جمع بندی پیشرفت یک دختر در زندگی

تب‌های اولیه

81 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پیشرفت یک دختر در زندگی

سلام. مدتی هست که به عنوان خوانند خاموش مطالب سایتتون رو میخونم. با توجه به اینکه دیدم بخش مشاوره خیلی خوب به سوالات جواب میدن و راهنمایی های خوبی میکنن، تصمیم گرفتم سوالم رو بپرسم.

من خیلی خلاصه میگم . من متولد شهریور 67 هستم و 4 ماه دیگه 31 سالم تموم میشه. فوق لیسانس دارم. از زمان بچگی در دعوای بین والدین بودم. از نظر روحی به جای اینکه شخصیت قدرتمند و با اعتماد به نفسی تربیت بشم، شخصیت غصه خور و بیش از حد از خود گذشته و فروتن بار اومدم. پدرم اعتیاد داره و به شدت دروغ گو و رفیق باز و خسیس هست. مادرم هم ناراحتی روحی و عصبی و وسواس داره. چند سال هست روماتیسم داره و الان جدیدا به لوپوس هم دچار شده. برادرم هم اعتیاد به شیشه داره و مشروب خور و رفیق بازه و از من سه سال بزرگتره. پدر و برادرم تقیدات دینی ندارن.

متاسفانه به دلیل جو بد خانوادگی از همان دوران راهنمایی ، به خودکشی مدام فکر میکردم. متاسفانه نتونستم هیچ برنامه و هدف مشخصی رو در زندگی برای خودم تعیین کنم. استعدادهای زیادی داشتم که نتونستم هیچ کدومشون رو شکوفا کنم. بخاطر مشکلات روحی و روانی که داشتم متاسفانه دو ساله که به بیماری افتادگی دریچه قلبی دچار شدم اما به کسی نگفتم. از این زندگی خسته شدم. حس میکنم درون یک حلقه گرفتار شدم و نمیتونم از ش خارج بشم.

امکان اشتغال قبلا داشتم اما به این تصور اشتباه که بهتره به جای من یک پسر سر کار بره و زندگیش رو بچرخونه ، نرفتم. الان دیگه امکان اشتغال ندارم مگر در شغلهایی مثل فروشندگی و ... که مناسب روحیات من نیستند.

امکان ازدواج به وفور داشتم اما پدر و برادرم خرابشون میکردند.

خسته شده ام. صبح ها که از خواب بیدار میشم با توجه به بیماری مادر، میشورم و میپزم و میخرم و میارم اما ذره ایی به زندگی امید ندارم. کتاسفانه با وجود زحمتی که میکشم برادرم میگه وظیفته باید مثل خر کار کنی تا جونت دربیاد. اگر هم نخوام کار کنم مادرم به زحمت میافته و بیماریش شدید میشه.

دوست هم دارم اما نه میتونم درد دل کنم نه اینکه زیاد ببینمشون چون متاهل اند و بچه دارند و خودشون مشکلات زیاد دارند. مدتهاست ، که با هیچ کس صمیمانه و دوستانه نتونستم بشینم و حرف بزنم. به شکل وجشتناکی حدود 5 ساله که ساکت شده ام.

رانندگی کردن رو خیلی دوست داشتم و یکی از نقاط قوت من بود و تبحر خاصی داشتم که 2 سال هست برادرم ماشین رو از من گرفته و نمیگذاره من دست بهش بزنم و همین باعث شده خیلی ترسو بشم.

2 سال هم رفتم پیش روانپزشک و دارو صرف کردم و همزمان پیش روانشناس اما متاسفانه هردو شون گفتن که باید شرایط اطرافیانت تغییر کنه تا بتونی تغییر کنی و کاری دیگه از دست ما بر نمیاد.
از نظر مالی هم در تنگنا هستم و خیلی قناعت میکنم و گاهی ماه رو با 5 هزار تومن میگذرونم. دنبال کار خیلی رفتم اما متاسفانه شرایطشون مناسب نیست. حتی ماهها کارهای با حقوق کم انجام دادم به امید پیشرفت و یا مفید بودن که بیشتر احساس شکست و سرخوردگی کردم.

نمیدونم باید چکار کنم. هر روز که از خواب پا میشم ، متاسف هستم که هنوز داخل این زندگی ام.

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد امیـد

[TD][/TD]

کلینت;1024816 نوشت:
سلام. مدتی هست که به عنوان خوانند خاموش مطالب سایتتون رو میخونم. با توجه به اینکه دیدم بخش مشاوره خیلی خوب به سوالات جواب میدن و راهنمایی های خوبی میکنن، تصمیم گرفتم سوالم رو بپرسم.

سلام علیکم
حرف های خانم جوانی را خواندم که از مشکلات زیادی رنج می برد. مشکلاتی که در گذشته و زمان حال، با آنها روبرو بوده و دست و پنجه نرم کرده است. صبح که از خواب بیدار می شود، چیزی در اطرافش نمی بیند که به اوامید دهد. با خود آروز می کند که ای کاش اوضاعم تغییر کند. با خود فکر می کند ای کاش پدرم گرفتار اعتیاد نبود، دروغگو و رفیق باز و خسیس نبود؛ ای کاش مادرم وسواس نداشت؛ ای کاش روماتیسم مادرم خوب می شد؛ ای کاش برادرم گرفتار اعتیاد نبود؛ ای کاش رفیق باز نبود و ای کااااااش با من منصفانه رفتار می کرد؛ ای کاش از شرّ بیماری افتادگیِ دریچه قلب خلاص می شدم و ای کاش های دیگر.

مسلّما خیلی خوب بود اگر آرزوهایتان جامعه عمل می پوشید؛ اگر پدر و برادرتان اعتیادشان را ترک می کردند؛ اگر مادرتان سلامتش را باز می یافت و اگر کاری خوب با درآمدِ زیادی پیدا می کردید. وقتی به علتِ نرسیدن به آروزهایتان فکر می کنید، پدر و برادر و مادرتان را مقصّر می دانید. شاید کمی تقصیر را گردن خودتان می اندازید. خیلی خوب بود اگر گذشته تان را عوض می کردید و دوباره آن گونه که دوست دارید گذشته خود را می نوشتید. بارها به خودکشی فکر کردید؛ اما خودکشی را چاره خلاصی از دست این مشکلات نمی دانید. دوست دارید دستی از غیب به سوی تان دراز می شد و مشکلات تان را به خوبی حلّ می کرد. اما...

من اصلا نمی خواهم شما را نصیحت کنم. من روانشناس و مشاور خانواده هستم. کارشناس اخلاق نیستم.

واقعیت این است که تا زمانی که فکر کنید کلید حلّ مشکلات در دست دیگران است، مشکلات شما بدون حلّ باقی می مانند و چه بسا با گذشت زمان به آنها اضافه می شود. تا هنگامی که تصور کنید با تغییر پدر و برادر و مادرتان زندگیِ شما سر و سامان می گیرد، آش همان آش و کاسه همان کاسه است. تنها راه عوض کردن شرایطتان این است که خود را عوض کنید. الگوهای فکریِ خود را تغییر دهید تا تغییراتِ زندگیِ تان شروع شود. دست از سرزنش کردنِ پدر و برادر و مادرتان به خاطر اشتباهاتشان بردارید. آنها خود قربانی هستند؛ زیرا در اطرافشان کسی را نمی یافتند که راهنمایی شان کند. پدر و مادرتان با مطالبی که در کودکی یادگرفته اند، بهترین کاری که در ذهنشان بوده و از دستشان برمی آمده را در حقّ شما انجام داده اند. کمی پای درددلِ پدر و مادرتان بنشینید. اگر کمی قضاوت ها را کنار بگذارید و با همدلی به آنها گوش دهید، می فهمید در جوانیِ شان دچار چه مشکلاتِ سختی بوده اند و کسی را در اطرافشان نمی یافتند که کمکشان کند و راه درست را به آنها نشان دهد. سال ها پیش پای حرف هایِ پیرمردی نشسته بودم که از گذشته اش تعریف می کرد. می گفت:" در زمان جوانیِ ما رسم بود که در خلعتیِ داماد، کیسه تنباکو می گذاشتند". یعنی سیگارکشیدن یک رسمِ رایج بوده و همه انجام می داده اند. آیا فکر می کنید در آن شرایط کسی از ضررهای سیگار و تریاک به جوان های آن دوران چیزی می گفته است؟؟ پدر شما محصول آن شرایط است. برادرتان نیز از پدرش الگو گرفته و در دام اعتیاد گرفتار شده است. به جای نگاه کردنِ خشمگینانه، باید به پدر و برادرتان به چشم یک قربانی نگاه ترحم آمیز داشت. البته من نمی خواهم کارشان را توجیه کنم. من می خواهم خشمِ نهفته در وجودتان را تعدیل کنید و به جای آن احساسی مفیدتر را جایگزین نمایید.

اما چه باید انجام دهید تا به تدریج از این وضعیت خلاص شوید؟

ابتدا دست از غصه خوردن برای خود بردارید. نمی خواهم بگویم:«شرایطتان خیلی خوب است و باید قدر آن را بدانید؛ چون بدتر از آن هم ممکن است». خیرررررر. خوب است اگر شرایطتان آن قدر عوض شود که هر روز با اشتیاق از خواب بیدار شوید. برای تغییر شرایط خود ابتدا افکار اشتباه خود را تغییر دهید. همان گونه که امروز به این نتیجه رسیده اید که فکر «بهتره به جای من یک پسر سر کار بره...» اشتباه بوده، این فکر که « امکان اشتغال ندارم مگر در شغلهایی مثل فروشندگی و ... که مناسب روحیات من نیستند» نیز اشتباه است. درست است که شما تحصیل کرده هستید، ولی نباید انتظار داشته باشید که فقط در شغلی متناسب با تحصیلات تان مشغول کار شوید. بزرگ ترین و عزیزترین شخصِ تاریخ بشریت، کسی که محبوب تر از او نزد خداوند متعال نیست، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای قبیله بنی سعد چوپانی کردند. ایشان در جوانی برای گذران زندگی، به نزد حضرت خدیجه (سلام الله علیها) رفتند و مقداری پول به عنوان سرمایه گرفتند و به سفرهای تجاری رفتند. آیا تجارت و چوپانی مناسب روحیه آن حضرت بود؟ اگر به کار فروشندگی مشغول شوید، با افراد زیادی برخورد می کنید و می توانید مطالب مفیدی بیاموزید. نمی دانم در چه رشته ای تحصیل کرده اید. هر فرد تحصیل کرده ای اگر خوب دقت کند، می تواند در محیط فروشندگی برای خود چیزهای جدید بیاموزد. قبلا در یکی از موضوعات گفته ام که مدتی ناظر ذبح شرعی بودم و در محیطی پر از خون کار کرده ام. مدتی هم در کافی نتِ یکی از آشنایانم کار کردم. در همین زمان ها مطالب واقعا به دردبخوری یاد گرفتم. سال گذشته روی صندلیِ داغ دوستان در کلبه فیروزه ای نشستم. یکی از کاربرها تصویر یک نوع پاستا را فرستاد و از من خواست نام آن را بگویم:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=22146&page=1749#17490

خدا را شکر در ظرف شش دقیقه پاسخ این کاربر محترم را ارسال کردم.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=22146&page=1750#17492

این از موهبت های کار در آن کافی نت بود.

ادامه دارد...

کلینت;1024816 نوشت:
نمیدونم باید چکار کنم. هر روز که از خواب پا میشم ، متاسف هستم که هنوز داخل این زندگی ام.

اتفاقاتی که برای شما می افتد، نتیجه اندیشه های شماست. اندیشه و افکاری که مدت های مدید در ذهن تان پرورش داده اید، وضعیتِ فعلی تان را رقم زده است. شاید فکر کنید که من شما را قضاوت می کنم و با قساوت قلب همه مشلات را گردنِ شما می اندازم. نه؛ من می خواهم به شما یادآوری کنم که با عوض کردنِ افکارتان و جایگزین کردنِ افکارِ کارآمد به جای افکارِ اشتباه می توانید سرنوشتِ زندگی تان را در دست بگیرید و وضعیت تان را به گونه ای که دوست دارید بنویسید. گذشته ها گذشته است. تنها خاطراتی از گذشته در ذهن شماست که همان ها باعث افکارِ ناکارآمدِ امروز شما می شود. شما نمی توانید گذشته و خاطراتش را تغییر دهید؛ اما افکارتان در دستان شماست. می توانید فقط افسوس بخورید و از گذشته درد و رنج بکشید؛ می توانید نگرش تان به گذشته را تغییر دهید و از آن درس بیاموزید. هر چند من قبول ندارم که همه گذشته شما تیره و تار بوده است. شما تحصیل کرده اید و درس خوانده اید. شما کارشناس ارشد هستید. این یک نقطه مثبت در گذشته شماست. این تحصیلات می فهماند که عمرتان را تلف نکرده اید و زحمت کشیده اید. با خود فکر کنید چقدر موانع و مشکلات را پشت سر گذاشتید تا تحصیلات تان را به این مرحله برسانید. آیا واقعا شما از پشت سر گذاشتنِ مشکلاتی که الان دارید، ناتوان هستید؟؟ چند نفر در حسرت تحصیلات شما هستند؟ چند نفر پشت آزمون ارشد گیر کرده اند؟ اما شما این آزمون را با موفقیت پشت سر گذاشتید و تحصیلات ارشد را به اتمام رساندید. نمی خواهم بگویم:"ببین چقدر آدم بدبخت تر از تو هست؛ پس قدر بدان". نه. می خواهم بگویم:«ببینید که چقدر تلاش کردید و زحمت کشیدید و مانع های زیادی را پشت سر گذاشتید؛ شما باز هم می توانید تلاش کنید، در کار فروشندگی یا هر کارِ مفیدِ دیگری موفق باشید و شرایطتان را بهبود ببخشید». نمی گویم وارد بازار کار شوید و در محیط های مردانه با قلدری رفتار کنید. نه. در محیط های زنانه که مناسب شأن و مقام یک خانم است، فعالیت نمایید. اگر کاری غیر از فروشندگی در محیط زنانه فعلا نمی یابید، به همان کار مشغول شوید. اگر خانم های فروشنده نباشند، خانم ها متدیّن چگونه لباس مناسب خود را تهیه کنند؟؟ روحیه شما با افکارتان شکل می گیرد. در همین محیط های زنانه می توانید روحیه خود را حفظ کنید و به راهتان ادامه دهید.

