شهید

[ دوسـتِ شهـیدِ مـَن ]

انجمن: 

بسم الله

هممون میدونیم شهید زندست و به انقلابی که به ثمر رسونده, سر میزنه و اونو از گزند خطرات و تهدیدات حفظ میکنه.

حالا تصور کنیم یا یکی از شهدا بتونیم رابطه دوستی - عاطفی برقرار کنیم....

فکر میکنین چه اتفاقی میفته !؟

روح شهید با روح شما رفیق و همراه میشه.

از فردا حضور شهید رو همیشه کنار خودتون احساس میکنید چون روح شما همیشه همراهتونه !

در طول روز هواتونو داره و براتون مدام دعا میکنه چون شهدا فوق العاده رفیق باز بودن و هستند !

نه تنها برای نماز صبح که بعد از مدتی برای خوندن نماز شب هایی باصفا بیدارتون میکنن.

در هر مرحله از زندگی که چند گزینه انتخاب داشته باشید, به راحتی گزینه اصلح رو نشونتون میدن.

لذت بندگی, عبادت, طاعت و معنویت رو به دوست خودشون خواهند چشاند.

برای جوونهای در آستانه ازدواج, یه همسر خوب پیدا میکنن. یه دختر خانم یا آقا پسر خوب که اتفاقا اونم به شهید شما ارادت داره !!!

حالا به این مثلث فکر کنین :


شما + دوست شهید شما + همسر شما (ارادتمند دیگر شهید)

و در نهایت و اوج این رابطه این مثلث شکل خواهد گرفت :

شما + دوست شهید شما + خــدا



گام (1) :انتخاب فقط 1 شهید :

خیلی مهمه فقط یک شهید انتخاب کنید. نگید من به یه گُردان شهید رو میزنم بلکه یکیشون جوابمو بده !

شهدا در آخرالزمان اینقد غریب و مظلوم اند که منتظر یه نیت پاک و باصفا هستن تا خودشونو نشون بدن.


آلبوم شهدا رو باز کنید یا میتونید از عکس زیر کمک بگیرید.

اولین ملاک انتخاب شهید قیافه و صورت شهیده. ببینید با لبخند کدوم شهید ته دلتون خالی میشه، ذوق میکنید، به وجد میایید !؟

آفرین. درسته. این همون دوست شماست


گام (2) :عهد بستن با شهید :

یه جا که جلو چشمتون باشه بنویسید و امضاءکنید :

با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه شهادت خودم خواهم موند و از تذکرات دوستانه او به هیچ وجه رو بر نمیگردونم.


گام (3) :شناخت شهید :

تا میتونید از دوست شهیدتون اطلاعات جمع آوری کنید. ( عکس, متن, صوت, کلیپ, دستنوشته, وصیتنامه, خاطرات همرزمان, خاطرات همسر شهید, پوستر و ..)
بصورت خرید از فروشگاه و دانلود از اینترنت


گام (4) : هدیه ثواب اعمال خود به روح شهید :

از همین الان هر کار خیر و ثوابی انجام میدید مثل ( نماز واجب و مستحبی, ادعیه, زیارات, صدقه, حتی درس خواندن برای رضایت خدا, روزه و خمس و زکات و ..) سریع در ابتدا یا انتهای آن به زبان بیاورید :

( خدایا طاعت من اگرچه ناقص است ولی یه نسخه از ثوابشو هدیه میکنم به روح دوست شهیدم )

طبق روایات نه تنها از ثواب شما کم نمیشه بلکه بابرکت تر هم خواهد شد !

توجه : مطمئناً شهید با کمالات و رتبه ای که داره نیازی به ثواب ماها نداره. پس دلیل این گام چیه !؟؟

جواب : شما با اینکار ارادت و خلوص نیت و علاقتونو به شهید نشون میدید. یعنی به شهید میگید چیزی بهتر از ثواب اعمال یافت نکردم که تقدیم دوست کنم.


گام (5) : درگیر کردن خود با شهید :

سریعا همین الان عکس بک گراند گوشی موبایلتونو عوض کنین و عکس شهید رو بذارید.

از امروز همه پیامک ها و تماس هاتون توسط دوست شما بررسی میشه !


? همینکارو برای دسکتاپ کامپیوتر هم انجام بدید.


