وجود

تقدم معرفت شناسی بر وجود شناسی؟ یا بر عکس

انجمن: 

با سلام و احترام
میخواستم یک سوالی بپرسم در مورد نظر فلاسفه اسلامی در مورد تاخر و تقدم مباحث فلسفی به این معنا که روند مطالعه فلسفی از چه مباحثی شروع و به چه مباحثی ختم میشه؟ به طور خاص مباحث وجودشناسی فلسفه اسلامی نسبت به مباحث معرفت شناسی مطرح شده در فلسفه اسلامی یا غرب تقدم داره یا تاخر به این معنی ما ابتدا باید مباحث و احکام مربوط به وجود رو بررسی کنیم یا ابتدا به سراغ مباحث معرفت شناسی بریم؟
به نظر بنده مباحث معرفت شناسی مقدم هست بر کل مباحث فلسفی به این علت که تا ما به سوالاتی مثل:
1- آیا امکان شناخت واقعیت هست یا خیر؟
2- ملاک صدق و کذب یک معرف چیست و اصلا تعریف معرف چیست و چه گزاره هایی مصداق معرف هستند؟
3-اقسام معرف و میزان یقینی بودن آن ها ؟
و...
پاسخ ندیم ورود به هر بحث فلسفی ی جورایی بیهوده میشه.
دومین دلیلی که برای حرفم دارم این هست که علامه طباطبایی در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم دو جلد اول رو و در واقع مقالات ابتدایی رو به مباحث معرفت شناسی و رد شکاکیت و ... اختصاص دادن و در جلد 3 وارد مباحث وجود شناسی شدن و در آخرین جلد یعنی جلد آخر برهانی بر مسئله اثبات وجود خدا مطرح کردند.
بنده جایی خونده بودم(البته یادم نیست دقیقا کجا!!) که برخی قائل بودن بر تقدم مباحث وجود شناسی بر معرفت شناسی میخواستم بدونم این مسئله صحیحه اگر بلی چطور این تقدم رو توجیه می کنید؟
با تشکر

از کجا بفهمیم یک شیء ، وجودی است یا عدمی؟

بسم الله الرحمن الرحیم .

سوال من اینه که از کجا میشه فهمید چیزی وجودی است یا عدمی؟

مثلا از کجا معلوم رحم وجود دارد و بی رحمی همان نبودن رحم است ؟

از کجا معلوم مثلا بی رحمی وجود دارد و رحم همان نبودن بی رحمی است ؟

آیا خدا مترادف با وجود است؟

انجمن: 

سلام

از نظر عرفا و حکمای صدرایی مخلوق ماهیت است و وجود خدا است.

پس آیا این درست است که خدا رو همان وجود بدانیم؟
مثلا وقتی بگیم ماه وجود دارد مثل این است که بگیم ماه خدا دارد؟

هیولی

انجمن: 

با سلام
جای یک بخش به نام هستی شناسی در کلام و عقاید خالیست ولی چون من این سوال رو در ارتباط با خدا شناسی دارم به ناچار اینجا می پرسم.

هیولی چیست؟
من خودم از براهین وجوب و امکان و برهان صدیقین نهایتاً به یک ماده اولیه رسیده ام که خود ذاتاً واجب الوجود است و از راه حس قابل ادراک نیست بلکه جهان مادی همان تصاویر حسی است که موجود هشیار از آن ماده اولیه نزد خود دارد. هنوز نتوانسته ام وجود را به عنوان یک موجود بپذیرم.
آیا هیولی همان ماده اولیه است؟؟؟
ممنون

گزاره هایی درباره وجود و ماهیت

سلام .لطفا ببینید که ایا جملاتی که من به کار بردم در مورد وجود و ماهیت درست است یا خیر؟ اگر نه لطفا توضیحات لازم رو بفرمایید. و من رو از سر درگمی نجات بدید. و اما جملات: ماهیت هر شی یا موجودی بدون وجود یا همان هستی نمیتواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیت ها ممکن الوجود هستند . / موجودات دارای ماهیت یا اشیاء دارای ماهیت ممکن الوجود هستند.که برای تحققشان در خارج باید دارای وحود یا هستی بشوند/ . ماهیتها قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود شوند تحقق خارجی پیدا میکنند یعنی ماهیت ها نیازمند به وجود هستند. این وجود که در ماهیت قرار میگیرد ضروری ست یعنی ضروری الوجود است یا همان واجب الوجود است یعنی خداست. /
لطف بفرمایید اگر اشکالی در این جملات هست برایم توضیح دهید. و سوال بعد اینکه چرا میگویند که برای اینکه ماهیت یک موجود تحقق خارجی پیدا کند نیاز به وجود دارد؟ چرا نمیگویند که ماهیت یک موجود برای اینکه تحقق خارجی پیدا کند نیاز به جسم دارد ؟ چرا به وجود یا همان هستی وصلش میکننند

اشکال در برهان وجود خدا

http://www.askdin.com/showthread.php?t=28854&page=11

در این لینک که با عنوان برهان ناگفته وجود خدا بحث شد و بسته شده یک اشکال بنیادی وجود دارد که کل برهان را رد میکند
آن اینکه گفته شده چون میتوانیم یکسال به سن عالم اضافه کنیم بنابراین سن آن بینهایت نیست!

این از لحاظ ریاضی کاملا اشتباه است و نه تنها میتوانیم یک یا هر عدد محدودی را به بی نهایت اضافه کنیم و همچنان ان چیز را بی نهایت بدانیم بلکه حتی میتوان بی نهایت را به بی نهایت افزود.

در زیر بخشی از برهان مورد ادعای لینک بالا را میبینید

برهان های زیادی برای اثبات خدا وجود داره. اما جالب اینه که در کتاب های کلام قدیمی برهانی دیده میشه که امروزه تقریبا در هیچ یک از کتب مطرح در حوزه و دانشگاه نمیتونی پیداش کنی!خیلی ساده و جالب: هر چی رو توی این عالم دوست داری در نظر بگیر(همه اینها و ما در چارچوب زمان به پیش میریم)وقتی در طول زمان به عقب بری میبینی از یک جایی به قبل دیگه اون نیست. مثلا من 50 سال پیش نبودم.

ممکنه بگی شاید من تبدیل یافته چیزهایی هستم که قبل از من بودن مثل خاک و هوا و آب و ... . اشکالی نداره صحبت رو روی اونا آغاز میکنیم. بالاخره در طول زمان که بری عقب اونا هم یه زمانی میشه که نبودن.

و خلاصه اگه همه عالم و با همه تغییر و تحولاتش در نظر بگیری یه عمری باید داشته باشه. دو حالت ممکنه. یا تا به حال بینهایت سال عمر کرده. و یا نه عمرش یک عدد محدودیه گرچه خیلی بزرگ مثلا 100 میلیارد سال.

بینهایت که محاله چون: یه کمی اگه ریاضی بلد باشی میفهمی که بینهایت نمیتونه در خارج محقق بشه. چون هر سال داره به عمر این مجموعه یک سال اضافه میشه و این یعنی عمرش تا قبل از امسال بینهایت نبوده!

بذار ساده تر بگم: اگه قرار باشه عمر جهان بینهایت باشه یعنی تا حالا بینهایت سال تموم شده! مثل اینکه بری توی صف نونوایی بهت بگن بینهایت ساعت باید صبر کنی تا نوبتت بشه.آیا هیچ وقت نوبتت میشه؟ مسلما نه . چون هر وقت بگی الان نوبتمه میگن هنوز که بینهایت ساعت نگذشته!

به عبارت دیگه اگه قرار بود تا حالا بینهایت سال میگذشت تا نوبت به نوروز امسال برسه، هیچ وقت نمیتونستی امسال رو جشن بگیری!

ظرف وجود خود را رو به قرآن کنیم **** چرا اکثریت انسان ها هدایت نشدند؟

با سلام و عرض ادب

خدمت اسک دینی های ارجمند عرض تحیّت و ارادات دارم وقتتون بخیر

همه می دونن که قرآن کریم کتاب هدایت و راهنمای بشریت است، فلسفه وجودی قرآن کریم نجات انسان از تاریکی جهل و گمراهی است اما از دیر باز این شبهه مطرح بوده که اگر قرآن کتاب هدایت است، چرا نتوانسته بیشتر انسان‌های روی زمین را هدایت کند، چرا قرآن کریم نزد اکثر انسان‌ها دارای مقبولیت نیست؟

در این تاپیک ان شاء الله به یاری دوستان قصد داریم پاسخ جامعی به این پرسش بدهیم

التماس دعا

من بین وجود و موجود تفاوت قائل هستم

به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

سلام بر شما

یک سوال دارم ، میخواستم بدونم این نوع عقاید درست هست و میتونه در راه درک دین و استدلال ها کمک صحیح به من بکنه یا اینکه مشکل داره و باعث انحراف من در عقاید میشه :

من دو تعریف جدا از هم دارم :

1-وجود
2-موجود

و اینارو بر روی تمامی موجودات و هستی منطبق میکنم و بر اساس این دو تقسیم بندی استدلال میارم . حالا توضیح میدم که منظورم چیه .

من خداوند رو یک وجود میدونم ، یک اول شخص که وجود هست و تمامی هستی که خودش میگه او آفریده و همه چیز از اوست و به او میرسه ، هم از وجود او (در درجات مختلف) نشات میگیرن . یعنی وجود همه ی هستی از او و به سوی او میرسه .
و تعریف من از خدا به شکل یک دریا یا رودی هست که در تمامی هستی شناوره (در وجود هستی) و همه چیز رو در بر میگیره ، برای همینه که میگه همه چیز از اوست و به سوی او برمیگرده .
از اونجا که خداوند پاک و منزه هست . پس در حالت اولیه این وجود هستی (همه چیز که از او نشات میگیره) مثل خودش پاک و منزه هستن (در درجات مختلف) . (این یکی از نتیجه گیری هام هست)

و حالا میرم سراغ ادامه ی بحث درباره ی قضیه ی خود وجود (که به تعبیری میشه گفت روحه، که خداوند در تعریف روح میگه ، آنچیزیست که نزد من است)

این وجود ماهیتا باید دارای خُلقیات خداوند باشه یعنی اختیار و توانایی های کامل و ... (به طور مطلق) اما خب همه که قدرت اون رو ندارن ؟! برای این سوال من یه جوابی دارم که اینجا بحث موجود وارد میشه .

من دیدم نسبت به موجود ، فقط حالت مادی در این کره ی زمین و این کهکشان نیست . بلکه به نظرم فرشتگان در بُعد دیگر ماهیتی ، از نظر موجودی (چون خلق شده ی خداوند ، در قالب موجود باید قرار بگیره) محدودیتی بر اندازه ی استفاده از وجود بهش میده . برای همین اون فرشته اجازه ی استفاده از چیزی به نام اختیار رو نداره چون در شرایط موجودیِ یک فرشته ، چنین چیزی براش تعریف نشده برای همین نمیتونه درکی ازش داشته باشه که بخواد استفاده بکنه .

اما بالعکس انسان وقتی در این قالب موجودی با این ماهیت و قوانین مادی این جهان قرار میگیره ، به خاطر مغز و دلایل علمی که درباره ی مغز آوردن که میتونه و قدرت تصمیم گیری داره ، اجازه ی اینو داره که بتونه از یکی از ویژگی های خداوند (اختیار) که در وجودش نهفته هست ، استفاده بکنه (این قابلیت در این نوع ماهیت موجودیش قرار داره)

و توضیحم برای این قضیه که خیلی چیز ها در این دنیا بر ما حرامه اما در دنیای آخرت و ابدی حرام نیست ، اینه که ماهیت موجودی و قوانین حاکم بر موجود لطیف انسان ، کاملا متفاوته و شرایط متفاوت میشه و وقتی خداوند میگه هیچ غمی در کار نیست در واقع به همین دلیله که اصلا انسان به خاطر ماهیت لطیف بودن موجودیتش در دنیای ابدی آخرت ، نمی تونه دست به گناه بزنه (براش تعریف نشده) .

حالا بر این مبنی من میخوام بگم تمامی موجودات ، شامل درخت و سگ و خوک (به عمد نام این حیوان رو میارم) و سنگ و ... ، از نظر ماهیتی وجودی چون به خدا میرسن پاک و منزه هستن اما شرایط موجودی حاکم بر کره ی زمین باعث میشه موجود اون ها نجس خطاب بشن (بحث فقهی نمیکنم ، بلکه دارم سعی میکنم با استدلال اینو اثبات کنم)

و در نهایت سوالم اینه که آیا تفکرات من در این باره که توضیح دادم ، اشتباهه ؟ یا میتونه در راه فهم دین به من به طور صحیح کمک کنه و مفیده ؟ چون تقریبا اساس فکری و استدلالی من بر همین دو موضوع موجود و وجود شکل گرفته و میترسم اگر یک جاش بلنگه ، کل عقاید فکری که در حال پی ریزی هستم ، به سمت گمراهی و انحراف کشیده بشه .

(اگر این سوالم و تایپیکم مربوط به اینجا نیست ، معذرت میخوام)

وجود برتر است یا عدم؟

سوال در حیطه فلسفه هست ولی چون سرموضوعی با عنوان فلسفه یافت نشد، اینجا می پرسم.
به عقیده اسلام به طور کلی، وجود نسبت به عدم دارای رجحان هست.
چرا؟
لطفا لینک بی ربط معرفی نشود.

نقد و بررسی علیت از منظر استاد ملکیان(علیت بین روندها نه اشیا)

من همانطور که در تاپیک چرا نگوییم عالم علت ندارد گفته ام اعتقادی به علت داری برای کل عالم ندارم .
ولی خب خوب است در این راستا دیگر نظریات هم بررسی شود.
در اینجا یکی از نظرات نظر استاد ملکیان است که معتقدند علیت بین روندها و حرکتها وجود دارد و نه اشیا.
اما سخنان استاد در این باره:
--------
باید تدقیق کرد که رابطه علی و معلولی بین اشیا برقرار است یا بین حرکات یا بین روندها ؟

وقتی با فلسفه انس پیدا می کنیم به نظر می رسد رابطه علی بین اشیاء برقرار است .یعنی این شیء علت آن شیء است و... .ولی وقتی مداقّه می کنیم به نظر می رسد که رابطه علی و معلولی بین اشیاء برقرار است ،اصلا نمی شود گفت رابطه علیّت بین اشیاء برقرار است اگر علیتی برقرار است بین حرکات و بین روندهاست(1).


... اینکه ما معمولا علت و معلولها را شیء می دانیم تسامح زبانی است ،لذا یک جایی که یک کمی قرارادادها ، در اصل ضرورت علی ،خودشان را نشان می دهند که یک زبانهایی در مقام بیان بیشتر میل به شیء دارند و یک زبانهایی میل به حرکتها و روندها.
اگر شیء بتواند علت شود برای معلول بودنش هم مشکلی وجود ندارد.اما مشکل در هر دو جهت وجود دارد . نه شیء می تواند علت باشد نه معلول .
تو معلول x هستی یعنی اینگونه بودن تو معلول x است. این سنی که تو داری معلول یک علت است اینکه دارای این صدا و این وزن هستی اینها معلول یک علتی هستند .

ولی اینکه خود تو معلول یک علتی هستی معنایش چیست؟همه وقت حالت های اشیا معلول حالتهای شی دیگر قرار می گیرند .باید بگوییم فاعلیت خدا علت العلل است نه خود خدا!

و فاعلیت یک نوع حرکت است. (حرکتی که در خدا نفی می شود در برابر سکون است نه حرکت به معنای فعل) اگر بگویید خدا شی است چاره ای جز این ندارید که بگویید ذات خدا برای چیزی نمی تواند علیّت داشته باشد.

اینکه من می گویم علت این شی هستم به این دلیل است که روح ما یک جریان آگاهی است و روح جوهر نیست و لذا شیء نیست.
علیّت منشاء انتزاع دارد منتها نه در اشیا بلکه در روندها و در حرکتها.اصطحکاک گچ با سطح تخته علت سفید شدن تخته است .(2)

-----------------------------------------

1.تفاوت روندها و حرکتها:حرکت یک جنبش است و روند از دست به دست دادن چند جنبش به وجود می آید.اگر بگوییم علت قرار گرفتن گچ روی دست من مقاومت بیشتر دست من نسبت به گچ است .دراینجا قرار گرفتن گچ بر روی دست و نه خود گچ معلول است و غلبه مقاومت دست بر گچ ،و نه خود دست علت است . پس گچ و دست علیت و معلولیت ندارند بلکه یک مجموعه حرکاتی اگر دست به دست هم بدهند ،به این مجموعه «قرار گرفتن گچ بر روی دست» می گوییم و یک مجموعه را« غلبه مقاومت دست بر گچ» می گوییم .

2.منبع:جزوه فلسفه تحلیلی نسبت درونی و بیرونی،جلسه 4