مشاوره و تربیت،مشکلات و اختلالات روانی،وسواس

مشکلات روانی و پیشگیری از آن

سلام علیکم بنده در دوره نوجوانی به سر میبرم و در این سن طبیعتا به دلیل بلوغ مشکلات برای فرد ایجاد میشه،و همینطور در این دوره چون مشکلات مثل وسواس و مشکلات روانی هم ایجاد میشه که می توان پیشگیری کرد و همینطور نیز برای بعضی از افراد امکان شدید شدن هم دارد و اکثریت خانواده ها و خود فرد از روش جلوگیری از این نوع مشکلات اگاهی کافی را ندارد ممکن است به شدتش برسد و باعث لطمه های زیادی در زندگی فرد شود،و بنده نیز مشکلاتی را نیز دارم که همینطور که اگاهی کافی برای پیشگیری را ندارم همینطور از بیماری خودم نیز خبر ندارم زیرا به صورت مکرر برای من به وجود میاید از جمله وسواس و موارد دیگر.....،شرح حال من اینگونه است که هنگام انجام کارها بسیار شکاک هستم و همینطور تمرکز کافی را ندارم، و افکاری به دنبالم هستن که با صحبت هایی با دوستانم، که می گفتند اینها توهمی بیش نیستند (بلکه من بسیار فرد مذهبی هستم و در این زمینه از ان اطلاعاتی که بهره برده ام سعی میکنم عمل کنم) یا وقتی که در مباحث دینی باهم حرف میزدیم میگفتن تو از این احادیث برداشت بدی داشتی، به طور مثال من درون خودم را مانند فضایی گسترده میبینم که قابل کنترل هست و مانند اتاقی می توان چیزی را در اون جا به کرد یا چیزی به ان ورود و خروج داد (که من خودم این افکار را باطل میکنم ولی در گذشته من رو دربر گرفته بود و همچنان غیر ارادی وجود دارند) یا دنبال چیزی هستم که من رو ارام کنند به طور مثال ما می دانیم که خداوند با تفکر نیز سفارش کرده است ولی در ذهن من اینگونه است که تفکر را در اون جای دهم و ان وقت فقط به شیوه تفکر امور را ارزیابی میکنم نه چیزهای دیگه (بلکه من در حالت عادی هم تفکر میکنم لکن نه به این شکل زیاد)، این گوشه ای از مشکلات بود و همچنین من غیر ارادی گناهانی انجام میدهم غیر ارادی و همیشه خودم را ملامت میکنم، و غیر از این ترس بسیار دارم که نکند چنین شود و نکند فلان شود به طور مثال ناگهان عزیزانم را از دست بدم. همونطور که گفتم من از بیماریم اطلاعی ندارم و همچنین طریقه پیشگیری از ان مچکر میشم پاسخ دهید

به دنبال رهایی از وسواس فکری شدید

انجمن: 

با سلام و خسته نباشید خدمت شما خوشحالم خدا خواستو با این سایت اشنا شدم چون توان مالی حضوری مشاوره رفتنو ندارم از شما ممنون
شاید سوالم تکراری باشه ولی خواهش میکنم بخونید و کمکم کنید

منم دچار افکار وسواسی هستم مدت 10ساله اوایل بصورت مثلا این بود توهین نه اسم امان زمان میومد هی بلند میشدم سرپا یا فکرم میگف دعا بخون بخون صلوات بگو اسم یه امامو میوردم میگف امام دیگه ناراحت میشه همه رو کتابام مینوشتم برای کمکک یا دعا باز خوب بود ا ن حالت ولی بعدها شد توهین مثلا دانشگاه بودم خوابگاه چندبار کاری رو تکرار میکردم میخواستم وارد اتاق شم ت هین میکرد امام بدترین توهین از اول وارد میشوم و دوستان متهجب میشدن خیلی هم محبوب بودم بین دوستام و فرد در سخن و موفق و قبلا قاری قران و قشنگ قران میخونم هنوزم

و خلاصه کم کم افکار ب کوچیکترین کارهای من مثلا یه کتاب رو باز کنم برم صفحه بعد چندبار انجام میدادم گذاشتن لقمه غذا در دهان الان نفس کشیدن و قورت دادن اب دهانمم تکرار میکنم من هر حیوانی ببینم نعوذباالله فکر ربطش میده امامی خدا منو بلخسه بدترین شکل حالتش شاید شما هم ازم متنفر شید مثلا از سگ و میمون و خر بدم میاد جرات ندارم نگاه کنم به هیچ وجه میگه استعفرالله فلان امامه دیگه تا مدتها تصویرش هست و مدام تکرار...

الانم به زور مینویسم برای شما چون فکرم میگه اون حیوان دیشب فلان امانه و منم فک میکنم مشاوره ام نتیجه نمیده خلاصه شوهرم خسته شده از تکرارام یا میخنده نمیدونه دردم چیه و از همه برتر دلم واس دخترم میسوزه اونم تکرار میکنه نگاه من میکنه هزار بار لباسی واسش میپوشم
خسته شدم من عاشق ورزش و کتاب و نقاشیم و رمان نوشتن ، ولی جرات ندارم انجام بدم چون اولین کلمه با هزار فکر بده و منم میگم اگه بنویسم و ت خونه من باسه هزار اتفاق بد میفته شوهرم از دست میدم بچم از دست میدم
شوهرم ازمن کوچکتره و زیبا چند بار خیانت کرد در حد پیام و دیدار بعد پشیمون شد و الان خوبه ولی مشکلات مالی شدید داریم بدهی داریم مغازمون ورشکست شد هرچه میکنیم وام جور نمیشه خلاصه خواهرم بیشتر وقتا خونمونه ، مادرم فوت شده و نامادری بدی دارم و شوهرم طرز پوشش خواهرم دوس نداره واقعا خودمم دوس ندارم

خواهر دیگم شوهرش فوت شد و اذیته پیش خانواده شوهر و خلاثه استرس ها و من خیلی دلسوزم برای همه مردم مهربان شاگرد زرنگ بودم و افسوس میخورم سرکار نرفتم خلاثه الان کارهای نمدی درست میکنم با هزار تکرار و نمیتونم یه عکس بگیرم چندین بار گوشبمو می زنم شارژ
فکرای من جوریه خجالت میکشم بگم برم دستشویی استغفرالله عکس امام مباد جلوم و ببخشید هزار نسبت بد میده خجالت از گفتن دارم هر چیز بدی فکر کنید بارها خواستم اهمیت ندم ولی فکرها از هر راهی مجبورم میکنن یه لیوان اب خوردنمم با مکافاته

شرایط مالی مشاوره و دکتر ندارم
ببخشید حتی موقع ارتباط با شوهرمم با فکر و قصد بچه دار شدن دارم ولی ...
من خسته شدم من عاشق خدام
نمازام دیگه کامل نیس بعصط جاهای بدن شرمنده میخام کامل بگم و طولانی شد بعضی جوارح بدن همش فکرا اماما و تصا یر خیالی از اونا قرار میده و ببخشید گفتنش سخته برام زجر میده چند بار تکرار میکنم جایی بشینم از همه علایقم گذشتم
افسرده ام پیر شدم صورتم پر چروک شده
دلم میسوزه برای خودم و دخترم اون طفل معصوم
همش خشم ، عصبانیت و جنگ

کمکم کنید خواهش میکنم