شهدا

شهدا : اینها که بودند " ما که هستیم ! ای دل غفلت زده برخیز . . .

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

ما کجا و انها کجا !

بسیار راه هست . . .

بـــرای شهید شدن . . .

باید عاشق شوی . . .

برای عاشق شدن . . .

باید دل بدهی . .

برای دل دادن باید در کوی عشق ساکن شوی
.

برای شهید شدن . . .

بــــــاید او شوی . . .

.

ای دل غفلت زده برخیز . . .

کاروان رفت !

خواب غفلت تا کی !

.

بوفاضل :Gol:

نماهنگ زیبای آرمیتا -با موضوع دلتنگی های دختر شهید داریوش رضایی نژاد

انجمن: 

گردانی که فرماندهانش شهید هستند

انجمن: 

[h=1][/h]


[/HR]
سردار جانباز دکتر اسماعیل نادری رزمنده‌ای که ابتدا ارتشی بوده، بعد بسیجی شده و سپس در کسوت پاسداری به مقام جانبازی نائل‌آمده است. از حضورش در گردان علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) و چندوچون قدیمی‌ترین گردان بچه‌های اراک بمی‌گوید.


[/HR]
آقای نادری از خودتان بگویید. چگونه وارد جبهه و جنگ شدید؟
وقتی‌که جنگ شروع شد من ارتشی بودم. در نیروی هوایی و رسته پدافند مشغول فعالیت بودیم که شنیدیم عراق فرودگاه‌ها را بمباران کرده است. البته از قبل و باوجود ناآرامی‌های گنبد و کردستان و سایر نواحی، احساس تکلیف می‌کردیم که رسته خدمتی را رها کنیم و به مناطق جنگی برویم، اما به‌هرحال نظامی بودیم و از طرف دیگر نمی‌دانستیم از چه طریقی باید اقدام کنیم؛ بنابراین وقتی‌که جنگ شروع شد دیگر نتوانستیم تحمل‌کنیم و به‌اتفاق 15 نفر از همکاران و هم‌رزمانم امریه گرفتیم و راهی تهران شدیم. شنیده بودیم که در آنجا شهید چمران اقدام به ساماندهی و اعزام نیروها می‌کند. به نظرم روز دوم جنگ در تهران بودیم و دو روز بعد هم که راهی اهواز شدیم.
یعنی به‌عنوان یک بسیجی راهی مناطق جنگی شدید؟ مسئولانتان مشکلی با این کار نداشتند؟
می‌شود گفت یک نیروی داوطلب ارتشی. آن زمان نظم و نظام خاصی وجود نداشت و جابه‌جایی‌ها راحت صورت می‌گرفت. از طرف دیگر باوجود غافلگیری اولیه که به وجود آمد و دشمن پیشروی زیادی در روزهای اول انجام داده بود، شنیدن اخبار جنگ تاب تحمل را از آدم می‌گرفت و دیگر به رسته خدمتی و این چیزها توجه نمی‌کردی. البته این را هم بگویم که ما از ارتش استعفا ندادیم، بلکه حکم مأموریت گرفتیم و رسته اعزام کننده‌مان شد پدافند نیروی هوایی. در حکم مأموریت هم به شکل کلی قید شد اعزام به جنوب. دیگر باقی کارها با خودمان بود. عرض کردم که به تهران رفتیم چون شنیده بودیم شهید چمران در آنجا مرکزی برای اعزام به جبهه دارد. بلدمان هم سه دوست تهرانی بودند که یکی‌شان بعدها شهید شد و دو نفر دیگر جانباز هستند. به‌اتفاق به باغ شاه (سابق) رفتیم و در آنجا مهندس چمران (رئیس کنونی شورای شهر) از ما ثبت‌نام به عمل آورد، یک اسلحه ژ. 3، کوله، جیره غذایی، نارنجک و آدرس مدرسه شهید انارکی در اهواز را به ما داد و... یا علی! باید خودمان به منطقه می‌رفتیم و همه اعزام ما و مقدماتش همین‌ها بود که عرض کردم.
در منطقه چه اتفاقاتی برایتان افتاد؟ چطور شد که سپاهی شدید؟
ما جزو نیروهای ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران درآمدیم. در محورهای عملیاتی سوسنگرد و دهلاویه و... حضور داشتیم. می‌دانید که سوسنگرد سه بار در اوایل جنگ دست‌به‌دست شد، در هردو بار بنده حضور داشتم و وقتی‌که خط دهلاویه تثبیت شد، یک‌بخشی از این خط در دست ما بود. اوایل جنگ، رزمندگان در گروه‌های خاصی فعالیت می‌کردند، در خط دهلاویه یک‌بخشی دست گروه موتورسواران بود، یک‌بخشی دست گروه سیاه‌جامگان، یک‌بخشی دست نیروهای ستاد جنگ‌های نامنظم و...، سال 59 داشت تمام می‌شد که من اسفندماه به اراک برگشتم و برای بار دوم به جبهه‌های غرب و دشت ذهاب رفتم.
در تمام این مدت همچنان یک نیروی ارتشی داوطلب بودید؟
من‌بعد از اینکه به غرب رفتم و چهار، پنج ماهی در آنجا بودم، دوباره به جبهه جنوب برگشتم و در تمام این مدت نگران رسته خدمتی‌ام بودم؛ بنابراین تصمیم گرفتم از ارتش استعفا بدهم. این کار را انجام دادم و 15 ماهی به‌صورت بسیجی بودم تا اینکه در 27/10/61 به عضویت سپاه اراک درآمدم.
از چه زمانی وارد گردان علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) شدید؟
وقتی‌که تیپ 17 علی بن ابیطالب با ترکیب رزمندگان پنج استان قم، زنجان، قزوین، سمنان و مرکزی شکل گرفت، بچه‌های اراک به این واحد منتقل شدند و گردان علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) ‌ با محوریت رزمندگان اراکی تشکیل شد. از بدو تأسیس هم بنده در همین گردان بودم. تا سال 63 این پنج استان لشکر 17 را تأمین می‌کردند و از این سال به بعد کم‌کم استان‌های دیگر از لشکر 17 جدا شدند و تا سال 65 تنها بچه‌های استان مرکزی ماندند و قم. سال 67 و در اواخر جنگ برای مدت کوتاهی قم و اراک هم از هم جدا شدند و استان مرکزی تیپ 71 روح‌الله را تشکیل داد.
وقتی‌که تیپ 17 علی بن ابیطالب با ترکیب رزمندگان پنج استان قم، زنجان، قزوین، سمنان و مرکزی شکل گرفت، بچه‌های اراک به این واحد منتقل شدند و گردان علی بن ابیطالب(علیه‌السلام)‌ با محوریت رزمندگان اراکی تشکیل شد