اگر بخواهید می توانید در کنار کار فروشندگی یا هر کار مفیدِ دیگری به تحصیل ادامه دهید و مطالعه را شروع کنید. اگر به کاری مشغول شوید و در کارتان خلاقیت به خرج دهید، می توانید از دانسته های خود در پیشرفتِ کارتان استفاده کنید و روز به روز موفق تر شوید. اگر بنشینید و فقط زانوی غم بغل کنید، تغییری در وضعیت تان رخ نمی دهد و مدام در همین حلقه و پیله گرفتار خواهید ماند. فکر شما آینده شما را می سازد. اگر فکرتان را تغییر دهید؛ عامل و مسبّبِ همان تغییری می شوید که می خواهید و آروزیش را دارید. در این صورت، شرایط به تدریج عوض می شود و روزی چشم باز می کنید و می بینید که شما راهنمای عده زیادی از جوانان شده اید. این یک فکر و خیالِ الکی و باطل نیست.

شما خانمی کدبانو هستید که آشپزی و خانه داری را به خوبی یادگرفته اید. این را از حرف هایتان فهمیدم، از همان حرف ها و درددل هایی که در سؤالتان نوشته اید. پس آیا شما توانایی ندارید؟؟!! خیررررررر. شما توانمندتر از آن چیزی هستید که تصور می کنید. شما می توانید در کنار کارِ در بیرون از خانه، به کارهای داخل خانه نیز رسیدگی کنید. متأسفانه مشکلات سال های گذشته باعث شده تواناییِ خود را دست کم بگیرید. شما اکنون با یک مسأله روبرو هستید؛ با این مسأله که «چطور می شود این وضعیت را عوض کنم؟؟ اصلا مگر ممکن است این وضعیت عوض شود؟؟». معنای این مسأله تنها این نیست که شما باید کاری انجام دهید؛ معنای این مسأله این است که ابتدا باید چیزی بیاموزید و سپس وارد عمل شوید.

ممکن است وقتی شروع به تلاش و کار برای تغییر اوضاع و رسیدن به موفقیت کنید، به موفقیت درخشانی در ابتدا نرسید یا حتی ممکن است دچار شکست شوید. در آن هنگام ممکن است با خود غصه بخورید و خودگویی های منفی دوباره سراغتان بیایند؛ چنان که هم اکنون نیز دچار خودگویی های منفی هستید؛ گفته اید:«هر روز که از خواب پا میشم، متاسف هستم که هنوز داخل این زندگی ام». اما با گفتنِ این حرف های منفی و ناکارآمد راهتان را سخت تر می کنید. به جای تکرارِ حرف های منفی و نامطلوب، به خود روحیه دهید و از نتایج و دست آوردهایِ تلاش های تان برای تلاش بیشتر نیرو بگیرید.

اگر زمانی که اولین قدم ها را در زندگی برداشتید، اولین کلمات را روی کاغذ نوشتید، اولین امتحان های زندگی تان را دادید، با خود حرف های منفی را تکرار می کردید، هیچ وقت نمی توانستید راه بروید، بنویسید و به تحصیلات عالیه دست یابید. آن زمان با دیدن موفقیت های کوچک، خود را تشویق می کردید. چه شده که حالا خود را تشویق نمی کنید؟؟ اکنون نیز به این قوت قلب ها و تشویق های درونی نیاز دارید. بلکه نیازتان به تشویق های درونی بیشتر از گذشته است؛ زیرا شما اکنون در یک نقطه عطف قرار دارید که اگر آن را با تلاش و پشتکار طیّ کنید، سرنوشت آینده خود را رقم می زنید.

زندگیِ خود را به هدفی مفید گره بزنید. تلاش کنید روز به روز به آن هدف نزدیک تر شوید. اگر گاهی در رؤیای موفقیت و زندگیِ شاد غرق می شوید، به جای تصوّر موفقیت نهایی و خیالبافی درباره زندگیِ رؤیایی، به راه های رسیدن به موفقیت و تلاش و کوشش برای محقّق کردنِ موفقت فکر کنید و آن را تصوّر نمایید. پژوهش ها نشان داده که تصویرسازیِ موفقیت نهایی باعث کاهش انگیزه می شود. انگار مغز افراد با تصوّرِ رسیدن به هدف، دیگر قانع و ارضا می شود و دست از تلاش برمی دارد. اما اگر در مورد کار و تلاشْ تصویرسازیِ ذهنی کنید، انگیزه تان برای تلاش و کوشش بیشتر می شود.


[="Times New Roman"][="Black"]وعده ای که خداوند داده :
إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ
خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتي) را تغيير نمي‏دهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند

اما این وعده چقدر معتبره ؟ چقدر میشه روی حرف خدا حساب کرد ؟

خود خدا گفته:
إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ ﴿۹﴾

قطعا خداوند در وعده [خود] خلاف نمى ‏كند (۹)

اینایی که به شما گفتم تجربیات شخصی خودم هست و خودم نتایجش رو دیدم و جزو قوانین این عالم است

اما چجوری سرنوشت خودمون رو تغییر بدیم ؟ باید امپراطوری تشکیل بدیم ؟ باید دست به کارهای محیر العقول بزنیم ؟

نه اصلا. فقط کافیه به آنچه می دانید و به آنچه می توانید عمل کنید.

شما نمی دونید آینده چی میشه. چه اتفاقاتی میفته. آیا این مسیر به موفقیت ختم میشه یا نه. نیاز هم نیست بدونید

شما فقط باید به آنچه می دانید و می توانید عمل کنید.

یعنی از کارهای کوچک و سبک شروع کنید

مثلا از فردا روزی بیست دقیقه تمرین کنید افکار مثبت رو جایگزین افکار منفی کنید

به مرور زمان خواهید دید که مسئولیت باقی بخش ها را و باز شدن دروازه های جدید موفقیت را خداوند به عهده می گیرد

و این تضمینی و قطعی است. یعنی شما هزاربار هم شکست بخورید و از صفر شروع کنید

توی هر هزار بار متوجه کمک ها و امداد های غیبی خداوند خواهید شد

الان خداوند گشایشی در زندگی شما ایجاد کرده و کارشناس دینی شریف و متعهدی را سر راهتان قرار داده

و خیالتان راحت است که مانند برخی مشاوران شما را فریب نخواهد داد و شما را به مسیر درست هدایت خواهد کرد

حال شما فقط باید کم کم به این راهنمایی ها عمل کنید و به هیچ عنوان خودتان را زیر فشار قرار ندهید

تصور نکنید معنای حرفهای من این است که حالا که خداوند شما را در مسیر درست قرار داده

پس شما باید از فردا از پس هرکاری بر بیایید.

وظیفه شما در این مسیر آهسته و پیوسته عمل کردن است.

آهسته آهسته آهسته + پیوسته پیوسته پیوسته = موفقیت موفقیت موفقیت[/]

1. از خانواده ات جدا شو
2. اگر تهران نیستی برو تهران
3. با آقایی آشنا شو و دو سال باهاش زندگی کن و ازش بخواه برات خونه رهن و اجاره کنه
4. در این دو سال کار کن و‌پول پیش خونه ات رو در بیار
5. بعد از این دو سال ؛ خونه ات رو بگیر
6. سعی کن در کارت پیشترفت کنی
6. اگر آدم خوبی بود باهاش بمون وگرنه جدا شو
7 منتظر فرصت خوب برای ازدواج باش

فرشته برمیگردد;1025671 نوشت:
3. با آقایی آشنا شو و دو سال باهاش زندگی کن و ازش بخواه برات خونه رهن و اجاره کنه
4. در این دو سال کار کن و‌پول پیش خونه ات رو در بیار
5. بعد از این دو سال ؛ خونه ات رو بگیر
6. سعی کن در کارت پیشترفت کنی
6. اگر آدم خوبی بود باهاش بمون وگرنه جدا شو

سلام

به خاطر مشارکت تان در این موضوع صمیمانه تشکر می کنم.
می دانم قصد دارید به پرسشگر کمک کنید؛ اما این نوع توصیه ممکن است نتیجه عکس داشته باشد و پرسشگر را از چاله به چاه بیفکند.
راهی که شما پیشنهادکرده اید، در حقیقت توصیه به ازدواج سفید است. برای آنکه با چشم خود ببینید چگونه ازدواج سفید می تواند باعث به هدر رفتنِ پنج سال از زندگیِ یک خانم شود، حرف های پرسشگر در آدرس زیر را بخوانید:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=65107

کلینت;1024816 نوشت:
الان دیگه امکان اشتغال ندارم مگر در شغلهایی مثل فروشندگی و ... که مناسب روحیات من نیستند.

شاید با خواندنِ این مطلب که گفتم:

امید;1025660 نوشت:
حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای قبیله بنی سعد چوپانی کردند. ایشان در جوانی برای گذران زندگی، به نزد حضرت خدیجه (سلام الله علیها) رفتند و مقداری پول به عنوان سرمایه گرفتند و به سفرهای تجاری رفتند. آیا تجارت و چوپانی مناسب روحیه آن حضرت بود؟

با خود گفته باشید:« پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مرد بود؛ ولی من زن و ظریف هستم. کار فروشندگی در شأن یک زن نیست». در پاسخ به این نظر می گویم:

فروشندگی در محیط زنانه مخالف شأن یک خانمِ محترم نیست. در زمان پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خانمی به نام «زینب» بود که او را «حولاء عطرفروش» صدا می زدند. این خانم عطرفروشی می کرد و گاهی برای فروش عطر به خانه حضرت پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می رفت. اگر فروشندگی در شأن یک خانمِ مسلمان نباشد، پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حولاء را از این کار نهی می نمود. در صورتی که چنین چیزی از آن حضرت نقل نشده است.

امید;1025682 نوشت:
سلام

به خاطر مشارکت تان در این موضوع صمیمانه تشکر می کنم.
می دانم قصد دارید به پرسشگر کمک کنید؛ اما این نوع توصیه ممکن است نتیجه عکس داشته باشد و پرسشگر را از چاله به چاه بیفکند.
راهی که شما پیشنهادکرده اید، در حقیقت توصیه به ازدواج سفید است. برای آنکه با چشم خود ببینید چگونه ازدواج سفید می تواند باعث به هدر رفتنِ پنج سال از زندگیِ یک خانم شود، حرف های پرسشگر در آدرس زیر را بخوانید:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=65107

سلام ...
خسته نباشید جناب امید ؛ خدا قوت .

ببینید ...
در اینگونه کلام من نمیخوام از برچسب گذاری استفاده کنم ؛ کافی بود من به ایشون میگفتم که صیغه محرمیت هم بخونید ... و بعدش شما دیگه لفظ " ازدواج سفید " رو به کار نمی بردید .

به نظر من اگر ازدواج سفید خوب پیاده سازی بشه ؛ طرفین در درونش مقید به آداب و اخلاق و رفتار باشند ؛ بهره وری اون از صدتا ازدواچ هم بهتر و مفید تر هستش . ثانیا مگر من گفتم که صیغه بخونند یا نخونند ؛ من به ایشون راهکار دادم و بدیهی هستش که هنر پیاده سازی یک راهکار ؛ گاها از خود اون راهکار مهمتر هستش .

الان طبق آمار رسمی از هر 3 تا ازدواج یکیش به طلاق می انجامه ... حالا بیایم و به مردم بگیم که مردم ازدواج نکنید ... چون عقلا چیزی که 66 درصد احتمال شکست در درونش وجود داره ... کاری اشتباه هستش .

و اما چرا من به ایشون این جواب رو دادم .

1. ببینید ایشون نمیتونند در درون اون خونه ازدواجی سالم داشته باشند ( ایشون فوق لیسانس هستند ) ؛ این بدیهی هستش ؛ ثانیا از برادر و پدرشون هم اثر جانبی دریافت میکنند و نمیتونند تغییر کنند ؛ به نظر من هیچ راهکار دیگه ای ندارند و باید از خونه خارج بشوند .

2. در درون شرایط فعلی هیچ فرصتی برای ایشون وجود نداره ؛ مهمترین پارمتر رشد ؛ فرصت هستش ؛ و ایشون تا نتونه دایره فرصتهاش رو بزرگتر کنه ؛ امکان این رو پیدا نمیکنه که بتونه رشد کنه ؛ بنابراین باید به دنبال راهی برای افزایش فرصتهاش باشه .

3. ولی همونطور که شما هم گفتید ؛ منطقا یک طرف این ماجرا تهدید هست ؛ و همیشه من وقتی بخوام کاری رو انجام بدم ؛ هم فرصتها رو میبینم و هم تهدیدها ؛ اگر تونستم تهدیدهای مساله رو مدیریت کنم ؛ اون کار رو انجام میدم و اگر نتونستم ؛ اون کار رو انجام نمی دم .

4. ( با عرض معذرت از شما و تمامی دوستان ) ... من وبلاگ افراد زیادی رو میخوندم که دوست پسر داشتند و بعد از مدتی ؛ اون پسر بهشون تجاوز کرده و این امر باعث شده که بکارتشون رو از دست بدهند ؛ بلا استثتا اکثر این افراد بعد از مدتها از اون پسر تشکر میکردند ؛ اینکه اون رو وارد دنیای جدیدی کرده ؛ اینکه آزادی رو تجربه کرده اند ؛ اینی که همش مواظب باشند ؛ آخر سرش هم می بینند سنشون شده 40 سال ؛ تنها هنری هم که کرده اند این بوده که باکره ایشون رو حفظ کرده اند ؛

الان خیلی از آقایون هم دیگه این چیزها براشون مهم نیست و تنها چیزی که براشون مهم هست این هستش که طرف مقاباشون یک انسان باشه ؛ انسانی که بالغ شده باشه ؛ انسانی که در اجتماع بوده باشه و از بودن در کنارش شاد باشند .

5. اینی که این مساله رو چجوری پیاده سازی میکنند خوب خیلی مهم هستش . ولی این رو هم باید شما به ایشون میگفتید که ایشون داره سنشون میره بالا ؛ الان تقریبا 31 سالشون هست ؛ و نشستن و کاری نکردن ؛ بدترین کار ممکن هست ؛ چون هیچ فرصتی ایجاد نمیکنه و روز به روز داره تهدید هم میشه ... تهدیدی که به هیچ مدلی نمیتونند مدیریتش کنند .

6. به هر حال به نظره من ایشون هم باید بتونند محیطشون رو تغییر بدهند ؛ هم باید بتونند فرصتهای زیادی برای خودشون ایجاد کنند ؛ این دو تا مساله باید هستش ؛ اگر یکیش رو نتونند پیاده سازی کنند مساله همینجوری باقی میمونه .