? محل کارتون, کیف جیبی, داشبورد ماشین, هرجا میتونید یه عکس یا نشونه از شهیدتون بذارید.


? صبح اولین نفر به دوست شهیدتون صبح بخیر بگید و شب هم آخرین شب بخیر /..

? در طول روز تا میتونید با روح شهید حرف بزنید.

? مدام به او فکـــــــر کنید.


گام (6) :عدم گناه در حضور رفیق ! :

خود شهید اسم این گام رو گذاشته : آخرین حجاب !

روح شهید تا این گام 5 بسیار بسیار از شما راضیه و تمایل شدیدی به شروع رابطه داره ولی !

آیا در حضور دوستی معنوی روحانی به این باصفایی میتوان گناه کرد !؟

نگاه هامون, رابطمون با همکلاسی های نامحرم و اساتید نامحرم, چت با نامحرم, غیبت, دروغ, کاهل نمازی, کم فروشی, کم کاری در شغل, بداخلاقی در منزل و /..

جواب این سوال با خود شما /..

گام (7) : اولین پاسخ شهید :

کمی صبر و استقامت در گام 6 آنچنان شیرینی ای در این گام برای شما خواهد داشت که در گام بعدی انجام گناه براتون سخت تر از انجام ندادن اونه !?

با افتخار منتظربرخی نشانه ها باشید :

خواب دوست شهیدتونو میبینید.

مکاشفه ای در روز.


دعوت به قبور شهدا و راهیان نور جنوب و غرب.

پیامی, نشانه ای, گفتگویی و /..

انواع روزی های معنوی جدید /..

گام (8) :حفظ و تقویت رابطه تا شهادت :

گام های سختی را گذرانده اید. درست است ؟

مطمئناً با شیرینی ای که چشیده اید از این مسیر خارج نخواهید شد.


پ.ن : ان شاءالله هر هفته پنج شنبه در این تاپیک با یک شهید آشنا میشویم ..

:Lflasher: برای شادی روح شهــدا صـلوات :Rflasher:




نسئل الله منازل الشهداء

التمـاس دعای

برای حاجیان در قربانگاه عشق

انجمن: 

تقدیم به روح متعالی همه حاجیان ناجی که از امروز به سرزمینمان تشرف می یابند...

اللهم لبیک...



هان ای عقل! تو را چه می شود که از حکایت حال انبوه حاجیان معراجی، این چنین مبهوت و متحیر و سرگردان گشته ای؟!

مگر نشنیده ای که لشگر عشق، همواره تاختنی هزار هزار دارد و این وهمِ در خاک افتاده است که از انبوه تجلیات پرازدحام عشق، بی نصیب است.

آن را که عاشقِ دیدارِ یار است، نسزد و نشاید که از تجلیاتِ بی شمارِ جبروت معشوق، خالی باشد، خواه این تجلیات، در سعی و صفا و منا و عرفات باشد، خواه در رکن و مقام و رمی جمرات.

بگذار صف پیچ در پیچِ هجومِ کثرات، عاشق وحیدِ غریب را در نوردد و او را در پنجه های پولادین خویش هزار تکه کند، مگر نه این است که عاشق، شه بازِ عالی همت است که دست اعتصام به عروه‌ی وثقای «

اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللَّهِ لاخَوفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ» نهاده است؟

عاشق سینه چاک را خواه شیر ژیان و اژدهای دمان فرو بلعند و خواه در حریم امن الهی روضه ی رضوان بخواند، در هردو حال التجای به خدای عزوجل دارد و از کثرت، آنجا که وحدت در کمین است، نگریزد.

آری آن را که در گوشه ای خلوت، به دلِ امن نشسته و دلفریبانه، غره ی تسبیح و اذکار خویش گشته و در پندار ناصوابِ تقرب خود به حق، در خواب زمستانی فرو رفته است کی خبر از نفحات بی بدیل انفاس اهل دل باشد؟!

مگر نشنیده ای که آن معشوق بی پروا، همواره رسم عاشق کشی دارد؟! مگر نه این است که او در ماه صیام، صائمین را از آب و نان برحذر داشته و هرچه عیش و نوش است بر ایشان حرام نموده، حال چه بُعدی است که آتش عشقش چنان افروخته شود که دلدادگان کوی خویش را از هوا و نَفَس نیز برحذر داشته و این چنین بساط رحل قرب خویش را فراهم نموده باشد؟!

