ندای قلبی امید بخش
ارسال شده توسط مخاطب در سهشنبه, ۱۳۹۷/۱۱/۲۳ - ۱۳:۴۸درباره ندای قبلی که به انسان امیدمی بخشد ونویدعنایت خدااست توسط کرامت یک معصوم یاولی خداتوضیح دهید اگرعنایت محقق نشد این ندای الهی نیست؟
درباره ندای قبلی که به انسان امیدمی بخشد ونویدعنایت خدااست توسط کرامت یک معصوم یاولی خداتوضیح دهید اگرعنایت محقق نشد این ندای الهی نیست؟
با سلام
من میخوام در مورد عرفان اسلامی مطالعه کنم و نیاز به کتاب هایی در این ضمینه دارم: مثلا کتاب از ایت ا.. بهجت و... باشه بهتر هست: مثلا این افراد چطور به این درجات رسیدند و...
منبع مطالعات در مورد عرفان شرقی زیاد هست ولی عرفان اسلامی کم !
سپاس
سلام.من 17 سالمه و علاقه ی زیادی به فلسفه و عرفان دارم. ولی همه ی کتاب هایی که در این چند سال اخیر در این زمینه خوندم اثر نویسندگان خارجی است که صرفا به خدا اعتقاد دارند و همین باعث شده که من هر چی با خودم فکر میکنم دلیل قاطعی برای اعتقاد به امامان و...پیدا نمیکنم.چون فکر میکنم اون ها هم بالاخره مثل ما انسان بودن و دلیلی نداره که دیوانه وار عاشقشون باشیم و از اون ها چیزی بخوایم.درحالیکه میدونم امام شناسی در دینم جایگاه خیلی بالاییی داره..از شما میخوام اگر امکان داره کتابی را به من معرفی کنید که درک آسانی داشته باشه و دلایلی برام بیاره که به ارزش امامان و پیامبران از صمیم قلبم ایمان بیارم..
و سوال بعدی هم اینکه ما معلمی در مدرسه داریم که کاملا مخالف با روحانیت است و میگه که عرفان و شریعت از هم جداست و اسلام اعتقاد قلبی هست که اصلا ربطی به اجرای احکام نداره..و میگه که معنی که ما الان در قرآن می خوانیم درست نیست برای مثال داستان آدم و حوا یک تمثیل است و آدم و حوایی در واقعیت وجود نداشته و یا کلمه ی ما به جز آب به معنی آگاهی هم هست و درحقیقت بهشت جایی نیست که چشمه های آب در اون روانه بلکه اونجا ما به آگاهی میرسیم ایشون میگه که اگر به قرآن اینطور سطحی نگاه کنیم بسیار بی ارزشه (استغفرالله)و در حدی نیست که اون رو معجزه بدونیم..وخوب اینقدر با حرارت صحبت میکنه که منم فکر میکنم راست میگه.و میگه که امام علی در نهج البلاغه میگن که قران باید به روز ترجمه بشه. اما روحانیون نمیخوان که ما آگاه باشیم و فقط ما رو از جهنم می ترسونن در صورتیکه جهنم به اون شکلی که آنها میگن وجود ندارهx_x.من هر چی در نهج البلاغه گشتم همچین چیزی پیدا نکردم...سوالم اینه که آیا چنین چیزی در نهج البلاغه وجود داره؟ و آیا عرفان و اسلام جدا هستند ؟ و آیا قرآن واقعا تمثیله ؟و اینکه معلم ما اطلاعات خودش رو از شرکت در کلاس های عرفان به دست آورده و اتفاقا اون کتاب های فلسفی رو هم ایشون به من معرفی کرده ..آیا اعتماد به همچین معلمی کار درستیه ؟آخه گاهی اوقات حرف های خیلی قشنگی میزنه که من رو واقعا جذب میکنه.
و با عرض معذرت به عنوان آخرین سوال..من به شدت به زندگی و راهی که باید طی کنم و خدا و اینجور چیز ها فکر میکنم به طوریکه بعضی اوقات حس میکنم کمی دیگه عقلم رو از دست میدم...چون هیچ کس نیست که مرا قانع کند و اونطور که معلممون قشنگ حرف میزنه راهنماییم کنه..و اصلا نمیدونم این دنیا چیه؟ اگه میشه شما من رو راهنمایی کنید و بهم پیشنهاد میدید برای رهایی از این سردرگمی چی کار کنم؟
ببخشید که اینقدر طولانی شدآخه تازه با سایتتون آشنا شدم و شدیدا به پیدا کردن جواب سوالام نیاز دارم..چون فکر میکنم که اطرافیانم (معلمامون)واقعا دارن ما رو گمراه میکنن..و فقط به شما اعتماد دارم
بسمه تعالی
عرفان عبارت است از علم به خدای سبحان از حیث اسماء و صفت و مظاهر آن و احوال مبدأ و معاد و حقایق عالم و كیفیت بازگشت آنها به حقیقت واحد یعنی ذات احدیت، و نیز معرفت طریق سلوك و مجاهده برای رهاسازی نفس از تنگناهای قید و بند جزئیت و پیوستنش به مبدأ خویش و اتصاف به نعت اطلاق و كلیّت. با این بیان فایده عرفان هم مشخص می شود كه همان وصول به حق و شهود قلبی حقیقت وجود و فناء در حضرت اوست. در هریک از ادیان شیوه ای از پرستش وجود دارد که خدا را نه در شکل خاص و ترس از عذاب و کیفر و به امید پاداش بلکه از سر مهر و محبت و دوستی می پرستند( به تعبیری از روی عشق ) و این اشتراک در شیوه خود اشتراکات فطری را به میان میکشد که در سرشت معنوی انسان به ودیعه نهاده شده و سرچشمه بسیاری از نیات و افعال آدمی است. این اندیشه ممکن است در هریک از ادیان ومکاتب تقریر شود که در اجماع نهایی با اصلاح برخی برداشتهای هر تعبیر و بیان که متاثر از روح مذهبی آن مکتب است به نمونه های مشابهی در شیوه و سلوک برخورد می کنیم که همان عرفان است.
هدف عرفان ارتباط با خدا بطور مستقیم ونزدیک است که از آن به شهود تعبیر میشود. این مهم در شرایطی عملی میشود که دیگر مدعی شناختن در بین نباشد زیرا شناختن محتاج به دو امر شناسنده و شناخته شده است در حالیکه عرفان در مسیر کسب معرفت به جایی میرسد که فقط حقیقت باشد و از خود نشانه ای باقی نمی ماند و این مقام فناست که عموم مکاتب عرفانی در آن وحدت نظر دارند.عرفان را می توان به راه میانه ای در مقابل دو نظریه اصالت ماده و اصالت تصور تعریف کرد.زیرا در کنار قبول ادراکات حسی برای نیل به حقیقت آنرا مقدمه ای بر شناخت میدانند و تا زمان حیات تجربه آنرا برای سالک ضروری میدانند اما در آن متوقف نمیشوند. عارف در پی مشاهده باطن حقیقت است که خود مستلزم قطع پیوندهای مادیست تا با حقیقت ازلی که آغاز و انجامی ندارد به وحدت برسد. تجربه ای مافوق تجربه های معمول و متداول.
واژه عرفان را عرفای اسلامی برای عرفان به کار بردند.در عرفانهای دیگر چنین نامی وجود ندارد. عرفان از ماده عرفه، به معنای شناختن است و البته یک نوع شناختن خاص است. عرفان مسیری است که انسان را به نوعی دیگر از معرفت و شناخت می رساند که با معرفت حسی و ظاهری متفاوت است. به همین منظور باید ابزار دیگری را برای سالک پدید آورد یا در درون او کشف کند تا بتواند راه دستیابی به معرفتی دیگر را هموار سازد.مکاتب عرفانی گوناگون در سراسر جهان همیشه به نوعی معرفت درون بینانه که با شهود قلبی و درونی دریافت می شود، اشاره دارند و برای استفاده از آن تلاش می کنند. همین تلاش، نیاز به برنامه عملی خاصی را پدید می آورد که اگر از سوی خداوند و به واسطه پیامبران به انسان برسد، شریعت نام دارد.بی تردید با پذیرش این که انسان را خالقی دانا و حکیم آفریده که از همه اسرار وجودش آگاه است، باید اعتراف کنیم شریعت الاهی بهترین راه شکوفا سازی استعداد های نهفته عرفانی است و با عمل به شریعت می توان به عرفان راستین رسید. از این رو این شریعت به همه پیامبران رسیده است خداوند به حضرت محمد(ص) می فرماید:«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ....» آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آن چه را بر تو وحی فرستادیم، به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم.....سید حیدر آملی رابطه شریعت و حقیقت عرفان را به پوست بادام و روغن بادام تشبیه می کند. اگر این پوست نباشد، آن مغز فاسد و تباه می شود و تازگی اش را از دست می دهد و اگر آن مغز شیرین و تازه نباشد، این پوسته بی ارزش است.
بسمه تعالی
جمعی از اعضای هیئت مؤسس و هیئت مدیره مجمع عالی حکمت اسلامی دوشنبه 23 بهمن 91 با مقام معظم رهبری «مدظله العالی» دیدار کرده بودند.
در آن دیدار پس از ارائه گزارش از فعالیتها و برنامههای مجمع عالی حکمت اسلامی، رهبر فرزانه انقلاب اسلامی بیانات ارزشمندی ایراد فرمودند. بنا بر اهمیت مطالب مطرح شده، مشروح بیانات رهبر فرزانه انقلاب در آن جلسه در اختیار خوانندگان محترم قرار میگیرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
خیلی جلسه خوبی بود برای من؛ هم با آقایان از نزدیک آشنا شدم، هم مطالب بسیار خوب و سخنان پرمغزی را از شما دوستان شنیدم. در مورد مسائل روحانیت و حوزههای علمیه، هیچ چیزی برای بنده خوشحال کننده تر از این نیست که ببینم جمعی از فضلا پرمغز حرف میزنند، دقیق فکر میکنند، مسائل گوناگون مورد نیاز را درک میکنند و دنبال آنها میروند؛ این برای من واقعاً خیلی لذتبخش است؛ و امروز از آن جلسات بود؛ الحمدلله رب العالمین. خب، «علماء حکماء کادوا ان یکونوا انبیاء» ان شاء الله که مصداق این باشید.
تلاش برای تقویت مجمع عالی حکمت اسلامی
من چند تا نکته را عرض بکنم. خیلی حرفها گفته شد، بعلاوه وقت کم است. یک نکته ی اصلی این است که هرچه میتوانید، در استحکام و پایداری این مرکز و این کانون اصلی تلاش کنید؛ این اساس قضیه است. نگذارید این مجمع عالی حکمت به نحوی از انحاء ضعیف شود؛ روز به روز در تقویت این سعی کنید. این یک بنای مبارکی است که الحمدلله شماها همت کردید و این کار را راه انداختید؛ واقعاً «کشجرة طیبة» است؛ منتها باید اصل آن را ثابت کنید. اگر چنانچه غفلت شود، اشتباه شود، کوتاهی شود، خدمت رسانی کم انجام بگیرد و همه ی آنچه که شماها دارید، برای حفظ و بقاء و استمرار اینجا به صحنه نیاید، از دست خواهد رفت یا ضعیف خواهد شد ـ که ضعیف شدن هم مثل از دست رفتن است؛ فرقی نمیکند ـ آن وقت خسارت پیدا خواهیم کرد.
مشهد و پیشینه حوزه حکمی و فلسفی
همین مشهدی که شما مثال زدید و تعجب میکنید که مشهد طالب و مایل مسائل حکمی و فلسفی است، خب این مشهد یک روزی در کشور ما کانون حکمت بوده است. یعنی حکمای بزرگی در این شهر حضور داشتند؛ مثل مرحوم آقا بزرگ حکیم، پسرش آقا میرزا مهدی حکیم، یا مثل مرحوم شیخ اسدالله یزدی که عارف بود؛ اینها همه در مشهد بودند، مال دوره قبل از دوره اساتید ما هستند. یعنی پدر من، هم پیش مرحوم آقا بزرگ درس خوانده بود، هم پیش مرحوم آشیخ اسدالله یزدی. طبقه قبل از ما و اساتید ما، اینها را درک کرده بودند قبل از اینها، مرحوم آمیرزا حبیب ـ عارف و حکیم ـ در مشهد بوده. یا مرحوم حاج فاضل سبزواری الاصلِ سَرخَروی در مشهد در عین حال که ملا و مدرّس فقه و اصول بود، لیکن اهل حکمت بود. بنابراین مشهد مرکز اینجوری بوده. خب، دقت نکردند، توجه نکردند، یکباره از بین رفت؛ مشهد تبدیل شد به یک مرکز ضد حکمت. یعنی توجه نکنید، اینجوری میشود.
استقامت؛ رمز ماندگاری فلسفه
به نظر من هنر بزرگ مرحوم علامه طباطبایی (ره) این بود که پافشاری کرد و کار خود را در شرائط مختلف ادامه داد. حتی طبق آن نقلهایی که ما شنیدیم ـ گرچه آن وقت هم بنده به ذهنم بود، منتها دقیق یادم نیست ـ هنگامی که ایشان «اسفار» را تعطیل کردند، همان جا در همان مسجد سلماسی «شفاء» را شروع کردند. خب، این یعنی استقامت. پس کار اول شما این است.
چشم انداز برای آینده فلسفه اسلامی
مسئله دوم که آقایان مطرح کردید، مسئله چشم انداز است. خیلی خوب است که شما به فکر چشم انداز ده ساله و بیست ساله و پنجاه ساله باشید. به نظر من آن چشم انداز بلند مدت ـ حالا چه فرض کنیم که این بلند مدت، به قول شما پنجاه سال است، یا سی سال است، یا بیست سال است ـ باید گسترش گفتمان فلسفه اسلامی در دنیا باشد؛ این را هدف قرار دهید. امروز مطلقاً اینجور نیست، بلکه بعکس است. یعنی امروز در ایران مثلاً در محیط های دانشگاهی و علمی ما فلسفه کانت به مراتب رایجتر و شناخته شدهتر است از فلسفه بوعلی سینا. یعنی ابن سینای با این عظمت که همه تاریخ بشر، از هزار سال پیش به این طرف، با اسم او درگیر است، در مجامع دانشگاهی ما حکمت و فکر فلسفی اش شناخته شده نیست به آن اندازهای که کتاب فکر فلسفیِ مثلاً کانت شناخته شده است. این یک مسئله مهمی است. ما باید عکس این را عمل کنیم. یعنی باید هدف را این قرار بدهیم که تفکر فلسفه اسلامی ـ حالا با همان مشخصاتی که دارد؛ که خود این، جای بحث و گفتگو دارد که فلسفه اسلامی چیست ـ در دنیا به عنوان گفتمان فلسفی شناخته شود، در دانشگاهها رواج پیدا کند، متفکرین عالم از آنها مطلع باشند، روی آنها بحث کنند، نقد و انتقاد کنند، در مجلات علمی شان منعکس شود. خب، این کار طبعاً متوقف به این است که شما کارهای بین المللی داشته باشید؛ که حالا یکی از آقایان گفتند که ما این قضیه را نداریم.
توجه به ارتباطات بین المللی
به نظر من ارتباطات بین المللی شما با مجامع علمی باید زیاد باشد. امروز هم زمینه دنیای اسلام آماده است. مثلاً فرض کنید مصر حالا یک مقداری درش باز شده است. خب، این «احمد طیب» خودش جزء علاقه مندان به فلسفه ی ملاصدرا است؛ با اینکه میدانید در مجموعه علمای اهل سنت، گرایش عقلی و فلسفی خیلی ضعیف است. آنجا کسانی هستند که با مسائل فلسفی و حِکمی ما تا حدودی ارتباط ذهنی و علمی برقرار کردهاند؛ خب از همین میشود استفاده کرد، ارتباطات را زیاد کنید، دعوتشان کنید، شما بروید؛ فقط برای مسائل حِکمی و عقلی و عرفانی و کلامی. این هم یک نکته است که به نظر من خیلی باید به آن توجه شود.
لزوم توجه به امتداد فلسفه اسلامی
مسئله امتداد که آقایان اشاره کردید به عرایض من، من اینجا در این کاغذی که یادداشت کردهام، مجدداً آن را ذکر کردهام. بله، فلسفههای مضاف ـ مثل فلسفه علوم انسانی، فلسفه روان شناسی ـ خوب و لازم است؛ اینها همان چیزهایی است که امتداد حکمت ما محسوب میشود؛ منتها تکیه اساسی را باید بگذارید روی مسائل کلان جامعه اسلامی؛ مثل حکومت. ما وقتی به فلسفههای غرب نگاه میکنیم، میبینیم مسائلی مثل حکومت، اقتصاد، شأن مردم، شأن انسان، طبق نظرات آنها، حل میشود. اینها مسائل بنیادی شاخههای اصلی زندگی و جامعه است؛ اینها باید در فلسفه پاسخ پیدا کند.البته بعضی از آقایان در این یکی دو سال اخیر به من گفتند که ما داریم در این مسائل کار میکنیم ـ حالا من در این خصوص ارزیابیای ندارم ـ باید در این زمینه کار شود. واقعاً برویم ببینیم بر اساس فلسفه ما، شکل جامعه، بنیان سیاسی جامعه، حکومت در جامعه، به چه شکلی خواهد بود؛ یعنی ما برای مسئله حکومت، در فلسفه چه پاسخی داریم. نمیشود بگوییم آقا فلسفه ذهنیات محض است و به مسائل زندگی و جامعه ارتباطی ندارد؛ این معنی ندارد. به نظر من بخش عمدهای از جاذبه فلسفه غرب، مربوط به این است. همچنین مسئله اقتصاد. بنابراین به طور کلی جهان بینی اسلام تبیین شود. مواد اصلی جهانبینی اسلام را مشخص کنید ـ مسئله انسان، مسئله خدا، مسئله ارتباط انسان و خدا، مسئله تکلیف ـ در فلسفه اسلامی روی اینها کار شود. البته اینها پاسخهای روشنی هم دارد، در فلسفه ما خیلی از اینها مسائل مبهمی نیست؛ اما باید این پاسخ ها منعکس شود، گفته شود.
هدایت در تدوین کتاب های فلسفی
مسئله دیگر، مسئله کتابهایی است که باید در مجموعه تولید شود. بله، من هم عقیدهام همین است که شما کار ستادی بکنید؛ کار صف را به همان مجموعههایی که در قم هستند، واگذار کنید. خود شماها هم در آن مجموعهها و در آن پژوهشکدهها شرکت دارید؛ کار صف را آنها بکنند، منتها هدایت را شما باید بکنید. یعنی کار ستادی به مسئله کتاب بپردازد.
تدوین و منقح سازی متون فلسفی
ما در مورد کتاب واقعاً مشکل داریم. حالا مثلاً آقایان فرموند که ما میخواهیم فلسفه مشّاء یا فلسفه اشراق را برای طلبهها تبیین کنیم. طلبههای ما از فلسفه مشّاء خبری ندارند. خب، چگونه تبیین میکنید؟ حتماً «شرح اشارات» بخوانیم؟ یا فرض کنید که «شفاء» بخوانیم؟ باید حتما این متن طولانیِ مفصلِ محتاج به تبیین کان یکون را خواند؟ راهش این است؟ یا نه، راه دیگری هم وجود دارد. امروز خواندن تفکراتِ مثلاً فرض کنید مارکسیستی حتماً متوقف به این نیست که انسان بردارد کتاب «سرمایه» را تدریس کند، یا بردارد متن کتاب های کانت یا هگل را بخواند. چه لزومی دارد که حتماً متن مطرح شود؟ متن باید در اختیار باشد؛ هر کس میخواهد مراجعه کند.
منظومه سازی فلسفه اسلامی
من قبلاً در جمع آقایان راجع به فلسفه ملاصدرا مطالبی گفتم و خب، یکی دو تا کارِ خوب شد. جناب آقای مصباح هم یکی از کتابهایی را که یکی از آقایان نوشتند ـ آقای عبودیت ـ که خلاصه آراء ملاصدرا در مسائل گوناگون فلسفی است، برای من آوردند. اینها خوب است، اما کم است. به یک کتاب اکتفا نشود؛ از نگاههای مختلف نوشته شود. در خود فلسفه ملاصدرا، در بخشهای مختلف میتواند یک منظومه سازیهایی بشود. عین همین قضیه، در مورد فلسفه اشراق است؛ عین همین قضیه، در مورد فلسفه مشّاء است. ما باید منظومهسازی کنیم. بالاخره مجموعه تفکرات فلسفی و عرفانی ابن سینا با همدیگر همراه است، غیرقابل انفکاک است. اینها چیست؟ کسی بخواهد اینها را بداند، حتماً لازم نباشد که برود بنشیند مثلاً «شفاء» را بخواند؛ این خیلی لازم نیست. گاهی اوقات خواندن کتابی که در هزار سال پیش نوشته شده است، با ادبیات آن روز، با مشکلاتی که فهم این کلمات دارد، اصلاً خودش تضییع وقت محسوب میشود؛ ممکن است افرادی را از فلسفه دور کند؛ در حالی که اگر شما بنشینید مثلاً یک کتابی درباره آراء فلسفی ابن سینا تبیین کنید، از آراء او منظومهسازی کنید، این مسلماً جاذبه زیادی خواهد داشت. این جزو کارهای لازم است، اما این کار در حوزه انجام نمیگیرد. خب، مرحوم آقای طباطبایی این کار را در «بدایه» و «نهایه» به یک شکلی انجام دادند؛ منتها این کارِ آقای طباطبایی است، این که کار نهایی نیست؛ کار یکی از بزرگان این قضیه است؛ و تازه، آراء خود آقای طباطبایی است، آراء ملاصدرا نیست؛ یعنی در کتاب «بدایه» و «نهایه» برای آراء ملاصدرا منظومهسازی نشده، بلکه خود ایشان نظراتی دارند، نظرات ابتکاری هم دارند، حرفهای خاصی هم دارند، چیزهایی هم اضافه کردند، اینها را ایشان بیان کردند. فرق میکند که انسان خودش در فلسفه تألیفی بکند، یا اینکه یک فلسفه معروفی را تبیین و ارائه کند. این دومی جایش خالی است.علاوه بر این، به نظر من در بخشهای مختلف، مسائل گوناگون فلسفی قابل تبیین است. ما امروز در همین فلسفه خودمان مسائل گوناگونی داریم که اینها را باید تبیین کرد. یک مسئلهای است، که باید این را بیان و روشن کرد. گذشتگان ما هم داشتهاند. یعنی هم در قدیم و هم در دوران معاصر، درباره یک مسئله خاصی از مسائل فلسفه، کتاب مینوشتند. خود ملاصدرا در کنار کتاب عظیم «اسفار»، شما میبینید مثلاً «مشاعر» را دارد، تقریباً مخصوص مسائل وجود؛ یا مثلاً «مبدأ و معاد» را دارد، درباره مسائل مبدأ و معاد. همین مرحوم آقا علی زنوزی که شما اسم آوردید، ایشان درباره «وجود رابطی» رسالهای نوشته است. البته چهل پنجاه سال پیش، من آن را دیدم؛ رساله کوچکی بود به نام «رسالة فی الوجود الرّابطی». حالا تعیین این که کدام مسئله اولویت دارد که انسان آن را مورد توجه قرار دهد، یک بحث دیگر است؛ اینکه واقعاً وجود رابطی اینقدر اهمیت دارد که انسان دربارهاش رسالهای بنویسد یا نه؛ اما خب، خیلی مهم است که انسان مسائل گوناگونی را انتخاب کند و ذکر کند.
تأکید بر مباحث فلسفه تطبیقی/ ترجمه دکتر زریاب از «لذات فلسفه» خیلی خوب است
یک کار دیگری هم که به نظر من جایش خالی است، نوشتههایی درباره فلسفه تطبیقی است؛ شبیه آن کاری که ویل دورانت در «لذات فلسفه» کرده، که لابد ملاحظه کردهاید. «لذات فلسفه» یک کتابی است که با ادبیات خیلی شیوا و شیرینی نوشته شده و مرحوم دکتر عباس زریاب هم ترجمه خیلی خوبی کرده؛ انصافاً خیلی خوش قلم ترجمه کرده. این کتاب، مباحثه و مناظریه بین فلاسفه قدیم و جدید غرب است در یک مسئله خاصی؛ مثل اینکه اینها یک جلسهای تشکیل دادهاند و دارند با هم بحث میکنند؛ هگل یک چیزی میگوید، بعد کانت جواب او را میدهد، بعد دکارت حرف خودش را میزند؛ همین طور دانه دانه اینها شروع میکنند با همدیگر بحث کردن. اگر یک چنین کار شیرین و شیوایی انجام بگیرد، چقدر خوب است. فرض کنید این کار درباره موضوع «اصالة الوجود» انجام بگیرد؛ ملاصدرا یک حرف دارد، همین مرحوم آقا علی حکیم یک حرف دارد، مرحوم جلوه یک حرف دارد؛ بعد، از قدما، شیخ اشراق یک حرف دارد ـ که منکر این معناست ـ میرداماد یک حرف دارد. اگر فرضاّ اینها با همدیگر بحث کنند، چقدر چیز قشنگی از آب در میآید. اینها حکمت را ترویج میکند، و ما امروز به این ترویج احتیاج داریم.
تدوین کتاب فلسفی برای کودکان
یک مسئله، مسئله نوشتن کتاب فلسفی برای کودکان است، که غربیها دارند این کار را میکنند. دو سه سال قبل از این، یک کتابی برای من آوردند، من مبالغی نگاه کردم. خب، از همان اوّلی که شروع میکند، واقعاً فلسفه است؛ لیکن باب کودکان است. این کتاب، یک کتاب خیلی قشنگی است در باب فلسفه ـ حالا اسمش یادم نیست؛ توی کتابهایم هست ـ به نظرم یک آمریکایی این را نوشته. ما به اینجور کتابی احتیاج داریم. بچههای ما ذهنشان دارد فلسفی میشود. خوشبختانه حرکت جامعه و نظام موجب شده که ذهنها عقلانیت پیدا کند. جوانهای ما واقعاً سؤال میکنند. این سؤالهایی که زیاد شده، این را باید مبارک دانست؛ منتها ما باید جوابگویی داشته باشیم. حس سؤال کنندگی دارد زیاد میشود، و این همین طور دارد به نسلهای پایینتر منتقل میشود.ما یک نوه کوچکی داریم، دو سال و نیمش است و هنوز درست حرف هم نمیزند. چند روز پیش یک میزی اینجا بود، داشت میانداخت. به او گفتم این میز را نینداز. گفت: چرا؟ خوشم آمد از این که گفت چرا. چرا نیندازم؟ دنبال علت میگردد. بعد پنجه میزد به یک بچه ی دیگری، گفتم آقاجان نکن. گفت: چرا؟ این سؤال کردن از علت، خیلی چیز مهمی است. این حالت دارد به وجود می آید. حالا وقتی او ده ساله بشود، سؤالات زیادی برایش مطرح است: چرا؟ چرا؟ چرا؟ وقتی همین بچه، یک جوان هجده نوزده سالهای باشد، سؤالات قویتری در ذهنش ایجاد میشود. ما باید برای این سؤالات جواب داشته باشیم. این کار، کار شماهاست. شما واقعاً میتوانید این کار را انجام دهید.
به نام خدا
سلام
لطفا بفرمایید آیا امکان دارد یک سیاستمدار عارف باشد ؟ آیا عارف می تواند سیاست مدار باشد ؟ آیا سیاست باعث نمی شود از عرفان دور شود ؟ بین سیاست و عرفان رابطه ای می توان بر قرار کرد ؟
شایان ذکر است لازم است پاسخ گوی محترم سیاست را نیز تعریف نماید .
با تشکر
یا حق
باسمه تعالی
باسلام:
عرفان ،پیشینه پردامنه ای در ژرفنای تاریخ بشر دارد از هنگام پیدایش ساحتی باطنی در درون انسان عرفان نیز مطرح بوده است. اما ظهور دین اسلام زمینه حرکت پرشوری را در فضای عرفانی پدید آوردو فضایی آفرید که به کمک آموزه های آن حقایق عرفانی روشنی و و گسترش بسیاری یافت(1)
و حتی در شاهکارهای شعر و ادب راه یافت.
این آموزه های اسلام که به ساحت باطنی مربوط بودند. موجب شکل گیری عرفان در همان قرون نخستین گردید.از این رو در قرون نخست اسلام شاهد ظهور عارفانی هستیم که بیشتر تحت تاثیر اسلام و نه عوامل بیرونی -اساس توجه خود را از امور معنوی و باطنی قرار دادند.
پی نوشت:
1- صائن الدین ابن ترکه ،تمهیدالقواعد ص 65
باسمه تعالی
با سلام
شرق شناسان از اوایل سده نوزدهم میلادی درباره منشاء پیدایش عرفان اسلامی به پژوهش پرداخته اند در پژوهش های اولیه منشاء پیدایش تصوف اسلامی بیشتر در دیگر سنت های هندی ،مسیحی ،نو افلاطونی جستجو می شد ولی با تحقیقات دامنه دار بعدی پژوهش گرانی همچون لویی ماسینیون ،نیکلسون ،هانری کربن و پل نویا به اثبات رسید که خاستگاه اصیل عرفان اسلامی را جز در بستر فرهنگ اسلامی نمی توان یافت (1)
به گونه ای که امروزه دیگر سخن گفتن از محل پیدایش تصوف اسلامی در سنت های بیگانه امری نا موجه است از سوی دیگر محققان مسلمانی چون مرتضی مطهری ،عبد الرحمن بدوی ،جلال الدین همایی،عبدالحسین زرین کوب نیز بر نشات گرفتن تصوف اسلامی از آموزه های قرآنی و سنت نبوی تصریح دارند(2)
ادامه دارد....
پی نوشت:
1-الف: لویی ماسینیون، سخن انا الحق و عرفان حلاج ترجمه ضیاء الدین دهشیری ص 3-4-12-13
ب:نیکلسون ،عرفان عارفان مسلمان ترجمه اسدالله آزاد ص56 به بعد
ج:هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی ص 9- 14 -16- 17
د:پل نویا ،تفسیر قرآنی و زبان عرفانی ترجمه اسماعیل سعادت ص 10- 11
2-مرتضی مطهری ،آشنایی با علوم اسلامی ص98
عبدالحسین زرین کوب فارزش میراث صوفیه ص 14
جلال الدین هماییف تصوف در اسلام ص89
عبدالرحمن بدوی، تاریخ التصوف الاسلامی ص44
ر. ک. مبانی و اصول عرفان نظری سید یدالله یزدان پناه
باسمه تعالی
با سلام:
از مباحث مهم عرفان بررسی مایه های عرفان اسلامی است بدین معنا که آیا عرفان اسلامی از قبیل فقه ،اصول،تفسیر و حدیث است که اصول و بن مایه های اصلی خود را از اسلام برگرفته و برای آنها قواعد و ضوابط و اصول کشف کرده و یا ازقبیل طب و ریاضیات است که از خارج جهان اسلام راه یافته و در دامن تمدن و فرهنگ اسلامی بالیده و تکامل یافته است؟حال در این باره به چهار دیدگاه می پردازیم
1- نظریه عرفا:اینان عرفان اسلامی را مانند فقه و اصول و حدیث می شمرند که اساس آن برآمده از مایه های اصلی اسلام است و سپس برای آن قواعد،اصول و ضوابطی کشف شده است
2- نظریه مخالفان عرفا در جهان اسلام :این گروه می کوشند عرفان و تصوف را یکسره با اسلام بیگانه بخوانند و برای آن ریشه غیر اسلامی قائل گردند
ادامه دارد.....
گفتگویی که در زیر از نظر می گذرانید مصاحبهای است نشریه معارف با استاد حجت الاسلام و المسلمین انصاریان پیرامون عرفان مصطلح و تصوف صورت گرفته است. توجه شما را به این گفتگو جلب می کنیم.
همانگونه كه مستحضريد در مورد خاستگاه «عرفان اسلامي» نظريههاي متعددي وجود دارد؛ نظر شما در اينباره چيست؟ نسبت عرفان با دين را چه ميدانيد؟
استاد انصاریان: ابتدا بايد به اين حقيقت توجه كرد كه اگر منظور از عرفان، محصول فكري و نظري انديشمندان و اهل حال جوامع گوناگون و ملتها و آيينهاي مختلف است، تقريباً همة آنان با اختلاف آيينهايشان بر اصول و بخش عمدهاي از فروع آن اجماع دارند و به صورت دانشي نظري كه در حدي هم قابل عمل است درآمده و تحت عنوان عرفان ارائه شده، كه بخشي مبتني بر فطرت انسانهاست و اين منبع در همه ابناي بشر مشترك است و البته بخشي تحت تأثير فرهنگهاي جوامع و يا حالات روحي و رواني اشخاص ميباشد و بنابر اين ارتباطي به اصل دين ندارد، و دين از امضاي كامل آن امتناع دارد. اما اگر مقصود از عرفان، عشق سوزاني است كه از معرفت به اوصاف و كمالات و زيبايي بينهايت حضرت ربالعزة، از طريق قرآن و معارف اهلبيت(ع) به ويژه دعاهايي چون كميل، عرفة سيدالشهدا(ع) و ابوحمزه ثمالي در قلب ظهور ميكند و موتوري براي حركت انسان به سوي لقاءالله و رضوان الهي است و عامل عمل به خواستههاي حق و رنگ گرفتن از اخلاق الهي است، بايد گفت چنين عرفاني به منزله روح دين و صفاي آيين و مايه و پايه دينداري ميباشد.