جمع بندی قرص و دارو و متخصص اعصاب و روان به جای امام و نبی و پیغمبر

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قرص و دارو و متخصص اعصاب و روان به جای امام و نبی و پیغمبر

سلام.
چندین سال پیش من خیلی بابت رفتار و عمل مردم به خصوص دور و اطرافیان نزدیکم ناراحت میشدم.گلایه میکردم.سر خیلی ازمسائل کوچیک البته از نظر خیلی ها کوچیک، من ناراحت می شدم.بعد رفته رفته دیدم، ناراحتی چرا؟؟این رفتار و اعمالی که باعث ناراحتی میشه، از جهالته، از بی سوادیه، از عدم تربیت صحیحه، از مسائل ژنتیکی و جنس و طبع خون افراده.از کند ذهنیه.فراموش کاریه..و اینها قاصرن!!ایا شما از باد و باران که میآد خونه ی شما رو به هم می زنه، نارحتی و گلایه می کنی؟؟

این دگرگونی تا حدی تو زندگی خیلی ها کم و بیش بوده، مثلا یک زمان اعمالی که یک معتاد انجام می داد رو شاید خیلی ها بد می دیدن و اون معتاد رو به چشم یک جنایتکار می دیدن که باید در زندان بیافته.سعی می کردن باهاشون مبارزه کنن.دعوا کنن.گلایه کنن.

ولی بعد ها کم کم این دید پیدا شد که یک معتاد بیماره باید درمان بشه و نباید بی خود بحث کرد باهاشون.با حرف و حدیث و نصیحت کار درست نمیشه.منم تقریبا یک همچین تغییر فکر و دیدی پیدا کردم.
اینطور شد که دیگه اگر می دیدم کسی مثلا مراعات من رو نمی کنه و تلویزیون رو کم نمی کنه وقتی من در حال مطالعه هستم، نمیگفتم این عجب آدم بی وجدان و بی شرفیه و باید مجازات بشه!
می گفتم، بابا این طفلی، دیگه اینطوریه دیگه.بی سواده، یا فراموش کاره.متوجه منظورم هستید؟
یعنی به چشم جانی و جنایتکار نمی دیدمش.به چشم یک انسان بیمار و محدود و جاهل و بی تربیت و اینها می دیدم.
شاید طرف اصلا تو عمرش کتاب نخونده و چه می دونه، که این صدای تلویزیون می تونه برای یک شخص آزار دهنده باشه!!
یا شخص فراموشکاره طفلی.بهش گفتی مثلا صدای تلویزیون رو پایین بیار ها، ولی اصلا فراموشکاره و فراموش می کنه.

وقتی دیدم اینطور شد، خوب قطعا خیلی از ناراحتی ها و رنجش هام نسبت به دیگران کم شد.شاید قدیما از خیلی ها به خاطر یک کوچکترین اشتباه و رفتار بدشون، قطع رابطه میکردم ولی الان کنار می آم.و فکر می کنم، قبلا ها بی خود حرص و جوش این مردم رو می خوردم که چرا اونطور می کنن، چرا اینطور می کنن.بی خود حرص و جوش می خوردم که اینا اون دنیا باید چی جواب بدن!!
فکر می کنم در درجه اول و با صشدت صد ها برابر باید به فکر خودم باشم که اون دنیا چی باید جواب بدم!
بی خود ازشون گلایه می کردم، چون انسان بیمار و معاد به راحتی با یک گلایه و نصحیت رفتارش درست نمی شه.

حالا وقتی ما می آییم تاریخ رو نگاه می کنیم.به خصوص تاریخ پیامبران و به ویژه و به ویژه تاریخ امامان شیعه.می بینیم که زیاد از ناراحتی و رنجش هایی که دیدن سخن به میون اومده.اینکه نمی دونم، امام علی شب ها گریه می کردن مثلا.اینکه حضرت فاطمه حتا راضی نبودن که کسی در مراسم خاک سپاری حضور داشته باشن، اینکه امامان مردم رو گاها نفرین می کردن که شما حقتونه فلان و بهمان سرتون بیاد.

احساس می کنم نکنه این امامان مثل بنده حرص و جوش و ناراحتی بی خود میخوردن.حرص و جوش و ناراحتی مردم رو بی خود می خوردن.
خوب این ملت جاهل بودن.بیمار بودن.مریض بودن.ناراحتی نداره.غصه نداره.اصلا اسمشونم روشن بوده، مردم جاهل عرب!وقتی دنیاشون اون بود، دیگه از باب آخرتشون هم نگرانی نباید داشته باشیم.اون دنیا که افراد بیمار و جاهل رو آتش نمی اندازند.می اندازند؟؟چرا انقدر حرص و جوش و نگرانی بابت هدایت این مردم باید داشت؟؟

اینکه گفته میشه صدها نفر، در روز غدیر حاظر بودن و دیدن و شنیدن که پیامبر امام را جانشین تعیین کردن و بعدش اونطور فراموشش کردن.خوب این ملت مریض و بیمارن.احتمال زیاد بیماری آلزایمر داشتن.شاید محیط گرم عربستان، در این نوع اختلال مغزی موثر بوده!!! دیگه حرص و جوش خوردن نداره که پیامبر بفرست، امام بفرست.امام بره شهید بشه و یک عمر ما غصه و ناراحتی و عزاداری بگیریم برای امام؟؟برای چی؟؟برای بیماران آلزایمری؟؟ خوب یک آمپول می فرستادی خدا.مشکل حل می شد.الان هنوز که هنوزه ما نتونستیم یک دوایی برای بیماری آلزایمر پیدا کنیم.خوب یک آمپولی دوایی می فرستادی هم ما استفاده کنیم و هم مردم عرب هدایت بشن و ماجرای غدیر رو فراموش نکنن!

من احساس می کنم خدا باید به جای پیامبر، پزشکان متخصص مغز و اعصاب می فرستاد.و کیسه و کیسه قرص و داروی و آمپول های ضد افسردگی، ضد فراموشکاری.ضد حواس پرتی نازل می کردن.چرا پیامبر و امامان باید بیان ده بیست سال یا یک عمر، حرص و جوش این ملت رو بخورن بیمار رو بخورن؟؟نفرین کنن گاهی و وعده آتیش جهنم بدن؟؟؟

مثلا من برام سواله، این شمر مثلا امام حسن را به شهادت رسوند.آیا بی اطلاع بود که اسلام بر حقه؟؟آیا نمی دونست که این کسی که قصد کشتنش را دارد، امام و از جانب خداست؟؟آیا نمی دونست جهنمی هست؟؟اگر بلی، یک آدم مگر میشه آدم سالم و نرمال و طبیعی و مختاری باشه، اما بره، امامی رو بکشه که می دونه باید تاوانش رو اون دنیا پس بده؟؟ خوب پس با این توضیح این شمر مریضه.بیماره.خودتون بگید، کسی که بدونه اون دنیا باید تاوان بده، بعد بره، امامی رو بکشه، این آدم سالمیه، یا دیوانه هست و باید بره مثلا توی بخش اعصاب و روان بستری بشه؟؟؟خوب چرا خدا باید امام و پیامبر بفرسته که اینها با بیمارانی چون شمر دست به گریبان بشن، هم خودشون غصه بخورن و هم یک ملتی سالها عزادار اینها؟؟

نمی دونم منظورم رو درست رسوندم.فکر می کنم خدا به حای آنکه صد ها پیامبر و امام بفرسته و این امام ها حرص و جوش بخورن و شکنجه جسمی و بدنی بشن.کشته بشن.خدا باید، قرص و شربت و آمپول می فرستاد.یکی یدونه به آدما می داد.مشکل حل میشد.مثلا به شمر آمپول، ضد هاری، ضد فراموشکاری، ضد بی خیالی می زد اول، بعد که شمر روبه راه میشد و دیگه مثل یک آدم معتاد بیمار نبود، تازه اونوقت حالا میشد در مورد هدایت اختیار و ارادی صحبت داشت.اول آمپول برای درمان اختلال مغزی آلزایمر به مردم عرب زده می شد.مردم آلزایمر نداشن یا پیدا نمی کردن بعد اونوقت می شد در مورد هدایت اختیاری مردم فکر کرد و نظر داد و براشون امام فرستاد.

باید به مردم به چشم معتاد نگاه می شد.معتادانی که بی گناه از بچگی تحت محیط و شرایط رفته رفته از همون کودکی معتاد شده و اعتیاد پیدا کرده اند.
معتاد جنایتکار نیست.معتاد مریضه.و باید بستری بشه و تحت درمان قرار بگیره.و اینم نیاز به حرص و جوش نداره که چرا صدها نفر غدیر رو فراموش کردم.دیگه حرص و جوش نداره که ملت بیایید به راه راست.مدام حرص و جوش بخور که آی ملت بیان به راه راست!! دیگه گلایه نداره که اینها باید توی اون دنیا آتیش بگیرن!
یکی یک دونه از اون آمپول های بهشتی می زد خدا به باسن مردم، همه چی اوکی میشد!

با تشکر.ببخشید طولانی شد متنم، نظر شما چیست؟؟

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد عامل

[TD][/TD]

[="Book Antiqua"][="Black"]


بسم الله الرحمن الرحیم


با عرض سلام

و تشکر از بیان طنز شما که خستگی رو از تن آدم بیرون می کنه

در این بحثی که مطرح کردید، باید چند مطلب رو بررسی کنیم:

اول اینکه آیا همه مردم مشکل فراموشی دارند که حق را نادیده می گیرند؟
دوم؛ دلایل نادیده گرفتن حق چیست؟
سوم؛ پیامبران و ائمه(علیهم السلام) با چه کسانی روبرو بودند؟
چهارم؛ چطور با علم به عاقبت گناه(جهنم) یک نفر مرتکب گناه می شود؟

[/]

[="Book Antiqua"][="Black"]
سوال اول و دوم به هم مرتبط بوده و می توان پاسخ آن را در یک بخش مطرح کرد. در مورد بخش اول، روشن است که مشکلات مردم همه ختم به فراموشی نمی شود، بلکه فراموشی یک امر استثناء و کمیاب است، تا جایی که وجود این عارضه سبب رفع تکلیف شده و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در این رابطه می فرماید: «وُضِعَ عَنْ أُمَّتِي‏ تِسْعُ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ‏ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ ...»؛ از امت من 9 خصلت برداشته شده(مورد عِقاب قرار نمی گیرد) خطا، فراموشی، آنچه نمی دانند، آنچه طاقتش را ندارند، زمانی که مجبور به کاری شوند، هنگامی که اکراه شوند و ...(1) همانطور که مشاهده می کنید، در مورد فراموشی انسان اصلا مسئول نیست و بازخواست نمی شود. حالا اگر مشکل عمده و اساسی بشر فراموشی باشد و به خاطر آنهم مواخذه نشود که با وجود این همه آیات و روایات در مورد حساب و کتاب، بهشت و جهنم و ... نقض غرض خواهد شد.

واقعیات تاریخی نیز بر خلاف این مطلب است؛ به عنوان مثال، امیر المومنین (علیه السلام) هنگامى كه وارد بصره شد «انس بن مالك‏» را خواست تا نزد «طلحه‏» و «زبیر» برود و آنچه را كه از پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره آنها شنیده به آنها یادآورى كند. انس از این ماموریت‏ سرپیچى كرد و به خدمت امام آمد و گفت: من آن مطلب را فراموش‏ كرده‏ام. امام فرمود: اگر دروغ میگوئى خداوند سرت را به سفیدى روشنى، مبتلا كند كه عمامه آن را نتواند بپوشاند.(2) سید رضی در ذیل این حکمت می نویسد: پس از مدتی، لکه های سفید بیماری در چهره انس بن مالک آشکار شد و از آن پس هیچ کس او را بی نقاب نمی دید. بدین ترتیب روشن است که این دسته از صحابه مشکل فراموشی نداشتند، بلکه مشکل چیز دیگری بود که در ادامه به برخی از آنها اشاره می شود.

پی نوشت ها:
1. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، (1407)، الکافی، چهارم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج2، ص463.
2. شريف الرضى، محمد بن حسين، (1414)، نهج البلاغة (للصبحي صالح)، اول، قم، هجرت، حکمت 311، ص530.

[/]

[="Book Antiqua"][="Black"]
بنابراین نه واقعیت خارجی موید این است که فراموشی سبب مشکلات بشر است و نه با فرستادن پیامبران و کتب آسمانی هم خوانی دارد. باز هم این سوال باقی است که بالاخره اگر فراموشی دلیل مخالفت بشر با حق نیست، پس دلیل این مخالفت چیست؟ برای پاسخ به این سوال می توان چند دلیل را از متون دینی برداشت کرد که البته این موارد محصول استقراء ناقص بنده است و ممکن است مواردی از قلم افتاده باشد.

اولین مورد جهل است. در برخی موارد انسان چون نمی داند، با حق مخالت می کند و یا مرتکب گناه می شود، امیر المومنین(علیه السلام) در دعای کمیل می فرماید: «ظلمت نفسى و تجرّأتُ بجهلى»؛ به خودم ظلم کردم و به سبب نادانی [بر گناه] جرات پیدا کردم.(3) خداوند متعال در مقابل این نقیصه، عقل و رسول ظاهری را برای هدایت انسان قرار داده است.

مورد دوم، هوای نفس است. خداوند متعال در این رابطه می فرماید: «كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُهُمْ فَريقاً كَذَّبُوا وَ فَريقاً يَقْتُلُونَ»؛ هر زمان پيامبرى حكمى بر خلاف هوسها و دلخواه آنها مى ‏آورد، عده‏ اى را تكذيب مى‏ كردند و عده ‏اى را مى‏ كشتند.(4) انسان اگر به حال خود رها شود و عقل خویش را به کار نگیرد، تابع نفسانیات و خوشی های زودگذر دنیا خواهد شد، طبیعتا انجام تکالیف و سرسپردن در مقابل خداوند نیز دارای سختی است و این سختی از آنجایی که در مقابل امیال نفسانی قرار دارد، سبب نافرمانی و مخالفت با حق می شود.


پی نوشت ها:

3. طوسي، محمد بن حسن، (1411)، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، اول، بيروت، موسسة فقه الشيعة، ج2، ص845.
4. مائده: 70.

[/]

[="Book Antiqua"][="Black"]
تکبر را نیز می توان از دلایل مخالفت با حق برشمرد. در همین رابطه خداوند متعال در آیه 82 سوره مائده دلیل اینکه مسیحیان نزدیک ترین دوستان به مومنین هستند را رهبانیت و عدم تکبر آنها یاد می کند. به همین دلیل کسی که تکبر نداشته باشد، خیلی راحت تر حق را قبول می کند تا کسی که برای خودش جایگاهی قائل است و طرف مقابل را چیزی به حساب نمی آورد.

تزئین شیطان نیز در مخالفت با حق و ارتکاب گناه بسیار موثر است؛ قرآن در این زمینه می فرماید: «تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ»؛ به خدا سوگند، به سوى امتهاى پيش از تو پيامبرانى فرستاديم امّا شيطان اعمالشان را در نظرشان آراست و امروز او ولىّ و سرپرستشان است و مجازات دردناكى براى آنهاست!(5) شيطان آن چنان در وسوسه‏ هاى خود، مهارت دارد كه زشت ‏ترين و بدترين جنايات را گاهى در نظر انسان چنان زينت مى ‏دهد كه آن را يك افتخار مى شمرد، همانگونه كه عرب جاهلى زنده بگور كردن دختران خود را سند افتخار مى ‏دانست و آن را به عنوان حمايت از ناموس و حفظ حيثيت و آبروى قبيله! مدح و تمجيد مى ‏كرد، و مى ‏گفت: من امروز دخترم را به دست خود زير خاك مى ‏فرستم تا فردا در يك جنگ بدست دشمن نيفتد.(6)

از این مورد اخیر پاسخ به سوال چهارم هم به نوعی روشن می شود که با توجه به این همه آیه و روایتی که در مورد بهشت و جهنم هست، چرا برخی دنیا رو بر آخرت ترجیح می دهند و مرتکب گناه می شوند. شیطان در حقیقت دنیا را دم نظر طالبان آن بزرگ جلوه می دهد و گاهی گندم ری را طوری برای امثال عمر سعد مهم جلوه می دهد که راضی به جنگ با نوه پیامبر(صلی الله علیه و آله) می شوند، البته این کار شیطان صرفا تزئین است و بالاخره این افراد با انتخاب خود سرنوشت خویش را رقم می زنند و ابلیس در آخر کار می گوید: «وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‏ فَلا تَلُومُوني‏ وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ»؛ و شيطان، هنگامى كه كار تمام مى ‏شود، مى ‏گويد: «خداوند به شما وعده حق داد و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف كردم! من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد! بنابراين، مرا سرزنش نكنيد خود را سرزنش كنيد! نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من! من نسبت به شرك شما درباره خود، كه از قبل داشتيد، (و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم!» مسلّماً ستمكاران عذاب دردناكى دارند!(7)

البته علاوه بر تزئین گناه در نظر ایشان، دلایل دیگری هم در این انتخاب موثر هستند، مانند نقد بودن لذت دنیا نسبت به وعده های اخروی(البته عبودیت هم لذتی وصف نشدنی دارد که مومنان حقیقی این لذت را با چیز دیگری عوض نمی کنند!) و دیگر دلایلی مانند تفاوت علم به عاقبت گناه و یقین به آن.

پی نوشت ها:
5. نحل: 63.
6. مكارم شيرازي، ناصر،‌ (1374)، تفسير نمونه، اول، تهران، دار الكتب الاسلامية، ج‏11، ص: 284.
7. ابراهیم: 22.

[/]

[="Book Antiqua"][="Black"]
اما در مورد سوال سوم؛
باید توجه داشت که خداوند پیامبری برای هدایت بشر فرستاد که از جان خود برای هدایت انسان ها مایه می گذاشت: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ»؛ به يقين، رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!(8) اما در مقابل ایشان و دیگر ائمه(علیهم السلام) دو نوع از افراد قرار داشتند: گروهی جاهل بوده و گروه دیگر معاند. حکم این دو در تعامل یکی نیست.

در مورد کسانی که جاهل بودند، ایشان صبر می کردند و ناراحت نمی شدند، مانند جریان برخورد امام حسن(علیه السلام) با فرد شامی که شروع به ناسزاگویی به ایشان و پدر بزرگوارشان کرد، حضرت با لبخند فرمود: اگر گرسنه ای یا نیازی داری، ما نیاز تو را برطرف می کنیم و تا زمان رفتن به شام مهمان ما باش. مرد شامی هم با این برخورد، از حرف های خود پشیمان شد و حتی شهادت به خلافت ایشان داد.(9) برخی هم مانند انس بن مالک که جریانش گذشت، جاهل نبودند اما عناد با اهل بیت(علیهم السلام) داشتند. بنابراین کسانی که عناد داشته باشند، نیاز به آمپول و قرص آلزایمر و ضد فراموشی یا تقویت حافظه ندارند! بلکه انسان ها با توجه به قابلیت های خود، نیاز به کسی دارند که راه حق و باطل را به آنها نشان دهد و هر کدام با انتخاب خود، سرنوشت خویش را رقم بزنند.

خدا اگر می خواست همه انسان ها را بدون اختیارشان بهشتی کند، می توانست و نیازی به قرص و آمپول هم نبود، بلکه با گرفتن اختیار از آنها و اجبار آنها به کار خیر یا اینکه تنها یک راه را در مقابل آن ها بگذارد، می توانست آنچه می خواهد را محقق کند اما ارزش کار به این است که انسان با انتخاب خود، سعادت یا شقاوت خود را رقم بزند و پیامبران هم وسیله ای برای این هدایت هستند و اگر هم نفرین یا ناراحتی از ایشان مشاهده می شد، نسبت به عاقبت مردم بود وگرنه از گناه تمام خلق ذره ای شر به پیامبران نمی رسید و هر کس در گرو اعمال خویش است و بس.

پی نوشت ها:
1. توبه: 128.
2. مجلسى، محمدباقر، (1403)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، دوم، بیروت، دار إحياء التراث العربي، ج43، ص344.

[/]


پرسش:
آيا فراموشي بشر سبب مخالفت او با حق يا ارتكاب گناه شده است؟

پاسخ:
روشن است که فراموشی یک امر استثناء و کمیاب است، تا جایی که وجود این عارضه سبب رفع تکلیف شده و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در این رابطه می فرماید: «وُضِعَ عَنْ أُمَّتِي‏ تِسْعُ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ‏ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ ...»؛ از امت من نُه خصلت برداشته شده(مورد عِقاب قرار نمی گیرد) خطا، فراموشی، آنچه نمی دانند، آنچه طاقتش را ندارند، زمانی که مجبور به کاری شوند، هنگامی که اکراه شوند و ...(1) بر اساس روايت مذكور، انسان در مورد فراموشی اصلا مسئول نیست و بازخواست نمی شود. حالا اگر مشکل عمده و اساسی بشر فراموشی باشد و به خاطر آنهم مواخذه نشود که با وجود این همه آیات و روایات در مورد حساب و کتاب، بهشت و جهنم و ... نقض غرض خواهد شد.

واقعیات تاریخی نیز بر خلاف این مطلب است؛ به عنوان مثال، امیر المومنین (علیه السلام) هنگامى كه وارد بصره شد «انس بن مالك‏» را خواست تا نزد «طلحه‏» و «زبیر» برود و آنچه را كه از پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره آنها شنیده به آنها یادآورى كند. انس از این ماموریت‏ سرپیچى كرد و به خدمت امام آمد و گفت: من آن مطلب را فراموش‏ كرده‏ام. امام فرمود: اگر دروغ میگوئى خداوند سرت را به سفیدى روشنى، مبتلا كند كه عمامه آن را نتواند بپوشاند.(2) سید رضی در ذیل این حکمت می نویسد: پس از مدتی، لکه های سفید بیماری در چهره انس بن مالک آشکار شد و از آن پس هیچ کس او را بی نقاب نمی دید. بدین ترتیب روشن است که این دسته از صحابه مشکل فراموشی نداشتند، بلکه دليل پوشاندن حق و عمل نكردن به آن، مواردي است كه در ادامه به آنها اشاره مي شود.

اولین مورد جهل است. در برخی موارد انسان چون نمی داند، با حق مخالت می کند و یا مرتکب گناه می شود، در فرازي از دعای کمیل می خوانيم: «ظلمت نفسى و تجرّأتُ بجهلى»؛ به خودم ظلم کردم و به سبب نادانی [بر گناه] جرات پیدا کردم.(3) خداوند متعال در مقابل این نقیصه، عقل و رسول ظاهری را برای هدایت انسان قرار داده است.

مورد دوم، هوای نفس است. خداوند متعال در این رابطه می فرماید: «كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُهُمْ فَريقاً كَذَّبُوا وَ فَريقاً يَقْتُلُونَ»؛ هر زمان پيامبرى حكمى بر خلاف هوسها و دلخواه آنها مى ‏آورد، عده‏ اى را تكذيب مى‏ كردند و عده ‏اى را مى‏ كشتند.(4) انسان اگر به حال خود رها شود و عقل خویش را به کار نگیرد، تابع نفسانیات و خوشی های زودگذر دنیا خواهد شد، طبیعتا انجام تکالیف و سرسپردن در مقابل خداوند نیز دارای سختی است و این سختی از آنجایی که در مقابل امیال نفسانی قرار دارد، سبب نافرمانی و مخالفت با حق می شود.

تکبر را نیز می توان از دلایل مخالفت با حق برشمرد. در همین رابطه خداوند متعال در آیه 82 سوره مائده دلیل اینکه مسیحیان نزدیک ترین دوستان به مومنین هستند را رهبانیت و عدم تکبر آنها یاد می کند. به همین دلیل کسی که تکبر نداشته باشد، خیلی راحت تر حق را قبول می کند تا کسی که برای خودش جایگاهی قائل بوده و ديگران را پايين تر از خود مي بيند.

تزئین شیطان نیز در مخالفت با حق و ارتکاب گناه بسیار موثر است؛ قرآن در این زمینه می فرماید: «تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ»؛ به خدا سوگند، به سوى امتهاى پيش از تو پيامبرانى فرستاديم امّا شيطان اعمالشان را در نظرشان آراست و امروز او ولىّ و سرپرستشان است و مجازات دردناكى براى آنهاست!(5) شيطان آن چنان در وسوسه‏ هاى خود، مهارت دارد كه زشت ‏ترين و بدترين جنايات را گاهى در نظر انسان چنان زينت مى ‏دهد كه آن را يك افتخار مى شمرد، همانگونه كه عرب جاهلى زنده به گور كردن دختران خود را سند افتخار مى ‏دانست و آن را به عنوان حمايت از ناموس و حفظ حيثيت و آبروى قبيله! مدح و تمجيد مى ‏كرد، و مى ‏گفت: من امروز دخترم را به دست خود زير خاك مى ‏فرستم تا فردا در يك جنگ بدست دشمن نيفتد.(6)

از مورد اخیر روشن می شود که با توجه به این همه آیه و روایتی که در مورد بهشت و جهنم هست، چرا برخی دنیا رو بر آخرت ترجیح می دهند و مرتکب گناه می شوند؟ شیطان در حقیقت دنیا را دم نظر طالبان آن بزرگ جلوه می دهد و گاهی گندم ری را طوری برای امثال «عمر سعد» مهم جلوه می دهد که راضی به جنگ با نوه پیامبر(صلی الله علیه و آله) می شوند، البته این کار شیطان صرفا تزئین است و بالاخره این افراد با انتخاب خود سرنوشت خویش را رقم می زنند و ابلیس در آخر کار می گوید: «وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‏ فَلا تَلُومُوني‏ وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ»؛ و شيطان، هنگامى كه كار تمام مى ‏شود، مى ‏گويد: «خداوند به شما وعده حق داد و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف كردم! من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد! بنابراين، مرا سرزنش نكنيد خود را سرزنش كنيد! نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من! من نسبت به شرك شما درباره خود، كه از قبل داشتيد، (و اطاعت مرا هم رديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم!» مسلّماً ستمكاران عذاب دردناكى دارند!(7)

البته علاوه بر تزئین گناه در نظر ایشان، دلایل دیگری هم در این انتخاب موثر هستند، مانند نقد بودن لذت دنیا نسبت به وعده های اخروی(البته عبودیت هم لذتی وصف نشدنی دارد که مومنان حقیقی این لذت را با چیز دیگری عوض نمی کنند!) و دیگر دلایلی مانند تفاوت علم به عاقبت گناه و یقین به آن.

اما در مورد انسان هايي كه در دوران پيامبر زندگي مي كردند، باید توجه داشت که خداوند پیامبری برای هدایت ايشان فرستاد که از جان خود برای هدایت انسان ها مایه می گذاشت: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ»؛ به يقين، رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!(8) اما در مقابل ایشان و دیگر ائمه(علیهم السلام) دو نوع از افراد قرار داشتند: گروهی جاهل بوده و گروه دیگر معاند. حکم این دو در تعامل یکی نیست.

در مورد کسانی که جاهل بودند، ایشان صبر می کردند و ناراحت نمی شدند، مانند جریان برخورد امام حسن(علیه السلام) با فرد شامی که شروع به ناسزاگویی به ایشان و پدر بزرگوارشان کرد، حضرت با لبخند فرمود: اگر گرسنه ای یا نیازی داری، ما نیاز تو را برطرف می کنیم و تا زمان رفتن به شام مهمان ما باش. مرد شامی هم با این برخورد، از حرف های خود پشیمان شد و حتی شهادت به خلافت ایشان داد.(9) برخی هم مانند «انس بن مالک» که جریانش گذشت، جاهل نبودند اما عناد با اهل بیت(علیهم السلام) داشتند. بنابراین کسانی که عناد داشته باشند، نیاز به داروهاي ضد فراموشی یا تقویت حافظه ندارند! بلکه انسان ها با توجه به قابلیت های خود، نیاز به کسی دارند که راه حق و باطل را به آنها نشان دهد و هر کدام با انتخاب خود، سرنوشت خویش را رقم بزنند.

خدا اگر می خواست همه انسان ها را بدون اختیارشان بهشتی کند، می توانست و نیازی به دارو نبود، بلکه با گرفتن اختیار از آنها و اجبار آنها به کار خیر یا اینکه تنها یک راه را در مقابل آن ها بگذارد، می توانست آنچه می خواهد را محقق کند اما ارزش کار به این است که انسان با انتخاب خود، سعادت یا شقاوت خود را رقم بزند و پیامبران هم وسیله ای برای این هدایت هستند و اگر هم نفرین یا ناراحتی از ایشان مشاهده می شد، نسبت به عاقبت مردم بود وگرنه از گناه تمام خلق ذره ای شر به پیامبران نمی رسید و هر کس در گرو اعمال خویش است و بس.

پی نوشت ها:
1. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، (1407)، الکافی، چهارم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج2، ص463.
2. شريف الرضى، محمد بن حسين، (1414)، نهج البلاغة (للصبحي صالح)، اول، قم، هجرت، حکمت 311، ص530.
3. طوسي، محمد بن حسن، (1411)، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، اول، بيروت، موسسة فقه الشيعة، ج2، ص845.
4. مائده: 70.
5. نحل: 63.
6. مكارم شيرازي، ناصر،‌ (1374)، تفسير نمونه، اول، تهران، دار الكتب الاسلامية، ج‏11، ص: 284.
7. ابراهیم: 22.
8. توبه: 128.
9. مجلسى، محمدباقر، (1403)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، دوم، بیروت، دار إحياء التراث العربي، ج43، ص344.

موضوع قفل شده است