اگر چنین است پس راه راستانِ مِنا، از آنِ شما مستانی است که دل در کف محبوب نهاده و جان خویش را، جرعه ای برای عیش و مستی یار، تحفه داده اید.

آری تقدیم نمودِ جانتان در قربانگاه عشق، فتح الفتوح ریاضت و مجاهدت شما در اربعین کلیمی بود و طنینِ لبیک حق بر ندای لبیکتان.

بگذار حرامیانِ بی بندبارِ دیارِ یار، بر کور دلی و لابالی گریِ شیادانه‌ی خویش بمانند و همواره طعنِ دنیایتان زنند و از اشک غریبانه‌ی شما گذر کنند، به راستی آن را که سر در آخور چارپایگان دارد کجا توانای استشمام شمیم لاله ای است که معشوق در دل عاشق دمانیده و بساتین ملوک نیز حتی آن را به خواب ندیده اند.

ای نشسته بر بال ملائک! اگر در انبوه تلاطم فشار حاجیان به فغان آمدی، اگر بیمناک آسیب جان گشتی و مخلصانه روی به جانب حق آوردی، اگر از هر چه پیرامون خویش است به در آمده و ریسمان امید از همه کس بریدی، اگر از فرط عطش به یاد تشنگی کام آن دردانه‌ی شش ماهه شدی و غریبانه بر غربتش گریستی، اگر نفس کم آوردی و تا مسلخ عشق یک نفس شدی، اگر از بوسه‌ی خورشید، بر پیشانی و صورتِ زخمی خویش به داغ آمدی، اگر دیدگانت تار گشت و در زیر دست و پای همسفران افتادی، اگر به درد آمدی و همه ی دنیای و تعلقات خویش را به یکباره رها کردی، نوش جانت.

خوشا مستی و شیدایی عاشق که پایکوبی جانش در لحظه دیدار، قرین لگدکوبی تنش باشد.

آری مِحنت عاشق است که مشعلِ عشق را، شعله ورتر می سازد و کدامین عاشق است که از رنج و درد، آنجا که پای معشوق در میان باشد بهراسد و یا بگریزد.

مُحب جسم، مهبوط در جحیم است و مهبوط در جحیم را کجا توانای ادراک مَرتع محبوب؟

اما حال عاشق را بین که تا چه حد، شگفت است! آنجا که دمی پیش از دیدار، طالب قطره ای آب برای فرونشاندن اندکی از کویر تشنگی جان خویش است، و لحظه ای بعد از دیدار، لعلِ لبش، سرچشمه‌ی عسل مصفی است آنچنان که قطره ای از آب دهانش، تمامی دریاهای عالم شیرین سازد.

و عجب، آنجا که معشوق، سودای هم نشینی عاشق را دارد همه جهانیان حتی دشمنان نیز لشگر حق می شوند تا بساط قرب او مهیا سازند. اگر چنین است بگذار نامردمان مرد اندام، به خیال خام خویش، راه بر شما مسدود سازند و انوار عرش را در دیدگانتان نبینند و جاهلانه دعوی باطل زنند.

در دیده‌ی اهل شهود، همه‌ی مُعادات مصافات است و همه مناقشات معاشقات!

به راستی دیدگان کور این خفاش صفتان را چگونه تاب مشاهده‌ی انوار معارج نیکوطلعتان باشد؟!

پندار نااهل این است با زخمی که بر تنت نهاده، مرکب راهوار نفست را به زمین زده، غافل از آنکه این مرکب راهوار، یعنی جسم نازنینت، هرچه زخمی تر و دست بسته تر باشد، رکابش برای پرواز روح، استوارتر خواهد بود.

اما به راستی غَبن و حسرتی تمام عائد انسان است آنجا که دل به غفلتکده‌ی دنیا بندد و به «
دعوت» اتهام تقدیر زند! به راستی چگونه می توان باریافتگان به دیار یار را، که در لباس احرام به دیدار محبوب خویش شتافته اند، بیرون از «دعوت تشرف» دانست و رحل اقامتشان را به تقدیر نامه‌ی اعمالشان تفسیر نمود.

به راستی اگر نبود ندای لبیک حق بر خالصانه ترین لبیک حیاتشان، کدامین حاجی اینچنین ناجی می گشت و کدامین مُحرم مَحرم اسرار حق؟!

حاجی! جرم صغیرِ تنت، تابِ نگاه داشتِ عالم اکبر جانِ پرانت را نداشت آنگاه که در انبوه خلائق، نور حق بدید و از کثرت به یکباره بیرون شد و به وحدت درآمد! شهد شیرین قبولی احرامت تا ابد نوش جانت باد.

به راستی این رمی کدامین جمراتت بود، که به ناگاه تو را، از دامنه ی وصف
حاجی تا به بلندای نام نامی «شهید» رسانید؟!

و در این میان، خوشا آن حاجیان شهیدی که از حصار بهشت، که عطیه‌ی تن است، بیرون رفتند، و به هم نشینی در جوار حق، که عطایای دل است، بار یافتند.

حاجی جان! حال که به وصال معشوق در آمدی آیا مجال آن برایت هست که مرثیه ای از داغ فراق ما نیز بخوانی...


روایتی کوتاه و سخت از عقب‌نشینی فاو __ گردانی که همه نیروهایش به شهادت رسیدند

بسم الله الرحمن الرحیم

به گزارش جام جم آنلاین ، تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزم‌های دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه
در برابر هجوم فرهنگ‌های غیرخودی است، ایثارگری و شهادت‌طلبی نقش به‌سزایی در حفظ دین و ارزش‌های آن و استقلال کشور ایفا می‌کند؛
ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن به‌منظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است
که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است.
ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمان‎بر است،
البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریع‌کننده‎ای دارند،
مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشته‎اند.
__________________

روایتی کوتاه و سخت از عقب‌نشینی فاو


علیرضا اسدالله‌نژاد می‌گوید: در عقب‌نشینی فاو در تیپ 34 امام سجاد (ع) بودم، بیشتر نیروهای تیپ بر و بچه‌های مازندران بودند،
من به اتفاق چهار نفر دیگر از دوستانم در گردان قمر بنی‌هاشم بودم،
برادران نبی‌الله بابائیان، مصطفی میرمحمدپور، علی رحمت‌الهی و رحیم محمدپور؛ صبح روز جمعه بود که مصطفی و علی آمدند پیش من و گفتند:
«علیرضا! قرار است به اهواز برویم، تو هم می‌آیی؟»
راستش را بخواهید اصلاً حال نداشتم به مرخصی بروم، به آنها جواب رد دادم،
آنها خیلی اصرار کردند ولی من قبول نکردم، مرخصی گرفتند و رفتند؛ مقر ما «دارخوئین» بود، چند دقیقه از رفتن آنها نگذشته بود که به ما آماده‌باش زدند و گفتند: «سریع خودتان را آماده کنید، قرار است شما را به عملیات ببریم.»

ادامه دارد . . .

عارفانه

بسم الله الرحمن الرحیم

:Gol:زندگینامه و خاطرات عارف

شهید احمدعلی نیری :Gol:


منبع عکس: خبرگزاری کتاب ایران


تویی که نمی شناختمت

این گل پر پر از کجا آمده ***** از سفر کرب و بلا آمده

امروز سوم اسفند سال 1364 است. جمعیت این شعار را می داد و پیکر شهید را از مقابل منزلش به سمت مسجد امین الدوله حرکت می داد. بعد هم از مسجد به همراه جمعیت راهی بازار مولوی شدیم. جمعیت که بیشتر آن ها از جوانان مسجد و شاگردان آیت الله حق شناس بودند شدیدا گریه می کردند و طاقت از کف داده بودند. من مدتی بود که به خدمت حضرت آیت الحق، حاج آقا حق شناس این استاد اخلاق و سلوک الی الله می رسیدم و از جلسات پربار این استاد استفاده می کردم.
سال ها بود که به دنبال یک استاد معنوی می گشتم و حالا با راهنمایی علمای ربانی تهران توانسته بودم به محضر این عالم خودساخته راه پیدا کنم.
شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشته، برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهید عزیز شرکت کنم.
مراسم تشییع به پایان رسید. پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا:doa(8): بردند. من هم به همراه آن ها رفتم. در آنجا به دلیل اینکه شهید در حین نبرد به شهادت رسیده بود، بدون غسل و کفن با همان لباس نظامی آماده ی تدفین شد. چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز، شهید چمران، برای تدفین او انتخاب شد. من جلو رفتم تا بتوانم چهره ی شهید را ببینم. درب تابوت باز شد. چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم. شاداب و زیبا بود. گویی به خواب عمیقی فرو رفته! اصلا چهره ی یک انسانی که از دنیا رفته نداشت. تازه دوستان او می گفتند: از شهادت او شش روز می گذرد! دست این شهید به نشانه ادب روی سینه اش قرار داشت!


منبع عکس: وب سایت خانه خشتی

یکی از همرزمانش می گفت: در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد. وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم. وقتی روی پایش ایستاد رو به سمت کربلا دستش را به سینه نهاد و آخرین کلام را بر زبان جاری کرد: « السلام علیک یا ابا عبدالله »
بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت. برای همین دستش به نشانه ادب بر سینه اش قرار دارد!
برای من عجیب بود. چرا طلاب علوم دینی و شاگردان استاد، که معمولا انسان های صبوری هستند در فراق این دوست، طاقت از کف داده اند!؟
پیکر شهید را داخل قبر گذاشتند و لحد را چیدند. شخصی که آخرین لحد را گذاشت، و بیرون آمد، رنگش پریده بود! پرسیدم: چیزی شده؟! گفت: وقتی آخرین سنگ را عوض کردم ناگهان بوی عطر فضای قبر را پر کرد. باور کنید با همه ی عطرهای دنیایی فرق داشت!


منبع عکس: وب سایت خانه خشتی

امروز مراسم ختم این شهید است. رفقا گفته اند: خود استاد حق شناس در مراسم حضور می یابند! فراق این جوان برای استاد بسیار سخت بود.
من در اطراف درب مسجد امین الدوله ایستادم. می خواستم به همراه استاد وارد مسجد شوم. دقایقی بعد این مرد خدا از پیچ کوچه عبور کرد و به همراه چند تن از شاگردان به مسجد نزدیک شد. این پیر اهل دل در جلوی درب مسجد سرشان را بالا آوردند و نگاهی به اطرافیان کردند.
بعد با حالتی نالان و افسرده گفتند: آه آه، آقا جان... دوباره آهی از سر حسزت کشیدند و فرمودند: « بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می کنید؟! »
... شب موقع نماز فرا رسید. در شب های دوشنبه و غروب جمعه ایشان موعظه داشتند. یک صندلی برایشان می گذاشتند و این مرد وارسته مشغول می شد. آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند، اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند. بعد شروع به صحبت کردند. موضوع صحبت ایشان به همین شهید مربوط می شد. در اواخر سخنان خود دوباره آهی از سر حسرت و فراق این شهید کشیدند. بعد در عظمت این شهید فرمودند: « این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم، از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که ( از برزخ و... ) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و ... اما من را بی حساب و کتاب بردند. »
بعد مکثی کردند و فرمودند: « رفقا، آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود. چه کرد که به اینجا رسید! »
من با تعجب به سخنان حضرت استاد گوش می کردم. به راستی این جوان چه کرده بود که استاد بزرگ اخلاق و عرفان این گونه در وصف او سخن می گوید!؟
بعد از مراسم ختم به یکی از دوستان شهید گفتم: این شهید چندساله بود؟ گفت: نوزده سال!
دوباره پرسیدم: در این مسجد چه کار می کرد؟ طلبه بود؟
او جواب داد: نه، طلبه رسمی نبود. اما از شاگردان اخلاق و عرفان حضرت استاد بود. در این مسجد هم کار فرهنگی و پذیرش بسیج را انجام می داد. تعجب من بیشتر شد. یعنی یک جوان نوزده ساله چگونه به این مقام رسیده که استاد این گونه از او تعریف می کند؟
آن شب به همراه چند نفر از دوستان و به همراه آیت اله حق شناس به منزل همان شهید در ضلع شمالی مسجد رفتیم. حاج آقا وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره ای نقل کردند و فرمودند: به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشتند. بعد نَفسی تازه کردند و فرمودند: من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است.
حضرت آقای حق شناس مکثی کردند و ادامه دادند: من دیدم یک جوان در حال سجده است، اما نه روی زمین!! بلکه بین زمین و آسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!!
حاج آقا حق شناس در حاالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود ادامه دادند: من جلو رفتم و دیدم همین احمد آقا مشغول نماز است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت: تا زنده ام به کسی حرفی نزنید.
بعد از تایید حضرت آقای حق شناس بود که برخی از نزدیک ترین دوستان این شهید لب به سخن گشودند. آن ها آنچه را به چشم دیده بودند بیان کردند و من با تعجب بسیار، فقط گوش می کردم.
آیا یک جوان می تواند به این درجه از کمال بشری دست یابد!؟
شاید برای این دوره معاصر که غالب بشر در ورطه ی حیوانی خود دست و پا می زند احمد آقا الگویی شود برای آن ها که می خواهند در مسیر بندگی باشند.



منبع: کتاب عارفانه ( گروه فرهنگی
شهید ابراهیم هادی )


شهید مهدی باکری در اوج خستگی _ خسته نباشی مرد

انجمن: 

با نام خدا

خبرگزاری فارس ـ گروه هنرهای تجسمی؛ در میان آلبوم‌های عکسی که از شهدا به یادگار مانده است،
هر عکسی یک دنیا خاطره را برای همسران شهدا تداعی می‌کند
که گاهی این تصاویر کمتر دیده شده‌اند.
یکی از این عکس‌ها مربوط به شهید «مهدی باکری» است؛ اولین بار این عکس را یکی
از رزمنده‌های لشکر عاشورا در شبکه اجتماعی برای‌مان ارسال کرد؛ باید دقت می‌کردیم تا آقا مهدی را با
سر و صورت خاکی و پوتین‌های کهنه بشناسیم. بعد از دیدن این عکس، چند خطی که این رزمنده برای فرمانده‌اش نوشته بود، توجه‌مان را جلب کرد.

«قربان گرد و خاک سر و صورتت بروم؛ آقا مهدی! دلمان خیلی برای تو تنگ شده؛
قربان چشمان خسته‌ات بروم؛ پلک‌هایت از خستگی افتاده؛ آقا مهدی بلند شو و سر از دجله یا اقیانوس‌ها در بیاور؛
نمی‌دانم کجایی؛ ولی خیلی نبودنت را حس می‌کنیم. تو روح مایی؛
سردار مایی و نمادی از غیرت مردم آذربایجانی.»

برای اینکه شناسنامه این عکس را تهیه کنیم، با یکی از همرزمان تماس گرفتیم و اطلاع دقیقی نداشت؛ با خانم مدرس
«همسر شهید باکری» تماس گرفتیم؛ تا نشانه عکس را دادیم، لبخندی زد و گفت:
آقا مهدی که جوان 28 ساله بود در این عکس مثل یک پیرمرد 50 ـ 60 ساله افتاده است.
وی در ادامه بیان داشت: این عکس را در آلبوم نداشتم
و کمتر کسی هم آن را دیده است؛ چند سال پیش در برنامه‌ای فردی که الان به خاطر ندارم،
این عکس را به من داد و نام عکاس و موقعیت آن را هم نمی‌دانم.
همسر شهید مهدی باکری یادآور شد: این عکس تمام
خستگی آقا مهدی را بعد از عملیات نشان می‌دهد؛ معلوم است که 3 ـ 4 شب و روز استراحت نکرده؛ طوری که دیگر چشم‌هایش از خستگی باز نمی‌شود. با توجه به زمینه این عکس فکر می‌کنم منطقه غرب و عملیات حاج عمران باشد.
وی در ادامه از عکاس یا همرزمان شهید باکری خواست
تا در صورت امکان شناسنامه این عکس را در بخش دیدگاه این خبر اعلام کنند

***** امام حسن عسکری ، سلام الله علیه *****

امام حسن بن علی (عسکری) فرزند امام دهم در سال 232 هجری متولد شد .مادر بزرگوارش سلیل یا حدیثه بود ان حضرت شش سال بعد از پدر امامت کرد .در سال 260 هجری در سن 28 درعصر معتمد خلیفه عباسی درگذشت .(1) بسیاری ازدانشمندان شیعه براین عقیده که حضرت را مسموم کردند .برخی گویند معتمد خلیفه عباسی حضرت را مسموم کرد .(2)
امام یازدهم پس از درگذشت پدر بزرگوار خود به امر خدا و حسب التعیین پیشوایان گذشته به امامت رسید .شش سالی که امامت کرد ،به واسطه سختگیری بیرون از اندازه مقام خلافت, با تقیه بسیار شدید رفتار مى‌کرد.در روی مردم حتی عامه شیعه بسته، جز خواص شیعه کسی را بار نمى‌داد . سبب این همه فشار این بود که
اولاً: جمعیت شیعه به کثرت و قدرتشان به حد قابل توجهی رسیده بود. اینکه شیعه به امامت قائلند، برای همگان روشن و آفتابی شده بود .امامان شیعه نیز شناخته مى‌شدند.از این روی مقام خلافت بیش از پیش ائمه را تحت مراقبت درآورده ، از هر راه بود با نقشه‌هایی مرموز در محو و نابود کردن ایشان مى‌کوشید.
ثانیاً: مقام خلافت پی برده بود که خواص شیعه برای امام یازدهم فرزند معتقدندد طبق روایاتی که از
امام یازدهم و هم از پدرانش نقل مى‌کنند، فرزند او را مهدی موعود مى‌شناسند. به موجب اخبار متواتره از طریق عامه و خاصه پیغمبراکرم(ص) خبر داده بود و او را امام دوازدهم مى‌دانند. بدین سبب امام یازدهم بیش تر از سایرائمه تحت مراقبت مقام خلافت درآمده ، خلیفه وقت تصمیم قطعی گرفته بود که به هر طریق باشد، به داستان امامت شیعه خاتمه بخشد.(3)
امام یازدهم را پس از درگذشت در خانه خودش در شهر سامرا, پهلوی پدر بزرگوارش دفن شد .

پی نوشت ها:
1 .ارشاد ،مفید ،ج ،2 ،ص،301 ؛ اعیان الشیعه،ج،2 ،ص ،586
2 . سیره پیشوایان ، 656
3 . همان ،ص 620 -623

فرق شهید و مرده؟

[="Tahoma"][="Blue"]

بسم رب الشهداء و الصدیقین

براستی
فرق شهید و مرده چیست؟
ایا دانستین این موضوع در سبک زندگی،
حهان بینی و آخرت ما میتواند تاٍثیر گذار باشد

خاطره:
اوایل جنگ بود
رفتم مخابرات یکی از مراکز به یکی از دوستانم سر بزنم
دیدم جلوی اتاق بیسیم کوچک نوشته بود( به شیهد مرده نگویید)
از روی کنجکاوی پرسیدم مگه اینجا کسی پیدا میشه از این کلمه استفاده کنه
گفت: اره ، از این بیسیم تو ایران، دو تا بیشتر نیست
که هر دوتاش هم مال ساواک بوده

حالا هر موقع خراب میشه یک ساواکی:khaneh: رو می یارند ،تعمیر می کنه:Gig:
از اون ساواکی این کلمه رو شنیده ام

اری متاسفانه من این کلمه رو تو اسک دین از یکی شنیدم:Ghamgin:

[/][/]

چگونه میتوانم اطلاعات کاملی از شهید روحانی جلال افشار به دست آورم؟

انجمن: 

سلام علیکم
باعرض ادب و احترام به محضر شما بزرگواران
بنده حقیر اطلاعات کاملی در خصوص شهید روحانی جلال افشار میخواهم(زندگی نامه،وصیت نامه، مصاحبه ای اگر با خانواده ایشان شده ،خاطرات همرزمانشان، خاطرات دوستان محل تحصیلشان و غیره..)
از کجا و چگونه میتوانم به چنین اطلاعاتی دست پیدا کنم؟

از اینکه بنده حقیر را راهنمایی بفرمایید سپاسگزار خواهم بود

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
یازهرا(س

-:¦:- -- -:¦:- -- -:¦:- نوای شهدا -:¦:- -- -:¦:- -- -:¦:-

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم



:parandeh:نوای
شهید سید مجتبی علمدار :parandeh:

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا