جمع بندی پزشکی بخونم یا حوزه علمیه بروم؟

تب‌های اولیه

50 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پزشکی بخونم یا حوزه علمیه بروم؟

سلام من یه دختر ۲۰سالم علاقه خیلی زیادی به رشته پزشکی دارم . فکر گرفتن تیغ جراحی به وجدم میاره یا دیدن یه عکس اجزای داخلی بدن انسان باعث میشه ذوق کنم و کنجکاو بشم .دوساله بخاطرش پشت کنکور نشستم درصورتی که پارسال می تونستم خیلی راحت قبول بشم یه وسواس فکری باعث شده از درسم عقب بمونم . من دوست دارم پزشکی بشم که هم از لحاظ دینی و هم سلامتی بدن به مردم کمک میکنه. ولی همش فکر میکنم« نکنه در آینده خودم آدم بدی بشم نکنه از خدا دور بشم پس باید برم حوزه علمیه تا دینم رو حفظ کنم » ولی علاقه ی من خوندن علوم پزشکیه اصلا وقتی فکر میکنم ازش دست بکشم باعث میشه ساعت ها افسردگی بگیرم . هی با خودم میگم«تو آدم بدی هستی که نمی تونی بخاطر خدا ازش دست بکشی» . من پزشکی رو هم برای رضای خدا می خوام.نمی گم از پول بدم میاد ولی حقیقت اینه که پول توی این مسئله آخرین اولویتمه و کمترین اهمیت رو داره . بازم نمی تونم تصمیم بگیرم کدوم بهتره؟ با کدومشون خدا ازم راضی تره؟ یا این که اصلا این که چطور میتونم هم زمان با پزشکی دینم رو تقویت کنم و از راهم منحرف نشم و یه پزشک بشم که مبلغ دینه ؟ یه موضوع دیگه هم این که من ترسای متعددی دارم مثلا ترس از اتوبوس که به زور تونستم خودم رو راضی کنم تا مشهد برم ولی به محض این که سوار شدم ترسم از بین رفت نمیدونم این هم میتونه شبیه همون باشه یا نه . لطفا کمکم کنید و بگید کدوم راه بهتره نمی دونم چقدر سوال عاقلانه ایه ولی من بخاطرش آرامش ندارم حتی قرص قلب مصرف می کنم همه ترس هام هم از پارسال و هم زمان با این موضوع شروع شد.

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد ناصر

[TD][/TD]

با سلام و احترام به شما پرسشگر محترم

دغدغه شما در دو زمینه خدمت به خلق و بنده خوب خدا بودن قابل درک است و جای تحسین دارد. در ذهن خود اینگونه فکر می کنید آینده من چه خواهد شد؟ ایمان من چه خواهد شد؟ و گویی آن را در معرض خطر می بینید. به نظر می آید این دو موضوع فکر شما را آشفته کرده و شما را در تلاش درسی و تحصیلی کمی متوقف کرده است. لذا نیاز است مسائلی را که در پرسش خود مطرح کردید ارزیابی و بررسی کنیم.
به نظر می آید که مسئله شما به دو قسمت عمده تقسیم می شود، و جدا سازی مسائل از یکدیگر از لحاظ ذهنی به حل مسائل شما کمک می کند. دو قسمت عمده یکی انتخاب رشته تحصیلی و شغلی شما در آینده است و دیگری که به نظرم مساله اول شما یعنی تردید در انتخاب رشته را هم تحت تاثیر خود قرار داده است، حالت های اضطرابی در شماست. این حالت اضطرابی شما به گفته خودتان نوعی وسواس فکری در شما به وجود آورده است. یعنی یک سری افکار مزاحم همیشه یا حداقل در طول روز و شب به ذهن شما می آید و به آشفتگی شما دامن می زند. لذا برای اینکه بتوانید در انتخاب رشته تحصلی و حرفه ای خود با فراغت از افکار مزاحم موفق باشید نیازمند آن هستید که ابتدا اضطراب خود را کم کنید، تا انتخاب شما به دور از هیجان های ناکارآمد و کنترل نشده باشد و از طرفی افکار مزاحم، ذهن و روان شما را آشفته نکند.

ای کاش با بیان اطلاعات بیشتری در زمینه اضطرابی خود به من کمک بیشتری می کردید تا بتوانم زوایای دقیق مساله شما را بررسی و راهکارهای متناسب را ارائه دهم.

1. اینکه گفتید من ترس های متعددی دارم یکی از آنها را سوار شدن به اتوبوس عنوان کردید ای کاش موارد دیگر را هم بیان می کردید؟
2. مساله ترس های متعدد شما از کی در زندگی شما شروع شده است می توانید اولین بار را به خاطر بیاورید و در مورد آن توضیح دهید؟
3. گفتید یک بار سوار اتوبوس شدم و به مشهد رفتم و ترس و هراسم از بین رفت. آیا هنوز این ترس ها باقی است و تا به حال برای از بین بردن این ترس ها چه کارهایی کردید و یا می کنید؟
4. گفتید که قرص قلب مصرف می کنید نام قرصی را که مصرف می کنید را اگر امکان داره ذکر کنید.
5. در طول روز ذهن شما چقدر در گیر این مساله است. یعنی چقدر به این فکر می کنید که پزشکی بخونم یا اینکه در رشته های الهیات یا حوزه علمیه ادامه تحصیل بدهم؟ این افکار از چه زمانی شروع شده، و آیا اولین بار را به خاطر دارید توضح بیشتری بدهید. آیا افکار دیگری هم در زتدگی شما وجود دارد که شما را آزار بدهد؟

مناسب است که این پرسش ها را روشن کنید امید به اینکه بتوان کمک شایانی به شما کرد. خب منتظر پاسخ های شما هستم در غیر این صورت مطالب کلی در دو جهت کنترل و مقابله با اضطراب و در نهایت ملاک هایی را که در انتخاب یک رشته تحصلی اهمیت دارند را بیان می کنم.

طلبه که زیاد هست در ایران

بهتره برید پزشکی بخونید اگه پزشکی بشید که با نیت الهی کار میکنید بهترین ثوابها را می برید.زیرا پزشکی شغل شریفی هست.

البته هستن افراد زیادی که بعد از تحصیلات دانشگاهی بنا به علاقه تحصیلات حوزوی هم میروند.

ملا شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل فکر نکنید رفتید حوزه دیگر کار تمومه حالا دیگه شما میشید عارف بالله نخیر این طور نیست شما اگر خیلی علاقه دارید می توانید همان پزشکی بروید و برای رضای خدا درس بخونید تا به مردم خدمت کنید.

بی ادعا;1025429 نوشت:
طلبه که زیاد هست در ایران

بهتره برید پزشکی بخونید اگه پزشکی بشید که با نیت الهی کار میکنید بهترین ثوابها را می برید.زیرا پزشکی شغل شریفی هست.

البته هستن افراد زیادی که بعد از تحصیلات دانشگاهی بنا به علاقه تحصیلات حوزوی هم میروند.


ضمن سلام به شما
اگر نظر شما را برای انتخاب شغل و حرفه و یا رشته تحصیلی به عنوان یک ملاک تک بعدی(جامعه) در نظر بگیریم تا حدی درست است. اما این انتخاب حساس در این مقطع از زندگی نباید با در نظر گرفتن یک بعد و جهت صورت بگیرید و نیازمند ابعاد متعددی است تا در آینده پشیمانی و حسرت بوجود نیاورد.

Masoumeh.s;1025043 نوشت:
سلام من یه دختر ۲۰سالم علاقه خیلی زیادی به رشته پزشکی دارم .

هی با خودم میگم«تو آدم بدی هستی که نمی تونی بخاطر خدا ازش دست بکشی» . من پزشکی رو هم برای رضای خدا می خوام.

نبا کدومشون خدا ازم راضی تره؟ یا این که اصلا این که چطور میتونم هم زمان با پزشکی دینم رو تقویت کنم و از راهم منحرف نشم

با سلام

برای در راه راست ماندن نیازی به یادگیری علوم دینی در حوزه نیست!

کتب زیادی درباره موضوعات مختلف دینی برای عموم هست که میتوان از آنها بهره گرفت و معرفت خود را افزایش داد و خود این مطالعه ادعیه و احادیث معصومین و قرآن، نورانی بخش قلب و جذب کننده عنایات الهی و سایه امن الهی از گمراهی است! و میتوان در همین سایت سوال کنید تا کتبی را با طبقه بندی به شما معرفی کنند!

همچنین بهره بردن از سخنرانی یا کتب اولیای الهی میتواند شما را در این راه ثابت قدم نگه دارد!

ادعیه ای از معصومین هم هستند که اگر روزانه خوانده شود انسان از گناه و معصیت مصون داشته و موجب هدایت وی میشود!

شما میتوانید با برنامه ریزی در کنار یادگیری علوم پزشکی، مباحث دینی را بیاموزید!

و خصوصا اینکه توصیه میکنم بعد از تحصیل در رشته خود و کسب تخصص در جراحی و... ، حتما حتما دوره های تخصصی گیاه درمانی را هم بگذرانید و هم با میراث معصومین علیهم السلام و اطبای ایرانی آشنا شوید و معرفت و ایمانتان افزایش یابد و هم مانند برخی پزشکان حاضر، درمان گیاهی را برای مردم تجویز کنید

وفقکم الله لکل خیر

[="#4169e1"]

Masoumeh.s;1025043 نوشت:
سلام من یه دختر ۲۰سالم علاقه خیلی زیادی به رشته پزشکی دارم . فکر گرفتن تیغ جراحی به وجدم میاره یا دیدن یه عکس اجزای داخلی بدن انسان باعث میشه ذوق کنم و کنجکاو بشم .دوساله بخاطرش پشت کنکور نشستم درصورتی که پارسال می تونستم خیلی راحت قبول بشم یه وسواس فکری باعث شده از درسم عقب بمونم . من دوست دارم پزشکی بشم که هم از لحاظ دینی و هم سلامتی بدن به مردم کمک میکنه. ولی همش فکر میکنم« نکنه در آینده خودم آدم بدی بشم نکنه از خدا دور بشم پس باید برم حوزه علمیه تا دینم رو حفظ کنم » ولی علاقه ی من خوندن علوم پزشکیه اصلا وقتی فکر میکنم ازش دست بکشم باعث میشه ساعت ها افسردگی بگیرم . هی با خودم میگم«تو آدم بدی هستی که نمی تونی بخاطر خدا ازش دست بکشی» . من پزشکی رو هم برای رضای خدا می خوام.نمی گم از پول بدم میاد ولی حقیقت اینه که پول توی این مسئله آخرین اولویتمه و کمترین اهمیت رو داره . بازم نمی تونم تصمیم بگیرم کدوم بهتره؟ با کدومشون خدا ازم راضی تره؟ یا این که اصلا این که چطور میتونم هم زمان با پزشکی دینم رو تقویت کنم و از راهم منحرف نشم و یه پزشک بشم که مبلغ دینه ؟ یه موضوع دیگه هم این که من ترسای متعددی دارم مثلا ترس از اتوبوس که به زور تونستم خودم رو راضی کنم تا مشهد برم ولی به محض این که سوار شدم ترسم از بین رفت نمیدونم این هم میتونه شبیه همون باشه یا نه . لطفا کمکم کنید و بگید کدوم راه بهتره نمی دونم چقدر سوال عاقلانه ایه ولی من بخاطرش آرامش ندارم حتی قرص قلب مصرف می کنم همه ترس هام هم از پارسال و هم زمان با این موضوع شروع شد.

سلام
اگه تونستید پزشکی قبول شید پزشکی برید اگر نه همون حوزه برید.
قبول شدن در پزشکی سخته دوست عزیز اینجوری نیست که راحت بتونید پزشکی قبول شید اونم به صرف علاقه داشتن به تیغ جراحی
خیلی از دوستان سالها پشت کنکور میمونن و با روزی پانزده ساعت درس خواندن موفق به قبولی در این رشته میشن [/]

[=arial]
سلام

Masoumeh.s;1025043 نوشت:
پزشکی بخونم یا حوزه علمیه بروم؟

سلام من یه دختر ۲۰سالم علاقه خیلی زیادی به رشته پزشکی دارم . فکر گرفتن تیغ جراحی به وجدم میاره یا دیدن یه عکس اجزای داخلی بدن انسان باعث میشه ذوق کنم و کنجکاو بشم .دوساله بخاطرش پشت کنکور نشستم درصورتی که پارسال می تونستم خیلی راحت قبول بشم یه وسواس فکری باعث شده از درسم عقب بمونم . من دوست دارم پزشکی بشم که هم از لحاظ دینی و هم سلامتی بدن به مردم کمک میکنه. ولی همش فکر میکنم« نکنه در آینده خودم آدم بدی بشم نکنه از خدا دور بشم پس باید برم حوزه علمیه تا دینم رو حفظ کنم » ولی علاقه ی من خوندن علوم پزشکیه اصلا وقتی فکر میکنم ازش دست بکشم باعث میشه ساعت ها افسردگی بگیرم . هی با خودم میگم«تو آدم بدی هستی که نمی تونی بخاطر خدا ازش دست بکشی» . من پزشکی رو هم برای رضای خدا می خوام.نمی گم از پول بدم میاد ولی حقیقت اینه که پول توی این مسئله آخرین اولویتمه و کمترین اهمیت رو داره . بازم نمی تونم تصمیم بگیرم کدوم بهتره؟ با کدومشون خدا ازم راضی تره؟ یا این که اصلا این که چطور میتونم هم زمان با پزشکی دینم رو تقویت کنم و از راهم منحرف نشم و یه پزشک بشم که مبلغ دینه ؟ یه موضوع دیگه هم این که من ترسای متعددی دارم مثلا ترس از اتوبوس که به زور تونستم خودم رو راضی کنم تا مشهد برم ولی به محض این که سوار شدم ترسم از بین رفت نمیدونم این هم میتونه شبیه همون باشه یا نه . لطفا کمکم کنید و بگید کدوم راه بهتره نمی دونم چقدر سوال عاقلانه ایه ولی من بخاطرش آرامش ندارم حتی قرص قلب مصرف می کنم همه ترس هام هم از پارسال و هم زمان با این موضوع شروع شد.