فرشته برمیگردد;1025671 نوشت:
1. از خانواده ات جدا شو
2. اگر تهران نیستی برو تهران
3. با آقایی آشنا شو و دو سال باهاش زندگی کن و ازش بخواه برات خونه رهن و اجاره کنه
4. در این دو سال کار کن و‌پول پیش خونه ات رو در بیار
5. بعد از این دو سال ؛ خونه ات رو بگیر
6. سعی کن در کارت پیشترفت کنی
6. اگر آدم خوبی بود باهاش بمون وگرنه جدا شو
7 منتظر فرصت خوب برای ازدواج باش

سلام

فرشته جان این طور که شما گفتی تنها راه پیشرفت یک دختر را درگرو اشناشدن با مردها می دانی
یعنی دختر فقط در این صورت پیشرفت می کند که با یک مردی باشد

این هرگز درست نیست
ایشان می توانند بدون اتکا به مردان به تنهایی هم پیشرفت داشته باشند

و پیشرفت به این صورت خیلی تضمین شده تر هست تا اشنایی با مردان که فقط دنبال فرصت طلبی هستند

سلام شب شما بخیر. متشکرم از اینکه وقت خودتون رو در اختیار من قرار دادید. پیام شما رو مطالعه کردم. مطالبی براتون میفرستم لطفا بخونید.

امید;1025660 نوشت:
واقعیت این است که تا زمانی که فکر کنید کلید حلّ مشکلات در دست دیگران است، مشکلات شما بدون حلّ باقی می مانند و چه بسا با گذشت زمان به آنها اضافه می شود. تا هنگامی که تصور کنید با تغییر پدر و برادر و مادرتان زندگیِ شما سر و سامان می گیرد، آش همان آش و کاسه همان کاسه است. تنها راه عوض کردن شرایطتان این است که خود را عوض کنید. الگوهای فکریِ خود را تغییر دهید تا تغییراتِ زندگیِ تان شروع شود. دست از سرزنش کردنِ پدر و برادر و مادرتان به خاطر اشتباهاتشان بردارید. آنها خود قربانی هستند؛ زیرا در اطرافشان کسی را نمی یافتند که راهنمایی شان کند. پدر و مادرتان با مطالبی که در کودکی یادگرفته اند، بهترین کاری که در ذهنشان بوده و از دستشان برمی آمده را در حقّ شما انجام داده اند. کمی پای درددلِ پدر و مادرتان بنشینید.

الگوهای فکری من مقصر دانستن بی جهت والدین نیست. ببینید من در این خانواده مورد شکنجه روحی قرار گرفته ام. شما فکر میکنید من چطور درس خوانده ام. چطور عین این 18 سال را شاگرد اول بوده ام؟ خاده شاهده شبها من تا صبح بیدار بودم چه فشارها که بخودم نیاوردم ، تو سرمای استخون سوز زمستون من ساعت 5 صبح تو تاریکی با سرویسی که کارگرهای مرد کارخونه رو میبرد میرفتم یک شهر دیگه تا در مدرسه درس بخونم. از زمان بچگی برای تمام زحمتهایی که کشیدم هییچ پشتوانه روحی نداشتم. یکبار تشویق نشدم. بر عکس ، در جمع های خانوادگی مدام توی سر من میزدند جلوی همه که این 20 اش شده 19.5.

چرا من نباید پدر و مادر خودم رو سرزنش کنم؟ ؟ چرا باید خودم رو سرزنش کنم؟ به خدا از بس خودم رو سرزنش کردم به اینجا رسیدم، اعتماد به نفسم زیر صفر اومده. هر اشتباهی که میکنم اینقدر خودم رو سرزنش میکنم که حد نداره.

من خواستگارانی که داشتم اینقدر خوب بودند که اصلا باورتون نمیشه که کسی اینهمه خواهان عالی داشته باشه. اما همه اونها تاکید میکنم همه شون بعد از پسندیدن من ، وقتی خانوادمو دیدن گذاشتن و رفتن. الان من اینجا چه کسی رو باید مقصر بدونم؟ الان من اینقدر تنهام که با هیچچ فامیلی رفت و آمد خانوادگی نداریم. من عاطفه خودم رو کجا خرج کنم؟ من احساس اینکه یک کسی ولو دختر عموم رو دوست داشته باشم باید کجا پاسخ بدم؟

در مورد درد دل پدر و مادر تورا به خدا هیچی نگید. به خدا که هیچ وقت نمیبخشمون که با من درد دل میکردند. ما از وقتی بچه بودیم روزی نبود که یکی از اینها ما را چند ساعت کنار نکشه و از بدبختی های خودش و ظلمهایی که اون یکی کرده چیزی نگه. یک جایی خوندم که این عین تجاوز روحی به کودک هست. شما که میگید افکارت رو تغییر بده، باشه من قبول دارم شما درست میگید اما من چطوری افکارم روتغییر بدم؟ من مادرم مریض بود ف هر کاری میکردم نمیرفت دکترف میگفت میخوام بمیرم از دست شما راحت بشم. شما بودید که منو مریض کردید که زندگی منو خراب کردید. اگه تو به دنیا نیومده بودی من الان میگذاشتم و میرفتم و راحت بودم همش تقصیر توئه.

از وقتی بچه بودم مامانم میگفته بابات بده و بابام میگفته مامانت بده. اصلا نتونستم بفهمم خوب چیه بد چیه، تصمیم درست چیه و غلط چیه.

امید;1025660 نوشت:
این فکر که « امکان اشتغال ندارم مگر در شغلهایی مثل فروشندگی و ... که مناسب روحیات من نیستند» نیز اشتباه است.

ببینید فروشندگی و این اقسام شغلهایی که روابط عمومی بالا میخوان برای من مناسب نیستند. من 4 سال انواع شغلها رو تجربه کردم. معلم بودم. منشی بودم. باور کنید نمیتونم اینها رو انجام بدم. اما شغلهایی که آرووم هستند و ساکت و نیازی به سروکله زدن با کسی ندارند رو به بهترین وجه انجام میدم.

من متوجه هستم شما چه میگویید.اما متاسفانه اون انرژی شروع فعالیت رو ندارم، واقعا احساس خرد و خمیری میکنم. من دوست دارم همینی که هستم شاد باشم. مگر من تا به حال کم زحمت کشیده ام؟ چرا باید دوباره یک هدفی برای خودم تعیین کنم و شروع کنم ذره ذره بهش رسیدن؟ از کجا معلوم اون هدفی که من تعیین میکنم اصلادرست باشه و در نهایت در پایانش روزنه امیدی باز بشه؟ من 31 سالمه ، واقعا بچه که بودم فکر میکردم 30 ساله ها دیگه باید برن و بمیرن . متاسفانه امروز به شکل ناجوانمردانه ایی از طرف برادرم مورد توهین و بی احترامی قرار گرفتم. من نمیدونم آیا کسی درون این سایت هست که به منزل پدری خودش وفادار مونده باشه و در عین حال در اون بخاطر خطاهای نکرده ،مورد توهین و تحقیر قرار بگیره؟ دوست دارم اگر کاربر خانمی هست ، در همین تاپیک به من بگه که چکار کرده که عزت نفسش رو دوباره با این شرایط بدست آورده.

میدونم که ممکنه فکر کنید عجب فرد بی عرضه ایی هست. اینهمه داریم بهش راهنمایی میدیم و اصلا نمیفهمه و حرف خودش رو میزنه ..باور کنید با چشمهای اشکبار دارم این مطالب رو مینویسم.

Im_Masoud.Freeman;1025669 نوشت:
آهسته آهسته آهسته + پیوسته پیوسته پیوسته = موفقیت موفقیت موفقیت

خدا رو شاهد میگیرم که در تمام سالهای تحصیلم همین کار رو کردم. هم از نظر اخلاقی و هم از نظر علمی تمام سعیم برای پیشرفت بود و این پیشرفت هم تا حدودی حاصل شد اما موفقیت بدست نیامد.

نمیدونم چرا اینهمه که من تلاش کردم نتیجه اش الان این شده. خوب با چه انگیزه ایی دوباره کار جدیدی رو شروع کنم؟

فرشته برمیگردد;1025671 نوشت:
با آقایی آشنا شو

یک آقایی بود، میخواستم بنوعی راه ارتباط رو باز کنم اما متوجه شدم متاهل است و دیگه بیخیالش شدم.

البته من به آقایون به چشم ابزار پیشرفت نگاه نکردم بلکه برای بالانس کردن احساسم و تنظیم روابطم به دنبال این قضیه بودم.

متاسفانه احساسات و روحیات بنده از تعادل و توازن خارج شده. به دنبال راهی بودم که بتونم این تعادل رو تا حدی بوجود بیارم. اگر میتونستم خلاهای روحی و روانیم رو پر کنم،با استعدادهایی که دارم الان با سرعت نور در حال پیشرفت بودم.

اگر کسی بود که من 6 ماه میتونستم با این فرد رفت و امد کنم و حرف بزنم و حرف بشنوم ولو کارگر ساختمونی بود من تخلیه می شدم. به خدا الان میفهمم چرا دختر دبیرستانی ها میرن دوست پسر میگیرن، من هیچ وقت نداشتم.

فرشته برمیگردد;1025691 نوشت:
کافی بود من به ایشون میگفتم که صیغه محرمیت هم بخونید ... و بعدش شما دیگه لفظ " ازدواج سفید " رو به کار نمی بردید

خانم گرامی

اگر شما خانم پرسشگر را به صیغه توصیه می کردید، من باز هم مخالفت می کردم. این خانم وضعیتش آن قدر وخیم نیست که صیغه چاره مشکلش باشد.

گفته اید:

فرشته برمیگردد;1025691 نوشت:
اگر ازدواج سفید خوب پیاده سازی بشه ؛ طرفین در درونش مقید به آداب و اخلاق و رفتار باشند ؛ بهره وری اون از صدتا ازدواچ هم بهتر و مفید تر هستش

در پاسخ این حرفتان به پژوهشی درباره ازدواج سفید استناد می کنم با عنوان «اتاقی با در باز، پژوهشی جامع در باب ازدواج سفید در ایران» که در نشریه «مطالعات حقوق»، شماره 21، بهار 1397 منتشر شد. نویسنده و اجراکننده این پژوهش، آقای کامیل احمدی است که یک مردم شناس می باشد. این تحقیق در سه کلانشهر تهران، مشهد و اصفهان انجام شده است. ایشان در پژوهش خود درباره مهمترين دلايل گرايش به ازدواج سفيد می نویسد:« پاسخگويان، بی اعتقادی به ازدواج رسمی را با ٣٧/٤١ درصد فراوانی، مهمترين دليل گرايش به سوی همخانگی ذكر كرده اند. آزادی بيشتر و حقّ بر بدن با ١٩/٢٠ درصد، نداشتن امنيت شغلی با ٧٤/١٦ درصد، آشنايی بيشتر با ٢٨/١٤ درصد و بی اعتمادی با ٣٨/٧ درصد به ترتيب از مهم ترين دلايل گرايش به ازدواج سفيد بوده است». نویسنده این مقاله می گوید:«بی اعتمادی سبب می شود رابطه ای ترجيح داده شود كه در صورت خيانت و بی صداقتی بدون هيچ مسئوليت قانونی پايان يابد». پژوهشگر، بی ميلی به ازدواج رسمی، طرد اجتماعی و نبود حمايت و ترس از پيگرد را مهمترين پيامدهای ازدواج سفيد در ايران عنوان می نماید. با توجه به نتایج این پژوهش، وقتی بیشتر افرادِ مایل به ازدواج سفید، تمایلی به ازدواج رسمی ندارند، چگونه می توان چنین نسخه ای برای یک دخترخانم پیچید؟؟

اینکه گفته اید:

فرشته برمیگردد;1025691 نوشت:
به هر حال به نظره من ایشون هم باید بتونند محیطشون رو تغییر بدهند ؛ هم باید بتونند فرصتهای زیادی برای خودشون ایجاد کنند

حرف درستی است. اتفاقا منظور من از توصیه به یافتنِ کار، در درجه اولْ «افزایش اعتماد به نفسِ پرسشگر» و در درجه دوم، «تغییر محیط و افزایش فرصت های ازدواج» برای این خانم بود. این خانم وقتی در محیط کار مشغول شود، اعتماد به نفسش بالا می رود و فرصت های بیشتر و بهتری برای ازدواج پیدا می کند. اما ازدواج سفید فقط ریسک آسیب پذیریِ این خانم را افزایش می دهد.

فرشته برمیگردد;1025671 نوشت:
1. از خانواده ات جدا شو
2. اگر تهران نیستی برو تهران
3. با آقایی آشنا شو و دو سال باهاش زندگی کن و ازش بخواه برات خونه رهن و اجاره کنه
4. در این دو سال کار کن و‌پول پیش خونه ات رو در بیار
5. بعد از این دو سال ؛ خونه ات رو بگیر
6. سعی کن در کارت پیشترفت کنی
6. اگر آدم خوبی بود باهاش بمون وگرنه جدا شو
7 منتظر فرصت خوب برای ازدواج باش

باسلام
اگه خود شما در شرایطی که استارتر محترم قراردارند بودید این راهکاری که ارائه دادید رو انجام میداید؟

کلینت;1025700 نوشت:
چرا من نباید پدر و مادر خودم رو سرزنش کنم؟ ؟ چرا باید خودم رو سرزنش کنم؟

من متن خودم را می خوانم؛ ولی مطلبی که از آن توصیه به «سرزنش کردنِ خودتان» فهمیده شود پیدا نمی کنم. اینکه گفتم:

امید;1025660 نوشت:
دست از سرزنش کردنِ پدر و برادر و مادرتان به خاطر اشتباهاتشان بردارید.

به خاطر این است که از شرّ افکارِ منفی درباره آنها خلاص شوید و افکارتان را روی پیشرفت خود متمرکز کنید. افکارِ منفی تنها باعثِ کاهش انرژیِ شما برای فعالیت می شود؛ چنانکه می گویید:

کلینت;1025700 نوشت:
متاسفانه اون انرژی شروع فعالیت رو ندارم، واقعا احساس خرد و خمیری میکنم.

واقعا چرا فکر می کنید باید در سی سالگی به اهداف خود رسیده باشید؟

اینکه گفته اید:

کلینت;1025700 نوشت:
من 31 سالمه ، واقعا بچه که بودم فکر میکردم 30 ساله ها دیگه باید برن و بمیرن

نشان از تفکر اشتباه دارد. چه کسی می تواند ادعا کند از افکار اشتباه عاری است و تاکنون هیچ فکر اشتباهی نداشته و ندارد؟؟

آیا تصور می کنید افراد موفق همگی قبل از سی سالگی به موفقیت رسیده اند؟ خیر. برای اطلاع شما تعدادی از افراد موفق را که در سنین بالا به موفقیت رسیده اند را نام می برم:

- هارلند دیوید ساندرز، مؤسس رستوران های زنجیره ای KFC که هم اکنون در بیش از صد کشور جهان دارای بیش از سیزده هزار رستوران است، در سال 1952 در حالی که 62 ساله بود، اولین رستورانش را تأسیس کرد. تا قبل از 40 سالگی شغل های مختلفی مانند: فروشندگی، کارمندیِ بیمه، کار در مزرعه و پمپ بنزین را تجربه کرده بود. در 40 سالگی یعنی در سال 1930 کارش را با یک رستوران کوچک بین راهی در اتاقکی در یک پمپ بنزین شروع کرد و از ابتدا خودش سر آشپز و صاحب امتیاز بود.

