مسیحیت

اثبات تثلیث با وحدت وجود؟!!

سلام
در این تاپیک قصد اثبات تثلیث با قائده وحدت وجود فلاسفه را داریم برای شروع فعلا این مقدمه را بیان می کنم:

من به تمایز دیالکتیکِ سوژه و ابجه در خودآگاهی در عین وحدت، قائل هستم. یعنی به وحدت در عین کثرت و کثرت عین وحدت در فرایند خودآگاهی، قائل هستم. این تقریر بر اساس فلسفۀ وحدت وجود است.
طبق اصول فلسفۀ اسلامی و فلسفۀ غرب، علم عبارت است از حضور شیء نزد ذات. علم به نفس عبارت است از حضور ذات نزد نفسش. اصلاً این خصلت علم است؛ علم حصولی هم نوعاً حضوری است. به چه شکل؟ بر این اساس که ما در علم حصولی دو معلوم داریم، معلوم بالذات و معلوم بالعرض. معلوم بالذات همان صورتی است از شیء خارجی که نزد شما در ذهنتان حاصل و حاضر شده است، و شما با آن صورت متحد هستید. طبق اصل وحدت عالم و معلوم و عاقل و معلوم؛ یعنی در واقع با اثر آن صورت که متأثر شده است، وجودتان متحد شده اید و آن اثر عین وحدت شماست با آن صورت. این اثر که در حاضر شدن ذات عاقل همان معلوم بالذات است. اما معلوم بالعرض عبارت است از آن شیء خارجی، که این اثر و صورت از آن در ذهن تأثیر کرده است و به همین جهت بالعرض معلوم خوانده میشود. چون مستقیماً معلوم عالم نیست، بلکه از این حیث که منشأ صورتی هست که آن صورت معلوم عالم هست، این هم معلوم خوانده شده است. به تبع آن معلوم بالذات، بنابراین معلوم واقعی در علم حصولی هم صورت و در واقع اثری هست که عالم دریافت میکند و با آن متحد میشود و از این حیث این جنبۀ حضور دارد.
مخصوصاً با توجه به نظریات جدید فیزیک در ارتباط با مشاهده گر و وحدتش که بحث مجزایی هست. در منظر مدرن علمی، اساساً جهان یک هولوگرام عظیم الجثه و تکرارشونده است. شما واقعاً نمیتوانید تفکیکی میان اجزای آن قائل شوید، مگر به اعتبار و هر جزئی به نحوی شامل کل است. بحثی هست که وارنر هایزنبرگ هم در جزء و کلّش طرح کرده است و با وحدت وجود شرقی هم به تقریباً یکی است.(میشل تالبوت، جهان هولوگرافیک)
خیلیها چه بسا در محلی از اعراب در این دیدگاه جدید نداشته باشند و در واقع به شکل دیگری این مباحث رو با نگاه جدید طرح نمود. چه زمانی که شما اساساً قائل به تمایز وجودی اشیاء در عالم نباشید، چگونه میتوانید قائل به علم حصولی باشید؟ و بنده هم همین دیدگاه وحدت وجودی را بهترین دیدگاه موجود هم از نظر فلسفه میبینم و از منظر علم و نگارش جدید است. در این منظر کثرت و تمایز میان اشیاء، به عنوان بستی از وحدت شناخته میشود و بنابراین در واقع علم شخص به عالم خارج انکشاف علم حضوری اوست به خودش که در ظهور عینی خارجی بسط یافته است. یعنی میخواهم عرض کنم که آن تفکیک و تقسیم بندی سنت مقولۀ علم رو هم بنده ناکافی و حتی مسئله ساز میبینم، ولی اگر به همین اندک هم بسنده کنیم، باز علم از مقولۀ حضور شیء نزد ذات عاقل خواهد بود، که البته از منظر فلسفۀ سنتی هم خود این عاقلیت ذومراتب است، که نحوۀ ادراک درجاتش هستند.
حال با این منظر علم حضوری ذات عاقل به نفسش در واقع حضور نفسش، نزد ذاتش خواهد بود و بنابراین علم از مقولۀ حضور است. شناخت شما از خودتان در واقع قسمی از حضور است، حضور نفسی و باطنی، اما اگر توجه کنید باز لازمۀ همین حضور، نوعی دو پاره شدن نفس است، که از وجهی به عنوان سوژه خود را از وجه دیگر به عنوان ابجه لحاظ میکند، به نحوی که در عین این دوپاره شدن ذهن، وحدت و تمامیت وجود هم حفظ شود. یعنی نوعی وحدت پویا و دیالکتیکی که در عین دوگانگی و دو تکه شدن در عین وحدت کامل و یگانگی است. این بحث افلاطون، هگل، هایدگر و پدیدارشناسی نوین است. یعنی در خودآگاهی نفس خود را به عنوان دیگری و در آنِ واحد به عنوان نفس خودش لحاظ میکند، یعنی در واقع خودش منقسم میشود و خودش در تقابل با خودش قرار میگیرد.
شما نمیتوانید بگویید، من و خودآگاهی از جنس اینها معنی سادۀ منطقی هستند. وحدت و تمامیت یا اگو. وحدتیست، پویا، زنده و دیالکتیکی. که به قول هگل خود و نفس از خودش متمایز گشته است(که در تمام آثار هگل یافت میشود)، و در برابر ذات خودش قرار میگیرد. این ذات حضور خودآگاهانه است در تجلی معرفتشناسانه.
اساساً در عالم واقع واحد مطلق تأیّد و تشخصی نیست. هر چه هست، همان وجود مطلق عینی است که در مظاهر و درجات و مراتب ظهور یافته است. حال کیفیت این ظهور چگونه است؟ این ظهور از جنس دیالکتیک وحدت و تمایز هست.
من اساساً حیطۀ تثلیث را در وحدت وجود و کثرت ظهوراتش میبینم و در واقع به تثلیثی کیهانی قائل هستم و این همان بحثی است که در فلسفۀ کهن مصری و یونانی و هندی گفته شده است و هرمتکیستی و ابن عربی همین معنا را در عرفان اسلامی دارد.
در بحث تجلی اوّل و فیض اقدس که در این صاحت اساساً کیفیت ظهور مظهر وجود ریشه در تجلی هستی شناسانه ذات بر ذات میبینه که صور همه آینه وجود در تجلی واحد بر ذات ظاهر میگردد. به عبارت دیگر ظهورات این وجود عین بسط دیالکتیکی و بازتابی ذات بر ذات تعریف میشوند، که همین معنا را شیخ صاحب الدین سهروردی تحت عنوان نسبت انوار قاهریه بیان میکند(حکمت الاشراق). اینجا وحدتی هست که عین تمایز و در آن واحد تمایزی است که در عین وحدت است.
اساساً در دیدگاه بنده تمایز حقیقی وجودی را حتی اشیاء هم با هم ندارند، هر تمایزی هست در عالم نسبتهای بازتابی ذات با ذات است. از دیدگاه فلسفۀ وحدت وجود تمایزات هستی ریشه در انعکاس وجود در خودش دارد و به قول ابن عربی فیض اقدس تجلی اول ذات بر ذات(در بسیاری از آثار ابن عربی) یا به قول فیلسوف اسکندارنی لوگوس. در واقع در این منظر، تمام تمایزات ظهوری هستی در این تجلّی ذاتی جمع هستند و در این مقام ذات حق شامل همۀ موجودات و عین آنهاست. این بازتابی ذاتی و دیالتیک ذات به ذات هست که به تثلیث متافیزیکی موضوعیت میده. ما اساساً عین ظهور حق هستیم، به بیان قرآن به هر طرف که روی کنید وجه الله است. جز ذات حق در عالم متحقق نیست. هر چه هست، ظهور همان حقیقت است. تفاوت اشیا با هم تفاوت در حیثیت ظهور است و نسبت ظهور و بتون؛ یعنی هر شیء نسبت به شیء دیگر از وجهی ظهور آن چیزی که در شیء دیگر باطن است و آن شیء دیگر هم ظهور آن چیزی که در اوّلی باطن است و به همین جهت ما در اشیاء محدودیت و تفاوت را ادراک میکنیم، ولی به قول ابن عربی در آنِ واحد شیء خارجی هم حق است و هم خلق. با نظر به کنه واقع ما عین حق هستیم، نه اینکه حق در ما باشد یا حق بشویم. اینجاست که حضرت محمّد میفرماید «اشیاء را آنچنان که هستند بر من آشکار بفرما.» یعنی اشیاء آنچنان که هستند، نه آنچنان که تصور میکنیم. اینجاست که حلّاج انا الحق میگوید. این معنای وحدت وجود است و همۀ ظهورات و کثرات در عالم در این منظر بسط وحدت حقیقی ذات حق هستند و این بسط وحدت در خودش موضوع تثلیثی فلسفی است. یعنی هم فیض اقدس یا لوگوس و اصل مفهوم تثلیث در مسیحیت هم همین بوده است که از فلسفۀ عرفانی یهود ریشه گرفته است و همین هم عرفان و فلسفۀ اسلامی بروز یافته است. امّا چگونه بسط یک چیز در خودش ایجاد تمایز میکند؟ این مطلب به علت ذات دیالکتیکی این بحث است. در بیان بنده، تجلی ذات بر ذات یا همان ظهور لوگوس منشأ هر تمایز در عین وحدت است. وجه تمایز در کنه واقع همان وحدت است. بنابراین به قول فلاسفه که میگویند تمایز هم نهایتاً رجوع به وحدت میکند. یعنی این تمایز ذهنی یا قراردادی نیست ولی در عین حال، تمایز وجودی هم نیست و ذات در مقام متجلی با ذات در مقام متجلّی نهایتاً یکی هستند و تمایزشان عین وحدتشان است. وجه تمایز همان وحدت است که وحدت هم عین وجود است. به قول ابن عربی هو الواحد الفرد الکثیر بنفسه و لیس سواه ان نظرت بدقّة (ترجمان الاشواق)