پس علی بن ابیطالب قدیمی‌ترین گردان بچه‌های اراک و استان مرکزی بود؟ تاریخچه این گردان چگونه است؟ از فرماندهانش بگویید.
بله خوب یادم است در اوایل تشکیلش، 200 نفر از بچه‌های پاسدار اراک عضو این گردان شدند. در عملیات رمضان با همین گردان وارد عمل شدیم. اولین فرمانده‌اش هم سردار شهید کاوه نبیری بود که ایشان بعدها به طرح و عملیات لشکر رفتند و عملیات والفجر مقدماتی را به فرماندهی برادر جمشید مرادی انجام دادیم. بعد سردار شهید اصغر فتاحی فرمانده گردان شد که عملیات والفجر 3 و 4 و خیبر را در معیت ایشان بودیم. سردار فتاحی هم در خیبر آسمانی شد و سال 63 به دلیل کثرت نیروها، یک گروهان مستقل به نام امام حسین (علیه‌السلام) و یک گردان به نام امام حسن (علیه‌السلام) از دل گردان علی‌الحساب (علیه‌السلام) تشکیل شد. بنده فرمانده گروهان مستقل امام‌حسینی (علیه‌السلام) شدم و آقای بشیر روشنی هم فرمانده گردان امام حسن (علیه‌السلام) (علیه‌السلام) شدند. کمی بعد گروهان امام‌حسینی (علیه‌السلام) تبدیل به گردان شد و در بدر و والفجر 8 با همین گردان حضور یافتیم. در ابتدای سال 65 قرار شد دوباره گردان علی‌الحساب (علیه‌السلام) تشکیل شود. من و شهید کاوه نبیری که هر دو در والفجر 8 مجروح شده بودیم، در بیمارستان قدس اراک، کادر گردان تازه تأسیس‌شده علی‌الحساب (علیه‌السلام) را تعیین کردیم و این گردان مجدداً به فرماندهی شهید یعقوب صیبی تشکیل شد. ایشان در کربلای یک به شهادت رسیدند و نفر بعدی شهید نظام علی فتحی بودند که در ماجرای سقوط فاو به شهادت رسیدند. پس از شهادت نظام علی چون لشکر 71 روح‌الله تأسیس شد و ما از لشکر 17 علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) جدا شدیم، می‌توانم بگویم که شهید نظام علی فتحی آخرین فرمانده گردان علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) در دفاع مقدس است. پس‌ازآن هرکدام از گردان‌های لشکر تازه تأسیس 71 روح‌الله یک شماره در پیشوند خود داشتند. مثلاً 105 امام حسین (علیه‌السلام)، 102 علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) و...
پس تمامی فرماندهان گردان‌های علی بن ابیطالب به شهادت رسیده‌اند. کدام‌یک از این سرداران شهید در ذهن شما جاودانه شده است؟
به‌عنوان یکی از نیروهای کادر گردان، می‌توانم بگویم که همه فرماندهانش از دوستان و هم‌رزمان خوبم بودند و خاطرات زیبایی با همگی دارم. ولی شهید اصغر فتاحی که فرمانده یکی از گرو هان‌هایش بودم، جوان باصفایی بود که باوجود سن کم به‌خوبی نیروها را مدیریت می‌کرد. 19، ‌20 سال بیشتر نداشت که فرمانده گردان شد. در عملیات خیبر بارها و بارها مجروح شد اما هر بار که می‌خواستیم به عقب برگردد، راضی نشد تا اینکه عاقبت در همین عملیات به شهادت رسید.
با شنیدن نام گردان علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) چه چیزی در ذهنتان شکل می‌بندد؟
گردانی که مولود بچه‌های سپاهی و بسیجی اراک بود. یادآور گذشته همه رزمندگان این خطه و یادآور نام‌های بزرگی که بسیاری از آن‌ها اکنون آسمانی شده‌اند.





