وسواس،افسردگی،وسواس فکری،سوظن

حال خوبی ندارم (افکار زشت و ناپسند)

انجمن: 

سلام
دخترم
21 سالمه...خیلی وقته مردم
مشکلاتم قابل شمارش نیست...چن تاشو می گم
احساس می کردم تاچند وقته پیش ک قطعا وسواس فکری دارم ولی الان شک دارم و فکر می کنم اینا فکرای خودمه
الان ک دارم می نویسم حالم خیلی بده...خیلی
دیگه پرده ای نمونده بین منو امام حسین،همه ی ائمه البته ولی برای ایشون..............
دیگه ای هیچ پرده ای نمونده هیچی دیگه خیلی اتفاق بدی افتاده....مخصوصا امشب خیلی حرف بدی ن یک بار بلکه چندبار اومد و زده شد و من داشتم می گفتم تو ذهنم......
خوش به حالتون امام حسین دارین
خوش به حالتون
خوش به حالتون
خوش به حالتون
فقط ائمه نیستن
من به مردم سو ظن دارم دائما.....ک همه بدن من خوبم دائما هرجایی نسبت به هرکی ک می بینم یا بهش فکر می کنم فحش میاد تو ذهنم فحشای خیلی بد
بعدش خودم نمی دونم چرا(نمی دونم واقعا می خوام یا نه)عوضش می کنم
من ی زمانی از مردم متنفر بودم به خاطر افسردگیم ولی الان نمی خوام دیگه
حتی به همین نخواستن هم یقیین ندارم
خیلی اذیت می شم از صبح تا شب
امروز ی خانم فروشنده مترویی رو دیدم حرف زشتی اومد تو ذهنم وضع خوبی نداشت سریع عوض کردم ولی دارم فکر می کنم چقدر پست شدم ک می تونم با مردم اینجوری صحبت کنم
اصلا هیچ کاری نمی تونم بکنم هیچی
نه درس نه حتی زندگی
خیلی وقته مردم
همیشه افسردم ناراحتم غمگینم...مامانمو پیر کردم
راستی حرفای خیلی زشتی هم به مامان بابام ممکنه به سرم بزنه
خودمو یمدتی می زدم ...تو سرم می زدم ک بس شه نمی شد
یا کار خیلی زشتی ک می کنم می گم فلان چیزو نمی خرم نمی خورم آب نمی خورم...جریمه مانند
نگین توروخدا بی اعتنایی.... به عزیزتون فحش بدن می تونین بی توجهی کنین؟؟
حق الناس خیلی گردنمه علاوه بر این فکرا نسبت به مردم+خیلی چیزا بگردنمه نمی تونم فراموششون کنم
خسته شدم پیر شدم هیچی برام نمونده
خیر سرم می خواستم زبانمو تموم کنم برم شیعه رو امام زمانو پرزنت کنم نمی شه حالم بده حالم بده تو کلاس عادی می شینم دائما نسبت به هرکی فحش میاد تو دهنم
خسته شدم چقدر با مردم تو باطن یطوری باشم بهشون لبخند بزنم....نمی دونم با چ رویی چادر سرم می کنم
سرو بدنم لرزش گرفته
خوابم زیاد شده.....فقط دلم می خواد بخوابم
احساس می کنم هرکارشناس دینی ایی هر حرفی می زنه دیگه برای من نیست
نمی رم روانشناس چون مامان بابامو نمی خوام اذیت کنم حساسن