مشاوره دینی

خواستگاری دختر از پسر

من دختری 22ساله و همین ترم کارشناسی رو تموم کردم و قراره به زودی کارمند بانک بشم. خانواده تحصیلکرده و نسبتا مذهبی دارم با وضعیت مالی خوب و قیافه معمولی نسبتا خوب. من تا حالا شخصیتم اجازه نداده که بخواهم با پسری دوست باشم و درعین اینکه در خانه و جمع دوستام خیلی شوخ هستم ولی همیشه جلوی یک پسر متانتم را حفظ کردم.

من از جنبه های زیادی واقعا نیاز به یک همسر دارم که با او به آرامش برسم و دوست دارم به این نیازم از راه شرعی اش پاسخ بدهم ولی من یک دخترم!!!! حق اینکه بروم سراغ کسی که می دانم همسر مناسبی می تواند برایم باشد را ندارم.
سوالم از شما این است که چرا دختر وقتی احساس نیاز به ازدواج می کند مثل پسر نمی تواند اقدام کند و کسی را که مطابق میلش هست انتخاب کند؟ چرا باید آنقدر صبر کند تا شاید یکی بیاید خواستگاریش و آن هم اگر نروند و پشت سرشان را هم نگاه نکنن! من با شرایط نسبتا خوبی که دارم خواستگاری ندارم و تکلیف من چیست؟ مگر خدا خودش نمی گوید که اگر نیازی در وجود شما قرار دادم راه ازدواج هم برای پاسخگویی به این نیاز شما قرار داده ام؟! حتما این فقط راجع به پسرها صدق می کند که می توانند بروند خواستگاری دختر مورد علاقیشان نه ما دخترها که اگر پیشنهاد از طرف ما باشد از چشم هرچه پسر و آدمه می افتیم و محکوم می شویم به خیلی چیزها.
با نگاه به اطرافیان و دوستان و هم کلاسی هام کم کم دارم به این نتیجه میرسم که دختر هرچه بیشتر خودش را زیباتر نشان بدهد یا سر و زبون دار باشد یا عشوه­ بیشتر بیاید و اهل دوست پسر باشد بیشتر طرفدار پیدا میکند! بیشتر دخترهایی مثل من که اهل هیچکدام از اینها نیستند باید همیشه تنها باشند!!! چرا ؟
من موافقم که خواستگاری از طرف دختر واقعا بعدها به ضررش تموم میشه، اما تکلیف من چیه؟
متشکرم:Gol:



چکار کنم که همسرم احترامم را پیش دیگران حفظ کند؟

باسلام, لطفا کمکم کنید که تقریبا دیگه کم آوردم!

چهارساله ازدواج کردم و همسرم مردی با ایمان و کاری و باوجه اجتماعی بسیار خوبیه و به شدت اهل رفت و آمد بخصوص با دوستانش. اون ۲۹ ساله و من ۲۵ ساله هستم. همسرم رو خیلی دوست دارم اما چند اخلاق ناپسند داره که توی این مدت هرکاری کردم درست نشده که هیچ,بدترهم شده!
مسایل و مشکلات زندگیمونو جلوی دیگران بیان میکنه و شروع میکنه باهام بحث کردن, چندبار جلوی اقوام بهم بی احترامی کرده که هنوز نمیتونم فراموش کنم چون خیلی تحقیرشدم, جلوی خانواده هامون اصلا رعایت نمیکنه و باهام تندی میکنه, باحرفای سردش بارها دل خودم و خانواده مو شکونده, و از همه مهمتر اینه که دوست داره همیشه دوستانش رو به خونه دعوت کنم و خوب ازشون پذیرایی کنم و دوستانیش رو که شهرهای دیگه زندگی میکنن بهشون سر بزنیم و چند روز خونه شون بمونیم که این واقعا برام سخته, تاجایی تونستم خواسته هاشو براورده کردم ولی کلا خودم آدمی نیستم که خیلی زیاد اهل رفت و آمد باشم یعنی بنظرخودم درحداعتدال هستم ولی همسرم دیگه خیلی شورش کرده! اصلا برام راحت نیست چندروز برم خونه دوستش توی شهر غریب که چندبارهم بخاطر همسرم اینکارو کردم ولی بیشترازاین نمیتونم,راحت نیستم. خیلی زیاد ازم ایراد میگیره و گاهی مسخره م میکنه و بدجوری دلم میشکنه.
تنها خواسته م ازش این بوده که جلوی دیگران بهم احترام بذاره فقط همین!
میدونم خودم هم خیلی ایراد دارم.. نمیدونم چیکار کنم.... راهنمایی کنیدلطفا

ازدواج پسری که چهره اش از سن تقویمی اش بزرگتر به نظر می آید

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
درود بر دست اندرکاران این سایت که مبلغان دین حق اند و ادامه دهنده ی راه انبیاء و مرسلین...