- رابرت نِویس، که با اختراع میکروچیپ هایش تحوّلی عظیم در تکنولوژی کامپیوتر پدید آورد، در 41 سالگی شرکت اینتِل را تأسیس کرد.
- رید هافمن، مؤسس شرکت LinkedIn ، در زمان تأسیس شرکتش 35 سال داشت و هنگامی که به شهرت رسید، 43 ساله بود.
- سام والتون، مؤسس فروشگاه های معروف Walmart در 1950 در سن 32 سالگی با سرمایه ای که جمع کرده بود و قرضی که از پدرزنش گرفته بود، اولین فروشگاهش را افتتاح کرد. در سه سال فروشِ او به 225 هزار دلار رسید و در سال 1962 نام "وال مارت" را به خاطر سادگی برای فروشگاه هایش انتخاب کرد.

این افراد با وجود داشتنِ محدودیت های زیاد به موفقیت رسیدند. درباره مشکلات خانم جوان کی رولینگ (نویسنده کتاب های هری پاتر) به عنوان مثال برایتان می گویم:

در 25 سالگی با یک روزنامه نگار جوان ازدواج کرد. اما به زودی فهمید او مرد رؤیاهایش نبوده است. شوهرش با او بدرفتاری می کرد. در 28 سالگی از شوهرش جدا شد؛ در حالی که زنی فقیر، افسرده و شکست خورده بود. شغلش را نیز از دست داده بود. به خاطر افسردگی مدتی در درمانگاه (تیمارستان) بستری شد. پس ازآن که اولین کتابش (هری پاتر و سنگ جادو) را نوشت، دوازده ناشر با چاپ کتاب او مخالفت کردند. او ناامید نشد و کتابش را برای ناشران دیگر فرستاد. بالاخره انتشارات بلومزبری پذیرفت کتابش را چاپ کند. در این زمان، این خانم 32 ساله بود. نخستین جلد از مجموعه کتاب هری پاتر، صد و بیست میلون نسخه در سطح جهان فروش رفت.

کلینت;1025700 نوشت:
شغلهایی که آرووم هستند و ساکت و نیازی به سروکله زدن با کسی ندارند رو به بهترین وجه انجام میدم.

باسلام چه کارهایی بلد هستید یه مهارتی یاد بگیرید که بتونید ازش کسب درامد کنید. بیکاری گاهی باعث میشه هی ذهن درگیر شرایط ناخوشایند بشه

کلینت;1025701 نوشت:
نمیدونم چرا اینهمه که من تلاش کردم نتیجه اش الان این شده. خوب با چه انگیزه ایی دوباره کار جدیدی رو شروع کنم؟

انگیزه اینکه شما بیخیال نیستید برای حل مشکلتون قدمی برداشتید

هیچ کس به اندازه شما نمی تونه به شما کمک کنه

نمیشه نقش خانواده رو در شرایط مختلف که افراد قرار میگیرند نادیده گرفت ولی کم هم نیستند آدمهایی که تو همین شرایط پیشرفت کردند

[="Tahoma"][="DarkSlateGray"]

امید;1025703 نوشت:

خانم گرامی

اگر شما خانم پرسشگر را به صیغه توصیه می کردید، من باز هم مخالفت می کردم. این خانم وضعیتش آن قدر وخیم نیست که صیغه چاره مشکلش باشد.

گفته اید:

در پاسخ این حرفتان به پژوهشی درباره ازدواج سفید استناد می کنم با عنوان «اتاقی با در باز، پژوهشی جامع در باب ازدواج سفید در ایران» که در نشریه «مطالعات حقوق»، شماره 21، بهار 1397 منتشر شد. نویسنده و اجراکننده این پژوهش، آقای کامیل احمدی است که یک مردم شناس می باشد. این تحقیق در سه کلانشهر تهران، مشهد و اصفهان انجام شده است. ایشان در پژوهش خود درباره مهمترين دلايل گرايش به ازدواج سفيد می نویسد:« پاسخگويان، بی اعتقادی به ازدواج رسمی را با ٣٧/٤١ درصد فراوانی، مهمترين دليل گرايش به سوی همخانگی ذكر كرده اند. آزادی بيشتر و حقّ بر بدن با ١٩/٢٠ درصد، نداشتن امنيت شغلی با ٧٤/١٦ درصد، آشنايی بيشتر با ٢٨/١٤ درصد و بی اعتمادی با ٣٨/٧ درصد به ترتيب از مهم ترين دلايل گرايش به ازدواج سفيد بوده است». نویسنده این مقاله می گوید:«بی اعتمادی سبب می شود رابطه ای ترجيح داده شود كه در صورت خيانت و بی صداقتی بدون هيچ مسئوليت قانونی پايان يابد». پژوهشگر، بی ميلی به ازدواج رسمی، طرد اجتماعی و نبود حمايت و ترس از پيگرد را مهمترين پيامدهای ازدواج سفيد در ايران عنوان می نماید. با توجه به نتایج این پژوهش، وقتی بیشتر افرادِ مایل به ازدواج سفید، تمایلی به ازدواج رسمی ندارند، چگونه می توان چنین نسخه ای برای یک دخترخانم پیچید؟؟

اینکه گفته اید:

حرف درستی است. اتفاقا منظور من از توصیه به یافتنِ کار، در درجه اولْ «افزایش اعتماد به نفسِ پرسشگر» و در درجه دوم، «تغییر محیط و افزایش فرصت های ازدواج» برای این خانم بود. این خانم وقتی در محیط کار مشغول شود، اعتماد به نفسش بالا می رود و فرصت های بیشتر و بهتری برای ازدواج پیدا می کند. اما ازدواج سفید فقط ریسک آسیب پذیریِ این خانم را افزایش می دهد.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
بنظرم بدلیل جا نیافتادن ازدواج موقت راه را برای زنا باز کرده است
البته ممکن است ازدواج سفید در ایران با محرمیت همراه شود که دیگر بایدددید اطلاق این نوع ازدواج بر آن صحیح است یا خیر.
یا علی(س)[/]

گفته اید:

کلینت;1025700 نوشت:
اما متاسفانه اون انرژی شروع فعالیت رو ندارم، واقعا احساس خرد و خمیری میکنم.

این که فردی در واکنش به یک اتفاق ناخوشایند (اتفاق ناخوشایند در مورد شما: رفتارهای بردارتان، اعتیاد پدرتان و بیماری مادرتان) ناراحت و غمگین شود، غیرعادّی نیست. امااینکه برای مدت زیادی در این حالت غمگینی بماند، غیرعادی و نابهنجار است. هر چه بیشتر دست از فعالیت بردارید، بیشتر احساسِ خرد و خمیری می کنید. من از الفاظ خودتان استفاده می کنم تا منظورم را به خوبی درک کنید.

من از خودم چیزی در نمی آورم. مطالبی که می گویم، مستند به تحقیقات و پژوهش های علمی است:

وقتی افراد به اهدافی که در ذهن دارند نمی رسند یا با شکست هایی در زندگی روبرو می شوند، تنها چیزی که می خواهند این است که هیچ کاری انجام ندهند. فقط در تخت خواب بمانند و در رؤیاها و افکارشان غرق شوند. اما این کار در طول زمان، نه تنها سطح فعالیت و انگیزه را کاهش می دهد، بلکه زندگی را نیز بیشتر استرس زا می کند. رویدادهای ناخوشایندی که پاداش های مادّی یا معنوی را کاهش و تنبیه های مادّی و معنوی را افزایش می دهند، می توانند باعث کناره گیری از فعالیت های روزمرّه و افسردگی شوند. شما دوست داشتید و دارید که در زندگی با فرد موفقی تبدیل شوید، ازدواج موفقی داشته باشید و از زندگیِ آرامش بخشی در کنار همسرتان بهره مند گردید. ولی تا کنون به این خواسته های نرسیده اید. این نرسیدن به خواسته ها، باعث شده احساس غمگینیِ زیادی بر دلتان سنگینی کند. در روانشناسی به این اتفاقات که باعث غمگینی می شوند، «برانگیزاننده» می گویند. در پاسخ به این برانگیزاننده ها که نوعی تنبیه برای شما به حساب می آید؛ به شما احساسِ غمگینی و ناامیدی دست داده است. این احساس، یک «پاسخ» به آن براگیزاننده ها می باشد. در نتیجه یِ این احساس غمگینی و ناامیدی، دست از تلاش برداشته اید و با خود فکر می کنید که:

کلینت;1025700 نوشت:
از کجا معلوم اون هدفی که من تعیین میکنم اصلادرست باشه و در نهایت در پایانش روزنه امیدی باز بشه؟

در اثر این احساسات منفی، شما حتی به «ذهن خوانی» روی آورده اید و می گویید:

کلینت;1025700 نوشت:
میدونم که ممکنه فکر کنید عجب فرد بی عرضه ایی هست. اینهمه داریم بهش راهنمایی میدیم و اصلا نمیفهمه و حرف خودش رو میزنه ..

در صورتی که «ذهن خوانی» یک خطای شناختی است. افرادی که ذهن خوانی می کنند؛ به جای اهمیت دادن به محتوای حقیقیِ صحبت دیگران، به فرضیه هایی که در ذهن خود می بافند، توجه می نمایند. به این طرز رفتار شما (دست برداشتن از تلاش، اهمیت دادن به افکار منفی) «الگوی اجتنابی» می گویند. یعنی شما دستان خود را به نشانه تسلیم بالا می برید و از رویارویی با مشکل خود و حلّ آن خودداری می کنید. اما این الگوی اجتنابی باعث تداوم افسردگی می شود. زیرا این الگو باعثِ کاهش پرداختن به فعالیت هایی می شود که شما را به پاداش (موفقیت بیشتر و افزایش فرصت های بهتر) می رساند. نمودار این الگوی اجتنابی در مورد شما به صورت زیر است:

الگوی اجتنابی «-------------------------------------------------------- پاسخ ---------------------------------------------------- برانگیزاننده
دست برداشتن از تلاش، اهمیت دادن به افکار منفی «----------------------- احساس غم و غصه و ناامیدی «------------- رفتارهای بردارتان، اعتیاد پدرتان و بیماری مادرتان


اگر تا این جا اشکالی به حرف هایم دارید، بگویید.

سلام .
نمیدونم تفسیر شما از ازدواج سفید چی هستش ؛ من مساله حادی در درونش نمیبینم ؛

علت این مشگلاتی هم که عنوان کردین ازدواج سفید نیست شرایط کلی جامعه مون هست .

من الان در کشور انگلیس هستم تقریبا همه ازدواج سفید می‌کنند سال‌های زندگی می‌کنند و بعد هم با هم ازدواج می‌کنند .

اصلا اینجا پول طرفین مهم نیست
اصلا ظاهر مهم نیست

مهم تنها درک متقابل هست .

مثلا فرض کنین من یه برنامه نویسم ؛ برنامه نویس ها معمولا درون گرا میشن ؛ صبح تا شب سرشون توو کامپیوتر هست ؛ حوصله غذا پختن ندارن ؛ دیر از خواب پا میشن و ...

چاره زندگی من فقط ازدواج سفید هست
شوهر کنم چی بشه

خونه به هم ریخته
غذای کنسروی
پول در آوردن
مسافرت رفتن
مثل دوست بودن
تا آخر عمر درس خوندن
تا آخر عمر عاشق کسی بودن
یکی دو تا بچه داشتن
و ....

این واقعا ایده ال زندگی من هست
من واقعا به این نتیجه رسیدم که در تمامی روابط مهم‌ترین چیز حفظ حریم هست ... هر چقدر دور تر ؛ شیک تر و قشنگ تر

من نمیتونم ازدواج کنم . چون دوست ندارم حریمم از بین بره

فرشته برمیگردد;1025710 نوشت:
نمیدونم تفسیر شما از ازدواج سفید چی هستش ؛ من مساله حادی در درونش نمیبینم ؛

علت این مشگلاتی هم که عنوان کردین ازدواج سفید نیست شرایط کلی جامعه مون هست .


فرشته برمیگردد;1025710 نوشت:
من الان در کشور انگلیس هستم

باسلام ممنون با این چند جمله دیگه مشخص کردید که نسخه که دارید میپیچید جواب نمیده پس بیخودی ادامه ندید
باتشر

کلینت;1025701 نوشت:
اگر کسی بود که من 6 ماه میتونستم با این فرد رفت و امد کنم و حرف بزنم و حرف بشنوم ولو کارگر ساختمونی بود من تخلیه می شدم. به خدا الان میفهمم چرا دختر دبیرستانی ها میرن دوست پسر میگیرن، من هیچ وقت نداشتم.

نمی خواهم در همه موضوعات از شما ایراد بگیرم؛ اما باید بگویم: اگر با مردی دوست می شدید و با او درددل می کردید، شاید از لحاظ احساسی و هیجانی تخلیه می شدید، ولی به او وابستگیِ عاطفی پیدا می کردید، بدون اینکه تناسب میان خود و آن مرد را به درستی بررسی کرده باشید. نمونه ای از این وابستگی عاطفی بدون بررسی شرایط و تناسب میان دختر و پسر را در موضوع زیر می توانید ببینید:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=65343

کلینت;1025701 نوشت:
اگر کسی بود که من 6 ماه میتونستم با این فرد رفت و امد کنم و حرف بزنم و حرف بشنوم ولو کارگر ساختمونی بود من تخلیه می شدم. به خدا الان میفهمم چرا دختر دبیرستانی ها میرن دوست پسر میگیرن، من هیچ وقت نداشتم.

پای حرف همین دختران دبیرستان بشیند میبینید که چقدر از این دوستی ها ناله میکنند:)

من کم نشنیدم داستانهای جورواجور ازشون

یکیشون میگفتم مادرم میدونه دوست دارم همیشه بهم میگه تو آدم نمیشی مثل اینکه یکی سرش به سنگ خورده یه شکستگی سطحی داره بعد دوباره بلند میشه دوباره سرشو میکوبه به سنگ تا جایی که خیلی ببخشید مادرشون میگفتند جونش دره

تعریف میکرد که چه بلاهایی که سرش اومده از این روابط
که بعد این همه دوستی به این نتیجه رسیدن که ای کاش نمیرفتند این مسیر رو
ضربه های روحی روانی که خورده بودند باعث شده بود قرص مصرف کنند برای استرس و... که دارند بعد از این مسائل

[="#4169e1"]

امید;1025709 نوشت:
گفته اید:

این که فردی در واکنش به یک اتفاق ناخوشایند (اتفاق ناخوشایند در مورد شما: رفتارهای بردارتان، اعتیاد پدرتان و بیماری مادرتان) ناراحت و غمگین شود، غیرعادّی نیست. امااینکه برای مدت زیادی در این حالت غمگینی بماند، غیرعادی و نابهنجار است. هر چه بیشتر دست از فعالیت بردارید، بیشتر احساسِ خرد و خمیری می کنید. من از الفاظ خودتان استفاده می کنم تا منظورم را به خوبی درک کنید.