در مورد زندگی حوزوی چیز زیادی نمیدانم
و این قضیه هم زمانی که جنسیت شما به عنوان یک دختر در کسوت یک روحانی اسلامی باشد به جز خانم های جلسه چیز بیشتری برایم تداعی نمیشود
پس این قسمت به عهده روحانیون زن باشد نه روحانیون مرد باشد که پاسخ شما را بدهند
ولی در مورد پزشکی
همانطور که بهتر میدانید شما باید از سد کنکور بگذرید
که مثل هر چیز دیگر در این کشور از حد و اندازه خود بیرون هست و بیشتر یک مصیبت هست تا یک مشکل عادی که باید از پس آن برآیید
فرض میگیریم که شما به هر ترتیبی که هست در کنکور پزشکی موفق میشوید
و همینطور دانشگاه مناسبی هم نصیب تان میشود که میدانید سطح علمی و امکانات دانشگاه ها بسیار متفاوت هستند
مثل هر رشته دیگر اگر بخواهید موفق و کارآمد باشید باید به جد درس بخوانید ولی مهمتر از روحیه خستگی ناپذیر در درس خواندن شما باید شخصیت یک پزشک را هم در خود داشته باشید
تحمل شب بیداری های متعدد ، احتمالا دیرتر از حالت عادی تشکیل خانواده دادن ، نامنظمی و غیر مترقبه بودن ساعات کاری، مواجهه با مردم زودرنج و عصبی و تحمل کنایه های آنها، صبوری و خوددار بودن در موقعیتهایی که کمتر کسی تحمل وسوسه شدن برای آن موقعیت ها دارد
تحمل دیدن رنج سرطانی ها، قطع نخاعی ها ، بیماران روانی و مصائب خانواده های آنها، دیدن مرگ افراد، لحظات سخت احیاء بیماران
صد البته دیدن خوشحالی مردم درمان یافته،لحظه تولد نوزاد، دادن خبرهای خوش برای التیام زخمها و بیماری ها هم هست
و همینطور تحمل و مسئولیت پذیری ناشی از تبعات تشخیص یا درمان اشتباه که گاه ممکن است فاجعه بار باشد
برای اینکه بدانید این روحیه ها را دارید اگر پرستار یا پزشک دوست یا فامیل یا آشنا دارید دو سه شب در اورژانس بیمارستانها یا درمانگاه ها مراجعه کنید تأمل کنید و خود را هم جای پرستاران ،پزشکان و هم مردم دردمند و مضطرب بگذارید و بدون رودربایستی و تعارف با خودتان بگویید من چنین آدمی هستم یا چنین آدمی میشوم آنگاه پزشکی را برگزینید
و کلا زمانی پزشکان جزو طبقه مرفه بودند ولی اکنون جزو طبقه متوسط به حساب می آیند پس آن چنان آینده مالی هم پیش رویتان نیست
اگر عاشق پزشکی هستید برای عاشق هر سختی یک لطف و مرحمت هست پس هر دردسر و سختی برای پزشک شدن و طبیب ماندن ارزش دارد

Masoumeh.s;1025043 نوشت:
علاقه خیلی زیادی به رشته پزشکی دارم . فکر گرفتن تیغ جراحی به وجدم میاره یا دیدن یه عکس اجزای داخلی بدن انسان باعث میشه ذوق کنم و کنجکاو بشم .دوساله بخاطرش پشت کنکور نشستم درصورتی که پارسال می تونستم خیلی راحت قبول بشم یه وسواس فکری باعث شده از درسم عقب بمونم . من دوست دارم پزشکی بشم که هم از لحاظ دینی و هم سلامتی بدن به مردم کمک میکنه. ولی همش فکر میکنم« نکنه در آینده خودم آدم بدی بشم نکنه از خدا دور بشم پس باید برم حوزه علمیه تا دینم رو حفظ کنم » ولی علاقه ی من خوندن علوم پزشکیه اصلا وقتی فکر میکنم ازش دست بکشم باعث میشه ساعت ها افسردگی بگیرم . هی با خودم میگم«تو آدم بدی هستی که نمی تونی بخاطر خدا ازش دست بکشی»

سلام،
تقریباً مشخصه که اون حسی که نمی‌گذاره بروید به سمت پزشکی همان وسواسی است که خودتان هم گمانش را می‌برید ... و وسواس کار شیطان است، دنبال آن کاری بروید که استعداد و علاقه‌اش را دارید ... راه مبارزه با وسواس اعتنا نکردن به آن هست، پس برای ذلیل کردن شیطان نفستان هم که شده بروید برای قبولی در پزشکی درس بخوانید و پزشک خوبی بشوید ... برای طلبگی هیچ‌وقت دیر نمی‌شود، تازه حوزه‌های دانشجویی هم هستند، حوزه‌های واقعی هم معمولاً دروس تک‌درس دارند یا بعدازظهرها کلاس‌هایی دارند برای افراد شاغل و امثال آن که اگر وقت اضافه داشتید، اگر داشتید، و باز هم اگر داشتید، می‌توانید در آن کلاس‌ها هم شرکت کنید ...
فکر کنید بتوانید پزشکی بشوید و به مناطق محروم بروید، به خدمت عشایر، فکر کنید بتوانید به ایتام خدمت‌رسانی کنید، در شیرخوارگاه‌ها کمک کنید، در هلال‌احمر خدمت کنید، یک روز از هفته را رایگان در مناطق محروم شهرهای بزرگ که فقیر و غنی در فاصله‌ی کمی از هم هستند تا فقیرهایشان از هر فقیری فقیرتر باشد کمک کنید، فکر کنید در مطبتان به دیوار بزنید که اگر مشکل مالی دارند به منشی اطلاع دهند و برای این افراد نه اینکه پول نگیرید، بلکه داروهایشان را هم پول بدهید که بتوانند فراهم کنند، فکر کنید که بتوانید تیغ جراحی‌اتان را به کار بگیرید برای کسانی که دکترهای دیگر بهشان گفته‌اند که اول ۲۰ میلیون پول به حسابم بریز تا بعد اگر عزیزت هنوز زنده بود تلاشم را بکنم و عملش کنم ...
و فکر کنید که اهل بیت علیه‌السلام فرمودند که بعد از نجوم بالاترین علم همین علم طب است ... و علم نجوم هم برای امثال ما نیست، و در نتیجه برای امثال ما بالاترین علم همان طب است ...
فقط به یک چیز دیگر هم فکر کنید ... اینکه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها ... در کنار ایده‌آل‌گرایی کمی واقع‌گرا هم باشید ... آدم‌های زیادی هستند که همیشه از دور که موقعیت‌ها را رصد می‌کنند و خودشان را در آن شرایط تصور می‌کنند آدم‌های مهربان و صبوری هستند ولی در مقام عمل کلاً ادم‌های دیگری می‌شوند ... گاهی آدم برای پول نمی‌رود که کار کند، ولی کم‌کم پول برایش می‌شود حرف اول و آخر ... شاید وقتی سرتان خیلی شلوغ شد، وقتی مریض‌ها یکی بعد از دیگری به شما مراجعه کردند دیگر فراموش کنید که اینها هر کدامشان یک انسان هستند و یک خانواده پشت آن‌ها نگرانشان هستند، و ممکن است از نظر شما او هم صرفاً یک بیمار باشد شبیه بیمارهای دیگر، مثلاً حالش بد است بگویید الآن وقت ناهار است ۲ ساعت دیگر بیاید ببینید می‌توانید برایش کاری بکنید یا نه، یا وقتی بیماری بگوید فلان مشکل را دارم بگویید همه همین را می‌گویند و به او اخم کنید و بخواهید به او بفهمانید که قدرت دست کیست و الآن حرف حرف کیست و ... وضعیت را که واقعی دیدید، انگیزه‌هایتان را دوباره مرور کنید و ببینید وقتی می‌گویید دنبال موقعیت اجتماعی پزشکان، و پول و امثال آن نیستید، با خودتان چقد روراست هستید ... اگر باز هم همچنان آتش علاقه‌اتان را شعله‌ور دیدید دیگر توکل به خدا کنید و دلتان را بزنید به دریا و ترس به دلتان راه ندهید که ان‌شاء‌الله خدا هم کمکتان می‌کند تا از این دام‌های نفسانیات به سلامت عبور کنید ... ان شاء الله

سلام ؛
من به تمامی دوستان پیشنهادم این هستش که سن نوجوانی سنی هستش که باید در درون اون ابزار یاد بگیرند و نه اینکه به دنبال عقلانیت ورزیدن باشند

مثلا
ارایشگری یاد بگیرند
برنامه نویسی یاد بگیرند
یکی دو تا هنر یاد بگیرند
از یک رشته دانشگاهی قدرتمند فارغ التحصیل بشن
گواهینامه رانندگی بگیرند
زبان انگلیسیشون رو خوب کنند
دوستان خوبی پیدا کنند
یک رشته ورزشی خوب و حرفه ای رو دنبال کنند

به نظر من تا سن سی سالگی زمان عقلانیت ورزیدن و دید مدیریتی پیدا کردن نیست ؛ فقط باید سریعا ابزارها رو بدست آورد

بعد از سن سی سالگی زمان آموختن علم های مدیریتی هست ؛ مدیریت رفتار ‌و مدیریت منش و اخلاق و فلسفه و مذهب و عشق و ازدواج و کار مناسب و کمک به دیگران و ...

سلام معصومه خانم. کارشناس محترم خیلی خوب راهنمایی کردند و منتظر پیامهای بعدی ایشون باشید و سوالات رو هم پاسخ بدید.

تجربه شخصی من از اضطراب اینه که وقتی به هر دلیلی از میزان تعادل خودش بیشتر بشه و باعث اختلال در زندگی و تصمیمات بشه، باید بطور جدی برای درمانش اقدام کرد. اگر این کار رو نکنی در هر رشته ایی که میخوای در زندگی در اون به مهارت برسی باید چند برابر رقیبانت که احتمالا افرادی با سطح اضطراب کنترل شده و عادی هستند زحمت بکشی و همین تلاش مضاعف، باعث فرسوده شدن شما میشه و اینکه همه توانایی های خودت رو نمیتونی به مرحله بروز و ظهور برسونی.

هر رشته ایی که انتخاب کنی یا بطور کلی هر انتخابی در زندگی داشته باشی وارد مسیر جدیدی میشی که پر از بالا و پایین ها و موارد استرس زا هست که تصمیم گیری های قاطع و عقلانی و آرامش روح و روان لازمه موفقیت در اون مسیرهاست.

به نظر میرسه که شما اول باید بتونی یاد بگیری که اضطراب خودت رو از این حالت بیماری در بیاری و به حالت متعادل برسونی و اینکه بعدا با هر تلنگر دیگه ایی مجددا کنترل اعصابت رو از دست ندی. همون طور که قصد داری برای پزشکی وقت بگذاری و میدونی که بدون زحمت نه میشه طبیب جسم خوبی در پزشکی شد و نه طبیب روان خوبی در حوزه، باید برای حل این مشکلی هم که الان واری اقدام کنی و بدونی که اگر تونستی بر اختلال وسواس و اضطراب خودت غلبه کنی و اختیار اعصابت رو در دست بگیری، فتح الفتوحی کردی که نه از پزشک شدن کمتره و نه از عالم دینی شدن.

موفق و سلامت باشی.

من قبلا هم ترس های پنهانی داشتم که شاید برای بقیه هم کم و بیش پیش بیاد ولی از سال قبل دو ماه قبل کنکور همزمان با استرسی که برای کنکور داشتم به شدت قوی شدند کنترلشون از دستم خارج شد مثلا اگر یکی از اعضای خانوادم بیرون میرفت به شدت می ترسیدم خدایی نکرده تصادف کنند . یا اگر نصف شب بیدار میشدم از سایه دیوار روی یخچال هم وحشت می کردم و می ترسیدم نکنه برم جهنم یا اعتقادم نسبت به خدا رو از دست بدم و... . به نظر خودم عامل عمدش استرس قبل از کنکور بود که بهش بها دادم احساس عجز در به خودم راه دادم و بی تجربگیم باعث شد حالت هایی مثل حملات پانتیک بهم دست بده به طوری که بخاطر تپش قلب به دکتر مراجعه كردم دکترم خدارو شکر گفت چیز خاصی نیست و بهم قرص متورال داد تا اگر تپش قلب داشتم هر روز یک عدد یا یک دومش رو مصرف کنم ولی خب من سعی کردم خودم رو کنترل کنم ترس هام رو به شدت کم کردم و فهمیدن خیلیاشون الکی هستند چیزایی هستند که جلوی موفقیتم رو گرفتند . توی این یک سال با این که خیلی توی این زمینه موفق عمل کردم و چیزای حاشیه ایش رو حذف کردم .اما با بزرگ ترین ترسم (ترس از این که نکنه در اینده گمراه بشم یا از انتخابم پشیمون بشم خسته بشم یا از خدا دور بشم به طور کلی میشه گفت ترس از اینده) آنچنان مقابله نکردم یعنی در واقع فقط داشتم ازش فرار می کردم و جرات رو به رو شدن رو نداشتم (خاطرات حملات پانتیک یا شبیه اون میتونن بدترین خاطرات شما توی زندگی باشند).شاید اگر به خودم جرات مقابله می دادم الان توی وضعیت خیلی بهتری بودم . این فرار کردن و جرات نداشتن وترس از سرگردونی تا جایی پیش رفت که حتی از خدا هم دور ترم می کرد دوست داشتم قران بخونم ٬نهج البلاغه بخونم اما فرار می کردم فقط تونستم توی این مدت نمازم رو حفظ کنم . دوست داشتم کتابای درسیم رو بخونم یعنی عاشقشون بودم ولی در کتاب رو که باز می کردم فکر می کردم الانه که فکرو ترس و خیال بهم حمله کنند . شاید فکر کنید دیونم آخه مگه میشه وقتی به کتابام نگاه میکردم دوستشون داشتم اشکم در میومد اما نمی تونستم بخونمشون . فرار کردم و خودم رو توی تماشای سریال و فیلما غرق کردم تا همه چیز از یادم بره اما این زندگیی نیست که می خوام این که صب تا شب بشینم پای سریالایی که به یقین می دونم چیزی ازشون بهم نمی رسه و عادت کنم به تنبلی شاید بد ترین نوع زندگی برای منی باشه که افکار بزرگ زیادی توی سرم دارم (بگذریم که کمی خیال پرداز هم هستم) .به هر حال الان و امروز توی شرایطی که ۲۱روز دیگه ۲۱ساله میشم احساس می کنم از زندگیم از رویا هام عقب موندم ولی خدارو شکر هنوز فرصت هست ٬هنوز میتونم جبران کنم . با تشکر از این که وقت و حوصلتون رو گذاشتید و حرفام رو خوندید ازتون می خوام راهنماییم کنید چیزی رو انتخاب کنم که اول خدا ازم راضی باشه و خودم هم در اینده خوشحال باشم و برای اطرافیانم هم آدم موثری باشم . من پزشکی رو دوست دارم و الان اراده کردم به امید خدا از این راه هم کمکی برای دین و هم دنیای اطرافیانم باشم و علم دینم رو هم افزایش بدم .و هم این که دارم تلاش می کنم با ورزش با انجام مستحبات ٬تلقین به خود و ...اراده ام رو تقویت کنم و روی خودم مسلط بشم .ولی هنوز از خودم مطمئن نیستم که می تونم مقاومت کنم یا نه آیا الان در جایگاهی هستم که بگم خدایا به تو توکل میکنم و همین راه رو ادامه میدم یا مثلا بهتر اینه که علاقم رو بی خیال بشم و برم حوزه

سلام خیلی ممنون که وقت گذاشتید . راستش حرفایی که زدید دقیقا چزایی هستند که خیلی بهشون فکر میکنم . خب بخش اول خودش شامل ۹۰درصد از هدفمه .راجع به بخش دوم باید بگم امروز و الان من خودم رو کسی نمی بینم که دلش رو داشته باشم از درد آدما بخاطر شام و ناهار و بی حوصلگی خودم بگذرم .راستش پدرم سرطان خون داشت بخاطر همین از دستش دادم خدا بیامرزدش .مادرم سرطان سینه داش خدارو شکر الان خوب شده .من از بچگی با این که خودم سالم بودم ولی زیاد با بیمارستان و بیماریا سرو کار داشتم الان توی چهره خسته هر مرد مریضی پدرم رو میبینم توی چشمای هر زن مریضی مادرم رو می بینم .با همه اینا بازم نمیشه گفت ادما تغییر نمی کنند نمیشه گفت من ادم بده نمیشم و این همون چیزیه که دارم سعی میکنم اتفاق نیفته . «توکل بر خدا » بهترین جمله ایه که می تونم بگم.

Masoumeh.s;1025478 نوشت:
من قبلا هم ترس های پنهانی داشتم که شاید برای بقیه هم کم و بیش پیش بیاد ولی از سال قبل دو ماه قبل کنکور همزمان با استرسی که برای کنکور داشتم به شدت قوی شدند کنترلشون از دستم خارج شد مثلا اگر یکی از اعضای خانوادم بیرون میرفت به شدت می ترسیدم خدایی نکرده تصادف کنند . یا اگر نصف شب بیدار میشدم از سایه دیوار روی یخچال هم وحشت می کردم و می ترسیدم نکنه برم جهنم یا اعتقادم نسبت به خدا رو از دست بدم و... . به نظر خودم عامل عمدش استرس قبل از کنکور بود که بهش بها دادم احساس عجز در به خودم راه دادم و بی تجربگیم باعث شد حالت هایی مثل حملات پانتیک بهم دست بده به طوری که بخاطر تپش قلب به دکتر مراجعه كردم دکترم خدارو شکر گفت چیز خاصی نیست و بهم قرص متورال داد تا اگر تپش قلب داشتم هر روز یک عدد یا یک دومش رو مصرف کنم ولی خب من سعی کردم خودم رو کنترل کنم ترس هام رو به شدت کم کردم و فهمیدن خیلیاشون الکی هستند چیزایی هستند که جلوی موفقیتم رو گرفتند . توی این یک سال با این که خیلی توی این زمینه موفق عمل کردم و چیزای حاشیه ایش رو حذف کردم .

به نظر می رسد روزهای سختی را از لحاظ روحی روانی پشت سر گذاشتید و در اتفاقات به وجود آمده مخصوصا فوت پدر گرامیتان شب و روز سختی را طی کردید. متاسفم که ایشون رو از دست دادید ان شالله مورد مغفرت و رحمت خداوند باشند. چون من هم مانند شما ضایعه از دست دادن پدر را تجربه کرده ام شرایط شما را درک می کنم. تحمل این شرایط و مصیبت از دست دادن پدر و سپس بیماری مادرتان که الحمدلله بهبودی حاصل شده است، توان و انرژی روانی زیادی می خواهد و شما را تحت تاثیر قرار داده است. البته تلاش شما را در کنترل و مقابله با فشارهای روانی را نمی توان نادیده گرفت که قطعا موثر بوده است. ولی از آنجایی که هنوز قرص متورال که برای کنترل فشار خون شما و درد قفسه سینه است را مصرف می کنید؛ این یعنی هنوز مساله اضطراب شما حل نشده و شما را می رنجاند. خب همانطور که به شما گفتم آنچه فعلا و اکنون برای شما مساله مهمی است اضطراب موجود است و باید تلاش کنید آن را به مقدار استاندارد و نرمال خود برسانید. در درجه دوم و اولویت بعدی انتخاب رشته و آینده قرار دارد. به این توجه کنید آینده هنوز نیامده و آنچه آینده ساز است حال کنونی ماست اگر حال اکنون ما اضطرابی باشد آینده موثر از حال است و آینده هم اضطرابی است. البته نگرانی شما درباره آینده را درک می کنم. ولی مساله اکنون شما مقابله با اضطراب است.
مواردی را به عنوان ترس یا اضطراب خود عنوان کردید و گفتید که با آنها مقابله کردید و اکنون بهتر شده است. برای روشن تر شدن مساله سوالات دیگری به وجود آمده اینکه:

1- هنگامی از اعضای خانواده شما بیرون میرفتند شما به شدت می ترسیدید اکنون اگر یکی از اعضای خانواده شما بیرون می روند شما چه احساسی دارید و به چه چیزهایی فکر می کنید؟ اگر احساس ناخوشایندی پیدا می کنید برای مقابله با آن فکرها و احساس ها چه کاری انجام می دهید؟

2- گفتید حالت هایی "مثل"حمله پانیک(آسیمگی) را تجربه کردید یعنی دقیقا چه اتفاقی برای شما افتاد؟ آیا بعد از استفاده از قرص متورال بازهم آن حملات را تجربه کردید؟ اگر تجربه کردید بیشتر در چه موقعیت ها و شرایطی بوده است؟ هنوز هم حملات مثل پانیک را پیش بینی می کنید و آیا برای شما اتفاق افتاده؟ یعنی به خودتان بگوید اگر در فلان موقعیت قرار بگیرم یا درمورد فلان مساله فکر کنم دچار همان حملات می شوم؟ آن موقعیت ها را ذکر کنید.

3- آیا در این مدت از قرص متورال استفاده کرده اید؟ اگر هنوز استفاده می کنید آیا عوارض جانبی و ناخوشایندی برای شما داشته است؟

لازم است به این بخش از پرسش هایی که به وجود آمده صحبت کنیم و بعد حل این موارد، به مساله دیگری که اینگونه مطرح کردید بپردازیم. "اما با بزرگ ترین ترسم (ترس از این که نکنه در اینده گمراه بشم یا از انتخابم پشیمون بشم خسته بشم یا از خدا دور بشم به طور کلی میشه گفت ترس از اینده) آنچنان مقابله نکردم یعنی در واقع فقط داشتم ازش فرار می کردم و جرات رو به رو شدن رو نداشتم (خاطرات حملات پانتیک یا شبیه اون میتونن بدترین خاطرات شما توی زندگی باشند).شاید اگر به خودم جرات مقابله می دادم الان توی وضعیت خیلی بهتری بودم."

[="Times New Roman"][="Black"]توی حوزه علمیه مثل دانشگاه علم تدریس میشه نه ایمان

اگرچه توی حوزه علمیه بخاطر دم پر شدن با انسان های اهل دل و محیط سالم شرایط برای رشد معنوی بسیار بهتر هست

ولی به هیچ عنوان تضمین کننده نیست

بنابراین توصیه من به شما این است که همان رشته پزشکی را بروید

و اینقدر هم روی ایمان و آخرت حساسیت به خرج ندید

گاهی شما به این دلیل از مسیر درست منحرف میشید که زور میزنید از مسیر درست منحرف نشید

با خودتون راحت باشید همینجوری خودتون رو بپذیرید چون خدا شما رو همینجوری پذیرفته

و آهسته آهسته خودتون رو رشد معنوی و علمی بدید

به همین سادگی[/]

Masoumeh.s;1025478 نوشت:
من قبلا هم ترس های پنهانی داشتم

ما با بزرگ ترین ترسم (ترس از این که نکنه در اینده گمراه بشم یا از انتخابم پشیمون بشم خسته بشم یا از خدا دور بشم به طور کلی میشه گفت ترس از اینده) آنچنان مقابله نکردم یعنی در واقع فقط داشتم ازش فرار می کردم و جرات رو به رو شدن رو نداشتم

با سلام

همیشه بعد نماز صبح و عشاء و قبل خواب، 7 بار سوره فلق را بخوانید

بعد نماز صبح و عشاء، صد بار استغفر الله و صلوات هم بگویید!

بهتر است صبحها سوره مبارکه یس را بخوانید!

انشاءالله ترسها،وساوس فکری و استرس ها از شما دور خواهد شد و خیرات و برکاتی وارد زندگیتان!

۱_ الان دیگه احساسی نسبت به این موضوع ندارم درواقع توکل می کنم به خدا و میگم نمیشه آدم خودشو قفل و زنجیر کنه تو خونه که نکنه خدایی نکرده اتفاقی بیفته با ناراحتی من هم چیزی عوض نمیشه فقط باید احتیاط کنیم و مواظب خودمون باشیم همین .خدا خودش مواظبمون هست و توکل کننده ها رو دوست داره.احمقانست که الکی برای چیزی که اتفاق نیفتاده خودمو عذاب بدم . اگرم احساس ناخوشایندی داشته باشم طبق عادت همیشگیم آیة الکرسی کئ خونم (میشه این رو به درسم هم تعمیم بدم دیگه می خوام مطمئن بشم درسته یا نه؟بعد اگر درسته همین کار رو بکنم و طبق علاقم پیش برم چون خیلی توکل به خدا آرومم می کنه )
۲_ یعنی وقتی به آخرت و قیامت و اینا فکر می کردم حدود ۲۰دقیقه به شدت قلبم تپش می گرفت جوری که احساس می كردم الانه که بمیرم توی اون موقعیت واقعا به عجز غیر قابل بیانی میرسیدم . (شاید چون توکل به خدا رو اونقدر که باید درنظر نمی گرفتم اینجوری می شدم ولی الان توکل خیلی آروم ترم کرده )اگر به استرس ها و ترس هام بها بدم برمی گردند . اگه به ادم بده شدن فکر کنم برمی گردند . و اینکه من اون قرص رو استفاده نکردم درواقع چون دکتر خیلی تاکید نکرد قرص بخورم با تلقین تپش قلبم رو کنترل کردم چون قرصش عوارض افسردگی هم داشت .

Masoumeh.s;1025530 نوشت:
۱_ الان دیگه احساسی نسبت به این موضوع ندارم درواقع توکل می کنم به خدا و میگم نمیشه آدم خودشو قفل و زنجیر کنه تو خونه که نکنه خدایی نکرده اتفاقی بیفته با ناراحتی من هم چیزی عوض نمیشه فقط باید احتیاط کنیم و مواظب خودمون باشیم همین .خدا خودش مواظبمون هست و توکل کننده ها رو دوست داره.احمقانست که الکی برای چیزی که اتفاق نیفتاده خودمو عذاب بدم . اگرم احساس ناخوشایندی داشته باشم طبق عادت همیشگیم آیة الکرسی کئ خونم (میشه این رو به درسم هم تعمیم بدم دیگه می خوام مطمئن بشم درسته یا نه؟بعد اگر درسته همین کار رو بکنم و طبق علاقم پیش برم چون خیلی توکل به خدا آرومم می کنه )
۲_ یعنی وقتی به آخرت و قیامت و اینا فکر می کردم حدود ۲۰دقیقه به شدت قلبم تپش می گرفت جوری که احساس می كردم الانه که بمیرم توی اون موقعیت واقعا به عجز غیر قابل بیانی میرسیدم . (شاید چون توکل به خدا رو اونقدر که باید درنظر نمی گرفتم اینجوری می شدم ولی الان توکل خیلی آروم ترم کرده )اگر به استرس ها و ترس هام بها بدم برمی گردند . اگه به ادم بده شدن فکر کنم برمی گردند . و اینکه من اون قرص رو استفاده نکردم درواقع چون دکتر خیلی تاکید نکرد قرص بخورم با تلقین تپش قلبم رو کنترل کردم چون قرصش عوارض افسردگی هم داشت .

بسیار عالی من این جور متوجه شدم که شما تلاش های زیادی در جهت بهبود روح و روان خود کردید و با استفاده از دعا و قرائت قرآن و توکل بر خدا خود را آرام کردید و این خیلی خوب است. اما اینجور برداشت کردم که شما هم اکنون دچار یک وسواس فکری هستید که در بعضی اوقات شما را آزار می دهد سلسله افکاری که در شما ترس و اضطراب ایجاد می کند و ممکن است تپش و کوبش قلب داشته باشید. مثل اینکه نکنه من آدم بدی بشم؟ یا نکنه از دنیا برم و برای اصلاح خودم دستم از این دنیا کوتاه بشه؟ آیا درست برداشت کردم؟ به عبارتی در حال حاضر تنها مساله ای که شما را می رنجاند و بخاطر همان در این انجمن در خواست راهنمایی کردید همین مساله افکار آزار دهنده که عنوان کردم است؟

مساله ای که هست این است که گفتید در صورتی که به ترس ها و استرس های خود بها بدید آن حالت ها بر میگردد. آیا موقعیت ها، یا زمان هایی یا مکان هایی وجود دارد که شما وقتی در آن قرار می گیرید به صورت ناخود آگاه دچار این افکار بشوید؟ اگر وجود دارد برای آرامش خود به غیر از دعا و توکل به خدا چه کارهایی انجام می دهید ؟

اول این که ببخشید من تازه متوجه شدم توی پست اول درمورد قرص قلب درست توضیح نداده بودم . زمان هایی که حالت ها ممکنه برگردند تا چند وقت پیش هرشب تقریبا ساعت ۳ از خواب بیدار میشدم و اضطراب شدیدی می گرفتم حتی از سایه هایی که توی اتاقم بود میترسیدم چیزی که از بچگی تا اون موقع اصلا تجربه اش نکرده بودم .بذارید این رو هم بگم که بعضی از ترس ها ریشه قبلی داشتند و تقویت شدند همون مثال قبلی ترس از دست دادن خانوادم از بچگی همراهم بود ولی بعضی هم انگار تازه شکل گرفته بودند مثل ترس از سایه های اتاقم . وقتی نیمه شب بیدار میشدم اولین کاری که می کردم سریع لپ تاپم رو روشن میکردم شروع می کردم سریال نگاه کردن حالا تم سریال فرق نمی کرد هرچی که بود از اون افکار دورم می کرد.الان همین کار رو می کنم ترس نصف شب هام به حداقل رسیده .ولی خب الان چون نزدیک کنکوریم ترس های در طول روزم بیشتر شده و سریال انچنان جوابگو نیست و راستش وقتم رو هم می گیره.من قبل از همه اینا روزی ۱۵_۱۶ساعت درس می خوندم ولی الا ۵_۶ساعت به زور اگر خودم رو کنترل کنم می تونم بخونم . درواقع وقتی شروع می کنم به خوندن حالم خیلی خوبه اما نیم ساعت بعد یهو افکار مزاحم سر و کلشون پیدا میشه . بعضی وقتا بعضی وقتا خونمون هم که یاد اون روزا میندازدم کمی اذیت می کنه ولی امکان عوض کردنش نیست یه نفس عمیق می کشم و سعی می کنم روزای خوب رو به یاد بیارم.

سلام
به نظرم اگر به روحانی شدن به عنوان یک شغل نگاه نمی کنید، می تونید مطالعه آزاد داشته باشید. اینطوری قدرت انتخاب بیشتری هم دارید و می تونید منابع مطالعاتی خودتون رو هم انتخاب کنید.
محیط کار هم محیط خوبی برای تمرین مسائل اختلاقیه. خیلی از دو راهی ها و تعارضاتی که توی محیط کار فراهم میشن ممکنه در شغلهای حوزوی پیش نیاد.

چه چیزهایی هست که بخاطر این مساله اضطراب تا حالا نتونستید انجام بدید؟ یا چه جاهایی هست که به علت این مساله دیگه نمی تونید برید؟

ناصر;1025554 نوشت:
چه چیزهایی هست که بخاطر این مساله اضطراب تا حالا نتونستید انجام بدید؟ یا چه جاهایی هست که به علت این مساله دیگه نمی تونید برید؟

الان جایی نیست که نتونم برم قبلا خونه داداشم چون یه مدت از دوره استرس شدیدم اونجا بودم تبدیل به خاطره بد شده بود ولی تقریبا تونستم بهش غلبه کنم در واقع مجبور شدم برم و دیدم از اون هیولایی که توی ذهنم بود خبری نیست. اتفاقا الان بعضی جاها هستند که دوست دارم برم مثلا خونه دوست مادرم قبلا به زور می بردندم الان به زور خودمو دعوت می کنم . درمورد سفر هم هنوز یه ته مونده هایی ته ذهنم هست ولی اشتیاقم برای سفر خیلی بیشتر از اون استرسای کوچیکه .تنها کاری هم که تا حالا بهش لطمه خورده همین درس خوندنمه . می دونید احساس می کنم با این که از شرایط خودم آگاهی دارم اون قله ای که هنوز نتونستم فتحش کنم کنار زدن افکار مزاحم موقع درس خوندنه. شاید چون توی این مورد پای آخرت و قیامت وسطه برام مشکل شده .

Masoumeh.s;1025563 نوشت:
لان جایی نیست که نتونم برم قبلا خونه داداشم چون یه مدت از دوره استرس شدیدم اونجا بودم تبدیل به خاطره بد شده بود ولی تقریبا تونستم بهش غلبه کنم در واقع مجبور شدم برم و دیدم از اون هیولایی که توی ذهنم بود خبری نیست. اتفاقا الان بعضی جاها هستند که دوست دارم برم مثلا خونه دوست مادرم قبلا به زور می بردندم الان به زور خودمو دعوت می کنم . درمورد سفر هم هنوز یه ته مونده هایی ته ذهنم هست ولی اشتیاقم برای سفر خیلی بیشتر از اون استرسای کوچیکه .تنها کاری هم که تا حالا بهش لطمه خورده همین درس خوندنمه . می دونید احساس می کنم با این که از شرایط خودم آگاهی دارم اون قله ای که هنوز نتونستم فتحش کنم کنار زدن افکار مزاحم موقع درس خوندنه. شاید چون توی این مورد پای آخرت و قیامت وسطه برام مشکل شده .

سلام به شما

اینگونه که از حرف های شما بدست آمد این بود که شما تنها در مواقعی که مشغول درس خواندن و مطالعه می شوید افکار مزاحم سراغ شما می آیند و مانع از درس خواندن، حالت های اضطرابی و بی رغبتی به ادامه درس در شما می شود درسته؟

ناصر;1025626 نوشت:
سلام به شما

اینگونه که از حرف های شما بدست آمد این بود که شما تنها در مواقعی که مشغول درس خواندن و مطالعه می شوید افکار مزاحم سراغ شما می آیند و مانع از درس خواندن، حالت های اضطرابی و بی رغبتی به ادامه درس در شما می شود درسته؟

تقریبا درسته

Masoumeh.s;1025630 نوشت:
تقریبا درسته

اگر چیز دیگه ای هم هست اضافه کنید

من به کار های هنری مثل نقاشی و شعر گفتن هم علاقه دارم اما به چشم شغل بهشون نگاه نمی کنم همون طور که به مسائل مذهبی علاقه دارم اما به چشم شغل برام سخته ببینمشون . وقتی نقاشی می کشم آروم تر هستم . درضمن آدم خیال پردازی هستم بخاطر همین ساکت کردن ذهنم یخورده سخت تره. و وقتی که استرس داشته باشم انگار در آینده توانایی هیچ کاری رو ندارم ولی موقعی که ارومم همه چیز برام آسونه برای همه چیز میتونم برنامه ریزی کنم که البته سعی می کنم واقع گرایانه باشند

خب پس می خوایم به افکاری که هنگام مطالعه مزاحم شما می شوند و در شما اضطراب ایجاد می کنند بپردازیم. و برای کنترل کردن آنها با مشارکت شما راه حل هایی بدست بیاوریم اینکه:

1- این افکار مزاحم در طول روز هر روز هنگام مطالعه سراغ شما میان؟
2- شدت اضطراب شما در هنگام مواجه با این افکار چقدر است مثلا اگر شدتش را از یک تا 10 بخواهی نمره بدهی؟
3- می تونی توضیح بدی دقیقا به چه چیزایی فکر میکنی که اون افکار مزاحم سراغت میان؟

ناصر;1025643 نوشت:
خب پس می خوایم به افکاری که هنگام مطالعه مزاحم شما می شوند و در شما اضطراب ایجاد می کنند بپردازیم. و برای کنترل کردن آنها با مشارکت شما راه حل هایی بدست بیاوریم اینکه:

1- این افکار مزاحم در طول روز هر روز هنگام مطالعه سراغ شما میان؟
2- شدت اضطراب شما در هنگام مواجه با این افکار چقدر است مثلا اگر شدتش را از یک تا 10 بخواهی نمره بدهی؟
3- می تونی توضیح بدی دقیقا به چه چیزایی فکر میکنی که اون افکار مزاحم سراغت میان؟

۱_بله هر روز هستند ولی شدتشون فرق می کنه تازگی متوجه شدم ظهرا بیشتر میشند.یا سر یه درس خاص مثل دین و زندگی
۲_نسبت به قبلا ۴-۵
۳_ انگار اول خسته میشم بعد اون افکار پیداشون میشه . مثلا این که تو اگه بری پزشکی از خدا دور میشی. و بعد چند ساعت درگیر این موضوع میشم و خودم رو توجیه می کنم وبا خود بحث می کنم و هر بار به این نتیجه میرسم که دارم کار درست رو می کنم ولی باز فردا همون آش و همون کاسه یهو ذهنم میگه نکنه خودتو گول زده باشی و ...


[=courier new][=arial]
Masoumeh.s;1025775 نوشت:
خب پس می خوایم به افکاری که هنگام مطالعه مزاحم شما می شوند و در شما اضطراب ایجاد می کنند بپردازیم. و برای کنترل کردن آنها با مشارکت شما راه حل هایی بدست بیاوریم اینکه:

1- این افکار مزاحم در طول روز هر روز هنگام مطالعه سراغ شما میان؟
2- شدت اضطراب شما در هنگام مواجه با این افکار چقدر است مثلا اگر شدتش را از یک تا 10 بخواهی نمره بدهی؟
3- می تونی توضیح بدی دقیقا به چه چیزایی فکر میکنی که اون افکار مزاحم سراغت میان؟

[=arial]سلام

همانطور که خودتان موقعیت ها و زمان اضطراب را مشخص کردید بنابراین بهتر می توانید از میزان این اضطراب کم کنید. وسواس های فکری که بیشتر بعد از خستگی و بیشتر هنگام مطالعه درس دین و زندگی سراغ شما می آید در شما اضطراب ایجاد می کند. لذا برای بدست آوردن آرامش نسبی دو کار باید انجام بگیرد. یکی مقابله و از بین بردن افکار خود آیند منفی و دیگری کاهش اضطراب. البته وقتی افکار منفی از شما دور شود طبیعتا اضطراب شما کم خواهد شد ولی می توانید با راهکارهایی که به شما گفته می شود میزان اضطراب را هم جدای از مقابله با افکار منفی کاهش دهید.


اضطراب در انسان به عنوان یک موتور محرکه محسوب می شود و انسان را به فعالیت وا می دارد و چیز بدی نیست. البته باید در حد نرمال خود باشد اما زمانی که رنج آور و ناخوشایند شد دیگر در رفتار و احساس های ما اختلال ایجاد می کند. قبل از بیان تکنیک ها و راهکارهایی که می تواند افکار منفی شما را مهار کند، بهتر است منشا برخی از ناخوشایندی های حال و احساس خود را که موجب اضطراب در شما می شود را بدانید، که ممکن است این گونه اضطراب ها از مواردی که بیان می کنم نشات بگیرد. شاید بخشی از مواردی که اشاره می کنم حل شده باشد اما هنوز رسوبات آن در روان شما موجود است.

1- دلبستگی ناایمن : نوزادان از روزهای ابتدایی خود دلبستگی عمیق با مادر خود دارند و در دوران کودکی می تواند به پدر هم منتقل شود؛ و این امری طبیعی است. و طبیعی آن است که کودک بتواند از سال دوم زندگی کمی ، کار های متناسب با سن خود را انجام دهد و رو به استقلال برود و نهایتا در دوران نوجوانی و جوانی در صورت نبود یکی یا هر دو والد بتواند خود را مدیریت کند. اما به نظر می رسد شما این دلبستگی که در ابتدا طبیعی بوده را همراه خود تا دوران نوجوانی و سپس تا اکنون کشیده اید و به صورت ناخودآگاه در شما ایجاد اضطراب می کند هر چند مشخص است که به شدت دلبستگی های دوران کودکی شما نیست اما مقداری از آن برای شما حل نشده است.

2- اضطراب جدایی: اضطراب جدایی به معنای ترس از دست دادن مراقبت کننده است. قبلا گفتید در مورد اینکه یکی از اعضای خانواده ام اگر بیرون می رفتند بسیار نگران می شدم که نکند آنها تصادف کنند. درست است که الان دیگر این احساس ها را ندارید اما به هرصورت این اضطراب در شما بوده است. و ممکن است ترس ها و اضطراب های اکنون شما از آنجا هم منشا بگیرد. البته نا گفته نماند بین دلبستگی ناایمن شما و اضطراب جدایی همبستگی وجود دارد.

3- خطاها و انحرافات شناختی : انسان در سیستم وجودی خود از از سه مولفه شناخت، هیجان و رفتار برخوردار است و این سه، گویی در هم گره خورده اند و آمیخته هستند. به این معنا که شما وقتی نسبت یه چیزی شناخت پیدا می کنید طبیعتا در شما یک هیجان و احساس به وجود می آید و بعد از آن است که رفتاری شکل می گیرد. حال تصور کنید اگر شناخت انسان معیوب باشد؛ به این معنا که همراه با خطا و انحراف باشد طبیعتا احساس و هیجان به وجود آمده تحت تاثیر آن خطا قرار می گیرد و در نهایت رفتار متاثر از شناخت و هیجان شکل می گیرد. به عبارت دقیق تر هیجانات مثلا اضطراب یا غم و رفتارها مثلا بستن کتاب، تحت تاثیر درک ما از وقایع است. این خودِ یک موقعیت(کنکور) نیست که احساسات ما را تعیین می کند بلکه تفسیر ما از موقعیت است که احساسات و هیجانات ما را به وجود می آورد. با پرسش های من از صحبت و نوشته های شما اینگونه برداشت کردم که خطاها و انحرافات شناختی وجود دارد که حال شما را ناخوشایند می کند. پس بهتراست آنها را بشناسید. ممکن است هنگامی که مضطرب می شوید یکی از این خطاها فعال باشد و یا ممکن است چند مورد همزمان با هم فعال شوند. شاید بعضی از این خطاها با هم شباهت داشته باشند و گویی به یک معنا باشند ولی در هر صورت به عنوان خطاهای شناختی معرفی شده اند.
· تفکر سیاه و سفید یا دو رنگی: در این حالت شما یک موقعیت را به جای آنکه بر روی یک پیوستار ببینید آن را فقط در دو دسته مجزا می بینید. مثلا خواندن رشته پزشکی را در مقابل رشته الهیات می بینید یکی را سیاه و یکی را سفید و شاید هر دو رشته برای شما سفید باشد اما احساس می کنید رشته الهیات نجات بخش و پزشکی نجات بخش نیست. این هم می شود همان تفکر دو قطبی یا دو رنگی.
· تفکر پیشگویی و فاجعه انگاری: از دیگر خطاهای شناختی دیگر که به نظر می آید در شماست این است که آینده نیامده را پیشگویی و پیش بینی می کنید بدون اینکه پیامدهای احتمالی دیگر را در نظر بگیرید. هرچند گفتید با این فکرها مقابله کردم ولی فردا همان آش و همان کاسه. این تفکر باعث می شود کارآیی شما که مطالعه کردن است را کاهش، و یا دیگر فعالیت های روزمره تان را مختل کند.
· استدلال هیجانی: شما به دلیل احساس و باور شدیدی که نسبت به یک موضوع دارید(مثلا مواخذه در آخرت)، فکر می کنید آن موضوع درست است و شواهد و مدارکی که بر درست نبودن آن موضوع دلالت دارد(من هنوز بیست سال دارم، من همیشه سعی کردم بنده خوبی باشم، من اهل نماز بودم هر چه شده نمازم را حفظ کردم و...) را نادیده می گیرید و یا آنها را کم اهمیت قلمداد می کنید.
· بر چسب زدن به خود: شما بدون در نظر گرفتن شواهدی که ممکن است به نحوی منطقی تر و به نتیجه گیری هایی منجر شود که چندان مصیبت بار هم نباشند یک بر چسب به خود می زنید.مثلا من یک گنه کارم یا من اصلا بنده خوبی برای خدا نبودم و نیستم. نکنه من آدم بدی باشم، و از این گونه بر چسب ها
· بزرگ نمایی/ کوچک نمایی: زمانی که شما خودتان را در یک موقعیت ارزیابی می کنید( مثلا هنگام خواندن درس دین و زندگی) به طور غیر منطقی نکات منفی آن را نسبت به خود بزرگ( عذاب، دوزخ و...) و نکات مثبت آن را (بهشت، رحمت واسعه خداوند، سبقت رحمت خدا بر غضبش و...) کمتر از حد واقعی قلمداد می کنید.
· دید تونلی: یکی دیگر از خطاهای شناختی که به نظرم در شما می تواند شما را آزار دهد دید تونلی است. یعنی فقط جنبه های منفی یک موقعیت را می بینید.

4- اجتناب: چهارمین عاملی که باعث می شود به اضطراب شما افزوده شود اجتناب و مواجه نشدن با موقعیت هایی است که در شما ترس و اضطراب ایجاد می کند. اجتناب به عنوان عامل تداوم بخش اصلی به حساب می آید. مثلا یک بار گفتید از سوار شدن به اتوبوس ترس و واهمه داشتید اما همین که از آن اجتناب نکردید و سوار شدید و تا مشهد رفتید متوجه شدید که ترسی هم نداشت. بنابراین در دیگر موقعیت هایی که شما اضطراب دارید نباید از آن فاصله بگیرید بلکه باید در آن بمانید و مقابله کنید می دانم که سخت است و رنج آور ولی نهایتا در شما حل می شود. یکی از ویژگی های خوب و توانمندی های فردی شما همین است که می توانید و قدرت این مقابله را دارید.

5- هراس های خاص و حملات پانیک: در نهایت یکی دیگر از چیزهایی که در شما ایجاد اضطراب می کند هر چند به نسبت قبل کمتر شده است ولی ممکن است هنوز در روان شما موجود باشد و کاملا حل نشده باشد، هراس های خاص مثل سوار شدن به وسایل حمل نقل عمومی، ترس از سایه ها در شب باشد. در روان شناسی منظور از هراس های خاص را فوبیا عنوان می کنند و دیگر مساله ای که شما قبلا تجربه کرده اید آسیمگی و حمله پانیک بوده است. گفتید ممکن است دوباره این حالت برگردد. پس همین که فکر می کنید اگر موقیعیت استرس به وجود آید برگردد و دیگر اینکه از آنها به خاطرات بسیار بد اشاره کردید که نشان از آن دارد شاید آن خاطرات بد و ناخوشایند را تداعی می کنید.

از اینجا مشخص می شود که مساله مهم شما در حال حاضر کاهش اضطراب است و در نوشته بعد به برنامه ای که جهت مقابله با افکار منفی و تکنیک های کاهش اضطراب است، اشاره خواهم کرد.

ادامه دارد...

سلام ممنون از وقتی که گذاشتید واقعا به نظرم درست میگید لذت بردم . در مورد تفکرهای سفید و سیاه باید بگم ریشه اش از بی اعتمادی به خودمه و این که خیلی وقتا تصمیماتی گرفتم اولش خیلی مصمم بودم اما بعد کم کم انگیزم رو از دست دادم اگه میشه لطفا یه راهکار درمورد این هم بهم بدید .من بی صبرانه منتظر هستم دو روزه بخاطر اینترنت نتونسته بودم جواب بدم

Masoumeh.s;1026097 نوشت:
سلام ممنون از وقتی که گذاشتید واقعا به نظرم درست میگید لذت بردم . در مورد تفکرهای سفید و سیاه باید بگم ریشه اش از بی اعتمادی به خودمه و این که خیلی وقتا تصمیماتی گرفتم اولش خیلی مصمم بودم اما بعد کم کم انگیزم رو از دست دادم اگه میشه لطفا یه راهکار درمورد این هم بهم بدید .من بی صبرانه منتظر هستم دو روزه بخاطر اینترنت نتونسته بودم جواب بدم

[=&quot]سلام

برای اینکه بتوانید این حال ناخوشایند را رفع کنید همانطور که قبلا هم گفتم به دو برنامه نیاز دارید؛ یکی از بین بردن خطاها و انحرافات شناختی که در مورد آن صحبت کردیم و دیگری کاهش اضطراب. نتیجه این دو می شود از بین رفتن افکار وسواس گونه و به وجود آمدن آرامش نسبی. بنایراین در دو مرحله به شما راهکارهایی را ارائه می دهم مرحله اول کاهش اضطراب و تکنیک هایی عمدتا رفتاری، که می بایست در این زمینه به آنها روزانه و با تنظیم یک برنامه دقیق عمل کنید. در مرحله دوم در حوزه شناختی شماست که می توان همزمان با تکنیک های کاهش اضطراب به حوزه شناختی شما رسید و همان خطاهای شناختی را تغییر داد و اصلاح کرد. پس بنابراین ابتدا به تکنیک های کاهش اضطراب می پردازیم اگر نکته یا سوالی تا اینجا دارید بگید در غیر این صورت من مطالب را ادامه بدهم.

ناصر;1026125 نوشت:
[=&quot]سلام

برای اینکه بتوانید این حال ناخوشایند را رفع کنید همانطور که قبلا هم گفتم به دو برنامه نیاز دارید؛ یکی از بین بردن خطاها و انحرافات شناختی که در مورد آن صحبت کردیم و دیگری کاهش اضطراب. نتیجه این دو می شود از بین رفتن افکار وسواس گونه و به وجود آمدن آرامش نسبی. بنایراین در دو مرحله به شما راهکارهایی را ارائه می دهم مرحله اول کاهش اضطراب و تکنیک هایی عمدتا رفتاری، که می بایست در این زمینه به آنها روزانه و با تنظیم یک برنامه دقیق عمل کنید. در مرحله دوم در حوزه شناختی شماست که می توان همزمان با تکنیک های کاهش اضطراب به حوزه شناختی شما رسید و همان خطاهای شناختی را تغییر داد و اصلاح کرد. پس بنابراین ابتدا به تکنیک های کاهش اضطراب می پردازیم اگر نکته یا سوالی تا اینجا دارید بگید در غیر این صورت من مطالب را ادامه بدهم.

نکته خاصی‌به نظرم نمیرسه اگه میشه لطفا ادامه بدید

برای اینکه بتوانید اضطراب خود را کاهش دهید لازم است به موارد زیر دقت کنید و به آنها عمل کنید. من هر کدام از فعالیت ها و یا تکنیک ها را به صورت مجزا در یک پست و نوشته برای شما ارسال می کنم.

الف: اصول تنظیم وقت: اولین کاری که شما می باست انجام دهید فعالیت های روزانه و هفتگی خود را تنظیم کنید؛ و به عنوان یک آیین نامه به آن عمل کنید خصوصیات یک برنامه فعالیت از قرار زیر است:

1-هدفهای خود را بررسی کنید. یعنی مشخص کنید که آن روز، و یا تعطیلات آخر هفته و غیره چه کاری می خواهید انجام دهید.

2- فهرستی از آنچه را که باید انجام دهید و آنچه را که مایلید انجام دهید همراه با برآورد زمانی، تهیه کنید.

3- اگر کارها و فعالیت ها در محدوده زمانی موجود نمی گنجد، اولویت ها را تعیین کنید. چه کاری را باید حتما امروز انجام داد و چه کاری را می توان به تعویق انداخت و تا کی؟ مایلم چه چیزی را امروز انجام دهم؟ آیا می توانم کاری را به دیگر واگذار کنم؟ اگر می توانم به چه کسی؟ اگر فلان کار را انجام ندهم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر طوری نخواهد شد آن کار را حذف کنید.

4- برای انجام کارها ترتیب و توالی خاصی را انتخاب کنید. بهترین ترتیب مورد نظر خود را انتخاب کنید. مثلا عده ای فکر میکنند که اگر روزشان را با انجام کارهای الزامی شروع کنند و بعد سراغ کارهای لذت بخش بروند، برایشان راحت تر است. به این ترتیب احساس می کنند که چیز خوبی برای انجام دادن دارند و تمام روزشان را فکر درباره آن کار ناخوشایند، اشغال نمی کنند.

5- هر بار فقط یک کار انجام دهیدو سعی کنید هر چرا شروع کردید به پایان برسانید. این کار را انجام نداده سراغ کار دیگری نروید و گرنه انبوهی از کارهای ناتمام خواهید داشت. به طور کلی در این صورت هر کاری به وقت بیشتری نیاز پیدا می کند. چون شروع مجدد کار ناقص، مقداری از وقت را بیهوده مصرف می کنید و کار ناتمام، همچنان در ذهن شما می ماند و در انجام کار فعلی، تداخل ایجاد می کند.

6- فورا پس از انجام کاری، کار دیگری را شروع نکنید. بلکه توقف کنید. برای خود استراحت های کوتاه مدت، زمانی برای آرامش( در یکی از تکنیک های دیگر که ریلکسیشن یا آرامش دهی به خود هست توضیح می دهم) وقتی برای خوردن چای، ناهار و رسیدن به کارهای شخصی منظور کنید.

7- اولویتها و پیشرفت های کار را در مواقع مختلف روز بررسی کنید.

8- مواظب تعویق اندازی باشید. آیا معیارهایتان را بیش از حد بالا انتخاب کرده اید و همین باعث می شود که کارها را به عقب بیندازید؟ آیا دید واقع نگرانه ای درباره آنچه می توانید انجام دهید، ندارید؟ آیا می توانید آن کار را همین الان انجام دهید و خودتان را خلاص کنید؟

9- در نهایت روز هر آنچه را که انجام داده اید به یاد بیاورید و به خودتان امتیاز دهید.

ب: یاداشت روزانه افکار ناکارآمد

از شیوه هایی که می توانید اضطراب خود را کنترل کنید همانطور که قبلا گفتم اصلاح خطاهای شناختی است. اصلاح شناخت ها نیازمند یک چارچوب اصولی است اول اینکه باید این افکار را در موقعیت های مختلف زندگی روزانه خود شناسایی، بررسی و ارزیابی کنید. لذا برای این کار باید یک جدول که در همین نوشتار می آورم طبق آن رسم کنید و افکار خود آیند منفی خود را در موقعیت های مختلف و ساعات روزانه، به همراه هیجان هایی که همزمان با این افکار و شدت آنها به وجود می آید را ثبت کنید. و سپس به افکار جایگزین و نتیجه آن بپردازید. شرح این موارد در خود جدول بیان شده است. اگر در این مورد سوالی داشتید بپرسید.

ج: کنترل محیط ، توجه برگردانی و توقف افکار

هنگامی که شما جدول افکار ناکارآمد روزانه را ثبت می کنید به مرور متوجه خواهید شد در چه موقعیتی با چه هیجانی و فکری مواجه می شوید در واقع نوعی شناسایی است. بعد از آن می توانید با استفاده از کنترل محیط، توجه برگردانی و توقف افکار ناکارآمد اضطراب خود را کاهش دهید. البته این سه(کنترل محیط ، توجه برگردانی و توقف افکار) جدای از یادداشت افکار ناکارآمد در آن جدول هم کارآیی خود را دارند. ابتدا اینکه برای کنترل اضطراب خود نیاز دارید محیطی را که در شما ایجاد اضطراب و یا احساس غم می کند شناسایی کنید مثلا مطالعه در اتاق خود باعث می شود افکار خودآیند سراغ شما آیند. بنابراین محیط را تغییر می دهید یا در مطالعه در خانه موجب آمدن افکار منفی و سپس اضطراب می شود مثلا می روید کتابخانه. در هر صورت تا افکار منفی و اضطراب آور سراغ شما می آیند تغییر وضعیت مکانی می دهید. و اینکه می توانید افکارتان را متوقف کنید مثلا تا فکر ناکارآمدی سراغتان آمد به خود بگویید بعد از اینکه کارم تمام شد بهش فکر میکنم در واقع می توانید یک وقت کوتاه چند دقیقه ای، مثلا 3 دقیقه در روز را به فکر کردن در مورد افکار اضطراب آور اختصاص دهید و این زمان را هنگام فکر کردن به آنها راس 3 دقیقه متوقف کنید و بقیه افکار را یا قسمتی از یک فکر را در وقت 3 دقیقه ای روز دیگر یا زمان دیگر انتقال دهید. همچنین می توانید از توجه برگردانی ذهن استفاده کنید. زمانی که اضطراب در شما شدت گرفت این راهبرد خوبی است.

تکنیک های توجه برگردانی:

بر یک شی تمرکز کنید.
هنگامی افکار خود آیند منفی و اضطراب آور سراغ شما می آیند بلافاصله به یک شی در نزدیکی خود توجه و تمرکز کنید. به تمام جزئیات آن دقت کنید. سپس چشم های خود را ببندید و به این سوالات در ذهن درباره آن شی پاسخ بدهید. اگر باز هم آن افکار منفی آمد اهمیتی ندهید و همچنان به تمرکز بر آن شی ادامه بدهید. اینکه آن شی الان دقیقا در کدام سمت من است؟ اندازه اش چقدر است؟ چه رنگی است و می تواند چه رنگ های دیگری داشته باشد؟ از چه چیز ساخته شده است؟ دقیقا چند تا از آن شی آنجا و در محیطی که شما هستید و جود دارد؟ به چه دردی می خورد و...

حواس پنجگانه خود را فعال کنید:به محیط اطراف خود به عنوان یک کل توجه کنید و به ترتیب حواس خود را نسب به آن محیط فعال کنید. حس بینایی، شنوایی، چشایی، بساوایی و بویایی. به این سوالات در ذهن خود پاسخ دهید. در اطراف خود چه چیزهایی می بیند؟ دیگر چه می بینید؟ دیگر چه؟ چه می شنوید؟ در درون بدن خودتان؟ داخل اتاق؟ بیرون اتاق؟ بیرون خانه؟ چه مزه ای احساس می کنید؟چه چیزی را لمس می کنید؟ آیا بدن خوتان را روی صندلی احساس می کنید؟ آیا لباستان را بر بدنتان احساس می کنید؟ و ...

ذهن خود را تمرین دهید:
می توانید هفت تا هفت تا از 1000 کم کنید و پایین تر بیایید. یا یادآوری حیوانات، غذاها که مثلا نامشان با حرف خاصی از حروف الفبا شروع می شود و در واقع هر نوع فعالیت ذهنی جالب به شما کمک می کند.

خاطرات و خیال پردازی های خوشایند خود را به یاد بیاورید.
در این بخش دقت کنید شاید خاطرات ناخوشایند هم به ذهن شما بیاید لذا یا از این تکنیک استفاده نکنید و یا اگر استفاده کردید و خاطرات ناخوشایند سراغ شما آمد از دیگر روش های توجه برگردانی استفاده کنید.

د: آرامش سازی و ریلکسیشن

از تکنیک های تاثیر گذار در کاهش اضطراب و ایجاد آرامش هنگام تنش و اضطراب، انجام فعالیتی است که از آن به ریلکسیشن تعبیر می شود. این تکنیک به شکل های مختلفی انجام می شود و اینکه کدام یک بهتر است، اهمیتی ندارد بلکه آنچه مهم است انجام این تکنیک در بخشی از روز مثلا 20 دقیقه توسط شماست؛ حال هرکدام از انواع ریلکسیشن ها که باشد. البته اگر بتوانید این تمرین را دو بار در روز انجام دهید بسیار موثر است. در هر صورت به عنوان آخرین تکنیک، در این بخش به آرام سازی اشاره می کنم.
بدن به چند گروه عضلانی تقسیم می شود و هر گروه ابتدا تنیده و منقبض، و سپس آرام می شود. لذا شما باید بین این انقباض و آرام و شل کردن عضلات تفاوت قائل شوید و از قسمت های بدن خود آگاهی بیشتری پیدا کنید که هنگام اضطراب در شما منقبض(سفت) و تنش دار است. بنابراین شما می توانید روی یک صندلی راحت یا مبل و یا حتی روی یک تشک و جای نرم در مکانی خلوت و آرام دراز بکشید. چشمان خود را ببندید. دست راست خودتان را مشت کنید به طوری که در ناحیه مشت و بازو احساس سفتی و انقباض کنید. سپس دست چپ را مانند دست راست مشت کنید. سپس انگشتان را از انقباض رها و آزاد کنید. ابروهایتان را با شدت زیاد بالا ببرید تا در پیشانیتان چین ایجاد شود. ابروهایتان را جمع کنید(مانند حالت عصبانیت) عضلات اطراف چشم را جمع کنید، دندان هایتان را به هم فشار دهید و در ناحیه آرواره انقباض ایجاد کنید. زبانتان را محکم به قسمت بالای دهان بچسبانید در حالی که لبهایتان بسته است و به انقباض در گلو توجه کنید. لبهایتان را محکم به فشار دهید. تا جایی که می توانید گردن تان را به عقب فشار دهید. چانه تان را به ناحیه سینه بچسبانید و فشار دهید. شانه هایتان را در جهت گوش هایتان بالا ببرید. شانه هایتان را بالا ببرید و به حالت انحنایی در آورید. این تمرین را در حدود ده دقیقه انجام دهید سپس آرام و منظم نفس بکشید و به شکم تان فشار نیاورید. نفس عمیق بکشید. ریه هایتان را کاملا پر کنید و چند ثانیه نگه دارید و بعد بدون مقاومت نفستان را بیرون دهید. عضلات شکم را منقبض کنید و به شکم فشار بیاورید در ناحیه کمر قوس ایجاد کنید پاهایتان را صاف نگه دارید و اگر روی مبل و صندلی هستید پاشنه پاها را به زمین و اگر دراز کشیدید به دیوار فشار دهید و عضلات ساق پا را منقبض کنید به تنفس آرام و منظم خود ادامه دهید.

نکته: شما می توانید این تکنیک را بدون تنفس منظم و آرام، یعنی فقط با انقباض انجام دهید. اما بهتر آن است که در هر بار انقباض عضلات مختلف بدن، به همراه آن نفس گیری کنید و سپس آرام باز دم داشته باشید و بلا فاصله عضلات را آرام و رها کنید تنفس به همراه انقباض 5 ثانیه و آرام و رها بودن عضلات 10 ثانیه است.

Masoumeh.s;1025043 نوشت:
سلام من یه دختر ۲۰سالم علاقه خیلی زیادی به رشته پزشکی دارم . فکر گرفتن تیغ جراحی به وجدم میاره یا دیدن یه عکس اجزای داخلی بدن انسان باعث میشه ذوق کنم و کنجکاو بشم .دوساله بخاطرش پشت کنکور نشستم درصورتی که پارسال می تونستم خیلی راحت قبول بشم یه وسواس فکری باعث شده از درسم عقب بمونم . من دوست دارم پزشکی بشم که هم از لحاظ دینی و هم سلامتی بدن به مردم کمک میکنه. ولی همش فکر میکنم« نکنه در آینده خودم آدم بدی بشم نکنه از خدا دور بشم پس باید برم حوزه علمیه تا دینم رو حفظ کنم » ولی علاقه ی من خوندن علوم پزشکیه اصلا وقتی فکر میکنم ازش دست بکشم باعث میشه ساعت ها افسردگی بگیرم . هی با خودم میگم«تو آدم بدی هستی که نمی تونی بخاطر خدا ازش دست بکشی» . من پزشکی رو هم برای رضای خدا می خوام.نمی گم از پول بدم میاد ولی حقیقت اینه که پول توی این مسئله آخرین اولویتمه و کمترین اهمیت رو داره . بازم نمی تونم تصمیم بگیرم کدوم بهتره؟ با کدومشون خدا ازم راضی تره؟ یا این که اصلا این که چطور میتونم هم زمان با پزشکی دینم رو تقویت کنم و از راهم منحرف نشم و یه پزشک بشم که مبلغ دینه ؟ یه موضوع دیگه هم این که من ترسای متعددی دارم مثلا ترس از اتوبوس که به زور تونستم خودم رو راضی کنم تا مشهد برم ولی به محض این که سوار شدم ترسم از بین رفت نمیدونم این هم میتونه شبیه همون باشه یا نه . لطفا کمکم کنید و بگید کدوم راه بهتره نمی دونم چقدر سوال عاقلانه ایه ولی من بخاطرش آرامش ندارم حتی قرص قلب مصرف می کنم همه ترس هام هم از پارسال و هم زمان با این موضوع شروع شد.

سلام.
من دانشجوی پزشکی سال۴ هستم.
نمیخوام از رشته‌م تعریف کنم فقط نکته ی مهمی رو میخوام بگم که قبل ورودم پزشک دیگه‌ای بهم گوشزد کرد.
پزشکی یعنی ۷سال فقط میخونی و تازه میشی عمومی
۲سال طرح که گفته شده به ۳سال هم قراره برسه.
بعدش برای دوران تخصص بسته به انتخاب ۴سال به بالا هست.
نمیخوام بگم دوره‌ش زیاده و انتخاب نکنید، میخوام بگم اگر واقعا از ته دل دوستش دارید و تمام زوایای این رشته رو بررسی کردید و پذیرفتید وارد این رشته بشید.
پزشک زیاد داریم ولی پزشک با علم که برای مردم با وجودش خدمت کنه، کم داریم.
برای خودم با تمام مشکلات سختی که پیش اومد و همچنان هست، از انتخابم تا به الان به هیچ وجه پشیمون نیستم.
اگر برگردم به گذشته قطعا بازم پزشکی انتخاب میکنم.

برای وسواس فکری و اضطرابی حتما راهنمایی های استاد ناصر رو انجام بدید تا درآینده براتون دردسرساز نشه.

Masoumeh.s;1025043 نوشت:
سلام من یه دختر ۲۰سالم علاقه خیلی زیادی به رشته پزشکی دارم . فکر گرفتن تیغ جراحی به وجدم میاره یا دیدن یه عکس اجزای داخلی بدن انسان باعث میشه ذوق کنم و کنجکاو بشم .دوساله بخاطرش پشت کنکور نشستم درصورتی که پارسال می تونستم خیلی راحت قبول بشم یه وسواس فکری باعث شده از درسم عقب بمونم . من دوست دارم پزشکی بشم که هم از لحاظ دینی و هم سلامتی بدن به مردم کمک میکنه. ولی همش فکر میکنم« نکنه در آینده خودم آدم بدی بشم نکنه از خدا دور بشم پس باید برم حوزه علمیه تا دینم رو حفظ کنم » ولی علاقه ی من خوندن علوم پزشکیه اصلا وقتی فکر میکنم ازش دست بکشم باعث میشه ساعت ها افسردگی بگیرم . هی با خودم میگم«تو آدم بدی هستی که نمی تونی بخاطر خدا ازش دست بکشی» . من پزشکی رو هم برای رضای خدا می خوام.نمی گم از پول بدم میاد ولی حقیقت اینه که پول توی این مسئله آخرین اولویتمه و کمترین اهمیت رو داره . بازم نمی تونم تصمیم بگیرم کدوم بهتره؟ با کدومشون خدا ازم راضی تره؟ یا این که اصلا این که چطور میتونم هم زمان با پزشکی دینم رو تقویت کنم و از راهم منحرف نشم و یه پزشک بشم که مبلغ دینه ؟ یه موضوع دیگه هم این که من ترسای متعددی دارم مثلا ترس از اتوبوس که به زور تونستم خودم رو راضی کنم تا مشهد برم ولی به محض این که سوار شدم ترسم از بین رفت نمیدونم این هم میتونه شبیه همون باشه یا نه . لطفا کمکم کنید و بگید کدوم راه بهتره نمی دونم چقدر سوال عاقلانه ایه ولی من بخاطرش آرامش ندارم حتی قرص قلب مصرف می کنم همه ترس هام هم از پارسال و هم زمان با این موضوع شروع شد.

با سلام و عرض ادب
در رابطه با سوالتون یه سوالی تو ذهن بنده بوجود اومد که مایل بودم ازتون بپرسم
خدایی این سوالی رو که مطرح کردید جدی بود یا شوخی ؟؟؟
یعنی الان بین این دو راهی قرار گرفتید ؟

بنظرم سئوال عجیبی بود با کمی تحقیق در تاریخ میبینم که بیشتر علمای دین یه تخصص فنی مثل معماری یا طبابت هم داشتند .

سلام واقعا ممنون از توضیحاتتون بله همه چیز رو توی ذهنم مرور کردم خودم رو تو هر شرایطی تصور کردم بازم با تمام وجود پزشکی رو دوست دارم از بی خوابیا و درس خوندنا و دیدن بیماریهای مختلف سختیا یا هرچیز دیگه ای رو در نظر گرفتم خواهرم پزشکه سختیاشو دیدم برام گفته چطور دوستش بخاطر بیماری عفونیی که از بیمارا گرفت جونش رو از دست داد.بازم باتمام وجود دوستش دارم فکر روپوش پزشکی و پز یا پولش هم به هیچ وجه معیاری برای انتخابم نیست .من دستام آرزوشونه یه روز تیغ جراحی رو لمس کنند .دستام آرزوشونه آدما رو نجات بدند. مهم نیست چند سال دیگه با چقد سختی من یه بار زندگی می کنم و حتی اگر یه روز دیگه هم زنده باشم میخوام بذارمش پای این کار.حرفام بیشتر جنبه یاد آوری برای خودم داشت بازم ممنون ار راهنماییتون

smart star;1027158 نوشت:
سلام.
من دانشجوی پزشکی سال۴ هستم.
نمیخوام از رشته‌م تعریف کنم فقط نکته ی مهمی رو میخوام بگم که قبل ورودم پزشک دیگه‌ای بهم گوشزد کرد.
پزشکی یعنی ۷سال فقط میخونی و تازه میشی عمومی
۲سال طرح که گفته شده به ۳سال هم قراره برسه.
بعدش برای دوران تخصص بسته به انتخاب ۴سال به بالا هست.
نمیخوام بگم دوره‌ش زیاده و انتخاب نکنید، میخوام بگم اگر واقعا از ته دل دوستش دارید و تمام زوایای این رشته رو بررسی کردید و پذیرفتید وارد این رشته بشید.
پزشک زیاد داریم ولی پزشک با علم که برای مردم با وجودش خدمت کنه، کم داریم.
برای خودم با تمام مشکلات سختی که پیش اومد و همچنان هست، از انتخابم تا به الان به هیچ وجه پشیمون نیستم.
اگر برگردم به گذشته قطعا بازم پزشکی انتخاب میکنم.

برای وسواس فکری و اضطرابی حتما راهنمایی های استاد ناصر رو انجام بدید تا درآینده براتون دردسرساز نشه.

سلام واقعا ممنون از توضیحاتتون بله همه چیز رو توی ذهنم مرور کردم خودم رو تو هر شرایطی تصور کردم بازم با تمام وجود پزشکی رو دوست دارم از بی خوابیا و درس خوندنا و دیدن بیماریهای مختلف سختیا یا هرچیز دیگه ای رو در نظر گرفتم خواهرم پزشکه سختیاشو دیدم برام گفته چطور دوستش بخاطر بیماری عفونیی که از بیمارا گرفت جونش رو از دست داد.بازم باتمام وجود دوستش دارم فکر روپوش پزشکی و پز یا پولش هم به هیچ وجه معیاری برای انتخابم نیست .من دستام آرزوشونه یه روز تیغ جراحی رو لمس کنند .دستام آرزوشونه آدما رو نجات بدند. مهم نیست چند سال دیگه با چقد سختی من یه بار زندگی می کنم و حتی اگر یه روز دیگه هم زنده باشم میخوام بذارمش پای این کار.حرفام بیشتر جنبه یاد آوری برای خودم داشت بازم ممنون ار راهنماییتون

نظر من اینه که حتما پزشکی بخونی چون به نظرم خیلی بیشتر میتونی اونجا به مردم خدمت کنی و علاوه بر پول خوب ثوابشم کم نیست
حوزه علمیه امروزی اصلا برنامه درست درمونی نداره و ول شده به امان خدا
شما اونجا علاوه بر اینکه پولی گیرت نمیاد هیچ به درد دین و مردم هم نخواهی خورد کلی هم مدیون ملت و خدا و پیامبر میشی با این وضعیت
شما یه در جامعه دور بزنی میبینی اثار تدبیرهای حیرت انگیر دوستان رو
تو حجاب
تو جنسی
تو اقتصاد و ...

اگه میتونی پزشکی بخون که بیشتر به درد دنیا و آخرتت میخوره

istoremed;1027254 نوشت:
بنظرم سئوال عجیبی بود با کمی تحقیق در تاریخ میبینم که بیشتر علمای دین یه تخصص فنی مثل معماری یا طبابت هم داشتند .

علوم امروزی به قدری دارای حجم زیاد و تخصصی هستند که امکان اینکه همه رو باهم انجام بدی نیست
بسیاری هستند که یک عمر پای یک علم میمونن آخرش تازه الف اون علم رو کشف میکنند
نمیشه علوم دینی و پزشکی و عمران رو باهم به صورت تخصصی و مفید یاد گرفت چون ما محدودیتی به اسم زمان داریم ( به فرض در نظر نگرفتن محدودیت هوش و پشتکار افراد )

سیاهی شب;1027165 نوشت:
با سلام و عرض ادب
در رابطه با سوالتون یه سوالی تو ذهن بنده بوجود اومد که مایل بودم ازتون بپرسم
خدایی این سوالی رو که مطرح کردید جدی بود یا شوخی ؟؟؟
یعنی الان بین این دو راهی قرار گرفتید ؟

سلام
بع هیچ وجه شوخی نکردم . البته ترسا وحالت های عصبیم هم تاثیر زیادی داشت که نتونم تصمیم بگیرم

istoremed;1027254 نوشت:
بنظرم سئوال عجیبی بود با کمی تحقیق در تاریخ میبینم که بیشتر علمای دین یه تخصص فنی مثل معماری یا طبابت هم داشتند .

بله حق با شماست ولی من حملات پانتیک رو تجربه کردم تا بفهم یه تصمیم ساده میتونه چقد سخت و عذاب آور بشه

ناصر;1026889 نوشت:
د: آرامش سازی و ریلکسیشن

از تکنیک های تاثیر گذار در کاهش اضطراب و ایجاد آرامش هنگام تنش و اضطراب، انجام فعالیتی است که از آن به ریلکسیشن تعبیر می شود. این تکنیک به شکل های مختلفی انجام می شود و اینکه کدام یک بهتر است، اهمیتی ندارد بلکه آنچه مهم است انجام این تکنیک در بخشی از روز مثلا 20 دقیقه توسط شماست؛ حال هرکدام از انواع ریلکسیشن ها که باشد. البته اگر بتوانید این تمرین را دو بار در روز انجام دهید بسیار موثر است. در هر صورت به عنوان آخرین تکنیک، در این بخش به آرام سازی اشاره می کنم.
بدن به چند گروه عضلانی تقسیم می شود و هر گروه ابتدا تنیده و منقبض، و سپس آرام می شود. لذا شما باید بین این انقباض و آرام و شل کردن عضلات تفاوت قائل شوید و از قسمت های بدن خود آگاهی بیشتری پیدا کنید که هنگام اضطراب در شما منقبض(سفت) و تنش دار است. بنابراین شما می توانید روی یک صندلی راحت یا مبل و یا حتی روی یک تشک و جای نرم در مکانی خلوت و آرام دراز بکشید. چشمان خود را ببندید. دست راست خودتان را مشت کنید به طوری که در ناحیه مشت و بازو احساس سفتی و انقباض کنید. سپس دست چپ را مانند دست راست مشت کنید. سپس انگشتان را از انقباض رها و آزاد کنید. ابروهایتان را با شدت زیاد بالا ببرید تا در پیشانیتان چین ایجاد شود. ابروهایتان را جمع کنید(مانند حالت عصبانیت) عضلات اطراف چشم را جمع کنید، دندان هایتان را به هم فشار دهید و در ناحیه آرواره انقباض ایجاد کنید. زبانتان را محکم به قسمت بالای دهان بچسبانید در حالی که لبهایتان بسته است و به انقباض در گلو توجه کنید. لبهایتان را محکم به فشار دهید. تا جایی که می توانید گردن تان را به عقب فشار دهید. چانه تان را به ناحیه سینه بچسبانید و فشار دهید. شانه هایتان را در جهت گوش هایتان بالا ببرید. شانه هایتان را بالا ببرید و به حالت انحنایی در آورید. این تمرین را در حدود ده دقیقه انجام دهید سپس آرام و منظم نفس بکشید و به شکم تان فشار نیاورید. نفس عمیق بکشید. ریه هایتان را کاملا پر کنید و چند ثانیه نگه دارید و بعد بدون مقاومت نفستان را بیرون دهید. عضلات شکم را منقبض کنید و به شکم فشار بیاورید در ناحیه کمر قوس ایجاد کنید پاهایتان را صاف نگه دارید و اگر روی مبل و صندلی هستید پاشنه پاها را به زمین و اگر دراز کشیدید به دیوار فشار دهید و عضلات ساق پا را منقبض کنید به تنفس آرام و منظم خود ادامه دهید.

نکته: شما می توانید این تکنیک را بدون تنفس منظم و آرام، یعنی فقط با انقباض انجام دهید. اما بهتر آن است که در هر بار انقباض عضلات مختلف بدن، به همراه آن نفس گیری کنید و سپس آرام باز دم داشته باشید و بلا فاصله عضلات را آرام و رها کنید تنفس به همراه انقباض 5 ثانیه و آرام و رها بودن عضلات 10 ثانیه است.

