جمع بندی علم ائمه (ع) و جلوگیری از شهادت

تب‌های اولیه

20 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علم ائمه (ع) و جلوگیری از شهادت

با سلام
سوالی داشتم آیا حضرت علی می دانسته که ابن ملجم پشت سرشه و کاری نکرد؟
اگر اینگونه باشد، این یعنی خودکشی!

متاسفانه شیعیان از بس ائمه را دوست دارند بعضی صفات را به آنها می دهند اما نمی دانند که این دوستی آنان از هر دشمنی بد تر است:

قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (اعراف 188)

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد صدرا

[TD][/TD]

عقیل;1016143 نوشت:

قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (اعراف 188)

با سلام و عرض ادب

آيات قرآن در زمينه ی آگاهی انبیاء (علیهم السلام) از علم غيب، به دو دسته تقسیم می‌شوند، برخی از آیات علم غيب را مخصوص ذات باري تعالي دانسته و آن را از غير خدا نفي نموده و در برخی دیگر حیطه ای از علم غیب برای بندگان خاص اثبات شده است.

این آیات جملگی بیانگر آنند که حقیقت علم به تمامه از آن خدای متعال بوده و بندگان خاص تنها به واسطه ی اذن و افاضه ی از جانب پروردگار مطلع از عالم غیب بر اساس رتبه ی وجودی خویش می شوند.

برداشت بسیاری از مفسرین اهل سنت نیز چنین بوده و آنان در وجه جمع میان آیات گفته‌اند، علم غیب بر دو نوع بوده؛ یکی «بالذات و بالاصاله» و ديگري «بالعرض و بالتبع». علم غیب بالذات و بالاصاله منحصر به خداوند است؛ زيرا تنها ذات باری تعالی بر همه ی هستی احاطه ی وجودي و علمي دارد و برخوداری ديگران از علم غیب به صورت عرضی و تبعی است؛ زیرا احاطه و ابزار علمي آنان محدود و از راه افاضه خداوند است.

به عنوان نمونه «آلوسی» در تفسیر «روح المعانی» می نویسد: «حق آن است كه علم غيبی كه از غير خداوند عزوجل نفى شده، علمى است كه براى ذات شخص و بدون واسطه، ثابت است... و اما آنچه را كه براى بعضى از خواص به وقوع پيوسته، علم غيبی نیست كه از غير خداوند عزوجل نفى شده؛ بلكه جزء افاضات الهى است كه خداوند آن را بر عده‌اى از بندگان خود افاضه نموده است، بنابراین نباید گفته شود که این گروه علم غیب ذاتی دارند و کسی که چنین بگوید مسلماً کافر شده است. بلکه باید گفت که به طریقی برای آنها علم غیب نمایان و ظاهر شده است».[1]

همچنین صاحب «تفسیر خازن» ذیل آیه ی، «وَ مَا کَانَ اللهُ لِیُطلِعَکُم عَلَی الغَیبِ»،[2] می نویسد: «لکنَ اللهَ یَصطفی و یَختَاُر مِن رُسُلِه مَن یَّشآءُ فیطلعه علی ما يشاء من غيبه».[3] «خدا هر که را از پیامبرانش به پسندد او را بربعض علم غیب اطلاع می‌دهد».

آلوسی نیز در این زمینه می‌گوید: «فلم يقبض رسول الله صلّى الله عليه وسلّم حتى علم كل شيء يمكن العلم به»؛[4] «پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) قبض روح نشد تا این که دانست هر چیزی که علم و آگاهی به آن ممکن بود».

همچنین «ابن حجر هیتمی» در این رابطه می نویسد:
«اينكه خداوند، انبيا و اولياء را به پاره‌اى از علم غيب آگاه و مطلع مى‌كند امرى است ممكن و هرگز مستلزم محال نمى‌شود و انكار آن عناد و مكابره است».[5]

«ابن حجر» همچنین به نقل از «محیی الدین نووی» می‌نویسد:
«نووی به آن (داشتن علم غیب انبیاء) تصریح کرده است پس گفته است انبیاء علم غیب را استقلالی نمی‌دانند و فقط خدا علمِ و آگاهی به تمام علوم را دارد و اما معجزات و کرامات انبیا با اعلام خداوند به آنها است».[6]

همچنین قاضی شوکانی که دیدگاهی سلفی داشته در «فتح القدير» می‌نویسد:
«اگر بگویی آیا با دلیل قرآنی ثابت است که خداوند برای کسی که رضایت دارد مثلا برای رسولانش، آنان را مطلع بر غیبش می‌گرداند و برای رسولی که خداوند تعالی مقداری از غیبش را به او خبر داده است، او نیز بعضی از امورات را برای امتش ظاهر می‌گرداند؟ می‌گویم: آری! و این اشکالی ندارد و ثابت است از رسول خدا (ص) به سنت مطهره از او رسیده است».[7]

بر این اساس در تفسیر آیه ی شریفه ی: «قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْر»؛ [8] «بگو: «من مالك سود و زيان خويش نيستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ (و از غيب و اسرار نهان نيز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده كند؛) و اگر از غيب با خبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى ‏كردم». مراد از نفی غیب، نفی غیب استقلالی و مستقل از افاضه ی پروردگار است و نه مطلق علم غیب.

ادامه دارد.


[/HR][1] . الآلوسی، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني،ج10، ص222، دارالکتب العلمیة.: «ولعل الحق أن يقال: إن علم الغيب المنفي عن غيره جل وعلا هو ما كان للشخص لذاته أي بلا واسطة في ثبوته له...وما وقع للخواص ليس من هذا العلم المنفي في شيء ضرورة أنه من الواجب عزوجل أفاضه عليهم بوجه من وجوه الإفاضة فلا يقال: إنهم علموا الغيب بذلك المعنى ومن قاله كفر قطعا، وإنما يقال: إنهم أظهروا أو اطلعوا - بالبناء للمفعول على الغيب».

[2]. آل عمران/179.

[3]. تفسير الخازن المسمى لباب التأويل في معاني التنزيل، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم البغدادي الشهير بالخازن، ج1، ص325.

[4]. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، آلوسي البغدادي، ج15، ص154.

[5]. الفتاوی الحدیثیة، ابن حجر الهیتمی، ج1، ص223.: «ثمَّ أَعْلَام الله تَعَالَى للأنبياء والأولياء بِبَعْض الغيوب مُمكن لَا يسْتَلْزم محالا بِوَجْه فإنكار وُقُوعه عناد».

[6]. همان: «صرح بِهِ النَّوَوِيّ رَحمَه الله فِي فَتَاوِيهِ فَقَالَ مَعْنَاهَا لَا يعلم ذَلِك اسْتِقْلَالا وَعلم إحاطة بِكُل المعلومات إِلَّا الله وَأما المعجزات والكرامات فبإعلام الله لَهُم».

[7]. فتح القدير، محمد بن علي بن محمد بن عبد الله الشوكاني، ج5، ص312.: «فَإِنْ قُلْتَ: إِذَنْ قَدْ تَقَرَّرَ بِهَذَا الدَّلِيلِ الْقُرْآنِيِّ أَنَّ اللَّهَ يُظْهِرُ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رُسُلِهِ عَلَى مَا شَاءَ مِنْ غَيْبِهِ، فَهَلْ لِلرَّسُولِ الَّذِي أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَى مَا شَاءَ مِنْ غَيْبِهِ أَنْ يُخْبِرَ بِهِ بَعْضَ أُمَّتِهِ؟ قُلْتُ: نَعَمْ وَلَا مَانِعَ مِنْ ذَلِكَ. وَقَدْ ثَبَتَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ هَذَا مَا لَا يَخْفَى عَلَى عَارِفٍ بِالسُّنَّةِ الْمُطَهَّرَةِ...».

[8] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، 28جلد، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

عقیل;1016143 نوشت:
با سلام
سوالی داشتم آیا حضرت علی می دانسته که ابن ملجم پشت سرشه و کاری نکرد؟
اگر اینگونه باشد، این یعنی خودکشی!