[/HR] منبع: روزنامه جوان(با تلخیص)

یک مادرِ دل‌تنگ

انجمن: 

[h=1][/h]


[/HR]
زمانی که فرزند 18 ساله‌اش را به سربازی می‌فرستاد نمی‌دانست که دست‌هایش تا مدت‌ها دیگر او را در آغوش نخواهند گرفت و تنها یادگار فرزندش، انتظار خواهد بود.


[/HR]
مادر شهید جاویدالاثر سلطان‌علی مولایی که از اهالی انگوران استان زنجان می‌گوید: سلطان‌علی اولین فرزندم، خیلی پسر مهربان و بامحبتی بود و همیشه می‌گفت مادر مطمئن باش وقتی پیر شدی عصای دستت می‌شوم و نخواهم گذاشت آب در دل تو و پدر تکان بخورد.
زمانی که پسرم به سن 18 سالگی رسید همانند سایر هم‌سالان خود باید به سربازی می‌رفت. آن ایام جنگ بود و سلطان‌علی پس از تقسیم نظامی و طی دوره سه‌ماهه آموزشی در زنجان، به منطقه غرب کشور و بانه اعزام شد.
سواد ندارم و نمی‌دانم فرزندم در چه تاریخی شهید شده است. خیلی سال است که فرزندم را در آغوش نگرفته‌ام و جای خالی‌اش را هرروز احساس می‌کنم.
مسئولان بنیاد شهید آن زمان مدتی پس از عملیات کربلای 10 به خانه ما آمدند و گفتند در این عملیات تعداد زیادی از رزمندگان شهید شده‌اند و سلطان‌علی پس از عملیات بازنگشته و حتی ممکن است به اسارت درآمده باشد. از آن روز به بعد هرروز برای سلامتی پسرم دعا می‌کردم. پس از اتمام جنگ و مبادله اسرای ایرانی که پسرم در بین اسرا نبود و به خانه برنگشت به‌عنوان شهید برایش مراسم ختم گرفتیم تا شاید این‌گونه اندکی دل من و سایر اعضای خانواده آرام شود.
سواد ندارم و نمی‌دانم فرزندم در چه تاریخی شهید شده است. خیلی سال است که فرزندم را در آغوش نگرفته‌ام و جای خالی‌اش را هرروز احساس می‌کنم

