گلستان شعر و ادب بانوان

تب‌های اولیه

189 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="DarkRed"]

حبیبه;909869 نوشت:
باسمه الودود

سلام،عرض ادب و خیر مقدم

سلام خیلی ممنون از محبتتون@};-[/]

[="DarkRed"]
دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود

شعله می‌پیچید بر گرد بهار
خون دل می‌خورد تیغ ذوالفقار

یک طرف گلبرگ اما بی سپر
یک طرف دیوار بود و میخ در

میخ یاد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود

قلب آهن را محبت نرم کرد
میخ از چشمان زینب شرم کرد

شعله تا از داغ غربت سرخ شد
میخ کم کم از خجالت سرخ شد

گفت با در رحم کن سویش مرو
غنچه دارد، سوی پهلویش مرو

حمله طوفان سوی دود شمع کرد
هرچه قوت داشت دشمن جمع کرد

روز، رنگ تیره ی شب را گرفت
مجتبی چشمان زینب را گرفت

پای لیلی چشم مجنون می‌گریست
میخ بر سر میزد و خون می‌گریست

جوی خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود و دود بود و دود بود ...!

- حسن لطفی

➖➖➖➖➖➖[/]

باسمه المنتقم

دل زهرا حزین از دردها نیست؟!

خطابش با همه نامردها نیست؟!

غم محسن نکرده لاله گونش؟!

دلِ در هم نگشته غرقِ خونش؟!

همه افسانه باشد این مصیبت؟!

که گفته؟که شنفته؟ چیست نیت؟!

کمی ای کاش با انصاف بودیم

به وقت مصلحت شفاف بودیم

نمی گفتیم تاریخی نبوده

به دیوارِ حرم میخی نبوده

نمی گفتیم باید روی پوشید

سخن آهسته گفت و زهر نوشید

دلا ای کاش صابرتر نویسی

تو هم چشم قلم جانانه خیسی؟!

تو هم می گریی از بغضِ شکسته؟

تو هم دیدی علی را دست بسته؟

تو می دانی که زهرا پشت در بود؟

میان کوچه دشمن سر به سر بود؟

تو هم دیدی که آتش شعله ور شد؟

میان دود، خانه غوطه ور شد؟

تو می دانی کشیده خورد زهرا؟

چه غمهایی به سینه بُرد زهرا؟

چرا تشییع شد زهرا شبانگاه؟

علی شاید همین می گفته با چاه



حبیبه;910057 نوشت:
چرا تشییع شد زهرا شبانگاه؟
علی شاید همین می گفته با چاه

فوق العاده بود
=d>=d>=d>=d>

باسمه الجلیل

حجاب میراث فاطمه (س) است

زانوی غمم کنون به دست قلم است

این لوح برای اشکِ غم مغتنم است

ای کاش که دخترانِ شیعه دانند

میراث عفافِ فاطمه(س) محترم است

آن چادر خاکی که ز سر نفتاده ست

یعنی که بدان حریم زن چون حرم است

باسمه الشفیع

زهراست که چون آینه پیداست خدا را

دست قَدَرش حفظ کند أرض و سما را

در حشر چو آید به جلالت صف محشر

افکنده کند حق به درش شاه و گدا را

از خلق چو پرسند حساب عمل و عمر

یا فاطمه اش ختم کند چون و چرا را

ای بانوی قدسی بزنم مُهر سعادت

چیزی چو ندارم به جز از مهر و وفا را

در حشر چو گویند چه داری چه نداری؟

گویم که ندارم به جز از مهر شما را

امید که ایزد بِسِتاند ز منِ بد

این توشه و گیرد روش لطف و مدارا

باسمه الموجود

زمین و آسمان پا بست زهراست

مهار انس و جانّ در دست زهراست

چو نفس کلّی و سِرّ قَدَر اوست

پس این هستی ما از هست زهراست

باسمه الولیّ

کتاب هستیم را پیچ و تاب است

گهی اندر حضور و گاه خواب است

حروف لوح تقدیرم چه زیباست

چو آن نیکو قلم خود بوتراب است

باسمه الباری

حاضر چو تویی هیچ کجا محضر ما نیست

بیهوده نجوئید، جز او در برِ ما نیست

یک جلوه ی اویَست همه هستیِ هر هست

حدّها و قیوداتِ کسان در سر ما نیست

هستی همگی آیتِ رخساره ی یار است

یک ذرّه از این آیتِ عُظمی، جدا نیست


بسم الله الرحمن الرحیم

دلم در ظلمتی سنگین اسیر و در به در گشته
شراره می زند بر جان، حزین و بی بصر گشته

فرو ریزد چو الماسم ز چشمان تَرم یارا
چه ها سازم بر این قلبم؟ اسیری بی ثمر گشته

دلم گشته چون گویی به چوگان هواهایم
خدایا رحمتی فرما نُصیحت بی اثر گشته

همی خواهم که آرامش پذیرد جان سرگردان
کجا یابم رهایی من، که دنیایم سقر گشته

سری را کش هوای دیدن روی عزیزان بود
به میخانه فروخفته ز عالم بی خبر گشته

ز افعال اهوایی تمیزش نیست خوبی را
میان عشق حق جویم سیاهی ها سپر گشته

بیا جانا بر این محمل که بنیانش تو را جوید
رئوفا نقش یارب زن که بدتر از بتر گشته


یا عالی;919389 نوشت:
زافعال اهوایی تمیزش نیست خوبی را
میان عشق حق جویم سیاهی ها سپر گشته

بیا جانا بر این محمل که بنیانش تو را جوید
رئوفا نقش یارب زن که بدتر از بتر گشته

هدایت جسته ایم ما در ضلاله
که باطل رفتنی است اندر مقاله

قساوت برده دلها را دلاله
وزین گشته ستمها و ملاله

باسمه العزیز

shamim313;920231 نوشت:
هدایت جسته ایم ما در ضلاله

هیچت خبر چو نیست ز خویش و ز غیر او

این است آن هدایت و آن مستی و سبو

حبیبه;920950 نوشت:
هیچت خبر چو نیست ز خویش و ز غیر او

این است آن هدایت و آن مستی و سبو

چندی مجال گفتن و دیدن بهم دهیم
چندی برای عرض ادب ، گل برای بو@};-

شاید وبال گردن من باشی ای نسیم
چون گرد باد حادثه اندیشه ای نکو

من در گذار عمر هدر رفته مانده ام
چندی به جد و جهد نهادیم وصف هو

ما طوف حق بِرِندی وتقوا نمیکنیم
ما آن غزال رمزده هستیم و اب جو

آییم و میرویم چا باد سحر گهی
گاهی برای بستن عهدی و با عدو

شاید که یونس از نفسش باز می ستاد
شاید اگر که بود درختی بجز کدو!!!@-)

حتی بزرگی سخنم حس همی کنم
چندان که از اکابرم امروز آرزو

خوبم خیال کرده و درگاه ذوالجلال
پندم همی دهند و بذکرم به پشت و رو [-o

هر چند ای حباب صدای تو نارساست
چندی بیا و کلبه ما هم ببین و رو

وقت آن است کزین منزل ویران بروم

راحت جان طلبم از پی جانان بروم

حبیبه;920950 نوشت:
هیچت خبر چو نیست ز خویش و ز غیر او

این است آن هدایت و آن مستی و سبو

وقتی سهیل را گفته اند به وصف ستاره ای
وقتی لسان غیب گفته در این باب پاره ای

کای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

مانیز خراب دوست همچو اواره ای
فانوس به دست در پی نورواره ای@};-

پ ن :قافیه که تنگ اید/شاعر به جفنگ اید (اشاره به شمیم خانم )

در اسمان غوغایی است, عرشیان نغمه سرایی می کنند
امشب به دیدگان ترم ,ستارگان نور افشانی می کنند

بزم برجاست در غار حرا ,عشق از خاک تا افلاک
علم الانسان اینک فرمانروایی می کنند

عید بزرگ مبعث بر همه عاشقان مبارک باد

شمیم

shamim313;921100 نوشت:
مانیز خراب دوست همچو اواره ای
فانوس به دست در پی نورواره ای

بسم الله الرحمن الرحیم

ای محمد(ص) ای رسول انس و جان
ای محمد(ص) خاتم پیغمبران

خوانده ای قرآن ز دادار نهان
بعثتت بادا مبارک بر جهان

میلاد رسول نور رحمت و امین وحی الهی حضرت محمد (ص) بر همه مسلمین جهان مبارک

یا عالی;921173 نوشت:
خوانده ای قرآن ز دادار نهان
بعثتت بادا مبارک بر جهان

نباشد دیگر ای مه با تو پیوست**** که گل را همطراز باده پیوست

من از جان ملولم دردناکم**** نمیدانم که ما را مبتلا کرد

باسمه الخبیر

shamim313;921100 نوشت:
وقتی سهیل را گفته اند به وصف ستاره ای
وقتی لسان غیب گفته در این باب پاره ای

کای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

مانیز خراب دوست همچو اواره ای
فانوس به دست در پی نورواره ای

احسنت@};-

یعنی خبری هست ولی دانش نیست

منعی نَبُوَد لیک به دل خواهش نیست

گر صاحب سرّ است بگویند ورا

ردّش بنمایند چو گنجایش نیست

باسمه الودود

یا عالی;921173 نوشت:
ای محمد(ص) ای رسول انس و جان
ای محمد(ص) خاتم پیغمبران

نار و نورم نیست سودا ای صنم

تا تو هستی کیست کو گوید منم؟

باسمه الکبیر المتعال

گر که بشماری ز خوبی صد هزار

باز هم در پی بیاری بیشمار

وانگه آنها را توانِ صد دهی

کی رسی در وصف آن نیکو نگار؟

مطلق خوبی علیِ اکبر(ع) است

او کبیر است و دگر خوبان صِغار

سلام
.........نمیدونم اینجا آقایون حق نوشتن شعر رو دارن یا خیر@};-

..........................................................................اما در تایپیک عمومی هم کسی دیگه شعر نمیگه میشه بگید اینجا ها کیا شاعرن یه اینوایت عمومی بزنیم@};-

...............................................................................................................................................................................................................................شاعران بیان توی اتاق مربوطه@};-

باسمه الجلیل

این تاپیک خاص مشاعره ی بانوان شاعر و یا علاقمند به شعر و ادب است

آقایان می توانند در تاپیک"شاعران اسک دین"فعال باشند.

از آتش عشق تو دلم وام گرفته
این میکده با نام تو آرام گرفته
فردای قیامت که رود خاک ز جان ها
بینی همه جا آتش دل کام گرفته

باسمه الجمیل

با عرض سلام و خیر مقدم خدمت شما

گل

روزنه;931840 نوشت:
از آتش عشق تو دلم وام گرفته
این میکده با نام تو آرام گرفته
فردای قیامت که رود خاک ز جان ها
بینی همه جا آتش دل کام گرفته

هر ذره که بینی همه در گردش عشق است

گردیدنِ ایّام همه چرخش عشق است

باسمه الربّ

وداع با رمضان المبارک

روز مرا شام مکن ماهِ نو بر بام مکن

ای رمضان زود مرو پخته ی من خام مکن

آمدی و زود شدی چشم ترم رود شدی

جور تو را من بکشم چون همگی سود شدی

زمزمه کردم که مرو دل به تو دادم به گرو

هلهله کردی که روم عیدی خود گیر و برو

عیدی من چیست بگو من طلبی دارم از او

تا که شوم ملحقِ آن"هُم طَلَبوا هم وَجَدوا"(1)

یار پریچهره ی من ای به رُخت سجده ی من

موعد دیدار شده خُلف مکن وعده ی من

عید شد عیدانه بده نزد خودت خانه بده(2)

مقعد صدقت بنما قول ملوکانه بده(3)

پ.ن

1-قسمتی از حدیث قدسی:

« من طلبني وجدني» هر كس مرا طلب كند، مرا مي يابد

2-اشاره به دعای آسیه همسر فرعون ( آیه ی یازدهم سوره ی شریفه ی تحریم):

"....إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَکَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ..."

پروردگارا نزد خودت برايم خانه اى در بهشت بنا كن

3-آیات 54 و 55 سوره ی قمر:

"إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ،في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليکٍ مُقْتَدِرٍ"

همانا اهل تقوا در بهشتها و چشمه سارهایند.

در جایگاهی نیکو و تخلف ناپذیر، درجوار مالکی قدرتمند

مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
گوئي سرم هنوز به بالين نرم تست
مادرحيات با تو بهشت است و خرّم است
ور بي تو بود هر دو جهانش جهنّم است
ما را عواطف اين همه از شير مادر است
اين رقّتي كه دردل وشوري كه درسراست
اغلب كسان كه پرده حــــرمت دريده اند
در كودكي محبّت مــــادر نديده اند
امروز هستيم به اميد دعـــــاي تست
فردا كليد باغ بهشتم رضاي تست

باسمه الودود

yalda solimani;933360 نوشت:
مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
گوئي سرم هنوز به بالين نرم تست

تبریک عید فطر و سلام و ارادتم

بادا نثار تو، ولی کن رعایتم(بابت نوع خطابم عذرخواهم)

گر شعر خوبِ خویش عنایت کنی سزاست

قانون تاپیک است و قوانین همه بجاست

عفوم کن و ببخش کریما بر این مقال

هرگز مباد در دلِ دریایی ات ملال

@};-@};-@};-

باسمه المستعان

کردم استفتاء از عقل عقیل

چیست ما را حاصل از این قال و قیل؟

گفت حاصل گفتگوی عقلهاست

گفتگو با اهل دانش کیمیاست

گفتمش آری ولی دانی که چیست؟

بهره ای از کیمیایم هیچ نیست

کیمیا باید که تبدیلت کند

مس چو باشی زرِّ زرینت کند

لیک مِسم همچنان چون پیشتر

زین سبب زحمت ندارم بیشتر

گفت دانستی که مسی نی طلا

این تو را باشد یقین حُسنِ بلا

گفتگو با عاقلان خویشت نمود

بهتر از این خودشناسی چیست سود؟

گر بُدی جاهل به ضعف خویشتن

کی امیدت بود تا یابی ثمن؟(بها،قیمت)

باسمه العلیّ

پرّان مرا از این قفس



حق با علی پیداستی کفوّ علی زهراستی


اندر بیان کی آمدی آنکه ز حدّ بالاستی


از شیر حق چون دم زنم آتش بگیرد آن دمم


شعله زند بر جان و دل عشقم علی مولاستی


دستم اگر گیرد نهان پرّم به اوج آسمان


هر که بگیرد دامنش در اوج و در بالاستی


از من نشاید وصف او دریا نگنجد در سبو


لیکن بدانم از ازل ذکر علی با ماستی


مهر علی با ما شده اندر قضا امضا شده


امر ورا از جان خرم چون او مرا آقاستی


بی پرّ و بالم یا علی ای نور نورِ منجلی


پرّان مرا از این قفس اینجا چه نازیباستی


باسمه العزیز

شخصی پاک ضمیر لیکن کوتاه همت، نزد بزرگی به شکایت شد که دوست دارم طریق عارفان و سالکان

پیش گیرم و روزگار چون اهل معنا به سیر و سلوک گذرانم امّا هر چه می کنم نفس پلید مرا وا نمی گذارد

تا در حلقه ی وصل آنان در آیم، آن بزرگ وی را گفت چون کاجی دعوی سروی مکن پس به آنچه قابلیتش را

داری بپرداز تا به معرفت دست یابی.

سرو و کاج

گفت سروی کاج را کاندر خزان

چیست رمز ماندنت سالم از آن؟

هر درختی را خزان میرا کند

جز تو را که سبز،همچون ما کند

ما به اوج آسمان چون بنگریم

از فنا و مرگ،خود بالاتریم

لیک تو با این قد کوتاه و خُرد

از چه رو دیو خزان با خود نبُرد؟

کاج گفت ای سروِ بالا و بلند

ای که ایمن گشته ای از هر گزند

تو در اوج آسمان و ما زمین

تو بلندی و منم عبدِ کمین

نیست مرگت هیچ اندر روزگار

سالها را دیده ای تو بیشمار

همتت عالی بُوَد زین زنده ای

از زمینِ پست خود را کنده ای

لیک من را همتی چون تو نبود

آرزوی آسمان کردن چه سود؟

نیک دانستم که چون تو نیستم

باز گفتم اهل ماندن نیستم

قدِ سروی نیست ما را لیک هست

خود هزاران سوزن معنا به دست

اهل جنگ و اهل سختی و نبرد

در تلاطم روزهای گرم و سرد

یک دمم اندیشه ی مردن نبود

فانیم گرچه، ولی عین وجود

هر که او را نیست دعوی زنده است

هر که فانی شد ز خود پاینده است

باسمه العزیز

عالم همگی غلام اربابِ منند

مدهوش خیال روی او مرد و زنند

خورشید جمالش چو زند پرده کنار

خورشید و مه و ستارگان بی ثمنند

در جنب کمالش همه عالم هیچند

طاووس بهشت است و بقیه زغنند(1)

فرزند رسول است و به نام است چو او

در خُلق و شمایل به روایت چو همند(2)

پ.ن

1-"المهدی طاووس اهل الجنة"

بقیه اگر اهل بهشت باشند "حسنند" اگر جز او و بی حب و ولای او باشند "زغنند"

2-رسول اکرم صلّی الله علیه و آله:

"مهدی از فرزندان من است، اسم او اسم من، کنیه‌اش کنیه من، و از نظر خَلق و خُلق، شبیه‌‌ترین مردم به من است."

باسمه الذی یشفی الصدور

عمر است همان لحظه که در آن باشی

حیف است در آن لحظه که حیران باشی

حیرانی و شک درد عظیمی است به جان

بهتر نبود کز پی درمان باشی؟!

باسمه الذی مُنی قلوب المشتاقین

چون به انسان تشنه ای آب دریا بنوشانی تشنه تر می شود،امّا کفی از آب گوارای چشمه سیرابش خواهد کرد

جان انسان نیز تشنه ی معارف الهی است و با غیر آن نه تنها سیراب نخواهد شد بلکه آن به آن تشنگیش

افزون خواهد گشت.

جان تشنه ی انوار معارف باشد
سیراب شود گاه،که عارف باشد

آرام شود دل ز شراب طُهرش
هر کس که چشیده است واقف باشد

باسمه العلیم

بی زبان،بسته به قولِ دگرانیم چرا؟

پای بستِ زد و بندِ گذرانیم چرا؟

بِفِکن جامه ی جهل از دل و از قامت عقل

که نگویی به عمل در نَوَسانیم چرا؟

باسمه الصمد

گر سلامت خواهی و عیش لذیذ

دل ز دنیا برکن و دورش بریز

همّ و غم مال و جاه و این و آن

می شود آخر تو را یغمای جان

جان سلامت می شود با این روش

حبّ دنیا سر به سر باشد تنش

گاه بر سر می زنی گاهی به رو

می شوی چون حاسدان در خُلق و خو

می خوری خود را ز خیر دیگران

چاپلوسی می کنی از مهتران

گاه در حسرت گهی در غم فرو

می شود بنیان عقلت زیر و رو

چون نباشد عقل و دل در عافیت

مرده ای باشی به خود گو تسلیت

باسمه الغفّار

از غفلت دائم شده بیمار دل من

کردست شکایت به تو بسیار دل من

گر بخشش تو نقد و وَعید است نسیه(1)

نقداً تو ببخشا فقط اینبار دل من

شبها به إنابه شد و روزم به توسل

گویا که هنوزم شده کم کار دل من

در نزد شما نوحه و زاری به چه ارزد؟

با سنگ محک رد شده هر بار دل من

گفتی که میان دل بشکسته تویی تو

سهل است شکستن،شده آوار دل من

پ.ن

1-وعید:وعده ی عذاب

روزی برسد سر برود دار نباشد
فرمانده خودش باشد و سردار نباشد

قطعاً به علی پشت کند کوفه شبی که
در ما ادبِ میثم تمّار نباشد

قرآن سرِ نی می‌رود آن روز که در جنگ
فریاد کند حیدر و عمّار نباشد

مردم دو گروهند «زُبیرند و بُریرند
این وقت خطر، باشد و آن ، یار نباشد

برخیز و بیا آمده یوسف سرِ بازار
عیب است در این شهر خریدار نباشد

در کوفه چه بسیار به یک سکه بریدند
در کرببلا صحبت دینار نباشد

ظلم آمده در می‌زند این خانه مولاست
زهرا پسِ در کاش که اینبار نباشد

بگذار ابوذر شده باشیم ، چه بهتر
نام من و تو سر خطِ اخبار نباشد

فرمانده خودش مانده ، خدایا نپسندی
در جامعه دیگر اولی الابصار نباشد