متاسفانه شیعیان از بس ائمه را دوست دارند بعضی صفات را به آنها می دهند اما نمی دانند که این دوستی آنان از هر دشمنی بد تر است:

عدم منافات اطلاع از غیب و عدم احتراز از خطر جانی

در روایات اهل بیت (علیهم السلام) روایاتی با مضمون علم آنان به زمان شهادت و وفاتشان آمده است و این روایات بیانگر علم آنان به زمان و چگونگی وفاتشان است. به عنوان نمونه مرحوم کلینی (متوفی:329هـ) بابی را با عنوان: «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عیهم السلام يَعْلَمُونَ مَتَى يَمُوتُونَ وَ أَنَّهُمْ لَا يَمُوتُونَ إِلَّا بِاخْتِيَارٍ مِنْهُم‏»؛ آورده و در ذیل آن هشت روایت ذکر نموده که دو روایت آن چنین است:

1) امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «هر امامى كه نداند چه بسرش مى‏آيد (از خير و شر و بلا و عافيت) و بسوى چه ميرود (از مرگ و شهادت) او حجت خدا بر خلقش نيست».[1]
2) در روایت دیگری «حسن بن جهم» به امام رضا (عليه السلام )عرضه داشت: «همانا امير المؤمنين (عليه السلام) قاتل خود را شناخته بود و مي دانست كه در چه شبى و در چه مكانى كشته مى‏ شود، و چون نعره مرغابيان را در خانه شنيد خودش فرمود: «اينها نعره زنانى هستند كه نوحه گرانى پشت سر دارند». و چون ام كلثوم به او عرض كرد: «كاش امشب در خانه نماز بخوانى و براى نماز جماعت ديگرى را بفرستى» از او نپذيرفت و در آن شب بدون اسلحه‏ در رفت و آمد بود، در صورتى كه می دانست ابن ملجم- لعنه اللَّه- او را با شمشير می كشد و اقدام به چنين كارى جايز نيست!
حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ وی بیان فرمودند: «آنچه گفتى درست است ولى خودش اختيار فرمود كه در آن شب مقدرات خداى عز و جل اجرا شود».[2]

این روایت به خوبی بیانگر آن است که چنین سؤالی در زمان ائمه (علیهم السلام) نیز مطرح بوده که چگونه امام با وجود علم به اینکه چه کسی قاتل اوست از خطر جانی در کمین خود جلوگیری نکرده و خود را در کام مرگ قرار داده است؟ که حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ به این شبهه بیان داشت: «خودش اختيار فرمود كه در آن شب مقدرات خداى عز و جل اجرا شود».

پاسخ علامه مجلسی (ره)
مرحوم علامه مجلسی در توضیح این روایت می نویسد: كسى كه مقدرات خدا و علل اسباب آنها را نمی داند، می تواند از آنها دورى و اجتناب ورزد و باجتناب مكلّف شود، اما كسى كه به جميع حوادث و پيش آمدها عالم است، چگونه ممكن است او را باجتناب و دورى از آن مكلّف ساخت؛ زیرا در این صورت لازم است که هيچ يك از مقدرات نسبت به او واقع نشود، پس امامان ما (عليهم السلام) به جميع حوادث و بلاهائى كه بر آنها واقع مى‏ شود عالمند و تكليف هم ندارند كه طبق اين علم عمل كنند و از آن بلاها اجتناب و دورى ورزند، چنان كه پيامبر و امير المؤمنين (صلّى اللَّه عليهما) منافقين را می شناختند و از عقايد فاسد آنها آگاه بودند؛ ولى مكلف نبودند كه از آنها دورى كنند و با آنها معاشرت و ازدواج ننمايند يا آنها را بكشند و يا طرد كنند تا زمانى كه عمل موجب قتل و طرد از آنها مشاهده نشود.

همچنين امير المؤمنين (صلوات اللَّه عليه ) با آنكه می دانست كه در ظاهر بر معاويه ظفر نمی كند و می دانست كه معاويه (لعنه الله) پس از وى خلافت می كند؛ ولى از جنگيدن با او كوتاهى نفرمود؛ بلكه نهايت كوشش را بكار برد تا شهيد گشت و خود آن حضرت خبر می داد كه من كشته می شوم و پس از من معاويه بر شيعيانم تسلط پيدا می كند و همچنين امام حسين (عليه السلام) می دانست كه اهل عراق با او پيمان‏شكنى می كنند و خود او با اولاد و اصحابش كشته مى‏شود و بارها از اين مطلب خبر می داد؛ ولى از جانب خداوند متعال مكلف نبود كه به عراق نرود و جان خود را حفظ كند.[3]

پاسخ علامه ی طباطبائی (ره)
مرحوم علامه ی طباطبایی در پاسخ به این شبهه می گویند:
«گاهی انسان به علم قطعی و بی بروبرگرد می داند که به فعل اختیاری خود، مثلاً در ساعت یازده، زهر خواهد خورد و در فلان میدان و یا خیابان تصادف خواهد کرد و جان خواهد سپرد. و گاهی نیز قطعاً می داند که به فعل اختیاری و ارادی خود مثلاً در ساعت یازده در فلان میدان و یا خیابان تصادف خواهد کرد و یا هدف تیر و گلوله قرار خواهد گرفت، ولی این واقعهمشروط به وقوع شرط یا شروطی است، و در مورد ما مثلاً مشروط به رفتن است، به گونه ای که اگر برود کشته می شود، و اگر نرود کشته نخواهد شد.

در صورت اول چاره جویی معنی ندارد، زیرا انسان خود را در هلاکت واقع می بیند، نه اینکه خود را به هلاکت بیندازد و القاء در تهلکه کند، از این رو خطاب «لاتلقوا بایدیکم الی التهلکه»؛[4] «با دست خود، خود را به هلاکت نیندازید». اصلاً به او متوجه نیست؛ ولی در صورت دوم تشبّث و تمسّک به اسباب و در صدد چاره جویی بر آمدن و خودداری کردن از رفتن به سوی هلاکت جا دارد و خطاب «لاتلقوا» به انسان متوجه می شود. حال می گوییم: اقدام ائمه (علیهم السلام) از قبیل فعل اول است که حتمیّت و وقوع فعل را (چه بخواهند چه نخواهند) می دانستند و چاره جویی و نرفتن و اقدام نکردن معنی نداشت؛ زیرا همه بر خلاف علم قطعی مفروض است. و در واقع آیه ی شریفه ی فوق نهی از القاء در تهلکه می کند، ولی قضایای ائمه (علیهم السلام) وقوع در تهلکه است، نه ایقاع و القاء در تهلکه».[5]

موفق باشید.


[/HR] [1] . كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، ج1، ص258، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَيُّ إِمَامٍ لَا يَعْلَمُ مَا يُصِيبُهُ وَ إِلَى مَا يَصِيرُ فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِه‏».

[2] . كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، ج1، ص259، ح4، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ‏ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَدْ عَرَفَ قَاتِلَهُ وَ اللَّيْلَةَ الَّتِي يُقْتَلُ فِيهَا وَ الْمَوْضِعَ الَّذِي يُقْتَلُ فِيهِ وَ قَوْلُهُ لَمَّا سَمِعَ صِيَاحَ الْإِوَزِّ فِي الدَّارِ صَوَائِحُ تَتْبَعُهَا نَوَائِحُ وَ قَوْلُ أُمِّ كُلْثُومٍ- لَوْ صَلَّيْتَ اللَّيْلَةَ دَاخِلَ الدَّارِ وَ أَمَرْتَ غَيْرَكَ يُصَلِّي بِالنَّاسِ فَأَبَى عَلَيْهَا وَ كَثُرَ دُخُولُهُ وَ خُرُوجُهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ بِلَا سِلَاحٍ وَ قَدْ عَرَفَ ع أَنَّ ابْنَ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ قَاتِلُهُ بِالسَّيْفِ كَانَ هَذَا مِمَّا لَمْ يَجُزْ تَعَرُّضُهُ فَقَالَ ذَلِكَ كَانَ وَ لَكِنَّهُ خُيِّرَ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ لِتَمْضِيَ مَقَادِيرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».

[3] . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، 26جلد، ج3، ص124، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: دوم، 1404 ق.

[4] . البقرة/195.

[5] . محمد حسین رخشاد، در محضر علامه ی طباطبایی، ص127.

