غایت

علت غایی و اختیار

درود
آیا علت غایی برای وقوع فعل لازم است؟ فلاسفه پاسخ مثبت دادند غافل از این که علت غایی یعنی نفی اختیار. بگذریم از این که بسیاری از کارهای ما به نتیجه نمی رسد و بدون غایت است. در طبیعت هم غایت نداریم. البته نمیدانم این حرف با غایتمندی جهان سازگار هست یا نه.
متمایلم نظر شما را بدانم.
سپاس

مومن یا مسلمان (هدف اصلی رسالت انبیاء الهی از دیدگاه عرفا)

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

سوالی از کارشناسان محترم دارم

ما سوره ای بنام مومنون داریم ولی سوره ای بنام مسلمون نداریم.

ما عبارتی بنام انما المومنون اخوه داریم

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَينَ أَخَوَيكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ(الحجرات/10)
مؤمنان برادر يکديگرند؛ پس دو برادر خود را صلح و آشتي دهيد و تقواي الهي پيشه کنيد، باشد که مشمول رحمت او شويد!

ولی عبارتی بنام انم المسلمون اخوه خیر

و یا چنین آیه ای در تفریق میان مسلم و مومن

قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(الحجرات/14)
عربهاي باديه‌نشين گفتند: «ايمان آورده‌ايم» بگو: «شما ايمان نياورده‌ايد، ولي بگوييد اسلام آورده‌ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است! و اگر از خدا و رسولش اطاعت کنيد، چيزي از پاداش کارهاي شما را فروگذار نمي‌کند، خداوند، آمرزنده مهربان است.»

حال سوال :
رسالت اصلی نبی اکرم و انبیاء الهی بر اسلام آوردن بود یا ایمان آوردن.

توضیحی مختصر:
اگر در این بخش این مطلب را ذکر کردم و در کلام ذکر نکردم دلیلش امکان بیان دیدگاه عرفاء در بحث بود.

باسپاس

یاحق

کارشناس بحث : استاد


غايتمندي آفرينش

انجمن: 


يكي از معاني حكمت، غايتمند بودن فعل است. غايتمندي فعل يكي از ويژگي‎هاي فاعل حكيم است. آن دسته از متكلمان كه به اصل حسن و قبح عقلي اعتقاد داشته و عدل و حكمت الهي را براساس اين اصل تفسير كرده‎اند، بر غايتمند بودن آفرينش تأكيد ورزيده‎اند و بر اين عقيده‎اند كه افعال خداوند معلل به غايات است. ولي منكران حسن و قبح عقلي معلل بودن افعال خداوند به غايات را مردود دانسته‎اند.
استدلال عدليه
دليل متكلمان عدليه بر غايتمند بودن افعال الهي اين است كه فعل بدون غايت[1] و غرض عبث و قبيح است، و خداوند از فعل قبيح پيراسته است. چنان كه محقق طوسي گفته است:
«و نفي الغرض يستلزم العبث»[2].
بر اين استدلال اشكال شده است به اين كه فاعلي كه از فعل خود غايت و غرضي را دنبال مي‎كند، ‌داراي نقص است، و از طريق آن غايت و غرض در پي آن است كه نقص خود را جبران كند. زيرا غايت و غرض آن است كه وجودش براي فاعل بر عدمش رجحان دارد. و اين، معني كمال خواهي فاعل است.[3]
عدليه به اين اشكال پاسخ داده و گفته‎اند: در صورتي غايت داشتن فعل مستلزم استكمال فاعل خواهد بود، كه غايت فعل به خود فاعل باز گردد، ولي اگر غايت به غير فاعل باز گردد مستلزم استكمال فاعل نخواهد بود. چنان كه محقق طوسي در ادامه عبارت پيشين گفته است:
«و لا يلزم عوده إليه؛ يعني لازم نيست كه غرض افعال الهي به او بازگردد، ‌بلكه غرض از افعال خداوند مربوط به موجودات است».
اشكال اشاعره
اشاعره اين پاسخ را نپذيرفته و گفته‎اند: بازگشت نفع و غايت فعل به غير خداوند، از دو صورت بيرون نيست، يكي اين كه نفع رساندن به غير و نفع نرساندن به غير براي خداوند يكسان است، و ديگري اين كه اين دو با يكديگر تفاوت دارند، و نفع رساندن به غير اولي و انسب به حال خداوند است. فرض نخست ترجيخ بلا مرجح و باطل است. و فرض دوم مستلزم استكمال است، زيرا اولويت نفع رساندن به غير براي خداوند نوعي از استكمال است. و استكمال در خداوند به هر صورتي كه باشد محال است.[4]
پاسخ
اولويت مستلزم استكمال نيست، بلكه اعم از آن است. زيرا معناي اولويت داشتن فعل براي فاعل اين است كه فعل با صفات و ويژگي‎هاي فاعل هماهنگ است. حال اگر فاعل غني الذات و حكيم باشد اولويت نسبت به او اين است. كه فعلش غايتمند بوده، و آن غايت به غير او باز گردد، و اگر فاعل فقير بالذات باشد، اولويت غايتمندي فعل به حال او اين است كه او به واسطه آن فعل از نقص به كمال برسد.
اشكالي ديگر
غايتمندي فعل مستلزم آن است كه غير از فاعل و فعل او واقعيت ديگري باشد كه به عنوان غايت فعل بر آن مترتب گردد، يعني فعل واسطه تحقق غايت است. اين فرض در مورد خداوند و افعال او متصور نيست، زيرا همه موجودات افعال الهي‎اند، و از اينجهت تفاوتي ميان آنها نيست كه برخي واسطه و برخي غايت به شمار آيند، بلكه همگي بدون واسطه مخلوق و آفريده‌ خداوند مي‎باشند.[5]
پاسخ
اولاً: اين مطلب كه همه موجودات بدون واسطه از سوي خداوند آفريده مي‎شوند، ‌نه از نظر عقلي و تجربي پذيرفته است و نه با نصوص و ظواهر ديني سازگار است، اصل عليت و معلوليت كه از اصول مسلم عقلي است، مورد تأييد وحي و تجربه نيز هست. بنابراين، برخي از موجودات واسطه پيدايش برخي ديگر مي‎باشند، اگر چه خالق بالذات جز خداوند نيست، و سلسله علت‎ها و اسباب به خداوند منتهي مي‎شود.
ثانياً: اين كه همه موجودات آفريده خداوند مي‎باشند، حتي اگر عليت برخي را براي برخي ديگر نپذيريم، با اين فرض كه برخي از آنها غايت و غرض برخي ديگر باشد، و برخي در خدمت برخي ديگر،‌ منافات ندارد. آري، در نگاه كلي به جهان، و اين كه جهان آفريده خداوند است. جز خداوند فاعل و غايت جهان نخواهد بود، ‌اما در نگاه جزئي و تفصيلي آشكارا مي‎يابيم كه پار‎ه‎اي از ويژگي‎هاي روحي و جسمي مادر با نيازهاي كودك سازگاري كامل دارد، به گونه‎اي كه حيات فرزند در گرو وجود اين ويژگي‎هاست. همين نسبت را ميان پديده‎هاي طبيعي با حيات انسان مشاهده و ادراك مي‎كنيم، و اصولاً نظم غايي كه بر عالم طبيعت حاكم است مفادي جز اين ندارد.
غايت فعل و غايت فاعل
نكته‎اي كه ممكن است منشأ اشتباه منكران غايتمندي جهان شده باشد اين است كه ميان غايت فعل و غايت فاعل تفكيك نكرده‎اند، و اين دو را ملازم با يكديگر دانسته‎اند، در حالي كه چنين نيست، غايتمندي فعل اعم از غايتمندي فاعل است، يعني هرگاه فاعل غايتمند باشد، فعل او نيز غايتمند خواهد بود. ولي عكس آن كليت ندارد. مي‎توان فرض كرد كه فاعل غني بالذات است و هستي او غايتي وراي خود ندارد، ولي فعل او غايتمند است. يعني برخي از افعالش غايت برخي ديگر از افعال او است، هر چند براي مجموعه افعال او، غايتي وراي او وجود نخواهد داشت، در هر حال، فعل غايتمند است خواه غايت آن، ذات فاعل باشد، و خواه چيزي ديگر.
نظريه سوم (تفتازاني)
يكي از متكلمان اشعري در اين مسئله نظريه سومي را برگزيده است، يعني معلل بودن افعال خداوند به غايات را به صورت في الجمله پذيرفته ولي به صورت بالجمله انكار كرده است. سعد الدين تفتازاني در اين باره چنين گفته است: «حق اين است كه تعليل برخي از افعال به ويژه احكام شرعي به مصالح و حكمت‎ها مطلبي است آشكار، مانند وجوب حدود و كفارات، و حرمت مسكرات، و مانند آن، چنان كه نصوص ديني نيز بر اين مطلب گواهي مي‎دهد.
قرآن كريم فرموده است:
«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ».[6]
«مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ».[7]
«فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْلا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ».[8]
ولي تعميم اين مطلب و اين كه هيچ يك از افعال خداوند خالي از غايت و غرض نيست، محل بحث و تأمل است».[9]
يادآور مي‎شويم، مسئله غايتمندي افعال خداوند، از مسائل تعبدي نيست، تا به مواردي كه در نصوص ديني آمده است، ‌بسنده شود، بلكه مسئله‎اي است عقلي، و احكام عقلي غيرقابل تخصيص است.
ديدگاه حكما
شارح مواقف ديدگاه حكماي اسلامي را در مسئله غايي بودن افعال الهي، با ديدگاه اشاعره هماهنگ دانسته و پس از نقل نظريه اشاعره گفته است:
«و وافقهم علي ذلك جهابذه الحكماء و طوائف الإلهين»[10]
اين برداشت از كلام حكما نادرست است، چنان كه صدرالمتألهين گفته است:
حكما به طور كلي غايت و غرض را از افعال الهي نفي نكرده‎اند، آن چه آنان نفي كرده‎اند وجود غايت و غرضي غير از ذات الهي براي مطلق هستي، و براي نخستين فعل الهي است، اما براي افعال خاص و مقيد غايت‎هاي ويژه‎اي اثبات كرده‎اند، چنان كه كتاب‎هاي آنان سرشار از بحث درباره فايده و غايت موجودات مي‎باشد.»[11]
غرض و مصلحت
برخي از محققان در اين مسئله ميان غرض و مصلحت فرق نهاده و گفته است: آنچه در افعال خداوند مي‎توان گفت اين است كه افعال الهي داراي مصالح و حكمت‎هايي است، ولي معلل به اغراض نيست، فرق غرض و مصلحت در اين است كه غرض آن است كه به فاعل باز مي‎گردد، و مصلحت آن است كه عايد ديگران مي‎شود. بنابراين، اگر گفته‎اند افعال خداوند معلل به اغراض است، نوعي مجاز گويي كرده و افعال خداوند را به افعال بشر تشبيه كرده‎اند، يعني بر افعال خداوند مصالح و حكمت‎هايي مترتب مي‎گردد، كه اگر آنها بر افعال انسان مترتب شود، غرض و غايت فعل او به شمار مي‎روند.[12]
حكيم لاهيجي در اين باره چنين گفته است:
«يادآور مي‎شويم، حاصل اين تحقيق به تفكيك ميان غايتمندي فعل و غايتمندي فاعل باز مي‎گردد كه پيش از اين يادآور شديم، يعني افعال الهي ـ اعم از تكويني و تشريعي ـ داراي فوايد، مصالح و حكمت‎هايي است، كه به موجودات باز مي‎گردد نه به خداوند، بدين جهت خداوند فاعل بالداعي و بالقصد نيست، بلكه فاعل بالرضا يا بالعنايه است، چنان كه در فلسفه ثابت شده است. يعني علم ذاتي خداوند به فعل منشأ صدور فعل است، و فاعليت خداوند متوقف بر قصد و داعي زائد بر ذات نيست، زيرا اگر چنين باشد، فاعليتش بالذات نخواهد بود، ‌و آنچه متعلق علم ذاتي خداوند است، فعل به صورت مطلق نيست، بلكه فعل با ويژگي حكمت و مصلحت است. در نتيجه در عين اين كه فاعل بالقصد (غايتمند) نيست فعل او غايتمند است».[13]

فلسفه و باور به خدا

«فلسفه دين» تأملي فيلسوفانه در مورد دين است. به همين دليل شايد قدمت آن به قدمت خود فلسفه برسد و بخشي مهم از فلسفه غرب در همه دوره هاي آن به شمار مي آيد. در نيمه دوم قرن بيستم رشدي چشمگير در اين حوزه به وجود آمد و اين شاخه در دل خود حوزه هاي متفاوتي را در خودش ديد.
«فلسفه دين» گاهي به دين شناسي فلسفي و الهيات فلسفي تقسيم مي شود. اين تقسيم بندي ناشي از نارضايتي فيلسوفان تحليلي دوره اوليه است كه در آن، فيلسوفان احساس مي كردند تأمل بر دين تنها وقتي قابل تكيه و احترام است كه بر خداشناسي مبتني باشد و خود را از همه اديان خاص مجزا كند. به همين دليل، امور غير از اين تأمل را الهيات و نه فلسفه مي ناميدند. اما فيلسوفان هم اكنون با احساس آرامش به هر ديني كه بخواهند توجه مي كنند. نه تنها آموزه ها و اعمال ديني در فلسفه دين مورد توجه قرار مي گيرند، بلكه پرسشهايي را در حوزه هاي ديگر فلسفه شاهديم و از اين جهت نيز سودمندند. به طور مثال، تأمل در باب تصور مسيحي امر قدسي مباحث معاصر در باب سرشت آزادي اراده را روشن ساخته است.