من از خودم چیزی در نمی آورم. مطالبی که می گویم، مستند به تحقیقات و پژوهش های علمی است:

وقتی افراد به اهدافی که در ذهن دارند نمی رسند یا با شکست هایی در زندگی روبرو می شوند، تنها چیزی که می خواهند این است که هیچ کاری انجام ندهند. فقط در تخت خواب بمانند و در رؤیاها و افکارشان غرق شوند. اما این کار در طول زمان، نه تنها سطح فعالیت و انگیزه را کاهش می دهد، بلکه زندگی را نیز بیشتر استرس زا می کند. رویدادهای ناخوشایندی که پاداش های مادّی یا معنوی را کاهش و تنبیه های مادّی و معنوی را افزایش می دهند، می توانند باعث کناره گیری از فعالیت های روزمرّه و افسردگی شوند. شما دوست داشتید و دارید که در زندگی با فرد موفقی تبدیل شوید، ازدواج موفقی داشته باشید و از زندگیِ آرامش بخشی در کنار همسرتان بهره مند گردید. ولی تا کنون به این خواسته های نرسیده اید. این نرسیدن به خواسته ها، باعث شده احساس غمگینیِ زیادی بر دلتان سنگینی کند. در روانشناسی به این اتفاقات که باعث غمگینی می شوند، «برانگیزاننده» می گویند. در پاسخ به این برانگیزاننده ها که نوعی تنبیه برای شما به حساب می آید؛ به شما احساسِ غمگینی و ناامیدی دست داده است. این احساس، یک «پاسخ» به آن براگیزاننده ها می باشد. در نتیجه یِ این احساس غمگینی و ناامیدی، دست از تلاش برداشته اید و با خود فکر می کنید که:

در اثر این احساسات منفی، شما حتی به «ذهن خوانی» روی آورده اید و می گویید:

در صورتی که «ذهن خوانی» یک خطای شناختی است. افرادی که ذهن خوانی می کنند؛ به جای اهمیت دادن به محتوای حقیقیِ صحبت دیگران، به فرضیه هایی که در ذهن خود می بافند، توجه می نمایند. به این طرز رفتار شما (دست برداشتن از تلاش، اهمیت دادن به افکار منفی) «الگوی اجتنابی» می گویند. یعنی شما دستان خود را به نشانه تسلیم بالا می برید و از رویارویی با مشکل خود و حلّ آن خودداری می کنید. اما این الگوی اجتنابی باعث تداوم افسردگی می شود. زیرا این الگو باعثِ کاهش پرداختن به فعالیت هایی می شود که شما را به پاداش (موفقیت بیشتر و افزایش فرصت های بهتر) می رساند. نمودار این الگوی اجتنابی در مورد شما به صورت زیر است:

الگوی اجتنابی «-------------------------------------------------------- پاسخ ---------------------------------------------------- برانگیزاننده
دست برداشتن از تلاش، اهمیت دادن به افکار منفی «----------------------- احساس غم و غصه و ناامیدی «------------- رفتارهای بردارتان، اعتیاد پدرتان و بیماری مادرتان


اگر تا این جا اشکالی به حرف هایم دارید، بگویید.

سلام و عرض ادب
مطالبتون بسیار بسیار مفید و کامل بود
ما هم استفاده کردیم
خیلی ممنونم.[/]

بسم الله الرحمن الرحیم

دوربین شماره 4 _ زاویه نگاه 32 درجه شرقی به زندگی

بعضا اینقدر در فکر و خیال پیشرفت و . . . غرق می شویم که اصل زندگی یادمان میرود !
چه پیشرفتی؟ ول کنیم پیشرفت های خیالی را که چسبیده اند به ما و قرار نیست اتفاق بیوفتند !

شب آرامی بود
می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،
زندگی یعنی چه !؟
مادرم سینی چایی در دست ،
گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من
خواهرم ، تکه نانی آورد ،
آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،
به هوای خبر از ماهی ها
دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت
و به لبخندی تزئینش کرد
هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم
پدرم دفتر شعری آورد ،
تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،
و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا ، جاری ست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم
قصه آمدن و رفتن ما تکراری است
عده ای گریه کنان می آیند
عده ای ، گرم تلاطم هایش
عده ای بغض به لب ، قصد خروج
فرق ما ، مدت این آب تنی است
یا که شاید ، روش غوطه وری
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!
زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر
زندگی ، جمع طپش های دل است
زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند
زندگی ، بازی نافرجامی است ،
که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد
و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست
شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،
شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت
زندگی ، درک همین اکنون است
زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد
تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی
ظرف امروز ، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با ، امید است
زندگی ، بند لطیفی ست که بر گردن روح افتاده ست
زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است
روح از جنس خدا
و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا
زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند
زندگی ، رخصت یک تجربه است
تا بدانند همه ،
تا تولد باقی ست
می توان گفت خدا امیدش
به رها گشتن انسان ، باقی است
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ
زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، سهم تو از این دنیاست
زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،
آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،
در نبیندیم به نور
در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل ، برگیریم ،
رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
سهم من ، هر چه که هست
من به اندازه این سهم نمی اندیشم
وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست
شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است
زندگی شاید ،
شعر پدرم بود ، که خواند
چای مادر ، که مرا گرم نمود
نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ،
قدر این خاطره را ، دریابم

سهراب سپهری

.ali;1025718 نوشت:
سلام و عرض ادب
مطالبتون بسیار بسیار مفید و کامل بود
ما هم استفاده کردیم
خیلی ممنونم.

سلام

دوست عزیز

خوشحالم که از مطالبم بهره برده اید.

فقط باید عرض کنم که مطالبم هنوز تمام نشده؛ لطفا تا پایان این موضوع همراهی بفرمایید و مرا از نظرات تان بهره مند نمایید.

امید;1025709 نوشت:
گفته اید:

این که فردی در واکنش به یک اتفاق ناخوشایند (اتفاق ناخوشایند در مورد شما: رفتارهای بردارتان، اعتیاد پدرتان و بیماری مادرتان) ناراحت و غمگین شود، غیرعادّی نیست. امااینکه برای مدت زیادی در این حالت غمگینی بماند، غیرعادی و نابهنجار است. هر چه بیشتر دست از فعالیت بردارید، بیشتر احساسِ خرد و خمیری می کنید. من از الفاظ خودتان استفاده می کنم تا منظورم را به خوبی درک کنید.

من از خودم چیزی در نمی آورم. مطالبی که می گویم، مستند به تحقیقات و پژوهش های علمی است:

وقتی افراد به اهدافی که در ذهن دارند نمی رسند یا با شکست هایی در زندگی روبرو می شوند، تنها چیزی که می خواهند این است که هیچ کاری انجام ندهند. فقط در تخت خواب بمانند و در رؤیاها و افکارشان غرق شوند. اما این کار در طول زمان، نه تنها سطح فعالیت و انگیزه را کاهش می دهد، بلکه زندگی را نیز بیشتر استرس زا می کند. رویدادهای ناخوشایندی که پاداش های مادّی یا معنوی را کاهش و تنبیه های مادّی و معنوی را افزایش می دهند، می توانند باعث کناره گیری از فعالیت های روزمرّه و افسردگی شوند. شما دوست داشتید و دارید که در زندگی با فرد موفقی تبدیل شوید، ازدواج موفقی داشته باشید و از زندگیِ آرامش بخشی در کنار همسرتان بهره مند گردید. ولی تا کنون به این خواسته های نرسیده اید. این نرسیدن به خواسته ها، باعث شده احساس غمگینیِ زیادی بر دلتان سنگینی کند. در روانشناسی به این اتفاقات که باعث غمگینی می شوند، «برانگیزاننده» می گویند. در پاسخ به این برانگیزاننده ها که نوعی تنبیه برای شما به حساب می آید؛ به شما احساسِ غمگینی و ناامیدی دست داده است. این احساس، یک «پاسخ» به آن براگیزاننده ها می باشد. در نتیجه یِ این احساس غمگینی و ناامیدی، دست از تلاش برداشته اید و با خود فکر می کنید که:

در اثر این احساسات منفی، شما حتی به «ذهن خوانی» روی آورده اید و می گویید:

در صورتی که «ذهن خوانی» یک خطای شناختی است. افرادی که ذهن خوانی می کنند؛ به جای اهمیت دادن به محتوای حقیقیِ صحبت دیگران، به فرضیه هایی که در ذهن خود می بافند، توجه می نمایند. به این طرز رفتار شما (دست برداشتن از تلاش، اهمیت دادن به افکار منفی) «الگوی اجتنابی» می گویند. یعنی شما دستان خود را به نشانه تسلیم بالا می برید و از رویارویی با مشکل خود و حلّ آن خودداری می کنید. اما این الگوی اجتنابی باعث تداوم افسردگی می شود. زیرا این الگو باعثِ کاهش پرداختن به فعالیت هایی می شود که شما را به پاداش (موفقیت بیشتر و افزایش فرصت های بهتر) می رساند. نمودار این الگوی اجتنابی در مورد شما به صورت زیر است:

الگوی اجتنابی «-------------------------------------------------------- پاسخ ---------------------------------------------------- برانگیزاننده
دست برداشتن از تلاش، اهمیت دادن به افکار منفی «----------------------- احساس غم و غصه و ناامیدی «------------- رفتارهای بردارتان، اعتیاد پدرتان و بیماری مادرتان


اگر تا این جا اشکالی به حرف هایم دارید، بگویید.

سلام علیکم. از راهنمایی هاتون ممنونم. خواهش میکنم پاسخهای مرا با لحن ملایم بخوانید، باور کنید من با عصبانیت و یا لجبازی یا برای مخالفت مطلبی نمی نویسم، حیف که اینجا بصورت مجازی است . لحن من را در نوشته ها ملایم در نظر بگیرید.

خوب بقیه اش رو بفرمایید.

امید;1025712 نوشت:

نمی خواهم در همه موضوعات از شما ایراد بگیرم؛ اما باید بگویم: اگر با مردی دوست می شدید و با او درددل می کردید، شاید از لحاظ احساسی و هیجانی تخلیه می شدید، ولی به او وابستگیِ عاطفی پیدا می کردید، بدون اینکه تناسب میان خود و آن مرد را به درستی بررسی کرده باشید. نمونه ای از این وابستگی عاطفی بدون بررسی شرایط و تناسب میان دختر و پسر را در موضوع زیر می توانید ببینید:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=65343

من که تجربه اش رو ندارم، اما حرف شما درسته. منتها به هر صورت این مقدار تنهایی رو هم نمیشه یکنفره دوام آورد.

ابوالفضل;1025719 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

دوربین شماره 4 _ زاویه نگاه 32 درجه شرقی به زندگی

بعضا اینقدر در فکر و خیال پیشرفت و . . . غرق می شویم که اصل زندگی یادمان میرود !
چه پیشرفتی؟ ول کنیم پیشرفت های خیالی را که چسبیده اند به ما و قرار نیست اتفاق بیوفتند !

شب آرامی بود
می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،
زندگی یعنی چه !؟
مادرم سینی چایی در دست ،
گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من
خواهرم ، تکه نانی آورد ،
آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،
به هوای خبر از ماهی ها
دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت
و به لبخندی تزئینش کرد
هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم
پدرم دفتر شعری آورد ،
تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،
و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا ، جاری ست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم
قصه آمدن و رفتن ما تکراری است
عده ای گریه کنان می آیند
عده ای ، گرم تلاطم هایش
عده ای بغض به لب ، قصد خروج
فرق ما ، مدت این آب تنی است
یا که شاید ، روش غوطه وری
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!
زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر
زندگی ، جمع طپش های دل است
زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند
زندگی ، بازی نافرجامی است ،
که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد
و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست
شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،
شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت
زندگی ، درک همین اکنون است
زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد
تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی
ظرف امروز ، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با ، امید است
زندگی ، بند لطیفی ست که بر گردن روح افتاده ست
زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است
روح از جنس خدا
و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا
زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند
زندگی ، رخصت یک تجربه است
تا بدانند همه ،
تا تولد باقی ست
می توان گفت خدا امیدش
به رها گشتن انسان ، باقی است
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ
زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، سهم تو از این دنیاست
زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،
آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،
در نبیندیم به نور
در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل ، برگیریم ،
رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
سهم من ، هر چه که هست
من به اندازه این سهم نمی اندیشم
وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست
شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است
زندگی شاید ،
شعر پدرم بود ، که خواند
چای مادر ، که مرا گرم نمود
نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ،
قدر این خاطره را ، دریابم

سهراب سپهری

ممنونم از وقتی که گذاستید و لطفی که به من داشتید. از بقیه بزرگواران مانند فرشته بر می گردد و الیل و النهار ممنونم.

فرشته برمیگردد;1025710 نوشت:
سلام .
نمیدونم تفسیر شما از ازدواج سفید چی هستش ؛ من مساله حادی در درونش نمیبینم ؛

علت این مشگلاتی هم که عنوان کردین ازدواج سفید نیست شرایط کلی جامعه مون هست .

من الان در کشور انگلیس هستم تقریبا همه ازدواج سفید می‌کنند سال‌های زندگی می‌کنند و بعد هم با هم ازدواج می‌کنند .

اصلا اینجا پول طرفین مهم نیست
اصلا ظاهر مهم نیست

مهم تنها درک متقابل هست .

مثلا فرض کنین من یه برنامه نویسم ؛ برنامه نویس ها معمولا درون گرا میشن ؛ صبح تا شب سرشون توو کامپیوتر هست ؛ حوصله غذا پختن ندارن ؛ دیر از خواب پا میشن و ...

چاره زندگی من فقط ازدواج سفید هست
شوهر کنم چی بشه

خونه به هم ریخته
غذای کنسروی
پول در آوردن
مسافرت رفتن
مثل دوست بودن
تا آخر عمر درس خوندن
تا آخر عمر عاشق کسی بودن
یکی دو تا بچه داشتن
و ....

این واقعا ایده ال زندگی من هست
من واقعا به این نتیجه رسیدم که در تمامی روابط مهم‌ترین چیز حفظ حریم هست ... هر چقدر دور تر ؛ شیک تر و قشنگ تر

من نمیتونم ازدواج کنم . چون دوست ندارم حریمم از بین بره

متشکر از شما اما ازدواج سفید رو دوست ندارم،من واقعا مشکلی با پذیرفتن مسئولیتهای ازدواج ندارم. اگر شخص مقابل فردی باشه که به زن به چشم یک کلفت و نوکر نگاه کنه به نظرم بار روانی مواردی که اشاره کردین خیلی کمتر میشه.

البته زنان بزرگی هم هستند که علایق و مشاغلی نظیر شما دارند یا حتی پبچیده تر مثلا ریاضیدان و فیزیکدان هستند و ازدواج هم کرده اند و مشکلی ندارند.به نظرم اگر شخص مناسب یافت بشه و مدیریت مناسب باشه امکان رسد هر دو نفر در زندگی وجود داره.

اینها همه رو با لحن خیلی ملایم بخونید، ممنون.

الان مثلا من بخاطر موهام خیلی غصه میخورم. دو سال قبل اینقدر مو داشتم که نمیتونستم جمعشون کنم، الان یک چهارم اون موقع مو دارم. هر چقدر هم میرم دکتر و انواع مکملها و . مصرف میکنم فایده نداره. دو ساله که من درگیرم. کف خونه پر از موهای منه . طب سنتی، مدرن، بهترین دکترهای تهران ، قرصهای گرون فایده نداشتن. همش فکر میکنم روز بروز دارم بیشتر از ریخت می افتم. جالبه که من حتی بک دونه عکس بی روسری از زمان پر موییم ندارم یعنی اینقدر دلخوش نبودیم یک عکس بندازیم. البته شاید خوب باشه چون الان مدام نمیبینمشون که حالم بدتر از این بشه. متاسفانه خانواده هم مدام میگن کچل شدی، بی ریخت شدی و ..... حالم برای این هم خوب نیست.

کلینت;1025727 نوشت:
منتها به هر صورت این مقدار تنهایی رو هم نمیشه یکنفره دوام آورد.

قبول دارم که اگر ان شاءالله با مردی شایسته ازدواج کنید، می توانید رشد و پیشرفت نمایید و تا حدّ زیادی از احساس تنهایی تان کم می شود.
ولی ازدوا
ج در صورتی برای شما ممکن است که از این پیله بیرون آیید و در محیط اجتماعی حاضر شوید و به قول معروف دیده شوید.
وقتی دوست دارید در

کلینت;1025700 نوشت:
شغلهایی که آرووم هستند و ساکت و نیازی به سروکله زدن با کسی ندارند

مشغول شوید، چطور باید در جامعه دیده شوید تا احتمال ازدواج تان افزایش یابد؟؟

واقعیت این است که خانم ها برای ازدواج یا باید در آشنا و فامیل شان دیده شوند یا باید در جامعه مشغول فعالیت شوند تا به وسیله مادران پسرانِ جوان و پسران آماده ازدواج دیده و پسندیده شوند.

راه دیگر اقدامِ خودتان به خواستگاری از یک پسرِ شایسته است که با توجه به اینکه در ایران خواستگاریِ دخترها از پسرها مرسوم نیست، پسر مورد نظر این کارتان را به عنوان امتیازی برای خودش در نظر می گیرد و طاقچه بالا می گذارد و پا پس می کشد.

راه دیگری که به ذهنم می رسد، این است که وقتی پسری شایسته دیدید، با فردی آگاه و خبره و امین موضوع را در میان بگذارید تا او مسأله ازدواج را با آن پسر در میان بگذارد و موضوع ازدواج با شما را به صورتی هنرمندانه به آن آقا پیشنهاد دهد.

اینها راه های ممکن برای ازدواج دختران است که به نظر من ساده ترین راه، همان دیده شدن دخترخانم ها در جامعه می باشد. من در مشاوره هایم همین راه را به تعدادی از دخترخانم های پیشنهاد کرده ام.

مشکل این جاست که شما نمی خواهید کاری داشته باشید که نیاز به سر و کلّه زدن با مردم داشته باشد. این نوع کارها بر فرض وجود داشتن و یافت شدن، شانس ازدواجتان را به حدّاقلّ می رساند.

اجازه دهید یک مسأله را با شما در میان بگذارم: از تحصیلات و سبک نوشتاری شما پیداست که هوش بالایی دارید. افرادِ دارای هوش زیاد می توانند خود را با شرایطِ مختلف تطبیق دهند. این را من نمی گویم. این نظر روانشناسانِ بزرگ است. چرا سعی نمی کنید خود را با شرایط کارهایی که نیاز به سر و کله زدن با مردم دارد تطبیق دهید؟؟ چرا از چارچوب های ذهنی که برای «کار و شغل ایده آل» در ذهن تان دارید دست برنمی دارید؟ بر فرض که در شغل هایی مانند: معلمی و منشی گری با مشکلاتی مواجه شده اید؛ چرا سعی نمی کنید این مشکلات را همانند مشکلاتِ تحصیل در مقطع ارشد از سر راه بردارید؟ چرا تواناییِ خود در موفقیت در این نوع مشاغل را دست کم می گیرید؟ کمی با خود فکر کنید؛ شاید بتوانید از شرِّ «استبدادِ بایدها» که در ذهن تان ترسیم کرده اید خلاص شوید و روزنه ای تازه از فعالیت را برای خود باز کنید. فردا صبح درباره تکنیک های دیگری صحبت می کنم.

کلینت;1025736 نوشت:
الان یک چهارم اون موقع مو دارم.

ریزش موی شما دلیل جسمی و فیزیولوژیک ندارد. منشأ ریزش موی شما روانشناختی است. این مسأله به خاطر استرسِ زیاد است. وقتی استرس تان کاهش یابد، ریزش موی تان متوقف می شود.
یادآوری کنید تا ان شاءالله قبل از پایانِ بحث، راهکارهای کاهش استرس را به شما بگویم.

سلام. با اجازه شما من یک مشکل بزرگ دیگرم رو هم میگم. من وقتی مدت زمان زیادی رو برای رسیدن به یک هدف خیلی مهمی صرف میکنم، درست در یک قدمی دست یافتن به اون هدف ، به شدت ناامید و خسته میشم. فشار روحی فراوانی بر من وارد میشه . مخلوطی از ترس ناامیدی خستگی و .... و در نتیجه از نظر روحی به بن بست میرسم و اون کار رو رها میکنم. مثلا من میخواستم امتحان تافل بدم و اگر میدادم بالای 110 میشدم. یکهفته قبل از امتحان دچار فشار روحی سنگینی شدم بطوریکه اصلا نمیتونستم نفس بکشم. خیلی ناراحت شدم از دست خودم. در نتیجه ی سونامی نا امیدی ، من نرفتم امتحان بدم. متاسفانه بعد از از دست دادن موقعیت، من خیلی تاسف میخورم.

کلینت;1025762 نوشت:
سلام. با اجازه شما من یک مشکل بزرگ دیگرم رو هم میگم. من وقتی مدت زمان زیادی رو برای رسیدن به یک هدف خیلی مهمی صرف میکنم، درست در یک قدمی دست یافتن به اون هدف ، به شدت ناامید و خسته میشم. فشار روحی فراوانی بر من وارد میشه . مخلوطی از ترس ناامیدی خستگی و .... و در نتیجه از نظر روحی به بن بست میرسم و اون کار رو رها میکنم. مثلا من میخواستم امتحان تافل بدم و اگر میدادم بالای 110 میشدم. یکهفته قبل از امتحان دچار فشار روحی سنگینی شدم بطوریکه اصلا نمیتونستم نفس بکشم. خیلی ناراحت شدم از دست خودم. در نتیجه ی سونامی نا امیدی ، من نرفتم امتحان بدم. متاسفانه بعد از از دست دادن موقعیت، من خیلی تاسف میخورم.

یا هو

سلام و عرض ادب

به نظر من شما نباید ناامید بشید ...همین که در این زندگی هستید و نا ملایماتش رو تحمل کردید و امور اداره ای خونه و ... به دست شما اجرا شده
انسان جسور و دلیری هستید
صد در صد شما موقعیتهای چالش برانگیز و اضطرابزای زیادی رو با موفقیت گذراندید ولی انچه که امروزه باعث نا امیدی و ترس شما شده اون احساس اضطراب هست
و صفت جسارت در شما باقی مونده
چون اگه دلیر نبودید هرگز نمیاومدید اینجا برای مشکلتون کمک بخواهید
اضطراب و ترس فقط میتونه وجود جسارت و دلیری رو مخفی کنه ولی نمیتونه اونو از بین ببره چون یک هیجان هست ولی دلیر بودن یک صفت پایدار هست

ولی یک نکته مهم این هست که من معتقدم که :

1- اول یک شغل خوب و درامد عالی پیدا کنید

2- اگر فرد خوبی سر راهتان قرار گرفت ازدواج کنید والا هرگز

ازدواج کردن در این شرایط افتادن از چاله به چاه هست ......( اینکه قرار یکی بیاد مارو نجات بده این سندرم سیندرلا هست و فقط تو کارتونا هست این حقیقت نداره !)

مگه غیر از این هست که همین پدر و برادر که از جنس مرد هستن شمارو در این موقعیت قرار دادند؟
چرا اشتباهی که نا خواسته بوده(به دنیا امدن در این خانواده) رو اینبار خواسته انجام میدید؟(ازدواج)

تو این دوره دیگه عشق و احساس رفته پی کارش اکثر مردها دنبال کیس هایی حتی از خودشون بالاترن میگردن !! که این خودش باعث تعارض در زندگی

خلاصه کلام: گول مردهارو نخور سعی کن رو پای خودت وایسی

نماز و قران هم فراموش نشه ....اینها خیلی مهم اند.....کلید اصلی دست خداست از جایی که ادم هیچ فکرشم نمیکنه در های گشایش رو به روی ادم باز میکنه

خواهر گلم در پناه حق و حقیقت باشی

اپولونیوس;1025764 نوشت:
یا هو

سلام و عرض ادب

به نظر من شما نباید ناامید بشید ...همین که در این زندگی هستید و نا ملایماتش رو تحمل کردید و امور اداره ای خونه و ... به دست شما اجرا شده
انسان جسور و دلیری هستید
صد در صد شما موقعیتهای چالش برانگیز و اضطرابزای زیادی رو با موفقیت گذراندید ولی انچه که امروزه باعث نا امیدی و ترس شما شده اون احساس اضطراب هست
و صفت جسارت در شما باقی مونده
چون اگه دلیر نبودید هرگز نمیاومدید اینجا برای مشکلتون کمک بخواهید
اضطراب و ترس فقط میتونه وجود جسارت و دلیری رو مخفی کنه ولی نمیتونه اونو از بین ببره چون یک هیجان هست ولی دلیر بودن یک صفت پایدار هست

ولی یک نکته مهم این هست که من معتقدم که :

1- اول یک شغل خوب و درامد عالی پیدا کنید

2- اگر فرد خوبی سر راهتان قرار گرفت ازدواج کنید والا هرگز

ازدواج کردن در این شرایط افتادن از چاله به چاه هست ......( اینکه قرار یکی بیاد مارو نجات بده این سندرم سیندرلا هست و فقط تو کارتونا هست این حقیقت نداره !)

مگه غیر از این هست که همین پدر و برادر که از جنس مرد هستن شمارو در این موقعیت قرار دادند؟
چرا اشتباهی که نا خواسته بوده(به دنیا امدن در این خانواده) رو اینبار خواسته انجام میدید؟(ازدواج)

تو این دوره دیگه عشق و احساس رفته پی کارش اکثر مردها دنبال کیس هایی حتی از خودشون بالاترن میگردن !! که این خودش باعث تعارض در زندگی

خلاصه کلام: گول مردهارو نخور سعی کن رو پای خودت وایسی

نماز و قران هم فراموش نشه ....اینها خیلی مهم اند.....کلید اصلی دست خداست از جایی که ادم هیچ فکرشم نمیکنه در های گشایش رو به روی ادم باز میکنه

خواهر گلم در پناه حق و حقیقت باشی

سلام. متشکرم از لطف شما. ممنون از وقتی که گذاشتید. در روزهای ماه مبارک رمضان من به نیابت از مادرم در مجلس خانمهایی که از دوستان و همکاران قبلی مادرم بودند ، شرکت میکردم. یعنی اولین سوالی که از من میپرسیدن این بود که درامدت ماهی چقدر هست، و نه اینکه آیا تا به حال دوست پسر داشتی ، آیا با کسی رابطه داشتی، چقدر درس خوندی یا چه جور آدمی هستی. و متاسفانه این مسئله من رو خیلی سرخورده کرد.

درامد بالا برای من شده یک غول. امیدوارم بتونم راهی پیدا کنم و بهش برسم.

همچنان منتظر فرمایشات کارشناس هستم.

کلینت;1025762 نوشت:
سلام. با اجازه شما من یک مشکل بزرگ دیگرم رو هم میگم. من وقتی مدت زمان زیادی رو برای رسیدن به یک هدف خیلی مهمی صرف میکنم، درست در یک قدمی دست یافتن به اون هدف ، به شدت ناامید و خسته میشم. فشار روحی فراوانی بر من وارد میشه . مخلوطی از ترس ناامیدی خستگی و .... و در نتیجه از نظر روحی به بن بست میرسم و اون کار رو رها میکنم. مثلا من میخواستم امتحان تافل بدم و اگر میدادم بالای 110 میشدم. یکهفته قبل از امتحان دچار فشار روحی سنگینی شدم بطوریکه اصلا نمیتونستم نفس بکشم. خیلی ناراحت شدم از دست خودم. در نتیجه ی سونامی نا امیدی ، من نرفتم امتحان بدم. متاسفانه بعد از از دست دادن موقعیت، من خیلی تاسف میخورم.

سلام

به نظر می رسد که قبل از امتحان دچار اضطراب شده اید و این اضطراب شما را از شرکت در این امتحان بازداشته است. اجازه دهید ابتدا در مورد مشکل اول پاسخ دهم و سپس راه حلّ این مشکل را خدمت تان عرض کنم. در مورد درمان اضطراب باید بگویم: مطالبی که در مورد مشکل اول می گویم، در مورد درمانِ اضطراب و پیشگیری از آن نیز مؤثر هستند؛ پس لطفا تا انتهای این بحث همراهی بفرمایید.

کلینت;1025776 نوشت:
درس

یک سؤال از شما دارم:

در چه رشته ای تحصیل کرده اید؟

کلینت;1025762 نوشت:
سلام. با اجازه شما من یک مشکل بزرگ دیگرم رو هم میگم. من وقتی مدت زمان زیادی رو برای رسیدن به یک هدف خیلی مهمی صرف میکنم، درست در یک قدمی دست یافتن به اون هدف ، به شدت ناامید و خسته میشم. فشار روحی فراوانی بر من وارد میشه . مخلوطی از ترس ناامیدی خستگی و .... و در نتیجه از نظر روحی به بن بست میرسم و اون کار رو رها میکنم. مثلا من میخواستم امتحان تافل بدم و اگر میدادم بالای 110 میشدم. یکهفته قبل از امتحان دچار فشار روحی سنگینی شدم بطوریکه اصلا نمیتونستم نفس بکشم. خیلی ناراحت شدم از دست خودم. در نتیجه ی سونامی نا امیدی ، من نرفتم امتحان بدم. متاسفانه بعد از از دست دادن موقعیت، من خیلی تاسف میخورم.

