جمع بندی علیت و اراده ی انسان

تب‌های اولیه

56 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علیت و اراده ی انسان

با عرض سلام این تاپیک را درباره اراده انسان ایجاد نموده ام .آیا اراده انسان اراده ای ازاد است اگر اراده انسان آزاد باشد و پشت این اراده علتی وجود نداشته باشد پس اراده علت بدون علل میشود و این نقض اصل علیت است و اگر اراده انسان آزاد نباشد این علت یا عللی که اراده را به وجود می آورند و اراده را معلول خود می کنند چیستند؟آیا ما آن علت یا علل را تعیین نموده ایم؟ جبری هستند یا اختیاری؟

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد قول سدید

[TD][/TD]

Reza24;1008365 نوشت:
با عرض سلام این تاپیک را درباره اراده انسان ایجاد نموده ام .آیا اراده انسان اراده ای ازاد است اگر اراده انسان آزاد باشد و پشت این اراده علتی وجود نداشته باشد پس اراده علت بدون علل میشود و این نقض اصل علیت است و اگر اراده انسان آزاد نباشد این علت یا عللی که اراده را به وجود می آورند و اراده را معلول خود می کنند چیستند؟آیا ما آن علت یا علل را تعیین نموده ایم؟ جبری هستند یا اختیاری؟

با سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون

برای پاسخ به این پرسش، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:


1. یکی از مشکلات اساسی فلسفه، تببین سازگاری/ناسازگاری اصل ضرورت علّی(causal necessity) و اصل اختیار(freedom=liberty) است؛ یعنی حلّ این معضل که:
معضل اساسی از این قرار است که اگر علیت را نفی کنیم، فاعلیت آدمی نسبت به فعل منتفی می شود(چرا که آدمی علت فاعلی فعل نیست)؛ اما اگر قبول کنیم، اختیار آدمی منتفی می شود(چرا که علل سابق بیرونی، وقوع اراده و فعل را از پیش ضرورت بخشیده اند). بنابراین، در هر دو صورت، با مشکل روبرو می شویم. به همین جهت، به مساله سازگاری رابطه علیت و اختیار، معضل گفته می شود(1).


2. فلاسفه برای بیرون آمدن از این مشکل، راهکارهایی را ارائه کرده اند که در یک دسته بندی، می توان آنها را در گروه قرار داد: (الف) سازگارگرایی(compatibilism) (ب) ناسازگارگرایی(incompatibilism)
سازگارگرا مدعی است که منافاتی میان ضرورت علّی و اختیار آدمی نیست. فعل آدمی از آن جایی اختیاری است که معلول اراده من است. آری، اراده من ارادی نیست اما این مطلب، خدشه ای به ارادی و اختیاری بودن فعلم وارد نمی سازد. یعنی کسی مدعی نشده که برای فعل ارادی و اختیاری، خود اراده نیز باید ارادی باشد(2).
اما ناسازگارگرایان با عنایت به این که اراده را ارادی نمی دانند و آن را به علل درونی و بیرونی غیرارادی نسبت می دهند، فعل آدمی را نهایتا غیراختیاری تلقی می کنند. به دیگر سخن، آنها برای اختیاری بودن یک فعل، ارادی بودنش را کافی نمی دانند. (3)


3. فلاسفه مسلمان برای تقریر سازگاری اصل علیت و اصل اختیار چنین توضیحاتی را ارائه کرده اند:
راهکار فلاسفه مسلمان از این قرار است که برای تحقق یک شئ، هم علت ایجادی لازم است هم علت ایجابی. به بیان بهتر، برای تحقق یک شئ، علتش باید هم به آن وجود بدهد و هم وجوب وجود: تا چيزي واجب نشود و ضرورت نيابد، هرگز موجود نخواهد شد. این مطلب هم در افعال اختیاری جاری است و هم در افعال طبیعی و افعال جبری. در واقع، هر پدیده ممکن الوجودی، برای وجودش مشمول این قاعده است؛ یعنی علتی می خواهد که آن علت باید وجود آن شئ را ضروری کند و آن شئ را ایجاد نماید. در این صورت، اگر قرار باشد فعلی از من سر بزند، باید علت تامه (یعنی علت یا مجموعه عللی که در پیدایش فعل نقش دارند و فعل بدون آنها محقق نمی شود و با آمدن آنها فعل محقق می شود) آن را ضرورت ببخشد و ایجاد نماید. علت تامه افعال اختیاری، اموری از قبیل علم به آن کار و تمایل به انجام آن کار و اراده انجام آن کار است. وقتی این علل جمع شدند، فعل ضرورتا به صورت اختیاری (یعنی مسبوق به اختیار و اراده) محقق می شود. از این منظر، فعل اختیاری همان فعل ارادی است. (4)


4. اما برخی از فقیهان و اصولیان شیعی برای توضیح اختیار آدمی، ضرورت علّی در فاعلیت موجودات مختار را انکار نمودند. در نظر ايشان، قاعده ضرورت علّی در علّت‌هاي موجَب (مجبور) سريان دارد؛ ولي در علت‌هاي مختار قابل اجرا نيست؛ بنابراين جايگاه قاعده فقط علّت‌هاي تامّه موجَب است، نه مختار؛ زيرا فاعل مختار نسبت به فعل و ترك، دست و پايش بسته نيست و سلطنت ذاتي دارد و تا زماني كه فعل را انجام نداده‌ است، همواره در برابر او دو راه وجود دارد كه مي‌تواند هر كدام را برگزيند؛ بنابراين معنا ندارد قبل از انجام فعل، تحققش ضروري گردد.
از این منظر، فاعل مختار بر فعل و ترك، سلطه ذاتي دارد و هيچ‌گاه نسبت به انجام آن مجبور نخواهد بود و فعل و معلول با وجود علّت تامّه واجب نمي‌شود مگر پس از انجام آن (ضرورت لاحق). بنابراین، ضرورت علّی دو قسم است: ضرورت سابق و ضرورت لاحق. در فاعل های موجَب، هر دو ضرورت وجود دارد. اما در فاعل های مختار، فقط ضرورت لاحق وجود دارد.

آیت الله نائینی و آیت الله خوئی و شهید صدر و علامه جعفری از این دسته اند. به باور آنها بعد از تجمع علل و شکل گیری اراده، باز هم نفس مختار است که چنین بکند یا نکند. در واقع، در مورد افعال انسانی، علل سابق (علل بیرونی یا درونی از جمله علم و اراده)، علت تمام کننده نیستند. تنها در صورتی فعل محقق می شود که من وقوعش را طلب کنم. از این رو، فعل اختیاری فعلی است که مطلوب من است.(5)


5. اما به نظر می رسد هیچ یک از این دو دیدگاه راهگشا نیست چرا که دیدگاه فلاسفه مسلمان تقریر مناسبی از اختیار و سلطه ذاتی فاعل انسانی ارائه نمی دهند. پیامد نظریه آنها چنین است که فعل اختیاری همان فعل ارادی است؛ غافل از این که معضل اساسی در مورد اختیار این است که آیا اراده ما مقهور عوامل درونی و بیرونی است یا نه؟ اگر اراده را مقهور عوامل بیرونی و درونی بدانیم، در این صورت، اساسا هر فعلی از پیش تعیین شده است و من نسبت به تحققش سلطه و کنترل ندارم.

اما دیدگاه فقیهان و اصولیان شیعی نیز قابل قبول نیست چرا که اولا اصل عقلی قابل تخصیص و تبعیض نیست تا در یک جا صادق باشد و در جای دیگر نباشد؛ و ثانیا این دیدگاه میان اراده و طلب فرق گذاشته در حالی که وجدانا چنین دوگانه ای را در نمی یابیم.

6. به نظر می رسد تقریر مناسب از سازگاری اصل علیت و اصل اختیار به گونه دیگری است که در پست های دیگر به آن می پردازم.

اما فعلا ترجیح می دهم نظر دوستان درباره پست های سابق را بدانم.

لطفا به منظور انضباط مباحث، پیرامون همین پست ها نظر داده شود.

تاکید می کنم فعلا نظر نهایی خودم را تقدیم نکرده ام و فعلا به پاسخ های سنتی اشاره کردم که طرفدارانی دارد.

قول سدید;1008847 نوشت:
آیت الله نائینی و آیت الله خوئی و شهید صدر و علامه جعفری از این دسته اند. به باور آنها بعد از تجمع علل و شکل گیری اراده، باز هم نفس مختار است که چنین بکند یا نکند. در واقع، در مورد افعال انسانی، علل سابق (علل بیرونی یا درونی از جمله علم و اراده)، علت تمام کننده نیستند. تنها در صورتی فعل محقق می شود که من وقوعش را طلب کنم. از این رو، فعل اختیاری فعلی است که مطلوب من است.(5)

متوجه این بخش نشدم. همنظرن؟

ایرانمهر;1009126 نوشت:
متوجه این بخش نشدم. همنظرن؟

سلام و عرض ادب

مطلب مذکور منسوب به برخی از فقها است که البته از جهاتی با هم اختلاف نظر نیز دارند. در ادامه، آنها را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.

دیدگاه مرحوم نائینی
مرحوم نائینی بر این باور بودند که سیر انجام یک فعل اختیاری از سوی انسان از این قرار است: تصور فعل، تصدیق به فایده اش، شوق به فعل، اراده انجام فعل، طلب و تاثیر نفس بر عضلات، حرکت عضلات و تحقق فعل. بنابراین، میان اراده و حرکت عضلات، مرتبه ای به نام طلب و تاثیر نفس بر فعل است که اختیار آدمی ناشی از همین قسمت است. در واقع، انسان از این جهت مختار است که بعد از تحقق تصور و تصدیق و شوق و اراده، هنوز فعل محقق نمی شود و اینطور نیست که فعل معلول اراده و اراده معلول علل سابق باشند بلکه در این میان، چیزی به عنوان طلب وجود دارد که اساسا معلول اراده نیست و به همین جهت، از پیش تعیین شده نیست و مقهور علل سابق درونی و بیرونی نیست. از این منظر، طلب فعل نفس است برخلاف اراده که عارض بر نفس و منفعل از علل سابق است. نفس نسبت به طلب و تاثیرش بر فعل، مشمول ضرورت علّی نیست؛ یعنی اینطور نیست که وقوع فعل، نسبت به علل سابق همچون اراده و یا حتی خود نفس، ضرورت سابق داشته باشند(1).

دیدگاه شهید صدر
اما شهید صدر به جای مفهوم طلب، از مفهوم سلطنت استفاده می کند. از این منظر، میان اراده و فعل چیزی به نام طلب نداریم. آدمی مختار است چرا که مسلط است نسبت به فعل یا ترک فعل. در واقع، من چون نسبت به فعلم کنترل دارم و می توانم آن را ترک کنم یا انجام دهم، فاعل مختارم. در این مورد، فعل اختیاری تخصصا از حوزه ضرورت سابق خارج است؛ نه این فعل اختیاری ضرورت سابق را تخصیص بزند. بنابراین، هر فعلی مشمول ضرورت سابق از سوی علل پیشین است مگر فعل اختیاری آدمی که مشمول ضرورت سابق نیست و تا وقتی فعل محقق نشده، امکان فعل و ترک پابرجاست(2).

