♥♥♥←←← خوبی های دیگران را تعریف کنید →→→♥♥♥

تب‌های اولیه

46 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
♥♥♥←←← خوبی های دیگران را تعریف کنید →→→♥♥♥

[="Times New Roman"][="Black"]سلام و عرض احترام خدمت همه ی دوستان

احتمالا جملاتی مثل جملات زیر رو زیاد شنیدید:

همه دزد شدن

همه نامرد شدن

همه خلاف کار شدن

همه بد شدن

این تعمیم های افراطی جدای از آسیب هایی که به زندگی شخص وارد میکنه. آسیب های زیادی رو هم به جامعه وارد میکنه

و باعث بوجود اومدن احساس یاس و نا امیدی و بدبینی و تکثیر بدی ها و احساسات منفی میشه.

متاسفانه ما عادت داریم مدام درباره بدی هایی که بهمون میشه حرف بزنیم. ولی در مورد خوبی هایی که می بینیم صحبت نمی کنیم.

در حالی که حقیقت اینه که آدم های خوب خیلی زیادی در جامعه هستند و خوبها خیلی از بدها بیشترند.

مثلا اگر یه مامور نیروی انتظامی به ناحق مارو جریمه کنه واسه کل فامیل تعریف میکنیم.

ولی اگر یه ماشین نیروی انتظامی توی پنچرگیری ماشین بهمون کمک کنه جایی تعریف نمی کنیم.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: گفتگو از بلا باعث ایجاد بلا می شود.

همانطور که گفتگو از بلا باعث ایجاد بلا می شود. عکسش هم صادق هست و گفتگو از خوبی ها باعث ایجاد خیر و برکت به زندگی می شود.

پس بهتر هست سبک زندگیمون رو عوض کنیم و در مورد بلاها و زشتی های جامعه کمتر صحبت کنیم.

و در عوض خوبی ها و نکات مثبت خودمون و دیگران رو ببینیم و جاهای مختلف خوبی های دیگران رو تعریف کنیم

تا بتونیم خوبی ها رو تکثیر کنیم.

سوال: یعنی ما خودمون رو گول بزنیم و به به و چه چه بکنیم ؟

پاسخ: قرار نیست ما خودمون رو گول بزنیم و واقعیت ها رو نبینیم. همونطور که بدی های جامعه جزوی از واقعیت هستند. خوبی ها هم جزوی از واقعیت هستند.

و دیدن بدی ها صرفا در حدی که نقاط ضعف رو بشناسیم و برطرفشون کنیم کاربرد مثبت داره. بیش از اون ما رو از مسیر صحیح منحرف میکنه.

و برعکس دیدن خوبی ها و تمرکز و صحبت کردن روی اونها باعث بوجود اومدن روحیه خوب و مثبت و نشاط در جامعه میشه.

در این تاپیک می خوایم خوبی هایی که دیگران در حقمون کردند یا شاهد خوبی کسی در حق کسی دیگر بودیم رو تعریف کنیم

قرار نیست خیلی کار درجه یکی باشه. بزرگی و کوچکی اصلا مهم نیست. مثبت بودنش مهمه.

امیدوارم تاپیک خوبی بشه تا قدمی در جهت تغییرات مثبت خودمون و دیگران برداشته باشیم.[/][/]

[="Times New Roman"][="Black"]دیروز سر صف نانوایی بودم هیچ خانمی نبود و نانها هم زیاد بودن

سه نفر بودیم هرکس داشت برای خودش نان جمع میکرد

بعد یه دفعه نانوا کار رو متوقف کرد فکر کنم خمیرشون تمام شد و هرکدوم از ما هم نانهامون ناقص بود

یکی از اون دو نفر نانهاش رو به ما داد و گفت شما نانهاتون رو کامل کنید و برید معطل نمونید

من خیلی ازش تشکر کردم و ایشان هم با مهربانی پاسخ داد

وقتی داشتم بر میگشتم خونه همش به این فکر میکردم که کاش من نان هام رو بهش می دادم.[/]

قرض دادن به اجبار...!

پدرم تعریف میکرد که یه سفر اصفهان رفته بودیم و موقع برگشت به شهر خودمان بودیم که در کنار جاده دیدیم یه آقایی صنایع دستی و سفال و اینها می فروخت، وایسادیم یه خرده فنجان سفالی و اینها خریدیم شد حدود 70 تومان، وقتی که خواستیم حساب کنیم دیدیم کارتمون موجودیش تموم شده...! حساب از دستمون در رفته بود و تو اصفهان زیادی خرج کرده بودیم...!
کلی از صاحب مغازه عذرخواهی کردیم که شرمنده پول نداریم، اما دیگه او ما رو ول نمیکرد، میگفت حالا سفال و اینها مهم نیست، اما شما بدون پول دارید میرید تا یزد؟ چیزهایی رو که خریده بودیم که گذشت تو ماشین هیچ، به اجبار 100 تومان پول به ما داد، هرچی گفتیم تا شهرمون راهی نیست، گفت بالاخره آدم باید تو مسافرت پول همراهش باشه...!! هر چی گفتیم لازم نیست فایده نداشت!
یه شماره تلفن ازش گرفتیم و وقتی رسیدیم زنگ زدیم، برای شماره حساب گرفتن هم اینقدر اصرار کردیم، میگفت حالا کارش دارید و باشه بعدا! بالاخرهبعد از چند روز موفق شدیم یه شماره حساب ازش بگیریم و پولی که بهمون قرض داده بود و پول سفال ها رو واریز کردیم به حسابش.

سلام

یکمی توی بنزین زدم سهل انگارم

چند بار شده در راه موندم و بنزین تموم کردم و دیگران بدون چشم داشت بهم بنزین دادن و هزینش رو هم نگرفتن

در پناه حق تعالی

سلام و عرض ادب

یه نانوایی نزدیک خونه ما بعضی اوقات نان رایگان توزیع می کنه

به فقیر و پولدار و خوب و بدش هم کار نداره

می گه بعضی ها میان و پول می دن که این کار رو براشون انجام بدم

در پناه حق

سلام

خیلی وقت ها نیاز مادی داشتم

اطرافیان و دوستانم بدون این که بهشون بگم و ازشون درخواست کمک کنم ، بهم کمک کردن

هیچ وقت نفهمیدم چطور می فهمن که من نیاز دارم ، چون نیاز هام رو به ندرت مطرح میکنم

اما بیشتر اوقات قبل از این که از طرف من درخواستی باشه ، از طرف اطرافیان بهم لطف می شه

در پناه حق تعالی

سلام

با استادم که سال ها شاگردیش رو کرده بودم سر یه مساله شخصی بحثمون شد و ازش جدا شدم

بعد از سال ها خواستم تغییر شغل بدم و به همون شغل برگردم

وقتی فهمید میخوام دفتر خودم رو راه اندازی کنم ، بهم کمک مالی کرد و در راه اندازی دفتر باهام هم فکری کرد.

هنوز هم بعد از این چند سال هر وقت مشکلی داشته باشم ، بهم کمک مالی و فکری می ده

در پناه حق تعالی

Im_Masoud.Freeman;986295 نوشت:
در این تاپیک می خوایم خوبی هایی که دیگران در حقمون کردند یا شاهد خوبی کسی در حق کسی دیگر بودیم رو تعریف کنیم

قرار نیست خیلی کار درجه یکی باشه. بزرگی و کوچکی اصلا مهم نیست. مثبت بودنش مهمه.


سلام و عرض احترام

خداقوّت

*یک پسربچه ناز و شلوغ! هست که در مهد کودکشان هر وقت می دید در سفره نان کم آمده یا مربی اش نان ندارد نانش را به او میدهد و یا برایش لقمه میگیرد ...

*مسئول دیده ام (الان هم هستند) وقتی نیازبه کمک هست همه کاری انچام میدهد در محل کار! از لیوان و استکان چابچا کردن و چای ریختن تا بچای نیرویش چایگزین بودن که خستگی نیرویش در برود

*سال گذشته دیدم یک بنده ی خدا،که شغلش کفش فروشی هست، کفش های تک سایز مغازهاش را در اندازه یک کارتون بزرگ به صورت رایگان هدیه داده است به یک مرکز، ویژه کارمندان آنچا.

با تشکر
خاطرات خوبمان تداعی شد

[="Times New Roman"][="Black"]سال 90 که با یکی از دوستانم خونه دانشجویی گرفتیم

یک شب اومدم هرچی کلید انداختم قفل در باز نمیشد و قفلش خراب شده بود.

دوستم هم اومده بود اهواز و من تنها بودم

منم بد موقع رسیده بودم و اصلا هم دوست نداشتم به بستگانم اطلاع بدم و توی زحمت بندازمشون

یک دفعه یکی از همسایه ها که مکانیک بود رسید و گفت چی شده ؟ منم واسش توضیح دادم.

گفت برو کنار. بنده ی خدا خودش اومد درب خونه رو درآورد و قفل رو هم باز کرد و گفت قفل باید عوض بشه.

اومد ماشینش رو روشن کرد یکی از همسایه ها رو هم کاشت دم خونه ی ما که مواظب باشه

و با هم رفتیم پیش یکی از آشناهاش و من هم پول نداشتم. خودش قفل خرید و آورد نصب کرد و در رو جا انداخت و رفت.

یعنی نگذاشت من دست به سیاه و سفید بزنم و تمام کارهارو خودش انجام می داد.

من هم چند روز بعد رفتم سراغش و فقط پول قفل رو ازم گرفت.

با وجود اینکه ما توی محله ی بسیار فقیری خونه گرفته بودیم و زندگی سطح بالایی نداشتند ولی دلشون یه دریا بود

و الان به این فکر میکنم که هروقت وضع مالیم بهتر شد حتما یه هدیه درجه یک بگیرم واسش ببرم

بخاطر اینکه زمانی این محبت رو در حق من کرد که هیچ احتیاجی به من نداشت و من خیلی به اون احتیاج داشتم.[/]

امروز ظهر داشتم می رفتم راه آهن
تو تاکسی که بودم کلی وسیله دستم بود
کیف جانمازمو جا گذاشتم تو ماشین راننده تاکسی برش داشت و داد بهم...

باسلام

یکی کار بانکی داشت ازم خواست براش انجام بدم یه مبلغی رو میخواست به یه حساب واریز کنه

رفتم بانک فیش گرفتم خواستم پرش کنم دیدم خودکار ندارم رفتم طرف بادجه خیلی شلوغ بود صدا به صدا نمیرسید گفتم آقا میشه اون خودکار بدید انگاری کسی صدای منو نمیشنید توجه نکردن
خواستم برم خودم خودکار رو بردارم ولی پر مرد بود جلوی بادجه نتونستم اومدم کنار وایستادم شاید یکم خلوت تر بشه یا یه راهی باز بشه بتونم خودکار رو بردارم تو همین حین یه آقای مسن از جیب کتش خودکارش رو در آورد دادم بهم

خیلی وقته از این موضوع میگذره ولی من همیشه یادمه

از اینکه این همه حواسشون به آدم های دوروبرشون بوده برام خیلی جالب بود واقعا گاهی شاید کاری خیلی مهم به نظر نیاد ولی برای فردی که مشکلش رو حل کردی خیلی بزرگ هستش

خدا خیرشون بده ان شاء الله زنده و سلامت باشند.

سلام
از تهران میومدم یزد در ایستگاه قطار بودم نمایشگاه کتاب بود
یه خانمی خیلی کیف و وسیله همراهش بود
منم خواستم کمکش کنم چند تاشو من اوردم تا نزدیک صندلی اون خانم و رفتم سراغ کتاب ها نمیدونستم چی بخرم دیدم اومد کنارم و گفت من
فوق لیسانس روانشناسی هستم بگید چی قراره بخرید!!!!
مات شدم بهش نگاه کردم همون خانم بود گفتم چجوری شما اینهمه کتاب و وسیله رو میبرید و میارید و ....
گفت بماند دو تا کتاب برام انتخاب کرد خریدم و میخونم و لذت میبرم و از دوستی خانوادگی ما الآنه حدود 10 سال میگذره
من ازش ممنونم.....;;)

[="Teal"]سلام ...
چند ساله که ایام شهادت امام رضا(ع) میریم مشهد
امسال خیلی شلوغ شده بود نزدیک حرم یهو چندتا دسته باهم رسیدن سرچهارراه و علاوه بر اون سیل جمعیت توی پیاده رو باعث ازدحام وحشتناکی شد و من از بقیه جدا افتادم
یهو خانمها آقایون کلا ادغام شدن و من دیدم وسط کلی مرد گیر افتادم وهیچ جوری راهی برای اومدن بیرون هم ندارم
یه جوونمردی توی اون شلوغی حواسش به من بود دستاشو از دو طرف باز کرده بود و به من گفت ابجی بیا
جمعیت رو هل میداد و راه رو کاملا برام باز کرد تا از شلوغی نجات پیدا کردم
هنوزم یادش میفتم دعاش میکنم[/]

[="Teal"]
یکبار توی هوای گرم تابستون و وسط شلوغی بازار متوجه نگاه بهت زده ی یه پیرزن فقیر شدم که داشت خیره خیره به بستنی های توی دست مردمی که بی توجه بهش میخریدن و رد میشدن شدم
همون لحظه یه سرباز که کوله ش هم رو پشتش بود متوجه پیرزن شد و رفت جلو یه بستنی خرید و داد دستش
من اون لحظه کلی حسرت خوردم ای کاش من جای اون سرباز بودم
واقعا کارش تحسین برانگیز بود
[/]

[="Teal"]اول یا دوم دبیرستان بودم،تولد دوستم بود چون برای تولدم کادو خریده بود و صمیمی ترین دوستمم بود میخواستم هرجوری شده جبران کنم،مامان بابام رفته بودن خارج از شهر کلی منتطر موندم برگردن و باهم بریم ولی زنگ زدن و گفتن تا آخر شب برنمیگردن،منم نمیتونستم دست خالی برم مدرسه، تصمیم گرفتم خودم برم با خواهرم بخرم،چون اون زمان زیاد بیرون نمیرفتیم از خونه و همیشه با مامانم میرفتم فقط مسیر بازار رو یاد داشتیم اون هم با اتوبوس،ساعتای 5_6عصر راه افتادیم و وقتی رسیدیم تازه فهمیدیم جمعه ها بازار تعطیله، بعد از کلی گشتن بالاخره یه اسباب بازی فروشی پیدا کردیم که بازه و من کادومو خریدم، موقع برگشتن تازه فهمیدیم انقدر غرق مغازه ها شدیم که خیلی دیر شده،رفتیم و شانسمون اتوبوس اومد وقتی سوار شدیم تا اواسط راه که رفتیم راننده اتوبوس گفت خانما آقایون سرویس اخرم بود،
لطفا همه پیاده شید هنوز تا خونه ما خیلی مونده بود
من و خواهرم نگران نگاه هم کردیم و راننده وقتی ما رو دید و اون موقع شب (ساعت 9) گفت بشینید خونتون کجاس میرسونمتون، کلی دعاش کردیم
البته بعدش مامان بابام کلی دعوام کردن :!![/]

برادرم تعریف میکرد که زمان دانشجویی یکی از دوستاش میرفت خرید یه بار باهاش رفت بود میگه هرجا دست فروشی میدی یا یکی که یه جزی کوچیک درست کرده که بتونه منبع درآمدی داشته باشه ازشون خرید میکرد

یه بار ازش پرسیده بوده شما که من میبینم این وسایلی که میخری لازم نداری چرا میخری چندبار که اصرار کرده بوده بهش توضیح داده که میدونم خودم لازم ندارم میگیرم میده به یکی که لازم داره از طرفی چی میشه من که شرایط مالی خوبی دارم و میبینم واقعا یکی مثلا با فروختن چندتا سنجاق سر ... داره زحمت میکشه روزی حلال ببره برای خانواده اش با خرید کردن ازش کمک کنم بهش

میگفت همیشه تو روزهای مثلا بارونی که هرکسی حاضر نمیشه تو این شرایط بیرون باشه چه برسه چیزی بفروشه میرفت میگفت محتاج هست که تو این بارون وایستاده به امید یه مشتری

[="Teal"]اوایل که قانون اجباری شدن بستن کمربندعقب اومده بود
بابام باید برای یه سفر کاری میرفت بندر انزلی،به ماهم گفت باهاش بریم،حدود 1500 کیلومترو بی وقفه رانندگی کرد برای رسیدن به جلسه ش،نزدیکای انزلی ناهار گرفتبم ولی وقت نداشتیم بمونیم بابام گفت توی ماشین بخورید اولش یکم سعی کردم ولی با کمربند خیلی سخت بود اومدم یه لحظه بازش کردم پلیس ماروگرفت
و به خاطر نبستن کمربند عقب داشت جریمه مون میکرد و باور نمیکرد همون لحظه باز کردیم
اخرش من انقدر غر زدم که ما 1000کیلومتر اومدیم با کمربند یه دیقه بازکردیم جریمه شدیم و ....
که برگه جریمه رو پاره کرد گفت بفرمایید ;;)
به امید اینکه همه پلیسامون از اینکارا یاد بگیرن 8->;)) [/]

[=Times New Roman]یه روز سرد زمستانی توی بازار بودم و هوا خیلی سرد بود.

یه صحنه ای توجهم رو جلب کرد و از پیاده رو اومدم بیرون و ایستادم که ببینم آخرش چی میشه

یه خانمی با بچه اش که بغلش بود و لباس بسیار نازکی هم تنه بچه بود از مردم طلب کمک میکرد

یه آقایی که یه پلاستیک مشکی پر هم دستش بود اومد به خانمه گفت توی این سرما چرا بچه رو آوردی بیرون و بعد بهش گفت صبر کن الان میام.

و رفت ده متر پایین تر از یه دستفروش که لباس بچه گانه می فروخت یه جفت جوراب و پیراهن کلاه و دستکش گرم خرید

و آورد داد به اون خانمه گفت تنه بچت کن من که آدم بزرگی هستم و این همه لباس تنمه دارم می لرزم وای به حال این بچه.

بعدشم دست کرد توی پلاستیکش که همراهش بود یه پلاستیک کلوچه خرمایی داد به خانمه و رفت

من هم وایسادم و داشتم بچه رو نگاه میکردم که با لباس های جدیدش چقدر زیبا شده بود و چقدر با لذت کلوچه می خورد.

سلام
چند سال پیش زمستان رفتیم مشهد. اونجا ماشینم خراب شد. بردم یه تعمیرگاه نزدیک حرم. یه کم بهش ور رفت درست شد. هر کاری کردم پول نگرفت. گفت مهمون امام رضایی...
تو همون سفر از مسیر کویر داشتیم برمیگشتیم. موقع نماز صبح شد اما جایی برا خواندن نماز نبود. خیلی سرد بود و باد شدیدی میومد. من کنار جاده نمازم را خوندم و اومدم تو ماشین. خانمم رفت مشغول نماز شد. یه راننده ماشین سنگین اومد کنار ماشینمون پارک کرد دقیقا در جهت وزش باد تا باد کمتر بهش بخوره. وقتی نماز خانمم تموم شد راه افتاد.
مهربانی هست ...

[="Teal"]بچه که بودم یه بار وسط جاده لاستیک ماشین ترکید یا شایدم پنچر شد
بابام اومد لاستیک زاپاس رو عوض کنه اونم نمیدونم چی شده بود موندیم تو جاده ای که اون زمان خیلی کم رفت و آمد بود و به زور ماشین رد میشد
یک ساعت و نیم توی اونجا معطل بودیم
بابام کلافه شده بود ولی ما بچه ها عین خیالمون نبود و بازی میکردیم و از اینکه ماشین خراب شده بود خوشحالم بودیم Smile
یادمه شهادت امام رضا(ع) بود من تو عالم بچگیم فقط به این فک میکردم که ساعت 5 قراره فیلم امام رضا رو بزارن که من خیلی دوس دارم و اگه همینجا بمونیم بهش نمیرسیم، گفتم امام رضا کاری کن به فیلم برسیم و من فیلم رو ببینم happy
[SPOILER]انقدر پرت بودم که متوجه گیررافتادنمون نبودم[/SPOILER]
به فاصله چند دیقه یه آقایی اومد و یه لاستیک زاپاس بهمون داد و بعد کلی اصرار بابام فقط گفت رسیدید شهر بیارین فلان ادرس ...[/]

[="DarkSlateBlue"]پشت کارت ویزیت یک فروشگاه دیدم حدیث کوتاهی نوشته که هم خیلی برام جالب بود هم تاثیر گذار. من مشتری چندساله این فروشگاه شدم. و هربار میرم فروشگاهه یک کارت ویزیت جدید ازش میگیرم. هربار کارت ویزیتاش تموم میشه و کارت جدید چاپ میکنه روایت پشت کارت ویزیتشو هم تغییر میده.
فروشنده میگه آدم که نباید فقط برای دنیاش تبلیغ کنه. جه اشکالی داره پشت کارت برای اخرتمون هم تبلیغ کنیم.
[/]

سلام علیکم

کاسب حبیب خداست البته حبیب خدا با بندگان خدا هم دوستی میکند

یک صفحه توی اپ های داخلی و البته تلگرام مرحوم معرفی میکنم توی این تاپیک با عنوان " منصف یاب " .

قصد ایجاد کننده این صفحه معرفی کاسبهای منصف در هر شغلی است که کاربرها سابقه خرید ازشون داشتن و با مشخصه ای که دیدن خواستن معرفیشون کنن

سروش


بله

ایتا

سلام و عرض ادب
داستانهای زیبایی بود لذت بردیم حسابی دست موسس درد نکنه

فرزند اولم بدنیا اومده بود و با همسرم رفتیم مشهد
وقت نماز ظهر روز آخر بود قرار بود بعد نماز و نهار برگردیم یزد!!!!
خانمم گفت همیشه من موقع نماز بچه داری کردم روز آخر شما بچه رو بگیر من نماز بخونم
گفتم باشه
اما دلم نیومد برا همینم دعا میکردم گریه نکنه تا یه گوشه بزارمش و نمازم رو بخونم
همینجوری که بچه ررو گرفته بودم توی بغلم یه خانمی که معلوم بود تازه عروس بود و هنوز بچه نداشت اومد و گفت میبخشید اگر میشه برا نماز بچهتون رو بدید من نگه دارم بعد نماز بیاید بگیریدش!!!
منم که آدم ساده دل و کلا ساده
بچه رو دادم بهش و رفتم تو صف جماعت ونماز و بستم!!!
نماز مسافر شکسته است
منم دو رکعت رو که خوندم اومدم بعدی رو متصل کنم یادم افتاد اینهمه التماس و نذر و نیاز خدا یه بچه داده بهمون اونم دست دستی یهویی دادمش دست یه خانم ناشناس و تمام!!
سریع از صف اومدم بیرون و به اون گوشه ای که بچه رو داده بودم رفتم دیدم خانمه نشسته روی زمین و داره بچه رو نوازش میکنه خیلی خوشحاله
منم بدون اینکه منو ببینه زود رفتم تو صف جماعت و ......
فهمیدم که خیلی ها در خیلی جاها حواسشون به کمک کردن هست
و من برعکسش!!!
خدایا منو ببخش و ضمنا خدایا منو از دست بعضیها راحت کن:iran:

[="Teal"]

بهشت برین;986857 نوشت:
دوستان نیروی انتظامی کوتاه نیاید جریمه رو ادامه بدید ممنون میشیم اینا از مشهد هی میرن و هی میان جریمه نشن چرا!؟

البته من مشهدی نیستم ولی خب خراسانی هستم و با وجود فاصله همچنان خودمونو همسایه امام رضا (ع) میدونیم ...
پس لازم شد خاطره دیگه ای رو خدمتتون عرض کنم
یکبار باغ یکی از اقوام در نزدیکی مشهد دعوت بودیم و چون اون قسمت جاده خاکی بود توجهی به کمربند نداشتیم که پلیس گرفت
و خب بعد دید همشهری هستیم گفت یه سلام به خیابون مدرسیا برسونید به سلامت;;):>[/]

ترگل;986865 نوشت:
اون قسمت جاده خاکی بود توجهی به کمربند نداشتیم که پلیس گرفت
سلام
ممنونم

بهشت برین;986997 نوشت:
سلام

از لحن کلامتون مشخص بود مشهدی هستید!!!




سلام
خیر عرض کردم خراسانی ایم نه مشهدی !!!
بهشت برین;986997 نوشت:

چرا شما هر جا میرید پلیس هست؟



پلیس همیشه همه جا هست شما دقتتون کمهb-)
بهشت برین;986997 نوشت:

چرا هر جا میرید خلاف میکنید؟


چرا برچسب میزنید،حالا دوتا خاطره گفتیم به فاصله حداقل 3سال :/ اتفاقا خیلیم قانون مداریم ولی خب پیش میاد دیگه ....همه انسان ها ممکن الخطا هستند ماهم یکیش ;;)

بهشت برین;986997 نوشت:
چرا همه جا شما ناجی خودرو بابا هستید ؟

یک خاطره مو تعمیم دادید،یکبار این اتفاق افتاد بار دوم به دلیل گذشت خود پلیس بود happy

بهشت برین;986997 نوشت:

چرا شما پلیس ها رو متخلف جلوه می دید؟


تعریف بود ....
اتفاقا پلیس ها رو مهربون جلوه میدم برخلاف چیزی که الان هست و همه میگن الکی جریمه میکنن و کمین میکنند و ....
خب دارن وظیفه شونو انجام میدن و بعضی وقتام میگذرن happy
میخواستم خاطره گواهینامه رو پست کنم که منصرفم کردین دیگه

بهشت برین;986997 نوشت:

سفارش کنم از این به بعد
ال 90 باباتون همه جا تحت کنترل باشه
نظر جمع چیه ؟


حالا چرا ال 90؟؟؟ ماشین دیگه ای نبود؟!!!
در مورد کنترلم 8-|مجبورم می کنید خاطره گواهینامه رو هم بگم:-$
[SPOILER] درصورت تعریف فک کنم همه کاربرا باهم تصمیم بگیرن زنگ بزنن اداره راهنمایی رانندگی جریمه هر سه بارو بابام یکجا بدن [/SPOILER]

[="Times New Roman"][="Black"]سال 89 که دانشجو بودم یه شب از بیرون اومدم خوابگاه رو حساب اینکه مثل همیشه با هم اتاقی هام شام درست کنیم

دیدم سه تاشون جمع کردن رفتن شهرشون و من تنها بودم.

دوتا تخم مرغ توی یخچال داشتیم ( مال خودم بود کسی نقل قول نکنه چرا به مال مردم دست زدی Lol ) اومدم برم توی آشپزخونه درست کنم

یکی از بچه های اتاق بغلی که بچه کرمانشاه بود اومد ماهی تابه و روغن و تخم مرغ ها رو ازم گرفت

و نگذاشت غذا درست کنم و گفت باید امشب که تنها هستی با ما غذا بخوری

و هرچه اصرار کردم قبول نکرد و من هم رفتم توی اتاقم نشستم تا برای غذا صدام کنه

بعد از چند دقیقه در اتاق رو زد اومد داخل یه ظرف برنج و خورشت واسم آورده بود

و گفت: گفتم شاید با ما راحت نباشی واست آوردم توی اتاقت غذا بخوری

خیلی پسر خوش قلب و با محبتی بود.

واقعا دلم می خواد یه روز یه جایی ببینمش و یه گره ای از زندگیش باز کنم.[/]

بسم الله الرحمن الرحیم

یه مغازه لبنیات محلی نزدیک منزل ما هست که عادت جالبی داره

وقتی کسی ازش قیمت جنسی رو سوال میکنه و می بینه شخص نمی تونه اون جنس رو بخره

یه مقداری از اون به عنوان هدیه ( یا همون اشانتیون ) به اون شخص میده

گاهی حتی قیمت اون هدیه از مبلغ خرید اون شخص بیشتر می شه !

انسان بسیار خوش صحبتی هم هست

و خرید کردن از ایشون لذت خاصی داره (هر چند مغازه نقلی و جمع و جوری داره)
یا جمیل

[="Times New Roman"][="Black"]چند ماه پیش رفته بودم شیرینی فروشی نزدیک خونمون یه کیک بگیرم

وقتی برگشتم یه پیرزنی با عصا بود چشم هاش ضعیف بود و میگفت می خوام برم خونمون بلد نیستم

تا اومدم ازش آدرس بگیرم و ببینم کیه و کجا می خواد بره

یه آقایی از اونور اومد گفت چیه چی شده درخدمتم

اول فکر کردم راننده هست دنبال مسافر می گرده

ولی بعد دیدم با جان و دل و کلی ادب و احترام برای اون پیرزن ماشین گرفت و سوارش کرد و کرایه اش رو داد و فرستادش خونه اش.

خیلی از این حرکتش خوشم اومد.[/]

با سلام
از هر چه غیر دوست چرا نگذرد کسی

کافر برای خاطر بت از خدا گذشت

برای اولین بار که اومده بودم نت و وبلاگ مردم رو میدیدم
فکر میکردم
میرن میخرن
و یه اقا یا خانم براشون اماده میکنه بعدش هر جا میرفتم نظر میدادم میگفتم:
خوش به حالتون خیلی وبلاگ قشنگی گرفتید!!!!

یه روزی از همین روزها یه فردی که الهی خدا همیشه سالم و سلامت و .... نگهش داره
اومد خصوصی و گفت ببین پسرم
باید بری مثلا در بلگفا وبلاگ رو بسازی و کم کم بهش برسی تا زیبا بشه خریدنی هست اما نه خیلی ....
منم رفتم و با همراهی ایشون وبلاگ زیبایی رو ساختم و هر روز اومد نظر داد و یه چیزی به وبلاگ زیبای من اضافه کرد تا جائیکه در انجمن وبلاگ نویسان مذهبی که یه جایی بود شبیه اینجا مقام آوردم!!!!
الآنه هم هر جا باشم دعا گوی ایشون هستم


@};-@};-@};-

[="Times New Roman"][="Black"]وقتی توی خوابگاه دانشجویی بودم با سرپرست خوابگاه ارتباط خوبی داشتم

و اون هم خیلی مرد خوبی بود و تا جایی که می تونست به همه کمک میکرد

بعد ها که یه پست بهتر توی دانشگاه گرفت هم هرکاری داشتم بهش زنگ میزدم در حد توانش کمکم میکرد و راهنماییم میکرد

و یه مشکلی هم که توی دانشگاه واسم پیش اومد خیلی پیگیر کارم بود و کمکم میکرد.

امیدوارم هرجا هست موفق و سربلند باشه.[/]

من نمیتونم خاطرم رو تعریف کنم ...
ولی دوست دارم بگم ... مهمترین کاری که یک انسان میتونه در حق انسان دیگری انجام بده حفظ آبرویه اون شخص هست ...

و کسی یک بار این کار رو در حق من انجام داد ... و من فکر میکنم که بزرگترین کاری که یک انسان میتونه انجام بده این هست که مراقب آبروی دیگران باشه ... اینکه آبروشون ریخته نشه ...

یک بار هم من در درون زندگیم آبرویه کسی رو بردم ... و میتونم بگم آنچنان خدا آبرویه من رو برد که هیچ وقت از یاد نمیبرم ... البته خدا کاری کرد که خودم با دست خودم آبرویه خودم رو پیش مادرم ببرم .

در دوران سربازی یه دوستی داشتم که خیلی ریاضیش عالی بود منم متوسط یه روز یه پیشنهاد عالی داد
گفت ببین علی
شما به من شعر و نقاشی و موسیقی یاد بده
منم بهد کاراته و ریاضی یاد میدم
24 ماه خدمت داشتیم 5 ماه اون گذشته بیا روی بقیه خدمت برنامه ریزی کنیم
آخر خدمت که شد من یه مبارز عالی با تحصیلات عالیه در رشته مدیریت بودم
و اون موسیقیدان بنام!!
مجبور شدم معرفیش کنم موریس ژار ایتالیایی همونی که موسیقی متن فیلم محمد رسول الله رو ساخته
یادتونه نتش؟
لا ر دو ر می ر دو سی لا - لا دو دو سی دو سی دور- می ر دو سی لا .........
یادتونه نه سرچ کنید براتون بیاد خیلی محشره

منم دعا گوی دوستم هستم
البته ایشون آقای آخوندی بودند که معلم ریاضی من بودند و منم بنده کمترین



سلام به همه بزرگواران
خدا قوت

چند وقت پیش فلکه زد بودم
دیدم یه پراید اومد و شروع کرد به توزیع نون
کلی مردم جمع شدن و ازشون نون گرفتن
خدا خیرشون بده
ازش عکس گرفتم
بعد رو کرد به راننده گفت عکس گرفت
رفتم جلو
بهش گفتم عکس گرفتم تا ثبت بشه و بگم هنوز خوبی ادامه داره
بعدش مثل اینکه آخرین نون دستش باشه بوسید و به نشانه احترام به چشماشون مالیدن و دادنش به من
یه پیرمرد 70 80 ساله لاغر اندام با لباس های سفید و ریش صاف به اندازه یه قبضه و سبیل قدری کوتاه کرده صورت آراسته ای داشت
بعدش منم به یه بنده خدایی که اومد توی صف ولی نونی در کار نبود چون فکر کنم تموم شده بود دادم گفتش نمیخوای خودت گفتم نه ممنون من سیرم

خیر دهاد به همه دوستان خداوند الرحمن خیر

اینم یه عکس از اون صحنه

[="Times New Roman"][="Black"]روز سه شنبه بیرون بودم رفتم از این پسرای دستفروش یه رانی بخرم

یکیشون دوتا پسر بودن یکیشون حدودا 12 13 ساله یکیشونم 6 7 ساله.

قبل از اینکه بگم یه رانی می خوام پسر کوچیکه سریع اومد جلو

گفت: عمو بچه ات گم شده ؟

گفتم: نه واسه چی

گفت: یه بچه گم شده گفتم اگه بچه توعه بگم بری پیشش

گفتم: نه عزیزم بچه من نیست.

خیلی ازش خوشم اومد وقتی رانی خریدم یه هزار تومنی داشتم بهش دادم قبول نکرد و دستمو پس میزد

و اون یکی پسره که بزرگتر بود گفت این پول نمی گیره.

واقعا نمی دونید خیرخواهی و دل پاکی این بچه که می خواست بدون هیچ چشم داشتی یه بچه رو به خانوده اش برسونه چه شیرینی و لذتی برای من داشت

توی مسیر برگشت همش میگفتم خدایا این بچه رو همینجوری دل پاک و زلال حفظ کن.[/]

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و عرض ادب

کنار خیابون بودم ، یه بنده خدایی می خواست دربست بگیره

یه ماشین جلوش ایستاد

اون بنده خدا گفت تا فلان جا می خوام برم پول ندارم

راننده هم گفت اشکال نداره ، صلوات بفرست و سوارش کرد

خدایا عاقبت همه ما رو ختم بخیر کن

در پناه حق تعالی

سلام بر همگی

یک ینده خدایی میگفت
چندوقت پیش برای پیگیری یکسری کارها با سازمان بیمه تماس گرفته بودم و یکسری توضیحات میخواستم
مسئولی که پشت خط بود ریز به ریز برای من توضیحات کامل را داد
شماره تماس و داخلی اتاقش را را هم برایم تکرار کرد و تاکیدوارمیگفت
هروقت خواستید اقداماتی بکنید با بنده تماس بگیرید تا دقیق راهنمایی تان بکنم که اسیر مراحل اداری و وقت گیری هایش نباشید

"خدارارشکر که هنوز هم برخی ها وقت بیشتری برای دیگران میگذارند مخصوصا در حیطه اداره ها که اصولا مراچع را ساعت ها معطل میکنند و چواب درست و کاملی هم به او نمیدهند"

[="Teal"]مطلبی که میخوام بگم ممکنه بدبینی م به همراه داشته باشه ولی خب توی هر قضیه یه نکته ای هست ....
مدتی هست با یه خانومی آشنا شدم
که رفتارش واسم غیرقابل هضمه و حتی نمیتونم بهش غبطه بخورم چون خیلی کارش واسم عجیبه ...
من به شخصه این مقدار گذشت و فداکاری رو در خودم سراغ ندارم ....
ایشون به خاطر یکی از عزیزانش با خانواده ای از اقوام در گیر و دار دادگاهی(به نظر من ) کاملا غیرمنصفانه ست و من خودم نمیدونستم چنین قانونی وجود داره ....
همسر برادرشون طی تصادفی چند سال پیش از دنیا رفتن و برادرشونم مجددا ازدواج کردن ....
حالا خانواده دختر پس از مرگش تقاضای مهریه کردن و به خاطر اینکه پسر توانایی مالی نداره و به زور از پس زندگی جدیدش برمیاد،پرداخت مهریه افتاده گردن پدر مادر :/
قسمت جالب ماجرا اینجاست که اون خانم بعد از یکسال پدرش هم فوت میکنه توی تصادف و مادرش تنها می مونه ....
حالا این دوست من میگه من برای مادر عروسمون عین دخترش می مونم،هروقت کاری داره انجام میدم خریداشو میکنم،سرمیزنم بهش و ....
در عین حال همزمان خواهر برادرا و مادر عروسشون فشار میارن برای پرداخت باقی مهریه چون 500 سکه بوده و تاحالا نصفش رو پرداخت کردن و حاضر به گذشت از بقیش نیستن
و جالب اینجاست نوه شون رو رها کردن ولی مهریه دخترشون رو نه!!!!
و اینا مجبورن برای پرداخت بقیه ش اپارتمانی که به عنوان پس انداز خریده بودن رو بفروشن....
این خانم فقط به من میگه دعا کن مشکلم حل بشه
واقعا موندم چطور یه ادم میتونه از یکی بدی ببینه همزمان بهش خوبی کنه ....[/]

[="Times New Roman"][="Black"]کار زیبای یک روستایی =d>=d>=d>[/]

فایل: 

خوبی؟
خوبی؟
بزارید فکر کنم
برادر زاده ام بیمارستان مفید تهران بستری بود
حالش خیلی بد بود .با یه عفونت ادراری ساده تو بیمارستان بستری شد .بعد گفتن بیماریش منیژت .بعد اسم های جدید .واسکولیت .ادم مغزی .بهجت
اسم هایی که هیچی ازش نمیدونستم ولی همین که ایست قلبی کرد و یک هفته توی کما بود یعنی خیلی بد
وقتی رسیدم بیمارستان با دیدن وضعیت مرسانا .انگار که وسط سالن یه سطل اب یخ رو سرم ریختن
توی ساعت ملاقات فقط برادر زاده ام و بوسیدم و نازش کردم ولی وقتی از اتاق اومدم بیرون داشتم خفه میشدم از بغض
معمولا هم تو بیمارستان پرستار ها و دکتر ها زیاد با این صحنه ها مواجه میشن .پس باید براشون عادی باشه
اما یه پرستار ازم پرسید برای چی بیمارستانم و اسم بیماری که برای دیدنش رفتم چیه .وقتی گفتم مرسانا
کلی بهم دلداری داد و گفت خطر رفع شده و دیگه این اتفاق پیش نمیاد و الان خیلی حالش خوبه و نرماله
هر چند همه حرفاش دروغ بود .خوب نشد .چهار بار دیگه ایست قلبی کرد .اما من اون لحظه به شنیدن اون حرف ها شدیدا احتیاج داشتم وگرنه از غصه تا خونه سکته میکردم

سلام

این موضوع را دیدم و با خود گفتم که من هم ماجرایی را خدمت دوستان عزیز بگویم:

یکی از فامیل ما مردی است که سال ها پیش در شهرستان خوانسار سکونت داشت. این آقا که حالا مُسنّ است، می گفت:
سال 72 دختر کوچکم را عروس کردم. دست و بالم تنگ بود. پول چندانی برای جهیزیّه نداشتم. یک روز حجة الاسلام و المسلمین هاشم تقدیری از اساتید حوزه علمیه ولیّ عصر خوانسار به دیدن من آمد. احوال پرسی کرد و بعد چهل هزار تومان به من داد و گفت:« شما دخترتان ازدواج کرده و باید جهیزیّه تهیه کنید. این مبلغ پول را بگیرید؛ ولی این موضوع را به هیچ کسی نگویید. می خواهم این موضوع بین من و شما و خدا بماند ».
چهل هزار تومان در آن زمان پول کمی نبود. این مرد فامیل ما، بعد از فوت حجة السلام و المسلمین هاشم تقدیری این ماجرا را برایم تعریف کرد. او انسان بسیار خداشناس و باتقوایی بود. قبر ایشان در راهروی مابینِ صحن امام رضا (علیه السلام) و صحن امام هادی (علیه السلام) در حرم حضرت معصومه (علیها السلام) می باشد. من از زمانی که این ماجرا را فهمیدم، سعی می کنم هر وقت به حرم رفتم، سر قبرش بروم و فاتحه ای نثار روحش نمایم. خداوند متعال او را با حضرت نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و خاندان پاک و مطهّرش (علیهم السلام) محشور فرماید.
لطف نمایید و برای شادی روحش صلواتی بفرستید.

«اللهمّ صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم»

سلام
امروز توی اتوبوس نشسته بودم
یه پیرمرد حدود 60 70 ساله اومد توی اتوبوس
رو به همه میکرد و با صورتی گشاده و روی باز سلام علیکم میکرد
خیلی صحنه قشنگی بود
بماند که بعدش به چالش کشیده شد و بلبشو به پا شد

[="Times New Roman"][="Black"]یکی دو هفته پیش صبح زود توی تاکسی نشسته بودم

تا سوار شدم راننده گفت: سلام علیکم صبح شما بخیر حال شما خوبه؟ ان شاء الله موفق باشی

یه مرد مسن ولی سرحال و با روحیه بود خیلی ازش خوشم اومد

هرکی سوار میشد بهش سلام و صبح بخیر میگفت و وقتی هم می خواست پیاده بشه میگفت ان شاء الله موفق باشی خدا یار و نگهدارت

وقتی پیاده شدم بهش گفتم: خییییلییییی باهات حال کردم دمت گرم خیلی آدم سرحالی هستی آفرین

واقعا لذت بردم. اول صبحی هممونو از خواب بیدار کرد و کلی بهم انرژی داد[/]

[=times new roman]بسم الله الرّحمن الرحیم

سلام بر همگی

همسایه ی دیوار به دیوارمان یکسالی است که در حال ساخت و ساز آپارتمان چند طبقه ای است.
از اخلاق های خوبشان این بود که از همان ابتدا کلی حلالیت و عذر خواهی داشتند به خاطر کارکردن ماشین ها وچرثقیل ها و صدای بلندشان
و اینکه هربار که برای منزل شان گوسفندی قربانی میکردند از گوشت آن برای ما هدیه می آوردند
و اینکه چند وقت پیش هم یک بسته فرهنگی شامل کتاب ها و سی دی های نرم افزاری چدید در حیطه مهدویت،تقدیم پدرم کرده بودندکه استفاده کنیم

واقعا مستفیض شدم و استفاده بردم، هربار که یادم می افتد حال درونی ام خوش میشود از داشتن همسایه هایی که فهیم و بادرک وشعور هستند

@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-:hamdel:@};-

به نام خداوند رنگین کمان ،خداوند بخشنده ی مهربان
خدایا به ما مهربانی بده دلی ساده و آسمانی بده...

خداوند،طول عمر باعزت و پربرکت به همه ی مادران پاک و مهربان بدهد و مادران مرحومه را غرق در رحمت خودش بفرماید

از ویژگی های بارزی که مادرمحترمه ام دارد این هست که هیچگاه مستقیم از ما نخواسته اند یک چیزی ،یک وسیله ای به دستشان بدهیم
مخصوصا در اموری که مربوط به خودشان هست
تا این سنّ من تا حالا مستقیم نگفته اند که دخترم یک لیوان آب بده دستم یا فلان وسیله ام را بده دستم.
اگر هم چیزی خواسته اند مابین کاری بوده است که سخت مشغولش بوده اند و نیاز به کمک داشته اند
تا چایی که شده خودشان چندین بار بلند میشوند و کارشان را انچام میدهند و به کسی امر نمیکنند دستور نمیدهند و همین بیشتر شرمنده مان میکند

و همین رفتارشان بیشتر باعث شده که ما همیشه سعی کنیم ساعی و کوشا باشیم در انچام کارهای شخصی مان و کمک به دیگران

@};- مادرم را بسیار دوست دارم ، او عطر خدا را دارد ...