مادر دو پسر و پنج دختر هستم. پسر اولم برای دفاع از کشور رفت و رفتن او باعث آرامش امروز دیگر فرزندانم و جوانان جامعه شده است چون همین شهیدان باعث برقراری امنیت امروز در کشور شدند و به‌عنوان یک مادرِ دل‌تنگ، تنها چیزی که از مردم و مسئولان انتظار دارم، ایستادگی در مسیر شهدا و حفظ آن چیزهایی است که با خون جوانان کشور در جنگ به‌دست‌آمده است.

خاطرات رهبری در «به آُسمان نگاه کن»

انجمن: 

[h=1][/h]

[h=2]معرفی کتابهای «به آسمان نگاه کن»، «از خامنه تا خرمشهر» و «مگر چشم تو دریاست!».[/h]

«به آسمان نگاه کن»
کتاب «به آسمان نگاه کن» حاوی خاطرات رهبر معظم انقلاب اسلامی از شهیدان انقلاب و دفاع مقدس است که به اهتمام هادی شیرازی از سوی موسسه شهید کاظمی منتشر شد.
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از سال‌های نوجوانی در اتفاقات و حوادث گوناگون انقلابی حضور داشتند که از دهه 30 و 40 این حضور جای خود را به نقش‌آفرینی مهم می‌دهد، اما شاید یکی از زیباترین لحظه‌های این تاریخ، همراهی شهیدان با ایشان است که خود اسطوره بوده و نقش ایفا کردند و این، لحظه‌های تاریخی را زیباتر می‌سازد.
این کتاب در کنار خاطرات مقام معظم رهبری از شهیدان، عملا نگاهی نیز به تاریخ حوادث مختلف انقلاب از سال‌های دهه 30 شمسی دارد. خاطراتی از جریانات فداییان اسلام و شهید نواب صفوی تا جریان‌های مختلف قبل و بعد از انقلاب و تشکیل نظام مقدس جمهوری اسلامی در این کتاب گردآوردی شده است.
در بخشی از کتاب آمده است: «یکی از فرماندهان یکی از گردان‌های لشکر امام حسین (ع) در عملیات فاو به رفیقش می‌گوید به آسمان نگاه کن،‌ آیات قرآنی که در آسمان نوشته است، خبر از پیروزی ما می‌دهد! کدام آیات قرآن؟!
ای چشم بصیر! ای فرشته در لباس انسان! تو با چشم خود چی می بینی؟! تو به کجا رسیده ای؟!
مثل یک عارف نود سال عبادت کرده و زهد ورزیده، حقایق این عالم را حکیمانه مشاهده می‌کنند و ورای پرده مادی و جسمانی را می‌بینند.»
این کتاب در 720 صفحه و در شمارگان 2 هزار 500 نسخه با قیمت 32 هزار تومان از سوی موسسه شهید کاظمی و با همکاری مرکز پژوهش‌های بنیاد فرهنگی شهید شیرازی به اهتمام هادی شیرازی منتشر شده است.

