وابستگی،دختربه دختر،وابستگی دختر به دختر،عذاب

وابستگی به دوست هم جنس و عذاب وجدان همزمان

سلام..مشابه این موضوع قبلا توسایت مطرح شده ولی بسته شده بود بحث ومن نمیتونستم ادامش بدم..این شد که موضوع جدید زدم حالا اگه اشتباهم شد بذارید به حساب تازه وارد بودنم..
خب من ۱۶ سالمه...توخونواده ای بزرگ شدم که درس و دانشگاه اینده من خیلی واسشون ملاکه..از اول ابتدایی شاگرد اول بودم همیشه همه معلما ازم راضی بودن و پیش مامان بابام تعریف میکردن ازم و میگفتن این هم توکلاس خیلی ساکته هم خوب درس میخونه..اما وقتی من دوم دبیرستان انتخاب رشته کردم و رفتم انسانی از دوستام جداشدم و رفتم یه مدرسه جدید با دوستای جدید..رفتم توی یه اکیپ چهارنفره ک انقد میخندیدن و باحال بودن جذبشون شدم و عضوثابت اون گروه شدم..
کم کم میفهمیدم ک اینا زیاد اهل درس نیستن و ترجیح میدن ک سر درس دادن معلم،معلمو مسخره کنن و بخندن و درس گوش نکنن..یه وقتایی منم واقعا خندم میگرفت و میخندیدم باهاشون و درس گوش نمیدادم ولی یه وقتایی ک عصبانی میشدم یا حتی خوب بهشون میگفتم بچها نخندین درس گوش کنیم بازم کار خودشونو میکردن و منم میخواستم ناراحتشون نکنم ازشدن جدا نشدم به امیداینکه روم تاثیرنمیزارن...ازبین اون سه تا یکیشون خیلی جذبم کرد و جذبم شد..خیلی به هم وابسته شدیم کم کم بیشتر و بیشتر شد..
الان به جایی رسیدیم ک هردومون میگیم ایکاش انقد وابسته نبودیم..ولی کاری نمیتونیم بکنیم..درس من خیلی افت کرده ینی ما کل روز داریم باهم چت میکنیم توی تلگرام..حتی اگه بیرونم باشیم نت نداشته باشیم اس ام اس میدیم..یه وقتایی پیش میاد که من میگم مثلا یه ساعت اینا بریم برون گوشی باشیم پیش خونواده.ولی یجوری ناراحت میشه که منو وااقعا پشیمون میکنه ازحرفم...خیییلی حساسه و این موضوع اذیتم میکنه..اون خیلی وابسته تره نسبت به من..من بازم سعی میکنم یکم توطول روز برم درس بخونم ولی اون درس که نمیخونه هیجی درس نخوندنشو میزاره پای من میگه من بخاطر اینک دوست دارم و میخوام تو کل روز باتو حرف بزنم درس نمیخونی ولی تو میخوای بری درس بخونی چقد بدی اذیتم میکنی فلان بصار..

نمیدونم چیکارکنم واقعا..
از وضعیت درسیم هممه ناراضین.معلما..خونوادم..معد� �� �م به شدت افت کرده..سال دیگه کنکور دارم و دوست دارم بشینم سر درس ولی نمیزاره..مشاوره هم به هییچ وجه راضی نمیشه بره..فقط توروخدا از بیرون نگاه نکنین و راهکارای غیرعملی ندین ک مثلا اهمیت نده و خودت مهمی و فلان..اگ ناراحتش کنمو راه خودمو برم حواسمم سردرس نمیمونه و ازاونور بوم میفتم..عذاب وجدان میگیرم ناراحت شه.تا ناراحت میشه هم لاغرمیشه کلی،هین باعث تشدید عذاب وجدانمه..اصن نمیدونم دیگه چیکارکنم..هرحرف جدیدیم ک بزنم،میگ عوض شدی توقبلااینجوری نبودی دیگه منو دوست نداری هوایی شدی فلان بصار و کلی کش میده و گریه میکنه..مثلا اگ تو این تابستون شبا تاپنج صب بیدار میموندیم الان بیام بگم تا دوبیداربمونیم که صبح بتونیم درس بخونیم میگ چقد عوض شدی ثبات داشته باش منودیگ دوسنداری و این حرفا .اینم بگم ک بخاطر این دوستم من دیگه هیچ دوستی ندارم..همرو بمن گف باهاشون حرف نزن بیرون نرو فقط من فقط من...منم هی نمیخواسم ناراحت شه رابطمو با همه بریدم..خودشم همینکارو کرد

البته...اینم بگم ک ماحتی اگ کنارهم نباشیم همه چیمون هماهنگه..ینی خودش میخواد فیلم ببینه شب من میخوام درس بخونم میگ بیا فیلم ببین،میگم ن من میخوام درس بخونم ناراحت میشه میگ من دوسدارم همش باهم باشیم تو یدونه فیلم حاضرنیستی ببینی بامن..ببخشید که طولانی شد فقط خواستم همه جزئیاتو بدونید...
لطفا کمکم کنید که چیکارکنم هم درسموخیییلی خوب بخونم هم بااین دوست باشم ولی متعادل..یاحتی حاضرم دیگ باهاش دوست نباشم ولی یجوری ک ناراحت نشه دیگ زیاد..
آها یچیز دیگه..خیلیم نگران سلامتیه.یه سرفه کنم ازترس اینکه سرماخورده باشم تا نیم ساعت حالش گرفته میشه..سرما بخورم ک هیچی نابود مبشه کلا..بدون اغراق میگم..همش میگ اینو نخور اونو نخور ک یه بار چیزیت نشه..این کاراشم اذیتم میکنه نگرانی بیش از حدش..یه ذره قبل ازینکه بامن دوست بشع هم با دوست پسرش که خیلی دوسش داش بهم زده بود و قبلا کلی گریه کرده بود ولی بامن دوست شد دیگه خوب شده بود سرحال بود..
فککنم منو جایگزین اون کرددیگه..هووف کمک:-(
ممنون