صدرا;1016591 نوشت:
عدم منافات اطلاع از غیب و عدم احتراز از خطر جانی

در روایات اهل بیت (علیهم السلام) روایاتی با مضمون علم آنان به زمان شهادت و وفاتشان آمده است و این روایات بیانگر علم آنان به زمان و چگونگی وفاتشان است. به عنوان نمونه مرحوم کلینی (متوفی:329هـ) بابی را با عنوان: «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عیهم السلام يَعْلَمُونَ مَتَى يَمُوتُونَ وَ أَنَّهُمْ لَا يَمُوتُونَ إِلَّا بِاخْتِيَارٍ مِنْهُم‏»؛ آورده و در ذیل آن هشت روایت ذکر نموده که دو روایت آن چنین است:

1) امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «هر امامى كه نداند چه بسرش مى‏آيد (از خير و شر و بلا و عافيت) و بسوى چه ميرود (از مرگ و شهادت) او حجت خدا بر خلقش نيست».[1]
2) در روایت دیگری «حسن بن جهم» به امام رضا (عليه السلام )عرضه داشت: «همانا امير المؤمنين (عليه السلام) قاتل خود را شناخته بود و مي دانست كه در چه شبى و در چه مكانى كشته مى‏ شود، و چون نعره مرغابيان را در خانه شنيد خودش فرمود: «اينها نعره زنانى هستند كه نوحه گرانى پشت سر دارند». و چون ام كلثوم به او عرض كرد: «كاش امشب در خانه نماز بخوانى و براى نماز جماعت ديگرى را بفرستى» از او نپذيرفت و در آن شب بدون اسلحه‏ در رفت و آمد بود، در صورتى كه می دانست ابن ملجم- لعنه اللَّه- او را با شمشير می كشد و اقدام به چنين كارى جايز نيست!.


با سلام و احترام

این مطالبی که فرمودید که با آیات قران در تضاد است
خودتان هم که آیه آن را آوردید، نقل به مضمون اگر علم غیب داشتم سود زیادی میکردم، زنده بودن امام سود است یا نه؟

صدرا;1016591 نوشت:

حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ وی بیان فرمودند: «آنچه گفتى درست است ولى خودش اختيار فرمود كه در آن شب مقدرات خداى عز و جل اجرا شود».[2]

این روایت به خوبی بیانگر آن است که چنین سؤالی در زمان ائمه (علیهم السلام) نیز مطرح بوده که چگونه امام با وجود علم به اینکه چه کسی قاتل اوست از خطر جانی در کمین خود جلوگیری نکرده و خود را در کام مرگ قرار داده است؟ که حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ به این شبهه بیان داشت:

«خودش اختيار فرمود كه در آن شب مقدرات خداى عز و جل اجرا شود».
.

کسی خودش را از یک ساختمان پایین میندازد و خودکشی می‌کند«خودش اختیار فرمود که در آن لحظه مقدرات خدای عزوجل اجرا شود»

صدرا;1016591 نوشت:

پاسخ علامه مجلسی (ره)
مرحوم علامه مجلسی در توضیح این روایت می نویسد: كسى كه مقدرات خدا و علل اسباب آنها را نمی داند، می تواند از آنها دورى و اجتناب ورزد و باجتناب مكلّف شود، اما كسى كه به جميع حوادث و پيش آمدها عالم است، چگونه ممكن است او را باجتناب و دورى از آن مكلّف ساخت؛ زیرا در این صورت لازم است که هيچ يك از مقدرات نسبت به او واقع نشود، پس امامان ما (عليهم السلام) به جميع حوادث و بلاهائى كه بر آنها واقع مى‏ شود عالمند
.

برا اساس کدام آیه؟

سپاس

یوری;1016642 نوشت:


با سلام و احترام
این مطالبی که فرمودید که با آیات قران در تضاد است
خودتان هم که آیه آن را آوردید، نقل به مضمون اگر علم غیب داشتم سود زیادی میکردم، زنده بودن امام سود است یا نه؟

کسی خودش را از یک ساختمان پایین میندازد و خودکشی می‌کند«خودش اختیار فرمود که در آن لحظه مقدرات خدای عزوجل اجرا شود»

برا اساس کدام آیه؟

با سلام و عرض ادب و احترام

1) در پست اول بیان شد که آیات قرآن در مورد علم غیب به دو صورت است:

الف) آیاتی که علم غیب را مختص پروردگار دانسته و آنرا از غیر ذات باری تعالی نفی می نماید:
ب) آیاتی که علم غیب را برای برگزیدگان اثبات می نماید؛ که مقتضای جمع میان دو دسته ی از آیات بیان گردید که حقیقت غیب منحصرا از آن ذات باری تعالی است و پروردگار هر کس را که اذن تکوین و تشریع دهد بر اساس ظرفیّت خود از غیب (نسبی)‌ مطلع می گردد؛ چنانکه در آیاتی می فرماید:

«وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»؛
«و شما را از آنچه مى‏ خوريد و در خانه‏ هايتان ذخيره مى‏ كنيد، خبر مى ‏دهم».[1]

«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»؛ «و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند، ولى خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد برمى‏ گزيند».[2]

«عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً؛‌إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً»؛
«داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمى ‏كند. جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد، كه [در اين صورت‏] براى او از پيش رو و از پشت سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت».[3]

«وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»؛ «و كسانى كه كافر شدند مى ‏گويند: «تو فرستاده نيستى.» بگو: «كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد».[4]

2) بدیهی است که ما علمی نسبت به میزان آگاهی برگزیدگان نسبت به غیب نداریم (هر چند که غیب خود دارای مراتب است) اما علم به ما کان و ما یکون نیز داخل در اطلاق «فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً؛‌إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ» است چه رسد به علم جزئی ای با عنوان: علم به زمان و چگونگی وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله) و یا امام معصوم (علیه السلام).

3) بر این اساس که ائمه (علیهم السلام)‌عالم به چنین موضوعی بوده این اشکال مطرح می گرددکه ایا آنان نسبت به چنین علمی وظیفه ای دارند یا خیر؟ که دو بیان از مرحوم مجلسی و علامه طباطبایی (رحمهما الله) بیان گردید که بیانی عقلی است؛ چنانکه حضرت رضا (علیه السلام) نیز خود فرمود: «خودش اختيار فرمود كه در آن شب مقدرات خداى عز و جل اجرا شود».

که در واقع چنین امری: «وقوع در تهلکه است، نه ایقاع و القاء در تهلکه». چنانکه قرآن کریم می فرماید: «قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُون»؛ «بگو: «براى خود زيان و سودى در اختيار ندارم، مگر آنچه را كه خدا بخواهد. هر امّتى را زمانى [محدود] است. آن گاه كه زمانشان به سر رسد، پس نه ساعتى [از آن‏] تأخير كنند و نه پيشى گيرند».[5]

موفق باشید.


[/HR] [1]. سوره آل عمران: 3، آيه49.

[2]. سوره آل عمران: 3، آيه179.

[3]. سوره جن: 72، آيه27و26.

[4] . سوره رعد،‌آیه 43.

[5] . سوره یونس،‌آیه 49.

صدرا;1016807 نوشت:
با سلام و عرض ادب و احترام

2) بدیهی است که ما علمی نسبت به میزان آگاهی برگزیدگان نسبت به غیب نداریم (هر چند که غیب خود دارای مراتب است) اما علم به ما کان و ما یکون نیز داخل در اطلاق «فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً؛‌إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ» است چه رسد به علم جزئی ای با عنوان: علم به زمان و چگونگی وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله) و یا امام معصوم (علیه السلام).

با سلام و احترام
استاد گرامی کسی منکر این نیست که پیامبر بر بخش کوچکی از غیب آگاه است، اما این مطلقا این منظور را نمی رساند که پیامبر آگاه بر تمام امور است چرا که هم مخالف آیات قران است هم مخالف واقعیت‌های تاریخی.

ازسیاق آیات قران میفهمیم که منظور از آگاهی بر غیب، از جنس آگاهی بر داستانهای گذشتگان است، مثلا در قران هست که داستانی را برای پیامبر تعریف میکنند و میگویند که پیش از آن، از آن خبر نداشتی و ...

از طرفی آیات دیگری در قران هست که نشان میدهد که پیامبر نه تنها بر غیب به این معنای که شما گفتید آگاه نیست بلکه بر جزییات ساده تر دیگری هم آگاه نیست

«(ای رسول) خدا تو را ببخشد چرا پیش از انکه دروغ گو از راست گو بر تو معلوم شود به انان اجازه دادی ...»
توبه ۴۳
«ما به زودی آیات خود را (به سروش غیبی) بر تو خواهیم خواند تا تو فراموش نکنی »
الاعلی ۶
«اگر ما میخواستیم حقیقت را به وحی بر تو اشکار می ساختیم تا به باطن انها از سیمایشان پی برده ودر طی سخن کاملا بشناسی »
محمد ۳۰

این آیات و آیات دیگر نشان میدهد که پیامبر حتی بر جزییات ساده تری هم آگاه نیست چه رسد به نحوه و مکان و زمان مرگ خود و دیگران.

اما در مورد نقل قول، دلیلتان چیست که علم به ما کلن و ما یکون هم داخل در اطلاق مورد نظر است؟

سپاس

یوری;1016833 نوشت:
با سلام و احترام
استاد گرامی کسی منکر این نیست که پیامبر بر بخش کوچکی از غیب آگاه است، اما این مطلقا این منظور را نمی رساند که پیامبر آگاه بر تمام امور است چرا که هم مخالف آیات قران است هم مخالف واقعیت‌های تاریخی.

ازسیاق آیات قران میفهمیم که منظور از آگاهی بر غیب، از جنس آگاهی بر داستانهای گذشتگان است، مثلا در قران هست که داستانی را برای پیامبر تعریف میکنند و میگویند که پیش از آن، از آن خبر نداشتی و ...


با سلام و عرض ادب

1) علم به زمان وفات و چگونگی آن امری جزئی و کمترین میزان علم غیب برای انبیاء و اولیای الهی است؛ زیرا چنین اطلاعی به شکل غیر محتوم آن برای اهل سلوک و ریاضت نیز میسر است.

2) اثبات علم غیب برای بندگان برگزیده افتخاری خاص برای آنان بوده؛ و تفسیر آن به امور بسیار جزئی؟! منافی چنین کرامتی است؛ چه اینکه شاگردان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) همچون حذیفه و عمار و میثم تمار و دیگران نیز از احوال آینده به واسطه ی اخبار امیرالمومنین (علیه السلام) بر آنان آگاه بوده اند که خاص و عام و حتی افرادی همچون «ابن تیمیه» نیز آنرا قبول داشته و خود نیز مدعی آگاهی بر غیب بوده اند.[1]

لذا اینکه قرآن می فرماید: «عالم الغیب» «فلا یظهر علی غیبه احدا» «الا من ارتضی من رسول»؛ از چنین استثنایی امکان اطلاع بر اسرار غیب غیر منحصر به ذات ربوبی به نحو اطلاق آن(غیر مقید به مورد خاص)،‌ البته به قدر کمال و ظرفیت برگزیدگان ثابت خواهد بود؛[2] هر چند که اصل چنین اطلاعی خود به اذن پروردگار بوده و چنین علمی نسبت به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مختص به اطلاع از اخبار گذشتگان آن نیز به مقدار مذکور در قرآن نخواهد بود؛ لذا ثمره ی اطلاع از چنین غیبی در مراتب بالای آن در گفتار امام الموحدین (سلام الله علیه) جلوه گر است؛ چنانکه فرمود: «أيها الناس سلوني‏ قبل‏ أن تفقدوني فلأنا بطرق‏ السماء أعلم مني بطرق الأرض»‏[3] «اى مردم! پيش از اينكه مرا از دست بدهيد، از من بپرسيد، زيرا من به راههاى آسمان آگاهتر از شما نسبت به راههاى زمين هستم».


3) در مقابل آیاتی بیانگر عدم اطلاع از غیب نسبت به انبیای الهی و پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) است که این آیات مقیّد اطلاق آیات مثبت علم غیب برای برگزیدگان نخواهد بود؛ بلکه این آیات بر حسب موضوع و محور آیات، نافی اطلاع از غیب به شکل استقلال و یا در حوزه ای خاص (همچون قضاوت) بوده که اثبات آن نیاز به علم ظاهری و نه باطنی دارد و نفی چنین علمی ملازم با نفی علم غیب نخواهد بود.

موفق باشید.



[/HR] [1] . http://al-shia.blog.ir/post/266/%D8%A7%D8%A8%D9%86-%D9%82%DB%8C%D9%85-%D8%AC%D9%88%D8%B2%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D8%A8%D9%86-%D8%AA%DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%87-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%BA%DB%8C%D8%A8-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF-%D9%88-%D8%A7%D8%B2-%D9%84%D9%88%D8%AD-%D9%85%D8%AD%D9%81%D9%88%D8%B8-%D9%88-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%86-%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

[2] . چنانکه در روایت سیف تمار است که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: اگر بين موسى و خضر بودم، به آن‏ها خبر مى‏دادم كه از آن‏ها عالم‏ ترم و آن‏ها را به آن چه در دستشان نبود آگاه مى‏ كردم؛ زيرا به موسى و خضر- عليهماالسّلام- تنها علم گذاشته داده شده، و علم حال و آينده تا قيام قيامت، به آن‏ها داده نشده بود، در حالى كه ما آن را از رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- به ارث برده ‏ايم. (کلینی، کافی، ج1، ص261، الاسلامیه)

[3] شريف الرضى، محمد بن حسين، نهج البلاغة (للصبحي صالح)، 1خطبه 189، جلد، هجرت - قم، چاپ: اول، 1414 ق.

صدرا;1016976 نوشت:
علم به زمان وفات و چگونگی آن امری جزئی و کمترین میزان علم غیب برای انبیاء و اولیای الهی است؛ زیرا چنین اطلاعی به شکل غیر محتوم آن برای اهل سلوک و ریاضت نیز میسر است.

در حدیثی از پیامبر(ص) نقل شده است که حضرت فرمود من که رسول خدا هستم نمی دانم وقتی قدم بر می دارم تا زمانی که روی زمین می گذارم آیا فرصت خواهم داشت یا مرگم فرا خواهد رسید.
صدرا;1016976 نوشت:
چنانکه فرمود: «أيها الناس سلوني‏ قبل‏ أن تفقدوني فلأنا بطرق‏ السماء أعلم مني بطرق الأرض»‏[3] «اى مردم! پيش از اينكه مرا از دست بدهيد، از من بپرسيد، زيرا من به راههاى آسمان آگاهتر از شما نسبت به راههاى زمين هستم».

این کلمه "شما" در متن عربی وجود نداره و در ترجمه اضافه شده. در اینجا علم ایشان نسبت به زمین با علم خودشان نسبت به آسمان مقایسه شده. منظور از راههای آسمان هم احتمالا مسائل دینی است.

گویا سید رضی این حدیث رو مبالغه می دونستند:
http://www.ghadeer.org/Book/88/13667

نقل قول:
همچنین نقل شد که آن استاد درباره ی معنای فرمایش حضرت که می فرماید:
سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض(334)؛ ... گفته بود: این کلام حضرت از قبیل مبالغه است، مانند پدری که به پسر خود بگوید: هر چه بخواهی برای تو فراهم می کنم.

فروردین;1018235 نوشت:
در حدیثی از پیامبر(ص) نقل شده است که حضرت فرمود من که رسول خدا هستم نمی دانم وقتی قدم بر می دارم تا زمانی که روی زمین می گذارم آیا فرصت خواهم داشت یا مرگم فرا خواهد رسید.

این کلمه "شما" در متن عربی وجود نداره و در ترجمه اضافه شده. در اینجا علم ایشان نسبت به زمین با علم خودشان نسبت به آسمان مقایسه شده. منظور از راههای آسمان هم احتمالا مسائل دینی است.

گویا سید رضی این حدیث رو مبالغه می دونستند:
http://www.ghadeer.org/Book/88/13667

با سلام و عرض ادب

1) با تشکر فراوان نسبت به حسن توجه شما؛ بله ترجمه مطابق با متن نیست.

2) در پست اول وجه جمع میان آیات نافی علم غیب و آیات مثبت آن بیان گردید مراجعه فرمائید.

این حدیث با الفاظ مختلف از طریق شیعه وسنی نقل شده که یک نقل آن چنین است: «أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلَامِ قَوْمِهَا»؛[1] (اى مردم پيش از آنكه مرا نيابيد آنچه مى‏خواهيد از من بپرسيد كه من به راههاى آسمان از راههاى زمين آشنا ترم! بپرسيد پيش از آنكه فتنه و فساد سرزمين شما را پايمال كند، سايه شوم خود را بر آن بگستراند و عقلهاى شما را دگرگون سازد!).

هر چند که یک وجه علم امام (علیه السلام)، علم به معارف دین در مراتب مختلف آن بوده؛ اما اطلاق این روایت و روایات مختلف دیگر که (اساسا مربوط به اِخبار از آینده و اخبار از غیب است) شئون علم امام را گسترده تر از این حوزه دانسته و علمی فراتر از این حوزه ثابت می نماید؛ چنانکه مرحوم صفار و دیگران، این خبر را به این صورت نقل نموده اند:

عَنْ سَعْدِ بْنِ الْأَصْبَغِ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيّاً (علیه السلام) يَقُولُ عَلَى هَذَا الْمِنْبَرِ: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي وَ اللَّهِ مَا مِنْ أَرْضٍ مُخْصِبَةٍ وَ لَا مُجْدِبَةٍ وَ لَا فِئَةٍ تُضِلُّ مِائَةً وَ تَهْدِي مِائَةً إِلَّا وَ قَدْ عَرَفْتُ قَائِدَهَا وَ سَائِقَهَا وَ قَدْ أَخْبَرْتُ بِهَذَا رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُخْبِرُهَا كَبِيرُهُمْ لِصَغِيرِهِمْ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَة»؛[2] «اصبغ بن نباته گوید: شنیدم علی (علیه السلام) بر این منبر فرمود: از من سؤال کنید قبل از آنکه مرا نیابید، قسم به خدا زمینی نیست چه سرسبز و چه شوره زار و گروهی که گمراه کنند صد نفر را یا صد نفر را هدایت نمایند جز آنکه رهبر و فرمانروای آنها را می شناسم و به تحقیق این را به مردی از اهل بیت خود خبر داده ام،‌ بزرگ ایشان به کوچکشان تا روز قیامت خبر می دهند».

3) این خبر به نقل عامه (اهل سنت) اینچنین است:
«عن أبي المعتمر مسلم بن أوس وجارية بن قدامة السعدي أنهما حضرا علي بن أبي طالب يخطب وهو يقول: سلوني قبل أن تفقدوني! فإني لا أسأل عن شيء دون العرش إلا أخبرت عنه».[3] که در این روایت خبر از اخبار و خبر دادن از «دون العرش» است.
ودر روایت دیگری باز به نقل عامه «صعصعة بن سوهان» پس از سخن حضرت، از زمان خروج دجال سوال نمود، که این خبر بیانگر آن است که فهم مخاطبین آنحضرت از کلام حضرت فراتر از معارف دین و مسائل حلال و حرام بوده است.
[4]

در این لینکها به این موضوع پرداخته شده است:
(http://hodat.ir/index.aspx?siteid=25&fkeyid=&siteid=25&pageid=42273&newsview=55607&cat=,2880,)

(http://hadith.riqh.ac.ir/article_3892_43654db4c9a14b36c9d70f089c823888.pdf)

(https://hawzah.net/fa/Magazine/View/89/7624/95214/%D8%A8%D8%AD%D8%AB%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%BA%DB%8C%D8%A8-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85)

4) سخن مرحوم علامه ی طباطبایی در کتاب (در محضر علامه، ص110) مربوط به مرحوم سید رضی نیست؛‌ بلکه مربوط به یکی از اساتید حوزه ی علمیه قم بوده، که در کتاب آمده: همچنین نقل شد که آن استاد درباره ی معنای فرمایش حضرت که می فرمایند: سلونی... گفته بود: این کلام حضرت از قبیل مبالغه است...حضرت استاد علامه طباطبایی (قدس سره) در پاسخ سخنان او فقط این آیه ی شریفه را قرائت نمود: «و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور».

موفق باشید.


[/HR] [1] . شريف الرضى، محمد بن حسين، نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه 189، جلد، هجرت - قم، چاپ: اول، 1414 ق.
[2] . صفار القمی، بصائر الدرجات، جز ششم، ح1و 2و 3و 5و 6و 7و 8و 10و 12و 13.
[3] . المتقی الهندی، کنزالعمال، ج13، ص165، ح36502، مؤسسة الرسالة.
[4] . همان، ح39709.

ممنونم از پاسخهای ارزشمند شما استاد گرامی
در مورد این حدیث هم ممنون میشم توضیح بفرمائید @};-

فروردین;1018235 نوشت:
در حدیثی از پیامبر(ص) نقل شده است که حضرت فرمود من که رسول خدا هستم نمی دانم وقتی قدم بر می دارم تا زمانی که روی زمین می گذارم آیا فرصت خواهم داشت یا مرگم فرا خواهد رسید.

صدرا;1018279 نوشت:
همچنین نقل شد که آن استاد درباره ی معنای فرمایش حضرت که می فرمایند: سلونی... گفته بود: این کلام حضرت از قبیل مبالغه است...حضرت استاد علامه طباطبایی (قدس سره) در پاسخ سخنان او فقط این آیه ی شریفه را قرائت نمود: «و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور».

معنای آیه: "و هر که را خدا نور (علم و معرفت و ایمان) نبخشید هرگز (جان) روشنی نخواهد یافت".

ظاهراً علامه طباطبایی به گمراه خواندن آن استاد بسنده کرده اند، اما با توجه به مطالبی که دوستان فرمودند و آیات مختلفی که در مورد علم غیب وجود داره، به نظر می رسه این موضوع بحث خیلی مفصل تری نیاز داره و خوب بود اگر علامه طباطبایی دلیل نادرست دانستن این نظر را هم می فرمودند. ضمن اینکه احادیث و روایاتی وجود دارند که به شیوه مبالغه بیان شده اند.


صدرا;1018279 نوشت:
اما اطلاق این روایت و روایات مختلف دیگر که (اساسا مربوط به اِخبار از آینده و اخبار از غیب است) شئون علم امام را گسترده تر از این حوزه دانسته و علمی فراتر از این حوزه ثابت می نماید

بحث این تاپیک بررسی میزان گستردگی علم غیبه. اینکه آیا این علم شامل همه چیز از جمله دانستن زمان و نحوه شهادت هم هست یا خیر، از این حدیث برداشت نمیشه.

فروردین;1018319 نوشت:
معنای آیه: "و هر که را خدا نور (علم و معرفت و ایمان) نبخشید هرگز (جان) روشنی نخواهد یافت".

ظاهراً علامه طباطبایی به گمراه خواندن آن استاد بسنده کرده اند، اما با توجه به مطالبی که دوستان فرمودند و آیات مختلفی که در مورد علم غیب وجود داره، به نظر می رسه این موضوع بحث خیلی مفصل تری نیاز داره و خوب بود اگر علامه طباطبایی دلیل نادرست دانستن این نظر را هم می فرمودند. ضمن اینکه احادیث و روایاتی وجود دارند که به شیوه مبالغه بیان شده اند.

بحث این تاپیک بررسی میزان گستردگی علم غیبه. اینکه آیا این علم شامل همه چیز از جمله دانستن زمان و نحوه شهادت هم هست یا خیر، از این حدیث برداشت نمیشه.

با سلام و عرض ادب

1) موضوع تاپیک عدم تنافی علم به زمان وفات از سویی و عدم اجتناب از آن و شبهه ی القای در تهلکه است؛ لذا مفروض تاپیک علم به زمان وفات از سوی ائمه (علیهم السلام) است؛ لذا بحث در مورد بود یا نبود علم غیب و یا حیطه ی آن موضوع اصلی تاپیک نمی باشد و تاپیکی مجزا را طالب است؛ هر چند که اعتقاد به علم غیب داشتن امام (علیه السلام) از ضروریّات اعتقادات امامیه نیست که منکر آن کافر گردد.

2) در مورد متنی که ارسال فرمودید که بیانگر عدم علم پیامبر (صلی الله علیه و آله) سندی پیدا نکردم؛ اما در صورتی که این خبر دارای اصلی باشد؛ (چنانکه نظیر این متن در خطبه ی 149 نهج البلاغه آمده) روایت در مقام نفی علم غیب مستقل است؛ یعنی من به استقلال علمی نسبت به زمان وفات خویش ندارم که چنین امری نفی علم به زمان مرگ به انباء و اخبار غیبی نخواهد داشت.

به عبارت دیگر: این ندانستن مربوط به جهات ظاهری و حسابها و تجربیّات و اسباب بشری است که به جنبه ی بشری آنها مربوط می شود و این منافاتی ندارد که به واسطه ی جنبه ی نوری و توجه به آن هر چه را بخواهند بدانند. (سخن علامه طباطبایی)

3) در کتب روایی شیعه در بحث ابعاد علم امام بابی با عنوان: «أن الأئمة (علیهم السلام) يعلمون‏ متى‏ يموتون‏ و أنهم لا يموتون إلا باختيار منهم»‌ آمده است. به عنوان نمونه مرحوم کلینی در ذیل این عنوان هشت روایت و مرحوم صفار چهارده روایت را ذکر نموده که یکی از روایات مورد اتفاقشان این روایت است: عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)‏ «إِنَّ الْإِمَامَ‏ لَوْ لَمْ يَعْلَمْ مَا يُصِيبُهُ‏ وَ إِلَى مَا يَصِيرُ فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَى خَلْقِه‏»؛[1] «ابو بصیر گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: همانا امام اگر نداند چه بر سرش می آید (از خیر و شر و بلا و عافیت) و به سوی چه می رود (از مرگ و شهادت) او حجت خدا بر خلقش نیست».

4) در همان لینکی که آدرس آنرا مرقوم نمودید از صفحه 119 الی 128 به تبیین دیدگاه اثباتی از سوی علامه طباطبایی پرداخته شده است.

