پ.2

در علم رجال اهل سنت جرح بر چه کسی باعث تضعیف نمی شود؟

سلام علیکم و عرض ادب

یک سوال داشتم:

در علم رجال اهل سنت جرح بر چه کسی اثر ندارد و باعث تضعیف نمی شود؟

مثلا تا آن جا که حقیر یادم هست و اشتباه نکنم اگر به کسی لقب امام بدهند دیگر جرح و آن چیزی که گفته می شود بر او اثری نمی کند و باعث تضعیف نمی شود

اصلا یه هم چین قاعده ای داریم؟؟

در علم رجال اهل سنت قول چه کسی در جرح و تعدیل اعتبار دارد؟

سلام علیکم و عرض ادب خدمت همه دوستان گرامی یک سوال داشتم در علم رجال اهل سنت قول چه کسی و چه عالمی در جرح و تعدیل اعتبار دارد اگر می شود این سوال را به دو گونه پاسخ بدهید 1-به اسم آن ها را نام ببرید مثلا ذهبی یا ابن معین و...2-به وصف و یک قاعده اگر وجود دارد نام ببرید مثلا شخص باید متقدم باشد و از این حرف ها ولکن اگر دومی وجود ندارد همان اولی را نام ببرید ممنون می شومبا تشکر

آیا این معجزات که در مورد حضرت علی (ع)گفته شده صحیح می باشند؟

:khandeh!:با سلام تعدادی از کرامات و معجزات که برای سیدنا علی بن ابیطالب قائل هستیم با هیچ عقلی جور در نمی آد یــــــــــــــا همه منکر شویم و روایترا جعلی بنامیم یا اینکه یکی لطفا بیاد توجیه کنه !!!
در زیر چند روایت برایمثال ذکر میکنیم!!!

سبب تاءخير نمازعصر


ابن بابويه در كتاب علل از حنانروايت كرده كه گفت : به حضرت صادق (ع ) گفتم : به چه علت اميرالمؤ منين نماز عصر را (در وقت ظهر) ترك كرد؟ و با اين كه براى او واجب بود كه نماز ظهر و عصر را باهمبخواند (چون مى دانست كه وقت نماز عصر موفق به اداى آن نمى شود، شايد هم جهت ديگرىدر نظر داشته ) كه به تاءخير انداخت ؟فرمود: وقتى كه آن جناب ، نماز ظهر راخواند، متوجه جمجمه اى شد كه روى زمين افتاده بود، با او تكلم كرده فرمود: اى جمجمهتو از كيستى ؟عرض كرد: من فلان بن فلان پادشاه آل فلانم ، اميرالمؤ منين (ع ) به او فرمود: حكايت خود، و هويت و زمانت را براى من بيان كن كه چه بوده ؟پسجمجمه شروع كرد به بيان خبر خود، و آنچه از خير و شر در زمانش ‍ اتفاق افتاده ومشغول صحبت با او شد تا آفتاب غروب كرد، و به سه حرف از انجيل با او سخن گفت كه عربكلام او را نفهميد، و چون از حكايت جمجمه فارغ شد به خورشيد فرمود: برگرد، خورشيدگفت : بعد از آنكه غروب كردم برنمى گردم ، حضرت خداوند عزوجل را خواند، و خدا هفتادهزار ملك كه هفتاد هزارزنجير آهنينبا آنها بود را به سوى خورشيد فرستاد، و زنجيرها را به گردنش گذاشته آن رابه رو كشيدند تا سفيد و روشن برگشت ، و اميرالمؤ منين (ع ) نماز خواند، آن گاهمانند ستاره سقوط كرد (و پايين افتاد). و علت تاءخير در نماز عصر اينبود.(29)
آقا والله خورشید دور زمین نمیگرده!والله دمای خورشید آهن و....ذوب میکنه در فاصله 20000کیلومتری و.... ؟؟؟:Narahat az::Narahat az::khandeh!::Khandidan!::khaneh:

بازگو كردن كرامات و معجزات به امام حسن (ع )


