مولوی

الکاسب حبیب الله

نوشت:
به گفتۀ مولوی:
گفت آری گر توکل رهبرست *** این سبب هم سنت پیغمبرست
گفت پیغامبر به آواز بلند *** با توکل زانوی اشتر ببند
رمز الکاسب حبیب الله شنو *** از توکل در سبب کاهل مشو

مولوی در ابیات فوق از دو روایت استفاده کرده است
امکان داره منبع روائی دو روایت رو معرفی کنید وهمین طور تبیینی از روایات هم ارائه دهید

دانستن زبان حیوانات

نوشت:
روزی روزگاری در زمان حضرت موسی(ع) مرد جوانی به خدمت او رسید و گفت: «ای پیامبر خدا! سال هاست که آرزو دارم زبان جانوران را یاد بگیرم. از تو خواهش می کنم زبان آن ها را به من بیاموز». حضرت موسی(ع) گفت: «این چه هوس خامی است! از این آرزو بگذر که برای تو خطرناک است ». اما مرد جوان دست بردار نبود و اصرار می کرد. حضرت موسی(ع) با خدا به راز و نیاز پرداخت و به خداخواسته جوان را عرض کرد. وحی آمد:«ای موسی خواسته ی او را اجابت کن». جوان زبان حیوانات را با دعای حضرت موسی (علیه السلام) آموخت.

روز اول خدمتکارش برایش صبحانه آورد و مقداری از نان خرده ها را در حیاط ریخت. سگ و خروس جلو دویدند. خروس تکّه ی بزرگ نان را با نوکش گرفت. سگ اعتراض کرد: «ای خروس تو همیشه به ما ظلم می کنی. تو می توانی دانه ی گندم و جو بخوری، اما از این مختصر غذایی که قسمت ما سگ هاست هم نمی گذری؟» خروس گفت: «دوست عزیز ناراحت نباش! فردا اسب ارباب می میرد. مردن اسب، جشن شما سگ هاست. تا می توانید از لاشه ی آن خواهید خورد». مرد جوان وقتی این را از خروس شنید، فورا به بازار رفت و اسبش را فروخت. روز دوم باز هم هنگام صبحانه شنید که سگ به خروس گفت: «ای دروغگو! مگر نمی گفتی اسب ارباب می میرد؟ پس چرا نمرد؟» خروس گفت: «چرا مُرد؛ ولی در جای دیگر؛ چون ارباب همان دیروز آن را فروخت. اما دوست عزیزم ناراحت نباش! فردا قاطر ارباب می میرد و شما تا چند روز گوشت زیادی می خورید». مرد جوان با شنیدن این سخن، قاطر را هم به بازار برد و فروخت.

روز سوم مرد جوان باز هم به صحبت های سگ و خروس گوش داد. سگ گفت: «ای دروغگوی فریبکار! چند روز است که با وعده هایت فریبم می دهی. مگر نگفتی قاطرش می میرد؟ پس چه شد؟» خروس گفت: «تقصیر من چیست؟ من دروغ نگفتم. قاطرش مرده؛ ولی ضررش به خریدار رسیده؛ زیرا همان دیروز او قاطرش را فروخت. اما ناراحت نباش! غلامِ ارباب فردا می میرد. ارباب و نزدیکان غلام خیرات خواهند کرد و نان های زیاد نصیب شماخواهد شد.» مرد جوان تا این را شنید، غلامش را هم به بازار برد و فروخت. روز چهارم مرد جوان خیلی خوش حال بود و با خود می گفت: «چه موفّقیت بزرگی نصیبم شده. از آن زمان که زبان حیوانات را آموختم جلو بسیاری از زیان ها را گرفتم و بلاها را از خود دور ساختم.» درهمین فکر و خیال بود که صدای بلند سگ و خروس را شنید. سگ با عوعوی تند و عصبانی اش می گفت: «ای خروس! از من دور شو تا روی دروغگویی چون تو را نبینم. » خروس که شرمنده شده بود گفت: «می دانم. حق با تو است. برای من هم عجیب است. هر که را اسم می برم، ارباب آن را می فروشد؛ اما دوست عزیز فردا صد در صد به آرزویت خواهی رسید و غذای سیری خواهی خورد.»

سگ گفت: «لابُد این دفعه نوبت کنیزش هست و ارباب هم آن را خواهد فروخت. » خروس جواب داد: «نه! دیگر خرید و فروشی در کار نخواهد بود. » سگ با تعجّب پرسید: « چطور مگر؟» خروس گفت: «آخر این بار نوبت خودِ ارباب است. فردا او می میرد و تا چند روز غذای زیادی به شما سگ ها خواهد رسید. » مرد جوان تا این را شنید وحشت کرد. با شتاب به سوی خانه ی حضرت موسی(ع) دوید. در پای موسی افتاد و با گریه و زاری گفت: «ای کلیم الله به فریاد من برس!» حضرت موسی (ع) پرسید: « چه شده؟» مرد تمام ماجرا را برایش تعریف کرد. حضرت موسی (ع) گفت: «من همان روز اوّل به تو هُشدار دادم که این کار برای تو خطرناک است؛ اما تو گوش نکردی و اصرار داشتی زبان حیوانات را یاد بگیری. آن اسب و قاطر و غلام «بلا گردان» تو بودند. مردن آن ها تا زمانی که تو صاحب شان بودی بلا را از تو دور می کرد؛ اما تو...». مرد جوان باز اصرار کرد که مرا از مرگ نجات بده. موسی (علیه السلام) گفت: «با تقدیر الهی نمی شود کاری کرد. تنها می توانم برایت دعا کنم تا خداوند از گناهت درگذرد و با ایمان از دنیا بروی». بنابراین حضرت موسی(ع) به درگاه خدا دعا کرد: «خدایا از گناهانش درگذر و او را با ایمان از دنیاببر».

این داستان در مثنوی معنوی، دفتر سوم ذکر شده است. من منبع معتبرتری پیدا نکردم.
برای این داستان در منابع رواتی شیعه ویا اهل سنت منبع معتبری وجود دارد؟

منظور از این بیت مولوی چیست؟ ((خدا بیرون از شما نیست))

سلام

منظور مولوی از این بیت که میگه خدا بیرون از شما نیست و خود شمایید چه می باشد؟
با تشکر

[TD="class: b"]آنها که طلبکار خدایید خدایید[/TD]
[/TD]
[TD="class: b"]بیرون زشما نیست شمایید شمایید

آیا مثنوی ، اصول دین رهبر است + پاسخ علمی

انجمن: 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا رسول الله(ص)




السلام علیک یا امیرالمومنین (ع)

السلام علیکم یا اهل بیت نبوه (ع)

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

================================


با سلام خدمت کارشناس های محترم و کاربران گرامی انجمن گفتگوی دینی


همان طور که در جریان هستید تشیع لندنی و جریان های معاند ولایت فقیه و ضد انقلاب همگی با هم متحد شده و مقابل ولی فقیه زمانه ایستاده اند(1) و در تخریب مرحوم امام خمینی(ره) و امام خامنه ای از هیچ دسیسه ای دریغ نمی کنند.

برخی از این اشخاص در محیط مجازی کلیپی را منتشر کرده اند و کنار آن اشعاری از مثنوی می گذارند و از این طریق شبهه مطرح کرده اند که رهبری فرموده است

مثنوی اصول دین است.

پاسخ ما این است که :

اولا آقا نفرموده است

مثنوی اصول دین است! آقا فرموده است اصول اصول اصول دین است و این سخن خود مولوی است که در مقدمه کتابش آمده است .

ثانیا، فرق

اصول دین با اصول اصول دین واصول اصول اصول دین چه می باشد؟

اکنون این مسئله رو باز می کنیم .



مثنوی اصول

اصول
اصول

دین(2):

-------------------------------

این جمله اشاره به این است که معارف الهی اعم از توحید، نبوت و دیگر معارف سه مرحله دارد:

عام

خاص

اخص

مثلا توحید عام، توحید خاص و توحید اخص وهمچنین نبوت عام، نبوت خاص و نبوت اخص.




به تعبیر دیگر، نوع نگرش‌ها به هستی سه مرحله دارد:

نگاه عمومی (مراحل ابتدایی عامیانه) ======= اصول دین معارف عام و معمولی دین است

نگاه خاص (مراحل متوسط سالکانه) ======= اصول اصول دین معارف متوسط سالکانه دین است

و نگاه اخص (مراحل نهایی واصلانه) ======= اصول اصول اصول دین معارف نهایی و واصلانه دین است

که کتاب شریف مثنوی عمده هدفش بیان این سطح از معارف دین است.




متاسفانه برخی از مخالفان مولوی که موجّه هم هستند، از آن رو که متوجّه نیستند گفته‌‌اند اگر شما 20 سال شراب بنوشید گناهش کمتر از این جمله است که مولوی گفته:این کتاب، اصول اصول اصول دین است.


در کنار این نظر غیر فنی تعصب آلود، ببینید شیخ بهایی خبیر به فن و آگاه از مسائل در آن ابیات مشهوری که درباره مثنوی دارد چگونه به مثنوی نگاه می‌کند و درباره آن اظهار نظر می‌کند.

آن جناب که مثنوی را سراسر شرح لطایف آیات قرآنی می‌داند، می‌‌فرماید:




من نمی‌گویم که آن عالیجناب/ هست پیغمبر ولی دارد کتاب


مثنوی او چو قرآن مدلّ / هادی بعضی و بعضی را مضل


مثنوی معنوی مولوی / هست قرآنی به لفظ پهلوی (یعنی به زبان فارسی)


مثنوی به قدری در اوج است که شیخ بهایی آن را کتاب معمولی نمی‌داند و واقعاً انسان می‌ماند که آن را وحی بخواند یا دست نوشته بشر بداند اما وحی که راه ندارد آن را وحی بخوانیم و اما دست‌نوشته بشر که این هم برای مثنوی کم است لذا انسان متحیر می‌شود که چه بگوید تا حق مطلب ادا شود. این تحیر، شعر مرحوم شهریار را که درباره امام علی علیه‌السلام سروده تداعی می‌کند آنجا که می‌‌گوید:


نه بشر توانمش گفت نه خدا توانمش خواند/ متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را


این کتاب، از آغاز تا امروز عظمت خود را داشته و حفظ کرده و هر روز حقانیت آن بیشتر روشن‌تر می‌شود و همه انسان‌ها را از مسلمان و مسیحی و یهودی و ... شیفته خود کرده و می‌کند.


