عزرائیل

اوصاف فرشتگان جبرائیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل

انجمن: 
سلام علیکم اوصاف فرشتگان مقرب الهی جبرائیل. میکائیل. اسرافیل. عزرائیل در روایتها چگونه است؟ ممنون

چرا برای میراندن ، وجود حضرت عزرائیل لازم است؟

انجمن: 

خداوند در قران میفرماید که هرچه را بخواهد تنها میگوید "باش" یا "چنین شود" و آنگونه خواهد شد پس چرا این مسئله در مورد میراندن صادق نیست و احتیاج به واسطه ای همچون حضرت عزرائیل هست؟ چرا مستقیم و بدون دخالت حضرت عزرائیل تنها با اراده خداوند انسانها نمی میرند؟ دو سوال حاشیه ای هم پیش میاید و آن : آیا تمام موجودات زنده اعم از حیوانات و گیاهان بوسیله حضرت عزرائیل قبض روح میشوند و میمیرند یا آنکه آنها روح ندارند و همچنین حیوانات هم پس از مرگ به بهشت یا جهنم میروند یا بجای دیگر میروند؟
با پوزش از اینکه تعداد سوالات زیاد شد لطفا اگر ذکر آیه ای لازم شد تنها معنی فارسی آنرا بفرمایید و حتی شده با یک بله یا نه پاسخ بفرمایید و سوالی را بی پاسخ نگذارید. بسیار از لطف و محبت شما سپاسگزارم.

از دست عزرائيل نجاتم دهيد!!!

در زمان حضرت سلیمان(ع)، مردی که چهره اش زرد شده و لبهایش کبود شده بود، خود را نزد حضرت سلیمان(ع) رسانید و گفت:‌ای پیامبر خدا به من پناه بده!! حضرت سلیمان پرسید چه شده است؟او گفت: عزرائیل، با خشم به من نگاه کرد. من می‌ترسم. حال از شما، تقاضای عاجزانه دارم که به باد فرمان بدهید تا مرا به هندوستان ببرد و از دست عزرائیل رهایی یابم. حضرت سلیمان(ع) به باد دستور داد که او را به سرزمین هندوستان ببرد. ساعتی بعد، حضرت سلیمان، عزرائیل را دید و گفت: چرا به آن مرد بینوا، خشم آلود نگاه کردی و باعث شدی که او از وطن خود آواره شده و بی‌خانمان گردد؟عزرائیل گفت: خداوند فرموده بود که من جان او را در هندوستان بگیرم. وقتی او را در این جا دیدم، در فکر فرو رفتم. حیران شدم که چگونه جان او را در هندوستان بگیرم، در حالی که او این جاست.

او از چهره تعجب انگیز من ترسید. من اصلاً نگاه غضب آلودی به او نکردم.

خداوند تبارک و تعالی، در قرآن، در سورە جمعه، آیه 8 فرمود:﴿قل انّ الموت الّذی تفرّون منه فإنّه ملاقیکم…﴾‌ای رسول ما، بگو مرگی که از آن فرار می‌کنید، سرانجام به سراغ تان آمده و شما را ملاقات خواهد کرد. و همچنین، در سورە نساء، آیه 78 فرمود:﴿اینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیدة﴾؛ هرجا که باشید ولو در حصارها و برج‌های سخت و استوار، مرگ به سراغ تان می‌آید.

در این جا به یاد مواعظی از حضرت عیسی(ع) می‌افتیم، که فرمودند: وای بر شما،‌ای بندگان دنیا!! می‌گوئید مرگ حقّ است، ولی از آن فرار می‌کنید!!

در کتاب شریف غررالحکم، از حضرت علی(ع) نقل شده که فرمود: مرگ، دروازه آخرت است. مرگ، از جمله نعمت‌های بزرگ خداوند متعال است که به تمام آفریده هایش اعطا نموده و در محیط زمین، زندگی را برای آنها قابل تحمّل ساخته است… روزی که مقدّر نشده، که من بمیرم ترسی از هلاک شدن ندارم. و آن گاه که وقت مردن معین شده است، فرار فایده‌ای ندارد. توجّه به حقّانیت مرگ، هشداری است برای همه انسان‌ها که بیش‌تر و بهتر بیندیشند و از راهی که در پیش دارند، باخبر شوند و خود را برای آن آماده سازند.

http://armandaily.ir

جانشین نوح (ع)

با سلام

سام؛ وصی حضرت نوح ـ علیه السلام ـ
از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده كه فرمود: حضرت نوح ـ علیه السلام ـ بعد از فرود آمدن از كشتی، پنجاه سال[1]
عمر كرد و در اواخر عمر، جبرئیل به او نازل شد و گفت: «ای نوح! نبوت خود را به پایان رساندی و ایام عمرت سپری شد.
اسم اكبر و میراث علم وآثار علم نبوت را كه همراه تو است به پسرت «سام» واگذار كن، زیرا من زمین را بدون حجت و عالِم آگاه و مطیع كه پس از تو الگوی نجات مردم تا عصر پیامبر بعد باشد قرار نمی‎دهم. سنت من این است كه برای هر قومی، هادی و راهنمایی برگزینم تا سعادتمندان را به سوی حق هدایت كند و كامل كننده حجّت برای متمرّدان تیره بخت باشد.»

حضرت نوح ـ علیه السلام ـ این فرمان را اجرا كرد، و «سام» را وصی خود ساخت. هم چنین فرزندان و پیروانش را به آمدن پیامبری به نام هود ـ علیه السلام ـ بشارت داد و وصیت كرد وقتی هود ـ علیه السلام ـ ظهور كرد، از او پیروی كنند، نیز وصیت نمود هر سال یك بار وصیتنامه را بگشایند و بخوانند و همان روز را روز عید خود قرار دهند.[2]
فنا و بی‎وفایی دنیا از نظر نوح ـ علیه السلام ـ
حضرت نوح ـ علیه السلام ـ از پیامبرانی بود كه عمر طولانی داشت. بعضی نوشته‎اند 2500 سال عمر نمود، از این رو به او «شیخُ الانبیاء» می‎گفتند.

در عین حال او هرگز دل به این دنیای فانی نبسته بود و خود را چون مسافری می‎دید، شاهد بر مدعی این كه در روزهای آخر عمر آن پیامبر گرامی،
شخصی از او پرسید: «دنیا را چگونه دیدی؟!»
نوح ـ علیه السلام ـ در پاسخ گفت: «كَبَیتٍ لَهُ بابانِ دَخَلْتُ مِنْ اَحَدِهُما وَ خَرَجْتُ مِنَ الْآخَرِ؛ دنیا را هم چون اطاقی دیدم كه دارای دو در است، از یكی وارد شدم و از دیگری بیرون رفتم.»[3]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: هنگامی كه عزرائیل نزد نوح ـ علیه السلام ـ برای قبض روح آمد، نوح در برابر تابش آفتاب بود، عزرائیل سلام كرد، نوح ـ علیه السلام ـ جواب سلام او را داد و پرسید: «برای چه به این جا آمده‎ای؟».

عزرائیل گفت: آمده‎ام روح تو را قبض كنم.

نوح ـ علیه السلام ـ فرمود: «اجازه بده از آفتاب به سایه بروم.»

عزرائیل اجازه داد و نوح ـ علیه السلام ـ به سایه رفت، سپس نوح (این سخن عبرت آمیز را به عزرائیل) گفت:
«ای فرشته مرگ! آن چه در دنیا زندگی نمودم،‌ (به قدری زود گذشت كه) همانند آمدن من از آفتاب به سایه بود،‌ اكنون مأموریت خود را در مورد قبض روح من انجام بده». عزرائیل نیز روح او را قبض كرد.

[1] . به نقلی پانصد سال.
[2] . بحار، ج 11، ص 288ـ289.
[3] . كامل ابن اثیر، ج 1، ص 73.

ماجرای شدّاد چیست؟

بهشت شدّاد و هلاكت او قبل از دیدار بهشت خود

بعضی در ذیل آیه 6 تا 8 سوره فجر ماجرای بهشت شدّاد و هلاكت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل كرده‎اند.
در این آیات چنین می‎خوانیم:
«اَ لَمْ تَرَ كَیفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ؛
آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟

با آن شهر اِرَم و باعظمت عاد چه نمود؟ همان شهری كه مانندش در شهرها آفریده نشده.»

روایت شده: عاد كه حضرت هود ـ علیه السلام ـ مأمور هدایت قوم عاد شد، دو پسر به نام «شدّاد» و «شدید» داشت،
عاد از دنیا رفت، شدّاد و شدید با قلدری جمعی را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط یافتند، در این میان، ‌شدید از دنیا رفت،

و شدّاد تنها شاه بی‎رقیب كشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت (هود ـ علیه السلام ـ او را به خداپرستی دعوت كرد، و به او فرمود:
«اگر به سوی خدا آیی، خداوند پاداش بهشت جاوید به تو خواهد داد،

او گفت: بهشت چگونه است؟ هود ـ علیه السلام ـ بخشی از اوصاف بهشت خدا را برای او توصیف نمود.

شدّاد گفت اینكه چیزی نیست من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت، كبر و غرور او را از پیروی هود ـ علیه السلام ـ باز داشت).

او تصمیم گرفت از روی غرور، بهشتی بسازد تا با خدای بزرگ جهان عرض اندام كند، شهر اِرَم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشكرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یك از آن قهرمانان هزار نفر كارگر را سرپرستی می‎كردند و آنها را به كار مجبور می‎ساختند.

شدّاد برای پادشاهان جهان نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، ‌و آنها آنچه داشتند فرستادند.

آن قهرمانان مدت طولانی به بهشت سازی مشغول شدند، تا این كه از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعی، حصار (قلعه و دژ) محكمی ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شكوه بنا نهادند، سپس به شدّاد گزارش دادند كه با وزیران و لشكرش برای افتتاح شهر بهشت وارد گردد.

شدّاد با همراهان، با زرق و برق بسیار عریض و طویلی به سوی آن شهر (كه در جزیره العرب، بین یمن و حجاز قرار داشت) حركت كردند، هنوز یك شبانه روز وقت می‎خواست كه به آن شهر برسند،‌ ناگاه صاعقه‎ای همراه با صدای كوبنده و بلندی از سوی آسمان به سوی آنها آمد و همه آنها را به سختی بر زمین كوبید، همه آنها متلاشی شده و به هلاكت رسیدند.[1]

دلسوزی عزرائیل برای شدّاد
روزی رسول خدا ـ علیه السلام ـ نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از او پرسید: «ای برادر! چندین هزار سال است كه تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان كندن آنها دلت برای كسی رحم آمد؟»