فراق

ندای دلتنگی (مرثیه ای برای فراق یار)

انجمن: 

[="Georgia"][="Blue"]ای مهدی موعود...! دیری است که دل سودای نگاه بهشت آفرینت را به سر دارد.

کاش میدانستم راز سترگت در قاموس انتظار با مفتاح کدامین عمل مکشوف می گردد .

ای همیشه منتظر! در چشمه سار زلال اشکت، عکس خود را می بینم که قصه ی پر غصه ی درماندگی و افتادگیم چنان به جان رعنایت داغ فراق افکنده که گویی صاحب عزای درد مهجوریم تویی.

آری آنکه بیش از همه نوحه گر آتش فراق من است وجود نازنین توست و مرا که مدهوش غفلتکده ی سرای دنیایم کجا چشم دیدن چشمه های اشک دیدن تو باشد؟!

شمارگان عمر ناکام و حسرت بار مرا روزهای ندیدنت رقم می زند.

خسته ام از تکرار ندیدنت. خسته ام از عادت فراقت. خسته ام از خوی فراموشیت. ندیدنت حس نکردنت.

خوشا شاگردان مکتبخانه ی عشقت که کندی گذر زمان را از صحیفه ی فراقت آموختند.

آنچه اکنون بر شیشه های مه گرفته ی قلبم بر جای مانده است ردی است از سرانگشتان دلربایت که کلمه اشک الود فراق را حک نموده است.

می دانم ابرهای دلتنگی قلب شکسته ام نوید باران حضورت را می دهند .

واژه ها حق دارند که از ناتوانی توصیف بلندای کرامتت روضه عجز بخوانند و ندای بی نوایی سردهند.

چگونه می توان قیامت قامت کمالات وجود آسمانیت را به زندانی الفاظ و کلمات درآورد؟

عطر نرگسانه ی بهار نگاهت، نخ تسبیح ملائک را در هم شکسته و ایشان را به سجود بر آدم مفتخر نموده است.

ای حبیب قدوسی !غیبتم را در مکتبخانه عشقت ببخشای که هرچی بی نصیبی و حرمان است از سر غفلت و غیبت من است.

ای شمارگان اندوهت به فراخنای هجر خلائق! از سرابستان دنیای افکارم عجیب مدار که تهی از عطر مستانه ی یادت باشد، آن را که دربند تعلقات غفلتکده دنیای دون است کجا نصیبی از تفرجگاه عشق است؟ و آن را که سرگرم تبرج جاهلی مدرن است کجا لیاقت باریابی به مجلس قدسیان و الاهه ی نور مطلق است؟

در قاموس انتظار واژگان را وارونه معنا کرده اند.

آری آنکه در انتظار حقیقی است تویی نه مایی که در خواب و خور فرو رفته ایم و بدانچه داریم خو نموده ایم.

آنکه در غیبت است ماییم نه چون تویی که در پیشگاه حق، سراسر حضور و مراقبتی.

آنکه در طلب ظهور به استغاثه نشسته است تویی نه مایی که مدهوش مستی دنیاییم.

آنکه باید ظهور و قیام نماید ماییم نه چون تویی که ظهور مطلقی و قائم آل محمدی.

و در یک کلام آنکه تعجیل در فرجش دعای ملتمسانه امام غریب است ماییم نه تو...

این حقیر افتاده ی سنگین خواب را لیاقت آن نیست که چون تویی برای بیداری و هشیاریش زانوی غم بغل گیری؟

ای حقِّ جامه‌ی خلق به تن کرده! اگرچه جشن نزول اجلال حضرتتان در عرصه خاک در میانه شعبان به ارمغان آورنده بزرگترین بهجتها و شادیها است اما از آن بزرگتر سوگ ناکامی من از کسب فیض محضر انورتان است که در همین حوالی ساکنید و من از شمیم بودنتان نصیبی نداریم.

ای وحدت آفرین سرکشانه ترین امواج! کاش از اقیانوس همت والایت، نَمی، درس توحید می آموختم و در کشاکش ابتلا به مصائب از تویی سرمشق می گرفتم که دمادم در رنج خلق بودی و از گنج حق باز نماندی.

ما کنعانیانِ گرفتار آمده در خشکسالی معرفتمان، محتاج به اعجاز یوسفی چون شماییم که حاکم عزیز مصر وجودمان گشته و با تدبیر شاهانه ی خویش جوانه های ایمان و باورهای اعتقادیمان را در عصر غیبت حفظ نماید و از آفتهای هوا و هوس در امانمان دارد.

ای شاهکار خلقت! آنگاه که مناره های زمین برای فرجم دست به سوی آسمان بلند کردند دانستم که از هجر و حرمان و افتادگیم در محضر امام عشق حتی جمادات نیز به فغان آمده اند و استغاثه کرده اند و برای گشایشم چله‌ی سکوت گرفته اند.

هوای ابری باران زده ی دل شکسته ام با تلالو نور خورشید توست که جامه رنگین کمان روضه ی زهرا (سلام الله علیها) به خود می گیرد.

نورت را از من دریغ مدار تا عطای رحیمیه ات را بر جریده‌ی عالم با تماثیل موزون نغمه گر باشم.


[/][/]