جمع بندی قرآن ؛ تنها مرجع حل اختلاف مسلمانان

تب‌های اولیه

46 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قرآن ؛ تنها مرجع حل اختلاف مسلمانان

وقتی خداوند در رهنما بودن قرآن شکی باقی نمی گذارد، وقتی برای هدایت بشر همه چیز را در این کتاب به تفصیل بیان داشته است
با وجود اینکه پروردگار کتابی مفصل و کامل را برایمان فرستاده است آیا باید غیر او را حکم قرار دهیم؟!
وقتی این کتاب بعنوان مرجع حل اختلاف معرفی شده است چرا باید به غیر آن تمسک جوییم تا ما را مختلف و متفرق سازد؟
من می گویم همه فرقه ها اعم از شیعه و سنی فقط باید به حبل الله که همانا قرآن است اعتصام کنند نه به احادیث و روایاتی که
ایلاف و اتحاد آنها را از بین می برد و دینشان را تکه تکه و خودشان را از هم می گسلد فرقه فرقه می نماید.

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد صدرا

[TD][/TD]

shahed1;999782 نوشت:
وقتی خداوند در رهنما بودن قرآن شکی باقی نمی گذارد، وقتی برای هدایت بشر همه چیز را در این کتاب به تفصیل بیان داشته است
با وجود اینکه پروردگار کتابی مفصل و کامل را برایمان فرستاده است آیا باید غیر او را حکم قرار دهیم؟!
وقتی این کتاب بعنوان مرجع حل اختلاف معرفی شده است چرا باید به غیر آن تمسک جوییم تا ما را مختلف و متفرق سازد؟
من می گویم همه فرقه ها اعم از شیعه و سنی فقط باید به حبل الله که همانا قرآن است اعتصام کنند نه به احادیث و روایاتی که
ایلاف و اتحاد آنها را از بین می برد و دینشان را تکه تکه و خودشان را از هم می گسلد فرقه فرقه می نماید.

با سلام و عرض ادب

1) یكی از مقامات پیامبر (صلی الله علیه و آله) غیر از مقام تلقی وحی و ابلاغ آن، مقام تبیین وحی و تفصیل احكام و دستورات الهی است. قرآن كریم به صورت مجموعه‌‌ای از قوانین و كلیات احكام بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده است كه خود در مقام تبیین و تفصیل احكام و جزئیات آن نبوده است و جز در موارد معدودی، تفصیل و تبیین آنها را به عهده پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمّه ی معصومین (علیهم السلام) نهاده است. بنابراین، تفسیر و تبیین احكام الهی به عهده پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و از مقامات آن حضرت است. قرآن نیز مقام تبیین وحی را مورد توجه قرار داده و آن را از وظایف پیامبر برمی‌‌شمرد: «وَ اَنْزَلْنا اِلَیكَ الذِّكْرَ لِتُبَینَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم»؛و ما قرآن را بر تو نازل كردیم تا آنچه را برای مردم فرو فرستاده شده است تبیین كنی. [1]

توجه به ماده «تبیین» که در آیه مذکور به کار رفته، نشان مى دهد که منظور، تنها تلاوت آیات خدا یا نشر کتاب‌های آسمانى نیست، بلکه مقصود آن است که حقایق آن‌ها را آشکارا در اختیار مردم بگذارند تا به روشنى همه ی توده ها از آن آگاه گردند، و این حقایق روح و جان آنان را مسخر سازد.[2]

و همچنین در آیه ی شریفه ی: «لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ اِذْ بَعَثَ فیهِم رَسُولا مِنْ اَنْفُسِهِمْ یتْلُوا عَلَیهِم َآیاتِهِ وَ یزَكّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلال مُبین»‌؛ خدابر اهل ایمان منّت گذاشت كه رسولی از خودشان در میان آنان برانگیخت تا برای آنها آیات خدا را تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلایش پاك گرداند و به آنها احكام شریعت و حقایق حكمت را بیاموزد، هر چند پیش‌‌تر از آن در گمراهی آشكاری بودند.[3] بعید نیست كه مقصود از تعلیم که خداوند متعال آنرا دركنار تلاوت بیان فرموده بیانگر جایگاه و مقام پیامبر صلی الله علیه و آله در تبیین و تفسیر وحی و قرآن باشد.[4]

در آیه ای دیگر خدای متعال می فرماید:«فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَه؛ ثُمَّ إِنَّ عَلَینا بَیانَه»؛ پس هر گاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن! سپس بيان و (توضيح) آن (نيز) بر عهده ماست.[5] از این آیه به دست می آید که خداوند، علاوه بر نزول آیات قرآن بر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)، حقایقی به عنوان تبیین مطالب قرآن به آن حضرت وحی کرده و این وظیفه و رسالت (تفسیر و تبیین آیات قرآن) را بر عهده حضرت خاتم (صلی الله علیه وآله) گذاشته است.

2) بر اساس گفتار قرآن در قرآن بیان همه چیز آمده؛ ولی با توجه به هدف اصلی و نهایی قرآن که تکامل فرد و جامعه در همه جنبه های مادی و معنوی است، روشن می شود که منظور از «کُلِّ شَیءٍ» تمام اموری است که برای پیمودن این راه لازم است. قرآن از این جهت که معجزه جاویدان پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، خارق العاده و غیرطبیعی است و گرچه خود مبین و مبین سایر امور است و از فصاحت و بلاغت عالی برخوردار است؛ گویای معارفی است که از درک عادی و طبیعی بشر فراتر است.
حال اگر تعبیر «کُلّ شَیءٍ» با همان شمول ظاهری آن اراده شده باشد، واضح است همه ی افراد طبق اصول محاوره و قواعد گفت‌وگو قادر نخواهند بود همه چیز را از ظواهر قرآن استنباط کنند و بخش عظیمی از معارف قرآن به صورت بطنی خواهد بود و طبعاً بسیاری از مطالبی که در ذهن بشر گنجانده نمی شود؛ در آن نهفته بوده و فهم آن به علمی خاص و پیچیده نیاز دارد و این علم نزد افرادی خاص است؛ چنان‌که در حدیثی امام صادق(علیه السلام) می‌فرمایند: «من به آنچه در آسمان و زمین و … است، آگاهم. این را از قرآن دانسته ام؛ چون خداوند می فرماید: قرآن تبیان هر چیزی است».[6]

همچنین اگر «کُلِّ شَیءٍ»، با قیودی مانند «هر آنچه به مبدأ و معاد مربوط است»، تخصیص بخورد؛ عموم مردم نخواهند توانست از ظاهر قرآن در این امور استفاده کنند و باز افرادی خاص باید آن معارف را استنتاج کنند.[7] بنابراین اگر قرآن تبیان هر چیزی است تحقق آن تنها با تبین معصوم صورت می پذیرد.

3) اینکه گفته شود برای هدایت ما تنها قران کفایت می کند سخنی مخالف قرآن است همچنان که در مطالب قبل بیان گردید؛ لذا بیان معصوم (علیه السلام) که گفتاری عاری از لهو و اشتباه بوده در کنار قرآن لازم بوده و هیچگاه نمی توان بیان معصوم را از قرآن جدا نمود که بیان او متمم و تکمیل کننده بیان قرآن است. علاوه بر اینکه تجرید قرآن از سنت به معنای ایجاد اتحاد در بین امت اسلامی نخواهد شد؛ زیرا بدیهی است که قرآن کتابی است که متن آن تاب تفاسیر مختلف را داشته که توجه صرف به آن و نفی بیان معصوم خود بر اختلاف میان مسلمانان خواهد افزود.[8]

در این میان از آنجا که امت اسلام دسترسی به معصوم نداشته؛ یگانه راه آن وجود روایات حاکی از سنت معصوم بوده و وجود اختلاف در آن به معنای بی اعتبار بودن این آثار نخواهد بود؛ بلکه وظیفه، شناخت طریق صحیح به معصوم است که البته در دو مذهب (بر اساس مبنای پذیرفته شده آنان) راه آن برای اهل آن هموار می باشد. در این میان شیعه معتقد به جایگاه رفیع معصومین (علیهم السلام) بر اساس قرآن و سنت قطعیه بوده و یگانه راه سعادت را تبعیت از ثقلین است انچنان که در احادیث قطعی فریقین وارد شده است و نتیجه ی افتراق امت اسلامی بواسطه عدم توجه به مرجعیت دینی اهل بیت (علیهم السلام) بوده است.

موفق باشید.


[/HR]1. النحل/44.
2. مکارم شیرازی، 1374تفسیر نمونه، ج3، ص267،
3. آل عمران/164.
4. مصباح یزدی، قرآن در آئینه نهج البلاغه، ص75.
5. القیامة/19.
6. (کلینی، 1407، ج1: 261).
7. نجارزادگان، بررسی تطبیقی مبانی تفسیر قرآن،ج1، ص65، قم، چاپ سبحان.
8. در قسمتی از مناظره مرد شامی با هشام بن حکم آمده است: «هشام به مرد شامي گفت: اي مرد! آيا پروردگارت به مخلوقش خيرانديش تر است يا مخلوق به خودشان؟ شامي گفت: پروردگارم نسبت به مخلوقش خيرانديش تر است.
هشام پرسيد: در مقام خيرانديشي براي مردم چه كرده است؟
شامي گفت: براي مردم حجت و دليلي تعيين فرموده تا متفرق و مختلف نشوند، و او ايشان را با هم الفت دهد و اختلافشان را رفع كند و به فرائض پروردگار آگاهشان سازد. هشام گفت: او كيست؟
شامي گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله است.
هشام گفت: بعد از رسول خدا (ص) كيست؟ شامي گفت: قرآن و سنت است. هشام پرسيد: آيا قرآن و سنت براي رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟
شامي گفت: آري. هشام گفت: پس چرا ما و شما اختلاف داريم، و براي مخالفتي كه با شما داريم از شام به اينجا آمده اي؟! شامي خاموش ماند؛ امام به مرد شامي فرمود: چرا سخن نمي گويي؟ شامي گفت: اگر بگويم ما اختلافي نداريم خلاف واقع گفته ام، و اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف مي كند باطل گفته ام؛ زيرا كه كتاب و سنت وجوه گونه گوني دارد و معاني مختلفي را متحمل است، و اگر بگويم اختلاف داريم، از آنجايي كه هر يك از ما مدعي حق مي باشيم، قرآن و سنت اختلاف ما را رفع نكرده است؛ بنابراين پاسخي نداريم كه بگويم، الا آنكه من حق دارم كه همين سؤال را به او برگردانم. امام فرمود: از او بپرس تا بداني كه سرشار است». (کلینی، اصول کافی، ج1، ص132).

shahed1;1000449 نوشت:


[=arial]سلام علیکم

چه تابلوی زیبایی. واقعا اگر همه ی مسلمانان به آن عمل کنند اهل سعادت خواهند بود.

در مسایل هدایت انسان در سایه قرآن، احسن اقوال قول و تفسیر ائمه (ع) است. و خدا را سپاس که به حسب ظاهر ما مطیع انان هستیم.

صدرا;1000374 نوشت:

3) اینکه گفته شود برای هدایت ما تنها قران کفایت می کند سخنی مخالف قرآن است همچنان که در مطالب قبل بیان گردید؛ لذا بیان معصوم (علیه السلام) که گفتاری عاری از لهو و اشتباه بوده در کنار قرآن لازم بوده و هیچگاه نمی توان بیان معصوم را از قرآن جدا نمود که بیان او متمم و تکمیل کننده بیان قرآن است. علاوه بر اینکه تجرید قرآن از سنت به معنای ایجاد اتحاد در بین امت اسلامی نخواهد شد؛ زیرا بدیهی است که قرآن کتابی است که متن آن تاب تفاسیر مختلف را داشته که توجه صرف به آن و نفی بیان معصوم خود بر اختلاف میان مسلمانان خواهد افزود.[8]

سلام

بی شک یکی از دلایل تکرار زیاد سرگذشت انبیای پیشین این استکه خواننده قرآن از آن پند گیرد و مانند اقوام انبیاء عمل نکند. قرآن روایت میکندهر پیامبری آمد خطاب به قوم خود گفت:

اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْإِلَٰهٍ غَيْرُهُ – الله را تعبد کنید = فرمانبرید که شما را الهی غیر از او نیست.


قطعاً همه اقوام انبیاء خدا را باورداشته اند، چیزی که هست آنها فقط الله را تعبد نمی کردند و هرچند پیامبرانشان تاکید می کردند که فقط باید الله را فرمانبرداری کنند،اما اقوام آنهازیر بار این حرف نمی رفتند و دست کشیدن از سنت گذشتگان برایشان سنگین و غیر قابل قبول بود تا جایی که پیامبران خود را کافر، دیوانه و سفیه تصور می کردند. ببینید وقتی هود از قوم خود خواست تا فقط الله را پرستش کنند در پاسخش چه گفتند:

قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَاللَّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا ۖ فَأْتِنَا بِمَاتَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ
آیا نزد ما آمده ای تا فقط الله رابپرستیم و آنچه را پدرانمان میپرستیدند رها کنیم اگر راست می گویی آنچه را به ما وعده می دهی بیاور.

به زعم قوم هود و سایر اقوام پیامبران، پرستش سنت آباء اولین همان تعبد الله بود چون آباء اولین آن چیزهایی را سینه به سینه و نسل به نسل به ایشان رسانده بودند که به گمانشان نقل رسولان الهی بود.
هم آنها الله را قبول داشتند وهم ما، هم آنها به سنت رسولان خود پایبند بودند و هم ما، هیچکس نمی تواند ادعا کندسنت آنها غیر الهی بود و مال ما الهی چون همه سنتها نقل گذشتگان هستند و از اعماق تاریک تاریخ می آیند. وجه مشترکی که خدمتتان عرض کردم در سرگذشتهایی که قرآن نقل می کند کاملاً هویدا و آشکار است وهیچ جایی برای انکار ندارد.

باور سنت آباء اولین درهمه اعصار تاریخ، از گذشته تا بحال، همواره بزرگترین مانع بر سر راه راست بوده و بیشترین مقاومت را دربرابر دین حق از خود نشان داده و بی دلیل نیست که خداوند تا این حد در قرآن به آن پرداخته است.