سلام ...
به خاطر این هستش که شما از این مدل فکر کردن پاداش دریافت کرده اید و این دیگه شده عادتتون .

این مساله شما یک مساله کاملا کلاسیک روانشناسی هستش ؛ کسی که کار را تا نیمه انجام میده و دیگه بقیه اش رو انجام نمیده ؛ کسی که تا آخرین لحظه کارهاش رو انجام میده ولی سره جلسه امتحان نمیره ؛ کسی که در یک قدمی نتیجه از تلاش کشیدن دست میکشه .

من سره یک مساله ای اینقدر اظطرابم بالا رفته بود که صورتم سرخ سرخ شده بود ؛ یک هفته تمام ؛ تمام تمام تمام آینده ام به نتیجه اون مساله بر میگشت ؛

تمام مریضی هام هم همزمان ریخته بودند سرم ؛ افسردگی ؛ اضطراب ؛ وحشت ؛ وسواس ؛ لرزش دستهام ؛ با خودم گفتم چی شده ؛ با هم متحد شدین که پدرم رو در بیارین .

یاده اون شعر حافظ افتادم که میگفت : اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد ؛ من و ساقی به هم سازیم و بنیانش بر اندازیم .

و تنها کاری که تونستم بکنم توکل بود ... ؛ در اینجور جاها هیچ کاری به غیر از توکل نمیشه کرد ؛ با اینکه تن و بدنم داشت می لرزید با این حال توکل کردم و مشگل رو حل کردم ؛

چون میدونستم نرفتن راه حل نیست ؛

1. وقتی شما بر روی مساله ای تمرکز داری ؛ بعدش تمرکزت رو از اون موضوع میگیری و به موضوع دیگه میده ؛ مغزت دوپامین ترشح میکنه ؛ یعنی تشویقت میکنه ؛
2. وقتی شما میخوای سره جلسه ؛ ترس از نتیجه داری ؛ بعدش نمیری ؛ بعدش با خودت میگی اگر میرفتم ممکن بود قبول میشدم ؛ یه جور به خودت جایزه دادی ؛ تو متنی هم که نوشتی مشخص هست ؛ نوشتی اگر میرفتم سره جلسه بالای 110 میزدم .

و الان هم عاشق مزه این شیرینی شدی ؛ باید از این شیرینی بدت بیاد ؛ بنابراین تنها راه حل شما این هستش که این نوع شیرینی دادن ها ؛ این نوع لذت بردن ها رو از مغزت حذف کنی ؛

تنها راه حلی که به من جواب داد ؛ nlp بود

nlp به نوعی مدیریت احساس هستش ؛

فرض کن من از سوسیس و کالباس خوشم میاد و عاشق فست فود هستم ؛ هر روز با خودم مبارزه دارم که جلوی فست فود خوردنم رو بگیرم ؛ در درون این مبارزه من شکست میخورم ؛ یک ماه ؛ دو ماه ؛ یک سال فست فود نمیخورم ولی بعدش میرم سراغش .

ولی nlp میگه مشگل از اینجا هستش که احساسات شما درست برنامه ریزی نشده بعدش میگه ... بریم و احساسات رو برنامه ریزی کنیم ؛ مثلا یک سوسیس و کالباس رو بیرون میزاری تا کرم بزاره ؛ بوی گندش در بیاد ؛ و مقداری هم بهش آب اضافه میکنی که بوی گند و تند کالباس ها در درون خونه پر بشه ؛ بعد از مدتی از هر چی سوسیس و کالباس هست متنفر میشی ؛ چه برسه به اینکه بخوای بخوریش .

روشهای خیلی زیادی برای مدیریت کردن احساسات وجود داره ؛ به نظر من nlp علمی هستش که هر انسانی باید اون رو یادبگیره ؛ اینی که من با عقلم تصمیم بگیرم احساساتم رو برنامه ریزی کنم تا غیر عقلانی نباشه ؛ اینکه من تصمیم بگیرم از چی خوشم بیاد و از چی خوشم نیاد ؛ و روشهای زیادی در درون علم nlp برای این مساله وجود داره .

مثلا امروز خیلی کار داری ؛ ابتدای صبح احساساتت رو برنامه ریزی میکنی که عاشق کار بدنی باشی ؛ دیگه ناخودآگاه از کارکردنه بدنی لذت میبری .

کافی هستش احساساتت رو برنامه ریزی کنی که متنفر باشی از اینکه سره جلسه نری ؛ کافی هستش متنفر باشی از اینکه جواب رو نبینی ؛ حتی اگر جواب منفی باشه . من که حالم به هم میخوره ؛ و بالا میارم ؛ بعدش دون دون های سفیدش رو میبنم ؛ بعدش دوباره حالم بد میشه ؛ میرم دستشویی بوی گند دستشویی میاد ؛ بازم یادش میوفتم که تا آخر نرفتم تا نتیجه رو ببینم ؛ خودم رو میندازم درون دستشویی و سیفون رو می کشم ؛ بعدش میرم توی چاه توالت بعدش ....

امید;1025709 نوشت:
اگر تا این جا اشکالی به حرف هایم دارید، بگویید.

کلینت;1025726 نوشت:
خوب بقیه اش رو بفرمایید.


آن چه درباره «الگوی اجتنابی» در هنگام روبروشدن با اتفاقاتِ ناخوشایند گفتم، مبتنی بر «رویکرد رفتاری در درمان افسردگی» است. این رویکرد، رویکردی مهم در درمان اختلالات روانشناختی است که پژوهش های زیادی در مورد آن شده است. طبق رویکرد رفتاری، برای پیشگیری و درمان افسردگی باید یاد بگیرید وقتی در زندگی با رویدادی ناراحت کننده روبرو می شوید، الگوی اجتنابی را به کار نبرید. این بدان معنا نیست که شما حقّ ندارید پس از یک رویداد منفی غمگین شوید. غمگینی و ناامیدیِ موقّتْ احساسی طبیعی پس از هر رویداد نامطلوبی است. بلکه باید یادبگیرید پس از احساس غم و ناامیدی در پیِ رویدادهای ناخوشایند، از «الگوی مقابله ای جایگزین» استفاده کنید. یعنی وقتی حادثه یا اتفاق ناراحت کننده و ناخوشایندی برای تان اتفاق می افتد(برانگیزاننده: دوستان مادرتان از درآمدتان می پرسند)، طبیعی است که غمگین می شوید(پاسخ). اما به جای اینکه دست از تلاش بردارید و در تنهایی غصه بخورید و در رؤیاهایتان غرق شوید، دست به تلاش می زنید؛ به دنبال کاری هر چند کم درآمد می گردید و با چند دوست مشورت می کنید تا بتوانید کاری مناسب بیابید. نمودار «الگوی مقابله ای جایگزین» در این حالت، به صورت زیر است:

الگوی مقابله ای جایگزین «--------------------------------------------------------- پاسخ -------------------------------------------------------------- برانگیزاننده

گشتن به دنبال کار و مشورت با چند دوست برای یافتن کار «------------------------ احساس غم و غصه و ناامیدی «--------------------------------- دوستان مادرتان از درآمدتان می پرسند



ادامه دارد...

کلینت;1025726 نوشت:
خوب بقیه اش رو بفرمایید.

مثال دیگری می زنم:
برادرتان به شما بی احترامی می کند (برانگیزاننده). احساس غم و غصه زیادی روی دلتان سنگینی می کند (پاسخ). اما به جای اینکه زانوی غم بغل کنید، «سبک رفتاریِ قاطعانه» را یاد می گیرید و بارها و بارها تمرین می کنید تا دفعه بعد در برابر بی احترامیِ برادرتان از آن استفاده کنید. نمودار «الگوی مقابله ای جایگزین» در این حالت، به صورت زیر است:

الگوی مقابله ای جایگزین «--------------------------------------------------------- پاسخ -------------------------------------------------------------- برانگیزاننده

یادگیریِ «سبک رفتاریِ قاطعانه» و تمرین آن «-------------------------------------- احساس غم و غصه ----------------------------------------------بی احترامی برادرتان به شما




می پرسید: «سبک رفتاریِ قاطعانه» چیست؟

پاسخ:

ما در ارتباط با اطرافیان با سه سبک رفتاری برخورد می‌کنیم:

1- سبک پرخاشگرانه
در این سبک همواره به دنبال مقصّر هستیم و انگشت اشاره ما به سمت اطرافیان است تا یک مقصر بیابیم. با احساسات خود آشنا نیستیم و مدام در کلمات خود از متلک استفاده می‌کنیم و لحنمان تند است: «تو این کار را کردی»، «این طوری گفتی» و... و داد می زنیم.

2- سبک منفعلانه
فرد منفعل در مقابل دیگران بیشترین پاسخش سکوت، لبخند یا تایید است؛ اما بعد ناراحت می‌شود، بدگویی می‌کند و از دیگران می‌خواهد که از او حمایت کنند. نگاه چشمی ندارد، همیشه عصبانیت‌های پنهانی دارد که با مدل‌های بیمار گونه نشان می‌دهد. قهرکردن نیز یک سبک رفتار منفعلانه است.

3- سبک قاطعانه
چنین فردی کاملاً به حس‌های خود آگاه است. در عین اینکه به دیگران و خودش بی‌احترامی نمی‌کند و خودش هم با کلام و رفتارش وارد حریم کسی نمی‌شود، می‌تواند ناراحتی‌های خود را مطرح کند و به راحتی نه بگوید.

در ادامه موقعیت هایی را مثال می زنم و واکنش های متفاوت به آنها را ذکر می کنم:

مثال اول: برادرتان به شما توهین و بی احترامی می کند.

واکنش پرخاشگرانه شما:
[با صدای بلند] تو حق نداری به من بی احترامی کنی! حرف دهنت رو بفهم!.... [بوووووق]

واکنش انفعالی شما:
ببخشید[ولی در درونتان عصبانی هستید و دوست دارید عصبانیت خود را سر یک نفر خالی کنید]

واکنش قاطعانه شما:
[بدون عصبانیت و با صدای قاطع] همون طور که انتظار داری به عنوان برادر بزرگ تر بهت احترامی بذارم، من هم انتظار دارم با من با احترام برخورد کنی [با این حرف می فهمانید که اگر احترام می خواهد، باید به شما احترام بگذارد].

مثال دوم: برادرتان با بی ادبی از شما می خواهد کاری انجام دهید.

واکنش پرخاشگرانه شما:
[با داد و بیداد] خودت این کارو بکن. خیلی تنبل و ... [بووووق] هستی.

واکنش انفعالی شما:
خواسته برادرتان را انجام می دهید. ولی شدیدا ناراحت می شوید؛ غصه می خورید و به مادرتان شکایت می کنید که چرا برادرتان بی ادبی می کند و به شما احترام نمی گذارد.

واکنش قاطعانه شما:
[بدون فریاد، با لحنی قاطعانه به برادرتان می گویید] لطف کن و خودت کارت رو انجام بده. یا ممکن است به او بگویید: اگر می خواهی کارت رو انجام بدم، باید سوییچ ماشین رو بدی تا همین حالا به بازار بِرَم [به این صورت کم کم به او می فهمانید که در برابر انجام کارهایش باید به خواسته های شما نیز احترام بگذارد؛ مثلا به شما اجازه دهد از ماشین استفاده کنید].

حتما واکنش قاطعانه را بارها تمرین کنید و برای انجام رفتار قاطعانه بیشتر تلاش کنید تا وقتی برادرتان با رفتار و حرف‌هایش باعث ناراحتی شما می‌شود؛ به جای قهرکردن و غصه خوردن، خودتان با رعایت احترام و جایگاه ویْ بهترین پاسخ را بدهید.

امید;1025789 نوشت:
یک سؤال از شما دارم:

در چه رشته ای تحصیل کرده اید؟

سلام. هنر.

کلینت;1025799 نوشت:
هنر

اگر امکان دارد، دقیق تر توضیح دهید. اگر نمی خواهید در فضای عمومی پاسخ دهید، لطفا در مورد رشته تحصیلی و گرایش تان در ارشد در قالب پیام خصوصی توصیح دهید.
من باید از ابتدا این سؤال را می پرسیدم؛ زیرا لابلایِ مشاوره ام از رشته خود پرسشگر، مثال ذکر می کنم.

امید;1025801 نوشت:
اگر امکان دارد، دقیق تر توضیح دهید. اگر نمی خواهید در فضای عمومی پاسخ دهید، لطفا در مورد رشته تحصیلی و گرایش تان در ارشد در قالب پیام خصوصی توصیح دهید.
من باید از ابتدا این سؤال را می پرسیدم؛ زیرا لابلایِ مشاوره ام از رشته خود پرسشگر، مثال ذکر می کنم.

فوق لیسانس پژوهش هنر دانشگاه تهران هستم. فوق ممتاز خوشنویسی نستعلیق و نسخ دارم. یعنی عملا میشه سه تا فوق لیسانس. تا امتحان تافل هم رفتم اما ندادم. که البته 2 سال میگذره و خیلیش رو یادم رفته.

سلام آبجی بزرگترین مشکل شما دوری از خانوادتونه باید باهاشون دوست بشید اما قبلش باید یه سری مسائلی رو حلاجی کنید تو ذهنتون اگر کینه یا عقده ایی تو قلبتون نسبت بهشون دارید پاک کنید حالا چرا این حرف رو میگم چون جدایی از خانواده نه تو دین و نه عقلی کار درستی نیست این هم که میگن ازدواج سفید اگه شما تقیدات مذهبی دارید اسم اصلیش زناست و گرنه بدون خطبه عقد دو تا نامحرم محرم نمیشن دوست شدنم اصلا کار درستی نیست یک این که ممکنه شما با یکی دوست بشید و ازش به هر دلیلی خوشتون نیاد و اون به شما وابسته بشه و با جدا شدن دلشو بشکنید دوم این احتمال وجود داره که شما خوشتون بیاد و اون نخواد و شدیداً سرخورده تر از الان بشید جدای از گناه بودن دوستی، شما الان حال خوبترین و نرمالترین ادم خونتون هستید باور کنید خانوادتون الان به کمک عاطفی شما نیاز دارن برادرتون برای ترک مواد مادرتون برای حال خوب داشتنش و پدرتون برای دلگرم شدن به خانواده باید شروع کنید به محبت کردن با مادرتون گرم بگیرید بهش نزدیک بشید و مثل یه مشاور بهش روحیه بدید به این فکر کنید که اگه ازدواج کردید و رفتید قبلش خونه پدرتون آباد کرده باشید تا بعداً شوهرتون نگه داداشت فلان و بابات فلان آدمیم که خوبیای شمارو نبینه و تو شرایط سخت تنها بذاره همون بهتر که بره آبرو و احترام خانوادتونو بالا ببرید در مورد کار هم بهترین کار خیاطی تولیدیه هم حقوقش خوبه هم یاد میگیرید تا بعداً خودتون کارگاه بزنید محبت معجزه می‌کنه به این فکر کنید که شاید شما هم برای خانوادتون کم گذاشتید نه از لحاظ کار بلکه از لحاظ عاطفی سخنرانی های مذهبی گوش کنید کتابهای مذهبی بخونید برای کمک به خانوادتون روحیه خودتونو بالا ببرید برادرتون از شما وضع بدتری داره میل جنسی فشار مالی تنهایی اعتیاد چرا به قلب شکسته اون فکر نمی کنید این شما هستید که باید خانوادتونو نجات بدید اینایی که میگم باور کنید تاثیر داره از محبتای کوچیک شروع کنید و برید جلو چای ببرید براشون باهاشون حرف بزنید در مقابل بی احترامیشون سکوت کنید معجزه می‌کنه رفتار امامان معصوم ما هم همین بوده پدر و مادر حتی اگه فاسد باشند باز احترامشون واجبه به خودتون تلقین کنید که عمیقاً دوستشون دارید و کم کم شکل واقعیت بدید بهش یه حدیث خوندم هر کس خودش را شبیه گروهی کند کم کم یکی از انها خواهد شد شما هم تلقین کنید که دلخوری ازشون ندارید از آقا امام زمان می‌خوام به شما و خانوادتون کمک کنه صبر و تلاش و توکل راه حل مشکلات شماست

کلینت;1025807 نوشت:
فوق لیسانس پژوهش هنر دانشگاه تهران هستم. فوق ممتاز خوشنویسی نستعلیق و نسخ دارم.