«از خامنه تا خرمشهر»
کتاب «از خامنه تا خرمشهر» خاطرات خودنوشت اسماعیل اسماعیلی مشنقی است که به تازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
مشنقی، درباره این کتاب گفت: کتاب از خامنه تا خرمشهربازگو کننده خاطرات گردان 4 از گردان‌های پادگان ولی عصر است که بعدها این گردان‌ها هسته اولیه تشکیل تیپ محمدرسول الله بودند.
وی افزود: علاوه بر روایت خاطرات دوران کودکی و خاطراتم از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، سعی کردم خاطرات چهره‌های سرشناس دوران دفاع مقدس از جمله شهید بروجردی،شهید همت و خاطراتی از حاج احمد متوسلیان را نیز بازگو کنم.
مشنقی ادامه داد:«از خامنه تا خرمشهر» خاطرات یک رزمنده معمولی است که سعی دارد در حد توان اطلاعاتی از دوران انقلاب و ظلم‌های رژیم سابق تاریخ و اتفاقاتی که در دوران مقدس شاهد آنها بوده را به خواننده امروزی ارائه کند.
این نویسنده همچنین گفت: به علت محرمانه بودن برخی از خاطراتم در این کتاب نیامده ولی سعی دارم بخشی از خاطرات ماموریت‌های خارجی‌ام که قابل انتشار باشد را در کتاب دیگری بیان کنم.
در بخشی از این کتاب آمده:«فرمانده گردان ما، یعنی گردان حبیب‌بن‌مظاهر، برادر علی موحد دانش بود. ایشان بچة حصار بوعلی شمیران بود. یک دستش در عملیات بازی‌دراز قطع شده بود؛ دست قطع شده‌اش ابهت خاصی به او می‌داد. ارتشی‌ها خیلی از او حساب می‌بردند، چهره‌ای دوست‌داشتنی داشت. گاهی شوخی‌های بامزه‌ای می‌کرد؛ در مرحلة سوم عملیات خرمشهر، ایشان به من گفت: «امشب می‌خواهید دخل عراقی‌ها را بیاورید؟» من هم گفتم: «می‌ترسم عراقی‌ها دخل ما را بیاورند.» گفت: «خیالت راحت باشد، عراقی‌ها را کیش بکنی، همه فرار می‌کنند.»
دستواره، مسئول پرسنلی تیپ»؛ حاج‌احمد وقتی ایشان را معرفی می‌کرد، حالت خجالت زیبایی چهرة دستواره را پوشانده و گوش‌هایش قرمز شده بودند. آن‌‌موقع ایشان را به چشم یک پشت میز نشین نگاه کردیم. بعدها ایشان جانشین لشگر شد و به درجة رفیع شهادت نائل آمد.
«از خامنه تا خرمشهر» خاطرات یک رزمنده معمولی است که سعی دارد در حد توان اطلاعاتی از دوران انقلاب و ظلم‌های رژیم سابق تاریخ و اتفاقاتی که در دوران مقدس شاهد آنها بوده را به خواننده امروزی ارائه کند.

فرماندهان گروهان، دسته و تیم هم مشخص شدند.
لطفی، موحد، جسور و من، در یک تیم سازمان‌دهی شدیم؛ تک‌تیرانداز بودیم. آن‌قدر در پادگان دوکوهه اذیت شده بودیم که می‌خواستیم هرچه سریع‌تر آنجا را ترک کنیم، حتی روزهای جمعه هم استراحت نداشتیم. همه‌اش راه‌پیمایی، رزم شبانه، صبحگاه، دویدن دور میدان، ورزش و نرمش، مطلقاً استراحت نداشتیم، از کلمة «برپا» حالمان به هم می‌خورد.
یک روز موحد دانش گفت: «فردا صبح را استراحت کنید.» ما خوشحال شدیم، پس از نماز صبح خوابیدیم. تازه خوابمان برده بود که یک آدم خشنی وارد آسایشگاه شد، عربده کشید و گفت: «برپا.»
گفتیم: «کجا؟» داد کشید و گفت: «گفتم برپا!»
ما با اعتراض گفتیم: «اصلاً شما چه‌کاره هستید که می‌گویید برپا؟» گفت: «من معاون گردان هستم.»
گفتم: «ما ماشاءالله چقدر رئیس داریم، باید اسپند برایشان دود کنیم.» او هم زیر چشمی، چپ‌چپ طوری نگاه کرد که فوری برپا شدیم و گوش به فرمان.
خلاصه آن روز را هم که فرمانده گردان به ما استراحت داده بود، معاونش اجازه نداد و دوباره رفتیم و برنامه‌های روزهای قبل را تکرار کردیم.»

«مگر چشم تو دریاست!»
کتاب «مگر چشم تو دریاست!» شامل خاطرات بتول جنیدی، مادر چهار شهید از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شد.
کتاب «مگر چشم تو دریاست!» عنوان کتابی است که اگر چه سرشار از زلال احساس وعاطفه مادرانه در واگویه‌های مادری شهید داده است؛ اما در عین حال از باطنی بسیار ژرف وعمیق، از توأمان بودن علم وعمل، برخوردار است.
این کتاب، روایت یک مادر است. روایت مادر چهار جوان برومندِ یکی از یکی گیراتر، که روزگاری از زیر قرآن ردشان کرد، آب پشت‌شان ریخت و ازشان دل کَند و دل نکَند. مادری که وقتی تنهاست، راه می‌رود، با گوشه چادرش قاب عکس جوان‌هایش را پاک می‌کند، درددل‌هایش را به آنها می‌گوید و با گوشه‌ همان چادر، چشمش را خشک می‌کند. اما مادری که وقتی می‌نشینی کنارش، مثل روزهای اول جنگ، آتشین حرف می‌زند و وقتی از چهار فرزند شهیدش می‌گوید، سر بالا می‌گیرد، محکم حرف می‌زند و زینب‌وار روایت فتح می‌کند.
مادری که وقتی پرپر شدن گل‌هایش را یکی پس از دیگری می‌بیند، رمق از پایش می‌رود، زانو می‌زند،‌ اما دوباره می‌ایستد و به راهش ادامه می‌دهد. مادری که مادری‌هایش مال وقتی است که تنهاست.
این کتاب، روایت یک همسر است از یک مرد. مردی که وقتی پشت تریبون نماز جمعه می‌ایستاد و تفنگ به‌دست مردم را به جنگ و جهاد و حمایت از امام و انقلاب فرا می‌خواند، خودش پیشاپیش بچه‌هایش را فرستاده بود جنگ و شهید داده بود.
مردی که پس از شهادت سومین فرزندش، فکر نکرد که دیگر تکلیفش را در قبال اسلام و انقلاب انجام داده و این آخرین فرزندش را بگذارد برای روز پیری، عصایش باشد. کسی که فکر می‌کرد اگر جانمازش را جلوتر از مردم می‌اندازد و پیش‌نمازشان می‌شود، باید در همه‌ کارهای دیگر هم جلوتر از همان مردم بایستد و پیش‌قدم‌شان باشد.
در بخشی از این کتاب آمده است: «کوموله‌ها گفته بودند اگر پول بیاورید، بدن شهید را صحیح و سالم تحویل‌تان می‌دهیم. آن‌موقع 30 هزار تومان خیلی بود. حاج‌آقا خودش رفت کردستان؛ روستای قمچیان. از آنجا زنگ زد و جریان را برایم گفت.
- می‌گن سی هزار تومن بدید تا شهیدتون رو تحویل بدیم.
- بعد با پول ما برن تجهیزات بگیرن، بر ضد خود ما استفاده کنن؟!!
من یادم نیست، اما کسانی که اطرافم بودند، می‌گویند شما گفتی «بگو شهید منو آتیش بزنید، اما من به شما پول نمی‌دم.» من نتوانستم بپذیرم به‌خاطر پیکر شهیدم به ضدّانقلاب پول بدهم. حاج‌آقا هم همان اول، تصمیم من را گرفته بود، اما به من زنگ زد تا حرفی باقی نماند. اصلاً خود حاج‌آقا راضی نبود برای این مسئله به کردستان برود. اجبار و اصرار پاسدارها و برادرم، اسدالله، بود که رفت برای پیدا کردن رضا. ما پول ندادیم و آن‌ها هم رضا را تحویل نداند و حاج‌آقا برگشت.
این ماجرا گذشت تا اینکه سیزده ماه بعد، زنگ زدند و گفتند پیکر رضا توی پاک‌سازی روستا پیدا شده است.»
کتاب «مگر چشم تو دریاست!» را جواد کلاته عربی به نگارش درآورده و انتشارات روایت فتح آن را در 1100 نسخه و با قیمت 14هزار تومان منتشر کرده است.


[/HR] منابع:
فارس
ایکنا

ممد خمپاره از تاکتیک آب می‌گوید

انجمن: 


[/HR]

«شهید دکتر مصطفی چمران» دانشمندی توانا، مدیری موفق، فرماندهی محبوب و انسانی والا و استثنایی بود که باید پای صحبت‌های هم‌رزمانش بنشینی و سخنان آن‌ها را بشنوی تا ببینی سخن گفتن از چمران، غلو نمی‌شناسد و باید سال‌ها زمان برای شناخت تمامی ابعاد زندگی او صرف کرد.


[/HR]
یکی از نقاط بارز زندگی شهید چمران، حضور در دفاع مقدس و مدیریت بخش‌هایی از جبهه‌ها در شرایط غافلگیری جنگ بود که در این مسیر با شناسایی استعدادهای مختلف، امور جبهه‌ها را مدیریت می‌کرد. محمد نخستین یا «ممد خمپاره» ستاد جنگ‌های نامنظم، یکی از نیروهای دکتر است که در سی و چهارمین سالگرد شهادت فرمانده‌اش در گفت‌وگو با ما از چمران می‌گوید.
برای اولین بار شهید چمران را کجا ملاقات کردید؟
اولین دیدارم با ایشان در فرودگاه سنندج بود. آن زمان هنوز جنگ تحمیلی آغاز نشده و اغتشاشات کردستان، خیلی از جوانان انقلابی را به این خطه کشانده بود. ما هم به همین ترتیب در فرودگاه سنندج مستقر بودیم که شنیدیم شهید چمران به آنجا آمده است. سریع دوروبر ایشان را گرفتیم و خواستیم که ترتیبی دهد تا ما را هم به مناطق درگیری ببرند. ایشان سخنرانی کوتاهی کردند و استدلال آوردند که سنندج دروازه کردستان است و اگر حضور شما در اینجا نباشد، امکان استیلای ضدانقلاب به این شهر و فرودگاهش می‌رود و آن‌وقت ما که در خط مقدم هستیم، عقبه‌مان بسته می‌شود. با همین استدلال ساده ما را مجاب کرد و بعدازآن روز دکتر راندیدم تا بعد از شروع جنگ که در جبهه‌های جنوب غرب دوباره ملاقاتشان کردم.
یکی از موفقیت‌های شهید چمران را مدیریت بخش‌هایی از جبهه‌ها آن‌هم در نابسامانی اوایل شروع جنگ می‌دانند، نظر شما در این خصوص چیست؟
برای پاسخ به این سوال شما باید ماجرای اولین روزهای حضورمان در جبهه‌ها را پس از شروع رسمی جنگ تحمیلی بیان کنم. وقتی‌که بعثی‌ها در 31 شهریور به فرودگاه‌ها حمله کردند، همان روز اعلام کردند که در مسجد امام بازار، ثبت‌نام به عمل می‌آید. حدوداً با 30 نفر از بچه‌های محله‌مان از خیابان ثارالله میدان امام حسین (ع) به آنجا رفتیم، جمعیت انبوهی موج می‌زد که از حد و شمار خارج بود. منتها کسی نبود تا آن‌ها را مدیریت کند. مرتب می‌گفتند کسانی که در کردستان جنگیده‌اند بمانند یا آن‌ها که سربازی نرفته‌اند بروند. همین‌طور از تعداد جمعیت کم شد تا نزدیکی‌های صبح که کلاً 400 نفر باقی‌مانده بودند. بین ما هم تعدادی سلاحم یک بدون فشنگ تقسیم کردند و سوار بر اتوبوس به سمت پادگان قزوین رفتیم. آنجا به ما فشنگ دادند، اما هنگام خروج از پادگان، فرمانده آنجا آمد و گفت مسئول تأمین مهمات شما که به ایلام می‌روید ما نیستیم! بنابراین همه فشنگ‌ها را از ما گرفتند و خیلی از بچه‌ها نیز همان‌جا برگشتند و کلاً 105 نفر باقی ماندیم که خودمان را به ایلام رساندیم. چون آنجا هم نتوانستند سلاح‌های لازم را تأمین کنند، تعدادمان به 70 نفر رسید و طی ماجراهایی همین نفرات هم نصف شدند؛ بنابراین می‌بینیم که مدیریت در آن شرایط غافلگیری اولیه کار دشواری بود، اما چمران با ایجاد ستاد جنگ‌های نامنظم در اهواز، یک تشکیلات واقعاً منظم و کارآمد به وجود آورده بود.
قبل از اینکه به نحوه مدیریت ایشان در ستاد جنگ‌های نامنظم بپردازیم، شاید این سوال پیش بیاید که به‌هرحال دکتر عضو شورای عالی دفاع بود و بخشی از موفقیت‌هایش را از جایگاهش داشت؟
خب مسلماً ایشان در یک جایگاه رسمی به منطقه آمده بود و فعالیت می‌کرد، اما وقتی‌که اوضاع به‌هم‌ریخته و کمبود امکانات مشهود بود، مدیر موفق کسی است که بتواند از تهدیدها فرصت بسازد و با ابتکاراتش بر کمبودها فائق آید. یک نمونه‌اش در تأمین پشتیبانی نیروها بود. دکتر چمران با جاذبه‌ای که داشت، توانسته بود خیلی از افراد را پای‌کار بیاورد و ارتباط‌هایی را با بازاریان تهران برقرار کند تا غذا و برخی از مایحتاج نیروها توسط آن‌ها تأمین شود. خود من که یک‌بار با گروه شهید معصومی برای عملیات به جنگل‌گمبوعه رفته بودم، با شخصی به نام حاج صادق عبدالله‌زاده آشنا شدم که بالباس شخصی همراهمان آمده بود. کنجکاو شدم و بعد از پرس‌وجو متوجه شدم ایشان عضو انجمن اسلامی بازار تهران است و برادرش نیز رئیس اصناف بازار بود. عبدالله‌زاده مرید شهید چمران و رابط ستاد جنگ‌های نامنظم با بازاریان بود و فقط روزانه 5 هزارتا نان برای رزمنده‌های ستاد از تهران تهیه می‌کردند. خب اگر امکانات رسمی از راه می‌رسید که نیازی به ارتباط با بازاریان نبود، اما دکتر با مدیریت و فرماندهی فوق‌العاده‌ای که داشت، چنین شبکه ارتباطی بین بازار و جبهه‌ها ایجاد کرده بود.