این کتاب باید یک مقام ثبوت و اصالتی داشته باشد که اینچنین بر قلوب عارفان و دوستداران معارف الهی حکومت می‌کند.


در راستای فرمایش شیخ بهایی خوب است فرموده جناب خوانساری صاحب روضات الجنات را هم مرور کنیم و ببینیم ایشان درباره مثنوی و صاحب آن چه می‌گوید.


ایشان می‌گوید:

«العارف السامی و الحکیم الاسلامی ابن المولی بهاء الدین محمد ابن الحسن البلخی البکری؛ جلال الدین محمد المشتهر بالمولوی المعنوی الرومی؛ صاحب کتاب المثنوی الفارسی المعتبر عند العالم و العامی من الامامی و غیر الامامی، امره فی رفعة المرتبة، و رتبة المعرفة و کثرة المنقیة و زیادة الفهم و جلالة القدر و متانة الرای و ملاحة النطق و رشاقة الفکر و رزانة الطبع ونفاسة الصنع و کیاسة النفس و غیر ذلک من مراتب الفضل و حکمة العلم و العمل اوضح من ان یذکر و اشهر من ان یخفی او ینکر»




یعنی عارف بلند مرتبه و حکیم مسلمان، جلال الدین محمد مشهور به مولوی معنوی رومی، فرزند مولی محمد بن حسن بلخی بکری صاحب کتاب مثنوی که نزد عالم و عامی شیعه و غیر شیعه معتبر است، در بلندی مرتبه و رتبه معرفت و کثرت منقبت و زیادی فهم و جلالت قدر و متانت رای و ملاحت نطق و تیزی فکر و بلندی طبع و نفاست صنع و کیاست نفس و دیگر مراتب فضل و حکمت علم و عمل، روشن‌تر از آن است که ذکر شود و مشهورتر از آن است که پنهان مانده و یا انکار شود.


بسیاری از علما و دانشمندان در تالیفات یا گفتارهای خود از ابیات مثنوی استفاده کرده ومی‌‌کنند و چه بسیار از ابیات مثنوی است که ضرب المثل‌ شده و در فرهنگ ملل مختلف جا گرفته است. امثال الحکم دهخدا را نگاه کنید و ببینید چقدر از ضرب المثل‌‌ها ریشه در مثنوی دارد.


بزرگان ما مثل امام خمینی (ره) در آثار خود از مثنوی استفاده می‌کردند.


توصیه می‌کنم عبارات آقا نجفی قوچانی صاحب کتاب سیاحت شرق را نیز عزیزان بخوانند. کل کتاب سیاحت شرق خواندنی است و در ضمن آن، عبارات ایشان درباره مثنوی و مولوی را هم ببینید.

توضیحات برگرفته شده از:

http://ramazani.org/fa/index.php/%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%B4-%D9%88-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE/183-%D9%85%D8%AB%D9%86%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84-%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84-%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84-%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%DB%8C%D8%B9%D9%86%DB%8C-%DA%86%D9%87%D8%9F


کلیپی با توجه به توضیحات فوق ساخته شده است:


[FLV] http://hn7.asset.aparat.com/aparat-video/35b03db22f2a93b35eb129a4c62da5fb2126869-360p__96730.mp4 [/FLV]

http://www.aparat.com/v/QibLE

___________________________________


1- جالب است که علت اختلاف ما با تشیع لندنی و آمریکایی این است که ما می گوییم با اهل سنت متحد هستیم و برادر می باشیم،آنها می گویند ما با اهل سنت اتحادی نداریم، اما از این ور با سلطنت طلبان و ضد انقلاب ها متحد شده اند....سلطنت طلبانی که اصل اسلام با سلطنت مخالف است.

2- این قسمت از توضیحات تا انتهای پست از

سایت

ramazani.org گرفته شده است و توسط ما برای درک بیشتر ویراش و رنگی شده است.

علامه امینی و حافظ و مولوی!

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

نظر شما کاربرای گرامی درباره ی این سخن علامه امینی (رحمت الله علیه)چیه؟؟؟؟

متن سخنرانی:
حرفها(سخنان معصومین) را اگر گوش دادیدکیف می کنید،علم او را گر یاد دادید کیف می کنید، ولایت را اگر داشته باشید کیف می کنید، برو حرف صاحب ولایت را یاد بگیر برو ببین امیرالمومنین (علیه السلام) چه حرف ها می زندبا خدا چه جور حرف زده عشق بازی چه جور است محبت بازی چه جور است ساخته بازی نکن با حافظ کار درست نمی شه با مثنوی کار درست نمی شه، حافظ چی است!؟ مثنوی چی است!؟ بذار زیرپات برو دعا و یک عالمی پیدا کن برو دعا حضرت سجاد(علیه السلام) را بده به دست یک عالم او بخواند و تو بفهمی عشق بازی چی است بگو محبت بعد بفهم محبت چی است.
یک صلوات بفرست
صلوات حاضرین (اللهم صل علی محمد وال محمد)
ببین چیه این حرفی که می زنم! ببین چیه این حرفی که می زنم!
روز قیامت فرض است دیگه فرض است روز قیامت بیارن جنابعالی، مرا، امینی را بیارن محشر، گناهم نکردم نمازم خوندم روزه ام گرفتم غیبتم نکردم ربا هم نخوردم شرابم نخوردم زنم را هم لخت و عریان به خیابانها نفرستادم در میدان هم به ساز و آواز گوش ندادم سیئاتی که کرده بودم از همشون هم بخشیده شدم حالا مرا آوردن پیش امیرالمونین سلام الله علیه امیرالمونین(علیه السلام) از من بپرسد ببین آشیخ تو مرا دوست داشتی؟ بله من ولی مطلق تو بودم؟ بله مرا روح الارواح می دانستی؟ بله مرا محب خدا می دانستی؟ بله پیمبر را قبول داشتی؟ بله پیامبر گفته بود احب خلق الله الی الله علی بن ابیطالب؟ بله علاقه مرا با خدا می دانستی؟ بله در دنیا یک عشق بازی یک صاحب ولعی یک صاحب ….یک صاحب محبتی مثل من با خدا رفتارکرده با کس دیگر؟ نه نکرده اینا را که می دونستی؟ بله بگو من بهتر بودم حرف مرا بگویی بخوانی گریه کنی یا حافظ مرا با حافظ یک سر گذاشتی مرا با مثنوی یک سر گذاشتی حالا بپرسم حالا بگو من عرض کردم من منبرم منبر نیست ما صحبت میکنیم رفاقت است هریک یک شما مثل روح من می مانید برادریم مامهمان شما صحبت می کنیم حالا محشر است امیرالمونین آمده آمده آنجا بگوید… این جناب ….حافظ آقا ! حافظ مثل من عقل داشت؟ حافظ مثل من علم داشت؟ حافظ مثل من اراده داشت؟
حافظ مثل من حقیقت شناس بود؟ حافظ مثل من نورانی بود؟ حافظ مثل من ربانی بود؟ حافظ مثل من عظمت داشت؟ حافظ مثل من محبت شناس بود؟ حافظ مثل من خداشناس بود؟ حافظ مثل من عالم بود؟ حافظ مثل من محفوظات ملکات نفسانیه داشت؟ حافظ مثل من نفسیات کریمه داشت؟ بابا مرا چرا ضایع کردی ؟چرابا حافظ یکجا گذاشتی؟مثنوی مثنوی مثنوی این کتاب را روز قیامت خواهند آورد روز محشر.. مثنوی اصل اصل الاصول؟! والله اگر صد سال شراب بخوری خدا از اون میگذرد از این کلمه نمی گذرد.
اصل اصل الاصول حرف آورده برای خودش حرف درست کرده اصل اصل الاصول.
اصل اصل الاصول تو همون قرآن است قرآن خون گریه کن قرآن بخوان گریه کن قرآن بخوان اشک بریز ولو انزلنا علی جبل قرآن را اگر به کوهها نازل میشدیم کوه پاره میشد پراکنده میشد از خشیت حق تعالی قلوب ما عمده …ما قرآن فهمیدیم الحمدالله قرآن ما را از دست ما گرفتند ما دیگر قرآن نمی خوانیم …قرآن را از دست ما گرفتند قران رخش را بستند برکت بازار شما را با این برداشتند شما را چطور شد مگر این همدان همدان مدینة المومنین نیست ما در بازار وقتی که می آمدیم هرروز مگه قرآن نمی خوندید دعابخوان گریه کن حافظ چرا می خوانی گریه می کنی؟! دعا بخوان گریه کن برودعای حضرت سجاد(علیه السلام)رابخوان برودعای ابو حمزه بخوان دعای ابو حمزه را والله اگر به کوه ها بفماند کوهها می ترکد برو محب او را ! حافظ حافظ حافظ محبت داره؟ حافظ می فهمد محبت چیه !؟ حافظ می فهمد عشق چی است؟! حافظ می فهمد خدا چی است؟ مثنوی میفهمد خدا چی است؟ پیامبر اعلم است ولی مطلق کافه مردم ما عرفناک حق معرفتک حافظ فهمیده حافظ شناخته پیامبر نشناخته؟! علی نشناخته حافظ شناخته؟! آقا مثنوی میخواندبرودعای ابو حمزه بخوان برادر عزیزم نور چشمم برو بخوان محبت اوست …ثابت می تونی بکنی حافظ راستگوست؟ حافظ عادل .. مثنوی موثق مثنوی عادل ثابت می تونی بکنی ببین حضرت سجاد(علیه السلام) چه میگوید،حضرت سجاد(علیه السلام) چه میگوید میلرزد بالای شتر میلرزد لباس احرام پوشیددورش را گرفتندیابن رسول الله لب الله یابن رسول الله زبانش بسته شده مکه رفته احرام بسته نمی تواند بگوید لبیک میلرزد بدن می لرزد محبت این است دورش ار گرفتند یابن رسول الله مجبوری ازاین لبیک بگو فرمود به کی لبیک بگویم؟ روبروی کی ایستادم ؟ خدای جباریست از زمین وآسمان ملائکه ها یش رادور علی بن الحسین جمع کرده ملادکه دور علی را گرفته اند صدا میکنند علی لبیک بگو لبیک بگویم خدابگوید لاعلیک لبیک ( جمعیت گریه میکنند)
نمازمی خواند بدم میلرزد رنگ میپرد رنگش زرد شده است یابن رسول الله کبر تکبیر بگویم؟!فرمود هرکس نمازبایستدالله اکبر بگوید و غیر از خدا درقلب خودش امیدی رجایی به قدرت کسی بع غنای کسی به ثروت کسی امید داشته باشد وقتی که گفت الله کبر این روایت منصوص است وقتی که گفت الله اکبر خدای تعالی خودش ندا می کندکلاککبرتنی ایهالخائن ایهاالکذاب ای دروغگو … به من میگی الله اکبر دورکعت دردنیا نماز نخوانده حافظ می خواند یک سجده صحیح داره؟
*نوشته فوق کل سخنرانی نیست قسمت های مهمشه

*با اندکی تغییر
لینک :http://miqaat.blogfa.com/post/38/%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8-%D9%88-%D9%85%D9%88%D9%84%D9%88%DB%8C-

فایل: 

پرده دری از شیعه بودن مولانا جلال الدین بلخی

انجمن: 


بسم الله
الرحمن الرحیم


وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ

لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ

مذهب عاشق ز مذهبها جداست******عاشقان را مذهب و ملت خداست



آن یکی را روی او شد سوی دوست**وان یکی را روی او خود روی اوست

در این تاپیک قصد داریم پرده از تشیّع و تقیّه مولانا جلال الدین رومی برداریم با


بیان دیدگاه اولیای الهی درباره مولانا



هویدا سازی سخنان ائمه علیهم السلام در کلام مولانا

اشتیاق و شیفتگی وافر مولانا به مولا علی علیه السلام

آیت الله سیّد علی قاضی و سیّد هاشم حداد: وصول‌ به‌ توحيد بدون‌ ولايت‌ محال‌ است‌




محيي‌الدّين‌ عربي‌
و ابن‌ فارض‌ و ملاّ محمّد بلخي‌ صاحب‌ «مثنوي‌» و عطّار و أمثالهم‌ كه‌ در تراجم‌ و احوال‌، حالشان‌ ثبت‌ و ضبط‌ است‌، بدون‌ شكّ در ابتداي‌ امر خود سنّي‌ مذهب‌ بوده‌اند؛ زيرا در حكومت‌ سنّي‌ مذهب‌ و شهر سنّي‌نشين‌ و خاندان‌ سنّي‌ آئين‌ و حاكم‌ و مفتي‌ و قاضي‌ و امام‌ جماعت‌ و موذّن‌ تا برسد بهبقّال‌ و عطّار و خاكروبه‌ برِ سنّي‌ نشو و نما يافته‌اند. مدرسه‌ و مكتبشان‌ سنّي‌ بوده‌ و كتابخانه‌ و كتابهايشان‌ مملوّ از كتب‌ عامّه‌ بوده‌ و حتّي‌ يك‌ جلد كتاب‌ شيعه‌ در تمام‌ شهر ايشان‌ يافت‌ نمي‌شده‌ است‌.

ولي‌ چون‌ روز بروز در راه‌ سير و تعالي‌ قدم‌ زدند، و با ديدۀ انصاف‌ و قلب‌ پاك‌ به‌ جهان‌ شريعت‌ نگريستند، كم‌ كم‌ بالشُّهود و الوجدان‌ حقائق‌ را دريافتند، و پردۀ تعصّب‌ و حميّت‌ جاهلي‌ را دريدند، و از مخلِصين‌ موحّدين‌ و از فدويّين‌ شيعيان‌ در محبّت‌ به‌ أميرالمومنين‌ عليه‌السّلام‌ شدند. غاية‌ الامر اسم‌ شيعه‌ و ابراز بغض‌ و عداوت‌ با خلفاي‌ غاصب‌ نه‌ تنها براي‌ آنها در آن‌ زمان‌ محال‌ بود، امروز هم‌ شما مي‌بينيد در بسياري‌ از كشورهاي‌ سنّي‌ نشين‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌.

امروز هم‌ در هر گوشه‌ از مدينه‌: خانۀ رسول‌ الله‌ و بيت‌ فاطمه‌ و محلّ گسترش‌ جهاد و علوم‌ أميرالمومنين‌ عليهم‌السّلام‌، اگر كسي‌ در اذان‌ خود و يا غير اذان‌ علناً بگويد: أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيًّا أَمِيرُالْمُوْمِنِينَ وَ وَلِيُّ اللَهِ خونش‌ را ميريزند، و قبائل‌ و طوائف‌ خونش‌ و گوشتش‌ را براي‌ تبرّك‌ مي‌برند، و نمي‌گذارند جسد او باقي‌ بماند تا آنكه‌ وي‌ را دفن‌ كنند؛ ولي‌ اگر يك‌ ساعت‌ تمام‌ از عائشه‌ تمجيد و تعريف‌ كند ـ با آن‌ سوابق‌ شوم‌ و تاريخ‌ سياه‌ او ـ دور او جمع‌ مي‌شوند و نُقل‌ مي‌پاشند و هلهله‌ مي‌كنند.

بنابراين‌، آنچه‌ را كه‌ اين‌ بزرگان‌ در كتب‌ خود آورده‌اند، بر ما واجب‌ نيست‌ كه‌ بدون‌ چون‌ و چرا بپذيريم‌، بلكه‌ بايد با عقل‌ و سنّت‌ صحيحه‌ و گفتار ائمّۀ حقّه‌ تطبيق‌ كنيم‌. آنچه‌ را كه‌ درست‌ است‌ مي‌پذيريم‌ و استفاده‌ مي‌كنيم‌، و اگر أحياناً در كتابهايشان‌ چيزي‌ نادرست‌ به‌ نظر آمد قبول‌ نمي‌نمائيم‌، و آنرا حمل‌ بر تقيّه‌ و أمثالها مي‌كنيم‌؛ همانطور كه‌ دأب‌ و دَيْدن‌ ما در جميع‌ كتب‌ حتّي‌ كتب‌ شيعه‌ از اين‌ قرار است‌.


از فرمايشات آيت الله امجد

فکر و اثرش را ببینید


اشعار وبیانات سعدی (علیه الرحمه) برای همه ی مردم حکمت آمیز ومفید است دیوان حافظ (علیه الرحمه)مخصوص رندان است اشعار مولوی (علیه الرحمه)مخصوص علما است مولوی شاگرد قونوی و او شاگرد محی الدین عربی (علیه الرحمه) است . او150 نوآوری کرده است .

چکار دارید فلانی شیعه است یا سنی .فکر و اثرش را بگیرید .


تلک امه قد خلت لها ما کسبت ولکم ما کسبتم ولا تسئلون عما کانوا یعملون .{آنان گروهی بودند که در گذشتند دستاورد آنان فقط برای آنان ودستاورد شما فقط برای شماست . و از آنچه همواره انجام میدادند شما باز خواست نخواهید شد - بقره/ 134و141}.

دوستان اگر نظر یا نقدی دارند اول اجازه دهند تمام مطالب را قرار بدهم بعد به قضاوت و نقد بپردازند

آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند

ای زده بر بیخودان تو ذوالفقار

بر تن خود میزنی ای جان گوش دار


گوشه ای از نامه اخلاقی عرفانی امام به فاطمه طباطبایی


دخترم! سعى کن اگر اهلش نیستى و نشدى، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنى و معاندت با آنان را از وظایف دینى نشمرى، بسیارى از آنچه آنان گفته ‏اند در قرآن کریم به طور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجاتِ اهل عصمت بازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم.

گویند صدر المتألّهین دید در جوار حضرت معصومه- سلام اللَّه علیها- شخصى او را لعن مى‏کند، پرسید: چرا صدر را لعن مى‏ کنى؟ جواب داد: او قائل به وحدت واجب الوجود است، گفت: پس او را لعن کن!
این امر اگر قصه هم باشد حکایت از یک واقعیت دارد. واقعیت دردناکى که من خود قصه‏ هایى را دیده یا شنیده‏ام که در زمان ما بوده است.

من نمى‏ خواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: «اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد».
مى‏ خواهم اصل معنى و معنویت را انکار نکنى، همان معنویتى که کتاب و سنّت نیز از آن یاد کرده ‏اند و مخالفان آن یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداخته‏ اند. و من به تو توصیه مى‏ کنم که اول قدم، بیرون آمدن از حجاب ضخیم انکار است که مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. این قدمْ کمال نیست، لکن راهگشاى به سوى کمال است چنانچه «یقظه» را که در منازل سالکان اول منزل محسوب شده است از منازل نتوان شمرد،بلکه مقدمه و راهگشاى منازل سالکین است. در هر صورت با روح انکار نتوان راهى به سوى معرفت یافت.

آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهى و خودبینى‏ شان خدشه وارد نشود «مادر بُتها بُتِ نفس شماست» تا این بت بزرگ و شیطان قوى از میان برداشته نشود راهى به سوى او- جلّ و علا- نیست، و هیهات که این بت شکسته و این شیطان رام گردد. از معصوم نقل شده که: شَیْطانى‏ آمَنَ بِیَدى‏ از این نقل معلوم شود که هر کس را هر چه بزرگ مرتبت باشد شیطانى است و اولیاى خدا موفق شده‏ اند به مهار کردن بلکه مؤمن نمودن آن.

لینک منبع نامه عرفانی امام


به کسانی که از خدا نترسیدند و داستان ساختگی و دروغین آیت الله بروجردی و مثنوی مولوی و.... را نقل کردند توصیه میکنم به لینک منبع این نامه مراجعه نکنند و آن نامه را کامل نخوانند!!!
وگرنه از حیرت اینکه نامه شاگرد آیت الله بروجردی با اشعار مولانا جلال الدین بلخی عجین شده، دهانشان وا ماند و در خود فرو روند!

خدایا از این جماعت معاند عاشقانت که تا آنجا پیش رفتند که کور دلی در وبلاگش به علامه ذوالفنون حسن زاده آملی توهین کرد فقط و فقط بخاطر اینکه اشعار مولانا را حفظ است و در سخنانش میخواند!

بتو پناه میبرم و با وجود همه کج فهمی ها و عنادشان، برای آنها، طلب هدایت و فهم و درک صحیح میکنم!


یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ

كفرياتي واضح از كتاب مثنوي مولوي

رزم علي بن ابيطالب - عليه السلام - با عَمْرو بن عَبدُوَد:

« اندرآ اكنون كه رَستي از خطر **** سنگ بودي كيميا كَردت گُهر


رسته‌اي از كفر و خارستان او **** چون گلي بشكفته در بُستان هو


تو مني و من تواَم اي مُحتشم **** تو علي بودي علي را چون كُشم» (1)

حرف هاي ما و شما:

* در جنگ خندق آنگاه كه پرچمدار كفر، «عمرو بن عبدود» خندق را پشت سر نهاده و با نعره‌هاي خود از سپاه اسلام مبارز مي‌طلبيد، كسي از مهاجر و انصار جرأت مقابله با او را پيدا نكرد. در آن هنگام حيدر كرار خواستار نبرد با او شد. رسول اكرم، علي مرتضي - عليه السلام - را براي رفتن به ميدان نبرد آماده كرد و فرمود:

خدايا امروز تمام ايمان به مصاف تمام كفر مي‌رود. علي را ياري كن كه اگر علي كشته شود تا روز قيامت كسي تو را بندگي نخواهد كرد.



علي عليه السلام به ميدان رفت و پس از مقدماتي، با ضربتي سرنوشت‌ساز كتف و سر «عمرو» را از تن جدا كرد و با گفتن تكبير، پيروزي حق را به سپاه اسلام مژده داد. و همه شنيدند كه زبان گوياي خدا، محمد مصطفي - صلي الله عليه و آله – فرمود:



يك ضربت امير در نبرد خندق، از پرستش جن و انس تا روز قيامت برتر است.



كشته شدن «عمرو» به دست سيدالاوصياء، علي مرتضي - عليه السلام- از افتخارات جاودانه اسلام و مسلمانان است. مخالفان سرسخت و كينه توز اول مظلوم عالم كه تحمل شنيدن فضائل مولانا اميرمؤمنان علي - عليه السلام - را نداشته و ندارند، همواره كوشيدند و در تلاشند تا فضيلتي از يگانه امير عالم باقي نماند مگر آنكه در آن خدشه وارد كرده و تحريفش كنند.


داستان سراسر دروغ «از علي آموز اخلاص عمل» از همان قماش است. مولويِ دربند وحدت وجود و شيفته و شيداي اصحاب سقيفه و فرمانبردار بي‌چون و چراي ابليس، داستان ساختگي خود را تا آنجا پيش مي‌برد كه در پايان نبرد، علي - عليه السلام - از كشتن «عمرو» صرفنظر كرده و مي‌گويد:



«تو مني و من تواَم اي مُحتشم **** تو علي بودي علي را چون كُشم»



آري، به خدا سوگند تاكنون از هيچ كافر و ملحدي جز مولوي نشنيده‌ايم كه حقيقت ايمان، نفْسِ نفيس پيامبر خاتم، ولي‌الله الاعظم، يعسوب‌الدين، اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - را با جرثومه‌ي كثافت و ناپاكي يكي بداند، كه در اين شعر، قول پيامبر خدا را تكذيب كرده و ظلمت و نور را يكي دانسته است.

* من كه مي‌گم خدا دشمنان اميرالمؤمنين رو لعنت كنه. هر كي مي‌خواد باشه.

* يادمه از دوران جوونيم، هر وقت شعر «از علي آموز اخلاص عمل» رو مي‌خوندم، ناراحت مي‌شدم. برام باوركردني نبود. نمي‌دونستم اصل قصه مولوي دروغه. ولي پيش خودم مي‌گفتم: اميرالمؤمنيني كه با آب دهان كافري غضبناك مي‌شه، چرا وقتي به خونه‌ي همسرش حمله كردند و اون حوادثي كه همتون مي‌دونيد پيش اومد، اونجا چرا غضبناك نشد؟!! بعدها ياد گرفتم كه علي - عليه‌السلام - معصومه و خشم و غضبش، خشم و غضب خداست. اونوقت خيالم راحت شد.

* شما رو به خدا اين حرفا رو به اونايي بگيد كه صبح تا شب سنگ مولوي رو به سينه مي‌زنن و افتخارشون اينه كه حافظ اشعارش هستند. خيال مي‌كنن كه حافظ وحي خداوندي هستن...!!!

* محمد بلخي قائل به وحدت وجود است و همه چيز را خدا مي‌داند. در منطق او تفاوتي ميان علي - عليه السلام - و «عمرو بن عبدود» نيست، همچنان كه در داستان حضرت موسي - عليه السلام - و فرعون مي گويد:

«موسي‌اي با موسي در جنگ شد»



و در آن داستان نيز موساي پيامبر و فرعون را يكي مي‌داند. و بر همين اساس است كه داستان علي - عليه السلام - را به «عُمر» و داستان «عُمر» را به علي - عليه السلام - نسبت مي‌دهد.

اين عقيده ي كفرآميز در ماجراي گفتگوي حضرت امير با قاتلش – ابن ملجم مرادي – نيز تكرار شده است، آنجا كه مي گويد:

هیچ بغضی نیست در جانم ز تو **** زآنکه این را من نمی‌دانم ز تو



آلت حقی تو فاعــل دست حق **** چون زنم بر آلت حق طعن و دق



غم مــــخور جانا شفیع تو منم **** مـــــالک روحم نه مملوک تنم



* قربونت برم آقا اميرالمؤمنين. چقدر مظلومي. راسته كه اول مظلوم عالمي. آقاجون دوستدارانت شعر «از علي آموز اخلاص عمل» رو زمزمه مي‌كنن. اونا براش سر و دست مي‌شكنن. همه‌شون غافلند. همه‌شون يادشون رفته كه شما مطهّر و معصوميد. شما هواي نفس نداريد. شما يك آن از خدا غافل نمي‌شيد. آقاجون شما بهتر مي‌دونيد كه اين شاعر «عليه ما عليه»، مرشد خودشو خيلي خيلي بالاتر از شما مي‌دونه. و براي هم مَسلكان خودش چه كرامت‌ها و چه فضيلت‌هايي نقل مي‌كنه. دهانش پر از آتيش باشه هر كي به شما حرفي رو نسبت بده. خدا عذابشو زياد كنه...


* اميدواريم پس از اين هرگز شاهد شعر «از علي آموز اخلاص عمل» در كتاب‌هاي ادبيات فارسي مقاطع مختلف تحصيلي نباشيم و جامعه‌ي اسلامي ما از بدآموزي‌ها در امان باشد.


* حالا كه مولوي سفت و سخت طرفدار وحدت وجوده و در داستان حضرت علي و «عمرو» گفته: «تو مني و من تواَم»، و در داستان حضرت موسي و فرعون گفته: «موسي اي با موسي در جنگ شد»، به همون دليل ما مي‌تونيم بگيم: سگي، ابلهي، حرامزاده اي گفته:

«بشنو از ني چون حكايت مي‌كند»



زيرا اگر همه در وجود يكسانند و پيامبر الوالعزم و برگزيده‌اي چون حضرت موسي با فرعوني كه خودشو پروردگار مردم مي‌دونه و در برابر خدا طغيان كرده يكسان باشه، يكسان بودن شاعر با هر موجودي سهل‌تر و پذيرفتني‌تره. و اين طور حرف زدن از نظر شاعر هيچ اشكالي نداره. اگه اون حرفا حقه، اينم كه ما مي‌گيم حقه. اگه اينكه ما مي‌گيم حق نيست، اون حرفا هم هيچ كدوم حق نيستن و شاعر جَفَنگ گفته.


* ما توي كتاب‌ها اينطور ياد گرفته و باور كرده بوديم كه شاعر مي‌خواسته بگويد حضرت علي - عليه‌السلام - پس از فرو بردن خشم، دشمنش را كشته و اين مفهوم براي همه‌ي ما قطعي بود. ولي نمي‌دانستيم كه در پايان مثنوي مزبور، حضرت از كشتن «عمرو» منصرف مي‌شود و كسي چنين چيزي را از قول مولوي براي ما نگفته بود.


* من چندتا سوال دارم، از كي بپرسم؟!!



آيا كساني كه در كلاس‌هاي درس و يا بر روي منابر از مولوي مي‌گويند اين نكته‌ها را مي‌دانند؟

آيا براي ارشاد و هدايت مردم مي‌شود به قول هر كافر و ستمگري استناد كرد؟

آيا مولوي حقيقتي را گفته كه اولياي دين از گفتن آن خودداري كرده‌اند؟

آيا ترويج مولوي ترويج كفر و نفاق و شرك و ابتذال نيست؟

آيا دفاع از مولوي يه مساله‌ي سازمان يافته توسط فراماسونرها نيست؟! (2)



-----------------------------------------------------------------------------------------------
(1) جواب گفتن اميرالمومنين كه سبب افكندن شمشير از دست چه بود در آن حالت، مثنوي معنوي، نسخه‌ي رينولد نيكلسون، ص 164، ابيات 3905 تا 3907


(2) اشاره به انتخاب سال 2007 ميلادي به عنوان سال جهاني مولانا از سوي سازمان بين المللي يونسكو.

-----------------------------------------------------------------------------------------------
منبع: وبلاگ حرفاي ب ي ر ب ط (http://harfayebirabt.blogfa.com)

مولوی صوفی حضرت ابوطالب را کافر می داند!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقاد مسلّم شیعه آن است که حضرت ابوطالب پدر بزرگوار امیر مؤمنان


سلام الله علیهما, به دین اسلام مؤمن بوده و قبل از آن هم لحظه ای کفر


نورزیده است.

این مطلب دلایل متقن و غیر قابل خدشه ای دارد که اینجا محل بحث نیست.


اما ناصبیان اهل سنت, به هدف منقصت مقام مولای متقیان اصرار دارند که


ابوطالب را کافر معرفی کنند که با اصرار بر کفر و بت پرستی از دنیا رفته


است!!!!

یکی از این سنیان متعصب صوفی معروف, جلال الدین محمد بلخی مشهور

به مولوی است.

وی در کتاب مثنویش که آن را همطراز قرآن معرفی می کند!!!

درباره کفر حضرت ابوطالب می گوید:

خود يكى بو طالب آن عم رسول / مى‏نمودش شنعه‏ى عربان مهول‏


كه چه گويندم عرب كز طفل خود / او بگردانيد دين معتمد


گفتش اى عم! يك شهادت تو بگو / تا كنم با حق خصومت بهر تو


گفت ليكن فاش گردد از سماع / كل سر جاوز الاثنين شاع‏


من بمانم در زبان اين عرب / پيش ايشان خوار گردم زين سبب‏


ليك گر بوديش لطف ما سبق / كى بدى اين بد دلى با جذب حق


مثنوی دفتر ششم

مولوی در اینجا صراحتا می گوید حضرت ابوطالب از گفتن شهادتین خودداری

کرد و با جذبه حق بد دلی نمود!!!


ألا لعنة الله علی القوم الظالمین