خداوند می فرمایند:

اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَاتَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۗ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ(7:3)

آنچه را از طرف پروردگار برایتاننازل شده تبعیت کنید و از اولیاء غیر او تبعیت نکنید، چه اندکید که متذکر این مطلبمی شوید!

پروردگار می فرمایند: این قرآن راه مستقیم من است پس فقط ازآن تبعیت کنید و از راههای دیگر تبعیت نکنید که شما را از راه خداوند متفرق می سازد.
آیه این کافی نیست؟ آیا این همه تفرقه و اختلاف که در همه جا شاهد آن هستیم،نشانی برای اینکه دریابیم بر طریق درستی گام بر نمی داریم نیست؟!

آیا باز می گویید قرآن کفایت نمی کند؟ من این آیات را به عنوان مشتی از خروار خدمتتان معرفی کردم تا نشان دهم کفایت می کند اما کسانی که میگویند کفایت نمی کند دستشان خالی است و فقط به همین چند آیه ای که شما معرفی کردید استناد می کنند. من انشاء الله در پستهای بعدی نشان خواهم داد که حتی این چند آیه نیز مفهومی متفاوت با آنچه شما و دیگران درباره شان می گویید دارند.

صدرا;1000374 نوشت:

1) یكی از مقامات پیامبر (صلی الله علیه و آله) غیر از مقام تلقی وحی و ابلاغ آن، مقام تبیین وحی و تفصیل احكام و دستورات الهی است. قرآن كریم به صورت مجموعه‌‌ای از قوانین و كلیات احكام بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده است كه خود در مقام تبیین و تفصیل احكام و جزئیات آن نبوده است و جز در موارد معدودی، تفصیل و تبیین آنها را به عهده پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمّه ی معصومین (علیهم السلام) نهاده است. بنابراین، تفسیر و تبیین احكام الهی به عهده پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و از مقامات آن حضرت است. قرآن نیز مقام تبیین وحی را مورد توجه قرار داده و آن را از وظایف پیامبر برمی‌‌شمرد: «وَ اَنْزَلْنا اِلَیكَ الذِّكْرَ لِتُبَینَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم»؛و ما قرآن را بر تو نازل كردیم تا آنچه را برای مردم فرو فرستاده شده است تبیین كنی. [1]

توجه به ماده «تبیین» که در آیه مذکور به کار رفته، نشان مى دهد که منظور، تنها تلاوت آیات خدا یا نشر کتاب‌های آسمانى نیست، بلکه مقصود آن است که حقایق آن‌ها را آشکارا در اختیار مردم بگذارند تا به روشنى همه ی توده ها از آن آگاه گردند، و این حقایق روح و جان آنان را مسخر سازد.[2]

همانگونه که در پست پیش عرض کردم، در قرآن آیات فراوانی وجود دارند که بشر را از تعبد غیر الله منع می کنند و فرمان تمام پیامبران به اقوامشان نیز این بوده که غیر از الله را نپرستند. گفتیم تمام اقوام انبیاء مخالف تعبد خدای وحده بوده اند و همواره سنت گذشتگان را نیز قابل تعبد می دانسته اند. حال با وجود اینکه شما روزی ده مرتبه عهد می بندید غیر از الله را تعبد نکنید تا پروردگار به راه راست هدایتتان کند و با وجود اینکه خداوند در جواب به درخواستتان خیلی صریح و واضح قرآن را بعنوان کتاب راهنما و هدایتگرتان معرفی می کند، باز می گویید قرآن به تنهایی کفایت نمی کند و در کنارش عترت را نیز قابل تعبد می دانید.
به چه دلیل؟ مطلب فوق؟
اما این دلیل محکمی نیست چون من می توانم بگویم در آیه فوق بیان در مقابل کتمان است نه تفسیر و تأویل. من می گویم اگر پیامبر نخواهد قرآن را برای مردم بیان کند و به رشته کلام در آورد پس مردم چگونه باید به آن دست پیدا کنند؟

آیا در آیه زیر نیز منظور از لتبینن این است که بنی اسرائیل نیز علم لدونی دارند و خداوند وظیفه تفسیر و تأویل تورات را به عهده آنها گذاشته است؟

وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۖ فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ(3:187)
و آن‌گاه كه خداوند از اهل كتاب پيمان محكم گرفت كه آن را حتما براى مردم بيان كنيد و كتمانش نسازيد. آنها اين را پشت سر انداختند و آن را به بهاى ناچيزى فروختند، پس بد معامله‌اى كردند

خیر. این میثاقی است که خداوند از همه پیروان کتاب آسمانی گرفته تا آن را کتمان نکنند و برای مردم بیانش نمایند و بدتر از آکتمان این است که فردی بخواهد آیات الهی را برای مردم بیان کند و کسانی سد راهش شوند و به انحاء مختلف به او اجازه این کار را ندهند.
شما می فرمایید خداوند وظیفه تفصیل و تفسیر احکام را بر عهده رسول گذاشته است، لطفاً بعنوان مثال یکی دوتا از احکامی را که گمان می کنید مفصل نیست و نیاز به تفصیل دارد را در اینجا معرفی کنید!

shahed1;1000512 نوشت:
همانگونه که در پست پیش عرض کردم،!

با سلام و عرض ادب

مطالب ارسالی تکرار محتوای مطالب قبلی شماست که البته با عنوان بحث ارتباطی نیز ندارد.

سخن این است که کجای قرآن بدون تبیین پیامبر (صلی الله علیه وآله) بوده است؟

آیا پیامبر (صلی الله علیه وآله) در کنار قرائت قران آیات را برای مردم شرح و بسط داده و تکالیف انان را از قران بیان فرموده یا خیر؟

آیا محتوای تبیین شده از سوی پیامبر (صلی الله علیه وآله) اختصاص به مخاطبین خود داشته یا سخنان آنحضرت که بر اساس تابلوی شما فصل الخطاب و بهترین کلام بوده برای ما نیز بوده است؟

اگر کلام انحضرت در کنار قران بیانگر حقایق قرآن بوده و کاشف معانی ظاهری و معارف ژرف آن و بیان جزئیات تکالیف مکلفین است، آیا ما بدان تکالیف تبیین یافته مکلف هستیم یا خیر؟

بدیهی است که تبیین آنحضرت برای همه ی امت بوده و تکلیف الهی نیز مختص به امت زمان آنحضرت نبوده و بر همه ی مکلفین حجت است و تکلیف شما و همه ی مکلفین آن است که راهی صحیح به تبیین آنحضرت بیابند نه آنکه منکر این اصل از دین بوده باشید.

جالب آن است که شما سخن از تعبد پرورگار و نفی تعبد غیر الله می زنید؛ اما هنگامی که سخن از تکلیف و تعبد خاصی به میان می آید با تبعیت از تفسیر به رای خود که البته هیچ مبنایی نداشته تکالیف الهی را به معنای لغوی تفسیر نموده به گونه ای که هیچ غرض حکیمانه ای از جعل این تکالیف باقی نمی ماند.

آنکس که سخن از عبادت پروردگار می زند چگونه می تواند با نفی حجت دانستن کلام رسول و اطاعت مطلق از آنحضرت دم از تبعیت از دستور و فرامین پروردگار بزند؟

راهی که شما انتخاب نمودید نه اطاعت از دستور خدا؛ بلکه اطاعت از خواسته های نفس است.

صدرا;1000596 نوشت:

آیا پیامبر (صلی الله علیه وآله) در کنار قرائت قران آیات را برای مردم شرح و بسط داده و تکالیف انان را از قران بیان فرموده یا خیر؟

سلام

مطلبی که نوشته اید قابل آزمایش و ارزیابی نیست، ما نمی دانیم آیا پیامبر عزیز و نازنین آیات را برای مردم هم عصر خودش شرح و بسط داده یانه. در عوض دهها آیه داریم که بطور مستقیم و غیر مستقیم، وظیفه رسول در قبال شریعت را فقط ابلاغ آن دانسته اند. آیاتی داریم که نشان می دهند مردم انبیاء و ملائکه را به خدایی گرفته و احکام منسوب به آنها را پرستش کرده اند. پس خواهش می کنم این مطالب غیر قابل اثبات را رها کن و به سئوالی که در پست گذشته از شما پرسیدم برگرد.
مگر نمی گویی قرآن مجمل و مغلق است؟! مگر نمی گویی احکام را بطور نا کامل بیان کرده تا رسول آنها را کامل نماید و بسط دهد؟
نمی گویم صدتا حکم، فقط یکی از این احکام را معرفی کن و نشان بده اگر رسول نبود کسی سر از کار آن در نمی آورد!
این دیگر رجم به غیب نیست و کاملاً قابل آزمایش است.

صدرا;1000374 نوشت:

و همچنین در آیه ی شریفه ی:
«لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ اِذْ بَعَثَ فیهِم رَسُولا مِنْ اَنْفُسِهِمْ یتْلُوا عَلَیهِم َآیاتِهِ وَ یزَكّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلال مُبین»‌؛ خدابر اهل ایمان منّت گذاشت كه رسولی از خودشان در میان آنان برانگیخت تا برای آنها آیات خدا را تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلایش پاك گرداند و به آنها احكام شریعت و حقایق حكمت را بیاموزد، هر چند پیش‌‌تر از آن در گمراهی آشكاری بودند.[3] بعید نیست كه مقصود از تعلیم که خداوند متعال آنرا دركنار تلاوت بیان فرموده بیانگر جایگاه و مقام پیامبر صلی الله علیه و آله در تبیین و تفسیر وحی و قرآن باشد.[4]


بدیهی است که این تزکیه و تعلیم بواسطه تلاوت آیات الهی صورت می پذیرد و حتی خود رسول نیز بواسطه آیات الهی است که علم پیدا می کند و تزکیه می شود.

وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ ۚ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا(4:113)
و خدا کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد، و آنچه را نمی دانستی به تو آموخت؛ و همواره فضل خدا بر تو بزرگ است.


صدرا;1000374 نوشت:

در آیه ای دیگر خدای متعال می فرماید:«فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَه؛ ثُمَّ إِنَّ عَلَینا بَیانَه»؛ پس هر گاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن! سپس بيان و (توضيح) آن (نيز) بر عهده ماست.[5] از این آیه به دست می آید که خداوند، علاوه بر نزول آیات قرآن بر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)، حقایقی به عنوان تبیین مطالب قرآن به آن حضرت وحی کرده و این وظیفه و رسالت (تفسیر و تبیین آیات قرآن) را بر عهده حضرت خاتم (صلی الله علیه وآله) گذاشته است.

اتفاقاً موضوع بر عکس است، در آیات سوره قیامت خداوند دارد رسولش را از پیشی گرفتن بر قرآن منع می کند:

لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ(75:16)
زبانت را به حرکت در نیاور تا بر قرآن پیشی گیری

می فرماید:

...وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ ۖ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا(20:114)

قبل از اتمام وحی، بر قرآن پیشی نگیر، بگو پروردگارا علمم را زیاد کن!

می فرماید بجای پیشی گرفتن بر قرآن اجازه بده تا آیات بر تو تلاوت شوند سپس از آن پیروی کن چرا که تبیین آیات بر عهده من است نه تو.
و چگونه نباشد در حالیکه جز مطهرون کسی به مفاهیم والای قرآن دست پیدا نمی کند؟!


shahed1;1000706 نوشت:
سلام

مطلبی که نوشته اید قابل آزمایش و ارزیابی نیست، ما نمی دانیم آیا پیامبر عزیز و نازنین آیات را برای مردم هم عصر خودش شرح و بسط داده یانه.
نمی گویم صدتا حکم، فقط یکی از این احکام را معرفی کن و نشان بده اگر رسول نبود کسی سر از کار آن در نمی آورد!
این دیگر رجم به غیب نیست و کاملاً قابل آزمایش است.

وقتی خدای متعال می فرماید پیامبر(صلی الله علیه وآله) مبین بوده شما می فرمائید ما نمی دانیم شرح و بسط داده یا خیر؟ راه دانستن رجوع به سنت است در صورت رجوع می بینید که تبیین بوده نه اینکه این اصل مسلم را منکر شوید. اینجاست که بنده می گویم شما به جای اطاعت خدا مطیع فرمایش خود هستید.

این نمونه ی یکی از احکام است: (أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً).

صدرا;1000731 نوشت:
وقتی خدای متعال می فرماید پیامبر(صلی الله علیه وآله) مبین بوده شما می فرمائید ما نمی دانیم شرح و بسط داده یا خیر؟

رسول مبین، کتاب مبین، بلاع مبین، ثعبان مبین، ضلال مبین، عدو مبین، قرآن مبین، عربی مبین، یعنی رسول آشکار، کتاب آشکار، بلاغ آشکار..... یعنی رسولی که همه بتوانند او را ببینند و آشکارا با مردم حرف بزند نه مانند لات و منات و عزی که احدی انها را ندیده بود و فقط از طریق نواب زمینیشان با مردم ارتباط پیدا می کردند!

صدرا;1000731 نوشت:

این نمونه ی یکی از احکام است: (أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً).

قرآن کریم بعنوان نماز یومیه فقط از دو صلات اسم می برد، یکی صلات العشاء و دگری صلات الفجر. آیه ای که معرفی کردید دارد به همین دو صلات می پردازد و زمان اقامه انها را مشخص می کند که به اندازه غروب تا اول تاریکی شب بطول می انجامند. بطوری که از قران مشهود است، نمازهای یومیه که در دو طرف روز و در موقع فراعت از کار برگزار می شدند، در واقع جلساتی بودند که در آن مردم به فراگیری قران می پرداختند تا همگی، پیر و جوان، مرد و زن و با سواد و بی سواد بدانند پروردگارشان به آنها چه گفته و امر کرده است. نه مثل حالا که اکثراً از محتوای کتاب آسمانی خود اطلاع ندارند.

shahed1;1000748 نوشت:
قرآن کریم بعنوان نماز یومیه فقط از دو صلات اسم می برد، یکی صلات العشاء و دگری صلات الفجر. آیه ای که معرفی کردید دارد به همین دو صلات می پردازد و زمان اقامه انها را مشخص می کند که به اندازه غروب تا اول تاریکی شب بطول می انجامند. بطوری که از قران مشهود است، نمازهای یومیه که در دو طرف روز و در موقع فراعت از کار برگزار می شدند، در واقع جلساتی بودند که در آن مردم به فراگیری قران می پرداختند تا همگی، پیر و جوان، مرد و زن و با سواد و بی سواد بدانند پروردگارشان به آنها چه گفته و امر کرده است. نه مثل حالا که اکثراً از محتوای کتاب آسمانی خود اطلاع ندارند.