این تنها تصویر صحیح و منطقی از عالم است.

مسیحی و علوی یا مشرک !؟

انجمن: 

با عرض سلام
بالاخره مسیحیانی که به تثلیث اعتقاد دارند مشرک هستند یا نه ؟
علویانی که گفته می شود غلات هستند چه؟ آنها که به اولوهیت علی ابن ابی طالب معتقد هستند.
آیا آنها همه باید مخیر بین خروج از مملکت اسلامی یا کشته شدن باشند یا نه !؟

با تشکر.

حیات طیبه ی زن در مکتب قرآن

انجمن: 

[="Green"]:Gol:[/]

آقای سید حسین حر مقاله ای در فصلنامه قرآنی کوثر- شماره 37 تحت عنوان کمالات معنوی و حیات طیبه زن در مکتب قرآن نوشته اند

آنچه در این مقاله به شرح و توضیح و تبیین آن پرداخته می شود عبارتند از:

[="DarkSlateBlue"]ـ نگاه اجمالی به زن در کشورها و مکاتب گوناگون و دنیای غرب و نیز نگاه اسلام به زن
ـ مقایسه حکم اسلام با سایر مکاتب و دنیای غرب در مورد حقوق زنان
ـ توجه به اینکه دین و ایمان و گوهر تقوا،‌ معماران شخصیت انسان هستند.
ـ نقش اسلام در احیای ارزش مقام زن و تکریم شخصیت آنان
ـ مساوات مرد و زن در پیشگاه خدا
ـ ارائه و ترسیم الگوی جامع شخصیت زن در اسلام توام با ویژگیهای شاخص زنان نمونه
ـ عوامل حفظ شخصیت و محبوبیت زن از منظر قرآن
ـ سهم زنان در پیشبرد و ترویج و توسعه ی اهداف اسلامی
ـ نقش زنان در تحکیم مبانی خانواده و تربیت نسلی متعهد و متدین و عالم
[/]

در این جستار مقاله ی مذکور نوشته خواهد شد

ادامه دارد ...

درسنامه آشنایی با مسیحیت

با سلام. در این مباحث هدف ما این است که به صورت مقدّماتی با مسیحیت آشنا شویم. مباحث را به بخشهای زیر تقسیم می نماییم:

1.آشنایی با تاریخچه مسیحیت

2.کتاب مقدّس و نقّادی آن

3.تثلیث و تجسّد و نقّادی آن

4.عیسای تاریخی

5.داکترین فدا

6.بشارتهای کتاب مقدّس به پیامبر اسلام

پاسخ این مسیحی رو بدین!


با سلام

دوستان یکی از مسیحیان افراطی یک جایی همچین پستی زده...

لطفا در صورت امکان یک پاسخ منطقی به من بدین تا به اون فرد بگم...

با تشکر از شما

پست اون به شرح زیر هست:




تسلیم یا انتخاب ؟

«...پس امروز برای خود انتخاب کنید چه کسی را عبادت خواهید نمود، خواه خدایانی را که پدران شما که آن طرف نهر بودند عبادت نمودند، خواه خدایان آموریان که شما در زمین ایشان ساکنید. و اما من و خانوادۀ من یهوه را عبادت خواهیم نمود.» (یوشع باب ۲۴ آیه ۱۵)

آیاتی که پیش رو داریم کلام «یوشع» است که پس از مرگ موسی رهبری قوم خداوند به وی واگذار شد. تحت رهبری او قوم اسرائیل سرزمین کنعان را به تسخیر درآورد. یوشع در انتهای دورۀ حیاتش تمام قوم را به حضور خداوند جمع کرده و پس از مخاطب ساختن ایشان و یادآوری حوادث گذشته و کمکهای خداوند، با جملات فوق آن‌ها را به چالش می‌خواند. او قوم را دعوت به انتخاب می‌کند؛ بین خدایانی که پدرانشان پرستیدند، خدایانی که همسایگان اطرافشان می پرستیدند و یهوه: خدای حقیقی.

ارادۀ خداوند این است که ما او را بطور آگاهانه برگزیده و پیروی نمائیم. زیرا او ما را موجوداتی عقلانی آفریده و به ما قدر تشخیص و انتخاب داده است. هرچند ما نقشی در انتخاب خانواده، محل تولد و یا رنگ پوستمان نداریم اما می‌توانیم همسر آینده، دوستان، محل زندگی، کار و تحصیل خود را برگزینیم. شکی نیست که در مورد دین و ایمان نیز خداوند به ما حق انتخاب داده است زیرا باها و بارها در کلامش ما را بسوی خود دعوت می‌کند. خداوند برای ما حتی دلیل می‌آورد که چرا بایستی تنها او را پرستش و خدمت کنیم.

وقتی که لشکر اعراب جاهلی به امپراطوری پارس حمله کردند، آن‌ها به کسی حق انتخاب ندادند. به روایت مکتوب تاریخ، دین جاهلی با زور شمشیر تحمیل شد و تنها راه تسلیم بود و گفتن شهادت. بعد از فتح قادسیه هر کودکی که در این خاک بدنیا آمد در گوشش اذان و صلوات خواندند و او مسلمان زاده شد. هیچ انتخابی در کار نبود. گذر زمان چیزی را تغییر نداده، هنوز نیز این سرنوشت هر کودکی است که در این خاک بدنیا بیاید. اگرچه این مطلب حقیقت تلخی است اما دقیقأ گویای وضع شماست اگر به مسیح ایمان نداشته باشید.

اگر باور ندارید از خود سؤال کنید که چه زمانی تصمیم گرفتید مسلمان شوید؟...این تصمیم از قبل برای شما گرفته شده، پیش از آنکه حتی بدنیا بیائید!

اما خوشبختانه اگر در آن دین موروثی بدنیا آمدید، این شانس را داشته‌اید تا حقانیت ادعایش را به صورت تجربی در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید و همچنین در منش و زندگی پیروانش از نزدیک مشاهده کنید. انقلاب اسلامی تنها یک برکت واقعی داشت و آن این بود که دین جاهلی را که بطور کامل در جامع پیاده شده، به معرض دید عوام گذاشت تا صحت ادعاهایش را برای خود بررسی کنند. همین نکته باعث شده که هزاران نفر به آن پشت کرده و جویای خداوند زنده و واقعی شوند. این ضرب‌المثل به واقعیت پیوسته که «عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد». امروزه هزاران مسیحی در ایران و سایر نقاط دنیا هست که روزی مسلمان زاده بودند و با اینکه مرتد حساب شده و مجازات مرگ در انتظارشان است اما چنان یقینی به واقعیت ایمانشان دارند که حتی چنین مجازاتی نیز باعث روی گردانی از ایمانشان نمی‌شود.

شاید شما نیز دچار سر‌خوردگی شده‌اید و بدنبال حقیقت هستید. شاید از خود پرسیده باشید که از کجا معلوم آنچه من بدان باور دارم واقعأ آخرین و بهترین ادیان باشد!

به یاد داشته باشید که شما مسئول تمام تصمیم های زندگیتان هستید. خداوند به شما درک و شعور داده و حق انتخاب دارید. هیچ‌کس نمی‌تواند این حق را از شما بگیرد. خداوند شما را آزاد آفریده و مایل است او را جویا شده وتنها او را پرستش کنید.

شاید بپرسید که چرا باید دین جاهلی را رها کنم؟ چه فرقی است بین دین جاهلی و میسحیت؟ مگر همۀ ادیان شبیه هم نبوده و در نهایت به یک راه ختم نمی‌شوند؟

با استناد به کلام خداوند سعی می‌کنیم تا برایتان دلایلی بیاوریم تا دریابید که تنها و تنها یک راه بسوی خداوند وجود دارد. وظیۀ شماست که بر این شواهد تعمق کرده، صحت و سقمشان را سنجیده و آگاهانه برگزینید. آیا خدایی را انتخاب می‌کنید که پدرانتان و همسایگانتان عبادت کردند؟

۱- تنها از طریق مسیح است که می‌توان خدای واقعی را شناخت.

چون ذات خداوند روحانی و فرای این جهان مادی است، تنها راهی که ممکن است بدان طریق او و صفاتش را بشناسیم از راه مکاشفه است. هر چند خلقت و جهان اطراف ما نشانه از آفریننده و خالقی دارد اما به صرف مطالعه این جهان و جزئیاتش نمی‌توانیم پی ببریم که آفریننده آن چه صفاتی دارد و یا چگونه می‌توان به او نزدیک شد.

خداوند از راه مکاشفۀ کلامش در کتاب مقدس، ذات و ارادۀ خود را آشکار ساخته و علاوه بر این راه نزدیک شدن به خود را نیز به ما نشان داده است. او خود را خدایی قدوس و پاک معرفی می‌کند که از گناه بیزار است. آدمی به سبب گناهانش نمی‌تواند به خداوند نزدیک شود ولذا به میانجی و واسطه ای نیاز دارد. مسیح همان واسطه است. او غایت و نهایت مکاشفات خداوند است؛ کلام که جسم پوشید و در قابل بشری به زمین آمد. لذا نویسندۀ رسالۀ عبرانیان چنین می‌گوید: «خدا که در زمان گذشته به روش‌های متعدد و طریق های مختلف بوسیلۀ پیامبران با پدران ما سخن گفت، در این ایام آخر با ما بوسیلۀ پسر خود سخن گفت...» (رسالۀ عبرانیان باب ۱ آیات ۱-۲)

۲- تنها مسیح است که می‌تواند شما را از درون و بطور اساسی تغییر بدهد.

حتمأ به تجربه دریافته‌اید که دین و مذهب در بهترین حال مردمان را تبدیل به افرادی ریاکار می‌کند؛ کسانی که فرق خوب و بد را می‌دانند اما چیزی را که خطاست انجام داده و برایش بهانه تراشی می‌کنند. کسانی که بسرعت عصبانی شده و جلو خشمشان را نمی‌گیرند، افرادی که دروغ گفتن عادتشان شده و به قولشان نمی‌شود اعتماد کرد،افرادی پر از کینه و نفرت و حسادت، کسانی که به مواد مخدر یا تماشای صحنه‌های شهوانی معتاد شده‌اند و بسیاری گناهان دیگر که به شکل رفتاری درآمده است.

مذهب، ترس از زندان و نیروی قضایی قادر نیست جلو چنین گناهانی را بگیرد. ولی کسی که به مسیح ایمان آورد خداوند به او دلی تازه می‌دهد، کاری که بدان «تحول روحانی» می‌گویند. بدین نحو خداوند، فرد را از درون تحول می‌دهد و گویی احکامش را در ضمیر وی نقش می‌کند در نتیجه او مایل و راغب به انجام ارادۀ خداوند می‌گردد. ایماندار مسیحی خداوند را دوست داشته و احکامش را حفظ می‌کند و از شرارت دوری می جوید، نه از روی ترس از جهنم بلکه بدلیل همان تغییر بنیادی که در وی ایجاد شده است. تغییری که همۀ ما بدان نیاز داریم.

جای تعجب نیست که کلام خداوند ایماندار را خلقت تازه می‌خواند: «پس اگر کسی در مسیح باشد خلقت تازه ایست. چیزهای کهنه درگذشت، اینک! همه چیز تازه شده است.» (رسالۀ دوم قرنطیان باب ۵ آیه ۱۷)

۳- تنها مسیح می‌تواند به شما اطمینان کامل از رستگاری بدهد.

فردی که از گناهانش توبه کرده و به مسیح ایمان بیاورد، بلافاصله و به طور کامل در نظر خداوند پارسا شمرده می‌شود. مسیح گناهان او را بر دوش کشیده و در نتیجه خداوند از نظر قضایی او را بی‌گناه می شمارد. رستگاری از راه ایمان به مسیح است و کلام خداوند به روشنی می‌آموزد که برای دریافتش نیازی به هیچ عمل نیک و شایسته ای نیست. در کلام خداوند این یقین به ایمانداران داده شده که آن‌ها ‹درحال حاضر› رستگار شده‌اند هر چند هنوز پایشان به بهشت نرسیده است.

به ایمانداران وعده داده نشده که در روز جزا و بسته به اعمالشان به حسابشان رسیدگی خواهد شد. خیر، خدای واقعی مثل حاجی بازاری قضاوت نمی‌کند بلکه به ایماندارانش یقین می‌دهد که آن‌ها هم‌اکنون پارساشمرده شده‌اند و دیگر محکومیتی برایشان نیست. این آموزه کلام به ایمانداران آرامش واقعی می‌بخشد که غیر ممکن است این دنیا و یا هیچ مذهب دیگری آن را ببخشد. ریشه این آرامش در محبت تغییر ناپذیر خداوند به ایمانداران است. آرامش که بویژه بستر مرگ را بدل به اتاق انتظار می‌کند. در کلام چنین می‌ خوانیم: «زیرا یقین می‌دانم که نه مرگ و نه حیات و نه فرشتگان و نه رؤسا و نه قدرتها و نه چیزهای حال و نه چیزهای آینده. و نه بلندی و نه پستی و نه هیچ مخلوق دیگر، قدرت نخواهد داشت که ما را از محبت خدا که در خداوند ما مسیح عیسی است جدا سازد.» (رسالۀ رومیان باب ۸ آیات ۳۸-۳۹)

۴- تنها مسیح می‌تواند شما را از گناهانتان و عواقبش نجات دهد.

بزرگترین مشکل ما مسئلۀ گناه است. ما نه فقط کارهایی را که خلاف احکام خداوند است انجام می‌دهیم، بلکه گناه بطور ذاتی در ما ریشه دوانیده و اندیشه و افکار ما را تحت نفوذ خود قرار داده است. ما در ذهن خود از دیگران نفرت داریم، در خیال خود از دیگران انتقام می‌گیریم، حسادت می‌ورزیم، بدی دیگران را می‌طلبیم، خودخواه و مغرور هستیم و طومار گناهانمان طولانی است.

خداوند چون پاک و قدوس است هیچ گناهی را به حضورش راه نمی‌دهد. گناه بایستی مجازات شود و لذا مسیح به زمین آمده و قالب بشری به خود گرفت تا به جای ایمانداران بر صلیب مجازات شود. وی کفارۀ گناهان ایماندارانش را با خون خود پرداخت. او یگانه نجات دهنده و میانجی بین انسان و خداست. تنها در مسیح بخشودگی و آمرزش از گناهان یافت می‌شود. این حقیقتی است که تمام پیامبران خداوند بدان اشاره می‌کنند. «و جمیع انبیاء بر او شهادت می‌دهند که هر که به وی ایمان آورد به اسم او آمرزش گناهان را خواهد یافت» (کتاب اعمال رسولان باب ۱۰ آیه ۴۳)

۵- تنها مسیح است که قادر است با شما همدردی کند.

آیا احساس تنهایی و جدا افتادگی می‌کنید؟ آیا کسی نیست که شما را درک کند؟ آیا نیاز به کسی دارید تا با شما همدردی کند و معنی غم و رنج و سر‌خوردگی را بداند و آنرا تجربه کرده باشد؟

همۀ ما در زندگیمان با رنجها و سختی‌هایی روبرو می‌شویم که بسیار شخصی اند. به قول آن نویسنده: ‹در زندگی زخمهایی هست که نمی‌شود آنها را به کسی گفت› زیرا اگر هم بگوئیم فایده‌ای ندارد و کسی به عمق رنجمان پی نمی‌برد. چیزی که از درون ما آزار می‌دهد و طعم حیات را در کاممان تلخ می‌سازد، به علاوۀ حس بی پناهی و بی کسی.

در چنین بحران غیرقابل وصفی، تنها مسیح است که می‌تواند به شما یاری رساند. زیرا او خدای متعال است که وارد قالب بشری شد تا شریک همۀ تجربه‌ها و لحظات تاریک بشری گردد- بدون گناه-. او به تجربه از درد تنهایی، سوء نیت اطرافیان، تهمت و افترا، گرسنگی، خستگی و رنج و دردهای بدنی آگاه است.

او که به زمین آمد تا ما را با خداوند آشتی دهد، در تمامی سختی‌ها و مرارت‌های زندگی به سان ما آزموده گشته و به تجربه با آن‌ها آشناست و زمانی که بسویش دست دعا برمی‌داریم به یاریمان خواهد آمد. «زیرا کاهن اعظمی نداریم که نتواند همدرد ضعف‌های ما بشود بلکه در هر چیز مثل ما آزموده شده، بدون گناه.» (رسالۀ عبرانیان باب ۴ آیه ۱۵ )

۶- تنها مسیح است که دوست و حامی شما خواهد بود.

در اندیشۀ پیروان دین جاهلی، ‹خدا› نیرویی مهیب و عظیم و فاقد هر گونه احساسی است. چگونه کسی می‌تواند عاشق چنین ‹نیروی بدون احساسی› شود؟ مکتب صوفی ها و پیروانش بیهوده سعی کردند تا پاسخی پیدا کنند.

مسیح اما پیروانش را بنده و برده خطاب نمی‌کند بلکه آنها را دوستان خود می‌خواند و چون دوست با ایشان رفتار می‌کند. «دیگر شما را بنده نمی‌خوانم زیرا که بنده آنچه را که آقایش می‌کند نمی‌داند. اما شما را دوست خوانده‌ام زیرا که هرچه از پدر شنیده‌ام به شما بیان کردم» (انجیل یوحنا باب ۱۵ آیه ۱۵)

خدایی که به ما احساسات را داده خود منشأ عشق، محبت، راستی، وفاداری و نیکی است. دوستی که جان خود را بر روی صلیب برای نجات دوستدارانش فدا کرد. چه دلیل دیگری برای اثبات دوستی اش می‌خواهید؟

چه دوستی بهتر از خداوند؟ دوستی که در زمان بحران و ناملایمات زندگی به یاریتان بشتابد. او که توان انجام هر کاری را دارد و حل هیچ مشکلی برایش ناممکن نیست. دوستی که دعای ایماندارانش را می‌شنود و به آن پاسخ می هد. یکی از تجربه‌های شیرین نوایمانداران مسیحی این است که پاسخ دعاهایشان را از خداوند می‌گیرند. او بارها و باره در تنگناها به یاریشان آمده و با پاسخ به دعای ایشان دوستی خود را اثبات نموده است.

اگر پدرانتان از روی سادگی، تنبلی و یا ترس سر تسلیم فرود آورده و باورهای موروثی را بدون تحقیق و پرس و جو، به عنوان حقیقت پذیرفتند، اما شما این حق را دارید که خدای زنده و حقیقی را برگزینید. خدای محبت را که حتی به دشمنانش نیز نیکی می‌کند، خدایی که از مرگ شریران خشنود نمی گردد بلکه می‌خواهد تا همه نجات یابند. خدایی را انتخاب کنید که به خاطر محبتش به گناهکارن ملکوت جلال را ترک کرده به زمین آمد و تحقیر شده و رنج کشید تا ما رنج نکشیم. خدایی که مجازات ایماندارانش را خود متحمل شد تا آنها تا رستگار شوند.

به مسیح مصلوب بنگرید، آنچه که دستها و پاهای او را بر صلیب نگاه داشت، نه آن میخها بلکه محبت بی کرانش بود. او شما را از بندگی به دوستی و به ملکوت پدرش می‌خواند؛ به آزادی از گناه و مجازات آن. از باورهای گذشته و گناهانتان توبه کرده بسوی خداوند روی کنید. خدای زنده را انتخاب کنید و اگر با صمیم قلب او را بخوانید، بدون شک شما را خواهد پذیرفت. آنگاه و تنها آن زمان است که درستی همۀ این شواهد را به تجربه درخواهید یافت.

برچسب: 

منابع در مورد مسیحیت ( راهنمایی )

سلام

دوستان و کارشناسان گرامی کتاب یا مقاله یا سایتی که در مورد مسیحیت باشه برام معرفی کنید یه تحقیقی دارم در مورد این دین می کنم واسه خودم .
البته در موردش کمی خوندم ولی هنوز نیاز دارم بیشتر بدونم و اینکه اناجیلشو چه طوری تهیه کنم هم بفرایید

در این زمینه هر بزرگواری اطلاعاتی داره ممنون می شم به بنده
دهد خیلی احتیاج دارم با تشکر

اعتقاد به تثلیث در مسیحیت و دلایل رد آن !!؟؟!!

اعتقاد به تثلیث در مسیحیت چیست و و دلایل رد آن کدامند ؟

:Gol::Gol:

حقوق زن در مسیحیت، چرا و چگونه؟

آیا مسیحیت حقوق زن را پاس داشته است؟
آیا زن در کتاب مقدس ارزشمند است؟

آیا …



در این پست در باره سوالات فوق چیزهایی می خوانید و نظرات ارزشمند شما مرا راهنمایی خواهد کرد.



شعار مسیحیان معتدل در حقوق زن این است که حقوق مرد و زن با یکدیگر برابر است. در مقابل این اقلیت دو گروه دیگر قرار دارد. به عبارت دیگر بقیه مسیحیان یا در زمره کسانی هستند که حقوق زن را برتر از مرد می شمارند و عقده هایشان را در قالب های کنوانسیون های فیمینیستی گشایش می دهند ، یا در زمره کسانی هستند که مرد را برتر از زن می دانند و چشمشان را بر ظلم ها و تحقیر هایی که به زنان وارد می شود می بندند. این مسیحیان بر اسلام می تازند که دین اسلام حقوق و جایگاه زن را محترم نشمرده است. آیا واقعا این گونه است.
آیا اسلام که در حق زن و مرد قائل به تفاوت است نه تساوی ،‌ ظلم کرده است؟

فرض کنید دو کودک نزد شما هستند . یکی فوق العاده گرسنه است و دیگری فوق العاده سیر اما تشنه . آیا اگر کسی بیاید و بگوید به هر دو به یک اندازه غذا بدهید ، حقوق آنها را محترم شمرده است؟ ایا اگر دیگری بیاید بگوید غذا را رها کن.
به هر دوی آنها به یک اندازه آب بده. آیا این هم جایگاه و حقوق آن ها را مراعات کرده است ؟ یا این که نفر سوم بیاید و بگوید به گرسنه غذا بدهید و به تشنه آب؟
امیدوارم پاسخ مناسب را خودتان دریافته باشید.

در مسیحیت وقتی که می خواهند بگویند زن ارزشمند است ،‌ به آیه زیر از کتاب مقدس استناد می کنند:‌

۲۷ .. همة شما که در مسیح تعمید یافتید مسیح را در برگرفتید. ۲۸ هیچ ممکن نیست که یهود باشد یا یونانی و نه غلام و نه آزاد و نه مرد و نه زن زیرا که همة شما در مسیح عیسی یک می‌باشید(غلا ۳ : ۲۸).

از همین رو پیوسته به وضعیت حقوق زن در ادیان مختلف اعتراض می کنند و در حالی که آگاهی کافی ندارند به نقد حقوق زن در اسلام می پردازند.

این در حالی است که پاسخ شایسته و در خوری را در قبال سوالات زیر از ایمانداران مسیحی ندیده ام و امیدوارم اکنون با نظرات خوب مسیحیان آگاه راهنمایی شوم.
دوستان خوبم:

اگر شما به حکم ورود بانوان حائض به مسجد معترض هستید ،‌ پس چرا اجازه نمی دهید ،‌ زنان حائض وارد هیکل شوند؟

اگر به حکم نفاس معترضید ،‌ پس چرا معتقدید اگر زنی فرزند پسر به دنیا آورد تا هفت روز نجس است و اگر فرزند دختر به دنیا آورد تا دو هفته؟‌

لاویان ۱۲ : « ۱ و یهُوَه موسی را خطاب کرده گفت:
۲ “بنی اسرائیل را خطاب کرده بگو: چون زنی آبستن شده پسر نرینه ای بزاید آنگاه هفت روز نجس باشد موافق ایام طَمث حیضش نجس باشد.
۳ و در روز هشتم گوشت غُلفة او مختون شود.
۴ و سی و سه روز در خون تطهیر خود بماند و هیچ چیز مقدس را لمس ننماید و به مکان مقدس داخل نشود تا ایام طُهرش تمام شود. ۵ و اگر دختری بزاید دو هفته بر حسب مدت طَمث خود نجس باشد و شصت و شش روز در خون تطهیر خود بماند. »

اولا چرا زن باید نجس باشد.
ثانیا چرا برای فرزند دختر این نجاست دو برابر و به اندازه دو هفته است؟‌

کتاب مقدس از ۶۶ سفر تشکیل شده است که به اذعان نویسندگان و پژوهشگران مسیحی همه این اسفار توسط نویسندگان مرد نوشته شده است.
شما که به حقوق زن در اسلام ایراد می گیرید ، پس چرا خداوند حتی یک زن را هم به عنوان نویسنده حتی یک بخش کوتاه و مختصر از یکی از اسفار برنگزیده است؟!

چرا حتی به یکی از زنان سبط لاوی اجازه نداده است تا کهانت و خدمت در خیمه اجتماع در هیکل (درعهد قدیم) را بر عهده بگیرد؟!

چرا خداوند از میان دوازده رسول و حواری مسیح علیه السلام حتی یک نفر زن هم برنگزیده و همه حواریون مسیح مرد هستند؟!

از این دوازده نفر گذشته ،‌ چرا در آن هفتاد رسولی که خداوند فرستاد ،‌ حتی نشنیده ایم یک نفرشان زن باشد؟!:Sham:


چرا در اعمال رسولان فصل ۶ آیه سه آمده است : ای برادران هفت مرد نیک‌نام و پر از و حکمت را از میان خود انتخاب کنید تا ایشان را بر این مهم بگماریم؟
چرا نگفته است هفت زن؟
یا حتی یک زن؟‌
چرا همه باید مرد باشند؟! مگر دلیل انتخاب این هفت مرد خدمت به بیوه زنان نبوده است (بیوه‌زنان ایشان در خدمت یومیه بی‌بهره می‌ماندند)؟ خوب در اینجا چه فلسفه ای وجود داشته است که به بیوه زنان باید مردان خدمت کنند نه زنان ؟!

در نامه پولس به قرنتیان (اول قرنتیان فصل ۱۵)، برای اثبات قیام مسیح نام مردان بسیاری آورده می شود که در میان آنها حتی یک زن هم نیست . این نیاوردن نام یک زنان در میان اسامی که گفتیم ،‌ قطعا به دلیل خاصی بوده است . چرا که اولین کسی که شاهد قیام مسیح بود ، مریم بود و او بود که نخستین بشارت به قیام را اعلام کرد.
اما چرا نام وی از لیست شاهدان قیام مسیح حذف شده است؟
ایا این یک دلیل آشکار بر نادیده گرفتن جایگاه زن در مسیحیت نیست؟‌

در کلیسای اولیه به تفصیلی که در نامه های اول تیموتاوس و تیطس آمده است،‌ روی سخن با اسقف ها و شماسان مرد است و در این میان از زنان اسقف و شماس خبری نیست؟‌!
کما این که در عهد جدید ما اصلا نامی از زنان بشارت دهنده یا شبان یا معلم به همان معنای عامی که در عهد جدید است ،‌ نمی بینیم.

در هیچ جایی از عهد جدید نام زنی نیامده است که به دست او معجزه ای رخ داده باشد. در حالی که در قرآن کریم در مورد حضرت مریم علیها سلام آمده است:‌

درد زایمان او را به کنار تنه درخت خرمایی کشاند؛ (آنقدر ناراحت شد که) گفت: «ای کاش پیش از این مرده بودم، و بکلّی فراموش می‌شدم!» ناگهان از طرف پایین پایش او را صدا زد که: «غمگین مباش! پروردگارت زیر پای تو چشمه آبی (گوارا) قرار داده است! و این تنه نخل را به طرف خود تکان ده، رطب تازه‌ای بر تو فرو می‌ریزد!

در مکاشفه یوحنا سخن از دو شاهد نبی مرد است نه دو شاهد زن یا یکی زن و دیگری مرد.
به نظر من که یک مسلمان هستم و قائل به تفاوت حقوق زن و مرد ، حقوق زن در اسلام و مسیحیت هر دو محترم است . اما از نظر برادران و خواهران مسیحی که قائل به تساوی حقوق زن هستند ،‌ سوالات فوق چگونه پاسخ داده می شود؟ آیا واقعا مسیحیان حقوق زن در دین خود و کتاب مقدس را درک کرده اند؟‌
با سپاس فراوان از سید محمد رضا طباطبایی

تثلیث یا شرك گرایی در ذات خدا

یكی از عقاید مشهور در آئین مسیحیت، ‌عقیده تثلیث (سه خدایی) است، آنان در عین این كه خود را موحد و یكتا پرست میدانند به اقانیم ثلاثه (ذوات سه گانه) عقیده دارند، كه عبارتند از:

1. اقنوم ذات (خدای پدر)
2. اقنوم كلمه (خدای پسر)
3. اقنوم حیات (روح القدس)

به اعتقاد آنان هر یك از آنها به صورت كامل از حقیقت الوهیت برخوردار است و همگی در حقیقت الوهیت یكسانند، پس حقیقت الوهیت یك چیز است، بدین جهت خدا در عین این كه یكی است، سه تا است.

به عبارت دیگر، ذات خداوند (خدای پدر) توسط اقنوم حیات (روح القدس) در اقنوم كلمه (مسیح) حلول كرده و به صورت او نمایان شده است، چنان كه انجیل یوحنا با این عبارت شروع میشود:

در ابتدا كلمه بود، و كلمه نزد خدا بود، و كلمه خدا بود، و كلمه جسم گردید و میان ما ساكن شد.[1]

و در رساله پولس حواری، كه حدود ده سال قبل از انجیل یوحنا نگارش یافته آمده است:

خدا، كه در زمان گذشته با اقسام متعدد و طرق مختلف توسط پیامبران با پدران ما تكلم میكرد، در این ایام به وساطت پسر خود با ما تكلم نمود، او را وارث جمیع موجودات قرار داد، به واسطه او عالمها را آفرید.[2]

بنابراین، مسیحیان در این باره سه عقیده دارند:

1. مسیح فرزند خدا است.
2. مسیح خدا است (خدای مجسم).
3. سه ذات الهی وجود دارد، و خدا سومی آنها است.

اینها عقایدی است كه قرآن كریم نیز آنها را یادآور شده، و همگی را به عنوان عقاید كفر آمیز تخطئه نموده است، چنان كه میفرماید:

1. «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ؛[3] آنان كه گفتند خدا همان مسیح فرزند مریم است كافر، شدهاند».

2. «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَهٍ؛[4] آنان كه گفتند خدا سومی سه تا است، كافر شدهاند، جز خدای یكتا، خدایی نیست.

3. «وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ یُضاهئونَ قَوْلَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ؛[5] نصاری گفتند مسیح فرزند خداست، این عقیده آنان همانند عقیده كافران پیشین است.
از این آیه استفاده میشود كه اعتقاد به الوهیت مسیح و اینكه او فرزند خداست، از عقاید كافران پیشین وارد دیانت مسیحی شده، و هرگز از عقایدی نیست كه حضرت مسیح آنها را به پیروان خود آموزش داده است. چنان كه گوستاولوبون فرانسوی (1841ـ1931) كه خود پیرو آئین مسیحیت است گفته است:

«مسیحیت در طول پنج قرن نخست از حیات خود، با جذب افكار فلسفی و مذهبی یونانی، رومی، و شرقی تطوراتی یافت، و آمیزهای از عقاید دینی گردید، تثلیث جدید (اب، ابن، روح القدس) جایگزین تثلیث قبلی (نروبیتر، وزنون، نرو) گردید، و پرستش خدایان سه گانه جایگزین خدایان قدیم شد.» [6]

پاورقی______________________________
[1] . كتاب مقدس، عهد جدید، انجیل یوحنا.
[2] . همان، رساله پولس.
[3] . مائده/ 17و 72.
[4] . مائده/73.
[5] . توبه/30.
[6]. ر.ک: عقاید استدلالی، علی ربانی گلپایگانی.

اخطار به جوانان: مراقب گرگهای در لباس گوسفند باشید

مبلغین مسیحی زمانی که میخواهند جوانان ما را به سوی مسیحیت، جلب کنند، مدام از دین محبت و این که خدا محبت است، سخن میگویند. مسیحیان خود را بره های خدا میدانند!! و در حین تبلیغ هم سعی میکنند، مثل همان بره بی آزار جلوه کنند، ولی آیا این ظاهر برّه مانند، باطن آنها را نشان میدهد یا جوانان ما با گرگهایی در لباس میش روبرو هستند؟

میخواهیم با هم به بررسی این مهم بپردازیم. من فکر میکنم که با پاسخ به سه پرسش زیر ما به پاسخ سؤال فوق را نیز خواهیم دانست:

1. آیا خدایی که کتاب مقدس مسیحیان نشان میدهد، به راستی خدای محبت است؟
2. آیا مسیحیت دین محبت و دوستی است؟
3. مسیحیت به کدامیک دعوت میکند: خدا یا شیطان؟

حال با هم به بررسی پاسخ پرسشهای فوق میپردازیم:

1.آیا خدایی که کتاب مقدس مسیحیان نشان میدهد، به راستی خدای محبت است؟

پاسخ پرسش فوق بدون شک منفی است. خدایی که کتاب مقدس معرفی میکند، فرمان به کشتار انسانها و حتی زنان و حتی کودکان و حتی حیوانات میدهد:

" يَهُوَه صبايوت چنين ميگويد: آنچه عماليق به اسرائيل كرد، بخاطر داشته ام كه چگونه هنگامي كه از مصر برميآمد، با او در راه مقاومت كرد. پس الان برو و عماليق را شكست داده، جميع مايملك ايشان را بالكل نابود ساز، و بر ايشان شفقت مفرما بلكه مرد و زن و طفل و شيرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بكش"
(اول سموئیل15: 3و2)

"اما از شهرهاي‌ اين‌ امت‌هايي‌ كه‌ يَهُوَه‌، خدايت‌، تو را به‌ ملكيت‌ مي‌دهد، هيچ‌ ذي‌نفس‌ را زنده‌ مگذار. بلكه‌ ايشان‌ را، يعني‌ حتيان‌ و اموريان‌ و كنعانيان‌ و فَرِزّيان‌ و حِوّيان‌ و يبوسيان‌ را، چنانكه‌ يَهُوَه‌، خدايت‌، تو را امر فرموده‌ است‌، بالكل‌ هلاك‌ ساز."
(تثنیه20: 17-16)

و امثال این آیات در کتاب مقدس بسیارند. خب با این حساب، خدایی که فرمان به کشتار زنان و کودکان بدهد، را هیچ عاقلی "خدای محبت" نمینامد و در مورد چنین خدایی نمیگوید که "خدا محبت است!"

حضرت عیسی(ع) که به خیال مسیحیان خدای پسر است، چطور؟

در مورد حضرت مسیح نیز طبق کتاب مقدس، وضع به همین منوال است. حضرت عیسی(ع) طبق کتاب مقدس مسیحیان، به خاطر شکستن قانون و به خاطر ریاکاری با فریسیان مخالفت کرد و آنها را ملامت نمود و شاهد رفتار پرخاشگر عیسی(ع) در مقابل فریسیان در باب 23 از انجیل متی هستیم.
در مورد شخصیت عشق و مرحمت عیسی(ع) چطور؟ او غیر مسیحی و یهودیان، را به "سگ" منتسب میکند(متی6:7 و 26:15). او همچنین درخواست کمک زن غیریهودی، را رد کرد.(متی15: 25-23) عیسی(ع) با تازیانه به مردمی که حرمت روز شنبه را نگه نمیدارند، حمله میکند، و آنها را از معبد بیرون میکند و سکه‌های صرّافان را بر زمین میریزد و تختهایشان را واژگون میکند(یوحنا15:2). عیسی(ع) گفت: "امّا آن‌ دشمنانِ من‌ كه‌ نخواستند من‌ بر ايشان‌ حكمراني‌ نمايم‌، در اينجا حاضرساخته‌ پيش‌ من‌ به‌ قتل‌ رسانيد."(لوقا27:19) و همچنین عیسی(ع) کودکان را بخاطر گناهان مادرشان خواهد کشت.(مکاشفات یوحنا23:2)

پس میبینیم که به کار بردن واژگانی دربارۀ محبت، از طرف کسانی که خدای پدر و خدای پسرشان، را اینگونه توصیف میکنند، امری غیر عقلانی است.

2.آیا مسیحیت، دین محبت و دوستی است؟

پاسخ این پرسش نیز، بدون شک منفی است. با نگاهی به تاریخ مسیحیت میبینیم که اینطور نیست.
به غیر از آنهمه آدمکشی و انسانسوزی که به اسم دین در داخل اروپای مسیحی هزاران نفر را به کام مرگ کشید، در مقابل یهودیان و مسلمین نیز، مسیحیان اوج وحشیگیری خود را نمایاندند. در زیر فقط به چند مورد از دهها مورد جنایات مسیحیان اشاره میکنم:

- کشتار و نسل کشی وحشیانۀ یهودیان در دوران قرون وسطی تا جایی که یهودیان اروپا به دولت مسلمان عثمانی پناهنده شدند.

***

-کشتار مسلمین مقیم اسپانیا پس از سقوط دولتهای اسلامی آندلس، آنهم بعد از صدور اجازۀ اقامت برای مسلمین در قرن پانزدهم میلادی! باقیماندۀ این گروه نیز بعد از فاجعۀ انسانی توسط کشتیهای عثمانی نجات یافتند.

***

-کشتن مردم عادی بیت المقدس، اعم از زن و کودک آنهم در مسجدالاقصی و بعد از امان دادن به آنها! در سال ۱۰۹۹ میلادی و در اولین جنگ صلیبی.

***

-کشتن اسرای مسلمان سلجوقی و خوردن گوشت تن آنها برای ترساندن جاسوسانی که در بین سپاه صلیبی حضور داشتند در اولین جنگ صلیبی.

***

-کشتن ۲۰۰ اسیر مسلمان عثمانی، در آخرین محاصرۀ قسطنطنیه، در پاسخ به کشته شدن ۴۰ نفر از نیروهای بیزانسی در حین عملیات پارتیزانی بر ضد عثمانیان در سال ۱۴۵۳ میلادی. بیزانسیها حتی سرهای بریدۀ این اسرا را بر روی باروها قرار دادند تا عثمانیها ببینند!

***

- در حملۀ روسها به قلعه اسمعیل در ساحل رود دانوب، در سال ۱۷۹۰ میلادی فرمانده روسها بخاطر نداشتن غذا به سربازانش دستور داد از گرفتن اسیر خودداری کنند و روسها تمام مدافعین قلعه را اعم از کسانی که تسلیم شدند یا زخمی شدند را کشتند و حتی یک نفر را زنده نگذاشتند!

***

-در شورشهای جدایی یونان از دولت عثمانی در سال ۱۸۲۱ میلادی، یونانیهای شورشی اقدام به کشتار مسلمین کردند و حتی به زنان و کودکان نیز رحم نکردند به همین خاطر است که الان در یونان تعداد مسلمانان خیلی کم است.

***

-در ۲۴ اوت ۱۵۷۲ در شب عید سنبارتلمی کلیساهای پاریس ناقوسهای خود را به صدا در آوردند. کاتولیکها شب هنگام به خانه های پروتستانها ،که قبلا آنها را با صلیب سرخ علامتگذاری کرده بودند، هجوم بردند و نه تنها مردان و زنان پروتستان را کشتند بلکه به کودکانشان نیز رحم نکردند و آنها را نیز از دم تیغ گذراندند! این کشتار وحشیانه از پاریس به به شهرهای دیگر فرانسه سرایت کرد و در طول دو هفته، ۳۰۰۰۰ نفر از فرانسویها به جرم اعتقاداتشان توسط کاتولیکها کشته شدند. پاپ، رهبر کاتولیکهای جهان، به مناسبت این کشتار بیرحمانه و ددمنشانه، شهر رم را چراغانی نمود و مدالی را به یادگار این کشتار منتشر کرد.

پروتستانها چطور؟

سفسطه ای که معمولاً اینگونه مواقع از سوی پروتستان-مسیحی ها، مطرح میشود این است که این وقایع مربوط به کلیسای کاتولیک و ارتدوکس است و به ما ربطی ندارد! گذشته از اینکه فرقۀ ضالۀ پروتستانت، یک فرقۀ منحرف و فاقد ارزش است و از آیین مسیح نسبت به کاتولیکها و ارتدوکسها، دورتر است و حق این را ندارد که خودش را مسیحیت اصیل جلوه دهد، باید بگوییم، کارنامۀ پروتستانها نیز به هیچ وجه درخشانتر از کاتولیکها و ارتدوکسها نیست.

پروتستانها پس از لوتر به سرعت در انگلیس نفوذ یافتند، زیرا پادشاه انگلیس با کاتولیکها دشمن شده بود، مطالب زیر را در مورد ظلمهای آنها در این کشور به کاتولیکها بخوانید:

-کشیش تامس انگیسی از علمای کاتولیک، در کتاب خود، چاپ سال 1851، که در زبان عربی به نام "مرآت الصدق" ترجمه شده است، در صفحۀ 41 و 42 گفته است که فرقۀ پروتستانت در ابتدای امر ششصد و چهل و پنج کاروانسرا را غارت نموده و نود مدرسه و دو هزار و سیصد و هفتاد و شش کلیسا و یکصد و ده راسته را از صاحبانشان گرفتند و به قیمت نازل فروختند و یا اینکه سرانشان بین خودشان تقسیم نمودند و چند هزار فقیر مفلوک عریان را از شهرهای خود اخراج کردند.

***

- نویسندۀ فوق در صفحۀ 45 از کتابش گفته است: دست طمع ایشان دراز شد تا جایی که مردگان را هم رها نکردند و اجساد مردگان را آزار داده، لباسشان را به در آوردند.

***

-نویسندۀ فوق در صفحۀ 48 و 49 میگوید کتابخانه ها نابود شد و جئی بیل ذکر کرده است که پروتستانها کتابها را غارت نمودند و صفحات آنها را در تطهیر شمعها و کفش و مانند اینها به کار بردند و بعضی کتابها را به عطار و صابونپز و مانند اینها فروختند...بعد از این خزاین کلیساها را هم رها نکردند و فقط دیوارهای عریانشان را باقی گذاشتند..

***

-نویسندۀ فوق در صفحات 52 تا 54 به احکام پروتستانها در حق کاتولیکها اشاره میکند و از آن جمله اینهاست که:
· هیچکس از یک کاتولیک، بعد از اینکه هجده ساله شد زمین نخرد.
· کاتولیک مکتب برای تعلیم نداشته باشد.
· احدی از آنان مشغول به تحصیل نشود وگرنه محکوم به حبس ابد میشود.
· مالیات کاتولیکها دوبرابر است.
· اگر یک کاتولیک پسر خود را برای آموزش دیدن به خارج از انگلاتر بفرستد، پدر و پسر محکوم به اعدام هستند و اموالشان مصادره میشود.
· هر کس در روز یکشنبه در کلیسای پروتستانت حاضر نشود، ماهانه دویست روپیه باید بپردازد و منصبی هم به او داده نخواهد شد.
· اگر یک کاتولیک، پنج میل از لندن دور شود، باید هزار روپیه بپردازد.
· یاری خواستن ایشان نزد هیچیک از حکام، بر حسب قانون شنیده نخواهد شد.
· عقد و نکاح ایشان نافذ نیست، و تجهیز اموات و تکفین مردگان ایشان انجام نشود و فرزندانشان تعمید نشوند مگر به روش کلیسای انگلاتر.
· هرگاه زنی از کاتولیکها ازدواج کند، دولت از جهاز او دو ثلث بگیرد و از ترکۀ شوهر خود ارث نبرد و شوهر از حق خود وصیت در حق زن ننماید.

بعد از تمام اینها، حکم صادر شد تمامی کاتولیکها باید پروتستانت شوند، وگرنه باید حبس و جلای وطن شوند، برای تمام عمر و اگر از حکم ابا نمایند یا بعد از جلای وطن بدون اجازه برگردند، به الزامات سنگینی ملزم خواهند شد و احکام دیگری جاری شد که برخی از آنها در زیر میاید:

· کشیش در زمان قتل و تجهیز و تکفین ایشان حاضر نشود.
· هیچیک از کاتولیکها بر مرکبی که قیمتش بیش از پنجاه روپیه است سوار نشود.
· اگر کشیشی یکی از خدمات مرجوعه باو را ادا نماید، حبس ابد خواهد بود.
· کشیشی که مولای او الکلاتر نباشد و از ملت پروتستانت هم نباشد، اگر زیادتر از سه روز در انگلاتر اقامت کند، غدار است، مقتول خواهد شد. اگر کسی او را در خانه اش جای دهد، باید کشته شود.
· شهادت کاتولیک در دیوان عدالت(دادگاه)، قبول نیست.

***

-نویسندۀ فوق الذکر، در صفحات 61 تا 66، از کتابش میگوید جمع کثیری از راهبان و دانشمندان کاتولیک را به امر ملکه الیزابت بر چهارپایان سوار نموده در دریا غرقشان کردند و لشکریان ملکه کلیساهای کاتولیکها را آتش زدند و علمایشان را کشتند و آنها را مانند حیوانات صحرا شکار میکردند و به هیچیک امان نمیدادند و اگر هم امان میدادند، بعد از امان میکشتندشان... بعد از تمام اینها پارلمان انگلیس در سال 1643 و 1644 رؤسای لشکر را فرستادند و تمام دار و ندار کاتولیکها را ضبط نمودند.
این ظلمها باقی بود تا اینکه در زمان پادشاه جیمز، ظلمها تخفیف پیدا کرد و در سال 1778 پادشاه بر کاتولیکها ترحم نمیود ولی پروتستانها خشمگین شدند و در سال 1780 چهل و چهار هزار پروتستان عرض حالی به پادشاه نموده و خواهش کردند که پارلمان قوانین ظالمانه نسبت به کاتولیکها را تغییر ندهد، ولی پارلمان توجهی به درخواست آنها نکرد، پس صدهزار نفر پروتستان در لندن تجمع کردند و کلیساها را سوزاندند و خانه های کاتولیکها را خراب کردند و این فتنه تا شش روز بپا بود.

***

-فیلیپ هیوز، نویسندۀ کتاب "تاریخچۀ کلیسای کاتولیک" در صفحات 160 تا 162، ضمن اشاره به ستمهای فراوانی که از سوی پروتستانها بر کاتولیکها میشد، میگوید پس از اصلاحات دینی بین سالهای 1531 تا 1535، پادشاه انگلستان اعلام داشت که در انگلیس رئیس عالی کلیسای مسیح در زمین است و تمام زیردستان او موظف شدند نسبت به تعلیم جدید سوگند وفاداری یاد کنند. مجازات مخالفین هم مرگ بود و به زودی معدود افرادی شجاع نظیر کاتوزیان، راهبان، چند کشیش غیرراهب، جان فیشر اسقف دوچستر و حتی صدراعظم اسبق، سر توماس مور، که حاضر به انکار ایمان خود نشدند، به دار آویخته شدند و حکومت رعب و وحشت تا چند سال بر انگلستان سایه افکند.
پادشاه ما بقی عمر را یک ارتدوکس باقی ماند ولی کارگزاران عمدۀ او از مرتدان جدید(پروتستان) بودند و به توصیۀ آنان پادشاه کمر به ویرانی صومعه ها بست و مراسم عشای ربانی از مراسم هفتگانۀ کلیسای کاتولیک را ممنوع کرده، اموال کلیسا را توقیف نمود. در زمان ملکه الیزابت اول، اجرای مراسم عشای ربانی با مجازات حبس ابد روبرو بود!

تذکر 1: اساساً دین صلح و دوستی نامیدن مسیحیت چه معنایی دارد وقتی که مسیحیت به زور شمشیر امپراتوری بیزانس و با ممنوعیت سایر دینها، نشر یافت. به دروغ اسلام را محکوم میکنند که با شمشیر نشر یافته است، در حالی که شمشیر حکومتهای مسلمان فقط در انهدام حکومتهای کشورهایی که مانع نشر اسلام بودند، عمل میکرد و ابداً مردم شهرها و کشورها مجبور نبودند که اسلام را بپذیرند و میتوانستند بر دین خود بمانند، و جزیه ای که از آنها گرفته میشد گاهاً از مالیاتی که حکومت خودشان از آنها میگرفت، کمتر و قابل تحملتر بود!

تذکر 2:برخی از رفتار مهربانانۀ مبلغان مسیحی خیال میکنند، که آنها بسیار مهربانند! آنها مدام برای مخاطبشان دعا میکنند و از محبت و اینکه خدا برای نجاتشان مصلوب شده است(!!!) سخن میگویند، و حال آنکه اگر شما پروتستانها را در زمانی غیر از تبلیغ ببینید، اصلا اینگونه نیستند، بلکه وقتی مناظرات رسمی آنها با مسلمانان را ببینید، متوجه میشوید چقدر بددهان و گاهاً فحاش هستند.

3.مسیحیت به کدامیک دعوت میکند: خدا یا شیطان؟

بنده به شخصه فکر نمیکنم پاسخ پرسش فوق، خدا باشد. بیایید مسائل را با هم بررسی کنیم:
1. در کتاب مقدس مسیحیان، شریعت و دین، لعنت حساب شده است(غلاطیان13:3) و کسانی که تحت تأثیر مبلغین مسیحی، خاصه پروتستانت، قرار دارند، معمولاً معتقدند که مسیحیت دین نیست بلکه یک باور است. خب نفی دین خدا، عملی الهی است یا شیطانی؟
این افراد، باید پاسخ دهند که خدا برای چه امری ما را در این دنیا قرار داده ولی کاری به کارمان نداشته است؟ چگونه میخواهد در روز قیامت در مورد ما داوری بفرماید، در حالی که به خیال مسیحیان، هیچ شریعتی را تعریف نکرده است تا بعد بخواهد برپایۀ عمل ما به آن شریعت، داوری کند. پاسخ مبلغین مسیحی، این است که صرف ایمان به الوهیت حضرت عیسی و اینکه مرگ او کفاره گناهان ما بوده است، کافی است و شریعت هم همین است؛ پس چقدر خدا را این افراد پایین و بیعدالت جلوه میدهند که کسی که در یک خانوادۀ مسیحی متولد میشود و از روی تقلید، دین پدر را میپذیرد به بهشت میرود و کسی که بخاطر تحقیق میفهمد که این کیش باطل است، به خیال اینها جهنمی و طبق کتاب خودشان دشمن مسیح است! عجب عدالتی! کاش نور اسلام بر فکرهای تاریک این افراد میتابید تا بدانند که دینباوری که تقلیدی باشد، حتی اگر دین درستی را اجرا کنیم، بخاطر اینکه تقلیدی است، ارزش چندانی ندارد.
باز این افراد پاسخ دهند که اگر اینطور است و بخاطر ایمانشان به مسیح، لایق بهشت هستند، چرا در این دنیا مانده اند؟ چرا آرزوی مرگ نمیکنند تا زودتر به بهشت برسند؟ آنها هرگز چنین آرزویی نمیکنند و هر گونه بهانه هم که بر این آرزو نکردن بیاورند، ادعای خودشان را با این خودداری کردنشان از آرزوی مرگ نشان میدهند.
باز این افراد با ادعای نفی دین، عدالت خدا را زیر سؤال میبرند، زیرا خدا برای اقوام پیشین شریعت تعریف کرده بود و یهودیان قرنها بخاطر اجرای دین خدا شکنجه و عذاب تحمل کردند ولی حالا برای مسیحیان، طبق خیال خودشان، هیچ دستوری نیست؟! اگر خدا عادل است چرا دین را به گردن یهودیهای پیشین انداخته بود ولی از اینها برداشته است؟ مسیحیان میگویند مسیح قربانی شد و کفاره تمام گناهان شد و دیگر امری بر ما واجب نیست(!) باز با این سخنشان، حکمت خدا را زیر سؤال میبرند، زیرا اگر خدا میخواست این کار را بکند میتوانست مسیح را در همان زمان حضرت آدم، قربانی کند تا دیگر هیچ گناهی بر هیچ کسی وارد نباشد و قوم نوح و سدوم هم عذاب و نابودی نبینند.
باز این افراد پاسخ دهند که اگر دین تعطیل است، چرا حضرت عیسی(ع) به تمام احکام دینی که در تورات آمده بود عمل میکرد؟ چرا حضرت عیسی(ع) مثل این افراد گرد گناهان نمیچرخید؟ پاسخ مسیحیان این است که بعدها پیامبری آمد به نام پولس که گفت حضرت عیسی از طرف ما قربانی شده است و مرگش کفاره است و دیگر نیازی به عمل به دین نیست! پاسخ ما این است که گذشته از اینکه مسیحیان هیچ دلیل موجهی برای نبوت پولس ندارند، اگر قرار بود شریعت تعطیل شود، چرا خود حضرت عیسی اینکار را نکرد؟ آیا حضرت عیسی مقامش والاتر از پولس نبود؟ چگونه حضرت عیسی(ع) به احکام دین عمل میکند و پولس احکام را تعطیل اعلام میکند؟ بدون شک حضرت عیسی اگر میخواست بعد از اینکه به خیال مسیحیان مصلوب شد، دین تعطیل شود، این امر را پیش از این ماجرا خودش به حواریون میگفت که هرگز این کار را نکرد پس ادعای مسیحیان هم باطل است. باز مسیحیان بگویند که مگر مقام پطرس از پولس بالاتر نبوده است؟ چرا پطرس دین را تعطیل نکرد؟

2.مسیحیان ادعا میکنند که از آنجایی که به حضرت عیسی ایمان دارند و حضرت عیسی از طرف آنها قربانی شده است و کفارۀ گناهان آنها شده است، هر گناهی هم که بکنند، باز به بهشت میروند. گذشته از خرافی بودن این باور که میتوان آنرا با خود کتاب مقدسشان رد کرد و به موقع عرض میشود، بر پایۀ این باور مسیحیان هر گناهی را بخواهند میکنند، و خود را از هیچ گناهی منع نمیکنند.
در واقع مسیحیت با این باور، زنجیر از پای شهوات بر میدارد و نفس را رها میکند که هر گناهی را مرتکب شود، آنهم گناهانی که کتاب مقدس خودشان به شدت از آنها نهی کرده است و حضرت عیسی(ع) که اینها ادعای پیروی از او را دارند، هرگز بدان عمل نکرده است، از خوردن گوشت خوک و شراب گرفته تا زنا و همجنسبازی، هیچ فسادی نیست که اینها مرتکبش نشوند، والبته انسانهای عادی معصوم نیستند و ممکن است گناه کنند، ولی این افراد اصلا گناه بودن این اعمال شیطانی را قبول ندارند.

من میپرسم: این که ما دین خدا را رها کنیم و شبانه روز به گناهان بپردازیم و گناه بودن عملمان را نیز نفی کنیم، خواست خداست یا شیطان؟

بدون شک خواست شیطان است، پس مسیحیت تحریف شدۀ امروزی انسان را به سوی شیطان هدایت میکند و نه خدا.

نتیجه گیری

حالا زمان نتیجه گیری از بحث است، خب با بررسی سه پرسش فوق میتوان راحتتر به ماهیت مبلغین امروزی مسیحیت پرداخت:
1. مبلغین به دروغ به ما میگویند خدا محبت است تا با خیال راحت گناه کنیم.
2. مبلغین به دروغ کیش خود را دین صلح مینامند تا حرفشان را باور کنیم.
3. مبلغین ما را به سوی تمایلات نفسانی و خواستهای شیطان دعوت میکنند.

خب بر پایۀ سه نتیجۀ فوق، نتیجه نهایی این است که این مبلغین، افرادی دورو و تزویرگر هستند، و چنانکه دیدیم برعکس خوی تند پروتستانها، سعی میکنند خودشان را مهربان جلوه دهند، پس بیش از اینکه لایق عنوان بره های خدا باشند، لایق عنوان گرگ در لباس میش هستند: