جمع بندی حکم قطع دست روایت شده از امام جواد (علیه السلام)

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حکم قطع دست روایت شده از امام جواد (علیه السلام)

با سلام خدمت اساتید محترم
در جریان محاجه حضرت امام جواد الائمه علیه السلام با دانشمندان عصر خود میخوانیم:
عياشی در تفسير خود از ذرقان که همنشين و دوست احمد بن ابی دؤاد (از فقهای دربار معتصم عباسی) بود، نقل مي کند که گفت: روزی ابن ابی دؤاد از دربار معتصم عباسی برگشت و بسيار گرفته و پريشان حال به نظر رسيد. گفتم: چه شده است که امروز اين چنين ناراحتی؟ گفت: در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جريانی پيش آمد که مايه شرمساری و خواری ما گرديد.

گفتم: چگونه؟ گفت: سارقی را به حضور خليفه آورده بودند که سرقتش آشکار شده و خود اقرار به دزدی کرده بود. خليفه طريقه اجرای حد و قصاص را پرسيد. عده ای از فقها حاضر بودند، خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر کردند، و محمد بن علی الرضا را هم خواست.
خليفه از ما پرسيد: حد اسلامی چگونه بايد جاری شود؟ من گفتم: از مچ دست بايد قطع گردد. خليفه گفت: به چه دليل؟ گفتم: به دليل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است، و در قرآن کريم در آيه تيمم آمده است: فامسحوا بوجوهکم و ايديکم. بسياری از فقيهان حاضر در جلسه گفته مرا تصديق کردند. يک دسته از علماء گفتند: بايد دست را از مرفق بريد. خليفه پرسيد: به چه دليل؟ گفتند: به دليل آيه وضو که در قرآن کريم آمده است:... و ايديکم الی المرافق. و اين آيه نشان مي دهد که دست دزد را بايد از مرفق بريد. دسته ديگر گفتند: دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجزاء مي شود.
چون بحث و اختلاف پيش آمد، خليفه رو به ابوجعفر محمد بن علی [ع] کرد و گفت: يا اباجعفر! شما در اين مسأله چه مي گوييد؟ و او گفت: علمای شما در اين باره سخن گفتند. من را از بيان مطلب معذور بدار. خليفه گفت: به خدا سوگند که شما هم بايد نظر خود را بيان کنيد.
محمد بن علی [ع] گفت: اکنون که من را سوگند مي دهی پاسخ آن را مي گويم. اين مطالبی که علما درباره حد دزدی بيان کردند خطاست. حد صحيح اسلامی آن است که بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام (شصت) قطع کرد. خليفه پرسيد: چرا؟ حضرت فرمود: زيرا رسول الله (ص) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود: پيشانی، دو کف دست، دو سر زانو، دو انگشت ابهام پا، و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی باقی نمي ماند، و در قرآن کريم آمده است "و ان المساجد لله..." سجده گاه ها از آن خداست، پس کسی نبايد آنها را قطع کند.
معتصم از اين حکم الهی و منطقی بسيار مسرور شد، و آن را تصديق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع) قطع کردند
در رابطه با این داستان مطالب مختلفی به ذهن میرسد که از کارشناسان عزیز خواهش میکنم جواب بدهند:
1- چرا امام جواد علیه السلام وقتی از او در مورد این مسئله سوال شد از دادن جواب صحیح امتناع کردند و فرمودند " من را از بيان مطلب معذور بدار" تا او را به خدا قسم دادند بعد ایشان ظاهرا مجبور به پاسخ شدند. مگر یکی از وظایف اصلی امامان تشریع شرع مقدس نیست؟ به چه دلیل نمی خواستند جواب دهند؟
2- فرض میکنیم حضرت را به خدا قسم نمی دادند و ایشان حکم صحیح را نمی گفت و دست سارق را از بازو قطع می کردند آیا مسئولیت این اشتباه و مسئولیت همه قطع دست ها از محل غلط تا امروز به عهده امام نبود؟
3- در رمان خلافت حضرت علی علیه السلام ایشان دست دزدی راقطع می کنند و سپس به دلیل محبت دزد به حضرت علی علیه السلام ایشان دست دزد را می چسباند :
اصبغ بن نباته می‌گوید:
امیرالمؤمنین علیه السلام سرگرم قضاوت و داورى میان مردم بود که سیاه‌چهره‌اى را دست بسته آوردند و گفتند:«اى امیرالمؤمنین، این شخص دزدی کرده است.»
امام به او فرمود:«آیا دزدى کرده اى؟»
گفت:«آرى، اى امیرالمؤمنین.»
فرمود:«مادرت به عزایت بنشیند، اگر سه بار اقرار کنى، دستت را قطع می‌کنم.»
او گفت:«آرى، اى مولاى من. من دزدى کرده‌ام.»
امام به او فرمود:«واى بر تو. دزدى کرده‌اى؟»
گفت:«آرى، اى مولای من.»

در این هنگام امام فرمان داد دستش را به دلیل دزدى بریدند. او دست بریده‌اش را به دست چپش گرفت.
در راه ابن کواء (یکی از خوارج ) از او پرسید:« چه کسى دست راستت را بریده است؟»
او گفت:« سرور اوصیا و پیشواى سپیدچهره‌گان زیباروى و برترین مردم، امیرمؤمنان، على بن ابى طالب. او که پیشواى هدایت است و همسر فاطمه‌ی زهرا، دختر محمد مصطفى، و پدر حسن مجتبى و حسین برگزیده. او که پیشتاز به بهشت است و هماورد قهرمانان و انتقام‌گیرنده از نادانان. کسی که انفاق می‌کند و مردم را به سوی رشد، هدایت می‌نماید. او شجاع مکه است و ...»
ابن کواء دیگر نتوانست تحمل کند و با اعتراض به او گفت:«واى بر تو! دست راستت را جدا کرده و تو این همه، او را ستایش مى کنى؟!»
او گفت:« چگونه او را نستایم در حالى که محبت او با گوشت و خونم آمیخته است. به خدا سوگند، او دست مرا فقط بر اساس حقى که خداوند بر من واجب گردانیده، قطع کرد.»

خبر به گوش امام علی رسید. امام او را فرا خواند و دست بریده‌اش را سر جایش گذاشت و با ردایش آن را پیچید. آن‌گاه برخاست و نماز گزارد و دعا کرد و آمین گفت. سپس ردایش را برداشت و فرمود:«اى رگ ها! همانند گذشته، به هم متصل شوید.»
ناگهان دزد سیاه برخاست و فریادزنان گفت:« به خدا و محمد و به على که دست بریده ام را سر جایش گذاشت ایمان آوردم.»
سپس خود را به پاى امام انداخت و گفت:« پدرم و مادرم به فدایت، اى وارث علم پیامبرى. »
بحارالانوار، ج40، ص281، حدیث 44 ------- روضه، فضائل

در داستان بالا صراحتا می خوانیم " دست " قطع می شود و اگر انگشتان قطع شده بود میگفتند انگشتانش توسط حضرت قطع شد و دزد انگشتان را برداشت و رفت و مجددا حضرت انگشتان را به سر جاهای خود چسباندند.
در داستان دیگری میخوانیم:
وَ قَضَی فِی رَجُلٍ کِنْدِیٍّ أَمَرَ بِقَطْعِ یَدِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ سَرَقَ وَ کَانَ الرَّجُلُ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَنْظَفِهِمْ ثَوْباً فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام مَا أَرَی مِنْ حُسْنِ وَجْهِکَ وَ نَظَافَهِ ثَوْبِکَ وَ مَکَانِکَ مِنَ الْعَرَبِ تَفْعَلُ مِثْلَ هَذَا الْفِعْلِ فَنَکَسَ الْکِنْدِیُّ ثُمَّ قَالَ اللَّهَ اللَّهَ فِی أَمْرِی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ- فَلَا وَ اللَّهِ مَا سَرَقْتُ شَیْئاً قَطُّ غَیْرَ هَذِهِ الدَّفْعَهِ فَقَالَ لَهُ وَیْحَکَ قَدْ عَسَی أَنَّ اللَّهَ الْعَلِیَّ الْکَرِیمَ لَا یُؤَاخِذُکَ بِذَنْبٍ وَاحِدٍ أَذْنَبْتَهُ إِنْ شَاءَ فَبَکَی الْکِنْدِیُّ فَأَطْرَقَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ مَا أَجِدُ یَسَعُنِی إِلَّا قَطْعُکَ فَاقْطَعُوهُ فَبَکَی الْکِنْدِیُّ وَ تَعَلَّقَ بِثَوْبِهِ وَ قَالَ اللَّهَ اللَّهَ فِی عِیَالِی فَإِنَّکَ إِنْ قَطَعْتَ یَدِی هَلَکْتُ وَ هَلَکَ عِیَالِی وَ إِنِّی أَعُولُ ثَلَاثَهَ عَشَرَ عِیَالًا مَا لَهُمْ غَیْرِی فَأَطْرَقَ مَلِیّاً یَنْکُتُ الْأَرْضَ بِیَدِهِ ثُمَّ قَالَ مَا أَجِدُ یَسَعُنِی إِلَّا قَطْعُکَ أَخْرِجُوهُ فَاقْطَعُوا یَدَهُ فَلَمَّا وَقَعَتْ یَدُهُ الْمَقْطُوعَهُ بَیْنَ یَدَیْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام . . . بحارالانوار جلد چهل صفحه 287
ترجمه:
در زمان حکومت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مردی از قبیله کنده که از قبایل معتبر عرب بود، دزدی کرد. علی علیه السلام دستور داد دستش را قطع کنند و به او که مردی خوش چهره و خوش لباس بود، فرمود:« به سر و شکل ظاهری تو و جایگاه قبیله‌ات در میان اعراب نمی‌آید که دزدی کنی.»
مرد سرش را پایین انداخت و گفت:« یا امیر المؤمنین! محض خاطر خدا مراعات مرا کن. به خدا سوگند، من اصلاً سابقه دزدی ندارم.»
آن شخص گریست و امام مدتی سرش را پایین انداخت.
آن‌گاه سرش را بلند کرد و فرمود:« جز قطع انگشتان دستت راهی ندارم.»
دزد خودش را به لباس حضرت آویخت و گفت: « محض خاطر خدا مراعات خانواده‌ام را کن. اگر دستم را قطع کنی، هم خودم و هم خانواده‌ام هلاک می‌شوند. من سرپرست سیزده نفر هستم که نان‌آور و سرپرستی جز من ندارند.»

امام علی دوباره سر پایین انداخت و مدتی تأمل کرد. آن‌گاه فرمود:« راهی نمی‌بینم جز این‌که دستت را ببرم. پس دستش را برید ...»
از این دو داستان اینطوراستنباط میشود که قضیه ، قضیه قطع دست است نه انگشتان که اگر انگشتان بود منطقی این طور به نظر می رسد که باید می گفتند انگشت نه دست.
4- مطلب دیگر اینکه بر فرض ما دلیل امام جواد علیه السلام را بپذیریم که فرمودند: "در قرآن کريم آمده است "و ان المساجد لله..." سجده گاه ها از آن خداست، پس کسی نبايد آنها را قطع کند." اولا باید بگوییم مساجد از آن خداست و همان صاحب مساجد دستور داده است که دست را قطع کنید این منافاتی با حق خدا ندارد چون خود خدا که صاحب حق است دستور به این کار داده است . دوما اینکه فرض بگیریم چیزی که مال خدا است را ما نباید ببریم یا قطع کنیم آنوقت بنابر آیه : فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ( النساء آیه 170) یعنی هرچه در آسمان و زمین است از آن خداست ( نه فقط مساجد) پس باید به استناد این آیه حکم قصاص و قتال با مشرکین و همه حدود تعطیل شود چون انسانها از آن خدا هستند و نیاید تعرضی به آنها شود.
با تشکر

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"]
[/TD]


کارشناس بحث: استاد صدرا

[TD][/TD]

hosain.nor;1002827 نوشت:

در داستان بالا صراحتا می خوانیم " دست " قطع می شود و اگر انگشتان قطع شده بود میگفتند انگشتانش توسط حضرت قطع شد و دزد انگشتان را برداشت و رفت و مجددا حضرت انگشتان را به سر جاهای خود چسباندند.

با سلام و عرض ادب


مقدمه:

قبل از پاسخ به محور اصلی سؤال مقدمه ای در بیان حکم فقهی حد سرقت بیان می گردد.
در فقه شیعه حد سرقت در مرتبه ی اول قطع چهار انگشت دست راست از مفصل انگشتان و باقی گذاشتن انگشت ابهام بیان شده است.


مرحوم امام خمینی(رضوان الله علیه) در این رابطه می نویسند: «حدّ دزد در دفعه ی اول قطع چهار انگشت از مفصل بيخ آنها از دست راست است و كف دست و ابهام براى او باقى گذاشته مى‌شود. و اگر دفعه ی دوم دزدى نمود پاى چپ او از زير بلندى روى پا قطع مى‌شود تا نصف پا و مقدار كمى از محل مسح، براى او باقى بماند. و اگر دفعه ی سوم دزدى كرد به زندان ابد مى‌افتد تا بميرد و از بيت المال- اگر فقير باشد- خرج او را مى‌دهند. و اگر برگردد و دفعه ی چهارم دزدى نمايد و لو اينكه دزدى در زندان باشد، به قتل مى‌رسد».[1]

مستند چنین فتوایی روایات صحیح و صریح در این موضوع است که به چند مورد اشاره می گردد.


1. حلبى گويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم كه: از كجا بايد [دست را] بريد؟ حضرت انگشتانش را باز كرد و فرمود: «از اينجا؛ منظور حضرت از مفصل كف بود».[2]

2. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «بريدن دست از وسط كف دست است و انگشت ابهام بريده نمى‏ شود و آن زمان كه پا قطع مى ‏شود به پاشنه پا كارى ندارند و آن بريده نمى‏ شود».[3]

3. زراره گويد: «امام باقر (عليه السلام) فرمود: اميرالمؤمنين (عليه السلام) پيوسته بيش از يك دست و يك پا قطع نمى‏ كرد و مى‏ فرمود: من از پروردگارم شرم مى‏ كنم كه سارق را رها كنم در حالى كه دستى ندارد كه بدان خودش را پاك كند يا وضو بگيرد. زراره گويد: از امام پرسيدم: اگر سارق پس از بريده شدن دست و پا سرقت كرد؟ حضرت فرمود: او را براى هميشه به زندان مى‏ سپارم و مردم را از شر او راحت مى‏ سازم».[4]

4. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «آن زمان كه سارق را مى‏ گيرند، دستش از ميان كف بريده مى‏ شود و اگر مجددا سرقت كرد، پايش از ميان قدم بريده مى‏ شود و اگر باز سرقت كرد، به زندان سپرده مى‏ شود و اگر در زندان سرقت كرد، كشته مى ‏شود».[5]

که مفاد همگی اینروایات قطع دست از مفصل انگشتان است. در روایات دیگری که بیانگر عمل امیر المؤمنین علی (علیه السلام) است روایاتی با مضامین فوق(و نه قطع دست از مچ) نقل شده است؛‌ همچون:

1. امام باقر (عليه السلام) فرمود: «اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره سارقى كه سرقت كرده است، حكم مى‏ داد كه دست راستش بريده شود و چون بار ديگر سرقت مى‏ كرد، پاى چپش بريده شود و آن‏گاه كه بار ديگر سرقت مى‏ كرد، او را زندانى مى‏ كرد و پاى چپش را مى‏ گذاشت تا بتواند برروى آن به دستشويى برود و دست چپش را تا با آن بخورد و خودش را پاك سازد و حضرت فرمود: من از خدا شرم مى‏ كنم كه او را چنان رها كنم كه از هيچ چيز نتواند بهره ببرد ولى او را زندانى مى ‏كنم تا در زندان بميرد و حضرت فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پس از قطع دست و پا، ديگر قطعى براى سارق نداشت».[6]

2. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «گروهى سارق را كه بينه بر آنان شهادت داده بود و خودشان نيز اعتراف كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام) آوردند. امام فرمود: حضرت دست‏هاى‏شان را قطع كرد. آن‏گاه فرمود: اى قنبر، آنان را نزد خويش بدار، زخم‏هاى‏شان را مداوا و خوب از آنان پذيرايى كن و چون بهبود يافتند، مرا باخبر ساز. چون بهبود يافتند، قنبر نزد امام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، گروهى كه حدود الهى را بر آنان جارى كردى، زخم‏هاى‏شان خوب شده است. حضرت فرمود: برو و بر هر كدام از آنان دو لباس بپوشان و آنان را نزد من بياور. امام صادق (عليه السلام) فرمود: قنبر بر آنان دو لباس پوشاند و آنان را در بهترين قيافه در حالى كه ردا پوشيده و خود را آراسته بودند كه گويا جمعى در حال احرامند، نزد اميرالمؤمنين آوردند. اينان در برابر امام ايستادند. حضرت به زمين توجه كرد و با انگشت- در حال تفكر- مدتى طولانى به زمين مى‏زد. آن‏گاه به سوى آنان سر برداشت و فرمود: دست‏هاى‏تان را بگشاييد. سپس فرمود: سرهاى‏تان را به آسمان بلند كنيد و بگوييد: پروردگارا، على (عليه السلام) دست ما را قطع كرد. آنان چنين كردند. آن‏گاه امام فرمود: خدايا، بر پايه كتاب تو و سنت پيامبرت [قطع كردم‏]. سپس به آنان فرمود: اى گروه، اگر توبه كنيد به دست‏هاى‏تان دست مى‏ يابيد ولى اگر توبه نكنيد، شما هم به دست‏هاى‏تان ملحق مى‏ شويد. سپس فرمود: اى قنبر، آزادشان كن و به هر كدام از آنان مقدارى آذوقه كه تا رسيدن به شهرش او را كفايت كند، بده».[7]

3. امام جعفر صادق(عليه السلام)، از پدرشان عليه السلام، از جدشان (عليه السلام) روايت كرده ‏اند كه: «اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در مورد دست فرمود كه: از مفصل‏ قطع مى‏ شود و اگر مجددا سرقت‏ كرد، پاى چپ از كعب قطع مى ‏شود».[8]

4. هميشه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آن زمان كه دست سارق را قطع مى‏ كرد، انگشت ابهام و كف دست وى را براى او باقى مى‏ گذاشت. به اميرالمؤمنين (عليه السلام) گفته شد كه شما همه دست سارق را باقى گذاشته ‏ايد. راوى گويد: امام (عليه السلام) به آنان فرمود: اگر اين سارق توبه كند، با چه چيزى وضو بگيرد؟ چون خداوند متعال گويد: دست مرد و زن سارق را به كيفر عملى كه انجام داده ‏اند به عنوان يك مجازات الهى، قطع كنيد و خداوند توانا و حكيم است. اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبه او را مى ‏پذيرد؛ ( [و از اين مجازات معاف مى‏ شود]) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است».[9]


[/HR] [1] . خمينى، سيد روح اللّٰه موسوى - مترجم: اسلامى، على، تحرير الوسيلة - ترجمه، 4 جلد، 4، ص233، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم - ايران، 21، 1425 ه‍ ق.

[2] . كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - إسلامية)، 8جلد، ج7،‌ص222، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 4، 1407 ه.ق. : «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ مِنْ أَيْنَ يَجِبُ الْقَطْعُ فَبَسَطَ أَصَابِعَهُ وَ قَالَ: «مِنْ هَاهُنَا يَعْنِي‏ مِنْ‏ مَفْصِلِ‏ الْكَف».‏

[3] . همان،‌ح2.: «محَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: «الْقَطْعُ مِنْ وَسَطِ الْكَفِّ وَ لَا يُقْطَعُ الْإِبْهَامُ وَ إِذَا قُطِعَتِ الرِّجْلُ تُرِكَ الْعَقِبُ لَمْ يُقْطَعْ».

[4] . همان، ح3.: «حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: «كَانَ عَلِيٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ لَا يَزِيدُ عَلَى‏ قَطْعِ‏ الْيَدِ وَ الرِّجْلِ وَ يَقُولُ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنْ رَبِّي أَنْ أَدَعَهُ لَيْسَ لَهُ مَا يَسْتَنْجِي بِهِ أَوْ يَتَطَهَّرُ بِهِ قَالَ وَ سَأَلْتُهُ إِنْ هُوَ سَرَقَ بَعْدَ قَطْعِ الْيَدِ وَ الرِّجْلِ فَقَالَ أَسْتَوْدِعُهُ السِّجْنَ أَبَداً وَ أُغْنِي عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ».

[5] .طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام، 10جلد، ج10،‌ص128، ح509، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 4، 1365 ه.ش. :‌ «يُونُسُ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «إِذَا أُخِذَ السَّارِقُ قُطِعَ مِنْ وَسَطِ الْكَفِّ فَإِنْ عَادَ قُطِعَتْ رِجْلُهُ مِنْ وَسَطِ الْقَدَمِ فَإِنْ عَادَ اسْتُودِعَ السِّجْنَ فَإِنْ سَرَقَ فِي السِّجْنِ قُتِلَ».

[6] . كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - إسلامية)، 8جلد، ج7، ص223، ح4، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 4، 1407 ه.ق. : «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ‏ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: «قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي السَّارِقِ إِذَا سَرَقَ قَطَعْتُ يَمِينَهُ وَ إِذَا سَرَقَ مَرَّةً أُخْرَى قَطَعْتُ رِجْلَهُ الْيُسْرَى ثُمَّ إِذَا سَرَقَ مَرَّةً أُخْرَى سَجَنْتُهُ وَ تَرَكْتُ رِجْلَهُ الْيُمْنَى يَمْشِي عَلَيْهَا إِلَى الْغَائِطِ وَ يَدَهُ الْيُسْرَى يَأْكُلُ بِهَا وَ يَسْتَنْجِي بِهَا وَ قَالَ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنَ اللَّهِ أَنْ أَتْرُكَهُ لَا يَنْتَفِعُ بِشَيْ‏ءٍ وَ لَكِنِّي أَسْجُنُهُ‏ حَتَّى‏ يَمُوتَ‏ فِي السِّجْنِ وَ قَالَ مَا قَطَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ سَارِقٍ بَعْدَ يَدِهِ وَ رِجْلِهِ».

[7] . طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام، 10جلد، ج10،‌ص128، ح509، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 4، 1365 ه.ش. : «عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: «أُتِيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِقَوْمٍ سُرَّاقٍ قَدْ قَامَتْ عَلَيْهِمُ الْبَيِّنَةُ وَ أَقَرُّوا قَالَ فَقَطَعَ أَيْدِيَهُمْ ثُمَّ قَالَ «يَا قَنْبَرُ ضُمَّهُمْ‏ إِلَيْكَ فَدَاوِ كُلُومَهُمْ وَ أَحْسِنِ الْقِيَامَ عَلَيْهِمْ فَإِذَا بَرَءُوا فَأَعْلِمْنِي» فَلَمَّا بَرَءُوا أَتَاهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ الْقَوْمُ الَّذِينَ أَقَمْتَ عَلَيْهِمُ الْحُدُودَ قَدْ بَرَأَتْ جِرَاحَاتُهُمْ قَالَ «اذْهَبْ فَاكْسُ كُلَّ رَجُلٍ مِنْهُمْ ثَوْبَيْنِ وَ ائْتِنِي بِهِمْ» قَالَ «فَكَسَاهُمْ ثَوْبَيْنِ ثَوْبَيْنِ فَأَتَى بِهِمْ فِي أَحْسَنِ هَيْئَةٍ مُتَرَدِّينَ‏ مُشْتَمِلِينَ كَأَنَّهُمْ قَوْمٌ مُحْرِمُونَ فَمَثُلُوا بَيْنَ يَدَيْهِ قِيَاماً فَأَقْبَلَ عَلَى الْأَرْضِ يَنْكُتُهَا بِإِصْبَعِهِ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيْهِمْ فَقَالَ «اكْشِفُوا أَيْدِيَكُمْ» ثُمَّ قَالَ «ارْفَعُوا إِلَى السَّمَاءِ فَقُولُوا اللَّهُمَّ إِنَّ عَلِيّاً قَطَعَنَا» فَفَعَلُوا فَقَالَ «اللَّهُمَّ عَلَى كِتَابِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ» ثُمَّ قَالَ لَهُمْ «يَا هَؤُلَاءِ إِنْ تُبْتُمْ اسْتَلَمْتُمْ أَيْدِيَكُمْ وَ إِلَّا تَتُوبُوا أُلْحِقْتُمْ بِهَا» ثُمَّ قَالَ «يَا قَنْبَرُ خَلِّ سَبِيلَهُمْ وَ أَعْطِ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مَا يَكْفِيهِ إِلَى بَلَدِهِ».

[8] . بروجردى، آقا حسين، جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، 31جلد، ج30، ص910، انتشارات فرهنگ سبز - تهران، چاپ: اول، 1386 ش. : «الجعفريات 141: بإسناده عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جده عليهم السلام أن عليا عليه السلام قال: «في اليد تقطع الكف من المفصل فإذا عاد قطعت رجله اليسرى من الكعب».

[9] . بروجردى، آقا حسين، جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، 31جلد، ج30، ص914، انتشارات فرهنگ سبز - تهران، چاپ: اول، 1386 ش. : «تفسير العياشى. قال و كتب إلينا أبو محمد يذكر عن ابن أبى عمیر عن إبراهيم بن عبد الحميد عن عامة أصحابه يرفعه الى أمير المؤمنين عليه السلام انه كان إذا قطع يد السارق ترك له الإبهام و الراحة فقيل له يا أمير المؤمنين تركت عامة يده قال فقال لهم فان تاب فبأى شي‏ء يتوضأ لأن الله يقول‏ «و السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله و الله عزيز حكيم* فمن تاب من بعد ظلمه و أصلح فإن الله يتوب عليه إن الله غفور رحيم».

hosain.nor;1002827 نوشت:

1- چرا امام جواد علیه السلام وقتی از او در مورد این مسئله سوال شد از دادن جواب صحیح امتناع کردند و فرمودند " من را از بيان مطلب معذور بدار" تا او را به خدا قسم دادند بعد ایشان ظاهرا مجبور به پاسخ شدند. مگر یکی از وظایف اصلی امامان تشریع شرع مقدس نیست؟ به چه دلیل نمی خواستند جواب دهند؟
2- فرض میکنیم حضرت را به خدا قسم نمی دادند و ایشان حکم صحیح را نمی گفت و دست سارق را از بازو قطع می کردند آیا مسئولیت این اشتباه و مسئولیت همه قطع دست ها از محل غلط تا امروز به عهده امام نبود؟
3- در رمان خلافت حضرت علی علیه السلام ایشان دست دزدی راقطع می کنند و سپس به دلیل محبت دزد به حضرت علی علیه السلام ایشان دست دزد را می چسباند ر

در تحلیل خبر حاکی از احتجاج امام جواد (علیه السلام) این نکات قابل تامل است:

1. سند این خبر ضعیف بوده و اساسا راویان شیعه ناقل آن نبوده اند؛ لذا فقها از این روایت در فتوا استفاده ننموده؛ بلکه از آن به عنوان شاهد استفاده کرده اند. هر چند از جهت عدم مغایرت حکم آن از این خبر به عنوان یکی از احتجاجات اهل بیت(علیهم السلام) یاد شده است.

2. صرف نظر از سند روایت و پذیرش مفاد آن جهت استنکاف ابتدایی امام (علیه السلام) بر ما پوشیده است؛ لذا از عدم علم ما نمی توان نتیجه ای بر فعل امام (علیه السلام) مترتب ساخت؛ زیرا می دانیم امام در هر حال عمل به وظیفه خود می کند.

3. باید توجه داشت که امام (علیه السلام) در این جلسه، ‌نه به عنوان حجت خدا؛ بلکه به عنوان یکی از عالمان زمان به جلسه ی معتصم دعوت شده است؛ لذا سخن آنحضرت (صرف نظر از فضای تقیه برای امام) تنها به عنوان یک نظر و نه حجت شرعی در نزد مخالفین مطرح بوده است. توجه به این نکته که امام از پاسخ ابتدایی به معتصم استنکاف نمودند خود بیانگر وجود چنین شرایطی است؛ علاوه بر آنکه شاید این امر از باب توجه به این حقیقت بوده که شأن و جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) هیچگاه هم شأن و تراز سایرین نخواهد بود.

نکته ی دیگری که بیانگر شرایط جلسه بوده است آن است که اقوال گفته شده مبتنی بر تمسک به ظاهر ادله ی قرآنی بود و انتخاب میان آنها خود امری سخت بوده است و بعدی ندارد که عدم پاسخ به این سوال معتصم را در انتخاب نظر صحیح یاری رساند؛ چنانکه یک گروه با تمسک به آیه تیمم اندازه دست را تا مچ دست بیان داشته، و گروه دیگر با توجه به آیه ی وضو اندازه ی آنرا تا آرنج بیان نمودند که هر دو استفاده ای بر اساس ظاهر قرآن بود؛ اما امام (علیه السلام) پس از اصرار معتصم قول آنان را تخطئه نمود و بیان داشت که مقدار قطع دست تنها از مفصل انگشتان است.

هنگامى كه معتصم جوياى دليل قول امام (علیه السلام) شد، حضرت به كلام پيامبر(صلی الله علیه وآله) كه سجود بايد بر هفت عضو باشد پيشانى و دو دست و دو سر زانوها و پاها استدلال كرد و سپس افزود اگر از مچ يا مرفق بريده شود دستى براى او باقى نمى‏ماند كه سجده كند، در حالى كه خداوند فرموده «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» يعنى اين اعضاى هفتگانه مخصوص خدا است، و آنچه مخصوص خدا است نبايد قطع كرد، اين سخن اعجاب معتصم را برانگيخت و دستور داد بر طبق حكم آن حضرت دست دزد را از مفصل چهار انگشت ببرند. که چنین امری خود بر حسادت مخالفین بر امام (علیه السلام) افزود؛ چنانکه در ابتدای خبر آمده است: «زرقان كه همنشين ابن ابى دؤاد و دوست صميمى اوست، گويد: «روزى ابن ابى دؤاد از نزد معتصم، غمگين آمد. با او در اين باره گفتگو كردم. او گفت: امروز آرزو داشتم كه بيست سال پيش مرده بودم. به او گفتم: چرا اين طور؟ گفت: براى كارى كه اين سياه چهره- ابوجعفر محمد بن على بن موسى (عليه السلام)- امروز در پيشگاه اميرالمؤمنين معتصم انجام داد...».

4. دو خبری را که ذکر فرمودید علاوه بر ضعف سند از نظر دلالت نیز دارای اشکالند؛ لذا نمی توان به مضمون آنها اعتماد نمود. در پاسخ به فقره ی چهارم مطالب حضرتعالی باید توجه داشت که تعارضی بین آیه و استدلال حضرت وجود نداشته؛ زیرا قرآن بیان می فرماید که می بایست دست دزد قطع گردد؛ اما از کجا؟ حکم جزئی آن در قرآن ذکر نشده و ائمه (علیهم السلام) مقدار آنرا بیان فرموده اند و در این راستا در مقام پاسخ به اینکه چرا تنها انگشتان دزد قطع شده به این آیه استناد نموده که مساجد و محل سجده برای خدا است. بنابراین این بیان نفی حکم الهی نیست؛ بلکه تحدید و مشخص نمودن میزان آن خواهد بود.

در هر حال مستند فتوای فقهای شیعه روایت صحیح و صریح دال بر وجوب قطع دست از انگشتان بوده؛ اما اینکه شرایط و موجبات این حکم شرعی چیست؟ در کتب فقهی تفصیلی و مختصر بدان پرداخته شده است.

موفق باشید.

hosain.nor;1002827 نوشت:
مطلب دیگر اینکه بر فرض ما دلیل امام جواد علیه السلام را بپذیریم که فرمودند: "در قرآن کريم آمده است "و ان المساجد لله..." سجده گاه ها از آن خداست، پس کسی نبايد آنها را قطع کند." اولا باید بگوییم مساجد از آن خداست و همان صاحب مساجد دستور داده است که دست را قطع کنید این منافاتی با حق خدا ندارد چون خود خدا که صاحب حق است دستور به این کار داده است . دوما اینکه فرض بگیریم چیزی که مال خدا است را ما نباید ببریم یا قطع کنیم آنوقت بنابر آیه : فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ( النساء آیه 170) یعنی هرچه در آسمان و زمین است از آن خداست ( نه فقط مساجد) پس باید به استناد این آیه حکم قصاص و قتال با مشرکین و همه حدود تعطیل شود چون انسانها از آن خدا هستند و نیاید تعرضی به آنها شود.

با سلام از جواب شما ولی جواب این قسمت را ندادید ممنون

hosain.nor;1003273 نوشت:
با سلام از جواب شما ولی جواب این قسمت را ندادید ممنون

با سلام و عرض ادب

1. پاسخ این قسمت نیز اجمالا عرض شده بود. اینکه امام اندازه ی قطع دست را از انگشتان بیان فرموده؛ و استدلال به آیه ی شریفه «و ان المساجد لله» نمودند به معنای نفی حکم الهی نیست. خدای متعال می فرماید: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما». این آیه اطلاق داشته یعنی خدای متعال حد مشخصی از دست برای قطع شدن را بیان نفرموده و به صورت مطلق فرموده: دستان آنها را قطع نمائید؛ اما تا چه اندازه؟ آیه در صدد بیان جزئیات آن نبوده؛ لذا بیان جزئیات آن در حیطه ی تبیین معصوم (علیه السلام) است و معصوم نیز چنین حکمی را تنها مربوط به انگشتان دست بیان فرموده است.

2. از پاسخ به سوال اول پاسخ به فرض دوم نیز مشخص می گردد؛ زیرا بیان شد که سخن امام منافاتی با حکم الهی نخواهد داشت؛ بلکه تبیین معصوم (در روایاتی که در پست اول بیان گردید) بیانگر مقید بودن حکم الهی به موضع خاص(انگشتان)است.

موفق باشید.


سؤال:
در برخی روایات آمده که امام علی (علیه السلام) دست دزد را قطع نموده است و این در حالی است که در روایات دیگر سخن از قطع انگشت دست است! کدام یک از این دو دسته روایت معتبر و مورد فتوای فقها است؟

جواب:
در فقه شیعه حد سرقت در مرتبه ی اول قطع چهار انگشت دست راست از مفصل انگشتان و باقی گذاشتن انگشت ابهام بیان شده است.
مرحوم امام خمینی (رضوان الله علیه) در این رابطه می نویسند: «حدّ دزد در دفعه ی اول قطع چهار انگشت از مفصل بيخ آنها از دست راست است و كف دست و ابهام براى او باقى گذاشته مى‌شود. و اگر دفعه ی دوم دزدى نمود پاى چپ او از زير بلندى روى پا قطع مى‌شود تا نصف پا و مقدار كمى از محل مسح، براى او باقى بماند. و اگر دفعه ی سوم دزدى كرد به زندان ابد مى‌افتد تا بميرد و از بيت المال- اگر فقير باشد- خرج او را مى‌دهند. و اگر برگردد و دفعه ی چهارم دزدى نمايد و لو اينكه دزدى در زندان باشد، به قتل مى‌رسد». (1)

مستند چنین فتوایی روایات صحیح و صریح در این موضوع است که به چند مورد اشاره می گردد.
1. حلبى گويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم كه: از كجا بايد [دست را] بريد؟ حضرت انگشتانش را باز كرد و فرمود: «از اينجا؛ منظور حضرت از مفصل كف بود». (2)

2. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «بريدن دست از وسط كف دست است و انگشت ابهام بريده نمى‏ شود و آن زمان كه پا قطع مى ‏شود به پاشنه پا كارى ندارند و آن بريده نمى‏ شود».(3)

3. زراره گويد: «امام باقر (عليه السلام) فرمود: اميرالمؤمنين (عليه السلام) پيوسته بيش از يك دست و يك پا قطع نمى‏ كرد و مى‏ فرمود: من از پروردگارم شرم مى‏ كنم كه سارق را رها كنم در حالى كه دستى ندارد كه بدان خودش را پاك كند يا وضو بگيرد. زراره گويد: از امام پرسيدم: اگر سارق پس از بريده شدن دست و پا سرقت كرد؟ حضرت فرمود: او را براى هميشه به زندان مى‏ سپارم و مردم را از شر او راحت مى‏ سازم».(4)

4. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «آن زمان كه سارق را مى‏ گيرند، دستش از ميان كف بريده مى‏ شود و اگر مجددا سرقت كرد، پايش از ميان قدم بريده مى‏ شود و اگر باز سرقت كرد، به زندان سپرده مى‏ شود و اگر در زندان سرقت كرد، كشته مى ‏شود».(5)

در روایات دیگری نیز بیان شده که امام علی (علیه السلام) دست دزد را از انگشت و نه از مچ دست قطع نموده اند همچون:

1. امام باقر (عليه السلام) فرمود: «اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره سارقى كه سرقت كرده است، حكم مى‏ داد كه دست راستش بريده شود و چون بار ديگر سرقت مى‏ كرد، پاى چپش بريده شود و آن‏گاه كه بار ديگر سرقت مى‏ كرد، او را زندانى مى‏ كرد و پاى چپش را مى‏ گذاشت تا بتواند برروى آن به دستشويى برود و دست چپش را تا با آن بخورد و خودش را پاك سازد و حضرت فرمود: من از خدا شرم مى‏ كنم كه او را چنان رها كنم كه از هيچ چيز نتواند بهره ببرد ولى او را زندانى مى ‏كنم تا در زندان بميرد و حضرت فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پس از قطع دست و پا، ديگر قطعى براى سارق نداشت».(6)

2. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «گروهى سارق را كه بينه بر آنان شهادت داده بود و خودشان نيز اعتراف كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام) آوردند. امام فرمود: حضرت دست‏هاى‏شان را قطع كرد. آن‏گاه فرمود: اى قنبر، آنان را نزد خويش بدار، زخم‏هاى‏شان را مداوا و خوب از آنان پذيرايى كن و چون بهبود يافتند، مرا باخبر ساز. چون بهبود يافتند، قنبر نزد امام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، گروهى كه حدود الهى را بر آنان جارى كردى، زخم‏هاى‏شان خوب شده است. حضرت فرمود: برو و بر هر كدام از آنان دو لباس بپوشان و آنان را نزد من بياور. امام صادق (عليه السلام) فرمود: قنبر بر آنان دو لباس پوشاند و آنان را در بهترين قيافه در حالى كه ردا پوشيده و خود را آراسته بودند كه گويا جمعى در حال احرامند، نزد اميرالمؤمنين آوردند. اينان در برابر امام ايستادند. حضرت به زمين توجه كرد و با انگشت- در حال تفكر- مدتى طولانى به زمين مى‏زد. آن‏گاه به سوى آنان سر برداشت و فرمود: دست‏هاى‏تان را بگشاييد. سپس فرمود: سرهاى‏تان را به آسمان بلند كنيد و بگوييد: پروردگارا، على (عليه السلام) دست ما را قطع كرد. آنان چنين كردند. آن‏گاه امام فرمود: خدايا، بر پايه كتاب تو و سنت پيامبرت [قطع كردم‏]. سپس به آنان فرمود: اى گروه، اگر توبه كنيد به دست‏هاى‏تان دست مى‏ يابيد ولى اگر توبه نكنيد، شما هم به دست‏هاى‏تان ملحق مى‏ شويد. سپس فرمود: اى قنبر، آزادشان كن و به هر كدام از آنان مقدارى آذوقه كه تا رسيدن به شهرش او را كفايت كند، بده».(7)

3. امام جعفر صادق(عليه السلام)، از پدرشان عليه السلام، از جدشان (عليه السلام) روايت كرده ‏اند كه: «اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در مورد دست فرمود كه: از مفصل‏ قطع مى‏ شود و اگر مجددا سرقت‏ كرد، پاى چپ از كعب قطع مى ‏شود».(8)

4. هميشه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آن زمان كه دست سارق را قطع مى‏ كرد، انگشت ابهام و كف دست وى را براى او باقى مى‏ گذاشت. به اميرالمؤمنين (عليه السلام) گفته شد كه شما همه دست سارق را باقى گذاشته ‏ايد. راوى گويد: امام (عليه السلام) به آنان فرمود: اگر اين سارق توبه كند، با چه چيزى وضو بگيرد؟ چون خداوند متعال گويد: دست مرد و زن سارق را به كيفر عملى كه انجام داده ‏اند به عنوان يك مجازات الهى، قطع كنيد و خداوند توانا و حكيم است. اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبه او را مى ‏پذيرد؛ ( [و از اين مجازات معاف مى‏ شود]) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است».(9)
بر این اساس سند برخی روایات که بیانگر قطع دست دزد از مچ دست است، ضعیف و فاقد اعتبار است و همچنین مراد از برخی اخبار دیگر که به شکل مطلق بیانگر قطع دست است، به قرینه روایات معتبر، قطع چهار انگشت از مفصل دست خواهد بود.

پی نوشت:
1. خمينى، سيد روح اللّٰه موسوى - مترجم: اسلامى، على، تحرير الوسيلة - ترجمه، 4 جلد، 4، ص233، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم - ايران، 21، 1425 ه‍ ق.
2. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - إسلامية)، 8جلد، ج7،‌ص222، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 4، 1407 ه.ق. : «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ مِنْ أَيْنَ يَجِبُ الْقَطْعُ فَبَسَطَ أَصَابِعَهُ وَ قَالَ: «مِنْ هَاهُنَا يَعْنِي‏ مِنْ‏ مَفْصِلِ‏ الْكَف».‏
3
. همان،‌ح2.: «محَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: «الْقَطْعُ مِنْ وَسَطِ الْكَفِّ وَ لَا يُقْطَعُ الْإِبْهَامُ وَ إِذَا قُطِعَتِ الرِّجْلُ تُرِكَ الْعَقِبُ لَمْ يُقْطَعْ».
4. همان، ح3.: «حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: «كَانَ عَلِيٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ لَا يَزِيدُ عَلَى‏ قَطْعِ‏ الْيَدِ وَ الرِّجْلِ وَ يَقُولُ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنْ رَبِّي أَنْ أَدَعَهُ لَيْسَ لَهُ مَا يَسْتَنْجِي بِهِ أَوْ يَتَطَهَّرُ بِهِ قَالَ وَ سَأَلْتُهُ إِنْ هُوَ سَرَقَ بَعْدَ قَطْعِ الْيَدِ وَ الرِّجْلِ فَقَالَ أَسْتَوْدِعُهُ السِّجْنَ أَبَداً وَ أُغْنِي عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ».
5. طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام، 10جلد، ج10،‌ص128، ح509، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 4، 1365 ه.ش. :‌ «يُونُسُ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «إِذَا أُخِذَ السَّارِقُ قُطِعَ مِنْ وَسَطِ الْكَفِّ فَإِنْ عَادَ قُطِعَتْ رِجْلُهُ مِنْ وَسَطِ الْقَدَمِ فَإِنْ عَادَ اسْتُودِعَ السِّجْنَ فَإِنْ سَرَقَ فِي السِّجْنِ قُتِلَ».
6. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - إسلامية)، 8جلد، ج7، ص223، ح4، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 4، 1407 ه.ق. : «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ‏ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: «قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي السَّارِقِ إِذَا سَرَقَ قَطَعْتُ يَمِينَهُ وَ إِذَا سَرَقَ مَرَّةً أُخْرَى قَطَعْتُ رِجْلَهُ الْيُسْرَى ثُمَّ إِذَا سَرَقَ مَرَّةً أُخْرَى سَجَنْتُهُ وَ تَرَكْتُ رِجْلَهُ الْيُمْنَى يَمْشِي عَلَيْهَا إِلَى الْغَائِطِ وَ يَدَهُ الْيُسْرَى يَأْكُلُ بِهَا وَ يَسْتَنْجِي بِهَا وَ قَالَ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنَ اللَّهِ أَنْ أَتْرُكَهُ لَا يَنْتَفِعُ بِشَيْ‏ءٍ وَ لَكِنِّي أَسْجُنُهُ‏ حَتَّى‏ يَمُوتَ‏ فِي السِّجْنِ وَ قَالَ مَا قَطَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ سَارِقٍ بَعْدَ يَدِهِ وَ رِجْلِهِ».
7. طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام، 10جلد، ج10،‌ص128، ح509، دار الكتب الإسلامية - ايران - تهران، چاپ: 4، 1365 ه.ش. : «عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: «أُتِيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِقَوْمٍ سُرَّاقٍ قَدْ قَامَتْ عَلَيْهِمُ الْبَيِّنَةُ وَ أَقَرُّوا قَالَ فَقَطَعَ أَيْدِيَهُمْ ثُمَّ قَالَ «يَا قَنْبَرُ ضُمَّهُمْ‏ إِلَيْكَ فَدَاوِ كُلُومَهُمْ وَ أَحْسِنِ الْقِيَامَ عَلَيْهِمْ فَإِذَا بَرَءُوا فَأَعْلِمْنِي» فَلَمَّا بَرَءُوا أَتَاهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ الْقَوْمُ الَّذِينَ أَقَمْتَ عَلَيْهِمُ الْحُدُودَ قَدْ بَرَأَتْ جِرَاحَاتُهُمْ قَالَ «اذْهَبْ فَاكْسُ كُلَّ رَجُلٍ مِنْهُمْ ثَوْبَيْنِ وَ ائْتِنِي بِهِمْ» قَالَ «فَكَسَاهُمْ ثَوْبَيْنِ ثَوْبَيْنِ فَأَتَى بِهِمْ فِي أَحْسَنِ هَيْئَةٍ مُتَرَدِّينَ‏ مُشْتَمِلِينَ كَأَنَّهُمْ قَوْمٌ مُحْرِمُونَ فَمَثُلُوا بَيْنَ يَدَيْهِ قِيَاماً فَأَقْبَلَ عَلَى الْأَرْضِ يَنْكُتُهَا بِإِصْبَعِهِ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيْهِمْ فَقَالَ «اكْشِفُوا أَيْدِيَكُمْ» ثُمَّ قَالَ «ارْفَعُوا إِلَى السَّمَاءِ فَقُولُوا اللَّهُمَّ إِنَّ عَلِيّاً قَطَعَنَا» فَفَعَلُوا فَقَالَ «اللَّهُمَّ عَلَى كِتَابِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ» ثُمَّ قَالَ لَهُمْ «يَا هَؤُلَاءِ إِنْ تُبْتُمْ اسْتَلَمْتُمْ أَيْدِيَكُمْ وَ إِلَّا تَتُوبُوا أُلْحِقْتُمْ بِهَا» ثُمَّ قَالَ «يَا قَنْبَرُ خَلِّ سَبِيلَهُمْ وَ أَعْطِ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مَا يَكْفِيهِ إِلَى بَلَدِهِ».
8. بروجردى، آقا حسين، جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، 31جلد، ج30، ص910، انتشارات فرهنگ سبز - تهران، چاپ: اول، 1386 ش. : «الجعفريات 141: بإسناده عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جده عليهم السلام أن عليا عليه السلام قال: «في اليد تقطع الكف من المفصل فإذا عاد قطعت رجله اليسرى من الكعب».
9. بروجردى، آقا حسين، جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، 31جلد، ج30، ص914، انتشارات فرهنگ سبز - تهران، چاپ: اول، 1386 ش. : «تفسير العياشى. قال و كتب إلينا أبو محمد يذكر عن ابن أبى عمیر عن إبراهيم بن عبد الحميد عن عامة أصحابه يرفعه الى أمير المؤمنين عليه السلام انه كان إذا قطع يد السارق ترك له الإبهام و الراحة فقيل له يا أمير المؤمنين تركت عامة يده قال فقال لهم فان تاب فبأى شي‏ء يتوضأ لأن الله يقول‏ «و السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله و الله عزيز حكيم* فمن تاب من بعد ظلمه و أصلح فإن الله يتوب عليه إن الله غفور رحيم».


سؤال:
در جلسه مناظره ی امام جواد (علیه السلام) امام از پاسخ دادن امتناع نموده که چنین امری به معنای تثبیت پاسخ و تلقی اشتباه خواهد بود و چنین امری با وظایف امام سازگاری نخواهد داشت.

توضیح:
در جریان محاجه حضرت امام جواد الائمه علیه السلام با دانشمندان عصر خود میخوانیم: عياشی در تفسير خود از زرقان که همنشين و دوست احمد بن ابی دؤاد (از فقهای دربار معتصم عباسی) بود، نقل مي کند که گفت: روزی ابن ابی دؤاد از دربار معتصم عباسی برگشت و بسيار گرفته و پريشان حال به نظر رسيد. گفتم: چه شده است که امروز اين چنين ناراحتی؟ گفت: در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جريانی پيش آمد که مايه شرمساری و خواری ما گرديد.
گفتم: چگونه؟ گفت: سارقی را به حضور خليفه آورده بودند که سرقتش آشکار شده و خود اقرار به دزدی کرده بود. خليفه طريقه اجرای حد و قصاص را پرسيد. عده ای از فقها حاضر بودند، خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر کردند، و محمد بن علی الرضا را هم خواست.
خليفه از ما پرسيد: حد اسلامی چگونه بايد جاری شود؟ من گفتم: از مچ دست بايد قطع گردد. خليفه گفت: به چه دليل؟ گفتم: به دليل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است، و در قرآن کريم در آيه تيمم آمده است: فامسحوا بوجوهکم و ايديکم. بسياری از فقيهان حاضر در جلسه گفته مرا تصديق کردند. يک دسته از علماء گفتند: بايد دست را از مرفق بريد. خليفه پرسيد: به چه دليل؟ گفتند: به دليل آيه وضو که در قرآن کريم آمده است:... و ايديکم الی المرافق. و اين آيه نشان مي دهد که دست دزد را بايد از مرفق بريد. دسته ديگر گفتند: دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجزاء مي شود.
چون بحث و اختلاف پيش آمد، خليفه رو به ابوجعفر محمد بن علی [ع] کرد و گفت: يا اباجعفر! شما در اين مسأله چه مي گوييد؟ و او گفت: علمای شما در اين باره سخن گفتند. من را از بيان مطلب معذور بدار. خليفه گفت: به خدا سوگند که شما هم بايد نظر خود را بيان کنيد.
محمد بن علی [ع] گفت: اکنون که من را سوگند مي دهی پاسخ آن را مي گويم. اين مطالبی که علما درباره حد دزدی بيان کردند خطاست. حد صحيح اسلامی آن است که بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام (شصت) قطع کرد. خليفه پرسيد: چرا؟ حضرت فرمود: زيرا رسول الله (ص) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود: پيشانی، دو کف دست، دو سر زانو، دو انگشت ابهام پا، و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی باقی نمي ماند، و در قرآن کريم آمده است "و ان المساجد لله..." سجده گاه ها از آن خداست، پس کسی نبايد آنها را قطع کند.
معتصم از اين حکم الهی و منطقی بسيار مسرور شد، و آن را تصديق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع) قطع کردند
در رابطه با این داستان مطالب مختلفی به ذهن میرسد از جمله:

1. چرا امام جواد علیه السلام وقتی از او در مورد این مسئله سوال شد از دادن جواب صحیح امتناع کردند و فرمودند " من را از بيان مطلب معذور بدار" تا او را به خدا قسم دادند بعد ایشان ظاهرا مجبور به پاسخ شدند. مگر یکی از وظایف اصلی امامان تشریع شرع مقدس نیست؟ به چه دلیل نمی خواستند جواب دهند؟
2. فرض می کنیم حضرت را به خدا قسم نمی دادند و ایشان حکم صحیح را نمی گفت و دست سارق را از بازو قطع می کردند آیا مسئولیت این اشتباه و مسئولیت همه قطع دست ها از محل غلط تا امروز به عهده امام نبود؟
3. مطلب دیگر اینکه بر فرض ما دلیل امام جواد علیه السلام را بپذیریم که فرمودند: "در قرآن کريم آمده است "و ان المساجد لله..." سجده گاه ها از آن خداست، پس کسی نبايد آنها را قطع کند." اولا باید بگوییم مساجد از آن خداست و همان صاحب مساجد دستور داده است که دست را قطع کنید این منافاتی با حق خدا ندارد چون خود خدا که صاحب حق است دستور به این کار داده است .

جواب:
در تحلیل خبر حاکی از احتجاج امام جواد (علیه السلام) این نکات قابل تامل است:
1. سند این خبر ضعیف بوده و اساسا راویان شیعه ناقل آن نبوده اند؛ لذا فقها از این روایت در فتوا استفاده ننموده؛ بلکه از آن به عنوان شاهد استفاده کرده اند. هر چند از جهت عدم مغایرت حکم آن از این خبر به عنوان یکی از احتجاجات اهل بیت (علیهم السلام) یاد شده است.

2. صرف نظر از سند روایت و پذیرش مفاد آن جهت استنکاف ابتدایی امام (علیه السلام) بر ما پوشیده است؛ لذا از عدم علم ما نمی توان نتیجه ای بر فعل امام (علیه السلام) مترتب ساخت؛ زیرا می دانیم امام در هر حال عمل به وظیفه خود می کند.

3. باید توجه داشت که امام (علیه السلام) در این جلسه، ‌نه به عنوان حجت خدا؛ بلکه به عنوان یکی از عالمان زمان به جلسه ی معتصم دعوت شده است؛ لذا سخن آنحضرت (صرف نظر از فضای تقیه برای امام) تنها به عنوان یک نظر و نه حجت شرعی در نزد مخالفین مطرح بوده است. توجه به این نکته که امام از پاسخ ابتدایی به معتصم استنکاف نمودند خود بیانگر وجود چنین شرایطی است؛ علاوه بر آنکه شاید این امر از باب توجه به این حقیقت بوده که شأن و جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) هیچگاه هم شأن و تراز سایرین نخواهد بود.

4. نکته ی دیگری که بیانگر شرایط جلسه بوده است آن است که اقوال گفته شده مبتنی بر تمسک به ظاهر ادله ی قرآنی بود و انتخاب میان آنها خود امری سخت بوده است و بعدی ندارد که عدم پاسخ به این سوال معتصم را در انتخاب نظر صحیح یاری رساند؛ چنانکه یک گروه با تمسک به آیه تیمم اندازه دست را تا مچ دست بیان داشته، و گروه دیگر با توجه به آیه ی وضو اندازه ی آنرا تا آرنج بیان نمودند که هر دو استفاده ای بر اساس ظاهر قرآن بود؛ اما امام (علیه السلام) پس از اصرار معتصم قول آنان را تخطئه نموده و بیان می دارد که مقدار قطع دست تنها از مفصل انگشتان دست است.

5. هنگامى كه معتصم جوياى دليل قول امام (علیه السلام) می شود، حضرت به كلام پيامبر(صلی الله علیه وآله) كه سجود بايد بر هفت عضو باشد پيشانى و دو دست و دو سر زانوها و پاها استدلال نموده و سپس فرمودند: اگر از مچ يا مرفق بريده شود دستى براى او باقى نمى‏ ماند كه سجده كند، در حالى كه خداوند فرموده «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» يعنى اين اعضاى هفتگانه مخصوص خدا است، و آنچه مخصوص خدا است نبايد قطع كرد، اين سخن اعجاب معتصم را برانگيخت و دستور داد بر طبق حكم آن حضرت دست دزد را از مفصل چهار انگشت ببرند. که چنین امری خود بر حسادت مخالفین بر امام (علیه السلام) افزود؛ چنانکه در ابتدای خبر آمده است: «زرقان كه همنشين ابن ابى دؤاد و دوست صميمى اوست، گويد: «روزى ابن ابى دؤاد از نزد معتصم، غمگين آمد. با او در اين باره گفتگو كردم. او گفت: امروز آرزو داشتم كه بيست سال پيش مرده بودم. به او گفتم: چرا اين طور؟ گفت: براى كارى كه اين سياه چهره- ابوجعفر محمد بن على بن موسى (عليه السلام)- امروز در پيشگاه اميرالمؤمنين معتصم انجام داد...».

6. اینکه امام اندازه ی قطع دست را از انگشتان بیان فرموده؛ و استدلال به آیه ی شریفه «و ان المساجد لله» (1) نمودند به معنای نفی حکم الهی نیست. خدای متعال می فرماید: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما».(2) این آیه اطلاق داشته یعنی خدای متعال حد مشخصی از دست برای قطع شدن را بیان نفرموده و به صورت مطلق فرموده: «دستان آنها را قطع نمائید»؛ اما تا چه اندازه؟ آیه در صدد بیان جزئیات آن نبوده؛ لذا بیان جزئیات آن در حیطه ی تبیین معصوم (علیه السلام) است و معصوم نیز چنین حکمی را تنها مربوط به انگشتان دست بیان فرموده است.

پی نوشت:
1. الجن/18.
2. المائدة/38.

موضوع قفل شده است