پیغام شهید گمنام

¤¤¤ شهید گمنامی که برای مادرش پیغام فرستاد ¤¤¤

به نام خدا


پای حرف های مادر شهیدان محمدرضا و حمیدرضا منشی زاده می نشینیم، او که حرفهای ناگفته زیبایی
درباره فرزندان شهیدش دارد... همه شنیده ایم که شهیدان زنده اند و شاید
تا کنون ماجراهایی نیز در این مورد شنیده و یا دیده باشید. آنچه می خوانید نمونه ای از این ماجراهای تاریخی است.
بهتر است بیشتر از این حاشیه نرویم و ماجرا را از زبان خانم «شکر اویس قرنی» -مادر شهیدان حمیدرضا
و محمدرضا منشی زاده- پی بگیریم. خانم اویس قرنی هنوز هم ساکن روستای عبدالله آباد در حاشیه کویر دامغان است.
یک روز پسرم محمد رضا رفت سپاه دامغان و وقتی برگشت گفت: می خواهم بروم جبهه. گفتم: الان بابات مریضه. گفت: خدای اینجا و آنجا یکی است و من هر جا باشم، اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد، خواهد افتاد. غروب بود. با پدرش و فامیل ها
خداحافظی کرد. برخی از فامیل ها می گفتند نگذار برود، پدرش مریض است. من هم می گفتم: نه! بالاخره خودم هستم و از شوهرم مراقبت می کنم. محمد رضا گفت: تو خیلی مادر خوبی هستی که به من نمی گویی نرو جبهه. قبل از رفتنش گفت؛ مادر خواب دیدم وسط اتاق خوابیده ام و ناگهان تبدیل به کبوتر شدم و به آسمان رفتم. گفتم: تعبیر خوابت خیلی خوب است و ان شاء الله صحیح و سالم برمی گردی. بعد گفتم؛ خدا رو شکر فرمانده شده ای و این بار زودتر برمی گردی. محمد رضا در جوابم گفت: اتفاقاً این بار مسئولیتم خیلی بیشتر است و باید دیرتر از همه برگردم و تا وقتی حتی یکی از بچه ها در منطقه هست، من نخواهم آمد.

ادامه دارد ...