در آرزوی ازدواج
ارسال شده توسط رسانه در چهارشنبه, ۱۳۹۸/۰۳/۰۱ - ۱۴:۰۲[=113]سلام علیکم اقا ببخشید فقط یه کم سوالاتم طولانیه چون یه کم باید از زندگیم قاطیش بگم
من چند سالی آرزوی ازدواج داشتم و دعا میکردم
چند نفر اومدن و رفتن و حالا یا من نخواستم یا حالا به گفته دیگران من با حرفام اونا رو فراری میدادم یا اکثرا اونا منو نمیپسندیدن و میرفتن
دیگه از نذر و نیازو توسل به اهل بیت اخرش به دعا نویس رفتم و دعا نویسی که میگفتن که روحانیای بزرگ رفتن پیشش و گفت جادو هستو بعد دعایی دادن و سنگ فیروزه واعمالی گفتن تا سر سال کسی میاد ولی نیمد ولی گف اولین نفر که بیاد میشه ، یه نفر اومد بیرونو اخرش اومد خونه و ما گفتیم خب این میشه
دیگه هی طول کشید من بخاطر این که زنگ نمیزد یا دیر میامد هی باهاش جرو بحث کردم و بخاطر اخلاقم یه کم تنده جرو بحق کردم و کار به بدو بیراه کشید و این اقا صبر کردو گف به مادرم ازدواج میکنیم ولی اخر صیغه گف من نمیتونم اخلاق تو رو تحمل کنم و رفت
راستش وقتی اون بود خیلی به هم ریخته بودم بخاطر زنگ نزدناش با اینکه ارزوی ازدواج داشتم ولی دیگه از ازدواج بدم اومده بود