سلام ممنون از همه راهنماییای خوبتون دارم سعی می کنم همه این کارایی که گفتئد رو انجام بدم قبلا دو سه سال پیش یوگا کار می کردم ان شاالله بتونم اون رو هم منظم انجام میدم

Masoumeh.s;1027421 نوشت:
سلام ممنون از همه راهنماییای خوبتون دارم سعی می کنم همه این کارایی که گفتئد رو انجام بدم قبلا دو سه سال پیش یوگا کار می کردم ان شاالله بتونم اون رو هم منظم انجام میدم

سلام
ان شالله که با تکنیک هایی که گفتم میتوانید اضطراب را کاهش دهید و سپس در آرامش است که تصمیم گیری و انتخاب امور زندگی تسهیل می شود. سعی کنید با جدیت درباره مسائلی که صحبت کردیم و راهکارهای بیان شده عمل کنید. اگر در این مورد سوالات دیگری باشد می توانیم در موردشان صحبت کنیم.

Masoumeh.s;1027381 نوشت:
سلام
بع هیچ وجه شوخی نکردم . البته ترسا وحالت های عصبیم هم تاثیر زیادی داشت که نتونم تصمیم بگیرم

...

سلام مجدد
خواهر من
این عدم قدرت تصمیم گیری باید برای افرادی پیش بیاد که شانس رسیدن به هرکدوم از اون رشته ها براشون 50 درصد باشه
با این چیزا که از روپوش سفید و داشتن مطب و دیدن تیغ جراحی ذوق زده میشم و برام جذابه کسی پزشک نشده
حوزه علمیه هم شرایط خاص خودشو داره
منم همیشه دوست داشتم و دارم رئیس سازمان ملل شم چون از ابراز نگرانی در مورد مسائل مختلف لذت میبرم ولی متاسفانه شدنی نیس
: )
در کل شما ببین به کدام رشته گرایش بیشتری داری شانست برای رسیدن به کدومش بیشتره همون رو انتخاب کن
وگرنه با یک گل بهار نمیشه : )
موفق باشید

   جمع بندی

 .................

  پرسش:

سلام من یه دختر ۲۰سالم علاقه خیلی زیادی به رشته پزشکی دارم . فکر گرفتن تیغ جراحی به وجدم میاره یا دیدن یه عکس اجزای داخلی بدن انسان باعث میشه ذوق کنم و کنجکاو بشم .دوساله بخاطرش پشت کنکور نشستم درصورتی که پارسال می تونستم خیلی راحت قبول بشم یه وسواس فکری باعث شده از درسم عقب بمونم . من دوست دارم پزشکی بشم که هم از لحاظ دینی و هم سلامتی بدن به مردم کمک میکنه. ولی همش فکر میکنم« نکنه در آینده خودم آدم بدی بشم نکنه از خدا دور بشم پس باید برم حوزه علمیه تا دینم رو حفظ کنم » ولی علاقه ی من خوندن علوم پزشکیه اصلا وقتی فکر میکنم ازش دست بکشم باعث میشه ساعت ها افسردگی بگیرم . هی با خودم میگم«تو آدم بدی هستی که نمی تونی بخاطر خدا ازش دست بکشی» . من پزشکی رو هم برای رضای خدا می خوام.نمی گم از پول بدم میاد ولی حقیقت اینه که پول توی این مسئله آخرین اولویتمه و کمترین اهمیت رو داره . بازم نمی تونم تصمیم بگیرم کدوم بهتره؟ با کدومشون خدا ازم راضی تره؟ یا این که اصلا این که چطور میتونم هم زمان با پزشکی دینم رو تقویت کنم و از راهم منحرف نشم و یه پزشک بشم که مبلغ دینه ؟ یه موضوع دیگه هم این که من ترسای متعددی دارم مثلا ترس از اتوبوس که به زور تونستم خودم رو راضی کنم تا مشهد برم ولی به محض این که سوار شدم ترسم از بین رفت نمیدونم این هم میتونه شبیه همون باشه یا نه . لطفا کمکم کنید و بگید کدوم راه بهتره نمی دونم چقدر سوال عاقلانه ایه ولی من بخاطرش آرامش ندارم حتی قرص قلب مصرف می کنم همه ترس هام هم از پارسال و هم زمان با این موضوع شروع شد.

پاسخ:

دغدغه شما در دو زمینه خدمت به خلق و بنده خوب خدا بودن قابل درک است و جای تحسین دارد. در ذهن خود اینگونه فکر می کنید آینده من چه خواهد شد؟ ایمان من چه خواهد شد؟ و گویی آن را در معرض خطر می بینید. به نظر می آید این دو موضوع فکر شما را آشفته کرده و شما را در تلاش درسی و تحصیلی کمی متوقف کرده است. بعد از مصاحبه مکتوبی که با شما صورت گرفت، مشخص شد عدم قدرت تصمیم گیری شما ناشی از وسواس های فکری و حالت های اضطرابی و به دلیل، دلبستگی ناایمن، اضطراب جدایی از والدین، خطاها و انحرافات شناختی، اجتناب از موقعیت هایی که برای شما اضطراب ایجاد می کند و همچنین هراس های خاص و حملات پانیک است. بنابراین برای اینکه بتوانید این حال ناخوشایند را رفع کنید، به دو برنامه نیاز دارید؛ یکی از بین بردن خطاها و انحرافات شناختی و دیگری کاهش اضطراب است.

1- برنامه کاهش اضطراب:

الف) تنظیم وقت: اولین کاری که شما می بایست انجام دهید فعالیت های روزانه و هفتگی خود را تنظیم کنید؛ و به عنوان یک آیین نامه به آن عمل کنید. یعنی هدفهای روزانه و هفتگی خود را بررسی و فهرست کنید. اولویت ها را تعیین کنید. بهترین ترتیب و توالی مورد نظر خود را انتخاب کنید. هر بار فقط یک کار انجام دهید و سعی کنید هر چرا شروع کردید به پایان برسانید. فورا پس از انجام کاری، کار دیگری را شروع نکنید. مواظب تعویق اندازی کارها باشید و در نهایت روز هر آنچه را که انجام داده اید به یاد بیاورید و به خودتان امتیاز دهید.

ب) آرامش سازی و ریلکسیشن: از تکنیک های تاثیر گذار در کاهش اضطراب و ایجاد آرامش هنگام تنش و اضطراب، انجام فعالیتی است که از آن به ریلکسیشن تعبیر می شود. روی یک صندلی راحت یا مبل و یا حتی روی یک تشک و جای نرم در مکانی خلوت و آرام دراز بکشید. چشمان خود را ببندید. دست راست خودتان را مشت کنید به طوری که در ناحیه مشت و بازو احساس سفتی و انقباض کنید. سپس دست چپ را مانند دست راست مشت کنید. سپس انگشتان را از انقباض رها و آزاد کنید. ابروهایتان را با شدت زیاد بالا ببرید تا در پیشانیتان چین ایجاد شود. ابروهایتان را جمع کنید(مانند حالت عصبانیت) عضلات اطراف چشم را جمع کنید، دندان هایتان را به هم فشار دهید و در ناحیه آرواره انقباض ایجاد کنید. زبانتان را محکم به قسمت بالای دهان بچسبانید در حالی که لبهایتان بسته است و به انقباض در گلو توجه کنید. لبهایتان را محکم به هم فشار دهید. تا جایی که می توانید گردن تان را به عقب فشار دهید. چانه تان را به ناحیه سینه بچسبانید و فشار دهید. شانه هایتان را در جهت گوش هایتان بالا ببرید. شانه هایتان را بالا ببرید و به حالت انحنایی در آورید. این تمرین را در حدود ده دقیقه انجام دهید سپس آرام و منظم نفس بکشید و به شکم تان فشار نیاورید. نفس عمیق بکشید. ریه هایتان را کاملا پر کنید و چند ثانیه نگه دارید و بعد بدون مقاومت نفستان را بیرون دهید. عضلات شکم را منقبض کنید و به شکم فشار بیاورید در ناحیه کمر قوس ایجاد کنید پاهایتان را صاف نگه دارید و اگر روی مبل و صندلی هستید پاشنه پاها را به زمین و اگر دراز کشیدید به دیوار فشار دهید و عضلات ساق پا را منقبض کنید به تنفس آرام و منظم خود ادامه دهید.

2- برنامه اصلاح شناخت و افکار

الف) یاداشت روزانه افکار ناکارآمد: از شیوه هایی که می توانید اضطراب خود را کنترل کنید اصلاح خطاهای شناختی است. اصلاح شناخت ها نیازمند یک چارچوب اصولی است اول اینکه باید این افکار را در موقعیت های مختلف زندگی روزانه خود شناسایی، بررسی و ارزیابی کنید. لذا برای این کار باید یک جدول رسم کنید و افکار خود آیند منفی خود را در موقعیت های مختلف و ساعات شبانه روز، به همراه هیجان ها وشدت آنها مثلا صفر تا صد که همزمان با این افکار و شدت آنها به وجود می آید را ثبت کنید. و سپس افکاری که می تواند جایگزین افکار منفی شود را در ستون دیگری از جدول ثبت کنید بعد از آن دوباره به آن فکر جایگزین و میزان هیجان خود از صفر تا صد نمره دهید به این ترتیب موقعیت ها، افکار و افکار جایگزین را شناسایی می کنید و بر ذهن خود مسلط می شوید.

ب) کنترل محیط ، توجه برگردانی و توقف افکار: ابتدا اینکه برای کنترل اضطراب خود نیاز دارید محیطی را که در شما ایجاد اضطراب و یا احساس غم می کند شناسایی کنید. به عنوان مثال مطالعه در اتاق خود، باعث می شود افکار خودکار منفی سراغ شما آیند. بنابراین محیط را تغییر می دهید. یا اینکه مطالعه در خانه موجب آمدن افکار منفی و سپس اضطراب در شما می شود مثلا می روید کتابخانه. در هر صورت تا افکار منفی و اضطراب آور سراغ شما می آیند تغییر وضعیت مکانی می دهید. و اینکه می توانید افکارتان را متوقف کنید مثلا تا فکر ناکارآمدی سراغتان آمد به خود بگویید بعد از اینکه کارم تمام شد بهش فکر میکنم در واقع می توانید یک وقت کوتاه چند دقیقه ای، مثلا 3 دقیقه در روز را به فکر کردن در مورد افکار اضطراب آور اختصاص دهید و این زمان را هنگام فکر کردن به آنها راس 3 دقیقه متوقف کنید و بقیه افکار را یا قسمتی از یک فکر را در وقت 3 دقیقه ای روز دیگر یا زمان دیگر انتقال دهید. همچنین می توانید از توجه برگردانی ذهن استفاده کنید. زمانی که اضطراب در شما شدت گرفت این راهبرد خوبی است.

تکنیک های توجه برگردانی:

بر یک شی تمرکز کنید. هنگامی افکار خود آیند منفی و اضطراب آور سراغ شما می آیند بلافاصله به یک شی در نزدیکی خود توجه و تمرکز کنید. به تمام جزئیات آن دقت کنید. سپس چشم های خود را ببندید و به این سوالات در ذهن درباره آن شی پاسخ بدهید. اگر باز هم آن افکار منفی آمد اهمیتی ندهید و همچنان به تمرکز بر آن شی ادامه بدهید. اینکه آن شی الان دقیقا در کدام سمت من است؟ اندازه اش چقدر است؟ چه رنگی است و می تواند چه رنگ های دیگری داشته باشد؟ از چه چیز ساخته شده است؟ دقیقا چند تا از آن شی آنجا و در محیطی که شما هستید و جود دارد؟ به چه دردی می خورد و...

حواس پنجگانه خود را فعال کنید: به محیط اطراف خود به عنوان یک کل توجه کنید و به ترتیب حواس خود را نسب به آن محیط فعال کنید. حس بینایی، شنوایی، چشایی، بساوایی و بویایی. به این سوالات در ذهن خود پاسخ دهید. در اطراف خود چه چیزهایی می بیند؟ دیگر چه می بینید؟ دیگر چه؟ چه می شنوید؟ در درون بدن خودتان؟ داخل اتاق؟ بیرون اتاق؟ بیرون خانه؟ چه مزه ای احساس می کنید؟چه چیزی را لمس می کنید؟ آیا بدن خوتان را روی صندلی احساس می کنید؟ آیا لباستان را بر بدنتان احساس می کنید؟ و ..

ذهن خود را تمرین دهید: می توانید هفت تا هفت تا از 1000 کم کنید و پایین تر بیایید. یا یادآوری حیوانات، غذاها که مثلا نامشان با حرف خاصی از حروف الفبا شروع می شود و در واقع هر نوع فعالیت ذهنی جالب به شما کمک می کند.

خاطرات و خیال پردازی های خوشایند خود را به یاد بیاورید. در این بخش دقت کنید شاید خاطرات ناخوشایند هم به ذهن شما بیاید لذا یا از این تکنیک استفاده نکنید و یا اگر استفاده کردید و خاطرات ناخوشایند سراغ شما آمد از دیگر روش های توجه برگردانی استفاده کنید.

موضوع قفل شده است