5) اصل در سخن متکلم علاوه بر اراده ی استعمالی اراده ی جدی آن نیز هست؛ لذا حمل بر مجاز گویی نیازمند به قرینه است و در نبود قرینه انصراف از اطلاق کلام همان اراده ی جدی متکلم نسبت به مفاد کلام اوست. بنابر این دلیلی بر مبالغه گویی (آنهم از سوی معصوم) در موضوع محل بحث نیست؛ بلکه قرینه و بالاتر تصریح بر عدم مبالغه در گفتار در این موضوع است.

موفق باشید.


[/HR] [1] . الکلینی، الکافی، ج1، ص258،‌

صدرا;1018341 نوشت:
به عبارت دیگر: این ندانستن مربوط به جهات ظاهری و حسابها و تجربیّات و اسباب بشری است که به جنبه ی بشری آنها مربوط می شود و این منافاتی ندارد که به واسطه ی جنبه ی نوری و توجه به آن هر چه را بخواهند بدانند. (سخن علامه طباطبایی)

دقیقاً این یکی از منطقی ترین توجیهاتیه که برای جمع بین این مطالب عنوان میشه. یعنی ائمه فقط در صورتی که اراده کنند از علم غیب آگاه می شوند. خیلی از احادیث این موضوع را تایید می کنند که ملاک تصمیم گیری ایشان در امور مهمی مثل اداره حکومت نیز همین جنبه بشری و استفاده از اطلاعاتی که از طریق اسباب عادی بدست میآیند بوده. به طور مثال حضرت علی (ع) خطاب به منذر بن جارود عبدى، كه در فرماندارى خود خيانتى مرتكب شده بود می فرمایند:
نقل قول:
پس از ياد خدا و درود همانا، شايستگى پدرت مرا نسبت به تو خوشبين، و گمان كردم همانند پدرت مى باشى، و راه او راه مى روى. ناگهان به من خبر دادند، كه در هواپرستى چيزى فروگذار نكرده، و توشه اى براى آخرت خود باقى نگذاشته اى، دنياى خود را با تباه كردن آخرت آبادان مى كنى، و براى پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريده اى، اگر آنچه به من گزارش رسيده، درست باشد، شتر خانه ات، و بند كفش تو، از تو با ارزش تر است، و كسى كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسدارى از مرزهاى كشور را دارد، و نه مى تواند كارى را به انجام رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد يا از خيانتى دور ماند پس چون اين نامه به دست تو رسد، نزد من بيا. ان شاء اللّه.

طبق این نامه، شایستگی های پدر منذر باعث خوشبینی به او شده بود و گزارشی که از عملکردش رسیده باعث بدبینی به او.

صدرا;1018341 نوشت:
مبالغه گویی (آنهم از سوی معصوم)

همه احادیث از طرف معصومین بیان شده اند؛ اما برخی از اونها دارای مبالغه اند. یعنی مبالغه گویی منافاتی با عصمت نداره.

فروردین;1018438 نوشت:
دقیقاً این یکی از منطقی ترین توجیهاتیه که برای جمع بین این مطالب عنوان میشه. یعنی ائمه فقط در صورتی که اراده کنند از علم غیب آگاه می شوند. خیلی از احادیث این موضوع را تایید می کنند که ملاک تصمیم گیری ایشان در امور مهمی مثل اداره حکومت نیز همین جنبه بشری و استفاده از اطلاعاتی که از طریق اسباب عادی بدست میآیند بوده. به طور مثال حضرت علی (ع) خطاب به منذر بن جارود عبدى، كه در فرماندارى خود خيانتى مرتكب شده بود می فرمایند:

طبق این نامه، شایستگی های پدر منذر باعث خوشبینی به او شده بود و گزارشی که از عملکردش رسیده باعث بدبینی به او.

همه احادیث از طرف معصومین بیان شده اند؛ اما برخی از اونها دارای مبالغه اند. یعنی مبالغه گویی منافاتی با عصمت نداره.

با سلام و عرض ادب

1) وظیفه ی معصومین (علیهم السلام) در انجام امور عادی زندگی عمل به علم غیب نیست؛[1] بلکه در این مورد و امور حکومت و قضاوت، معصوم (علیه السلام) بر اساس بینه ی ظاهری عمل می نماید؛ لذا پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند: «اِنَّمَا اَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَالْاَيْمَانِ».[2] «هر آينه من در بين شما بر اساس شاهد و قسم حكم میكنم».
2) در حوزه ی تبیین معارف الهی پیامبر (صلی الله علیه وآله) معصوم از خطا و اشتباهند؛ که لازمه چنین امری اتصال به منبع غیب است.

3)‌ از آنجا که رتبه ی وجودی معصوم دون مرتبه ی خالق و فوق مرتبه ی سایر مخلوقات است؛ اگر معصوم سخنی از علم خویش بگوید نمی توان آنرا به کلام مبالغه آمیز حمل نمود؛ زیرا که چنین امری زمینه ی غلو نسبت به آنها را فراهم ساخته؛ علاوه بر آنکه حمل بر مبالغه گویی هیچ وجهی در کلام معصوم ندارد.

موفق باشید.


[/HR][1] . چنانکه روزی شتر رسول خدا (صلّی اللَّه علیه و آله) گم شد. منافقین طعنه زدند و گفتند: او ما را از اسرار آسمانها خبر می دهد ولی نمی داند شترش کجاست. وقتی این سخن طعن آمیز، به گوش پیامبر رسید، فرمود: تمام اخباری که از آسمانها می گویم از طرف خداست و خدا مرا به همه اسرار آگاه کرده است.سپس جای شتر را به آنها نشان داد و فرمود: «افسارش به درختی گیر کرده است» رفتند و شتر را در همان حالی که پیامبر فرموده بود یافتند.

[2] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 232.

صدرا;1019241 نوشت:
1) وظیفه ی معصومین (علیهم السلام) در انجام امور عادی زندگی عمل به علم غیب نیست؛[1] بلکه در این مورد و امور حکومت و قضاوت، معصوم (علیه السلام) بر اساس بینه ی ظاهری عمل می نماید؛ لذا پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند: «اِنَّمَا اَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَالْاَيْمَانِ».[2] «هر آينه من در بين شما بر اساس شاهد و قسم حكم می‌كنم».
2) در حوزه ی تبیین معارف الهی پیامبر (صلی الله علیه وآله) معصوم از خطا و اشتباهند؛ که لازمه چنین امری اتصال به منبع غیب است.

ممنون صدرا گرامی
اما آیا پرداختن به علوم طبیعی جزء "امور عادی زندگی" محسوب میشه یا "تبیین معارف الهی" ؟
به نظرم علوم طبیعی می تونند جزء معارف الهی به حساب نیان.

فروردین;1018438 نوشت:
دقیقاً این یکی از منطقی ترین توجیهاتیه که برای جمع بین این مطالب عنوان میشه. یعنی ائمه فقط در صورتی که اراده کنند از علم غیب آگاه می شوند.

با سلام و احترام

من فکر می‌کنم اینکه« هر چه اراده کنند از علم غیب آگاه میشوند» حتی بدتر و بی منطق تر از این است که بگوییم از اول بر علوم غیب آگاه بودند.

چطور اراده خالق تابع اراده مخلوق است؟ (از نظر عقلی هم مشکل دارد چه برسد به قران و شواهد دیگر)

سپاس

A Curious Mind;1019266 نوشت:
چطور اراده خالق تابع اراده مخلوق است؟

میشه تصورش کرد ... مثلاً هر زمان که اراده کنند که به شکل غیبی بدانند، خدا به طور همزمان اراده کند به ایشان علم غیب را اعطا کند.

به هر حال باید توجیهی ارائه بشه که داشتن علم غیب (بر اساس قرآن و روایات) با عمل کردن بر اساس علوم معمولی (مثل چیزی که از نامه 71 نهج البلاغه نقل شد) تضادی پیدا نکنه.

فروردین;1019278 نوشت:
میشه تصورش کرد ... مثلاً هر زمان که اراده کنند که به شکل غیبی بدانند، خدا به طور همزمان اراده کند به ایشان علم غیب را اعطا کند.

با سلام و احترام

اگر خدا اراده نکرد چه؟

این یعنی اینکه اراده خدا تابع اراده مخلوق است که باطل است، از طرفی با توجه به صفر بودن علم مخلوق‌در مقابل خدا، شاید اراده پیامبر مطابق حکمت خدا نباشد، در قران کم نداریم از رد درخواست پیامبران.