باسلام یکی از آشنایان هنر خوندن نمیدونم حالا دقیقا چی بود فوق دیپلم داشتند برای خیلی وقت پیش که تو مدرسه هنر درس میدادند نقاشی و خطاطی از این چیزا

ببخشید الان این رشتتون دقیقا چی میشه من اصلا نمی تونم متوجه شم یعنی چه تخصصی دارید دقیقا ؟:-??

مریم.ح;1025859 نوشت:
باید شروع کنید به محبت کردن

سلام. متشکرم از نظر شما . منتها من حدود 20 ساله که دائما دارم محبت میکنم و تقریبا دیگه محبتم ته کشیده. این رو واقعا میگم. حتی توانایی دوست داشتن خودم رو هم دیگه ندارم هر چی عاطفه بود خرج کردم . اشتباه کردم.

مریم.ح;1025859 نوشت:
این شما هستید که باید خانوادتونو نجات بدید

اوه ترا به خدا این رو نگید. من یک ادم معمولی هستم. تا حالا هم بیش از حد زیر فشار قرار گرفتم. دیگه نمیتونم بار کسی رو بردارم. میخوام همین هایی که به دوشم هست رو هم کم کم زمین بگذارم.

اللیل والنهار;1025860 نوشت:
ببخشید الان این رشتتون دقیقا چی میشه من اصلا نمی تونم متوجه شم یعنی چه تخصصی دارید دقیقا ؟

خوشنویسی نگارگری نقاشی مینیاتور. در دنیای امروز تقریبا میشه هیچ تخصصی. البته افرادی هستند که از این کارها خیلی خوب پول در میارن و مهارتشون نصف من هم نیست.

کلینت;1025861 نوشت:
خوشنویسی نگارگری نقاشی مینیاتور. در دنیای امروز تقریبا میشه هیچ تخصصی. البته افرادی هستند که از این کارها خیلی خوب پول در میارن و مهارتشون نصف من هم نیست.

خب یه خورده خودم گشتم
هدف آن تشویق و ترغیب تفکر در مقوله هنر، رشد خلاقیتهای هنری و ارتقاء سطح بینش هنری در فرهنگ اسلامی استهمچنين تقويت حوزه هاي آموزش و پژوهش و تأليف و تصنيف در زمينه هاي هنري و جهت يابي و اصلاح حركت هاي هنري جامعه ي اسلامي است.آشنایی دانشجویان به رابطه مابین جهان بینی و تجلیات هنری در فرهنگهای مختلف از طریقتطبیق آثار مختلف هنری و آشنایی با فرهنگ و ادبیات ایران در ادوار تاریخی از موضوعات مورد بحث در رشته کارشناسی ارشد پژوهش هنر است.رشته پژوهش هنر عمدتاً به منظور چاره انديشي درباره ي مشكلات حال و آينده ي هنر كشور ايجاد شد و اهدافي را به شرح ذيل دنبال مي كند:تعيين مباحث نظري هنر و ايجاد توانايي در زمينه ي نقادي و پژوهش صحيح در مباحث هنريآشنايي عميق با ميراث هنري ايرانآشنايي با آموزش هنر به عنوان يك بحث مهم و مستقلفارغ التحصيلان رشته کارشناسی ارشد پژوهش هنر مي‌توانند در سازمان‌هايي نظيرسازمان ميراث فرهنگي‌، سازمان صنايع دستي ايران، اداره كل صنايع دستي در وزارت جهاد كشاورزي،سازمان ايرانگردي و جهانگردي، بنياد مستضعفان و جانبازان، اداره كل موزه‌ها و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلاميبه كارهاي پژوهشي، تحقيقاتي بپردازند.همچنین می‌توانند با دایر كردن كارگاه‌های خانگی درآمد بهتری داشته باشند.

عاشق نگارگری و نقاشی هستم :x
مثلا الان رشته طراحی دوخت هم از افرادی که این رشته رو خوندن می تونند کمک بگیرند اگه اره مثلا تو چه زمنیه هایی مرتبط هستش ؟

اللیل والنهار;1025862 نوشت:
خب یه خورده خودم گشتم عجب رشته ای دارید

هدف آن تشویق و ترغیب تفکر در مقوله هنر، رشد خلاقیتهای هنری و ارتقاء سطح بینش هنری در فرهنگ اسلامی استهمچنين تقويت حوزه هاي آموزش و پژوهش و تأليف و تصنيف در زمينه هاي هنري و جهت يابي و اصلاح حركت هاي هنري جامعه ي اسلامي است.آشنایی دانشجویان به رابطه مابین جهان بینی و تجلیات هنری در فرهنگهای مختلف از طریقتطبیق آثار مختلف هنری و آشنایی با فرهنگ و ادبیات ایران در ادوار تاریخی از موضوعات مورد بحث در رشته کارشناسی ارشد پژوهش هنر است.رشته پژوهش هنر عمدتاً به منظور چاره انديشي درباره ي مشكلات حال و آينده ي هنر كشور ايجاد شد و اهدافي را به شرح ذيل دنبال مي كند:تعيين مباحث نظري هنر و ايجاد توانايي در زمينه ي نقادي و پژوهش صحيح در مباحث هنريآشنايي عميق با ميراث هنري ايرانآشنايي با آموزش هنر به عنوان يك بحث مهم و مستقلفارغ التحصيلان رشته کارشناسی ارشد پژوهش هنر مي‌توانند در سازمان‌هايي نظيرسازمان ميراث فرهنگي‌، سازمان صنايع دستي ايران، اداره كل صنايع دستي در وزارت جهاد كشاورزي،سازمان ايرانگردي و جهانگردي، بنياد مستضعفان و جانبازان، اداره كل موزه‌ها و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلاميبه كارهاي پژوهشي، تحقيقاتي بپردازند.همچنین می‌توانند با دایر كردن كارگاه‌های خانگی درآمد بهتری داشته باشند.

مثلا الان رشته طراحی دوخت هم از افرادی که این رشته رو خوندن می تونند کمک بگیرند اگه اره مثلا تو چه زمنیه هایی مرتبط هستش ؟

این چیزی هست که در داخل اینترنت نوشته! توجه دارید که اساسا تعداد بسیار زیادی از این اهداف در ایران غیر قابل دسترس هست. من پایان نامه ام درباره خوشنویسی بوده و از کاری که شما می فرمایید اطلاع ندارم.

کلینت;1025863 نوشت:
خوشنویسی بوده

در کل افرادی که به نظرم تو کارهای هنری هستند روحیاتشون خیلی فرق میکنه یکم به نظرم حساستر و روحیه لطفتری دارند Smile

کلینت;1025861 نوشت:
تقریبا دیگه محبتم ته کشیده.

گاهی بعد از انجام یه رفتاری و کارهایی که از روی محبت هست ناخوداگاه منتظر یه رفتار متقابل هستیم وقتی بهش نمیرسیم همچین حسی ایجاد میشه

ولی شما اگه بدونید برای چی محبت میکنید دیگه اینطور نمیشید

سخت‌ترین قسمتش حل کردن همین تناقضات درونیه دیگه کشش محبت کردن ندارم البته شاید هم حق داشته باشید بعضی از آدما محبت بردار نیستند ولی این که هم زمان هم پدرو مادرتون هم برادرتون شما رو تا این حد ناامید کرده باشن از محبت کردن عجیبه شاید هم تحمل بیست ساله شمارو حساس و زودرنج کرده مهمترین چیز ابتدا رضایت خودتونه از زندگی که راهش رو هم خودتون پیدا می کنید ولی گذشت کردن نه برای ثوابش نه برای این که اونا استحقاقشو داشته باشن مهمتر ازهمه برای آرامش روحی و فکری خودتون ضروریه برای شروع یه زندگی نو و خالی از کینه و غم و ناراحتی و امید به آینده، اگر خدایی نا کرده فردا بیدار بشید و ببینید هیچکدوم دیگه تو دنیا نیستن و تمام مشکلات فعلی شما تموم شده جای خالیشون مطمئنا بدتر اذیتتون می کنه من نه قصد بی احترامی دارم و نه جسارتا نصیحت فقط به عنوان خواهر کوچکتر تجربیات خودمو گفتم بازم صلاح مملکت خویش خسروان دانند

فرشته برمیگردد;1025790 نوشت:
سلام ...
به خاطر این هستش که شما از این مدل فکر کردن پاداش دریافت کرده اید و این دیگه شده عادتتون .

این مساله شما یک مساله کاملا کلاسیک روانشناسی هستش ؛ کسی که کار را تا نیمه انجام میده و دیگه بقیه اش رو انجام نمیده ؛ کسی که تا آخرین لحظه کارهاش رو انجام میده ولی سره جلسه امتحان نمیره ؛ کسی که در یک قدمی نتیجه از تلاش کشیدن دست میکشه .

من سره یک مساله ای اینقدر اظطرابم بالا رفته بود که صورتم سرخ سرخ شده بود ؛ یک هفته تمام ؛ تمام تمام تمام آینده ام به نتیجه اون مساله بر میگشت ؛

تمام مریضی هام هم همزمان ریخته بودند سرم ؛ افسردگی ؛ اضطراب ؛ وحشت ؛ وسواس ؛ لرزش دستهام ؛ با خودم گفتم چی شده ؛ با هم متحد شدین که پدرم رو در بیارین .

یاده اون شعر حافظ افتادم که میگفت : اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد ؛ من و ساقی به هم سازیم و بنیانش بر اندازیم .

و تنها کاری که تونستم بکنم توکل بود ... ؛ در اینجور جاها هیچ کاری به غیر از توکل نمیشه کرد ؛ با اینکه تن و بدنم داشت می لرزید با این حال توکل کردم و مشگل رو حل کردم ؛

چون میدونستم نرفتن راه حل نیست ؛

1. وقتی شما بر روی مساله ای تمرکز داری ؛ بعدش تمرکزت رو از اون موضوع میگیری و به موضوع دیگه میده ؛ مغزت دوپامین ترشح میکنه ؛ یعنی تشویقت میکنه ؛
2. وقتی شما میخوای سره جلسه ؛ ترس از نتیجه داری ؛ بعدش نمیری ؛ بعدش با خودت میگی اگر میرفتم ممکن بود قبول میشدم ؛ یه جور به خودت جایزه دادی ؛ تو متنی هم که نوشتی مشخص هست ؛ نوشتی اگر میرفتم سره جلسه بالای 110 میزدم .

و الان هم عاشق مزه این شیرینی شدی ؛ باید از این شیرینی بدت بیاد ؛ بنابراین تنها راه حل شما این هستش که این نوع شیرینی دادن ها ؛ این نوع لذت بردن ها رو از مغزت حذف کنی ؛

تنها راه حلی که به من جواب داد ؛ nlp بود

nlp به نوعی مدیریت احساس هستش ؛

فرض کن من از سوسیس و کالباس خوشم میاد و عاشق فست فود هستم ؛ هر روز با خودم مبارزه دارم که جلوی فست فود خوردنم رو بگیرم ؛ در درون این مبارزه من شکست میخورم ؛ یک ماه ؛ دو ماه ؛ یک سال فست فود نمیخورم ولی بعدش میرم سراغش .

ولی nlp میگه مشگل از اینجا هستش که احساسات شما درست برنامه ریزی نشده بعدش میگه ... بریم و احساسات رو برنامه ریزی کنیم ؛ مثلا یک سوسیس و کالباس رو بیرون میزاری تا کرم بزاره ؛ بوی گندش در بیاد ؛ و مقداری هم بهش آب اضافه میکنی که بوی گند و تند کالباس ها در درون خونه پر بشه ؛ بعد از مدتی از هر چی سوسیس و کالباس هست متنفر میشی ؛ چه برسه به اینکه بخوای بخوریش .

روشهای خیلی زیادی برای مدیریت کردن احساسات وجود داره ؛ به نظر من nlp علمی هستش که هر انسانی باید اون رو یادبگیره ؛ اینی که من با عقلم تصمیم بگیرم احساساتم رو برنامه ریزی کنم تا غیر عقلانی نباشه ؛ اینکه من تصمیم بگیرم از چی خوشم بیاد و از چی خوشم نیاد ؛ و روشهای زیادی در درون علم nlp برای این مساله وجود داره .

مثلا امروز خیلی کار داری ؛ ابتدای صبح احساساتت رو برنامه ریزی میکنی که عاشق کار بدنی باشی ؛ دیگه ناخودآگاه از کارکردنه بدنی لذت میبری .

کافی هستش احساساتت رو برنامه ریزی کنی که متنفر باشی از اینکه سره جلسه نری ؛ کافی هستش متنفر باشی از اینکه جواب رو نبینی ؛ حتی اگر جواب منفی باشه . من که حالم به هم میخوره ؛ و بالا میارم ؛ بعدش دون دون های سفیدش رو میبنم ؛ بعدش دوباره حالم بد میشه ؛ میرم دستشویی بوی گند دستشویی میاد ؛ بازم یادش میوفتم که تا آخر نرفتم تا نتیجه رو ببینم ؛ خودم رو میندازم درون دستشویی و سیفون رو می کشم ؛ بعدش میرم توی چاه توالت بعدش ....

ممنون میشم بیشتر توضیح بدین و اینکه آیا در سن من یادگیری این مطلب امکان پذیر هست ؟