اینکه بهتر است در ازدواج ها خانم، چندسالی از آقا کوچکتر باشد برهمگان، واضح و روشن است.
ازدواج با خانمی که سن او بالاتر است توصیه نشده به دلایل گسترده ای که چندان با اقتدار و غرایز مرد، همخوانی ندارد و ممکن است موجب اختلاف ها و مشکلاتی شود.
همچنین ازدواج با دختری که خیلی کوچکتر از آقاست نیز بهتر است نباشد زیرا موجب عدم تفاهم است به دلیل آنکه در دودنیای متفاوت قرار دارند.

حالا سوالی که من دارم...

یکی از دوستان من پسر 25 ساله ای است که از نظر سنی بسیار بزرگتر از حالت عادی به نظر می رسد!
یعنی اگر ایشان را ببینید قطعاً می گویید که او حداقل 30 سال دارد!!!!
البته من شنیدم که شاید بسیاری از آقابان مذهبی به دلیل رفتار و وقارشان اینگونه به نظر برسند اما این دوست ما حتی اگر رفتار بچگانه هم داشته باشد بازهم همینگونه به نظر می رسد!!!
چهره اش ظاهراً بسیار جلوتر از سن تقویمی اوست! رفتار سنگین و باوقارش هم که مزید برعلت است!

این آقای قصه ی ما در مورد ازدواجش تردیدهایی دارد...
به گفته های او توجه کنید:

نقل قول:
اگر با دختری که چهارپنج شش سال از من کوچکتر باشه ازدواج کنم همه وقتی مارو می بینن ممکنه فکر کنن که طرف، دخترمه!!!
نمی دونم این ممکنه در آینده موجب مشکلاتی بشه یا نه!
به خاطر همین شاید بهتر باشه برم سراغ همسن یا کسی که سنش خیلی نزدیک من باشه!
ولی مشکل اینه که اکثر گزینه های دردسترس، یا هیجده نوزده ساله اند، یا اینکه بزرگتر از من اند!
مهم ترین معیار من هم ایمان و اخلاقه و همین به خودی خود، باعث محدود شدن گزینه ها میشه! اگر بخوام هم سن بودن را هم اضافه کنم کار خیلی سخت میشه!
من به یه بیماری ژنتیکی خاصی هم مبتلا هستم که کمتر کسی راضی میشه و بهم جواب مثبت میده! و این مورد هم به خودی خود، گزینه هارو بسیار محدود کرده!
حالا نمی دونم سراغ دخترهای هفده هیجده ساله ای که دور و برمون زیاده و احتمال داره که معیارهای منو(از نظر اعتقادی) داشته باشن برم یا صبر کنم تا مورد مناسبش از نظر سنی گیرمون بیاد!

این دوست قصه ی ما هم شخص نسبتاً مذهبی و بسیجی و مقیدی است.
لطفا راهنمایی کنید تا به ایشان ابلاغ گردد...

ازدواج با دختر پولدار

سلام
بنده یک دختری در فامیلمان هست که ایشون باباشون بسیار پولدار هستند.عموشون هم همینطور. شوهر خاله ها و شوهر عمه ها هم پولدار. کارخونه دار هم هستند اون هم در زمینه کاری رشته من.من از دختره شناختی ندارم فقط می دانم یک خورده بداخلاق است. چادری هم نیست متاسفانه. همسن من است. خانواده خوبی هم از نظرفرهنگی دارد. یک خورده هم پرتوقع است این جوری که معلومه.خیلی راحت بگم مهمترین عاملی که من ازاین دختر خوشم آمد اینه که باباش کارخونه داره و دیگه کارم تضمینه تضمینه. و اتفاقا باباش خیلی هم منو دوست داره.حالا دخترش رو بده یا نده نمی دونم.نمی گم از دختره بدم میاد ولی اون قدر زیاد هم عاشقش نیستم.از یک طرف می گم برم خواستگاری چرا که توی این دوره و زمونه کار پردرآمد ازکجا پیدا می شه کرد اگه برم خواستگاری دختره می تونم توی کارخونه باباش کار کنم والان ازدواج کنم وگرنه باید کلی برای کار صبر کنم تا کاری گیرم بیاد و بتونم زن بگیرم.و ازطرف دیگر می گم که ازدواج کردن با دختری به خاطر پولدار بودن باباش خوب نیست. حالا من چه کار کنم؟

ازدواج موقت به قصد شناخت بیشتر و ازدواج دائم

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که طرح آن با آیدی خودشون ممکن نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
من یک دختر باکره 30 ساله هستم.
موردی برای ازدواج دارم که ازم میخواد مدتی با هم درارتباط باشیم.
من نمیخوام تو این مدت به گناه آلوده بشم اما نمیخوام هم که این مورد ازدواج را از دست یدهم.
لطفاً نحوه و شرایط کامل صیغه محرمیت را به من آموزش دهید تا خدای نکرده دچار گناه و آلودگی نشیم.
با تشکر


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

جلوگیری از خواستگاری تفریحی !

انجمن: 


با ســـلام؛

خـدا قـوت به همه کارشناسان و دوستان زحمت کش :Gol:

سوال:

چه برخوردی از اول - پشت تلفن- از طرف مـادرِ دختـر مناسب هست؟

( برای جلوگیری از خواستگاری های تفریحی باید چکار کرد؟! )

پیشاپیش ممنون

سربلند باشید

آیا باید این مسأله را در خواستگاری مطرح کنم؟ (نگهداری از مادر)

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام

بنده 19 سال سن دارم و پدرم فوت کرده است و با مادربزرگم زندگی می کنیم که خودمون 4 نفر به علاوه مادربزرگ 5 نفر می شویم و ان شاءالله چند سال دیگه هم موقع ازدواجم فرا می رسه. و اینکه بالاخره همگی باید از این دنیا بریم و کسی از این قائده مستثنا نیست و اگر مادربزرگم در آینده از دنیا بروند ( ان شاءالله 120 سال عمر کنند دقت کنید که به همین راحتی صحبت می کنم نمیخوام کسی از دنیا بره و غیره ) و این وسط بچه ها می مونیم و مادرم که تنها می مانند و مادرم رو اگر خدا کمک کنه می خواهم نگه دارم و اینجا مسئله اصلی این هست که من باید در جلسه خواستگاری این موضوع رو مطرح کنم؟ و نمی خواهم بگویم که موقع خواستگاری مادربزرگم نیستند ولی شاید این اتفاق یا قبل از ازدواج بیفتد یا بعد از ازدواج.

1. آیا خانواده ای هستند که زندگی با مادر شوهر رو قبول کنند؟

2. اگر این اتفاق قبل از خواستگاری بیفتد تغییری در مطرح کردن موضوع می کند؟ شاید حتی مادربزرگم باشند و با مادرم با هم زندگی کنند و ان شاءالله نوه های آینده ام رو هم ببینند.

2. اگر این اتفاق بعد از ازدواج بیفتد و بخواهم مادرم رو پیش خودمون ببرم آیا برای همسر و فرزند سخت نیستش و اگر بخواهم به زور نگه دارم آیا ظلم هستش؟ و شاید هم همسر خوب باشه و قبول کنه.

3. اگر خواهر و برادرم قبول کنند که نوبتی مادرم رو نگه داریم آیا از نظر شرعی و اخلاقی بد هستش؟

و در هر حال این قضیه پیش روی بنده هستش و شاید قبل از ازدواج باشه یا بعد از ازدواج و با توجه به اینکه اگر قبل از ازدواج باشه فکر کنم باید قید ازدواج رو بزنم چون درصد کمی احتمال می دهم کسی قبول کنه. و اینکه باید خانه سالمندان فراموش شود.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

دروغ گفتن خانواده دختر قبل از عقد

سلام بر مشاورین عزیز. واقعا از مشاوره هاتون استفاده میکنم. من قبلا یک موضوع در رابطه با پشیمانی بعد از ازدواج فرستادم و واقعا از مشاوره هاتون استفاده کردم.اما اون تایپیک بسته شد. حالا در همین رابطه یک چیزایی هست که ذهنم رو درگیر کرده و در ارتباطاتم با خانواده خانمم تاثیر گذاشته.

