می سازم و در آنِ بعد از بین می برم. اما در مورد عقلی بودن تحلیل نیز باید عرض شود که کار عقل، تجزیه و تحلیل واقعیت است و حالت کاشفیت دارد. بله، عقل بعد از فرآیند فهم و مقایسه و خلق مفاهیم، به درک جدیدی از یک شئ می رسد؛ اما این کار دلبخواهی و مستقل از واقعیت نیست. عقل خود شئ موجود را در ذهن قطع نظر از وجود و عدم در نظر می گیرد و حالت امکانی آن را می فهمد؛ یعنی این که این شئ می توانست نباشد اما حالا هست. به همین جهت، امکان حتی با قدیم زمانی یا ابدی زمانی نیز سازگار است چرا که ممکن است یک پدیده در ظرف تحلیل عقلی، نسبت به وجود و عدم حالت امکانی داشته باشد و اصطلاحا فقیر باشد؛ اما به لحاظ وجودی، قدیم و ابدی باشد و نه سابقه عدم در زمانی داشته باشد و نه بعدا معدوم شود. از این رو، مشخص می شود که حتی اگر با مثال شما موافق باشیم و هیچ چیزی در انهدام میز و صندلی، از بین نمی رود و فقط تغییر شکل رخ می دهد؛ باز هم در تحلیل عقل، این میز با همین شکل و انرژی، نسبت به وجود و عدم حالت امکانی دارد.  
در اینجا از علت نداشتن علت العلل، واجب الوجود بودن آن را نتیجه گرفتید. اما در اصل علیت از واجب الوجود بودن یک موجود، علت نداشتنش را نتیجه میگیریم.
اصل علیت غیر از برهان علیت است. در برهان علیت با استفاده از اصل علیت (هر ممکنی به علت محتاج است) به این نتیجه می رسیم که اگر هر ممکنی محتاج علت باشد و آن علت نیز ممکن باشد و به علت دیگر محتاج باشد، تسلسل پیش می آید؛ پس نهایتا باید علتی رسید که به علت دیگر محتاج نیست؛ یعنی علتی که ممکن نیست بلکه واجب است.   
اگر هر دو را به عنوان اصل بپذیریم، صرفاً می توان هم ارزی "بی علت بودن"، "علت العلل بودن" و "واجب الوجود بودن" را از مجموع این دو عبارت نتیجه گرفت. اما این تعریف به یافتن مصداق واجب الوجود کمکی نمی کند.
در برهان علیت، ما می فهمیم که حتما باید موجودی باشد که واجب الوجود است؛ یعنی به این نتیجه می رسیم که واجب الوجود، حداقل یک مصداق دارد.  این مصداق را مشاهده یا درک نکرده ایم؛ فقط می دانیم چنین مصداقی هست. این که مصداق چه خصایص دیگری دارد نیز توسط براهین دیگر اثبات می شود. همانند این که توسط شنیدن صدای پای کسی، می فهمیم که کسی در راهرو حضور دارد. این که یک نفرند یا چند نفر، مرد هستند یا زن، ایرانی هستند یا خارجی، مشخص نیست.  
ما یک معیار نیاز داریم که امکان پذیری عدم یک موجود رو مشخص کنه و از آن، بتونیم علت داشتن یا نداشتنش رو نتیجه بگیریم، بدون اینکه دچار دور منطقی بشیم.
در بندهای سابق نکاتی تقدیم شد
سلام.استاد گرامی یک چیزی که شاید عجیب باشه اما ذهن منو درگیر کرده اینه.شما می فرمایید که اصل علیت می گوید هر موجود ممکن الوجودی علت دارد، هر موجودی که نسبتش به وجود و عدم برابر است و هم میتوانست موجود باشد و هم می توانست موجود نباشد....خوب واجب الوجود، چرا و چگونه و به چه علت، نسبتش به وجود و عدم برابر نیست یا نبوده؟چرا آن موجودی که ما واجب الوجود می خوانیم، باید ضرورتا باشد؟؟چرا عدم وجودش ممکن نباشد؟؟ خوب احتمالا گفته شود که ما ممکن الوجود هایی می بینیم که باید به یک علت العللی ختم شود. که آن علت العلل اگر ممکن الوجود باشد محال میشود وجود ما و به دور باطل بر می خوریم.یعنی ما یک سر نخی داریم و اون سر نخ رو دنبال می کنیم و پی می بریم که یک واجب الوجودی هست.ولی من نمی فهمم آن واجب الوجود چرا باید ممکن الوجود نباشد، یعنی چرا عدمش ممکن نیست یا نبوده؟؟متوجه منظورم هستید؟؟اینکه مثلا وجود داشتن و بودن ذاتا با او بوده.خوب می تونست نباشه؟چرا وجود داشتن عین ذاتشه؟؟اگر نبود چی میشد مگه؟یعنی فکر می کنم عقلا هیچ چیزی نمی تونه غیر از ممکن الوجود باشه.یعنی اون موجودی هم که واجب الوجود می خونیمش، عقلا نمی تونیم منکر بشیم که این موجود می تونست که نباشه؟یعنی ممکن الوجود باشه؟خوب چه لزومی بوده و هست که مثلا وجود عین ذاتش باشه و واجب الوجود باشه؟؟چرا؟؟و ذهن من ناخودآگاه می گه پس این واجب الوجودی که ما می نامیمش هم باید علتی داشته باشه؟؟یعنی یک چور ناخودآگاهم و وجدانم شاید بشه گفت ذهنمو به سمت این پرسش که عرض کردم می بره.امیدوارم منظورو درست رسونده باشم.
دوست عزیز  سلام و عرض ادب مطلبی که مرقوم فرمودید، ناظر به برهان علیت است. در برهان علیت با استفاده از اصل علیت (هر ممکنی علت می خواهد) به این نتیجه می رسیم که باید موجودی وجود داشته باشد که چون ممکن نیست، علت نمی خواهد. چه موجودی ممکن نیست؟ موجودی که در تحلیل عقل، نسبت به وجود و عدم حالت مساوی ندارد و برای ترجیح یکی از دو طرف به علت محتاج نیست.  چنین موجود ناممکنی، موجودی است که وجود عین ذاتش هست و برای موجود بودن نیازمند علت نیست. اصطلاحا به آن واجب الوجود می گویند. محال است موجودی هم واجب باشد، هم ممکن. در این تاپیک، توضیحات بیشتری تقدیم شده بود: http://askdin.com/thread/برهان-خلف-در-رد-قاعده-علیت?page=2
از این رو، مشخص می شود که حتی اگر با مثال شما موافق باشیم و هیچ چیزی در انهدام میز و صندلی، از بین نمی رود و فقط تغییر شکل رخ می دهد؛ باز هم در تحلیل عقل، این میز با همین شکل و انرژی، نسبت به وجود و عدم حالت امکانی دارد.
ممنون از توضیحات خوب شما اگر در تقسیم بندی موجودات به مپکن الوجود و واجب الوجود دقت کنیم، فلاسفه حالتی رو در نظر نگرفته اند که موجودی برای ایجادش نیازمند علت باشه اما امکان از بین رفتن نداشته باشه. در واقع اگر این تقسیم بندی رو بپذیریم، یک معیار برای ممکن الوجود بودن به ما میده: - هر موجودی که نیازمند علت است، از بین رفتن آن نیز ممکن است. پس به جای آنکه به نحوه پیدایش موجودات فکر کنیم، می تونیم امکان نابودی کامل آنها را در نظر بگیریم. بررسی امکان از بین رفتن وجود، راهیه برای رسیدن به پاسخ سوالها در خصوص علت داشتن وجود.  اگر وجود دارای وحدت باشه، پس تمام وجودی که در جهان هست غیر قابل از بین رفتنه. اما اگر وجود های متکثر در جهان داشته باشیم این وجودهای متکثر می تونند ممکن الوجود و قابل از بین رفتن باشند.
بهترین مثال برای علیت و امکان و وجود و عدم و غیره، در مصادیق وجدانی است؛ مثلا تصوری که من در یک آن از دریای طلا، می سازم و در آنِ بعد از بین می برم.
آیا بعد از اینکه تصور دریای طلا را کنار گذاشتید، اطلاعات آن پاک می شوند؟ بعضی تئوری های فیزیکی از بین رفتن اطلاعات را غیر ممکن می دانند. https://en.m.wikipedia.org/wiki/No-hiding_theorem
تا اینجا جناب کارشناس میگوید: فرض عدم جهان مادی مستلزم تناقض نیست اما فرض عدم واجب الوجود مستلزم تناقض است چون اگر نبود جهان مادی هم نبود حال که جهان مادی هست پس واجب الوجود هم هست پس ملاک متناقض بودن فرض عدم یک موجود این است: اگر آن موجود معلول داشته باشد فرض عدمش مستلزم تناقض است اگر آن موجود معلول نداشته باشد فرض عدمش مستلزم تناقض نیست حال ببینیم این جمله درست است یا خیر: هر موجودی که فرض عدمش مستلزم تناقض نباشد علت دارد کافی است ‌‌به جای موجودی که فرض عدمش مستلزم تناقض نباشد عبارت هم ارز آن را بنویسیم یعنی بگوییم موجودی که معلول ندارد پس جمله این میشود: هر موجودی که معلول ندارد علت دارد اگر جمله اول بدیهی باشد هم ارز آن هم باید بدیهی باشد به وضوح جمله: هر موجودی که معلول ندارد علت دارد بدیهی نیست چون موجودی که معلول نداشته باشد میتواند علت داشته باشد و میتواند نداشته باشد
موضوع قفل شده است