این برداشت شماست آیا برداشت شما بر من حجت است؟
من در صورتی که مخاطب این آیت باشم برایم سوال است که چرا در این فرمان تنها خطاب متوجه پیامبر (صلی الله علیه واآله) بوده و سخن از تکلیف مکلفین نیست. بنابراین احتمال اینکه آیه مخصوص پیامبر بوده باشد هست.

دیگر اینکه در صورت شمولیت خطاب قرآن و القای خصوصیت از آن، در این ایت سخن از دلوک و غسق لیل است مراد از این لغات چیست زیرا حقیقت این الفاظ بر من روشن نیست و گفتار لغوی نیز حجت نیست علاوه بر اینکه اهل لغت خود و مخاطبین قرآن نیز در آن اختلاف نموده اند.
دیگر اینکه آیتی که بیان فرمودید ترتیب آن قبل از آیه کنونی است از کجا معلوم که این آیت حاکم بر آن نبوده باشد و یا اینکه هر دو بیانگر دو امر مجزا بوده باشند؟ زیرا دلوک شمس بر اساس برداشت من با طرف النهار سازگار نیست.

دیگر اینکه از کجا معلوم که این امر امر مولوی و تکلیف وجوبی که ترک آن عقوبت داشته بوده باشد؛ زیرا ممکن است مراد از هیئت امر آن استحباب آن بوده باشد چنانکه در پایان آیه اثر انرا نیز ذکر نموده که : یذهبن السیئات.

دیگر آنکه حقیقت این نماز چیست؟ صلاه لغوی مراد است یا نه نماز به کیفیتی مخصوص است. اگر به کیفیتی مخصوص است چرا جزئیات آن به تمامه نیامده است؟ و خدا تکلیف مکلف را بعه روشنی بیان نداشته است؟ و این یعنی تکلیف به امر مبهم و مجمل از سوی مولای حکیم؟!
و اگر مراد معنای لغوی است دیگر اقامه ی آن چه معنایی خواهد داشت. و ...

ساختن و پرداختن و بیان احتمالات مختلف کار مشکلی نیست می توان همه ی دستورات قرآنی را به نحوی توجیه نمود و از مسیر حقیقی آن خارج نمود. همه ی مسلمانان با همه ی اختلافات مذهبیشان در طول تاریخ مصدرشان قرآن بوده. همین گروههای تکفیری نیز بر اساس قرآن مخالفین خود را تکفیر و قتل عام می کنند(مقدمات شما+ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون). و شما نیز با همین قرآن فهم دیگران از قرآن را تخطئه می نمائید.

بنابراین هدایت گری قرآن به مجموع آن و نه به تفسیر خود خواسته ی از آیات آن بوده و چنین مجموعی با تبیین رسول (صلی الله علیه وآله)‌ و جانشینان معصومش که به حقیقت قرآن رسیده اند هدایت به امر می نماید و تبعیت از غیر این مجموع چیزی جز گمراهی نخواهد بود.

صدرا;1000786 نوشت:

این برداشت شماست آیا برداشت شما بر من حجت است؟
من در صورتی که مخاطب این آیت باشم برایم سوال است که چرا در این فرمان تنها خطاب متوجه پیامبر (صلی الله علیه واآله) بوده و سخن از تکلیف مکلفین نیست. بنابراین احتمال اینکه آیه مخصوص پیامبر بوده باشد هست.

سلام

ای برادر! از من گفتن و از تو نشنیدن، اما بدان که صلات مکتب خانه دین است. اگر امروز خبری از دین الهی نیست و امتی که قرار بود وسط قرار گیرد و پیام پروردگارش را به عالمین برساند، خود درمانده و حیران گشته و سرش به یک سری الفاظ و حرکات منظم گرم شده، حتم بدان که اهریمن و عده خود را عملی ساخته و صراط المستقیم را بسته است. حالا دیگر قرنهاست که این مکتبخانه تعطیل شده و کسی مشق دین نمی کند و بجای اینکه سخن پروردگارش را از کتابش بخواند یا بشنود و دینش را از کتاب دین و هدایت بستاند گوش به دهان این و آن دوخته تا ببیتند دیگران درباره دین چه می گویند.
در پاسخ به سئوالی که مطرح کردی عرض می کنم در قرآن آیاتی وجود دارند که برای صلات، همه مومنین را مخاطب قرار داده اند اما اگر شما گمان می کنید صلاتی که در این آیه آمده مخاطبش شخص پیامبر است ، آیه 79 که درست بعد از آیه مورد بحث قرار گرفته جواب شما را می دهد:

وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا(17:79)
و پاسی از شب را (از خواب برخیز، و) قرآن (و نماز) بخوان! این یک وظیفه اضافی برای توست؛ امید است پروردگارت تو را به مقامی در خور ستایش برانگیزد! مکارم شیرازی

عرض کردم در عصر رسول الله، مردم در دو موقع فراغت از کار روزانه( بامدادان و شامگاهان) در مسجد گرد می آمدند و به آیاتی که از قرآن برایشان قرائت می شد گوش فرا می دادند. به همین دلیل است که خداوند بجای اینکه بگوید صلات الفجر در اینجا معادلش را قرار داده و فرموده قرآن الفجر.، علاوه بر این پیامبر ملزم بوده حدود نیمی از شب، حالا کمی بیشتر یا کمتر، را بر خیزد و قرآن بخواند.

صدرا;1000786 نوشت:

دیگر اینکه در صورت شمولیت خطاب قرآن و القای خصوصیت از آن، در این ایت سخن از دلوک و غسق لیل است مراد از این لغات چیست زیرا حقیقت این الفاظ بر من روشن نیست و گفتار لغوی نیز حجت نیست علاوه بر اینکه اهل لغت خود و مخاطبین قرآن نیز در آن اختلاف نموده اند.
دیگر اینکه آیتی که بیان فرمودید ترتیب آن قبل از آیه کنونی است از کجا معلوم که این آیت حاکم بر آن نبوده باشد و یا اینکه هر دو بیانگر دو امر مجزا بوده باشند؟ زیرا دلوک شمس بر اساس برداشت من با طرف النهار سازگار نیست.

زبان یک ودیعه الهی است که در اختیار انسانها قرار گرفته تا به وسیله آن با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و اگرچه زبانها با هم فرق می کنند اما به یکدیگر راه دارند و شاهد آن همین ارتباطات و مراودات گسترده ایست که امروزه بین همه ملتها و همه زبانها شاهد آن هستیم. شناخت زبان عربی مخصوصاً برای ما که بسیاری از واژگانمان عربی است راحت تر است. هیچکس از ما نیست که واژه دلاک به گوشش نخورده باشد و نداند کارش چیست.
تا همین اواخر در حمامهای عمومی افرادی بودند که مزد می گرفتند تا بدن مردم را کیسه بکشند یا مشت مال بدهند. همین مالیدن معنای ریشه ای کلمه دلاک یا دلوک است. به همین ترتیب در آستانه غروب چنین بنظر می رسد که خورشید دارد خودش را به کرانه های افق می مالد و پایین می رود.



غسق ریشه کلمه غساق است که در قرآن به معنای چرک آبه آمده است، اگر بعد از غروب خورشید و از زبین رفتن سرخی شفق که در مغرب پدیدار می شود به افق نگاه کنی شاهد حالتی از سفیدی و کدورت و چرکی خواهی بود، این همان غسق الیل و پایان وقت عشاء است که تا این زمان مردم در مسجد مشغول قرآن آموزی هستند و بعد از آن به خانه می روند. یکی از دلایلی که خداوند فرموده صیام باید تا شب ادامه پیدا کند همین است.
علاوه بر این من سه آیه دیگر سراغ دارم که به صلات الفجر و صلات العشاء اشاره می کنند و اگر مجال پیدا کنم، انشاء الله آنها را معرفی خواهم کرد تا دیگر هیچ شکی باقی نماند و حجت تمام شود حالا شما آن را قابل احتجاج ندانستید میل با خودتان است.

صدرا;1000786 نوشت:

دیگر آنکه حقیقت این نماز چیست؟ صلاه لغوی مراد است یا نه نماز به کیفیتی مخصوص است. اگر به کیفیتی مخصوص است چرا جزئیات آن به تمامه نیامده است؟ و خدا تکلیف مکلف را بعه روشنی بیان نداشته است؟ و این یعنی تکلیف به امر مبهم و مجمل از سوی مولای حکیم؟!
و اگر مراد معنای لغوی است دیگر اقامه ی آن چه معنایی خواهد داشت. و ...

صلات مساوی است با ذکرالله و کتاب آسمانی. می دانید چرا اهل کتاب دوره رسول الله به مسجد صلات می گفتند، چون می رفتند تا کتاب آسمانی خود را مرور نمایند. امروز هم یهودیان در معابد خود کما بیش اسفار را مرور می کنند.
ملاحظه کردید خداوند بجای اینکه بگوید صلاة الفجر گفت قرآن الفجر؟ این یعنی تساوی قرآن با صلات. بنابراین تکلیف کاملاً روشن است مگر اینکه کسی بخواهد ایراد بنی اسرائیلی بگیرد.
آیا خداوند در کتابش برای قرآن خواندن یا به تلاوت قرآن گوش کردن، بجز وضو که برای پاکیزگی و رعایت نظافت است، آداب خاصی ذکر کرده ؟ خیر.
فقط می فرماید وقتی دارد قرآن تلاوت می شود سکوت را رعایت کنید و به آن گوش فرا دهید تا مورد رحمت الهی قرار گیرید.

صدرا;1000786 نوشت:

ساختن و پرداختن و بیان احتمالات مختلف کار مشکلی نیست می توان همه ی دستورات قرآنی را به نحوی توجیه نمود و از مسیر حقیقی آن خارج نمود. همه ی مسلمانان با همه ی اختلافات مذهبیشان در طول تاریخ مصدرشان قرآن بوده. همین گروههای تکفیری نیز بر اساس قرآن مخالفین خود را تکفیر و قتل عام می کنند

اشتباه می کنید!
گروههای تکفیری بر اساس آیة السیف این کار را می کنند، البته در قرآن آیه ای به اسم سیف( شمشیر) وجود ندارد بلکه این روایات هستند که چنین نامی را بر روی آیه 5 سوره توبه گذاشته اند و مفهوم آن را تلبیس نموده و بکلی عوض کرده اند تا دستمایه ای باشد برای کشتار مردم.
اگر آنها فقط به قرآن توجه می کردند و گوش بر روی روایات می بستند هرگز و هرگز چنین اتفاقی نمی افتاد.

و اما اینکه در آیه مورد بحث می فرماید قرآن فجر قابل مشاهده است به چه معناست؟

تا آنجا که من مطالعه کرده ام ، مفسرین در این باره از خود نظری ندارند و بیشتر نظر احادیث و روایات را منعکس کرده اند. در روایات آمده است که نماز صبح محل تلاقی ملائکه شبکار در هنگام ترک (پست)و ملائکه صبحکار در موقع تحویل (پست)می باشد و هر دو دسته نمازگزار صبح را در حین اقامه نماز مشاهده می کنند و به خاطر همین قضیه است که قرآن می گوید: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا . اما این درست نیست و حقیقت ندارد. این جمله کوتاه و بسیار ارزشمند گوهری نفیس است و دارد اصل مفهوم صلات را به ما نشان می دهد نمی دانم چرا کسی آن را در نمی یابد!
مهمترین ویژگی قرآن ( و سایر کتب آسمانی) که هدف اصلی نزول این کتاب بزرگ و شگرف نیز می باشد ، این است که آمده تا ما را از تاریکی های جهل و نا دانی خارج کند و به نور بصیرت الهی برساند و به طریقت مستقیم رهنمون شود.

الر ۚ كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَىٰ صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيد ( ابراهیم – 1)
ِ الر، (این) کتابی است که بر تو نازل کردیم، تا مردم را از تاریکیها (ی شرک و ظلم و جهل،) به سوی روشنایی (ایمان و عدل و آگاهی،) بفرمان پروردگارشان در آوری، بسوی راه خداوند عزیز و حمید.

و این ویژگی قرآن همان ویژگی فجر نیز می باشد چرا که با طلیعه فجر ، اشیاء کم کم از دل ظلمت بیرون می آیند و آهسته آهسته به نور می رسند و کاملاً قابل مشاهده می گردند. پروردگار به این دلیل می گوید قرآن فجر قابل مشاهده است که قرآن با فجر یک ویژگی مشترک و یکسان دارد و نمازگزار می تواند با نگاهی به بیرون ، این ویژگی مشترک را مشاهده کند.
خداوند سبحان لا اقل در دو موضع از کتابش به ویژگی مشترک نور فیزیکی و نور الهی اشاره کرده است که یکی در همین آیه است و دیگر در سوره نور؛ آنجا که نور قرآن ( در مساجد) بر روی نور مشکات می افتد و می شود نور علی نور
خیلی مجمل و خلاصه خدمتتان عرض می کنم خداوند در سوره نور می فرمایند : الله نور اسمانها و زمین است و نورش در مثل به نور مشکاتی می ماند که روشنی بخش مساجد است، نوری ( نور مشکات) بر روی نوری دیگر ( نور الله = قرآن) در مساجدی که در آن مردانی هر بامداد(فجر) و شامگاه(عشاء) مشغول نماز ( آموختن قرآن) هستند. درست همانگونه که نور مشکات روشنی بخش محفل قرآن است ، نور قرآن نیز روشنی بخش راه دین و طریقت انسانها به سوی رستگاری است.

shahed1;1000875 نوشت:
زبان یک ودیعه الهی است که در اختیار انسانها قرار گرفته تا به وسیله آن با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و اگرچه زبانها با هم فرق می کنند اما به یکدیگر راه دارند و شاهد آن همین ارتباطات و مراودات گسترده ایست که امروزه بین همه ملتها و همه زبانها شاهد آن هستیم. شناخت زبان عربی مخصوصاً برای ما که بسیاری از واژگانمان عربی است راحت تر است. هیچکس از ما نیست که واژه دلاک به گوشش نخورده باشد و نداند کارش چیست.
تا همین اواخر در حمامهای عمومی افرادی بودند که مزد می گرفتند تا بدن مردم را کیسه بکشند یا مشت مال بدهند. همین مالیدن معنای ریشه ای کلمه دلاک یا دلوک است. به همین ترتیب در آستانه غروب چنین بنظر می رسد که خورشید دارد خودش را به کرانه های افق می مالد و پایین می رود.




غسق ریشه کلمه غساق است که در قرآن به معنای چرک آبه آمده است، اگر بعد از غروب خورشید و از زبین رفتن سرخی شفق که در مغرب پدیدار می شود به افق نگاه کنی شاهد حالتی از سفیدی و کدورت و چرکی خواهی بود، این همان غسق الیل و پایان وقت عشاء است که تا این زمان مردم در مسجد مشغول قرآن آموزی هستند و بعد از آن به خانه می روند. یکی از دلایلی که خداوند فرموده صیام باید تا شب ادامه پیدا کند همین است.
علاوه بر این من سه آیه دیگر سراغ دارم که به صلات الفجر و صلات العشاء اشاره می کنند و اگر مجال پیدا کنم، انشاء الله آنها را معرفی خواهم کرد تا دیگر هیچ شکی باقی نماند و حجت تمام شود حالا شما آن را قابل احتجاج ندانستید میل با خودتان است.

با سلام و عرض ادب

اگر قرار بر مبنای شما باشد شخص دیگری با رویکرد توجه به ظاهر آیات می گوید: از انجا که تکلیف الهی می بایست روشن بیان گردد این آیات نص در وجوب تکلیف نیست؛ زیرا خطاب کلام تنها متوجه پیامبر (صلی الله علیه وآله) بوده و تعمیمی در آن نیست؛ اگر خدای حکیم طالب تکلیف بر عموم مردم می بود خطاب را متوجه همه ی مکلفین می ساخت اما نساخته و در پایان آیه ای دیگر که همسان این آیت است فرموده: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى‏ لِلذَّاكِرِينَ؛ وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَم» که این کلام با استحباب این عمل و نه وجوب آن سازگار است.و چنین امری منافاتی با نماز در نیمه ی شب که فضیلتی بر فضیلت دیگر است ندارد.

در صورت تعمیم خطاب (که چنین هم هست) سخن آن است که چگونه برداشت شما از دلوک صحیح یا متعین است؟بلکه سخن شما جز بیان احتمالی بیش نیست. زیرا اهل زبان عرب خود معنای واحدی از آن متوجه نشده اند (آن موقع سخن شخص فارس زبان تعیین کننده ی معنای لغت قرآن است؟!) و دو معنا از دلوک بیان نموده اند. یکی میل به غروب و دیگری زوال شمس که قول دوم قول بیشتر اهل لغت و صحابه بوده است.

اما در مورد غسق نیز اختلاف است: اول ظلمت و دیگری شدت ظلمت. بنابراین در همین آیه در اول و انتهای غایت نماز اختلاف است, علاوه بر اینکه مشخص نیست که مراد از «الصلاة» چیست و اساسا چرا خدای متعال حقیقت و ماهیت این نماز را که بر مکلفین واجب ساخته در آیه ای مشخصا بیان نداشته است در حالی که سخن از اقامه آن شده است.

این سخن بیانگر آن است که اهل لغت و به تبع آن مفسرین در تفسیر این آیه و آیات متعدد دیگر اختلاف نموده اند؛ چه رسد به مردم کوچه و بازار که اساسا فهمی نسبت به آن نداشته (که غیر عرب جای خود دارد)؛ در حالی که با بیان شما همگی می بایست قرآن را بفهمند و بدان عمل کنند و این در حالی است که در اوامر و نواهی خدای متعال در قرآن، در صورت نبود مرجعی که سخن او فصل الخطاب بوده باشد تفسیر واحدی ارائه نشده و نمی شود.

بنابراین قرآن نیاز به مبین معصوم داشته که توصیف این مبینین نیز در قرآن کریم آمده است. هر چند که شما با انکار چنین امری در گفتار؛ در مقام عمل با گفتار خویش مخالفت نموده و در صدد تبیین قرآن با پیش فرض ذهنی خود هستید!

shahed1;1000912 نوشت:
اشتباه می کنید!
گروههای تکفیری بر اساس آیة السیف این کار را می کنند، البته در قرآن آیه ای به اسم سیف( شمشیر) وجود ندارد بلکه این روایات هستند

مطالب خود را در یک تاپیک ارسال کنید

بنده اشتباه نمی کنم شما در داشته های خود تردید کنید.

مبنای قتال به دو آیه از آیات قرآن است از سوی همفکران شما:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِين؛

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون.

صدرا;1000936 نوشت:


اگر قرار بر مبنای شما باشد شخص دیگری با رویکرد توجه به ظاهر آیات می گوید: از انجا که تکلیف الهی می بایست روشن بیان گردد این آیات نص در وجوب تکلیف نیست؛ زیرا خطاب کلام تنها متوجه پیامبر (صلی الله علیه وآله) بوده و تعمیمی در آن نیست؛ اگر خدای حکیم طالب تکلیف بر عموم مردم می بود خطاب را متوجه همه ی مکلفین می ساخت اما نساخته و در پایان آیه ای دیگر که همسان این آیت است فرموده: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى‏ لِلذَّاكِرِينَ؛ وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَم» که این کلام با استحباب این عمل و نه وجوب آن سازگار است.و چنین امری منافاتی با نماز در نیمه ی شب که فضیلتی بر فضیلت دیگر است ندارد.

با سلام

من درباره اینکه صلات مورد بحث عمومی بوده یا مختص پیامبر آیه 79 را خدمتتان معرفی کردم:

وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا(17:79)

در این آیه ضمیر در بِهِ به قرآن یا همان صلات بر می گردد و می فرماید این قرآن یا صلات شب، اضافه بر صلات فجر و عشاء فقط مخصوص تو می باشد و بر تو واجب شده است، این یعنی چه؟ یعنی اینکه آن دو نماز تکلیف عمومی هستند اما این نماز تکلیف پیامبر.

صدرا;1000936 نوشت:


در صورت تعمیم خطاب (که چنین هم هست) سخن آن است که چگونه برداشت شما از دلوک صحیح یا متعین است؟بلکه سخن شما جز بیان احتمالی بیش نیست. زیرا اهل زبان عرب خود معنای واحدی از آن متوجه نشده اند (آن موقع سخن شخص فارس زبان تعیین کننده ی معنای لغت قرآن است؟!) و دو معنا از دلوک بیان نموده اند. یکی میل به غروب و دیگری زوال شمس که قول دوم قول بیشتر اهل لغت و صحابه بوده است.

عرض کردم اصل معنای لغوی دلوک همان مالیدن است که در همه معاجم لغت به آن اشاره شده است. در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم که به بررسی ریشه ای کلمات قرآن پرداخته در باره کلمه دلوک می نویسد:

[=Nassim]و أمّا دُلُوكُ‌ الشمسِ: فالظاهر انّه مرورها على آخر خطّ من الأرض، فكأنّ الشمس قد دلكت عليها في الأفق الغربي عند الغروب و في نظر الناظر، و أمّا مرورها على نصف النهار و عنه: فلا يصدق عليه الدلك.[=Nassim]فظهر أنّ مفاهيم الزوال و الغيبوبة و المسح: من لوازم الأصل.


سلام علیکم

در قرآن آیات مجمل وجود داره که نیاز به تقریر معصوم در کنار آن است همچون:

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّه

این آیه از یک نظر اجمال دارد و آن این‌که مراد از (ید) چیست. زیرا گاهی از ید صرف اصابع اراده می‌شود، گاهی کف که در زبان عربی از مچ به پائین را می‌گویند، گاهی از آن تا آرنج و گاه کل دست تا کتف را اراده می‌کنند.

گلشن;1000953 نوشت:
سلام علیکم

در قرآن آیات مجمل وجود داره که نیاز به تقریر معصوم در کنار آن است همچون:

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّه

این آیه از یک نظر اجمال دارد و آن این‌که مراد از (ید) چیست. زیرا گاهی از ید صرف اصابع اراده می‌شود، گاهی کف که در زبان عربی از مچ به پائین را می‌گویند، گاهی از آن تا آرنج و گاه کل دست تا کتف را اراده می‌کنند.

من همین چند روز پیش به قضیه گاو بنی اسرائیل اشاره کردم که خداوند به انها گفت گاوی بکشید و آنها تصور کردند که این حکم مجمل است و باید کامل شود و کلی ایراد بنی اسرائیلی گرفتند!
وقتی خداوند هیچ مشخصه ای برای گاو تعریف نکرد یعنی این را بعهده خودشان گداشت.
وقتی خداوند می فرمایند دست سارق را ببرید ولی نمی گویند از کجا این را بر عهده بشر گداشته تا به تناسب جرم میزان بریدن را مشخص کند.

صدرا;1000941 نوشت:
مطالب خود را در یک تاپیک ارسال کنید

بنده اشتباه نمی کنم شما در داشته های خود تردید کنید.

مبنای قتال به دو آیه از آیات قرآن است از سوی همفکران شما:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِين؛

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون.

ولی انها همفکران من نیستند، کسانی که مطالب بنده را مطالعه کرده اند خوب می دانند که من بجز قران به هیچ منبع دیگری برای اخذ شریعت اعتقاد ندارم در حالی که وهابیها یا داعشیها روایات را تعبد می کنند پس قبل از تهمت زدن ببینید در این باره با چه کسانی همفکرند. آیا شما روایاتی را که صحیح می دانید تعبد نمی کنید؟!

shahed1;1000960 نوشت:
ولی انها همفکران من نیستند، کسانی که مطالب بنده را مطالعه کرده اند خوب می دانند که من بجز قران به هیچ منبع دیگری برای اخذ شریعت اعتقاد ندارم در حالی که وهابیها یا داعشیها روایات را تعبد می کنند پس قبل از تهمت زدن ببینید در این باره با چه کسانی همفکرند. آیا شما روایاتی را که صحیح می دانید تعبد نمی کنید؟!

با این حکمی که گفتی و بین گاو و آدم فرق قائل نشدی:-ss و ما رو متعبد غیر خدا دونستی#-o مثل داعشی ها رفتار کردید.
مگه این داعشیا روایت بلدن؟ روایت خوندن؟ اینا فقط حرفشون قرآن است و بس.

البته نفهمیدم منظور از تعبد روایت چیه؟

یعنی کسی که مثل شما فکر نکنه کافره؟

بعد شما که به قرآن عمل می کنید یعنی قران را تعبد می کنید؟ نفهمیدم#-o

چقدر حرفای شما شبیه وهابیاست مراقب خودتون باشید.

گلشن;1000963 نوشت:
قضیه گاو با قطع دست سارق فرق داره:-t

اون گاو بود این آدمه. ظاهرا شما بین گاو و ادم فرق قائل نیستید. و از خود حکم صادر می کنید.

سرم سوت کشید از این همه فهم.#-o

سلام

غرض از بیان این مثال نشان دادن وجه شباهت مردم در برابر دو حکم پروردگار است و الا گاو با آدم شباهت زیادی ندارد. در قضیه گاو اگر خدا می خواست جزئیات گاوی را که باید بکشند مشخص می کرد و چون نکرد این کار را بعهده خودشان گذاشت پس دیگر آن ایرادات بنی اسرائیلی بی مورد بودند.
در قضیه بریدن دست دزد نیز اگر می خواست با جزئیات کامل آن را می گفت، اگر نگفت آن را بر عهده انسانها گذاشت تا به نسبت جرم خودشان میزان برش را مشخص کنند. مسلماً جرم کسی که فقط یک نان دزدیده با آنکه هزاران میلیارد تومان دزدیده یکسان نیست و نباید به یک میزان مجازات شوند.

گلشن;1000965 نوشت:
با این حکمی که گفتی و بین گاو و آدم فرق قائل نشدی:-ss و ما رو متعبد غیر خدا دونستی#-o مثل داعشی ها رفتار کردید.
مگه این داعشیا روایت بلدن؟ روایت خوندن؟ اینا فقط حرفشون قرآن است و بس.

البته نفهمیدم منظور از تعبد روایت چیه؟

یعنی کسی که مثل شما فکر نکنه کافره؟

بعد شما که به قرآن عمل می کنید یعنی قران را تعبد می کنید؟ نفهمیدم#-o

چقدر حرفای شما شبیه وهابیاست مراقب خودتون باشید.

وهابیها یا داعشیها یک شاخه از اهل سنت هستند که بی نهایت به سنت و روایات معتقدند. اگر جلوی آنها کسی حرف از قرآن تنها بزند و بگوید برای اخذ شریعت قرآن ما را بس است، گوش تا گوش سرش را می برند
تعبد روایات یعنی اطاعت بی قید و شرط و بی چون و چرا از آنها.

صدرا;1000786 نوشت:

دیگر آنکه حقیقت این نماز چیست؟ صلاه لغوی مراد است یا نه نماز به کیفیتی مخصوص است. اگر به کیفیتی مخصوص است چرا جزئیات آن به تمامه نیامده است؟ و خدا تکلیف مکلف را بعه روشنی بیان نداشته است؟ و این یعنی تکلیف به امر مبهم و مجمل از سوی مولای حکیم؟!
و اگر مراد معنای لغوی است دیگر اقامه ی آن چه معنایی خواهد داشت. و ...

سلام

در آیه 58 سوره نور، خداوند به سه وقت خلوت والدین اشاره می کند که بچه ها و اهل منزل حق ورود به آن را ندارند: یکی قبل از نماز صبحگاهی یا صلاة الفجر، دیگری بعد از نماز شامگاهی یا صلاة العشاء و سومی در هنگامه ظهر ( اگر در دوره پیامبر نماز ظهری وجود داشت می بایستی مطابق آن دو موقع دیگر می فرمود بعد صلاة الظهر). در آیه سوره اسری به وضوح دیده می شود خداوند بجای صلاة الفجر نوشته قرآن الفجر و این یکی دیگر از دلایلی است که نشان می دهد الصلاة همان کتابی است که پروردگار برای بشر نوشته است. خداوند در ادامه آیه، بعنوان تکلیفی اضافه بر دو صلات فجر و عشاء( که شامل همه مومنین می شود) به پیامبرش می فرماید قسمتی از شب را نیز بیدار شود و قرآن بخواند( که این تکلیف فقط شامل پیامبر می شود) و این همان حکم آیات سوره مزمل است: قم اللیل الا قلیلا..... و رتل القرآن ترتیلا
بنابراین واضح است که مردم دوره رسول الله در صلاة الفجر و صلاة العشاء به تلاوت و استماع قرآن مشغول بوده اند.شاهد دیگر آن سوره نور آیات 35 تا 37 است که به مساجدی اشاره می کند که در آنها مردانی بامدادان( فجر) و شامگاهان( عشاء) مشغول اقامه ذکرالله= قرآن = صلات هستند.

و باز شاهد دیگر آن آیه 114 سوره هود است:

وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ ۚ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ۚ ذَٰلِكَ ذِكْرَىٰ لِلذَّاكِرِينَ(11:114)
نماز را در دو طرف روز و اندکی از شب بپا دار که حسنات سیئات را از بین می برند، این ( صلات) ذکری برای ذاکران است.

خودتان کلمه ذِكْرَىٰ را در قرآن بررسی کنید تا به عینه دریابید منظور از آن قرآن است.
آیا اینها تراوشات ذهن من هستند یا حقایق کتمان شده قرآنی؟

shahed1;1000979 نوشت:
وهابیها یا داعشیها یک شاخه از اهل سنت هستند که بی نهایت به سنت و روایات معتقدند. اگر جلوی آنها کسی حرف از قرآن تنها بزند و بگوید برای اخذ شریعت قرآن ما را بس است، گوش تا گوش سرش را می برند
تعبد روایات یعنی اطاعت بی قید و شرط و بی چون و چرا از آنها.

[=arial]
سلام علیک
نسخه اصلی وهابی قرآن است. مخصوصا فرقه ضاله وهابیت تکفیری

مثلا در روایت صرف گفتن شهادت بر وحدانیت جان و مال رو حفظ می کنه واین روایات رو در همه منابعشون دارن. ولی با برداشت قرآنی حکم به تکفیر مسلمونا می کنن.

shahed1;1001024 نوشت:
سلام

در آیه 58 سوره نور، خداوند به سه وقت خلوت والدین اشاره می کند که بچه ها و اهل منزل حق ورود به آن را ندارند: یکی قبل از نماز صبحگاهی یا صلاة الفجر، دیگری بعد از نماز شامگاهی یا صلاة العشاء و سومی در هنگامه ظهر ( اگر در دوره پیامبر نماز ظهری وجود داشت می بایستی مطابق آن دو موقع دیگر می فرمود بعد صلاة الظهر). در آیه سوره اسری به وضوح دیده می شود خداوند بجای صلاة الفجر نوشته قرآن الفجر و این یکی دیگر از دلایلی است که نشان می دهد الصلاة همان کتابی است که پروردگار برای بشر نوشته است. خداوند در ادامه آیه، بعنوان تکلیفی اضافه بر دو صلات فجر و عشاء( که شامل همه مومنین می شود) به پیامبرش می فرماید قسمتی از شب را نیز بیدار شود و قرآن بخواند( که این تکلیف فقط شامل پیامبر می شود) و این همان حکم آیات سوره مزمل است: قم اللیل الا قلیلا..... و رتل القرآن ترتیلا
بنابراین واضح است که مردم دوره رسول الله در صلاة الفجر و صلاة العشاء به تلاوت و استماع قرآن مشغول بوده اند.شاهد دیگر آن سوره نور آیات 35 تا 37 است که به مساجدی اشاره می کند که در آنها مردانی بامدادان( فجر) و شامگاهان( عشاء) مشغول اقامه ذکرالله= قرآن = صلات هستند.

[=arial]جناب یونس این حرف شما صحیح نیست

این آیه در صدد بیان چه موضوعیه. بیان موارد ی که نیاز به اجازه داره برای ورود بر والدین کی می توان بدون اجازه وارد شد کی نمی توان. موضوع آیه اینه.

حالا در ضمن بیان اوقات ممنوعه دو مورد رو ذکر کرده که موقع استراحت است : هنگام عصر و عشا.

بنابراین واضحه که موقع ظهر وقت خواب نبوده که به آن اشاره بشه.

به نظر قاصرم این گونه تفسیر همان تفسیر به رای هست تفسیر نیاز به مقدمات فراوانی داره و به این شکل واقعا فهم قرآن نمی گن.

[=&quot]طبق سخن پیامبر(ص) [=&quot]هر کس که فقط دم از قرآن و یا فقط دم از سنت بزند گمراه است. [=&quot]هدایت تنها از آن کسی که از هر دو ثقل تبعیت نماید. [=&quot]ِانِّي تَارِكٌ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا: كِتَابَ‏ اللَّهِ‏عَزَّ و جَلَّ، وَ أَهْلَ بَيْتِي عِتْرَتِي؛ أَيُّهَا النَّاسُ، اسْمَعُوا و قَدْ بَلَّغْتُ‏، إِنَّكُمْ سَتَرِدُونَ عَلَيَّ الْحَوْضَ، فَأَسْأَلُكُمْ عَمَّا فَعَلْتُمْ فِي الثَّقَلَيْنِ‏، و الثَّقَلَانِ كِتَابُ اللَّهِ- جَلَّ ذِكْرُهُ- و أَهْلُ بَيْتِي، فَلَا تَسْبِقُوهُمْ‏؛ فَتَهْلِكُوا، و لَاتُعَلِّمُوهُمْ؛ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ.

hassan;1001036 نوشت:
[=arial]جناب یونس این حرف شما صحیح نیست

این آیه در صدد بیان چه موضوعیه. بیان موارد ی که نیاز به اجازه داره برای ورود بر والدین کی می توان بدون اجازه وارد شد کی نمی توان. موضوع آیه اینه.

حالا در ضمن بیان اوقات ممنوعه دو مورد رو ذکر کرده که موقع استراحت است : هنگام عصر و عشا.

بنابراین واضحه که موقع ظهر وقت خواب نبوده که به آن اشاره بشه.

به نظر قاصرم این گونه تفسیر همان تفسیر به رای هست تفسیر نیاز به مقدمات فراوانی داره و به این شکل واقعا فهم قرآن نمی گن.

سلام

بله آیه در پی تشریع یا تشریح نماز نیست بلکه از آن فقط بعنوان یک معیار وقت استفاده کرده ولی مشخص است در آن دوره صلاة الفجر و صلاة العشاء دقیقاً به همین اسم شناخته شده بودند با این وجود سئوال این است: مگر در آن زمان مردم نماز ظهر نمی خواندند؟ پس چرا بعنوان یک معیار وقت به آن اشاره نشده و مثلاً نگفته من بعد صلاة الظهر؟ دیگر اینکه در هنگامه ظهر وقت رفتن به خلوت است یا مسجد؟

hassan;1001028 نوشت:
[=arial]
سلام علیک
نسخه اصلی وهابی قرآن است. مخصوصا فرقه ضاله وهابیت تکفیری

مثلا در روایت صرف گفتن شهادت بر وحدانیت جان و مال رو حفظ می کنه واین روایات رو در همه منابعشون دارن. ولی با برداشت قرآنی حکم به تکفیر مسلمونا می کنن.

قصد جسارت ندارم اما از شما خواهش می کنم و تقاضا دارم در باره مرام وهابیها اندکی بیشتر تحقیق کنید.

shahed1;1000950 نوشت:

عرض کردم اصل معنای لغوی دلوک همان مالیدن است که در همه معاجم لغت به آن اشاره شده است. در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم که به بررسی ریشه ای کلمات قرآن پرداخته در باره کلمه دلوک می نویسد:

[=Nassim]و أمّا دُلُوكُ‌ الشمسِ: فالظاهر انّه مرورها على آخر خطّ من الأرض، فكأنّ الشمس قد دلكت عليها في الأفق الغربي عند الغروب و في نظر الناظر، و أمّا مرورها على نصف النهار و عنه: فلا يصدق عليه الدلك.[=Nassim]فظهر أنّ مفاهيم الزوال و الغيبوبة و المسح: من لوازم الأصل.

با سلام و عرض ادب

1) وقتی سخن شما آن است که قرآن کریم به روشنی همه چیز را بیان فرموده؛ چنانکه بیان داشتید: « وقتی خداوند در رهنما بودن قرآن شکی باقی نمی گذارد، وقتی برای هدایت بشر همه چیز را در این کتاب به تفصیل بیان داشته است با وجود اینکه پروردگار کتابی مفصل و کامل را برایمان فرستاده است آیا باید غیر او را حکم قرار دهیم؟!...رسول مبین، کتاب مبین، بلاع مبین، ثعبان مبین، ضلال مبین، عدو مبین، قرآن مبین، عربی مبین، یعنی رسول آشکار، کتاب آشکار، بلاغ آشکار..... یعنی رسولی که همه بتوانند او را ببینند و آشکارا با مردم حرف بزند»، نتیجه ی آن می بایست به گونه ای باشد که همه ی مردم در هر سطحی، از معارف قرآن و به خصوص دستورات شریعت امر واحدی را تلقی نمایند. در حالی که چنین نتیجه ای وجود ندارد؛ یعنی حتی با کنار گذاشتن سنت قطعی که خود البته به معنای نپذیرفتن دستورات قرآن است، مسلمانان باز میان خود اختلاف داشته و برداشت واحدی از قرآن تلقی ننموده اند.
اگر نگاهی به کتب علوم قران می انداختید مشاهده می نمودید که مفسرین صرف نظر از سنت در مدلول آیات متعددی از قرآن دچار اختلاف نظر شده اند که چنین امری در آیات متشابه و مجمل و محتمل و مطلق و مقید و منسوخ بیش از موارد دیگر بوده و این در حالی که این مفسرین اساسا خود عرب زبان بوده اند.

2) اینکه در تبیین کلمه ی «دلوک» به کتاب لغت مراجعه نمودید علاوه بر اینکه مغایر اصل مدعای شما در اشکار بودن همه ی الفاظ و مفاهیم قرآن؛ و همچنین مغایر رویه ی خود در عدم اعتماد به سایر کتب و کمک گیری از خود آیات است؛ اساسا مخالف برداشت گروه دیگر از اهل لغت بوده؛ علاوه بر اینکه سخن صاحب کتاب ظهور و نه نص چنین معنایی است و این امر مغایر بیان احتمال دیگر نخواهد بود؛ چنانکه صاحبان کتب لغة دلوک را به معنای زوال معنی نموده اند. (و در هر حال سخن واحدی در تفسیر دلوک مشاهده نمی گردد).
علاوه بر اینکه در غسق نیز گفته شد که در تبیین مراد آن اختلاف نظر است که آیا غسق به معنای شدت ظلمت است و یا به معنای اول ظلمت.

وجود این اختلافات که همگی صرف نظر از بیان سنت بوده و این آیه نیز تنها به عنوان یک نمونه از موارد اختلافی ذکر گردید بیانگر ان است که نمی توان تفسیر واحدی از معارف و احکام قرآن صرف نظر از تبیین معصوم ارائه نمود.

3)‌ همچنانکه کاربران محترم بیان فرمودند ملاک اصلی در تفکر سلفیون تکفیری توجه به ظواهر قرآن است؛ لذا بسیاری از این افراد اساسا قدرت فهم حدیث و سنت را نداشته و نسبت به اصیل ترین منابع روایی خود (صحیحین) نیز بی اطلاع می باشند.
به عنوان نمونه روایات مشترک نقل شده در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم (که به عنوان اصح الروایات در بالاترین درجه ی از صحت در نزد آنان قرار داشته و بر اساس اعتقاد سلفیون که خبر واحد در فقه و اعتقادات حجت است) 1920 روایت بوده که جزو اولین روایات آن خبر متفق میان فریقین: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ‏ النَّاسَ‏ حَتَّى يَقُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَمَنْ قَالَهَا فَقَدْ عَصَمَ‏ مِنِّي مَالَهُ وَ نَفْسَهُ إِلَّا بِحَقِّهِ، وَ حِسَابُهُ عَلَى اللَّه‏» است؛ اما سوال آن است چند درصد از سلفیون بر مفاد این روایت که جزو بدیهی ترین روایات مباحث اعتقادی و فقهی بوده مطلع بوده؟و چرا با وجود این روایت مورد اتفاق شیعه و سنی دست به کشتار شیعیان می زنند؟

پاسخ آن است که سلفیون با همان مبنای شما (تعبد غیر الله) و تفسیر خاص از عبادت شیعه را کافر دانسته و بر اساس آیات قتال با مشرکین و اولویت قتال با دشمن نزدیک شیعه را در اولویت قتال و جنگ با خود قرار داده به گونه ای که عنوان شیعه بودن خود مجوز قتل شخص را صادر می نماید.
چنین امری نه در دوران معاصر و نه منحصرا نشات گرفته از تفکرات ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب بوده؛ بلکه تفکری است که نقطه ی آغازین آن در سخن خلیفه ی دوم:«کفانا کتاب الله» در نفی مرجعیت دینی اهل بیت (علیهم السلام) آشکار گردید که اجتهادات مقابل نص آنان نمود دیگری از آن بود و در دوران خلافت امیر المؤمنین علی (علیه السلام و الصلاة) نیز پیدایش فرقه ی خوارج خود گواهی دیگر بر این امر است.

در پندار خوارج نخستين، حكومت از آن خداست و به داوری گذاشتن آن، ميان دو نفر گناه كبيره است و نبايد افراد را در تعيين حكم خدا دخالت داد. آنان به آيه «إن الحكم الاّ لله يقصّ الحق و هو خير الفاصلين» استناد كرده و آن را دليل حقانيت خود می‌دانستند. بنابراین علت اختلافات گستره ی میان مسلمانان در عدم تمسک به ثقلین (قرآن و اهل بیت علیهم السلام) است؛ لذا مراقب باشید ناخواسته در مسیری قرار نگیرید که فرقه های گمراه همواره در آن مسیر حرکت کرده و می کنند.

موفق باشید.

صدرا;1001294 نوشت:
با سلام و عرض ادب

1) وقتی سخن شما آن است که قرآن کریم به روشنی همه چیز را بیان فرموده؛ چنانکه بیان داشتید: « وقتی خداوند در رهنما بودن قرآن شکی باقی نمی گذارد، وقتی برای هدایت بشر همه چیز را در این کتاب به تفصیل بیان داشته است با وجود اینکه پروردگار کتابی مفصل و کامل را برایمان فرستاده است آیا باید غیر او را حکم قرار دهیم؟!...رسول مبین، کتاب مبین، بلاع مبین، ثعبان مبین، ضلال مبین، عدو مبین، قرآن مبین، عربی مبین، یعنی رسول آشکار، کتاب آشکار، بلاغ آشکار..... یعنی رسولی که همه بتوانند او را ببینند و آشکارا با مردم حرف بزند»، نتیجه ی آن می بایست به گونه ای باشد که همه ی مردم در هر سطحی، از معارف قرآن و به خصوص دستورات شریعت امر واحدی را تلقی نمایند. در حالی که چنین نتیجه ای وجود ندارد؛ یعنی حتی با کنار گذاشتن سنت قطعی که خود البته به معنای نپذیرفتن دستورات قرآن است، مسلمانان باز میان خود اختلاف داشته و برداشت واحدی از قرآن تلقی ننموده اند.
اگر نگاهی به کتب علوم قران می انداختید مشاهده می نمودید که مفسرین صرف نظر از سنت در مدلول آیات متعددی از قرآن دچار اختلاف نظر شده اند که چنین امری در آیات متشابه و مجمل و محتمل و مطلق و مقید و منسوخ بیش از موارد دیگر بوده و این در حالی که این مفسرین اساسا خود عرب زبان بوده اند.


با درود و سلام

خدمت شما و دیگر برادران و خواهرانم عرض می کنم؛ اگرچه قرآن نور است، مبین است، همه چیز را به تفصیل گفته و در رهنمودش هیچ شکی وجود ندارد، اما این نور و مبین بودنش همگانی نیست و شرایطی دارد که شخص به قدر احراز آنها می تواند مطالب و معارف قرآن را فهم کند. این یک نکته بلکه یک اصل اساسی است که هیچگاه نباید آن را از خاطر برد.
و اما مهمترین شرط فهم قرآن چیست؟ مطمئن باشید دانستن زبان عربی نیست، ممکن است شخصی عرب زبان باشد، سوپر دکترای ادبیات عرب داشته باشد، بر گویشهای باستانی عربستان تسلط کامل داشته باشد اما از قرآن هیچ نفهمد.
مهمترین شرط فهم قرآن همان است که مسلمانان روزی ده مرتبه با خدا عهد می بندند و آن را می شکنند،چه چیزی را؟ اینکه جز او را تعبد نکنند.
عدم تعبد من دون الله محور اصلی مطالب قرآن است و به جرأت می توان گفت بیش از نود درصد قرآن حول همین محور می گردد. اگر بخواهم آن را به زبان ساده و صریح خدمتتان بیان کنم این می شود: غیر از حکم خداوند، هیچ حکمی را، حتی اگر به پیامبر منسوب شده باشد، حجت نشمارید و تعبدش نکنید!
همین تعبد من دون الله است که قرآن را در برابر چشمانمان تیره و تار می کند و حقایق آن را تلبیس نموده و می پوشاند. اصل شرک که می گویند همین است و جز این هیچ معنایی ندارد.
شرک و دوگانه پرستی یعنی اینکه به هر بهانه ای، حکم غیر خدا را نیز تعبد و تبعیت کنی.

...وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰ أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ ۖ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ(6:121)
و قطعاً شیاطین به گروندگان خود وحی می کنند تا با شما بگو مگو کنند، و اگر از آنها اطاعت کردید قطعاً مشرک خواهید بود.
شرک = دوگانه پرستی= تابع دو حکم بودن
همین دوگانه پرستی است که امت واحده را از هم می گسلد و فرقه ها و مذاهب رنگارنگ را بوجود می آورد.
ادامه دارد

نام گذاری انسان ها روی چیزها، ظرایفی دارد.
مثلا اگر ما به تخم آفتابگردان می گوییم تخمه، مقصودمان نیست که این ماده فقط از تخمی خوراکی تشکیل شده است. بلکه تخمه از دو بخش عمده تشکیل شده است. پوست + تخم
یا شبیه این است که بگوییم بقره از ریشه بقر می آید و به معنای شکافنده است و بخواهیم با معنای شکافنده، گاو را تعریف کنیم.
نماز دو اسم دارد که اسم اصلی آن صلاه است. یک اسم دیگر قرآن الفجر است که به کار رفته است.
این نامگذاری ها وجه تسمیه است و نمی تواند به عنوان تعریف نماز معرفی شود.
همانطور که نمی توان از روی نام تخمه، آن را تعریف کرد. از روی نام صلاه نمی توان آن را تعریف کرد.
ما در روایتی داریم که هدف از وجوب نماز را قرائت قرآن در هر نماز می داند.

پس توجه کنیم که هدف و وجه تسمیه را با تعریف هر چیز خلط نکنیم.
هدف از نماز عبادت و خواندن خداست. وجه تسمیه صلاه نیز به همین دعا و خواندن خدا باز می گردد.
وجه تسمیه قرآن الفجر هم به قرائت قرآن در نماز باز می گردد.
اما اینها مساوی با تعریف نماز نیستند.
نماز از اذکار و افعال تشکیل شده است.

صدرا;1001294 نوشت:

2) اینکه در تبیین کلمه ی «دلوک» به کتاب لغت مراجعه نمودید علاوه بر اینکه مغایر اصل مدعای شما در اشکار بودن همه ی الفاظ و مفاهیم قرآن؛ و همچنین مغایر رویه ی خود در عدم اعتماد به سایر کتب و کمک گیری از خود آیات است؛


این حرف عجیبی است! من عرب زبان نیستم و برای متوجه شدن معانی کلمات قرآن، مخصوصاً وقتی در این کتاب مشابه ندارند، چاره ای ندارم جز اینکه به معاجم لغت مراجعه کنم، حتی خود عربها نیز از این قاعده مستثنی نمی باشند و آنها نیز ناگزیرند از فرهنگهای لغت استفاده کنند و این ربطی به مبین بودن یا نبودن قرآن ندارد. به هر حال زبان یک ودیعه الهی است که اگرچه به یک شکل نیست، اما زبانهای مختلف قابل ترجمه به یکدیگر می باشند.

وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ ۖ أَأَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ ۗ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ ۖ وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى ۚ أُولَٰئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ(41:44)
اگر قرآن را به زبان عجم مى‌فرستاديم، مى‌گفتند: چرا آياتش به روشنى بيان نشده است؟ آیا كتابى عجمی در حالی که مخاطبش عرب است؟ بگو: اين كتاب براى آنها كه ايمان آورده‌اند هدايت و شفاست و آنها كه ايمان نياورده‌اند گوشهاشان سنگين است، و چشمانشان كور است، چنانند كه گويى آنها را از جايى دور ندا مى‌دهند.


رویه من، که شما درست آن را متوجه نشده اید، این است که ما نباید هیچ حکمی جز حکم پروردگار را حجت بشماریم و آن را تعبد نماییم. من غیر از قرآن به هیچ منبع و مرجع دیگری برای اخذ شریعت اعتماد ندارم و هیچ کلامی غیر از کلام الله را حجت نمی شمارم اگرچه از منابع استفاده می کنم و در مواردی ممکن است برایم بسیار رهگشا باشند.

صدرا;1001294 نوشت:

اساسا مخالف برداشت گروه دیگر از اهل لغت بوده؛ علاوه بر اینکه سخن صاحب کتاب ظهور و نه نص چنین معنایی است و این امر مغایر بیان احتمال دیگر نخواهد بود؛ چنانکه صاحبان کتب لغة دلوک را به معنای زوال معنی نموده اند. (و در هر حال سخن واحدی در تفسیر دلوک مشاهده نمی گردد).
علاوه بر اینکه در غسق نیز گفته شد که در تبیین مراد آن اختلاف نظر است که آیا غسق به معنای شدت ظلمت است و یا به معنای اول ظلمت.

دلک به معنای مالیدن یا امرار چیزی بر روی چیز دیگر، معنایی است که معاجم مهم لغت به آن اشاره کرده اند علاوه براین همانگونه که عرض کردم، حتی خود ما در زبان وارسی کلمه دلاک را داریم که مانند دلوک از ریشه دلک گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که در حمام بدن را ماساژ می دهد و می مالد یا کیسه می کشد. درضمن معنی زوال اگرچه از ریشه دلک اتخاذ نشده ولی با دلوک خورشید هم معناست چرا که نتیجه هردو می شود زوال و ناپدید شدن خورشید.
علاوه بر این ما در قرآن لا اقل چهار آیه داریم که معنای همسانی داشته و به نماز فجر و عشاء اشاره می کنند و موقعیت زمانی آن دو را مشخص می نمایند:

1-

سوره هود آیه 11 :

وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ ۚ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ۚ ذَٰلِكَ ذِكْرَىٰ لِلذَّاكِرِينَ

می فرماید نماز را در دو طرف روز و کمی از شب که به روز نزدکتر است بپا دار. این بر نماز فجر و عشاء دلالت می کند چون در ابتدا و انتهای روز برگزار می شوند که از هر طرف به شب چسبیده اند و کمی از شب را نیز دربر می گیرند. این با دلوک شمس به معنای زوال آن یا مالیدنش به افق، یا مرورش بر افق سازگار است چون این حالت در طرف انتهای روز اتفاق می افتد.

2- سوره اسراء آیه 78:

أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ ۖ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا


این آیه مورد بحث است و هم معنی بودنش با آیه سوره هود مشخص می باشد

3- سوره نور آیه 58:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ۚ مِنْ قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَمِنْ بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاءِ ۚ ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَكُمْ....

آیه دارد سه موقع خلوت والدین را مشخص می کند که بچه ها و اهل منزل، بدون اجازه گرفتن نباید وارد خلوتگه شوند؛ یکی قبل از صلاة فجر، دیگری بعد از صلاة العشاء و سومی در ظهر که والدین لباس مناسب به تن ندارند. این آیه اگرچه در مقام تشریع صلات نیست اما دارد از آن به عنوان یک معیار وقت استفاده می کند، علاوه بر آن ما در می یابیم این دو نماز در فجر و عشاء برگزار می شده اند با این وجود اگرچه از ظهر نیز به عنوان یک وقت خلوت یاد کرده اما مانند آن دوتای دیگر نفرموده: من بعد صلاة الظهر.
آیا ظهر وقت رفتن به صلات است یا وقت رفتن به خلوت؟!

4- آیات 35، 36 و 37 سوره نور که شرحش گذشت و به مساجدی اشاره دارد که در آن مردانی بامدادان( فجر) و شامگاهان( عشاء) مشغول نماز هستند.

صدرا;1001294 نوشت:

وجود این اختلافات که همگی صرف نظر از بیان سنت بوده و این آیه نیز تنها به عنوان یک نمونه از موارد اختلافی ذکر گردید بیانگر ان است که نمی توان تفسیر واحدی از معارف و احکام قرآن صرف نظر از تبیین معصوم ارائه نمود.

اتفاقاً چیزی که می فرمایید بر عکس است، چون در سنت به نماز ظهر اشاره شده ولی در قرآن اثری از این نماز نیست و فقط از نماز فجر و عشاء اسم برده ، این مسئله سنتی ها را بر آن داشته تا هر طوری شده نماز ظهر را به قرآن تحمیل نمایند، به خاطر همین دلوک شمس را از معنای حقیقیش خارج کرده و آن را بگونه ای تفسیر کرده اند که بر نماز ظهر منطبق شود. بنابر این از دلوک شمس بعنوان زوال شمس یاد کرده اند در حالیکه آنموقع خورشید در اوج قدرت و در وسط آسمان است و هیچ سنخیتی با زوال ندارد.
عده ای دیگر که نخواسته اند در معنای ریشه ای دلوک دست ببرند، دلوک خورشید را به معنی مرورش بر دایره فرضی نصف النهار حمل کرده اند! همانگونه که شاهد بودیدنویسنده کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم این معنا را قبول ندارد و می نویسد: و أمّا مرورها على نصف النهار و عنه: فلا يصدق عليه الدلك.
از لحظه ای که خورشید طلوع می کند تا لحظه غروب، دائماً دارد آسمان را مرور می کند پس چرا دلوک شمس را مرور آن بر دایره نصف النهار گرفته اند؟ معلوم است دیگر، چون قصدشان این بوده که نماز ظهر را از دل آن بیرون بیاورند!
بنابر این اختلاف بوجود آمده ناشی از نگاه به سنت است نه قرآن.

صدرا;1001294 نوشت:

3)‌ همچنانکه کاربران محترم بیان فرمودند ملاک اصلی در تفکر سلفیون تکفیری توجه به ظواهر قرآن است؛ لذا بسیاری از این افراد اساسا قدرت فهم حدیث و سنت را نداشته و نسبت به اصیل ترین منابع روایی خود (صحیحین) نیز بی اطلاع می باشند.
به عنوان نمونه روایات مشترک نقل شده در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم (که به عنوان اصح الروایات در بالاترین درجه ی از صحت در نزد آنان قرار داشته و بر اساس اعتقاد سلفیون که خبر واحد در فقه و اعتقادات حجت است) 1920 روایت بوده که جزو اولین روایات آن خبر متفق میان فریقین: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ‏ النَّاسَ‏ حَتَّى يَقُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَمَنْ قَالَهَا فَقَدْ عَصَمَ‏ مِنِّي مَالَهُ وَ نَفْسَهُ إِلَّا بِحَقِّهِ، وَ حِسَابُهُ عَلَى اللَّه‏» است؛ اما سوال آن است چند درصد از سلفیون بر مفاد این روایت که جزو بدیهی ترین روایات مباحث اعتقادی و فقهی بوده مطلع بوده؟و چرا با وجود این روایت مورد اتفاق شیعه و سنی دست به کشتار شیعیان می زنند؟

پاسخ آن است که سلفیون با همان مبنای شما (تعبد غیر الله) و تفسیر خاص از عبادت شیعه را کافر دانسته و بر اساس آیات قتال با مشرکین و اولویت قتال با دشمن نزدیک شیعه را در اولویت قتال و جنگ با خود قرار داده به گونه ای که عنوان شیعه بودن خود مجوز قتل شخص را صادر می نماید.
چنین امری نه در دوران معاصر و نه منحصرا نشات گرفته از تفکرات ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب بوده؛ بلکه تفکری است که نقطه ی آغازین آن در سخن خلیفه ی دوم:

«کفانا کتاب الله» در نفی مرجعیت دینی اهل بیت (علیهم السلام) آشکار گردید که اجتهادات مقابل نص آنان نمود دیگری از آن بود و در دوران خلافت امیر المؤمنین علی (علیه السلام و الصلاة) نیز پیدایش فرقه ی خوارج خود گواهی دیگر بر این امر است.

در پندار خوارج نخستين، حكومت از آن خداست و به داوری گذاشتن آن، ميان دو نفر گناه كبيره است و نبايد افراد را در تعيين حكم خدا دخالت داد. آنان به آيه «إن الحكم الاّ لله يقصّ الحق و هو خير الفاصلين» استناد كرده و آن را دليل حقانيت خود می‌دانستند. بنابراین علت اختلافات گستره ی میان مسلمانان در عدم تمسک به ثقلین (قرآن و اهل بیت علیهم السلام) است؛ لذا مراقب باشید ناخواسته در مسیری قرار نگیرید که فرقه های گمراه همواره در آن مسیر حرکت کرده و می کنند.

این مطلب متعلق به شماست:

نقل قول:
سلف در لغت به معنای پشین و گذشته به کار می رود؛ اما در اصطلاح تعاریف مختلفی از آن شده است که روح کلی این تعاریف به تبعیت از گذشتگان باز می گردد.

سلفی گری هر چند به معنای تبعیت از گذشتگان است؛ گذشتگانی که در عصر رسالت صلی الله علیه وآله و دو قرن بعد از آن می زیسته اند؛ اما در مقام عمل چنین چیزی از این واژه اراده نشده؛ بلکه آنچه اراده شده همان تبعیت از افکار اهل حدیث می باشد که با ظهور ابن تیمیه اعتقادات دیگری بر افزوده شد و
با ظهور محمد بن عبدالوهاب نیز عقاید ابن تیمیه به شکل افراطی تری احیاء گردید.

بالاخره کدامشان؟ تبعیت از گذشتگان و اهل حدیث یا کفانا کتاب الله؟!
کسی که از گذشتگان تبعیت می کند چگونه معیارش فقط قرآن می شود؟!
کسانی که سنت نبی را مثل قرآن و مکمل آن می دانند چگونه کتاب خدا را کافی می دانند؟!



shahed1;1001321 نوشت:
با درود و سلام

خدمت شما و دیگر برادران و خواهرانم عرض می کنم؛ اگرچه قرآن نور است، مبین است، همه چیز را به تفصیل گفته و در رهنمودش هیچ شکی وجود ندارد، اما این نور و مبین بودنش همگانی نیست و شرایطی دارد

با سلام و عرض ادب

1) من هم بدنبال بیان همین کلام از سوی شما بودم که خود ذکر فرمودید. بنابراین قرآن نیاز به مبین معصوم دارد؛ زیرا در غیر این صورت تفاسیر مختلف از آن ارائه شده و هر کس دم از صحت برداشت خود و تخطئه ی برداشت مخالفین خود را خواهد داشت (همان امری که شما انجام می دهید) که نتیجه ی آن چیزی جز اختلاف نخواهد بود و چنین امری بر خلاف گفتار شما در پست اولتان می باشد.

جالب آن است که شما فهم خود را با استفاده از کتب لغت که باز در نقل واژگان آن اختلاف نظر بوده است را حجت دانسته؛ اما تبیین قطعی پیامبر (صلی الله علیه وآله) که همه ی مسلمانان در طول عصر رسالت تا بحال بر آن اتفاق نظر داشته و جزو ضروریات اسلام بوده را تعبد من دون الله و تفسیری غلط می پندارید؟!

در واقع شما با نفی حجیت سنت برداشت سطحی خود از آیات را حجت دانسته و ناخواسته به جای اطاعت از پروردگار مطیع خواسته های خود شده اید.

2) در مورد سلف هر دو بیان صحیح است با این توضیح که؛‌ مبنای سلفیون تکفیری بیش از استناد به نقل، استناد به ظواهر قرآن است و عالم نمایان این تفکر با استناد به آیات قرآن و تفسیر مورد نظر خود از توحید و جهاد جان و ناموس و مال مخالفین خود را مباح می دانند. و عوام آنان نیز جز همین آیات و تفسیر القا شده چیز دیگری نمی دانند.

سلفیه به معنای عام خود به معنای تبعیت از «گذشتگان صالح» است که مراد از این «گذشتگان» افراد دارای تفکر اهل حدیث تا قرن سوم بوده اند که شیوه ی این افراد در برداشت معارف قرآن و سنت به صورت برداشت ظواهر و نفی حجیت عقل و توجیهات عقلی بوده است. بنابراین کسی که سلفی است خود را ملزم به شیوه ی برداشت سلف صالح از قرآن می داند.

سلفیون در دوران معاصر خود دارای تفکرات و گرایشات مختلفی بوده که در میان آنها گرایش تعدیلی و تکفیری هر دو مشاهده می گردد. شاید علت اصلی سلفی تکفیری در تکفیر مسلمانان را در توجه صرف به برخی از آیات دانست و این در حالی است که اگر این گروه اطلاع کمی از مفاد سنت از طریق روایات صحیح خود می داشتند دارای چنین عملکردی نمی بودند.

جهت اطلاع بیشتر می توانید به مجموعه آثار منتشر شده از سوی موسسه مطالعات بنیان دینی تحت عنوان «نقد مبانی سلفیه جهادی» به چاپ رسیده مراجعه فرمائید.

صدرا;1001393 نوشت:


1) من هم بدنبال بیان همین کلام از سوی شما بودم که خود ذکر فرمودید. بنابراین قرآن نیاز به مبین معصوم دارد؛ زیرا در غیر این صورت تفاسیر مختلف از آن ارائه شده و هر کس دم از صحت برداشت خود و تخطئه ی برداشت مخالفین خود را خواهد داشت (همان امری که شما انجام می دهید) که نتیجه ی آن چیزی جز اختلاف نخواهد بود و چنین امری بر خلاف گفتار شما در پست اولتان می باشد.

جالب آن است که شما فهم خود را با استفاده از کتب لغت که باز در نقل واژگان آن اختلاف نظر بوده است را حجت دانسته؛ اما تبیین قطعی پیامبر (صلی الله علیه وآله) که همه ی مسلمانان در طول عصر رسالت تا بحال بر آن اتفاق نظر داشته و جزو ضروریات اسلام بوده را تعبد من دون الله و تفسیری غلط می پندارید؟!

در واقع شما با نفی حجیت سنت برداشت سطحی خود از آیات را حجت دانسته و ناخواسته به جای اطاعت از پروردگار مطیع خواسته های خود شده اید.

با سلام
من برایتان کلی آیه و مطلب آوردم تا نشان دهم این نمازی که شیعه و سنی اقامه می کنند همانی نیست که پروردگار در کنابش تشریع نموده و شما بدون اینکه درباره آیات بحث کنید و به وسبله قران نشان دهید دارم اشتباه می کنم، مرتب از تبیین و تفسیر معصوم حرف می زنید؟!
می گویم مهمترین شرط فهم قرآن تنها خدا را پرستیدن است و شما می گوید من هم به دنبال همین بودم! کجا من آن حرفی را که شما به دنبالش بودید زدم؟!
سنت یا عترت هردو من دون الله هستند هردو یعنی حکمی را را در کنار حکم خدا قرار دادن، یعنی دوگانه پرستی و همین دوگانه پرستی است که اجازه فهم قرآن را به ما نمی دهد.
شما اگر به دنبال چیزی هستید در مقابل آیاتی که به آنها اشاره شد و ثابت می کرد در عصر رسول الله فقط دو نماز اقامه می شده، نماز فجر و عشاء، و اینکه مردم در این دو نماز به فراگیری قرآن مشغول بوده اند، آیاتی معرفی کنید که خلافش را ثابت کند.

صدرا;1001393 نوشت:

جالب آن است که شما فهم خود را با استفاده از کتب لغت که باز در نقل واژگان آن اختلاف نظر بوده است را حجت دانسته؛ اما تبیین قطعی پیامبر (صلی الله علیه وآله) که همه ی مسلمانان در طول عصر رسالت تا بحال بر آن اتفاق نظر داشته و جزو ضروریات اسلام بوده را تعبد من دون الله و تفسیری غلط می پندارید؟!

در واقع شما با نفی حجیت سنت برداشت سطحی خود از آیات را حجت دانسته و ناخواسته به جای اطاعت از پروردگار مطیع خواسته های خود شده اید.



مطلبی که من نوشته ام همین بالاست و با حرف شما عوض نمی شود، اگر حرفی برای گفتن داشتید مطمئنا" جوابش را می دادید.
من در این تالار بارها و بارها نوشته ام که رسول الله همان چیزی را می گوید که مامور به ابلاغش شده و آن قران است غیر از قرآن هرچه به او بسته اند و می بندند ربطی به آن نازنین ندارد و او از ان بی خبر است.
مثل حضرت عیسی که وقتی خداوند از او می پرسد: تو به مدم گفتی خود و مادرت را به خدایی گیرند و تعبد کنند و او از کاری که مردم می کردند اعلام بی خبری می کند.
یا مثل فرشتگان که وقتی خداوند از ایشان می پرسد: آیا مردم شما را تعبد می کردند؟ همان پاسخ عیسی را می دهند. قوم پیامبر نیز ملائکه را اولیاء الله می دانستند که واسطه شده اند تا پیامهای او را به مردم برسانند.
....وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَكَاءَ ۚ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ
کسانی که به جای خداوند شرکایی را تبعیت و پیروی می کنند، آنها فقط حدس می زنند دارند ان شرکا را تبعیت می کنند بلکه صرفاً طن و گمان خود را تبعیت می کنند.

صدرا;1001393 نوشت:

شاید علت اصلی سلفی تکفیری در تکفیر مسلمانان را در توجه صرف به برخی از آیات دانست و این در حالی است که اگر این گروه اطلاع کمی از مفاد سنت از طریق روایات صحیح خود می داشتند دارای چنین عملکردی نمی بودند.

اتفاقاً انچه انها را به اینجا کشانده این است که از نگاه سنت به قران نگریسته اند و همین باعث شده تا حقیقت قرآن را متوجه نشوند.
مهمترین دستاویز کشتار انها نیز پنج آیه اول سوره توبه می باشد مخصوصاً ایه شماره ۵ که در روایاتی که ان را تلبیس کرده اند به آیه السیف مشهور است.
حالا من از همین پنج آیه برایت مثالی میزنم تا دریابی سنت قطعی منسوب به نبی به چه شکل است. و نیز دریابی اینکه شیعه و سنی بر چیزی اتفاق نطر داشتند دلیلی بر صحت ان نیست.

خداوند در موسم حج، چهار ماه به مشرکینی که پیمان شکنی کرده اند و علیه مسلمین شمشر کشیده اند فرصت می دهد چهار ماه آزادانه بگردند بعد می فرمایند همینکه ماههای حرام تمام شدند هرجا آنها را یافتید بکشیدشان مگر اینکه توبه کنند و دست بردارند.( آیات ابتدایی سوره توبه)
سئوال: ماههای حرام سنتی می شوند: رجب، ذیقعده، ذیحجه و محرم
فرمان خداوند علیه مشرکین در ذیحجه صادر شده و تا محرم فقط دو ماه به پایان ماههای حرام باقی مانده درحالیکه خداوند چهار ماه به آنها فرصت داده بود پس اشکال کجاست؟[
از نگاه قران، ماههای حرام همان ماههای حج هستند که خداوند در آنها هرگونه جنگ و جدال را تحریم نموده تا امنیت حجاجی که به خانه خدا سفر می کنند حفط شود ولی سنت انها را تغییر داده و از هم جدایشان کرده است. سنت همچنین چهار ماه حج را به ده روز کاهش داده و مشکلات زیادی برای حجاج بوجود آورده است که از قبیل ان می توان به ازدحامی اشاره کرد که در اثر تجمع بیش از حد حجاج بوجود می اید و تا کنون دهها هزار نفر قربانی گرفته است.

shahed1;1001403 نوشت:
با سلام
من برایتان کلی آیه و مطلب آوردم تا نشان دهم این نمازی که شیعه و سنی اقامه می کنند همانی نیست که پروردگار در کنابش تشریع نموده و شما بدون اینکه درباره آیات بحث کنید و به وسبله قران نشان دهید دارم اشتباه می کنم، مرتب از تبیین و تفسیر معصوم حرف می زنید؟!
می گویم مهمترین شرط فهم قرآن تنها خدا را پرستیدن است و شما می گوید من هم به دنبال همین بودم! کجا من آن حرفی را که شما به دنبالش بودید زدم؟!
سنت یا عترت هردو من دون الله هستند هردو یعنی حکمی را را در کنار حکم خدا قرار دادن، یعنی دوگانه پرستی و همین دوگانه پرستی است که اجازه فهم قرآن را به ما نمی دهد.
شما اگر به دنبال چیزی هستید در مقابل آیاتی که به آنها اشاره شد و ثابت می کرد در عصر رسول الله فقط دو نماز اقامه می شده، نماز فجر و عشاء، و اینکه مردم در این دو نماز به فراگیری قرآن مشغول بوده اند، آیاتی معرفی کنید که خلافش را ثابت کند.

سلام علیکم

برادر گرامی مطالب شما چیزی فراتر از ظن شخصی نیست، و حتی نمی توان بر آن اطلاق برداشت تفسیری نیز نمود. فراموش نکنید که ادعای شما آن بود که قرآن بی نیاز از تبیین معصوم است و آیاتی در باب تبیان بودن قران ذکر نمودید و بعد با اعتراف به اینکه قرآن برای همه قابل فهم نیست و تنها برای گروه خاصی قابل فهم است از اصل اولی خود عدول فرمودید. (این ادعا محور اصلی این تاپیک بود).

و در مرتبه ی بعد مدعی برتر بودن فهم خود و تبیین خود از قرآن هستید؟! به چه دلیل؟ وقتی امری قطعی در اسلام به شکل متصل تا زمان رسالت (صلی الله علیه و آله) موجود است؛ شما چگونه چنین امری را رها و به برداشت ظنی خود از آیاتی که اساسا ارتباطی با دستور شارع در آن موضوع ندارد اعتماد می نمائید و از آن حقیقت ناب تنها به تحقق صدق الاسم لغوی بسنده نمودید؟ علاوه بر آنکه بر فرض نبود سنت نیز گفته شد احتمالات مختلف تفسیری از قرآن قابل برداشت است که مفسر را به ناچار به نیاز به رجوع بیان معصوم می نماید.

منتهی شما به واسطه ی اتکای به رای خود حاضر به مراجعه به نظر مفسرین نیستید و فی الواقع متعبد خواسته های خود هستید.

shahed1;1001405 نوشت:
اتفاقاً انچه انها را به اینجا کشانده این است که از نگاه سنت به قران نگریسته اند و همین باعث شده تا حقیقت قرآن را متوجه نشوند.
مهمترین دستاویز کشتار انها نیز پنج آیه اول سوره توبه می باشد مخصوصاً ایه شماره ۵ که در روایاتی که ان را تلبیس کرده اند به آیه السیف مشهور است.
حالا من از همین پنج آیه برایت مثالی میزنم تا دریابی سنت قطعی منسوب به نبی به چه شکل است. و نیز دریابی اینکه شیعه و سنی بر چیزی اتفاق نطر داشتند دلیلی بر صحت ان نیست.

خداوند در موسم حج، چهار ماه به مشرکینی که پیمان شکنی کرده اند و علیه مسلمین شمشر کشیده اند فرصت می دهد چهار ماه آزادانه بگردند بعد می فرمایند همینکه ماههای حرام تمام شدند هرجا آنها را یافتید بکشیدشان مگر اینکه توبه کنند و دست بردارند.( آیات ابتدایی سوره توبه)
سئوال: ماههای حرام سنتی می شوند: رجب، ذیقعده، ذیحجه و محرم
فرمان خداوند علیه مشرکین در ذیحجه صادر شده و تا محرم فقط دو ماه به پایان ماههای حرام باقی مانده درحالیکه خداوند چهار ماه به آنها فرصت داده بود پس اشکال کجاست؟[
از نگاه قران، ماههای حرام همان ماههای حج هستند که خداوند در آنها هرگونه جنگ و جدال را تحریم نموده تا امنیت حجاجی که به خانه خدا سفر می کنند حفط شود ولی سنت انها را تغییر داده و از هم جدایشان کرده است. سنت همچنین چهار ماه حج را به ده روز کاهش داده و مشکلات زیادی برای حجاج بوجود آورده است که از قبیل ان می توان به ازدحامی اشاره کرد که در اثر تجمع بیش از حد حجاج بوجود می اید و تا کنون دهها هزار نفر قربانی گرفته است.

رویه ی شما بر طبق معمول خروج موضوعی از عنوان اصلی بحث و ایجاد بحث دیگر است. اما اجمالا می گوئیم:

مقصود از ماههاى حرام همان چهار ماه سياحت است كه قبلا نامبرده و به عنوان ضرب الاجل فرموده بود:" فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ" نه ماههاى حرام معروف كه عبارتند از ماه ذى القعدة و ذى الحجة و محرم، زیرا اين چند ماه با اعلان برائتى كه در روز قربانى اتفاق افتاده بهيچ وجه تطبيق نمى‏ كند.

بنا بر اين الف و لامى كه در" الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ" است الف و لام عهد ذكرى است و با آن معناى آيه چنين مى‏ شود: پس وقتى كه ماههاى نامبرده كه گفتيم نبايد در آن ماهها متعرض حال مشركين شويد پايان يافت و اين مهلت به سر آمد مشركين را هر كجا ديديد بكشيد. (ر.ک المیزان)

جمع بندی

پرسش:

 وقتی خداوند در رهنما بودن قرآن شکی باقی نگذاشته و وقتی برای هدایت بشر همه چیز را در این کتاب به تفصیل بیان داشته،‌چرا باید غیر او را حکم قرار دهیم؟! و به غیر قرآن از گفتار منسوب به پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیروی نمائیم.

پاسخ:
بی شک قرآن کریم یگانه مصدر مصون از تحریف در بین مسلمانان بوده و خواهد بود؛ اما فهم معارف و دستورات قرآن بر اساس نص قرآن، بی نیاز از تبیین رسول (صلی الله علیه وآله)‌ نخواهد بود و قرآن و سنت هر دو هادی به نجات و رستگاری اند.

توضیح:
یكی از مقامات پیامبر (صلی الله علیه و آله) غیر از مقام تلقی وحی و ابلاغ آن، مقام تبیین وحی و تفصیل احكام و دستورات الهی است. قرآن كریم به صورت مجموعه‌‌ای از قوانین و كلیات احكام بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده است كه خود در مقام تبیین و تفصیل احكام و جزئیات آن نبوده است و جز در موارد معدودی، تفصیل و تبیین آنها را به عهده پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمّه ی معصومین (علیهم السلام) نهاده است. بنابراین، تفسیر و تبیین احكام الهی به عهده پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و از مقامات آن حضرت است؛‌ چنانکه خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: «وَ اَنْزَلْنا اِلَیكَ الذِّكْرَ لِتُبَینَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم»؛ «و ما قرآن را بر تو نازل كردیم تا آنچه را برای مردم فرو فرستاده شده است تبیین كنی».(1)

توجه به ماده «تبیین» که در آیه مذکور به کار رفته، نشان مى دهد که منظور، تنها تلاوت آیات وحی یا نشر کتاب‌های آسمانى نیست؛ بلکه مقصود آن است که حقایق آن‌ها را آشکارا در اختیار مردم گذارده تا به روشنى همه ی توده ها از آن آگاه گردند، و این حقایق روح و جان آنان را مسخر سازد.(2)

و همچنین در آیه ی شریفه ی: «لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ اِذْ بَعَثَ فیهِم رَسُولا مِنْ اَنْفُسِهِمْ یتْلُوا عَلَیهِم َآیاتِهِ وَ یزَكّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلال مُبین»‌؛ «خدابر اهل ایمان منّت گذاشت كه رسولی از خودشان در میان آنان برانگیخت تا برای آنها آیات خدا را تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلایش پاك گرداند و به آنها احكام شریعت و حقایق حكمت را بیاموزد، هر چند پیش‌‌تر از آن در گمراهی آشكاری بودند».(3) بعید نیست كه مقصود از تعلیم که خداوند متعال آنرا دركنار تلاوت بیان فرموده بیانگر جایگاه و مقام پیامبر (صلی الله علیه و آله) در تبیین و تفسیر وحی و قرآن باشد.(4)

در آیه ای دیگر خدای متعال می فرماید:«فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَه؛ ثُمَّ إِنَّ عَلَینا بَیانَه»؛ «پس هر گاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن! سپس بيان و (توضيح) آن (نيز) بر عهده ماست».(5) که از این آیه به دست می آید خداوند، علاوه بر نزول آیات قرآن بر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)، حقایقی به عنوان تبیین مطالب قرآن به آن حضرت وحی نموده و این وظیفه و رسالت (تفسیر و تبیین آیات قرآن) را بر عهده حضرت خاتم (صلی الله علیه وآله) گذاشته است.

بر اساس کلام وحی در قرآن بیان همه چیز آمده؛ ولی با توجه به هدف اصلی و نهایی قرآن که تکامل فرد و جامعه در همه ی جنبه های مادی و معنوی است، روشن می شود که منظور از «کُلِّ شَیءٍ» تمام اموری است که برای پیمودن این راه لازم است. قرآن از این جهت که معجزه جاودان پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، خارق العاده و غیرطبیعی است و گرچه خود مبین و مبین سایر امور است و از فصاحت و بلاغت عالی برخوردار است؛ گویای معارفی است که از درک عادی و طبیعی بشر فراتر است.
حال اگر تعبیر «کُلّ شَیءٍ» با همان شمول ظاهری آن اراده شده باشد، واضح است همه ی افراد طبق اصول محاوره و قواعد گفت‌وگو قادر نخواهند بود همه چیز را از ظواهر قرآن استنباط کنند و بخش عظیمی از معارف قرآن به صورت بطنی خواهد بود و طبعاً بسیاری از مطالبی که در ذهن بشر گنجانده نمی شود؛ در آن نهفته بوده و فهم آن به علمی خاص و پیچیده نیاز دارد و این علم نزد افرادی خاص است؛ چنانکه در حدیثی امام صادق(علیه السلام) می‌فرمایند: «من به آنچه در آسمان و زمین و … است، آگاهم. این را از قرآن دانسته ام؛ چون خداوند می فرماید: قرآن تبیان هر چیزی است».(6) همچنین اگر «کُلِّ شَیءٍ»، با قیودی مانند «هر آنچه به مبدأ و معاد مربوط است»، تخصیص بخورد؛ عموم مردم نخواهند توانست از ظاهر قرآن در این امور استفاده کنند و باز افرادی خاص باید آن معارف را استنتاج کنند.(7)
بنابراین اگر قرآن تبیان هر چیزی است تحقق آن تنها با تبین معصوم صورت می پذیرد.

با توجه به مطالب فوق اینکه گفته شود برای هدایت ما تنها قران کفایت می کند سخنی مخالف قرآن است؛ لذا بیان معصوم (علیه السلام) که گفتاری عاری از لهو و اشتباه است در کنار قرآن لازم بوده و هیچگاه نمی توان بیان معصوم را از قرآن جدا نمود که بیان او متمم و تکمیل کننده بیان قرآن است. علاوه بر اینکه تجرید قرآن از سنت به معنای ایجاد اتحاد در بین امت اسلامی نخواهد شد؛ زیرا بدیهی است که قرآن کتابی است که متن آن تاب تفاسیر مختلف را داشته که توجه صرف به آن و نفی بیان معصوم خود بر اختلاف میان مسلمانان خواهد افزود.(8)

در این میان از آنجا که امت اسلام دسترسی به معصوم نداشته؛ یگانه راه آن وجود روایات حاکی از سنت معصوم بوده و وجود اختلاف در آن به معنای بی اعتبار بودن این آثار نخواهد بود؛ بلکه وظیفه، شناخت طریق صحیح به معصوم است که البته در دو مذهب (بر اساس مبنای پذیرفته شده آنان) راه آن برای اهل آن هموار است.
در این میان شیعه معتقد به جایگاه رفیع معصومین (علیهم السلام) بر اساس قرآن و سنت قطعیه است و یگانه راه سعادت را تبعیت از ثقلین دانسته؛ چنانکه در احادیث قطعی فریقین وارد شده است و نتیجه ی افتراق امت اسلامی نیز به واسطه عدم توجه به مرجعیت دینی اهل بیت (علیهم السلام) است.

 

پی نوشت ها:
1. النحل/44.
2. مکارم شیرازی، 1374تفسیر نمونه، ج3، ص267،
3. آل عمران/164.
4. مصباح یزدی، قرآن در آئینه نهج البلاغه، ص75.
5. القیامة/19.
6. کلینی، الکافی، ج1، ص261، ح2، الاسلامیة: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ عَبْدُ الْأَعْلَى وَ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيُّ سَمِعُوا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي النَّارِ وَ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ قَالَ ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً فَرَأَى أَنَّ ذَلِكَ كَبُرَ عَلَى مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ فَقَالَ عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ‏ء».
7. نجارزادگان، بررسی تطبیقی مبانی تفسیر قرآن،ج1، ص65، قم، چاپ سبحان.
8. در قسمتی از مناظره مرد شامی با هشام بن حکم آمده است: «هشام به مرد شامي گفت: اي مرد! آيا پروردگارت به مخلوقش خيرانديش تر است يا مخلوق به خودشان؟ شامي گفت: پروردگارم نسبت به مخلوقش خيرانديش تر است.
هشام پرسيد: در مقام خيرانديشي براي مردم چه كرده است؟
شامي گفت: براي مردم حجت و دليلي تعيين فرموده تا متفرق و مختلف نشوند، و او ايشان را با هم الفت دهد و اختلافشان را رفع كند و به فرائض پروردگار آگاهشان سازد. هشام گفت: او كيست؟
شامي گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله است.
هشام گفت: بعد از رسول خدا (ص) كيست؟ شامي گفت: قرآن و سنت است. هشام پرسيد: آيا قرآن و سنت براي رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟
شامي گفت: آري. هشام گفت: پس چرا ما و شما اختلاف داريم، و براي مخالفتي كه با شما داريم از شام به اينجا آمده اي؟! شامي خاموش ماند؛ امام به مرد شامي فرمود: چرا سخن نمي گويي؟ شامي گفت: اگر بگويم ما اختلافي نداريم خلاف واقع گفته ام، و اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف مي كند باطل گفته ام؛ زيرا كه كتاب و سنت وجوه گونه گوني دارد و معاني مختلفي را متحمل است، و اگر بگويم اختلاف داريم، از آنجايي كه هر يك از ما مدعي حق مي باشيم، قرآن و سنت اختلاف ما را رفع نكرده است؛ بنابراين پاسخي نداريم كه بگويم، الا آنكه من حق دارم كه همين سؤال را به او برگردانم. امام فرمود: از او بپرس تا بداني كه سرشار است». (کلینی، اصول کافی، ج1، ص132).

 

موضوع قفل شده است