حقیقت من در ازدواج علاوه بر شخصیت و اخلاق و ایمان دختر، شخصیت خانواده دختر نیز برام مهم بود. بالاخره هر کس از خانواده اش تاثیر میپذیره و اخلاقیات اونا در او اثر میکنن.
وقتی که من به خواستگاری خانمم رفتم با توجه با اینکه پدرخانمم فردی نسبتا مذهبی بود از من می پرسید کسی تو طایفه شما زندان رفته، کسی معتاد هست و ...
و این بنده خدا طوری برخورد کرد و سوالاتی پرسید که من گفتم عجب خانواده خوبی هستن و چه چیزایی براشون مهم است.
خداشاهده من اون موقع حتی یک دروغ کوچیک نمی گفتم و کلا سوالاتشو صادقانه جواب دادم. حتی مسائل ریز خانوادگیمان را بهشون گفتم چون با برخوردی که کردن گفتم شاید با خانواده من کفوییت نداشته باشند و بالاتر از ما باشد و من نمیخوام بعد از ازدواج مشکلی پیش بیاد.

همانطور که تو تایپیک قبلی گفته بودم پدرخانم من دوتا زن داره و تا خواستگاری ما بمدت ده سال با زن اولش قطع رابطه کرده و خانم من از زن اولش بود.
ما هم فردی مذهبی و ساده و صادق بودم و به خودم میگفتم که زن دوم گرفتن هرچند در شهر ما بده ولی خلاف شرع که نکرده.
پدرخانمم و مادرخانمم هم خیلی خودشونو خوب نشون میدادن. مثلا مادرخانمم گفت چون من با شوهرم زندگی عاشقانه ای داشتم و چون رفته زن دوم گرفته از دستش ناراحت شدم و محلش ندادم.
از اون ور پدرخانمم میگفت من بین زنام عدالت رعایت می کنم و ظلم نمیکنم زن اولم خودش محل نمیده. کلا پدرخانمم اهل کلاس و بلووف است که من بعد از ازدواج متوجه شدم. میگفت بچه های من در رفاه کاملن که من با زندگی خودمون مقایسه کردم و دیدم که با ما فاصله دارن و عجب پدر خوبی و خلاصه از این حرفا که حتی من به خاطر این ها تو روی خانواده خودم واسادم و گفتم خیلی خانواده خوبین. هرچه میگفتن خوب نیستن من میگفتم خوبم.
خوب من اون موقع تازه درسم تموم شده بود و هنوز سرباز نشده بودم. بهشون گفتم من دختر خانمتونو پسندیدم ولی هنوز سربازی نرفتم و کار ندارم و یه یک ریالی ندارم. خانواده ام هم به من کمک نمی کنن. مادرخانمم گفت تو بیا کارت نباشه. از اون ور پدرخانمم میگفت من برا پسرم خونه خریدم ماشین خریدم ماهی 700 بهش میدم دست اونو گرفتم دست تو رو هم میگیرم و از این حرفا.
و ما میگفتیم عجبا..
البته من از چند نفر هم تحقیق کردم و میگفتن خوبن.
البته پدرخانمم یه خورده رک بود و قبل از عقد یه چند بار متلک پروند و من هیچی نگفتم.
باور کنین من اون موقع یک آدمه ساده، صادق و کاملا مودب بودم درسم تازه تموم شده دنبال کارای پروژه نخبگی و سربازی و این حرفا بودم.واقعا خانواده فامیلمون از خداشون بود من برم خواسگاری دختراشون و...

اما بعد از عقد

بعد از عقد اولی بود پدرخانمم و مادرخانم اولیه یکم ارتباط برقرار کرده بودن و یه خورده با هم کنتاکت داشتن.
مادرخانمم ما همون هفته اول شروع کرد بدگویی از پدرخانمم گفت این چه آدمیه. کتک کاری میکرده. هوس باز بوده
گفت بعد از زن دوم هم حدود 2 سال اصلا اینورا پیداش نمیشده و خرجی نمیداده تا دیگه مادرخانمم با دوتابچش دیگه بعد از فروختن طلاها و بی پول شدن، پسرش میره پیشش و میگه به ما هم خرجی بده. که اون هم به اندازه بخور و نمیر میده. ما دیگه مغزمون هنگید

چون ما تو عقدیم و به اصرار شدید خانمم که با مادرش تنها هست من اومدم خونشون و شبا پیش اینها میخوابم چون پسرش هم در شهر دیگری مشغول تحصیل هستش
الان هم از حقوق 3 میلیونی فقط 500 میریزه به حساب اینا و دیگه کاری به هیچی نداره و من گفتم عجب آدم نامردیه. حتی خودشون باید برن بخرن و ... . اگر خونه هم خراب بشه کاری نداره.

برادرخانمم همون روز اول به من محل نداد و ما دیگه اصلا کاری بهش ندارم.

بالاخره ما فهمیدیم چی میخواستیم و چی شد.... به همین خاطر از ازدواج با این خانواده پششششششششششششششششییممممممممممماااااااااننم

فهیمدیم دروغ گو هستن. چون اگر میفهمیدم پدرخانمم اینجوریه اصلا نمی اومدم.
رفاه کامل که پدرخانمم میگفت این بود که دوتا بچه راهنمایی با زنش رو ول کرده رفته زن دیگه گرفته و بعد از دو سه سال اومده خرج بخورنمیری میده.
ظلمی که میگفت نمیکنم و من بین زنام عدالت برقرار میکنم فهمیدم که اینا اگر وسایلشون خراب بشه کسی نیست درست کنه و حتی اگر مریض بشن کسی نیست ببرشون دکتر واین حرفا

دیگه از این خانواده بدم اومده. با پدرخانمم ارتباطو قطع کردم. مادرخانمم هم کم. افسرده شدم. مشکال مالی و سربازی هم دارم. هنوز سرباز نشدم . ....
حالا چکار کنم با این حرفا؟
روم نمیشه به خانواده ام بگم اینا چه طوری بودن و الان هستن. کل کارای خونشون اگر وسیله ای خراب بشه باید خودم انجام بدم و...
یه یک ریالی کمک هم به من نکرد و ...

حال چه باید کرد؟


استادم میگوید باید با کسی ازدواج کنی که از لحاظ فکری غنی باشد

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام خدا قوت

در حال حاضر دو تا خواستگار دارم که با یکی شون حرف زدم . ایشون هم سنمه .پسر پاک و سالم و بی غل و غشیه. فقط یه مشکلی هس اینکه من به مسایل سیاسی خیلی حساسم نمیتونم بی تفاوت باشم. وایشون از این نظر خیلی ساده و بی اطلاعن . میگن مرجع شون رهبره اما فوق العاده ساده و بی تحلیلن. نسبت به مطالعه داشتن حساسم و واسم مهمه اما ایشون در حد رمان اونم قبلانا مطالعه داشتن. اما بقیه شرایط شون خوبه. معلومه ازونایین که تمایل شون به نکات مثبت زیاده. اما میگه زدواج میکنم چون دیگه تو سنشم.
ولی نمی دونم چرا همش حس میکنم یه کمی بچه ان. برام ابهت مردانه نداره.
با مورد دوم هنوز حرف نزدم. ایشون هم کارای ساختمونی می کنن.
از طرفی من نیاز شدید به ازدواج دارم.
درباره مورد اولی، نظرم کاملا مثبت نیس. اما هرچی میگردم که مورد منفی داشته باشن چیزی پیدا نمی کنم.
همش میگم به چ دلیلی باید ردش کنم؟( نه اینکه دلم بخواد ردش کنم، نه . بخاطر عدم کششم به این شرایطه)
از طرفی یکم از این ازدواج احساس سرخوردگی میکنم.
من همیشه دوس داشتم با کسی ازدواج کنم که با آرمان ها و ملاک هام همراه باشه نه تنها همراه که اونم با من تلاش کنه. امامتاسفانه خواستگارام معمولا تو این شرایط نیستن و خیلی خوب باشن با آرمان هام مخالفت نمی کنن. و تو سطحی پایین تر موافقن.
روحیه من جوریه که فردی که اطلاعات خوبی داره و رو اعتقاداتش هرچند غلط باشه می ایسته و استدلال می کنه(نه کسی که عناد داره و فقط هوچی گری میکنه) و اهمیت داره براش که راهشو با منطق انتخاب کنه ، برا همچین فردی ارزش بیشتری قایلم تا کسی که هرچند خیلی مثبت اما اهمیت نده و کم مطالعه باشه. البته منظورم این نیس که این مورد هم کاملا اینجورین ولی حرفاشون این رو نشون میداد.
با استادمم که مشورت کردم با توجه به اینکه روحیات منو میشناسن گفتن یکم لفتش بدین بیشتر تحقیق و بررسی کنین. گفتن شما باید با کسی ازدواج کنی که از لحاظ فکری غنی باشه.
دقیقا این مشکل منه و احساس سرخوردگیم به همین جهت بر میگرده. اینکه دارم از آرمان هام کوتاه میام حس بدی بهم میده. همیشه میخواستم با کسی ازدواج کنم که باهام پایه باشه ، رفیق راه باشه، نه صرفا ازدواج کنم برا ازدواج.
ولی حالا همش دارم میگم اشکالی نداره میگذرم ، چون نیاز به ازدواج دارم و ازدواج به نوعی برام واجبه از طرفی سنمم داره میره بالا. بعضی اطرافیان هم میگن زیادی وسواس بخرج میدی تو انتخابو افراط می کنی و ...
واقعا نمی دونم چیکار کنم.باور کنید دیگه خسته شدم از این روندی که 11ساله همش دارم طی می کنم.
1-آیا من افراط می کنم که پای علایق و آرمان هام و خط قرمز هام موندم و پافشاری می کنم؟
2-آیا ازدواج با این حس درست نیس و باید همچنان منتظر کسی بمونم که از نظر فکری باهام همراه باشه و غنی باشه و فکر و عقیده براش مهم تر باشه؟ اگه نیومد چی؟ (اطرافیان بهم میگن از بس تو جو مخالف بزرگ شدی همش زندگی رو میدون جنگ میبینی واسه همین میخوای یارکشی کنی)
3-خود مساله ازدواج نکردن دیگه واسم خیلی مهم نیس. ینی دیگه فکر کردن بهش واسم آزار دهنده نیس. اما مشکل سر نیازم هست. سر به گناه افتادن. آیا با این وضع درسته که من خواستگاری رو به خاطر این سرخوردگی از عدم پایه بودنش ردش کنم؟ آیا این دلیل موجهی پیش خدا هست؟
4-در مقابل این روایت ها که «اگه کسی اخلاق و ایمانش مورد تایید بود ردش نکنید که ... » چیکار کنم پس؟
خواهش می کنم راهنماییم کنین. خیلی درگیری سختیه. من نمی دونم راه درست کدومه . اولویت کدومه؟

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

آقایان را بهتر بشناسیم! (ملاک های مهم آقایان برای ازدواج)

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

سلام

راستش من چند تا تاپیک خوندم که نگرانم کرده، برای همین خواستم مردها رو بیشتر بشناسم،یکیشون این بود که آقا بعد از عقد، در روابط خصوصی قیافه ی خانمش زده بود تو ذوقش،فک کنین یه زن اینو بفهمه غرورش چقد لگدمال میشه!
دیگه با این حساب نمیشه حتی به کسی که خودش مارو انتخاب کرده هم اعتماد کرد!از کجا معلوم بعد از عقد زده نشن!
آیا برای همه ی مردها ظاهر مهمه؟
چه قیافه ای به دل آقایون میشینه؟
چرا مردها اینقد از قیافه ایراد میگیرن؟یه نفر که سفیده بهش میگن رنگ و رخ ندری؟چشم و ابرو نداری؟یه نفر سبزه هستش یه جوری بهش گیر میدن!ما از دست این خصلت مردا کجا فرار کنیم؟آیا همه ی مردا اینطوری هستن؟
من از آینده میترسم،از این اخلاق مردا متنفرم:Ghamgin:

خوندن همین مطلبا باعث شده اعتماد به نفسم بیاد پایین!همش از خودم ایراد میگیرم،دیگه خودمو قبول نداره

میشه راهنمایی ام کنید و بگید که کلا مردا دلشون می خواد چجور زنی داشته باشن:taeed:
مثلا میبینیم طرف یه زن خوشگل داره،ولی میره زن دوم میگیره ولی زن دومش اصلا قیافه نداره،پس چی شده که این مرده رفته زن دوم گرفته؟:soal:
این راسته که میگن اگه پسرا رو محل ندی بیشتر خوششون میاد؟:chakeretim:

اولا،مثلا ظاهر و قیافش چطوری باشه،حتما خوشگل باید باشه؟یا فقط به دل بشینه؟حالا چجور دختری به دل پسرا میشینه؟

دوما:اخلاقش،چجوری باشه میپسندین؟
بعد ازدواج زنشون چطوری باشه کشته مردش میمونن؟
:khejalati:

با تشکر از شما

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol: