جمع بندی نسبت عقل و دل
تبهای اولیه
سلام
آیا عقل و دل مکمل یکدیگرند؟
کدامیک اولویت دارند؟
آیا دل همان عشق است و دل اشتباه می کند؟
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"][/TD] | |
کارشناس بحث: استاد حافظ | |
[TD][/TD] | |
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام خدمت شما؛
آیا عقل و دل مکمل یکدیگرند؟
کدامیک اولویت دارند؟
آیا دل همان عشق است و دل اشتباه می کند؟
به منِ انسانی، از آن جهت که رو به مرتبه الهی است روح گویند
به همین روح از آن جهت که معطوف به بدن است و بدن را اداره میکند، نفس میگویند.
حالت رو به بدن داشتن روح برای اداره آن باعث میشود که وی دارای نیروها و حالتهایی شود که در مقامِ روحانی خود چنین حالتهایی قابل طرح نیستند؛ از جمله:
تفکر، حب به چیزی، شهوت و غضب و عقلِ جزئی در این مرحله معنا مییابند.
عقل: به حاصل پیاده شدنِ جنبه تفکرِ روح در بدن که در مغز پیاده و متجلی میشود، عقل یا همان قوه عاقله گویند.
عقل دو اعتبار دارد: اگر به امور متعالی بیندیشد و با درکِ کلیات و قوانینِ فکر و استدلال سر و کار داشته باشد، عقلِ کلی نام دارد و اگر به اداره بدن با جنبه سنجش و بررسیِ امورِ جزئی بپردازد، عقل جزئی نامیده میشود.
قلب یا دل: به حاصلِ پیاده شدنِ جنبه محبت و دوست داشتنِ روح در بدن که در قلبِ صنوبریِ مادی متجلی میشود، دل گویند.
دل و عقل نسبت به هم رابطه عرضی دارند؛ زیرا نه دل از عقل صادر میشود و نه عقل از دل؛ اما این دو نسبت به مراتب بالاتر و پایینتر خود رابطه طولی دارند؛ از بالایی صادر میشوند و پایینی را صادر میکنند.
سخن در مورد مرتبه خیال و وهم و حس مشترک و ... و مرتبه حواس پنجگانه نیز به همین نحو است.
نیروهای انسان در روح به وحدت ميرسند، از روح به طرفِ عقل و دل کثیر، و از عقل و دل به طرفِ حواس پنجگانهی ظاهری و باطنی کثیرتر میشوند. این سیر از وحدت به کثرت شبیه سیر از وحدت به وحدت در خداوند و صفات و اسماء اوست.
پس عقل و دل هم رتبه بوده و مرتبه متوسط بین عالم اعلی و عالم مادون میباشند.
این دو به خاطر این که دو شأن از روح اند در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند.
همانطور که رابطه حواس پنجگانه با هم در عرض هم است و در نسبت به عقل و دل و به واسطه این دو با روح، طولی است.
تفاوت دیگر عقل و دل آن است که دل محل ایمان است و عقل محل سنجش و استدلال.
قبل از آن که به امری اعتقاد حاصل شود عقل آن را بررسی میکند.
نتیجه این تفاوت این خواهد بود که عشق و وجود و علم، اگر چه در مرتبه ذات روح مساوقاند؛ ولی تجلیِ حبیِ یک وجودِ واحد به نام روح که در قلب متجلی است،عشق؛ و تجلی علمیِ همان وجود واحد که در مغز متجلی است،علم یا معرفت است.
در تعامل عقل و عشق برای کمال، شناختی که با عقل حاصل میشود به قلب، شدتِ عشق میبخشد؛یعنی عقل به قلب اشتداد میدهد.
جمال و کمال شرط لازم عشقاند؛ آن جنبه از انسان که جمال را درک میکند، دل است و آن جنبه از انسان که کمال را میفهمد، عقل اوست؛ از اتحاد عقل و دل در مرتبه اعتقاد و دوست داشتنِابتدایی، عشق حاصل میشود.
