همسران ناسازگار

همسر بی معرفتی که پسر می خواهد


با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:

سلام .
خانمی هستم بیست و پنج ساله .همسرم سی و پنج ساله .هر دو دیپلمه .دارای یه فرزند دو ساله ی دختر
زندگی خوبی داشتم .همسری که عاشقانه دوستم داشت و دوستش داشتم امااااا
از روزی که برای تعیین جنسیت جنین به سونو گرافی رفتم .دیگه همسرم و نمیشناسم
دیگه اون مرد گذشته ای که میشناختم نیست
مثل کسی که عزیزی و از دست داه تو خونه راه میرفت و گریه میکرد و به خدا شکایت میکرد
و واقعا اون لحظه تموم تصوراتم در موردش بهم ریخت .بی پرده بگم .حالم بهم خورد از این نوع مردانگی
دیگه در نظرم تکیه گاه محکمی نیست .بلکه ادم ضعیفیه که هر ان ممکنه وسط مشکلات بشکنه
بعد از اون هم به بهونه ی کار رفت و تا ماه اخر برنگشت .و من خونه ی مادرم بودم
برای یه زن سخته تموم روزایی که به همسرش احتیاج داره با برادرش بره دکتر و سونوگرافی
تموم روزای بارداری من تو مریضی و بی حالی و گریه های یواشکی خلاصه شد
بعد از ترخیصم از بیمارستان نه گل خرید نه کادو .نه گذاشت جشن بگیریم .
یک هفته بعد از به دنیا اومدن دخترم هم به بهونه ی کار رفت یه شهر دیگه و سه ماه برنگشت
حالا که دخترم راه میره .بابا .بابا میگه .شیرین کاری میکنه .لاک میزنه .شکلک در میاره .بوسش میکنه .
عزیز شده
حالا پدر محترم یقه جر میده که چرا سرش داد زدی .چرا دعواش کردی
وقتی هم بهش میگم خوبی؟ این همون بچه ای که برای از بین بردنش تموم من و پیش تموم دکترای شهر بردی سرم داد میزنه و فحش میده
صد بار معذرت خواست .ولی دل من باهاش صاف نمیشه .هر وقت زن باردار میبینم بغض راه نفسم و بند میاره .هر بار بحث جشن زایمان میشه دعوامون میشه
یادم نمیره کارهاش .حرفاش .بی محلی هاش .توهین هاش .مقایسه کردن هاش .

الان دخترم دو سالشه .توی قم کار میکنه و اخر هفته ها به خونه میان .
وقتی که میخواد بیاد برای من ثانیه شمار لحظه های بد روشن میشه
از در که وارد میشه .چرا خونه گرمه .چرا سرده .چرا رو فرشی روی فرشه .چرا در بازه .چرا غذا سرخ کردنیه .چرا اب پزه
فقط تحملش میکنم .تو دلم میگم هیچی نگو .تحمل کن .بالاخره شنبه از راه میرسه و میره و تو راحت میشی .

انگار خانواده من خدمتکارشن .به داداشت زنگ بزن بیاد ماشین و ببره کارواش .ببره تعمیر گاه .به مامانت بگو بیاد خونمون سر راهش میوه و نون و فلان بخره

از طرفی .جمعه کله سحر بیدار میشه . میگه پاشو بریم خونه مادرم .در روستا
منم به شدت با مادر شوهرم اختلاف دارم . یه بار شنیدم که داشت پدر مرحومم و فحش میداد .از اون لحظه دیگه بدتر از قبل ازش متنفر شدم
اگه همراهش برم که دعوامون میشه .اگه نرم که با حرفاش شوهرم و میپزه .زنت اینکار و کرد .زنت فلانه .زنت بیادبه .حاضر جوابه .
به طوری که وقتی از خونه مادرش میاد خونه خیلی واضح متوجه تغییر رفتار هاش میشم
پیشنهاد میده که دوباره بچه دار بشیم شاید اینبار بچه پسر بود.اما من خودشم نمیخوام چه یه بچه ی دیگه
قرص پرانول هم به خاطر تپش قلبم مصرف میکنم
نمیخوام یه بارداری دیگه .با حالت تهوع و درد و سرگیجه و سرم و امپول تجربه کنم
تازگی گفته اگه برای فرزند دوم انهم تحت نظر پزشک که حتما باید بچه پسر بشه اقدام نکنم.
خودش رو برای ازدواج دوم اماده میکنند. یه جورایی تهدید کرده!

نمیدونم چیکار کنم .نه دلم باهاش صاف میشه نه میتونم ازش جدا بشم چون انتخاب خودمه
نمیتونم تو چشم مادرم نگاه کنم و بگم این ادم همونیه که یه روز به خاطرش تو روی همه ی خانواده ایستادم
ببخشید حرفام طولانی شد



با تشکر

در پناه قران و عترت موفق باشید