دیدگاه محقق خوئی
محقق خوئی نیز معتقدند فعل را معلول اراده بدانیم یا معلول طلب بدانیم، در هر صورت، مشمول ضرورت سابق نمی شود چرا که ضرورت سابق ناشی از سنخیت معلول با علت است. در واقع، معلول در مرتبه ذات علت وجود دارد و به همین جهت، قبل از وقوع معلول، معلول ضرورت سابق دارد. اما چون در افعال اختیاری، اساسا فعل و فاعل از دو سنخند و سنخیت ندارند، پس فعل قبل از وقوع در مرتبه ذات فاعل، وجود نداشته تا ضرورت سابق داشته باشد(3).

نتیجه گیری:
بنابراین، تمامی فقهای مذکور، اصل علیت و ضرورت سابق را در فاعل طبیعی غیرمختار می پذیرند اما ضرورت سابق را در مورد فاعل مختار نمی پذیرند؛ یعنی معتقدند که ضرورت سابق فقط در مورد فاعل های طبیعی است. مستند همه فقهای مذکور وجدان و علم حضوری است. نهایتا محقق خوئی کوشید نشان بدهد که ضرورت سابق ناشی از سنخیت است و این مطلب فقط در مورد فاعل طبیعی جاری است. به هر حال، آنها میخواهند اثبات کنند که اولا ضرورت علّی (ضرورت سابق یا ضرورت بالغیر) با اختیار آدمی (امکان فعل و ترک) ناسازگار است. از این رو، تنها راه رهایی از این تعارض، نفی ضرورت سابق در مورد فاعلیت انسانی است. بنابراین، افعال اختیاری انسان مشمول ضرورت سابق نیستند.

از توضیحاتی که بدست می آید گویی آنها درصدد تخصیص قاعده ضرورت سابق هستند. اما با دقت بیشتر روشن می شود که به باور آنها، این قاعده اساسا شامل افعال اختیاری انسان نمی شد تا لازم باشد آن را تخصیص بزنیم بلکه اصطلاحا افعال اختیاری انسان تخصصا از این اصل خارج است. بنابراین، افعال آدمی اختیاری است چرا که اصلا علم و شوق و اراده، وقوع فعل را از پیش تعیین شده نمی کنند بلکه علت اصلی فعل خود انسان است؛ و انسان حتی بعد از تجمیع علم و شوق و اراده، همچنان نسبت به فعل و ترک کاری مسلط است و می تواند آن را انجام بدهد یا ترک کند.

البته به بیان دقیق، اصل ضرورت سابق اساسا اصل نامعقول و نادرستی است و نیازی نیست که واسطه ای میان اراده و فعل، به نام طلب را فرض بگیریم و یا نیازی نیست که نشان بدهیم این اصل فقط در مورد فاعل طبیعی جاری است. اساسا اصل ضرورت سابق، اصل نادرستی است؛ خواه در افعال طبیعی و خواه در افعال اختیاری. به باور درست، انسان مسلط بر اراده است. اراده انسان بر انجام کاری، کیفیت عارض بر نفس و معلول علل سابق همچون علم و شوق نیست؛ بلکه اراده فعل نفس انسانی است و انسان نسبت به آن کاملا مسلط است و حتی بعد از وقوع اراده و قبل از وقوع مراد، انسان می تواند تغییرش بدهد. به باور درست، اراده مشمول ضرورت سابق نیست یعنی چنین نیست که قبل از وقوع اراده، اراده از پیش تعیین شده باشد و علل سابقش وقوعش را ضرورت بخشیده باشند بلکه اساسا اراده تا زمانی که من ایجادش نکرده باشم، محقق نمی شود و ضرورت لاحق نمی یابد. بعد از وقوع اراده توسط من است که اراده ضرورت لاحق می یابد.(4)

پی نوشت ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک: صدر، سیدمحمدباقر، بحوث فی علم الاصول، ج2، ص34.
2. برای مطالعه بیشتر، رک: صدر، سیدمحمدباقر، بحوث فی علم الاصول، ج2، صص34-38.
3. برای مطالعه بیشتر، رک: خوئی، سیدابوالقاسم، محاضرات فی الاصول، ج2، صص58-59.
4. برای مطالعه بیشتر، رک: میرجعفری میاندهی، سید محمدجواد، جبر فلسفی از دیدگاه استاد فیاضی، انتشارات موسسه امام خمینی.

قول سدید;1009133 نوشت:
نتیجه گیری:
بنابراین، تمامی فقهای مذکور، اصل علیت و ضرورت سابق را در فاعل طبیعی غیرمختار می پذیرند اما ضرورت سابق را در مورد فاعل مختار نمی پذیرند؛ یعنی معتقدند که ضرورت سابق فقط در مورد فاعل های طبیعی است. مستند همه فقهای مذکور وجدان و علم حضوری است. نهایتا محقق خوئی کوشید نشان بدهد که ضرورت سابق ناشی از سنخیت است و این مطلب فقط در مورد فاعل طبیعی جاری است. به هر حال، آنها میخواهند اثبات کنند که اولا ضرورت علّی (ضرورت سابق یا ضرورت بالغیر) با اختیار آدمی (امکان فعل و ترک) ناسازگار است. از این رو، تنها راه رهایی از این تعارض، نفی ضرورت سابق در مورد فاعلیت انسانی است. بنابراین، افعال اختیاری انسان مشمول ضرورت سابق نیستند.

از توضیحاتی که بدست می آید گویی آنها درصدد تخصیص قاعده ضرورت سابق هستند. اما با دقت بیشتر روشن می شود که به باور آنها، این قاعده اساسا شامل افعال اختیاری انسان نمی شد تا لازم باشد آن را تخصیص بزنیم بلکه اصطلاحا افعال اختیاری انسان تخصصا از این اصل خارج است. بنابراین، افعال آدمی اختیاری است چرا که اصلا علم و شوق و اراده، وقوع فعل را از پیش تعیین شده نمی کنند بلکه علت اصلی فعل خود انسان است؛ و انسان حتی بعد از تجمیع علم و شوق و اراده، همچنان نسبت به فعل و ترک کاری مسلط است و می تواند آن را انجام بدهد یا ترک کند.

البته به بیان دقیق، اصل ضرورت سابق اساسا اصل نامعقول و نادرستی است و نیازی نیست که واسطه ای میان اراده و فعل، به نام طلب را فرض بگیریم و یا نیازی نیست که نشان بدهیم این اصل فقط در مورد فاعل طبیعی جاری است. اساسا اصل ضرورت سابق، اصل نادرستی است؛ خواه در افعال طبیعی و خواه در افعال اختیاری. به باور درست، انسان مسلط بر اراده است. اراده انسان بر انجام کاری، کیفیت عارض بر نفس و معلول علل سابق همچون علم و شوق نیست؛ بلکه اراده فعل نفس انسانی است و انسان نسبت به آن کاملا مسلط است و حتی بعد از وقوع اراده و قبل از وقوع مراد، انسان می تواند تغییرش بدهد. به باور درست، اراده مشمول ضرورت سابق نیست یعنی چنین نیست که قبل از وقوع اراده، اراده از پیش تعیین شده باشد و علل سابقش وقوعش را ضرورت بخشیده باشند بلکه اساسا اراده تا زمانی که من ایجادش نکرده باشم، محقق نمی شود و ضرورت لاحق نمی یابد. بعد از وقوع اراده توسط من است که اراده ضرورت لاحق می یابد.(4)


با عرض سلام و با تشکر به خاطر طرح موضوع. سه سوال را میخواهم بپرسم آیا همه انسانها اراده یکسان و هم اندازه دارند؟آیا عواملی وجود دارد که در کنترل انسان نباشد ولی آنقدر قدرت داشته باشند که اراده انسان را تغییر دهند؟اینطور که من برداشت کردم در مورد اراده و افعال اختیاری اصل علیت بی اعتبار میشود آیا درست است؟ با تشکر

قول سدید;1008848 نوشت:

اما دیدگاه فقیهان و اصولیان شیعی نیز قابل قبول نیست چرا که اولا اصل عقلی قابل تخصیص و تبعیض نیست تا در یک جا صادق باشد و در جای دیگر نباشد؛ و ثانیا این دیدگاه میان اراده و طلب فرق گذاشته در حالی که وجدانا چنین دوگانه ای را در نمی یابیم.

باسلام و احترام استاد گرامی

استاد گرامی وقتی موجودات مختار و مجبور ذاتا متفاوت هستند، چرا نباید فرض کنیم که اصل عقلی ممکن است در مورد این دو دسته متفاوت یکسان به کار برده نشود؟
من تصورم این است که دیدگاه فقیهان و اصولیان شیعه بهترین تبیین ممکن است

سپاس

قول سدید;1009133 نوشت:
نتیجه گیری:
اساسا اصل ضرورت سابق، اصل نادرستی است؛ خواه در افعال طبیعی و خواه در افعال اختیاری.

با سلام و احترام

آیا مقصود از افعال طبیعی این است که
اگر گرما و اکسیژن و ماده سوختنی داشته باشیم، ضرورت ندارد آتش داشته باشیم؟
یعنی ضرورت میان علت تامه با معلولش را منکر می شوند؟

من نظر اصولیین را می پسندم البته دقیقا نمیدانم چه تفاوتی میان ذهنیت من با آنها است.
میشود میان همه این مبانی جمع کرد و نباید اختلافی باشد... گویا همه می دانند اختیار دارند اما در توصیف و تبیینش دچار اختلاف میشوند....

به نظرم علیت در ذهن با علیت تکوینی متفاوت است.
رابطه بین علتهای ذهنی و معلولشان که تصمیم و اراده بر انجام فعل است، یک رابطه ضروری نیست.

سلام و عرض ادب

Reza24;1009238 نوشت:
آیا همه انسانها اراده یکسان و هم اندازه دارند؟

اصل اختیار و آزادی اراده در انسانها مشترک است، یعنی انسانها می توانند گاهی به گونه ای رفتار کنند که خودشان می خواهند؛ یعنی می توانند کاری را انجام دهند یا ترک کنند.

البته اینطور نیست که همیشه انسانها مختار باشند چرا که می دانیم برخی از افعال ما اختیاری نیست؛ مثلا تپش قلب ما کاری غیراختیاری است و یا لرزش دست بیمار کاری غیراختیاری است.

اما اشتراک انسانها در برخورداری از آزادی اراده، به معنای آن نیست که آنها دارای موقعیت واحدی هستند و همگی امکانات همسانی دارند. روشن است که کسی که فقیر است نمی تواند ماشین میلیاردی بخرد. این محدودیتی است برای او. اما این بدین معنا نیست که او در سایر موارد هم فاقد اختیار (امکان فعل و ترک) است

Reza24;1009238 نوشت:
آیا عواملی وجود دارد که در کنترل انسان نباشد ولی آنقدر قدرت داشته باشند که اراده انسان را تغییر دهند؟

بله ممکن است. مثلا کسی که بیماری روانی دارد و نمی تواند تصورات خودش را مهار کند و یا کسی که مواد مخدر مصرف کرده است و دچار توهم شده است و گمان می کند که فرزندش گریه می کند و او را صدا می زند و به همین جهت، کوچه به کوچه و شهر به شهر دنبال فرزندش می گردد.

Reza24;1009238 نوشت:
اینطور که من برداشت کردم در مورد اراده و افعال اختیاری اصل علیت بی اعتبار میشود آیا درست است؟ با تشکر

در پست های بعدی نشان می دهم که اینطور نیست. به نظر می رسد می توان به گونه ای اختیار را توضیح داد که با اصل علیت در تعارض نباشد.

یوری;1009261 نوشت:
استاد گرامی وقتی موجودات مختار و مجبور ذاتا متفاوت هستند، چرا نباید فرض کنیم که اصل عقلی ممکن است در مورد این دو دسته متفاوت یکسان به کار برده نشود؟
من تصورم این است که دیدگاه فقیهان و اصولیان شیعه بهترین تبیین ممکن است

سلام و عرض ادب

با شما موافقم که اصل علیت به گونه مختلفی بر ایندو تطبیق می یابد؛ یعنی فاعل طبیعی فاقد اراده است و یا اگر اراده دارد، اراده اش مقهور علل دیگری است که او بر آنها سلطه ندارد اما فاعل مختار کسی است که واجد اراده ای است که خودش بر آن مسلط است. در پست های بعدی نشان می دهم که اراده آدمی مقهور خود نفس آدمی است و اینطور نیست که علل بیرونی یا درونی او را متعین سازند. علل درونی و بیرونی گزینه ها را محدود می کنند اما یکی از آنها را متعین نمی سازند. این من هستم که تصمیم می گیرم یکی را متعین سازم.

بنابراین، اصل علیت در اینجا هم صادق است اما با این توضیح که علت اراده را نه شوق و علم و تعلیم و تربیت .... بلکه علت اراده را خود فاعل می داند که در یک موقعیت روانی و فرهنگی خاص ... آن را ایجاد کرده است.

در پست های بعدی بیشتر توضیح می دهم

بیت المعمور;1009272 نوشت:
با سلام و احترام

آیا مقصود از افعال طبیعی این است که
اگر گرما و اکسیژن و ماده سوختنی داشته باشیم، ضرورت ندارد آتش داشته باشیم؟
یعنی ضرورت میان علت تامه با معلولش را منکر می شوند؟

من نظر اصولیین را می پسندم البته دقیقا نمیدانم چه تفاوتی میان ذهنیت من با آنها است.
میشود میان همه این مبانی جمع کرد و نباید اختلافی باشد... گویا همه می دانند اختیار دارند اما در توصیف و تبیینش دچار اختلاف میشوند....

به نظرم علیت در ذهن با علیت تکوینی متفاوت است.
رابطه بین علتهای ذهنی و معلولشان که تصمیم و اراده بر انجام فعل است، یک رابطه ضروری نیست.

در ادامه نظر خودم را عرض می کنم (الهام گرفته از نظر استاد فیاضی است).

تا حدودی ناظر به فرمایش شما است و روشن می شود که در مورد تمامی فاعل های طبیعی و اختیاری، ضرورت لاحق جاری است اما ضرورت سابق (قبل از وجود) جاری نیست. همچنین روشن می شود که چه فرقی میان علیت در فاعل طبیعی و علیت در فاعل مختار است.

اگر نقد و ابهامی داشتید بفرمایید.

به نظر می رسد تقریر مناسب از سازگاری اصل علیت و اصل اختیار بدین شرح باشد:

1. مستند به درون بینی و علم حضوری عمومی (یعنی علم حضوری در دسترس برای همگان، نه علم حضوری حاصل از ریاضت عارفان)، وقتی به خودمان مراجعه می کنیم متوجه می شویم که من دارای احوال ذهنی و روانی مختلفی هستم به گونه ای که برای تامین آنها، کارهای خاص را اراده می کنم. مثلا من چون گرسنه هستم، اراده می کنم نان و پنیر بخورم. تمامی علل سابق درونی همچون علم و شوق و تمایلات و عواطف، انحای وجودی من هستند؛ یعنی وقتی من گرسنه هستم، اینطور نیست که گرسنگی وصفی عارض بر من و متمایز از من باشد بلکه من تماما گرسنه هستم و گرسنگی نحوه وجودی من است. بنابراین، گرسنگی و سایر احوال ذهنی و روانی من، نه جزئی از من هستند و نه امری متمایز و عارض بر من. این نکته از این جهت، مهم است که وقتی گفته می شود من فاعل فلان اراده یا فعل هستم، منظورمان از فاعل بودنِ من، منِ منتزع و جداافتاده از احوال ذهنی نیست.

2. مستند به درون بینی و علم حضوری، متوجه می شویم که از فاعلیت اختیاری برخورداریم به گونه ای که بر تصمیم گیری و اراده مان سلطه داریم. این فاعلی که بر اراده خودش سلطه دارد را فاعل مختار می نامیم. سلطه فاعل بر اراده اش، به گونه ای است که حتی بعد از تصمیم گیری و قبل از وقوع متعلق اراده (فعل خارجی)، می تواند اراده سابق را منهدم کرده و اراده دیگر را جایگزینش کند. مثلا وقتی اراده کرده ام که بروم چیزی بخورم ولی یادم بیاید که روزه هستم، قبل از خوردن غذا، اراده سابقم را نابود می کنم و خلافش را اراده می کنم.

از این منظر، اراده از قبیل اموری است که فعل نفس است؛ یعنی اینطور نیست که اراده مقهور علل بیرونی یا درونی باشد و در نفس ایجاد شود بلکه نفس آدمی با التفاتی که به خودش و تمایلات و تصورات خودش دارد، اراده می کند که فلان کار را انجام دهد. به دیگر سخن، اراده امری عارض بر نفس نیست بلکه شانی از شئون نفس است. اگر علل سابق تماما مجتمع گردند، باز هم نفس آدمی مجبور نمی شود که چنین و چنان کند بلکه بر تمامی علل سابق حاضر برای خودش (که حقیقتا علت مُعِدّ و زمینه ساز هستند نه علت فاعلی) التفات و اشراف دارد و آنها را با هم مقایسه می کند و سپس تصمیم می گیرد که یک کار را انجام بدهد یا نه. همین تصمیم نفس، همانا اراده او است؛ و این که نفس می تواند خودش اراده بکند که چنین بکند یا نکند، همانا اختیار او است. از آن جایی که اراده فعل نفس است و زمامش در دست نفس است، می تواند حتی بعد از وقوع اراده و قبل از وقوع فعل، نفس به هر علتی، آن را تغییر بدهد و کار دیگری را انجام بدهد.

برای درک بهتر، به این نمونه ها بنگرید:
گاهی در تحقق یک فعل، تمایلات در آستانه ای قرار می گیرند نهایتا منجر به اراده می شوند؛ مثلا من خیلی تشنه می شوم و به همین جهت، تمایلم به آب شدید می شود و تصمیم می گیرم آب بخوردم.
گاهی هم چندین تمایل درکار است و من با مقایسه آنها یکی از آنها را برمی گزینم. مثلا من تشنه هستم و متمایلم آب بخورم. از سوی دیگر، مثلا در طب سنتی گفته می شود که هنگام غذا خوردن نباید آب خورد و من متمایلم با مراعات طب سنتی، سلامتیم را حفظ کنم. در این صورت، من دو تمایل متضاد دارم و با مقایسه و تفکر، یکی از آنها را برمیگزینم.
گاهی هم لازم نیست تمایلم شدید باشد و دچار تعارض امیال نیستم. مثلا کنار آبسردکن هستم و با کسی قرار ملاقات دارم و چندان هم تشنه نیستم. بعد از مدتی که شخص سر قرار نمی آید، من به آبسرد نگاه میکنم و در حالی که تردید دارم آب بخورم یا نخورم، تصمیم می گیرم که آب بخورم.
گاهی هم برای اراده جزئی خاص اصلا مرجحی وجود ندارد اما باز هم من تصمیم می گیرم که فلان مورد را اراده کنم. مثلا تشنه هستم و میخواهم آب بخورم. دو لیوان آب که هیچ تفاوتی با هم ندارند، جلوی من قرار دارند. من نسبت به آب خوردن تمایل دارم اما این که نسبت به این که از کدام لیوان آب بخورم، تمایل خاصی ندارم. اگر قرار باشد که اراده و تصمیمم حتما ناشی از تمایل خاص باشد، در این مورد، اصلا مرجحی وجود ندارد چرا که اصلا میان دو لیوان آب فرقی نیست. اما با این حال، من یکی از آنها را برمیگزینم و اگر کسی بپرسد چرا آن یکی را انتخاب نکردی، هیچ توضیح خاصی ندارم.
بنابراین، وقتی در موقعیت های مختلف تامل می کنم، متوجه می شوم که من در ایجاد اراده از یک سلطه ای برخوردارم.

3. تا وقتی که من تصمیم نگیرم که فلان کار را انجام بدهم، اراده محقق نشده است. همین که من تصمیم می گیریم، اراده محقق می شود و ضرورت می یابد. شاید تصور شود که مستند به مبانی فلسفی، هر معلولی برای ایجادش اول باید وجوب و ضرورت وجودی پیدا کند و سپس از سوی علتش موجود شود؛ در این صورت، اراده نیز از پیش تعیین شده است و همین که من در حالت خاصی است، اراده نیز ضرورت یافته و سپس من آن را ایجاد می کنم. این تلقی مشهور از ضرورت فلسفی، قابل قبول نیست؛ یعنی لازم نیست که اراده قبل از وقوعش ضرورت داشته باشد (ضرورت سابق) تا موجود گردد، بلکه همین که اراده از سوی علتش محقق شد، ضرورت می یابد(ضرورت لاحق)

4. مطلب بعدی این که علل بیرونی(جبر ژنتیکی و فرهنگی و ...) و درونی(شوق و علم و تمایل و عواطف)(7) فقط محدوده گزینه های ممکن برای انتخاب را مشخص می کنند اما یک گزینه را متعین نمی سازند. ماده اولیه فکری من برگرفته از محیط پیرامونی و تعلیم و تربیتی است که از آنها وام گرفته ام. همچنین امیالم ناشی از همین جبر محیطی است؛ مثلا طبیعت مرا به این میل به جنس مخالف در سن بلوغ سوق میدهد یا محیط مدرسه میتواند سبب زودرس شدن سن بلوغ بشود. نهایتا این من هستم که تصمیم می گیرم کدام گزینه را متعین سازم. همین قدرت درونی است که به من اجازه میدهد بتوانم با باور عمومی یا عادت درونی مخالفت کنم. بسیاری از انسانها در خانواده ای مسیحی زندگی می کنند اما بعد از مدتی مسلمان می شوند و یا بالعکس؛ همچنین بسیاری از انسانها معتادند اما با کوشش و تلاش از این بیماری رهایی می یابند. همین دگردیسی و تغییرات بنیادین در برابر محیط پیرامونی یا احوال و عادات درونی، مویّد قدرت تصمیم گیری من است.

5. بدین ترتیب، اراده بدون علت نیست. علتش خودم هستم نه امری بیرون از من یا درون من. من علت حقیقی اراده هستم؛ البته منی که در حالت خاصی است و در همان حالت، میتوانست اراده بکند یا نکند. در واقع، من در حالتی که هستم، تمایلات و افکار متضاد با هم دارم که یکی را ترجیح می دهم و پیش می اندازم و برای تامینش کاری را اراده می کنم. همان موردی که من ترجیح داده ام را دلیل اراده می نامم. از این منظر، دلیل اراده یکی از امیال و احوال ذهنی و روانی من است که آنهم چیزی جدای از من نیست؛ اما علت اراده، خودِ من است. تا زمانی که من اراده نکنم، اراده ضرورت نمی یابد. مثلا من اراده میکنم غذا بخورم چون من گرسنه هستم. اراده مقهور من است نه امیال من. با این حال، گرسنگی دلیل آن اراده است. شاید برای درک فرق دلیل و علت، بهتر باشد به این نمونه بنگرید: مثلا کسی که گرسنه است و غذا ندارد و در عین حال، از مجازات دزدی می ترسد و از تحقیر شدن متنفر است، با چند گزینه روبرو است که هر یک از آنها ممکنند:
الف. شخص به دلیل مصون ماندن از مجازات و تحقیرشدن، گرسنه بماند ولی دزدی و گدایی نکند.
ب. شخص به دلیل مصون ماندن از مجازات و برای رفع گرسنگی، گدایی کند و خودش را در معرض تحقیر قرار بدهد.
ج. شخص به دلیل مصون ماندن از تحقیر و برای رفع گرسنگی، دزدی کند و خودش را در معرض مجازات قرار بدهد.
در هر صورت (حتی اگر امیال و افکار و موقعیت سخت مذکور را ناشی از جبر محیطی بدانیم)، باز هم با چند گزینه روبرو هستیم. این من هستم که در تضادامیال، یکی را برمیگزینم. این انتخاب دلیل دارد اما آن دلیل علت ضرورت بخش نیست چرا که اساسا این دلایل در تقابل با هم هستند و هیچ یک نمی تواند دیگری را برکنار سازد. من در خودم این قدرت و اختیار را می یابم که می توانم یکی را متعین سازم و آن را اراده کنم و یا از آن اراده صرف نظر کنم و چیز دیگری را متعین سازم. حتی گاهی ممکن است من تصمیم بگیرم که دزدی کنم اما قبل از وقوع دزدی از آن صرف نظر کنم. حتی گاهی بعد از انجام کار نیز وقتی به خودم مراجعه می کنم متوجه می شوم که می توانستم آن کار را انجام ندهم و مدتی گرسنه می ماندم و به همین جهت، بعد از دستگیری دچار پشیمانی می شوم.

برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک:
فیاضی، غلامرضا، جبر فلسفي از نگاه قاعده ضرورت سابق، فصلنامه آئین حکمت، زمستان 1388؛
رضایی، حسن، ضرورت علّی یا جبر فلسفی، پژوهشنامه نور حکمت، تابستان 1391.
میرجعفری میاندهی، سید محمدجواد، جبر فلسفی از دیدگاه استاد فیاضی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1395.

قول سدید;1009308 نوشت:
3. تا وقتی که من تصمیم نگیرم که فلان کار را انجام بدهم، اراده محقق نشده است. همین که من تصمیم می گیریم، اراده محقق می شود و ضرورت می یابد. شاید تصور شود که مستند به مبانی فلسفی، هر معلولی برای ایجادش اول باید وجوب و ضرورت وجودی پیدا کند و سپس از سوی علتش موجود شود؛ در این صورت، اراده نیز از پیش تعیین شده است و همین که من در حالت خاصی است، اراده نیز ضرورت یافته و سپس من آن را ایجاد می کنم. این تلقی مشهور از ضرورت فلسفی، قابل قبول نیست؛ یعنی لازم نیست که اراده قبل از وقوعش ضرورت داشته باشد (ضرورت سابق) تا موجود گردد، بلکه همین که اراده از سوی علتش محقق شد، ضرورت می یابد(ضرورت لاحق)

با سلام و احترام

این بیان برایم مبهم است.
میتوانید لطف کنید و با بیان های دیگر و با مثال توضیح دهید.

با تشکر

قول سدید;1009310 نوشت:
5. بدین ترتیب، اراده بدون علت نیست. علتش خودم هستم نه امری بیرون از من یا درون من. من علت حقیقی اراده هستم؛ البته منی که در حالت خاصی است و در همان حالت، میتوانست اراده بکند یا نکند. در واقع، من در حالتی که هستم، تمایلات و افکار متضاد با هم دارم که یکی را ترجیح می دهم و پیش می اندازم و برای تامینش کاری را اراده می کنم. همان موردی که من ترجیح داده ام را دلیل اراده می نامم. از این منظر، دلیل اراده یکی از امیال و احوال ذهنی و روانی من است که آنهم چیزی جدای از من نیست؛ اما علت اراده، خودِ من است. تا زمانی که من اراده نکنم، اراده ضرورت نمی یابد. مثلا من اراده میکنم غذا بخورم چون من گرسنه هستم. اراده مقهور من است نه امیال من. با این حال، گرسنگی دلیل آن اراده است. شاید برای درک فرق دلیل و علت، بهتر باشد به این نمونه بنگرید: مثلا کسی که گرسنه است و غذا ندارد و در عین حال، از مجازات دزدی می ترسد و از تحقیر شدن متنفر است، با چند گزینه روبرو است که هر یک از آنها ممکنند:

با سلام.بله، علتش خودم هستم.و خودم را که خودم انتخاب نکردم.پس به حکم وجود خودم، ضرورتا، انتخاب ها و اراده های من نسبت به این و اون گزینه، صادر می شودند و از انتخاب هایی که تا به الان صورت گرفته راه فراری نبوده، و ما مبجور بوده ایم....ما این را می گوییم و بعد در پاسخ می شونیم که"البته، نباید از اختیاری بودن انتخاب ها قافل بود!!چرا؟چون وجدانا درک می شود؟؟؟"
آیا پاسخی غیر از این داده شد از طرف شما؟؟؟ما نباید نسبت به اختیاری که با علیت در تضاد هست و می خواهیم تضادهایش رو بررسی کنیم، غافل باشیم!!!
اینجا، پایان دنیایی هست که می شناختیم...اینجا پایانه، ته خط ...
واسلام.

باسمه العلیم

عرض سلام و ادب

قول سدید;1008846 نوشت:
علت تامه افعال اختیاری، اموری از قبیل علم به آن کار و تمایل به انجام آن کار و اراده انجام آن کار است. وقتی این علل جمع شدند، فعل ضرورتا به صورت اختیاری (یعنی مسبوق به اختیار و اراده) محقق می شود. از این منظر، فعل اختیاری همان فعل ارادی است. (4)

ممکن است انسان کاری را با اختیار خودش اما بر اساس جبرِ اراده ی دیگرانی که بر او حاکمند انجام دهد

در این موارد فعل اختیاری همان فعل ارادی نخواهد بود.

قول سدید;1009297 نوشت:
بله ممکن است. مثلا کسی که بیماری روانی دارد و نمی تواند تصورات خودش را مهار کند و یا کسی که مواد مخدر مصرف کرده است و دچار توهم شده است و گمان می کند که فرزندش گریه می کند و او را صدا می زند و به همین جهت، کوچه به کوچه و شهر به شهر دنبال فرزندش می گردد.

با عرض سلام بله این در اقلیت انسانهاست که دچار اینگونه بیماریهای روانی هستند ولی به عقیده شما آیا عواملی وجود دارد که در کنترل خود انسان نباشد و بتواند اراده اکثریت انسانها را مغلوب خود کند؟

بیت المعمور;1009351 نوشت:
با سلام و احترام

این بیان برایم مبهم است.
میتوانید لطف کنید و با بیان های دیگر و با مثال توضیح دهید.

با تشکر

سلام و عرض ادب و معذرت بابت تاخیر در پاسخگویی@};-

به نظر مشهور، اراده معلول علم و شوق قبلی است به گونه ای که همین که علم و اراده محقق شود، اراده نیز ضرورتا محقق می شود. منظور از ضرورت هم ضرورت سابق است و هم ضرورت لاحق. یعنی قبل از این که اراده محقق شود، چون علتش محقق شده، تحقق اراده ضرورت یافته و سپس موجود می شود. بعد از وجود نیز ضرورت لاحق دارد یعنی با عنایت به این که از علتش وجود یافته، وجود برایش ضرورت دارد و محال است در عین این که موجود است معدوم گردد.

از این منظر، علم و شوق معلول علل بیرونی هستند و اراده نیز معلول آنها است. بنابراین، وقتی اراده را در سلسله علل در نظر می گیریم، از پیش تعیین شده است یعنی ضرورت سابق دارد و نهایتا باید محقق می شد. این که من فکر می کنم امکان ترکش بود، صرفا یک توهم است. در ظرف علل، امکان ترک این اراده وجود ندارد.

اما به نظر می رسد اولا اراده معلول و فعل نفس است و من آن را ایجاد می کنم و ثانیا تا وقتی آن را ایجاد نکرده ام، ضرورت نداشته است. بعد از این که من آن را ایجاد می کنم ضرورت لاحق می یابد بدین بیان که من آن را بوجود آورده ام و محال است در ظرف وجودش معدوم گردد و تحقق نیابد.

از این منظر، اراده تابع نفس من است و قبض و بسطش به من وابستگی دارد. شوق و علم و عوامل فرهنگی و محیطی، صرفا نقش زمینه ساز برای تحقق اراده را دارند؛ یعنی آنها امکانات و گزینه های ممکن را به من عرضه می کنند اما نهایتا من می توانم یکی را متعین بسازم. گاهی عوامل فرهنگی سبب می شود که من مثلا به یک گزینه فکر نکنم و آن را در نظر نگیرم اما نمی توان گفت که من مجبور بودم گزینه های دیگر را انتخاب کنم.

امیدوارم شفاف سخن گفته باشم. اگر نقد و ابهام و اشکالی بود، بفرمایید تا با عنایت به آن گفتگو را ادامه دهیم.

متشکرم@};-

سلام و عرض ادب

پارسا مهر;1009352 نوشت:
علتش خودم هستم.و خودم را که خودم انتخاب نکردم

منظور شما از این که من خودم را انتخاب نکردم چه چیزی است؟ بله من وجود خودم و هویت اولیه خودم را انتخاب نکردم. اما به مرور زمان با انتخاب هایی که دارم هویت خودم را بر می سازم. مثلا من در یک خانواده فقیر متولد می شوم اما با انتخاب و تلاش خودم ثروتمند می شوم یا در یک خانواده کم سواد متولد می شوم اما به مرور زمان هویت یک اندیشمند و متفکر را برای خودم تشکیل می دهم.

پارسا مهر;1009352 نوشت:
س به حکم وجود خودم، ضرورتا، انتخاب ها و اراده های من نسبت به این و اون گزینه، صادر می شودند

گذار از هویت اولیه به هویت ثانویه، ناشی از افعال اختیاری ما است. هویت اولیه بستری است که در آن بستر انتخاب های ما شکل می گیرد. اینطور نیست که هویت اولیه ما ضرورتا هویت ثانویه را بسازند. هویت اولیه به ما گزینه های ممکن را معرفی می کند اما این من هستم که یکی را متعین می سازم. مثلا من در یک خانواده فقیر و بیسواد متولد می شوم. در این صورت، چند گزینه پیش روی من است: یکی این که دستفروشی کنم و خرجی خانواده را بدست آوردم، دومی این که هم دستفروشی کنم و هم درس بخوانم، و سومی این که دزدی کنم و نه درس بخوانم و نه کار کنم، و ... اینها گزینه هایی است که هویت اولیه من پیش روی من قرار می دهند اما این من هستم که یکی را متعین می سازم.

قول سدید;1009309 نوشت:
4. مطلب بعدی این که علل بیرونی(جبر ژنتیکی و فرهنگی و ...) و درونی(شوق و علم و تمایل و عواطف)(7) فقط محدوده گزینه های ممکن برای انتخاب را مشخص می کنند اما یک گزینه را متعین نمی سازند. ماده اولیه فکری من برگرفته از محیط پیرامونی و تعلیم و تربیتی است که از آنها وام گرفته ام. همچنین امیالم ناشی از همین جبر محیطی است؛ مثلا طبیعت مرا به این میل به جنس مخالف در سن بلوغ سوق میدهد یا محیط مدرسه میتواند سبب زودرس شدن سن بلوغ بشود. نهایتا این من هستم که تصمیم می گیرم کدام گزینه را متعین سازم. همین قدرت درونی است که به من اجازه میدهد بتوانم با باور عمومی یا عادت درونی مخالفت کنم. بسیاری از انسانها در خانواده ای مسیحی زندگی می کنند اما بعد از مدتی مسلمان می شوند و یا بالعکس؛ همچنین بسیاری از انسانها معتادند اما با کوشش و تلاش از این بیماری رهایی می یابند. همین دگردیسی و تغییرات بنیادین در برابر محیط پیرامونی یا احوال و عادات درونی، مویّد قدرت تصمیم گیری من است.

حبیبه;1009372 نوشت:
باسمه العلیم

عرض سلام و ادب

ممکن است انسان کاری را با اختیار خودش اما بر اساس جبرِ اراده ی دیگرانی که بر او حاکمند انجام دهد

در این موارد فعل اختیاری همان فعل ارادی نخواهد بود.

سلام و عرض ادب

در این مورد هم فعل، فعل اختیاری و ارادی است. نهایتا آن فعل را از روی اکراه انجام داده است.

Reza24;1009425 نوشت:
با عرض سلام بله این در اقلیت انسانهاست که دچار اینگونه بیماریهای روانی هستند ولی به عقیده شما آیا عواملی وجود دارد که در کنترل خود انسان نباشد و بتواند اراده اکثریت انسانها را مغلوب خود کند؟

سلام و عرض ادب

ممکن است گاهی چنین چیزی رخ دهد.

اگر بنده از اختیاری بودن افعال انسان دفاع میکنم منظورم این نیست که انسان همیشه مختار است

قول سدید;1009662 نوشت:

سلام و عرض ادب و معذرت بابت تاخیر در پاسخگویی

@};-

به نظر مشهور، اراده معلول علم و شوق قبلی است به گونه ای که همین که علم و اراده محقق شود، اراده نیز ضرورتا محقق می شود. منظور از ضرورت هم ضرورت سابق است و هم ضرورت لاحق. یعنی قبل از این که اراده محقق شود، چون علتش محقق شده، تحقق اراده ضرورت یافته و سپس موجود می شود. بعد از وجود نیز ضرورت لاحق دارد یعنی با عنایت به این که از علتش وجود یافته، وجود برایش ضرورت دارد و محال است در عین این که موجود است معدوم گردد.

از این منظر، علم و شوق معلول علل بیرونی هستند و اراده نیز معلول آنها است. بنابراین، وقتی اراده را در سلسله علل در نظر می گیریم، از پیش تعیین شده است یعنی ضرورت سابق دارد و نهایتا باید محقق می شد. این که من فکر می کنم امکان ترکش بود، صرفا یک توهم است. در ظرف علل، امکان ترک این اراده وجود ندارد.

اما به نظر می رسد اولا اراده معلول و فعل نفس است و من آن را ایجاد می کنم و ثانیا تا وقتی آن را ایجاد نکرده ام، ضرورت نداشته است. بعد از این که من آن را ایجاد می کنم ضرورت لاحق می یابد بدین بیان که من آن را بوجود آورده ام و محال است در ظرف وجودش معدوم گردد و تحقق نیابد.

از این منظر، اراده تابع نفس من است و قبض و بسطش به من وابستگی دارد. شوق و علم و عوامل فرهنگی و محیطی، صرفا نقش زمینه ساز برای تحقق اراده را دارند؛ یعنی آنها امکانات و گزینه های ممکن را به من عرضه می کنند اما نهایتا من می توانم یکی را متعین بسازم. گاهی عوامل فرهنگی سبب می شود که من مثلا به یک گزینه فکر نکنم و آن را در نظر نگیرم اما نمی توان گفت که من مجبور بودم گزینه های دیگر را انتخاب کنم.

امیدوارم شفاف سخن گفته باشم. اگر نقد و ابهام و اشکالی بود، بفرمایید تا با عنایت به آن گفتگو را ادامه دهیم.

متشکرم@};-

ممنون از توضیحات خوبتان

با توجه به توضیحاتی که دادید
من ضرورت سابق را قبول ندارم
و ضرورت لاحق را قبول دارم.

اشکال که ندارم ولی شاید سوالاتی به ذهن بیاید.

مثلا ما گاهی اوقات حس میکنیم اراده نداریم.
مثلا وابستگی ها و اعتیادها از این جمله هستند.
مثلا وقتی خیلی گرسنه میشویم گویا خدا و پیغمبر نمیشناسیم و اراده نداریم.
یا شهوت بر کسی غلبه میکند گویا حس میکند اراده ندارد...
یا مثلا معتاد گویا حس میکند اراده ندارد و مجبور است...
در این مثالها گویا فرد به این درک می رسد که ضرورت سابق وجود دارد....
یعنی مقهور عواملی شده که خارج از اراده او است.
طبعا در این موارد خود را مقصر نمی داند...
شاید مثلا بگوید اگر فلان کار را نمی کردم چنین ضرورتی پیش نمی آمد...
اما به هر حال وقتی به آن شرایط می رسد حس میکند که اراده ندارد و مقهور علت و اسباب شده است.

از حیث عقلی شما مطلب را توضیح دادید.
اما ادراکاتی که برایش مثال زدم این شبهه را ایجاد میکند که ما در برخی موارد مجبور و مقهور شدیم و اراده از خود نداریم.
شما این را چه طور حل می کنید؟
مثلا بگوییم این فریب نفس است؟ توجیه نفس است ؟ یا مثلا بگوییم ضمیر ناخودآگاه میداند اختیار دارد و ضمیر خوداگاه ما را فریب میدهد؟

بیت المعمور;1009678 نوشت:
ممنون از توضیحات خوبتان

با توجه به توضیحاتی که دادید
من ضرورت سابق را قبول ندارم
و ضرورت لاحق را قبول دارم.

اشکال که ندارم ولی شاید سوالاتی به ذهن بیاید.

مثلا ما گاهی اوقات حس میکنیم اراده نداریم.
مثلا وابستگی ها و اعتیادها از این جمله هستند.
مثلا وقتی خیلی گرسنه میشویم گویا خدا و پیغمبر نمیشناسیم و اراده نداریم.
یا شهوت بر کسی غلبه میکند گویا حس میکند اراده ندارد...
یا مثلا معتاد گویا حس میکند اراده ندارد و مجبور است...
در این مثالها گویا فرد به این درک می رسد که ضرورت سابق وجود دارد....
یعنی مقهور عواملی شده که خارج از اراده او است.
طبعا در این موارد خود را مقصر نمی داند...
شاید مثلا بگوید اگر فلان کار را نمی کردم چنین ضرورتی پیش نمی آمد...
اما به هر حال وقتی به آن شرایط می رسد حس میکند که اراده ندارد و مقهور علت و اسباب شده است.

از حیث عقلی شما مطلب را توضیح دادید.
اما ادراکاتی که برایش مثال زدم این شبهه را ایجاد میکند که ما در برخی موارد مجبور و مقهور شدیم و اراده از خود نداریم.
شما این را چه طور حل می کنید؟
مثلا بگوییم این فریب نفس است؟ توجیه نفس است ؟ یا مثلا بگوییم ضمیر ناخودآگاه میداند اختیار دارد و ضمیر خوداگاه ما را فریب میدهد؟

سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما

در این موارد هم ظاهرا اختیار هست، چنانچه که یک معتاد در اوج اعتیاد و نیاز به مواد مخدر، تصمیم میگیرد اعتیادش را درمان کند.

قبول دارم که میل به مصرف مواد مخدر در او شدید است و به همین جهت گزینه مصرف دم دستی تر است اما با این حال امکان ترک ظاهرا محفوظ است

قول سدید;1009700 نوشت:
سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما

در این موارد هم ظاهرا اختیار هست، چنانچه که یک معتاد در اوج اعتیاد و نیاز به مواد مخدر، تصمیم میگیرد اعتیادش را درمان کند.

قبول دارم که میل به مصرف مواد مخدر در او شدید است و به همین جهت گزینه مصرف دم دستی تر است اما با این حال امکان ترک ظاهرا محفوظ است

ممنون

مقصودم این بود که گاهی انسان به فطرتش که مراجعه می کند، می گوید اختیار دارم.

اما در شرایطی مثل شهوت و خشم و اعتیاد گویا حس می کند که اراده ندارد.

گویا اراده را درجه دار می داند. ( گویا اراده بسیط نیست و ذو درجات است و می تواند در قیاس با امر دیگری از بین برود )

یعنی وقتی معتاد یا شخص شهوتی اراده می کند که ترک کند، می گوید اراده دارم

اما در شرایط بحرانی، احساس می کند که اراده اش اصلا وجود ندارد...

شما این احساس را از فطرت نمی دانید.

گویا برای برخی این احساس کاذب، جای ادراک فطری را می گیرد....

یعنی تصور می کنند عدم اراده آنها در شهوت بالا من باب یک ادراک فطری است.

شاید بین اراده بالقوه و بالفعل تفاوت هست...

البته توضیحات شما کافی بود و سپاسگزارم.

قول سدید;1009675 نوشت:

سلام و عرض ادب

ممکن است گاهی چنین چیزی رخ دهد.

اگر بنده از اختیاری بودن افعال انسان دفاع میکنم منظورم این نیست که انسان همیشه مختار است

با عرض سلام و تشکر برای جوابها. به عقیده شما این عوامل جبری هستند که نقش اساسی را در تصمیمات انسانها ایجاد میکنند یا اختیار.یعنی کدامیک بر دیگری غلبه دارد؟ جبر نقش اساسی را ایفا میکند یا اختیار؟

قول سدید;1009662 نوشت:
مشهور

بیت المعمور;1009678 نوشت:
توضیحاتی

با سلام.امیدوارم این یک جمع بندی مفید باشد.
کمی همراه با درد دل، عرض کنم که، وقتی سخن از علت هست.منظور علت تامه هست، صدبار که ما گفتیم در مواجهه با دوستان و کارشناسان.طبق اصل علیت، هر معلولی علتی دارد.علت تامه دارد.برای پیدایی نیازمند علت تامه هست.با وجود علت تامه، معلول هستی پیدا می کند.شما اگر موافقید که هیچ!!!!اگر مخافید که دیگر شما اصلا اصل علیت را نمی پذیرید و دیگر بحث چیست که بگوییم اختیار و اراده با علیت در تضاد هست یا نه!شما که اصلا علیت را نپذیرفته اید...
بنده تمام حرفم و منظوری که از علت دارم همین است.و اصلا در علت ها ریز تر نمی شوم.اینکه علت فلان چیز و فلان انتخاب چییست رو اصلا کاری ندارم.صد بار گفتم، اصلا علت، منم، علت خورشیده، علت کهکشان راه شیری، علت این دنیاست، اون دنیاست، زیر زمینه، روی زمینه.اصلا کاری نداریم.حالا چه لزومی دارد که دوستان بیایند در پاسخ به بنده بگویند که :

من میگویم آن چیزهایی که ذهن به عنوان علت انجام یک کار در نظر می گیرد، رابطه علیت ضروری با انجام فعل ندارد.
مثلا اگر به من بگویند چرا غذامیخوری؟
مثلا می گویم چون گرسنه هستم
مثلا می گویم چون قدرت بر انجام عمل صالح پیدا کنم

بین غذاخوردن و آن علتی که در نظر می گیرم، ضرورتی وجود ندارد.

اینجا علیت تکوینی نیست و اگر هم باشد رابطه ضرورت درکار نیست.

خودتان تحقیق کنید اما این جمله را سرچ کنید :

تحلیل رابطه علیت و آثار آن در ماهیت اعتباری افعال حقوقی


بنده از اینکه علت تامه چیست و کجاست حرفی نزدم.مگر بنده گفتم، علت اینکه من فلان کار را کردم، فلان انتخاب را کردم، مثلا، اون چیزی هست که توی ذهنم اومد.مثلا من کی گفنم علت اینکه من انتخاب کردم غذا بخورم، این بوده که گشته بودم و حس گرسنگی به ذهنم رسید؟؟ما که صد بار گفتیم، عمیق تر نگاه کنید و ریاضی وار.(البته گاهی، با پیشفرض های طرف مقابل پاسخ می دهیم که مساله فرق می کنه)
عرض ما این هست، بالاخره من انتخاب کردم که غذا بخورم یا نه؟؟؟عرض ما این هست که این انتخابی که ما کردیم، علت تامه داشته یا نه؟؟؟اگر نداشته که علیت نقض می شود.خیلی رک بگویید نداشته و ندارد.بحث تمام میشود، واسلام!! دیگه وقتی شما علیت را نپذیرید که دیگه جای بحثی نمی مونه.دیگه بحث سر علیت و اراده چه معنی می ده.شما که علیت رو قبول ندارید.
پس اینکه من انتخاب کردم، غذا بخورم، علت تامه داشته، این را قبول دارید.....ببینید ما نمی گوییم علت چه بوده، علت حس گشنگی بوده یا چی؟؟که دوستان بگویید که بین حس گشنگی و غذا خوردن، ضرورتی وجود ندارد.مگر ما گفتیم که حس گشنگی ویا فلان چیز خاص، علت انتخاب به خوردن هست؟؟؟ما فقط گفتیم که یک علتی بوده، پس به حکم آن علت، ضرورتا و باید، ما انتخاب به خوردن می گرفتیم، پس ما در آن انتخاب آزاد و مختار نبودیم که از آن انتخاب صرف نظر کنیم.چون یک علت بالا سر بوده و پیشتر بوده دیگه.، با وجود اون علت مگر میشده که معلول یا اون پدیده که انتخاب ما به خوردن غذاست، رخ نده؟؟؟دیگه از این آشکار و واضح و بدیهی جبر را یا تضاد اختیار و علیت را می توان نشان داد؟؟؟؟
حالا بیایید یکم در علت ریز تر بشویم. جناب بیت المعمور مثال خوبی زد:

اراده انسان آزاد است اما بدان معنا نیست که عقلانی و عادلانه کار نکند.... زیرا بین علت ها و معلول ها ضرورتی در کار نیست. او است که تصمیم می گیرد و پیوند بین علت و افعال خودش را برقرار می کند.

و الا اسلحه هم روی شقیقه شما بگذارند تا وقتی شما نخواهید لب به اعتراف بگشایید، لبتان تکان نمی خورد....

خود انسان انتخاب می کند که تحت تاثیر محیط قرار بگیرد.


اولا وقتی از علیت سخن می گیم، بین علت و معلول ضرورتی در کار هست.بی معنیست که بگوییم، اصل علیت وجود دارد و قبولش داریم ولی بین علت و معلول ضرورتی در کار نیست.یعنی یکبار لامپ روشن می شود به علت (تامه ی) جریان برق.یکبار لامپ روشن نمی شود، با وجود جریان برق.یعنی ضرورتی بین جریان برق و لامپ نیست!!!این اصلا بی معناست.بین علت و معلول ضرورت وجود دارد.اگر یکبار لامپ با جریان برق روشن شد و یکبار روشن نشد.آنوقت باید نتیجه بگیریم که اصلا، جریبان برق، علت(علت تامه ی) روشن شدن لامپ نیست.علت تامه ی روشن شدن لامپ، جریان برق نبوده.نهایت یکی از اجزای علت تامه ی روشن شدن لامپ، جریان برق هست.جالا اینکه دوستمان می گویند که بین علت ها و معلول ضرورتی در کار نیست.یعنی چی؟یعنی ایشان منکر اصل علیت هستند؟؟؟یا منظورشان این هست، که ما اشتباه نگیریم، فلان چیز علت تامه ی فلان معلول نیست؟؟؟ضرورتی بینشان نیست؟؟؟ همانطور که بین روشن شدن لامپ و نیروگاه برق ضرورتی نیست و نهایت نیروگاه برق یکی از اجزای علت تامه ی روشن شدن لامپ هست؟؟
اگر منظور ایشان این بوده که خوب، بله، اشکالی ندارد این حرف.اینکه، اسلحه روی شقیقه ی شماست، علت تامه ی این نیست و نمی تواند باشد که شما انتخاب بکنید که اعترافی چیزی بگنید.همچنان خود انسان می تواند انتخاب کند که به بهانه ی آن اسلحه که روی شقیقه هست، اعتراف بکند یا نکند.حالا، اینکه آمد و انتخاب کرد، اینکه آمد و به بهانه ی اسلحه ای که روی شقیقه هست، اعتراف کرد.خوب این علت می خواهد.علت تامه می خواهد.اینکه ایشان، به بهانه ی اسلحه که روی شقیقه هست، اعتراف می کنند ولی من اعتراف نمی کنم.هرکدام علتی می خواهد.به این برکت قسم علت می خواهد.به حکم اصل علیت!!!!پس به حکم آن علت، ضرورتا و باید، ایشان انتخاب می کردند که به بهانه ی آن اسلحه ی روی شقیقه، اعتراف بکنند ومثلا فلانی را لو دهند.اسراری را فاش دهند.یا در کنار آن اسلحه ی روی شقیقه اجزای دیگری بودند که باهم علت تامه ی اینکه انتخاب شود که لب به اعتراف گشوده شود، وجود داشته، که پس به حکم آنها، هر انتخابی که صورت گرفت، باید می گرفت.
ایشان به حکم آن علت مجبورند.و این توضیحات و مطالب که عرض شد، در مورد تمام انتخاب های پیشین هم صدق می کند.پس عملا، شخص در تمام انتخاب ها مجبور هست.

حالا کارشناس می گویند انتخاب هایم، علت، دارند.علت تامه دارند... یعنی علتی دارند که به حکم وجودش، ضرورتا، انتخاب هایم پیدا می شوند.ما نمی گوییم، علت انتخاب های شما چیست.شما خودتان فرمودید، علت تامه اش، خودم هستم.خوب، بنده هم می گویم که، اگر علتش خودتان هستید.خوب خودتان که وجود دارید، خودتان که خودتان را انتخاب نکردید(مختارانه).پس به ضرورت وجود داشتن خودتان، انتخاب های شما هم ضرورتا پیدا می شوند و شما امکان آن را نداشته اید که انتخاب هایی عیر آنچه تا کنون در طول زندگی داشته اید بگیرید.

ایشان می فرماییند، خیر، خودم را خودم پروراندم. هر چند اعتراف دارم که " من وجود خودم و هویت اولیه خودم را انتخاب نکردم"

خوب، اون وجود اولیه خود شما و اون هویت اولیه خود شما، که شما می فرمایید که خودتون انتخابش نکردید.ابتدا وجود داشته!!!پس انتخابی هم که می گرفته،علتش خودش بوده و به حکم وجود داشتنش، باید و ضرورتا انتخاب میشده.انتخاب هایی جبری بوده و راه فرار ازش نبوده.مگر اینکه، خودشو نابود میکرده که دیگه علت انتخاب ها از بین بره.پس به حکم اون وجود اولیه، انتخاب های جبری پشت انتخاب های جبری بوده که پیدا می شده....و هیچگاه کار به انتخاب های، اختیاری نمی تونه برسه که.چون اون وجود اولیه هم با همون انتخاب های جبری رشد می کرده..پس همین وجودی که شما هم الان دارید، را با انتخاب های اختیاری نپروراندید.جبرا به این جایی که هستید رسیدید.

البته، ما اصلا، کاری به علت ها نداریم.بنده حداقل فقط حرفم سر علت تامه هست.این شما دوستان هستید که می خواهید بگویید، علت فلانیست، علت اون یکیست.علت حس گرسنگیست.علت، تشنگی نیست.، علت، اعتیاد هست.نیست...ما هم میگیم، خیلی خوب، شما خودتون میگید که علت فلان چیز هست.علت مثلا خودم هستم.ما با تفکر و پیشفرض خودتون پاسخ می دیم.می گیم، خیلی خوب، علت خودتون هستید؟؟پس به حکم وجود داشتن خودتون، انتخاب هاتون هم ضرورتا پیدا میشه.مگر نمیگید، علت خودتونید.خوب دیگه، خودتون هم که وجود داشتید.اون وجود اولیتون.اون هویت اولیتون.پس به حکم اون وجود اولیه و هویت اولیه که خودتون گفتید، علت انتخاب هاتون هست.انتخاب هایی ازشما ضرورتا پیدا میشده.دقت کنید، ضرورتا و نه آزادانه.پس، اگرم، اون وجود شما رشد کرد و پروده شد، با انتخاب های غیر اختیاری بوده دیگه.این دیگه خیلی بدیهیه....

سخن آخر.اختیار آنقدر بی معنا، مهمل، پوچ هست. که حتی به نظر من، کارشناسان سایت هم، نا خودآگاه می فهمند که این اختیار اصلا مهمله!!به خاطر همین هم اگر دقت کنید، در عمل و در بیاناتشان، اختیاری را وارسی و آنالیز و تفسیر و رفع ابهام می کنند، که اختیار واقعی نیست. و اختیار تحریف شده هست، تعریفش عوض شده.عموما، اختیاری را رفع شبهه می کنند، (عموما نا خودآگاه) که در آن، عملی اختیاری و مختارانه معرفی می شه که، خود فاعل، ان را برگزیده هست. همین!!!در حالی که صرف همین، اختیار نیست.کامپیوتر هم انتخاب می کند و خود کامپیوتر هست که انتخاب می کند.عمه، دایی و خاله ی بنده نیستند که انتخاب می کنند.خود کامپیوتر هست که انتخاب می کند.اما آیا کامپیوتر مختار هست؟؟خیر.به همان نحو هم، اینکه، من انتخابی می کنم.یا فاعلی انتخاب می کند و خود فاعل هست که انتخاب می کند، این به این معنی نیست که آن فاعل، مختار هست و مختارانه انتخاب می کنه.بلکه، اختیار آن هست که، اگر فاعل، انتخاب می کند، خودش انتخابی می کند، آزاد بود که آن را انتخاب نمی کرد.این خیلی خیلی مهم هست.و کارشناسان آن را نا خودآگاه و شاید گاهی به ندرت آگاهانه نادیده می گیرند.چرا؟؟ چون خودشان هم نا خودآگاهانه می دانند، همچین اختیاری، مهمل هست.اصلا، واضح البطلان هست.چیزی بیش از باد دهان نیست در محضر عقل!مفهومی ندارد.(عقلا)یعنی من بگویم اختیار.کسی که عقلا مسائل را می سنجد.فقط باد هوا می شنود.همین.یک صدایی آمد و رفت.همین!!اختیار تا همین حد برای عقل وجود و معنا دارد.

Reza24;1009706 نوشت:
با عرض سلام و تشکر برای جوابها. به عقیده شما این عوامل جبری هستند که نقش اساسی را در تصمیمات انسانها ایجاد میکنند یا اختیار.یعنی کدامیک بر دیگری غلبه دارد؟ جبر نقش اساسی را ایفا میکند یا اختیار؟

سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما

بی تردید عوامل محیطی بر فکر و عواطف و امیال ما موثرند. این عوامل محیطی عمدتا خارج از اختیار ما هستند.

البته گاهی هم در چارچوب اختیار ما هستند یعنی این من هستم که تعیین می کنم در چه محیطی قرار بگیرم یا چه کتابی بخوانم و با چه کسی دوستی کنم و ... و در نتیجه تاثیر عوامل محیطی بر امیال و افکارم را مدیریت می کنم.

در هر صورت، آنچه از عوامل محیطی دریافت میکنم، صرفا گزینه هایی را پیش رویم قرار می دهند اما هیچ گاه یکی را متعین نمی سازند. اگر به تضارب و تقابل امیال با همدیگر (مثلا میل به خوشی و میل به عزتمندی) یا تضارب افکار با همدیگر (مثلا عقیده به لزوم حریم الهی و عقیده به پیشرفت از هر طریقی) یا تضارب آنها با همدیگر (مثلا میل به شیرینی خامه ای و عقیده به مضرات مصرف زیادش) توجه کنیم، متوجه می شویم که همواره این تضارب آراء و امیال و افکار، برایم چند گزینه را پیش می کشند که هیچ یک متعین نیستند. این من هستم که یکی از این گزینه ها را برمیگزینم و به همین جهت، نسبت به انتخابم گاهی دلهره می یابم و احساس مسئولیت می کنم و یا خودم یا دیگری را به خاطر رفتاری تحسین یا توبیخ می کنم.

سلام و عرض ادب

پارسا مهر;1009805 نوشت:
با سلام.امیدوارم این یک جمع بندی مفید باشد.
کمی همراه با درد دل، عرض کنم که، وقتی سخن از علت هست.منظور علت تامه هست، صدبار که ما گفتیم در مواجهه با دوستان و کارشناسان.طبق اصل علیت، هر معلولی علتی دارد.علت تامه دارد.برای پیدایی نیازمند علت تامه هست.با وجود علت تامه، معلول هستی پیدا می کند.شما اگر موافقید که هیچ!!!!اگر مخافید که دیگر شما اصلا اصل علیت را نمی پذیرید و دیگر بحث چیست که بگوییم اختیار و اراده با علیت در تضاد هست یا نه!شما که اصلا علیت را نپذیرفته اید...

با شما موافقم

پارسا مهر;1009805 نوشت:
اولا وقتی از علیت سخن می گیم، بین علت و معلول ضرورتی در کار هست.بی معنیست که بگوییم، اصل علیت وجود دارد و قبولش داریم ولی بین علت و معلول ضرورتی در کار نیست.یعنی یکبار لامپ روشن می شود به علت (تامه ی) جریان برق.یکبار لامپ روشن نمی شود، با وجود جریان برق.یعنی ضرورتی بین جریان برق و لامپ نیست!!!این اصلا بی معناست.بین علت و معلول ضرورت وجود دارد.اگر یکبار لامپ با جریان برق روشن شد و یکبار روشن نشد.آنوقت باید نتیجه بگیریم که اصلا، جریبان برق، علت(علت تامه ی) روشن شدن لامپ نیست.علت تامه ی روشن شدن لامپ، جریان برق نبوده.نهایت یکی از اجزای علت تامه ی روشن شدن لامپ، جریان برق هست.جالا اینکه دوستمان می گویند که بین علت ها و معلول ضرورتی در کار نیست.یعنی چی؟یعنی ایشان منکر اصل علیت هستند؟؟؟یا منظورشان این هست، که ما اشتباه نگیریم، فلان چیز علت تامه ی فلان معلول نیست؟؟؟ضرورتی بینشان نیست؟؟؟ همانطور که بین روشن شدن لامپ و نیروگاه برق ضرورتی نیست و نهایت نیروگاه برق یکی از اجزای علت تامه ی روشن شدن لامپ هست؟؟

با عنایت به مکاتباتی که با جناب بیت المعمور داشتم، منظور ایشان از ضرورت، ضرورت سابق است نه ضرورت لاحق.

با ایشان موافقم که علت بعد از ایجاد معلول است که معلول را ضروری می سازد نه قبل از ایجادش. قبل از ایجاد معلول، اساسا معلولی نیست تا وجودش ضروری گردد.

در افعال غیراختیاری، با وجود علت تامه، معلول وجود می یابد و ضرورت لاحق می یابد. در افعال اختیاری نیز همچنین است. نهایتا مصداق علت تامه در افعال اختیاری، خود ایجادگری من است که بر آن تسلط کامل دارم به گونه ای که حتی بعد از ایجاد اراده نیز می توانم آن را معدوم کنم و اراده دیگری را جایگزینش کنم. برخلاف علت تامه در افعال غیراختیاری که اساسا فاعل، هیچ گونه تسلطی بر ایجادگری ندارد.

بله، در افعال اختیاری نیز بعد از تحقق علت تامه (ایجادگری من) فعل (اراده) محقق می شود و ضرورت لاحق می یابد. اما چون وجود و عدم اراده تابع من است و من بر آن سلطه دارم، ضرورت لاحقش نیز تابع من است. در واقع، اراده در ظرف وجودیش که همان ظرف ایجادی من است، محقق شده است و تا زمانی که محقق است ضرورتا موجود است؛ اما همین که من عنایتم را از آن بردارم، اراده تحققش را از دست می دهد و در نتیجه، وجودی ندارد تا برایش ضرورت داشته باشد.

پارسا مهر;1009805 نوشت:
حالا کارشناس می گویند انتخاب هایم، علت، دارند.علت تامه دارند... یعنی علتی دارند که به حکم وجودش، ضرورتا، انتخاب هایم پیدا می شوند.ما نمی گوییم، علت انتخاب های شما چیست.شما خودتان فرمودید، علت تامه اش، خودم هستم.خوب، بنده هم می گویم که، اگر علتش خودتان هستید.خوب خودتان که وجود دارید، خودتان که خودتان را انتخاب نکردید(مختارانه).پس به ضرورت وجود داشتن خودتان، انتخاب های شما هم ضرورتا پیدا می شوند و شما امکان آن را نداشته اید که انتخاب هایی عیر آنچه تا کنون در طول زندگی داشته اید بگیرید.

ایشان می فرماییند، خیر، خودم را خودم پروراندم. هر چند اعتراف دارم که " من وجود خودم و هویت اولیه خودم را انتخاب نکردم"

خوب، اون وجود اولیه خود شما و اون هویت اولیه خود شما، که شما می فرمایید که خودتون انتخابش نکردید.ابتدا وجود داشته!!!پس انتخابی هم که می گرفته،علتش خودش بوده و به حکم وجود داشتنش، باید و ضرورتا انتخاب میشده.انتخاب هایی جبری بوده و راه فرار ازش نبوده.مگر اینکه، خودشو نابود میکرده که دیگه علت انتخاب ها از بین بره.پس به حکم اون وجود اولیه، انتخاب های جبری پشت انتخاب های جبری بوده که پیدا می شده....و هیچگاه کار به انتخاب های، اختیاری نمی تونه برسه که.چون اون وجود اولیه هم با همون انتخاب های جبری رشد می کرده..پس همین وجودی که شما هم الان دارید، را با انتخاب های اختیاری نپروراندید.جبرا به این جایی که هستید رسیدید

برای گذار از هویت اولیه به هویت ثانویه، به اراده آزاد تمسک جُستم؛ اراده ای که مشمول اصل علیت است اما چون معلول خودم است و من نسبت به آن مسلطم، آزاد هم هست و اینطور نیست که مقهور عوامل پیرامونی باشد. بله عوامل پیرامونی گزینه هایی را پیش روی من قرار می دهند اما این من هستم که یکی را متعین می سازم.

کافی است معتادی را در نظر بگیرید که همیشه از مصرفش لذت می بَرَد ولی در عین حال، از این که عزتمندی خودش را از دست داده رنج می بَرَد. این تقابل و تضارب امیال و لذت ورنج، همواره چند گزینه را پیش روی او قرار می دهد: ادامه مصرف و گدایی برای تامین پولش، ادامه مصرف و دزدی از دیگران، ادامه مصرف و تامین پول از خانواده، ترک مصرف و پناه بردن به کمپ ترک اعتیاد، ترک مصرف و پناه بردن به خانواده، خودکشی و ...

همین شخص معتاد در مواجهه با گزینه های متعدد، گاهی گزینه اول را انتخاب می کند و گاهی گزینه دوم و گاهی گزینه سوم و ... در حالی که هیچ فرقی در امیالش رخ نداده و گزینه هایش نیز دگرگون نشده اند. نهایتا او است که تصمیم میگیرد چه گزینه ای را برگزیند. همه چیزی به تصمیم او بستگی دارد. به همین جهت، گاهی پیش می آید که یک معتاد زمانی تصمیم به ترک می گیرد که در اوج نیاز به مواد مخدر است و شدیدا درد می کشد، در حالی که در موارد مشابه، معتاد در همین شرایط قرار گرفته بود و از هر طریقی موادش را تامین می کرد و به مصرف مواد ادامه می داد.

پارسا مهر;1009805 نوشت:
سخن آخر.اختیار آنقدر بی معنا، مهمل، پوچ هست. که حتی به نظر من، کارشناسان سایت هم، نا خودآگاه می فهمند که این اختیار اصلا مهمله!!به خاطر همین هم اگر دقت کنید، در عمل و در بیاناتشان، اختیاری را وارسی و آنالیز و تفسیر و رفع ابهام می کنند، که اختیار واقعی نیست. و اختیار تحریف شده هست، تعریفش عوض شده.عموما، اختیاری را رفع شبهه می کنند، (عموما نا خودآگاه) که در آن، عملی اختیاری و مختارانه معرفی می شه که، خود فاعل، ان را برگزیده هست. همین!!!در حالی که صرف همین، اختیار نیست.

پارسا مهر;1009805 نوشت:
اختیار آن هست که، اگر فاعل، انتخاب می کند، خودش انتخابی می کند، آزاد بود که آن را انتخاب نمی کرد.این خیلی خیلی مهم هست.و کارشناسان آن را نا خودآگاه و شاید گاهی به ندرت آگاهانه نادیده می گیرند.چرا؟؟ چون خودشان هم نا خودآگاهانه می دانند، همچین اختیاری، مهمل هست.اصلا، واضح البطلان هست.چیزی بیش از باد دهان نیست در محضر عقل!مفهومی ندارد.(عقلا)یعنی من بگویم اختیار.کسی که عقلا مسائل را می سنجد.فقط باد هوا می شنود.همین.یک صدایی آمد و رفت.همین!!اختیار تا همین حد برای عقل وجود و معنا دارد.

کاملا با شما موافقم که اختیار چنین است که فاعل اگر بخواهد ترک کند و اگر بخواهد انجام دهد. یعنی همواره امکان فعل و ترک برایش مهیا باشد.

عرضم این بود که به این منظور، باید علیت را مورد واکاوی قرار داد و نشان داد که علیت با ضرورت لاحق همراه است نه ضرورت سابق.

آنچه که سبب می شود شما بواسطه علیت، اختیار را منتفی بدانید، اعتقاد به ضرورت سابق است و همچنین نادیده گرفتن سلطه ذاتی من نسبت به اراده ام. اگر ضرورت سابق را منتفی بدانیم و سلطه ذاتی من نسبت به اراده را در نظر بگیریم، متوجه می شویم که این امکان فعل و ترک، حداقل در برخی از موارد وجود دارد و در نتیجه، فعل اختیاری حداقل چند مصداق دارد.

پارسا مهر;1009805 نوشت:
امپیوتر هم انتخاب می کند و خود کامپیوتر هست که انتخاب می کند.عمه، دایی و خاله ی بنده نیستند که انتخاب می کنند.خود کامپیوتر هست که انتخاب می کند.اما آیا کامپیوتر مختار هست؟؟خیر.به همان نحو هم، اینکه، من انتخابی می کنم.یا فاعلی انتخاب می کند و خود فاعل هست که انتخاب می کند، این به این معنی نیست که آن فاعل، مختار هست و مختارانه انتخاب می کنه.

کامپیوتر مختار نیست چرا که اساسا در او اراده و سلطه بر اراده وجود ندارد. کامپیوتر فاقد خودآگاهی و احوال و افکار ذهنی است و اساسا اراده ای ندارد.

بله کامپیوتر مشابه با آدمی رفتار می کند اما مستحضرید که هر گردی گردو نیست. بهتر است این مطلب را در تاپیک دیگر دنبال بفرمایید و یا به کتاب جان سرل با عنوان «ذهن، مغز و علم» مراجعه بفرمایید.

پارسا مهر;1009805 نوشت:
.

[/COLOR][/RIGHT]

با سلام

این بخشی از گفتگوی چند عالم است :

آقای سلیمانی فرمودند که یا باید اصل علیت را نفی کنید یا باید ضرورت را بپذیرید؛ چون حاجت معلول به علت به معنای این است که برای برهم زدن حالت استوا احتیاج به علت دارید. در جواب می‌گوییم که این درست است که علت حالت استوا را بر هم می‌زند؛ ولی به چه چیز؟ به اینکه به معلول وجود می‌دهد و واجب می‌شود نه آنکه اول واجب کند.
وقتی علت به معلول وجود داد، حالت استوا بر هم خورده و واجب هم شده است. پس ما نمی‌گوییم که با اینکه حالت استوا بر هم نخورده شئ موجود شده است؛ اما شما می‌گویید که اول باید بر هم بخورد. می‌گوییم که این «اول» دلیلی ندارد.

اصل علیت می‌گوید که اگر شئ ممکن بخواهد به‌وجود بیاید باید علتی باشد که آن را ایجاد کند، نه آنکه ایجابش کند. اصل علیت نمی‌گوید که باید چیزی باشد که معلول را ایجاب کند. این اصل می‌گوید که ممکن برای موجود شدن احتیاج به چیزی دارد که به او وجود دهد. پس این سخن، نفی قانون علیت نیست. ما علیت را بدیهی می‌دانیم و بر آن هم اصرار داریم؛ اما وجوب سابق را هم به شدت انکار می‌کنیم؛ زیرا معقول نیست.

سایت مجمع عالی حکمت اسلامی

جستجو کنید

قول سدید;1009861 نوشت:
سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما

بی تردید عوامل محیطی بر فکر و عواطف و امیال ما موثرند. این عوامل محیطی عمدتا خارج از اختیار ما هستند.

البته گاهی هم در چارچوب اختیار ما هستند یعنی این من هستم که تعیین می کنم در چه محیطی قرار بگیرم یا چه کتابی بخوانم و با چه کسی دوستی کنم و ... و در نتیجه تاثیر عوامل محیطی بر امیال و افکارم را مدیریت می کنم.

در هر صورت، آنچه از عوامل محیطی دریافت میکنم، صرفا گزینه هایی را پیش رویم قرار می دهند اما هیچ گاه یکی را متعین نمی سازند. اگر به تضارب و تقابل امیال با همدیگر (مثلا میل به خوشی و میل به عزتمندی) یا تضارب افکار با همدیگر (مثلا عقیده به لزوم حریم الهی و عقیده به پیشرفت از هر طریقی) یا تضارب آنها با همدیگر (مثلا میل به شیرینی خامه ای و عقیده به مضرات مصرف زیادش) توجه کنیم، متوجه می شویم که همواره این تضارب آراء و امیال و افکار، برایم چند گزینه را پیش می کشند که هیچ یک متعین نیستند. این من هستم که یکی از این گزینه ها را برمیگزینم و به همین جهت، نسبت به انتخابم گاهی دلهره می یابم و احساس مسئولیت می کنم و یا خودم یا دیگری را به خاطر رفتاری تحسین یا توبیخ می کنم.


با عرض سلام و احترام من فکر میکنم تاثیر جبر محیط بسیار بیشتر از آنست که ما تصور میکنیم مثلا در یک مورد مثال میزنم اکثر انسانها تابع مذهب پدر و مادر و جامعه خود هستند و در مورد مذهب خود تحقبقی نکرده اند و اگر در مکان دیگری به دنیا آمده بودند هم تحت تاثیر مذهب آن مکان بودتد یعنی در اینجا جبر محیط اراده اکثر انسانها را شکست داده است و آن را تابع خود درآورده است در بسیاری از موارد دیگر هم همینطور است یعنی عوامل جبری کنترل انسانها را دست دارد.

Reza24;1010242 نوشت:
با عرض سلام و احترام من فکر میکنم تاثیر جبر محیط بسیار بیشتر از آنست که ما تصور میکنیم مثلا در یک مورد مثال میزنم اکثر انسانها تابع مذهب پدر و مادر و جامعه خود هستند و در مورد مذهب خود تحقبقی نکرده اند و اگر در مکان دیگری به دنیا آمده بودند هم تحت تاثیر مذهب آن مکان بودتد یعنی در اینجا جبر محیط اراده اکثر انسانها را شکست داده است و آن را تابع خود درآورده است در بسیاری از موارد دیگر هم همینطور است یعنی عوامل جبری کنترل انسانها را دست دارد.

سلام و عرض ادب

قبول دارم که ممکن است عوامل درونی (زود عصبی شدن یک شخص) یا بیرونی (تعلیم و تربیتی که به او القاء می شود) یک گزینه را دمِ دستی تر می کند؛ مثلا میان چند گزینه پیروی از تعلیم و تربیت مرسوم و یا مخالفت با آن، گزینه اول را دمِ دستی تر می کند اما اینطور نیست که آن را متعین سازد. شاهدش این که کسی در خانواده مسیحی است و مسلمان می شود و یا در خانواده مسلمان است و مسیحی می شود.

بگذریم از این که عوامل محیطی نیز همسو نیستند و همواره با همدیگر تضارب دارند و به همین جهت، از دلِ این تضارب، چند گزینه روبروی ما قرار می گیرد. مثلا گاهی خانواده یک گزینه را پیش می کشد اما جمع دوستان گزینه دیگری را پیش می کشند و این دو نهاد اجتماعی با هم همسو نیستند و به همین جهت، چند گزینه پیش روی ما قرار می گیرد که هر یک در معرض انتخاب ما است به گونه ای که گاهی شخص با گزینه ای که جمع دوستان پیش کشیده اند همراهی می کند و گاهی پشیمان شده با گزینه ای که خانواده پیش می کشد همراهی می کند.

موضوع قفل شده است