دل، به تدریج عقل را در کام خود فرو میبرد و عشق جایی برای عقل نمیگذارد
یعنی بر آن، رنگ عشق میزند. در این مرتبه است که عقل و دل به مرتبه روح صعود پیدا میکنند و عشق در تمامِوجود انسان ساری میشود. وصف انسانهای کامل چنین بوده است؛ همانطور که صفت حضرت رسول، حبیبالله است .
و صفت حضرت ابراهیم،خلیل الله (و اتخذ الله ابراهیم خلیلا)؛ و خلت به معنای ساری گشتن دوستی در تمام وجود انسان است.
از دیگر کارکردهای عقل و دل، فکر و ذکر است. تفکر و ذکر (یاد)، دو رکنِکمال الهی انساناند؛ تفکر، منسوب به عقل است و تذکر،منسوب به دل.
از وحدت فکر و ذکر در مرتبه روح است که ایمان حقیقی در بنده حاصل میشود و تنها با راهیابی فکر و ذکر به مرتبه روح و از سریان مدام آن در عقل و دل است که بنده میتواند در ذکر دایمی باشد که در منابع دینی با کمال تأکید از آن سخن گفته شده است.
همچنین، برهان، حاصل ادراک عقل و شهود، به عنوان حاصل ادراک قلب است. شهود مراتب مختلفی دارد؛ در کنار شهود حسی و خیالی و روحی، میتوان ارتباط دو نوع شهود عقلی و قلبی و در مرتبهای اتحاد این دو را، منشأ آثاری دانست.
به این معنا که عقل با کمک قلب، به طوری ورای طور عقل وارد میشود و به مشاهداتی دست مییابد که عقل بدون یاری قلب نمیتوانست.
نتیجه این سخن این است که روح ارتقا یافته از طریق نور قلب، تجلی ارتقا یافتهای بر عقل خواهد داشت و آن را برای دست یافتن به مراتبی بالاتر از مراتب عقل صرف، مهیا میسازد.
وقتی قلب به نور الهی نورانی شود، عقل نیز به نور آن منور میشود و از قلب پیروی میکند؛ زیرا عقل قوهای از قوههای آن است و در این حالت، حقایق را به پیروی از آن درک میکند بدون آنکه تصرفی در آن کند
به تعبیری سادهتر، قلب روح را بزرگتر و در نتیجه، عقل را قویتر میکند.
ر.ک: علی بابایی، جایگاه وجودی قلب در نفس شناسی صدرا؛ مطالعات معرفتی در دانشگاه اسلامی، پاییز ۹۶، شماره ۳، ص ۴۰۵ - ۴۲۲.
آیا دل همان عشق است و دل اشتباه می کند؟
در آنجا که دل با گرایشات نفسانی همراه است فراوان اشتباه میکند ولی با مهذب ساختن نفس، میتوان به وی اعتماد کرد
استاد تو عشق است چو آنجا برسی/ او خود به زبان حال گوید چون کن
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال:
آیا عقل و دل مکمل یکدیگرند؟
در مقام تعارض یکی با دیگری، کدامیک در اولویت است؟
آیا دل همان عشق است و دل اشتباه می کند؟
پاسخ:
به منِ انسانی، از آن جهت که رو به مرتبه الهی دارد، روح گویند. و به همین روح از آن جهت که معطوف به بدن است و بدن را اداره میکند، نفس میگویند.(۱)
حالت رو به بدن داشتن روح برای اداره آن باعث میشود که وی دارای نیروها و حالتهایی شود که در مقامِ روحانی خود چنین حالتهایی قابل طرح نیستند؛ از جمله «تفکر»، «حب به چیزی»، «شهوت» و «غضب» و «عقلِ جزئی» در این مرحله معنا مییابند.
عقل: به حاصل پیاده شدنِ جنبه تفکرِ روح در بدن که در مغز پیاده و متجلی میشود، عقل یا همان قوه عاقله گویند.
عقل دارای دو اعتبار است: اگر به امور متعالی بیندیشد و با درکِ کلیات و قوانینِ فکر و استدلال سر و کار داشته باشد، عقلِ کلی نام دارد و اگر به اداره بدن با جنبه سنجش و بررسیِ امورِ جزئی بپردازد، عقل جزئی نامیده میشود. (۲)
قلب یا دل: به حاصلِ پیاده شدنِ جنبه محبت و دوست داشتنِ روح در بدن که در قلبِ صنوبریِ مادی متجلی میشود، دل گویند. (۳)
دل و عقل نسبت به هم رابطه عرضی دارند؛ زیرا نه دل از عقل صادر میشود و نه عقل از دل؛ اما این دو نسبت به مراتب بالاتر و پایینتر خود رابطه طولی دارند؛ از بالایی صادر میشوند و پایینی را صادر میکنند. (۴)
سخن در مورد مرتبه خیال و وهم و حس مشترک و ... و مرتبه حواس پنجگانه نیز به همین نحو است.
نیروهای انسان در روح به وحدت ميرسند، از روح به طرفِ عقل و دل کثیر، و از عقل و دل به طرفِ حواس پنجگانهی ظاهری و باطنی کثیرتر میشوند. این سیر از وحدت به کثرت شبیه سیر از وحدت به کثرت در خداوند و صفات و اسماء اوست. (۵)
پس عقل و دل هم رتبه بوده و مرتبه متوسط بین عالم اعلی و عالم مادون میباشند.
این دو به خاطر این که دو شأن از روح اند در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند.
همانطور که رابطه حواس پنجگانه با هم در عرض هم است و در نسبت به عقل و دل و به واسطه این دو با روح، طولی است.
تفاوت دیگر عقل و دل آن است که دل محل ایمان است و عقل محل سنجش و استدلال. قبل از آن که به امری اعتقاد حاصل شود
عقل آن را بررسی میکند.
نتیجه این تفاوت این خواهد بود که عشق و وجود و علم، اگر چه در مرتبه روح مساوقاند؛ ولی تجلیِ حبیِ یک وجودِ واحد به نام روح که در قلب متجلی است، عشق؛ و تجلی علمیِ همان وجود واحد که در مغز متجلی است، علم یا معرفت است.
جمال و کمال شرط لازم عشقاند؛ آن جنبه از انسان که جمال را درک میکند، دل است و آن جنبه از انسان که کمال را میفهمد، عقل اوست؛ از اتحاد عقل و دل در مرتبه اعتقاد و دوست داشتنِابتدایی، عشق حاصل میشود. (۶)
پس از منظری دیگر، دل، به تدریج عقل را در کام خود فرو میبرد و عشق جایی برای عقل نمیگذارد؛
یعنی بر آن، رنگ عشق میزند. در این مرتبه است که عقل و دل به مرتبه روح صعود پیدا میکنند و عشق در تمامِ وجود انسان ساری میشود. وصف انسانهای کامل چنین بوده است؛ همانطور که صفت پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله)، حبیبالله است.
و نیز صفت حضرت ابراهیم، خلیل الله است (و اتخذ الله ابراهیم خلیلا)(۷) ؛ و خُلّت به معنای ساری گشتن دوستی در تمام وجود انسان است.(۸)
از دیگر کارکردهای عقل و دل، فکر و ذکر است. تفکر و ذکر (یاد)، دو رکنِکمال الهی انساناند؛ تفکر، منسوب به عقل است و تذکر، منسوب به دل. از وحدت فکر و ذکر در مرتبه روح است که ایمان حقیقی در بنده حاصل میشود و تنها با راهیابی فکر و ذکر به مرتبه روح و از سریان مدام آن در عقل و دل است که بنده میتواند در ذکر دایمی باشد که در منابع دینی با کمال تأکید از آن سخن گفته شده است.(۹)
همچنین، «برهان»، حاصل ادراک عقل و «شهود»، به عنوان حاصل ادراک قلب است. شهود مراتب مختلفی دارد؛ در کنار شهود حسی و خیالی و روحی، میتوان ارتباط دو نوع شهود عقلی و قلبی و در مرتبهای اتحاد این دو را، منشأ آثاری دانست.
به این معنا که عقل با کمک قلب، به طوری ورای طور عقل وارد میشود و به مشاهداتی دست مییابد که عقل بدون یاری قلب نمیتوانست.
بدین ترتیب، روح ارتقا یافته از طریق نور قلب، تجلی ارتقا یافتهای بر عقل خواهد داشت و آن را برای دست یافتن به مراتبی بالاتر از مراتب عقل صرف، مهیا میسازد.
وقتی قلب به نور الهی نورانی گردد، عقل نیز به نور آن منور میشود و از قلب پیروی میکند؛ زیرا عقل قوهای از قوههای آن است و در این حالت، حقایق را به پیروی از آن درک میکند بدون آنکه تصرفی در آن کند.
به تعبیری سادهتر، قلب روح را بزرگتر و در نتیجه، عقل را قویتر میکند.
در نتیجه «عقل» و «عشق» در روندِ تعاملی دوسویه برای کمال قرار میگیرند؛ به گونهای که، شناختی که با عقل حاصل میشود به قلب، شدتِ عشق میبخشد؛ یعنی عقل به قلب اشتداد میدهد. متقابلاً دل نیز میتواند عقل را یاری رسانده به مراتب بالاتر برساند بدین ترتیب، عقل بالاتر رفته، و برهانی نو از سنخی دیگر میسازد. در این سیر، اینگونه نیست که عقل، عقلیتِ خود را فرو گذارد و وارد حیطهی دیگر شود؛ بلکه حیطه خود را بسط میدهد. با این مطلب، قلب حالی متعالی در روح ایجاد میکند و روح آن حالِ متعالی را بر عقل متجلی میسازد و عقل همان حال را به تمایز و قید و تبیین و برهان و استدلال میکشاند. اینجاست که عقل و قلب و روح، در روح به وحدت متعالی میرسند و نزاعهای کذایی عقل و قلب رخت بر میبندد.(۱۰)
در مورد این سؤال که آیا دل همان عشق است و آیا دل اشتباه میکند نیز باید گفت در آنجا که دل با گرایشات نفسانی همراه است فراوان اشتباه میکند ولی با مهذب ساختن نفس، میتوان به وی اعتماد کرد. از این رو گفته میشود: «نار نفس پس از استکمال و صعود به مرتبه روح است که نوری الهی میشود»(۱۱) در این صورت قابل اعتماد خواهد بود.
استاد تو عشق است چو آنجا برسی/ او خود به زبان حال گوید چون کن. (۱۲)
نتیجه:
عقل و روح دو شأنِ هم عرض از روح اند که تعالی هر یک در گرو سیر و حرکتشان از کثرتِ مرحله نفسان به وحدت در مرتبه روح است و مادامی که به این تعالی نرسیده باشند ممکن است هر یک مانع و تهدیدی برای دیگر قلمداد شود؛ ولی آنجا که در مرحلهی «روح» به وحدت نائل میگردند هر کدام در تعاملی دو سویه و رو به جلو، فرصتی برای دیگری، محسوب میشود.
روشن است آنجا که در «روح» به مرحله وُحدانی نائل شدهاند اساساً میان این دو تعارضی رخ نخواهد داد ولی آنجا که هنوز در مرحله کثرت و نفس قرار دارند احتمالِ تعارضشان بسیار است و چون در این مواقع، احکام دل آسیبزا تر است بهتر است به دستور عقل اعتنای بیشتری شده بر اساس حکم عقل رفتار شود.
پینوشتها
۱. صدرالمتألهین، تفسیر قرآن کریم، قم: بیدار، ۱۳۶۶، ج۴، ص ۳۶۹.
۲. بابائی، علی، مقاله «جایگاه وجودی قلب در نفسشناسی صدرا»، مطالعات معرفتی در دانشگاه اسلامی، پاییز ۹۶، ش سوم، ص ۴۱۴.
۳. همانجا.
۴. همانجا.
۵. صدرالمتألهین، الشواهد الربوبیة، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۰، ص ۲۶.
۶. ابراهیمی دینانی، دفتر عقل و آیت عشق، تهران: طرح نو، ۱۳۸۵، ج۱، ص ۹.
۷. نساء: ۱۲۵.
۸. صدرالمتألهین، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلالالدین آشتیانی، تهران: انجمن حکمت، ۱۳۵۴، ص ۱۵۵.
۹. بابائی، همان، ص ۴۱۶.
۱۰. بابائی، همان، ص ۴۱۷.
۱۱. صدرالمتألهین، الشواهد الربوبیة، ص ۱۹۸.
۱۲. سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۵، ج۳، ص ۲۸۵.