سلمان گفت : هنگامى كه مردم باعمر بيعت كردند، ما با اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) در منزل آن حضرت بوديم . من ، امام حسن ، امام حسين (ع )، محمد بن حنيفه ، محمد بن ابى بكر، عمار بن ياسر ومقداد بن اسود كندى - رضى الله عنهم - امام حسن (ع ) عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ،سليمان بن داوود از پروردگارش ملكى درخواست كرد كه براى احدى بعد از خودش شايستهنباشد و خداوند شايسته نباشد و خداوند خواسته اش را به او عطا فرمود. آيا شما قدرتو سيطره داريد بر آن چه سليمان بر آن حكومت داشت ؟فرمود: به خدايى كه دانه راشكافت و مخلوقات را آفريد، گرچه سليمان بن داوود از پروردگارش ملك و پادشاهى رامساءلت كرد و خداوند به او مرحمت فرمود، ولى پدر تو تملك يافت بر ملكى كه بعد ازجدت رسول خدا(ص ) احدى نه قبل از ايشان و نه بعد از آن جناب بر آن تملك نيافت و نمىيابد.امام حسن (ع ) عرض كرد: ما مى خواهيم بعضى از كراماتى را كه خداوند به شماتفضل كرده ، به ما نشان دهيد.اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: ان شاء الله چنين خواهمكرد. سپس برخاست و وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و مقدارى دعا كرد كه احدى آن رانفهميد. بعد با دست به سمت مغرب اشاره كرد و فورا تكه ابرى آمد و بر بالاى خانهايستاد، در حالى كه قطعه ابر ديگرى در كنار آن بود. اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اىابر، به اذن خداى تعالى پايين بيا. ابر پايين آمد در حالى كه مى گفت : شهادت مى دهمخدايى جز الله نيست و محمد رسول اوست و تو خليفه و وصى رسول خدا هستى . هر كس در توشك كند، حتما هلاك مى شود و هر كس به تو تمسك جويد، راه نجات و رستگارى داخل مىگردد. سپس قطعه ابر بر زمين گسترده شد؛ به طورى كه گويى فرشى مبسوط در آن جا بود. اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: بر روى ابر بنشينيد. همگى نشستيمو جا گرفتيم . بعد به تكه ابر اشاره كرد و او نيز همانند اولى سخن گفت و اميرالمؤمنين (ع ) تنهايى بر آن نشست . سپس به كلامى تكلم فرمود و به ابر اشاره كرد كه بهطرف مغرب حركت كند. ناگاه بادى به زير دو ابر در آمد و آنها را به آرامى از زمينبلند كرد. من به طرف اميرالمؤ منين (ع ) متمايل شدم . على (ع ) بر مسندى قرار داشتو نور از چهره مباركش مى درخشيد؛ به طورى كه چشم ها تاب ديدن آن را نداشت .امامحسن (ع ) عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ، سليمان بن داوود به واسطه انگشتريش اطاعت مىشد، اميرالمؤ منين به چه وسيله اى فرمانبردارى مى شود؟ فرمود: من چشم خدا در زمين وزبان گوياى او در ميان خلقش ‍ هستم . من آن نور خدايى هستم كه هرگز خاموش نمى شود. من آن در (رحمتى ) هستم . كه خداوند از طريق آن ، به ساير مخلوقات نعمت مى دهد و منحجت خدا در ميان بندگانش هستم . سپس فرمود: آيا دوست داريد انگشترى سليمان بن داوودرا به شما نشان دهم ؟ عرضه داشتيم : آرى . دست در گريبان نمود وانگشترى از طلابيرون آورد كه نگين آن از ياقوت سرخ بود و بر آننوشته شده بود: محمد و على . سلمان گفت : ما تعجب كرديم . فرمود: از چه چيزى تعجبمى كنبد؟ (چنين كارى ) از مثل من عجيب نيست . من امروز به شما چيزى نشان خواهم دادكه هرگز نديده ايد.امام حسن (ع ) عرض كرد: ميل دارم ياءجوج و ماءجوج و سدى كهبين ما و آن هاست ، را به من نشان دهى . بادى از پايين ، تكه ابر را به حركت درآوردو در هوا بالا برد. ما صداى آن باد را كه همانند رعد بود مى شنيديم . اميرالمؤ منين (ع ) در جلوى ما حركت مى كردتا اين كه به كوه بلندى رسيديم كه در آن درختى بود كهبرگ هايش ريخته و شاخه هايش خشك شده بود.امام حسن (ع ) عرض كرد: چرا اين درختخشك شده ؟فرمود: از آن بپرس ؛ به تو پاسخ خواهد داد.امام حسن (ع ) فرمود: اى درخت ، چرا آثار خشكى بر تو مى بينم ؟ درخت پاسخ نداد.اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: به حقى كه من بر تو دارم ، او را پاسخ بده .سلمان مى گويد: سوگند به خداشنيدم درخت مى گفت : لبيك ، لبيك اى وصى و جانشين رسول خدا(ص )، سپس عرض كرد: اىابا محمد، همانا اميرالمؤ منين (ع ) در هر شب ، وقت سحر نزد من مى آيد و دو ركعتنماز در كنار من مى خواند و بسيار تسبيح مى گويد. وقتى از دعا فراغت مى يابد، تكهابرى سفيد كه از آن بوى مشك به مشام مى رسد مى آيد؛ در حالى كه بر روى آن ، تختى وحضرت بر آن مى نشيند و حركت مى نمايد و به سبب اقامتى كه نزد من مى فرمايد و بهبركت آن جناب ، من زندگى مى كنم . چهل روز نزد من نيامده و اين ، سبب خشكى من است . سپس اميرالمؤ منين برخاست و دو ركعت نماز خواند و دست مباركش را بر آن درخت كشيد،درخت سبز شد و به حال اولش بازگشت و سپس اميرالمؤ منين (ع ) به باد دستور داد تا مارا به حركت در آورد. ناگهان ملكى را ديديم كه يك دستش در مغرب ودست ديگرش در مشرق بود.وقتى اميرالمؤ منين (ع ) را ديد، گفت : شهادت مى دهمجز ((الله )) خدايى نيست ، شريك و همتايى ندارد و گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسولخداست كه او را با هدايت و دين حق ارسال فرمود تا آن دين را بر ساير اديان برترىدهد؛ اگر چه مشركان را خوش نيايد و شهادت مى دهم كه تو به حقيقت و به راستى وصى وجانشين رسول خدايى .سلمان گفت : عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ، اين كيست كه يكدستش در مغرب و دست ديگرش در مشرق است ؟حضرت فرمود: اين ملكى است كه خداوند اوراماءمور ظلمت شب و روشنايى روزساخته و از اين ماءموريتتا روز قيامت ، كنار مى رود. به درستى كه خداوند، امر دنيا را به من واگذارده واعمال بندگان در هر روز، به من عرضه مى شود و بعد به جانب حق تعالى بالا مى رود. سپس به سير خودمان ادامه داديم تا اين كه به سد ياءجوج و ماءجوج رسيديم ، اميرالمؤمنين (ع ) به باد فرمود: ما را در دامنه اين كوه پايين آورد و با دست به كوه بلندىاشاره كرد كه كوه خضر بود. ما به سد نگاه كرديم . ارتفاعش به اندازه اى كه چشم كارمى كرد بود. رنگش سياه بود كه گويى پاره اى از شب ظلمانى است . از اطرافش دود بيرونمى آمد. اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اى ابا محمد، من صاحب اختيار بر اين بندگان هستم .سلمان گفت : من سه دسته را ديدم كه طول يك دسته از آن ها به اندازه صد و بيستذراع بود و بلندى دسته دوم به اندازه شصت ذراع و دسته سوم ؛ يكى از گوش هايش رازيرش پهن مى كرد و با گوش ديگر، خودش را مى پوشاند.سپس اميرالمؤ منين (ع ) بهباد فرمان حركت داد و او ما را به طرف كوه قاف برد. به آن كه رسيديم ، ديديم اززمرد سبز است و ملكى به صورت شاهين بر فراز آن بود. وقتى با اميرالمؤ منين (ع ) راديد، عرضه داشت : سلام بر تو اى وصى و جانشين رسول خدا، آيا به من اجازه سخن گفتنمى دهيد؟امام پاسخ سلام او را داد و به او فرمود: اگر مى خواهى صحبت كن و اگربخواهى ، به آن چه از من بپرسى تو را خبر مى دهم .ملك گفت : يا اميرالمؤ منين ،شما بفرماييد.حضرت فرمود: به تو اجازه دهم تا به زيارت خضر بروى .گفت : آرى .حضرت فرمود: به تو اجازه مى دهم ، ملك بعد از آن گفت : به نام خداوند بخشندهمهربان ، به سرعت حركت كرد.سلمان گفت : مدت كم بر فراز كوه راه رفتيم . ناگهانهمان ملك را ديديم كه به مكان خودش بعد از زيارت خضر بازگشت . به اميرالمؤ منين (ع ) عرض ‍ كردم : آن ملك را ديديم به زيارت خضر نرفت ، مگر وقتى كه از شما اجازه گرفت .حضرت فرمود: اى سلمان ، به آن كسى كه آسمان را بدون ستون برافراشت ، اگر هركدام از (ملايكه ) اراده كند به اندازه يك نفس از مكانى كه در آن هست جا به جا شود،چنين نخواهد كرد، مگر اينكه من به او اجازه دهم و حال و وضع پسرم حسن نيز اين گونهمى شود، و بعد از او حسين و نه نفر از فرزندان حسين كه نهمين آن ها حضرت قائم است .گفتيم : اسم ملك موكل به كوه قاف چيست ؟فرمود: ترحابيل .گفتيم : اميرالمؤ منين ، چگونه هر روز به اين مكان مى آييد و باز مى گرديد؟فرمود: همانگونه كه شما را آوردم . سوگند به آن كسى كه دانه را شكافت و مخلوقات را آفريد، بهدرستى كه من بر ملكوت آسمان و زمين ، تملكى دارم كه اگر بعضى از آن را بدانيد قلوبشما تاب تحمل آن را ندارد. همانا اسم اعظم (كه نزد ما سوى الله است ) هفتاد و دوحرف است كه يك حرف آن نزد آصف بن برخيا بود كه بدان تكلم نمود و خداوند، زمين بيناو و بين تخت بلقيس را فرو برد؛ به طورى كه دست او به تخت رسيد.سپس زمين دركمتر از يك چشم به هم زدن به حالت اوليه اش بازگشت . و نزد ما (اهل بيت )، هفتاد ودو حرف اسم اعظم است و يك حرف از آن نزد خداوند است كه در علم غيبش ، آن را به خودشاختصاص داده است . هيچ توانايى و نيرويى نيست ، مگر به سبب خداى بلند مرتبه عظيمالشاءن . شناخت ما را هر آن كس كه شناخت و انكار كرد هر آن كس كه انكار كرد.سپسحضرت برخاست و ما نيز برخاستيم . ناگاه با جوانى در كوه مواجه شديم كه بين دو قبرنماز مى خواند. عرضه داشتيم يا اميرالمؤ منين ، اين جوان كيست ؟فرمود: صالحپيغمبر خداست و اين دو قبر، قبر پدر و مادر است كه ما بين آنها خداوند را عبادت مىكند. وقتى كه جوان به اميرالمؤ منين (ع ) نگاه كرد نتوانست خودش را نگه دارد و بهگريه افتاد و با دست به اميرالمؤ منين (ع ) اشاره كرد و دستش را به طرف سينه اشبازگرداند و گريه مى كرد. اميرالمؤ منين (ع ) نزد او ايستاد تا اين كه از نمازفراغت يافت . به او گفتيم : گريه تو براى چيست ؟صالح (ع ) گفت : اميرالمؤ منين (ع ) در هر صبح كه از كنار من عبور مى كند، نزد من مى نشيند و وقتى كه به او مىنگرم قوتم افزونى مى يابد و اكنون ده روز است كه از ديدار او محروم هستم و اين امرمرا مضطرب و بى تاب ساخته .سلمان گفت : ما از اين موضوع تعجب كرديم . آرى ،حضرت برخاست و ما نيز همراه آن جناب برخاستيم . سپس ما را وارد بستانى كرد كهزيباتر از آن را نديده بوديم . در ميان آن ، انواع ميوه ها و انگورها بود. نهرهاىآب جارى و پرندگان بر فراز درختان نغمه سرايى مى كردند. هنگامى كه پرندگان آن حضرترا ديدند، آمدند و بر دور سر آن جناب شروع به چرخيدن كردند تا اين كه به وسط بستانرسيديم ، تختى را مشاهده كرديم كه بر آن جوانى دراز كشيده بود و دستش را بر سينه اشگذاشته بود. اميرالمؤ منين (ع ) انگشترش ‍ را بيرون آورد و آن را در انگشت سليمان (ع ) كرد. سليمان برخاست و گفت : سلام بر تو اى اميرالمؤ منين (ع ) و اى وصى رسولخدا. به خدا سوگند تو صديق اكبر و فاروق اعظم هستى . به راستى هر كس به تو متمسك شدرستگار گرديد، و نااميد و زيانكار شد هر كس از تو تخلف نمود، و من به حرمت شما ازخداوند مساءلت كردم و خداى تعالى ، اين ملك را به من عطا فرمود. سلمان گفت : وقتىكه سخن سليمان بن داود را شنيدم ، بى اختيار شدم و بر پاهاى اميرالمؤ منين (ع ) افتادم و آنها را بوسيدم و حمد خدا را به خاطر نعمت بزرگش كه همان هدايت و راهنمايىبه ولايت اهل بيت است ، به جا آوردم . (اهل بيت ) كسانى هستند كه خداوند آنها را ازهر گونه پليدى پاك و منزه فرموده است . همراهان من نيز همانند من بر قدم مولاافتادند.پس از اميرالمؤ منين (ع ) پرسيدم : پشت كوه قاف چيست ؟فرمود: وراىآن چيزى است كه علم شما به آن نمى رسد.عرضه داشتيم : آيا شما آن را مىدانيد؟فرمود: علم من به وراى كوه قاف مثل علم و آگاهى من است به احوال اين دنياو هر آن چه در آن است . همانا من بعد از رسول خدا(ص ) محافظ و گواه بر آنم ، اوصياىبعد از من رسول خدا(ص ) محافظ و گواه بر آنم ، اوصياى بعد از من نيز همين طورهستند. بعد فرمود: به راستى ، من به راه هاى آسمان داناتر از زمينم . ما آن اسممخزون و پوشيده ايم . ما اسماء حسنايى هستيم كه هرگاه خدا را به حرمت آن (اسماء) بخوانند، اجابت مى فرمايد. ما نام هاى نوشته شده بر عرشيم و به سبب ما، خداوندآسمان و زمين و عرش ‍ و كرسى و بهشت و جهنم را آفريد و ملايكه ، از ما تسبيح وتقديس و توحيد و تهليل و تكبير را آموختند. و ما كلماتى هستيم كه حضرت آدم آن را ازپروردگارش فرا گرفت و خداوند توبه او را (به بركت آن كلمات ) پذيرفت .سپس حضرتفرمود: آيا مى خواهيد، چيز عجيبى به شما نشان دهم ؟عرض كردم : آرى .فرمود: چشم هايتان را ببنديد. چنين كرديم . بعد فرمود: چشم هايتان را باز كنيد، وقتى چشمگشوديم ، شهرى را ديديم كه بزرگتر از آن را نديده بوديم . بازارهايش برقرار و درميان آن ها، مردمانى بودند به بلندى درخت خرما كه به بزرگى آنها نديده بوديم ، عرضهداشتيم : اى اميرالمؤ منين (ع )، اين ها چه كسانى هستند؟فرمود: باقيمانده هاىقوم عاد. كافرانى كه ايمان به خداوند نمى آورند. دوست داشتم آن ها را به شما نشاندهم . مى خواهم اين شهر و اهل آن را هلاك نمايم ، در حالى كه آن ها نمى فهمند (و بىخبرند).عرض كرديم : يا اميرالمؤ منين (ع )، آيا آنها را بدون دليل هلاك مىنمايد؟فرمود: نه ، بلكه با دليل و برهانى كه به ضرر آن هاست . سپس حضرت به آنها نزديك شد و براى آن ها نمايان شد. آن ها قصد كشتن آن جناب را كردند و اين درحالى بود كه ما آنها را مى ديديم ، ولى آن ها ما را نمى ديدند. حضرت از آن ها دور وبه ما نزديك شد و دست بر سينه ها و بدنهاى ما كشيد و كلماتى را بيان فرمود كه آن رانفهميديم و براى بار دوم به سوى آن ها بازگشت تا اين كه برابر آن ها رفت و فريادىدر ميان آن ها كشيد. سلمان گفت : گمان كرديم كه زمين زير و رو شد و آسمان فرو ريختو صاعقه ها از دهان حضرت بيرون مى آمد و احدى از آنها باقى نماند. عرض ‍ كرديم : ياامير المؤ منين ، خداوند با آنها چه كار كرد؟فرمود: هلاك شدند و همگى به طرفآتش جهنم رفتند.گفتيم : اين معجزه اى است كه ما نه مثل آن را ديده ايم و نهشنيده ايم .حضرت فرمود: مى خواهيد چيز عجيب ترى از اين (قضيه ) را به شما نشاندهم ؟ گفتيم : تحمل چيز ديگرى را نداريم . پس بر هر كس كه تو را دوست نمى دارد وايمان به فضل و بزرگى قدر و منزلت تو نمى آورد، لعنت لعنت كنندگان و لعنت مردم همهملايكه تا روز قيامت بر او باد. پس از آن حضرت خواهش كرديم ما را به سرزمين خودمانبازگرداند.فرمود: اگر خدا بخواهد، چنين خواهم كرد و به دو ابر اشاره فرمود و هردو به ما نزديك شدند. حضرت فرمود: بر سر جاى خودتان بنشينيد و ما بر روى ابر نشستيمو خود آن جناب بر ابر ديگرى سوار شد و به باد فرمان داد تا اين كه به آسمان پروازكرديم و زمين را همانند درهمى مشاهده مى كرديم . سپس در كمتر از يك چشم به هم زدن ،ما را در خانه اميرالمؤ منين (ع ) پياده كرد.زمان رسيدن ما به مدينه ظهر بود ومؤ ذن اذان مى گفت و اين در حالى بود كه وقتى از مدينه بيرون رفتيم ، هنگام بالاآمدن خورشيد بود. گفتيم عجبا! ما در كوه قاف بوديم كه در فاصله 5 سال راه بود و درطى پنج ساعت از روز، به مدينه بازگشتيم . اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: به راستى ، اگرمن اراده نمايم كه تمام دنيا و آسمان هاى هفت گانه را در كمتر از يك چشم به هم زدنزير پا بگذارم به سبب آنچه كه از اسم اعظم نزد من است ، چنين خواهيم كرد. عرضهداشتيم : به خدا قسم ، شما آيه بزرگ خدا و معجزه روشن او بعد از برادر و پسر عمويتهستى .(17)

17- على (ع ) و المناقب ، ص 146 - 135.

29- اثبات الهداة ، ج 4، ص 483 و 484.

کاربرد تصحیح سندی علمای اهل سنت

سلام علیکم و رحمت الله و برکاته

همانطور که می دانیم در برخی از کتب اهل سنت عده ای از علمای اهل سنت ذیل هر حدیث آن را تصحیح یا تضعیف می کنند ولکن می بینیم می خواستم بدانم در مبانی رجالی اهل سنت اگر عالمی یک حدیث تصحیح سندی بکند چه چیزی حاصل می شود ؟؟

مثلا باعث تعدیل روات می شود ؟؟یا ......

با تشکر

تفسیر فرقه های دیگر راجع به 5 آیه ابتدایی سوره توبه

با سلام

تفسیر اهل سنت و همچنین وهابیون راجع به 5 آیه ابتدایی سوره توبه چیست؟ (لطفا فقط نظرات اهل سنت و نظرات وهابیون را بیاورید و نظر خودتان نسبت به این آیات را با نظرات آنها مخلوط نکنید!)

با تشکر

بررسی حدیث مالک الدار (توسل صحابه به پیامبر (ص) پس از وفات آن حضرت)

بخش دوم...

توسل صحابه به پیامبر (ص) پس از وفات آن حضرت

أَصَابَ النَّاسَ قَحْطٌ فِي زَمَنِ عُمَرَ , فَجَاءَ رَجُلٌ إلَى قَبْرِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ , اسْتَسْقِ لِأُمَّتِكَ فَإِنَّهُمْ قَدْ هَلَكُوا , فَأَتَى الرَّجُلَ فِي الْمَنَامِ ، فَقِيلَ لَهُ : ائْتِ عُمَرَ فَأَقْرِئْهُ السَّلَامَ , وَأَخْبِرْهُ أَنَّكُمْ مَسْقِيُّونَ وَقُلْ لَهُ : عَلَيْكَ الْكَيْسُ , عَلَيْكَ الْكَيْسُ " , فَأَتَى عُمَرَ فَأَخْبَرَهُ ، فَبَكَى عُمَرُ ، ثُمَّ قَالَ : يَا رَبِّ ، لَا آلو إلَّا مَا عَجَزْتُ عَنْهُ

در زمان خلافت عمر، قحطي آمد و مردي (بلال بن حارث) نزد قبر پيامبر (ص) آمد و گفت: يا رسول الله! مردم از بي آبي به هلاکت مي‌رسند، از خداوند بخواه که باران رحمتش را بر مردم ببارد. پيامبر (ص) به خواب آن شخص آمد و فرمود: برو نزد عمر و از قول من سلام برسان و بشارت بده که باران رحمت بر آنها نازل خواهد شد. آن مرد آمد نزد عمر و خوابش را گفت و عمر هم گريه کرد (و با اینکارش ، کار آن متوسل را تأیید کرد و نگفت که تو مشرک شدی و از این حرف ها..)
المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي - ج7، ص483 با سند صحیح

در توضیح این حدیث :

شيخ آلباني (رح) در كتاب التوسل (ص132) در مورد این روایت مي گوید: در اين حديث حجتي نيست زيرا مدار حديث دور يك فرد مجهول مي چرخد.و ذكر نام بلال بن حارث در روايت چيزي را عوض نمي كند زيرا سيف بن عمر محدثين در ضعفش اتفاق دارند وابن حبان در موردش ميگويد كه احاديث موضوع روايت مي كرده.
و عبد السلام آل عبد الكريم محقق كتاب (الصواعق المرسلة الشهابية/ص 173) مي گويد:اين قصه كه روايت شده در متنش منكرات وجود دارد به دليل مخالفتش با چيزي كه در شرع در اين مورد اثبات شده و به دليل مخالفتش با فعل صحابه و تابعين در باب نماز استسقاء .زيرا در اين مواقع صحابه وتابعين به الله تعالي رجوع مي كردند و براي اوعبادت مي كردند واستغفار مي كردند خداوند تعالي مي فرمايد: وَأَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقًا ﴿الجن: ١٦﴾
و اگر [مردم] در راه درست پايدارى ورزند قطعا آب گوارايى بديشان نوشانيم.
ودر جاي ديگر مي فرمايد: وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا ﴿هود: ٥٢﴾
اى قوم من از پروردگارتان آمرزش بخواهيد سپس به درگاه او توبه كنيد [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد.

------------------------------
اما راويان حديث:

اينكه گفته شده كسي كه نزد قبر پيامبر آمده بلال بن حارث بوده يك بار هم به صحت نرسيده وفقط از طريق سيف بن عمر آمده كه آن شخص بلال بن حارث بوده وسيف بن عمر اخباريست وموثق نيست .
بعضي از آراي علماي جرح وتعديل در مورد سيف بن عمر :
حافظ ذهبي در ميزان الاعتدال /3/353 نقل مي كند:يحيي بن معين در مورد سيف مي گويد خيري در او نيست. وابوحاتم او را متروك ميداند .وابن حبان سيف را از زنادقه ميداند .وابن عدي مي گويد عامه حديث سيف منكر است.ومكحول مي گويد سيف حديث اختراع مي كرد!
بيروتي ابن أبي حاتم « ضعيف» (الجرح والتعديل 4/278). ورماه ابن حبان والحاكم بالزندقة (تهذيب التهذيب 4/295).
ابن جوزي در كتاب ضعفاء ومتروكون /2/35/ رقم 1594 معين سيف را ضعيف الحديث ميداند.وابوحاتم رازي او را متروك الحديث ميداند براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به تاريخ الطبري 2 /508 والبداية والنهاية /7/104

مسئله بعدي مالك بن دار می باشد که او هم مجهول الحال است ! و انقطاع ومرسل بودن حديث همانطور كه خليلي در الارشاد مي گويد: ( إن أبا صالح سمع مالك الدار هذا الحديث، والباقون أرسلوه)

و ایرادی ديگر عدم صحت روايت ونكارت متن روايت و اگر بر فرض متن را صحیح بدانیم دليل بر جواز استسقاء به پيامبر نمي شود زيرا سائل(مالك الدار) مجهول است وعمل صحابه خلاف اين روايت است درحالي كه صحابه عالمترين مردم به شرع بودند.
پس خود به خود گفته ابن حجر عسقلانی(که درود بر روانش باد) ،باطل میشود و اهل علم میدانند که جرح مقدم است بر تعدیل و گفته خود ابن حجر(رح) است که در شرح نخبه اش ص136 میفرمایند:جرح ( متهم شئن ) مقدم است بر تعدیل (تبرئه ) یعنی اگر یک راوی از طرف جمعی مورد جرح قرار گرفت و از طرف جمع دیگر تعدیل گردید، مجروح شمرده میشود.
-----------------------------------------
این بار روایت صحیح و کاملی که نقل شده به کل مساله توسل بعد از وفات پیامبر در مورد خلیفه دوم ( رضیه الله عنه ) رو نفی میکنه!
این روایت میتونه دلیلی بر ادعای اهل سنت باشه به نفی توسل به قبور مرده گان !!

اصل حدیث رو ببینید

روایت اینچنین است :
(عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ: أنّه كَانَ إِذَا قَحَطُوا اسْتَسْقَى بِالْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّا كُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا فَتَسْقِينَ،ا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا، قَالَ: فَيُسْقَوْنَ. (بخارى ح 1010
ترجمه: وقتي قحطي مي‏شد عمر بن خطاب رضی الله عنه بوسيله دعاي عباس رضی الله عنه طلب باران ميكرد و ميگفت: پروردگارا ! ما قبلاً به وسيله پيامبرت طلب باران مي‏كرديم و شما آب نازل مي فرموديد، اكنون بوسيله عموي پيامبرمان (يعني عباس از شما طلب باران مي‏كنيم ( راوي مي‏گويد: بوسيله دعاي عباس باران مي باريد

شیخ احمد بن حجر آل بطام میگوید:
در زمان خلافت عمر رضي الله عنه براي مدتي باران نباريد. تا آنجا که مسلمانان نماز استسقاء خواندند، و پس از اتمام نماز عمر گفت: اللهم در گذشته هنگاميکه باران نمي باريد از طريق رسول الله صلي الله عليه وسلم به تو متوسل مي شديم و تو بر ما باران مي باريدي. اما الان از طريق عموي رسول الله صلي الله عليه وسلم به تو متوسل مي شويم. سپس عمر گفت: اي عباس بر خيز و براي ما دعا کن.

پس اگر توسل جستن به رسول الله صلي الله عليه وسلم بعد از وفاتش جائز مي بود، هرگز صحابه کرام توسل جستن به رسول الله صلي الله عليه وسلم را ترک نمي کردند و از عباس نمي خواستند که برايشان دعا کند.
مراجعه شود به کتاب تطهیر الجنان والارکان عن الشرک و الکفران

و ی نمونه دیگه که باز توو همون مقاله است :
نبی مکرم (ص) درباره ی کشتگان بدر فرمودند:
ما أنتم أسمع لما أقول منهم!
شماها شنواتر از آنها به آنچه مي‌گويم نيستيد.
محمد امین شنقیطی در تفسیرش درباره ی روایت فوق ، مینویسد:
هو نص صحيح صريح في سماع الموتى
این نص صحیح و صریحی است در شنیدن مردگان

مهمترین منابع رجالی اهل سنت

بنام خداوند بخشنده و مهربان

سوالی از کارشناسان محترم داشتم و آن اینکه:
مهمترین منابع رجالی اهل سنت چه نام دارند؟ و کدام یک اعتبارشان بیشتر است؟
آیا اهل سنت در رجوع به این کتابها هم فرقه ای عمل می کنند یا خیر این کتابها برای همه اشان مرجع است.
خیلی ممنون از پاسخ گویی شما

:ok:

احادیث عجیب و غریب (دستور به کتک زدن یتیم توسط عایشه)

[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله الرحمن الرحیم

اسماعیل بخاری صاحب صحیح ترین کتاب اهل سنت بعد از قران در کتاب "اداب المفرد " در باب ادب الیتیم از عایشه نقل کرده است :
شمیسه میگوید :‌در نظر عایشه بحث ادب یتیم پیش آمد ، عایشه گفت : من یتیم را انقدر کتک میزنم که بر روی زمین پهن شود .
ادرس این حرف : الاداب مفرد ، ج 1 ص 62 – البخاری الجعفی ابوعبدالله محمدفؤاد عبدالباقی –ناشر : دارالبشائر الاسلامیه –بیروت – الثالثه ، 1409 هـ .1989م.
حبیب رقاشی از مادر بزرگش ، (ام عوانه ) نقل میکند :
زنی ر دید که نزد عایشه امدو گفت : در نزد من یتیمی است که مرا اذیت میکند ، ولی من دوست ندارم او را بزنم ، عایشه به او گفت : سرش را بشکن ، همانطوری که مار افعی سرش شکسته میشود ، زیرا یتیم سزاوار تر از مار افعی به سر شکستن است.
ادرس :‌العیال ، ج 2 ، ص 835
زنی از فرادیس ( نام جایی در شام است )میگوید ، به عایشه گفتم همراه من دختر و پسر یتمی است ، عایشه گفت پسر یتیم را نزن ولی دختر یتیم را میان دو سنگ قرار بگذار و هر دو سنگ را به هم فشار بده تا له شود.


میخواستم بدونم این احادیث صحت داره؟چرا همچین چیزی گفته شده؟
با تشکر

[/][/]

ابوحنیفه و توسل به عصای پیامبر صلی الله علیه و آله

تو کتابی خوندم که منبع رو ذکر نکرده بود، سند این ماجرا که ابوحنیفه به عصای پیامبر صلی الله علیه و آله که در دست امام صادق علیه السلام بود متوسل شد و بدست امام علیه السلام متوسل نشد، میخواستم.

تشکر

حدیث افکاری بدی که درمورد خداوند ناخودآگاه به ذهن می رسد

سلام علیکم
باتشکر از زحمات شما بزرگواران و صبر و شکیباییتان
در امر پاسخگویی
استاد گرامی و بزرگوار ،لطفا درمورد حدیث زیر توضیحاتی بفرمایید و اینکه این حدیث شامل چه کسانی میشود و اگر کسی این افکار به ذهنش خطور نکرد آیا عین ایمان را ندارد؟!آیاسندحدیث معتبراست ؟ آیا این افکار ممکن نیست فرد را به کفربکشاند ؟

شخصي خدمت رسول اكرم (ص) رسد و عرض كرد: اي رسو خدا! گاهي راجع به خدا و شما افكاري به ذهنم مي رسد كه اگر بگويم، چه بسا حكم قتل مرا بدهيد. حضرت فرمودند: وقتي اين افكار به سراغت مي آيد، خوشحال مي شوي يا ناراحت؟ عرض كرد: ناراحت مي شوم. فرمود اين عين ايمان است (مسند احمد، ج 2، ص 397)

در پناه خداوند سربلند و موفق باشید
التماس دعا ،یا زهرا(س)