بهتر است بگوییم اگر خدا صلاح دانست پیامبر را آگاه میکند، نه اینکه مجبور است آگاه کند.

فروردین;1019278 نوشت:

به هر حال باید توجیهی ارائه بشه که داشتن علم غیب (بر اساس قرآن و روایات) با عمل کردن بر اساس علوم معمولی (مثل چیزی که از نامه 71 نهج البلاغه نقل شد) تضادی پیدا نکنه.

نکته اول اینکه، از قران استباط نمیشه که اگر پیامبر اراده کند خدا او را آگاه می‌کند.
دوم اینکه آگاهی پیامبر بر علوم غیبی که قران خبر می‌دهد مثل این است که خدا به او حقایقی را یاد داده است که دیگران نمیدانند، حد و حدودش هم معلوم نیست ولی از این جنس نیست که بر همه ی علوم مسلط باشند.
علم غیب پیامبر هم شامل امور روزمره زندگی مردم نمی‌شود که بخواهیم تضادش را با مسایلی از آن جنس نامه ای که شما اشاره کردید نتیجه بگیریم(علم به آینده هم به نظر می‌رسد در حیطه پیامبر نیست، مگر حقایقی کلی در مورد آینده و نه جزییات)

این روایاتی که گفتید «اگر امامان و پیامبر هر چه اراده کنند بر آن آگاه میشوند» شامل سه روایت می‌شود که بر طبق حرفهای جناب علامه مجلسی در کتاب مراه العقول، یک روایت ضعیف و دو روایت مجهول است.
[SPOILER]http://lib.eshia.ir/27875/3/118
[/SPOILER]
سپاس

سؤال:
آیا حضرت علی می دانسته که ابن ملجم پشت سرشه و کاری نکرد؟ اگر اینگونه باشد، این یعنی خودکشی! متاسفانه شیعیان از بس ائمه را دوست دارند بعضی صفات را به آنها می دهند اما نمی دانند که این دوستی آنان از هر دشمنی بد تر است: «قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ».

جواب:
آيات قرآن در مورد علم غيب، بر دو دسته است: برخی از آیات علم غيب را مخصوص خدا دانسته و آن را از غير خدا نفی نموده و در برخی دیگر حیطه ای از علم غیب برای بندگان خاص اثبات شده است.
این آیات جملگی بیانگر آنند که حقیقت علم به تمامه از آن خدای متعال است و بندگان خاص تنها به واسطه ی اذن و افاضه ی از جانب او و بر اساس ظرفیت و رتبه ی وجودیشان، مطلع از عالم غیب می شوند.

برداشت بسیاری از مفسرین اهل سنت نیز چنین است و آنان در وجه جمع میان آیات گفته‌اند، علم غیب بر دو نوع بوده؛ علم غیب ذاتی و علم غیب عرضی.
علم غیب ذاتی منحصرا از آن خداست؛ زيرا تنها ذات باری تعالی بر همه ی هستی احاطه ی وجودی و علمی دارد. بر این اساس برخوداری ديگران از علم غیب به صورت عرضی و تبعی است؛ زیرا احاطه و ابزار علمی آنان محدود و از راه افاضه خداوند است.
به عنوان نمونه «آلوسی» در تفسیر «روح المعانی» می نویسد: «حق آن است كه علم غيبی كه از غير خداوند عزوجل نفى شده، علمى است كه براى ذات شخص و بدون واسطه، ثابت است... و اما آنچه را كه براى بعضى از خواص به وقوع پيوسته، علم غيبی نیست كه از غير خداوند عزوجل نفى شده؛ بلكه جزء افاضات الهى است كه خداوند آن را بر عده‌اى از بندگان خود افاضه نموده است، بنابراین نباید گفته شود که این گروه علم غیب ذاتی دارند و کسی که چنین بگوید مسلماً کافر شده است. بلکه باید گفت که به طریقی برای آنها علم غیب نمایان و ظاهر شده است».(1)
«آلوسی» همچنین در مورد علم غیب پیامبر (صلی الله علیه وآله) می نویسد: «پیامبر (صلی الله علیه و آله) قبض روح نشد تا این که دانست هر چیزی که علم و آگاهی به آن ممکن بود».(2)
نویسنده ی «تفسیر خازن» نیز ذیل آیه ی: «وَ مَا کَانَ اللهُ لِیُطلِعَکُم عَلَی الغَیبِ»؛(3) می نویسد: «ولی خدا بر می گزیند از رسولانش هر که را بخواهد پس او را بر آنچه از غیب که بخواهد مطلع می سازد».(4)
«ابن حجر هیتمی» نیز در این رابطه می نویسد:
«اينكه خداوند، انبيا و اولياء را به پاره‌اى از علم غيب آگاه و مطلع مى‌كند امرى است ممكن و هرگز مستلزم محال نمى‌شود و انكار آن عناد و مكابره است».(5)
«ابن حجر» همچنین به نقل از «محیی الدین نووی» می‌نویسد:
«نووی به آن (داشتن علم غیب انبیاء) تصریح کرده است پس گفته است انبیاء علم غیب را استقلالی نمی‌دانند و فقط خدا علمِ و آگاهی به تمام علوم را دارد و اما معجزات و کرامات انبیا با اعلام خداوند به آنها است».(6)
همچنین قاضی شوکانی که دیدگاهی سلفی داشته در «فتح القدير» می‌نویسد:
«اگر بگویی آیا با دلیل قرآنی ثابت است که خداوند برای کسی که رضایت دارد مثلا برای رسولانش، آنان را مطلع بر غیبش می‌گرداند و برای رسولی که خداوند تعالی مقداری از غیبش را به او خبر داده است، او نیز بعضی از امورات را برای امتش ظاهر می‌گرداند؟ می‌گویم: آری! و این اشکالی ندارد و ثابت است از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به سنت مطهره از او رسیده است».(7)

بر این اساس مراد از نفی غیب در تفسیر آیه ی شریفه ی: «قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْر»؛(8) «بگو: «من مالك سود و زيان خويش نيستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ (و از غيب و اسرار نهان نيز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده كند؛) و اگر از غيب با خبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى ‏كردم»، نفی غیب استقلالی و مستقل از افاضه ی پروردگار است و نه مطلق علم غیب.

عدم منافات اطلاع از غیب و عدم احتراز از خطر جانی
در روایات اهل بیت (علیهم السلام) روایاتی با مضمون علم آنان به زمان شهادت و وفاتشان آمده است و این روایات بیانگر علم آنان به زمان و چگونگی وفاتشان است. به عنوان نمونه مرحوم کلینی (متوفی:329هـ) بابی را با عنوان: «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ علیهم السلام يَعْلَمُونَ مَتَى يَمُوتُونَ وَ أَنَّهُمْ لَا يَمُوتُونَ إِلَّا بِاخْتِيَارٍ مِنْهُم‏»؛ آورده و در ذیل آن هشت روایت ذکر نموده که دو روایت آن چنین است:

1) امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «هر امامى‏ كه ‏نداند چه به او مى‏ رسد و چه سرانجامى دارد او حجت خدا بر خلقش نيست (يعنى امام بر حق نيست).(9)

2) در روایت دیگری «حسن بن جهم» به امام رضا (عليه السلام )عرضه داشت: «همانا امير المؤمنين (عليه السلام) قاتل خود را شناخته بود و مي دانست كه در چه شبى و در چه مكانى كشته مى‏ شود، و چون نعره مرغابيان را در خانه شنيد خودش فرمود: «اينها نعره زنانى هستند كه نوحه گرانى پشت سر دارند». و چون ام كلثوم به او عرض كرد: «كاش امشب در خانه نماز بخوانى و براى نماز جماعت ديگرى را بفرستى» از او نپذيرفت و در آن شب بدون اسلحه‏ در رفت و آمد بود، در صورتى كه می دانست ابن ملجم- لعنه اللَّه- او را با شمشير می كشد و اقدام به چنين كارى جايز نيست!
حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ وی بیان فرمودند: «آنچه گفتى درست است ولى خودش اختيار فرمود كه در آن شب مقدرات خداى عز و جل اجرا شود». 10

این روایت به خوبی بیانگر آن است که چنین سؤالی در زمان ائمه (علیهم السلام) نیز مطرح بوده که چگونه امام با وجود علم به اینکه چه کسی قاتل اوست از خطر جانی در کمین خود جلوگیری نکرده و خود را در کام مرگ قرار داده است؟ که حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ به این شبهه بیان داشت:
«خودش اختيار فرمود كه در آن شب مقدرات خداى عز و جل اجرا شود».

پاسخ علامه مجلسی (ره)
مرحوم علامه مجلسی در توضیح این روایت می نویسد: كسى كه مقدرات خدا و علل اسباب آنها را نمی داند، می تواند از آنها دورى و اجتناب ورزد و باجتناب مكلّف شود، اما كسى كه به جميع حوادث و پيش آمدها عالم است، چگونه ممكن است او را به اجتناب و دورى از آن مكلّف ساخت؛ زیرا در این صورت لازم است که هيچ يك از مقدرات نسبت به او واقع نشود، پس امامان ما (عليهم السلام) به جميع حوادث و بلاهائى كه بر آنها واقع مى‏ شود عالمند و تكليف هم ندارند كه طبق اين علم عمل كنند و از آن بلاها اجتناب و دورى ورزند، چنان كه پيامبر و امير المؤمنين (صلّى اللَّه عليهما) منافقين را می شناختند و از عقايد فاسد آنها آگاه بودند؛ ولى مكلف نبودند كه از آنها دورى كنند و با آنها معاشرت و ازدواج ننمايند يا آنها را بكشند و يا طرد كنند تا زمانى كه عمل موجب قتل و طرد از آنها مشاهده نشود.

همچنين امير المؤمنين (صلوات اللَّه عليه ) با آنكه می دانست كه در ظاهر بر معاويه ظفر نمی كند و می دانست كه معاويه (لعنه الله) پس از وى خلافت می كند؛ ولى از جنگيدن با او كوتاهى نفرمود؛ بلكه نهايت كوشش را بكار برد تا شهيد گشت و خود آن حضرت خبر می داد كه من كشته می شوم و پس از من معاويه بر شيعيانم تسلط پيدا می كند و همچنين امام حسين (عليه السلام) می دانست كه اهل عراق با او پيمان‏شكنى می كنند و خود او با اولاد و اصحابش كشته مى‏شود و بارها از اين مطلب خبر می داد؛ ولى از جانب خداوند متعال مكلف نبود كه به عراق نرود و جان خود را حفظ كند.(11)

پاسخ علامه ی طباطبائی (ره)
مرحوم علامه ی طباطبایی در پاسخ به این شبهه می گویند:
«گاهی انسان به علم قطعی و بی بروبرگرد می داند که به فعل اختیاری خود، مثلاً در ساعت یازده، زهر خواهد خورد و در فلان میدان و یا خیابان تصادف خواهد کرد و جان خواهد سپرد. و گاهی نیز قطعاً می داند که به فعل اختیاری و ارادی خود مثلاً در ساعت یازده در فلان میدان و یا خیابان تصادف خواهد کرد و یا هدف تیر و گلوله قرار خواهد گرفت، ولی این واقعه مشروط به وقوع شرط یا شروطی است، و در مورد ما مثلاً مشروط به رفتن است، به گونه ای که اگر برود کشته می شود، و اگر نرود کشته نخواهد شد.
در صورت اول چاره جویی معنی ندارد، زیرا انسان خود را در هلاکت واقع می بیند، نه اینکه خود را به هلاکت بیندازد و القاء در تهلکه کند، از این رو خطاب: «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَة»؛(12) «با دست خود، خود را به هلاکت نیندازید». اصلاً به او متوجه نیست؛ ولی در صورت دوم تشبّث و تمسّک به اسباب و در صدد چاره جویی بر آمدن و خودداری کردن از رفتن به سوی هلاکت جا دارد و خطاب «لاتلقوا» به انسان متوجه می شود. حال می گوییم: اقدام ائمه (علیهم السلام) از قبیل فعل اول است که حتمیّت و وقوع فعل را (چه بخواهند چه نخواهند) می دانستند و چاره جویی و نرفتن و اقدام نکردن معنی نداشت؛ زیرا همه بر خلاف علم قطعی مفروض است. و در واقع آیه ی شریفه ی فوق نهی از القاء در تهلکه می کند، ولی قضایای ائمه (علیهم السلام) وقوع در تهلکه است، نه ایقاع و القاء در تهلکه».(13)

پی نوشت:
1. الآلوسی، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، دارالکتب العلمیة، ج10، ص222.: «ولعل الحق أن يقال: إن علم الغيب المنفي عن غيره جل وعلا هو ما كان للشخص لذاته أي بلا واسطة في ثبوته له...وما وقع للخواص ليس من هذا العلم المنفي في شيء ضرورة أنه من الواجب عزوجل أفاضه عليهم بوجه من وجوه الإفاضة فلا يقال: إنهم علموا الغيب بذلك المعنى ومن قاله كفر قطعا، وإنما يقال: إنهم أظهروا أو اطلعوا - بالبناء للمفعول على الغيب».
2. همان، ج15، ص154.: «فلم يقبض رسول الله صلّى الله عليه وسلّم حتى علم كل شيء يمكن العلم به».
3. آل عمران/179.
4. تفسير الخازن المسمى لباب التأويل في معاني التنزيل، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم البغدادي الشهير بالخازن، دار الكتب العلمية - بيروت، ج1، ص325.:
«لکنَ اللهَ یَصطفی و یَختَاُر مِن رُسُلِه مَن یَّشآءُ فیطلعه علی ما يشاء من غيبه».
5. الفتاوی الحدیثیة، ابن حجر الهیتمی، دارالفکر-بیروت، ج1، ص223.: «ثمَّ أَعْلَام الله تَعَالَى للأنبياء والأولياء بِبَعْض الغيوب مُمكن لَا يسْتَلْزم محالا بِوَجْه فإنكار وُقُوعه عناد».
6. همان: «صرح بِهِ النَّوَوِيّ رَحمَه الله فِي فَتَاوِيهِ فَقَالَ مَعْنَاهَا لَا يعلم ذَلِك اسْتِقْلَالا وَعلم إحاطة بِكُل المعلومات إِلَّا الله وَأما المعجزات والكرامات فبإعلام الله لَهُم».
7. فتح القدير، محمد بن علي بن محمد بن عبد الله الشوكاني، دار ابن كثير، دار الكلم الطيب - دمشق، بيروت،‌ ج5، ص374.: «فَإِنْ قُلْتَ: إِذَنْ قَدْ تَقَرَّرَ بِهَذَا الدَّلِيلِ الْقُرْآنِيِّ أَنَّ اللَّهَ يُظْهِرُ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رُسُلِهِ عَلَى مَا شَاءَ مِنْ غَيْبِهِ، فَهَلْ لِلرَّسُولِ الَّذِي أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَى مَا شَاءَ مِنْ غَيْبِهِ أَنْ يُخْبِرَ بِهِ بَعْضَ أُمَّتِهِ؟ قُلْتُ: نَعَمْ وَلَا مَانِعَ مِنْ ذَلِكَ. وَقَدْ ثَبَتَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ هَذَا مَا لَا يَخْفَى عَلَى عَارِفٍ بِالسُّنَّةِ الْمُطَهَّرَةِ...».
8. الاعراف/188.
9. كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق،‌ ج1، ص258.: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَيُّ إِمَامٍ لَا يَعْلَمُ مَا يُصِيبُهُ وَ إِلَى مَا يَصِيرُ فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِه‏».
10
. كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج1، ص259، ح4.: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ‏ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَدْ عَرَفَ قَاتِلَهُ وَ اللَّيْلَةَ الَّتِي يُقْتَلُ فِيهَا وَ الْمَوْضِعَ الَّذِي يُقْتَلُ فِيهِ وَ قَوْلُهُ لَمَّا سَمِعَ صِيَاحَ الْإِوَزِّ فِي الدَّارِ صَوَائِحُ تَتْبَعُهَا نَوَائِحُ وَ قَوْلُ أُمِّ كُلْثُومٍ- لَوْ صَلَّيْتَ اللَّيْلَةَ دَاخِلَ الدَّارِ وَ أَمَرْتَ غَيْرَكَ يُصَلِّي بِالنَّاسِ فَأَبَى عَلَيْهَا وَ كَثُرَ دُخُولُهُ وَ خُرُوجُهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ بِلَا سِلَاحٍ وَ قَدْ عَرَفَ (علیه السلام) أَنَّ ابْنَ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ قَاتِلُهُ بِالسَّيْفِ كَانَ هَذَا مِمَّا لَمْ يَجُزْ تَعَرُّضُهُ فَقَالَ ذَلِكَ كَانَ وَ لَكِنَّهُ خُيِّرَ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ لِتَمْضِيَ مَقَادِيرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».
11. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، 26جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: دوم، 1404 ق، ج3، ص124.
12. البقرة/195.
13. محمد حسین رخشاد، در محضر علامه ی طباطبایی، ص127، بی جا، بی نا.

موضوع قفل شده است