از ستاد جنگ‌های نامنظم بگویید. وقتی‌که به ستاد پیوستید آنجا را چطور یافتید؟
شهید چمران به همراه مقام معظم رهبری پنج یا شش روز پس از شروع جنگ به اهواز می‌رسند. همان اولین روزها شهید چمران شبیخونی به بعثی‌ها می‌زند که به منطقه نورد در 5 کیلومتری اهواز رسیده بودند. ازآنجاکه ایشان با دوراندیشی متوجه شده بودند جنگ طولانی خواهد شد، ستاد جنگ‌های نامنظم را در کاخ استانداری اهواز راه‌اندازی می‌کنند. طبق تقسیم‌بندی متداول در ارتش، دکتر چهار رکن برای ستاد در نظر می‌گیرند؛ رکن اداری، پشتیبانی، اطلاعاتی و عملیاتی. همان‌طور که در موضوع پشتیبانی نیز عرض کردم، ایشان با جاذبه و قدرت فرماندهی که داشت، افراد کارآمد و متخصص را جذب و هرکدام را در جایگاه شایسته‌شان به کار گرفته بود. تقریباً یک ماه از جنگ می‌گذشت که بنده و دوستانم از ایلام و خط پدافندی‌مان در کنجانچم مهران به ستاد در اهواز رفتیم. در آنجا متوجه شدیم که این ستاد برخلاف نامش واقعاً منظم است و طبق اصول کار می‌کند، بنابراین تصمیم به ماندن در آنجا گرفتیم.
گفتید که شهید چمران نیروهای متخصص را به کار می‌گرفت. موارد مصداقی هم از چنین افرادی سراغ دارید؟
یکی‌شان سروان رستمی بود که بعد از آشنایی با چمران در کردستان، آن‌چنان شیفته دکتر شده بود که به رسته خدمتی‌اش برنگشته و همراه ایشان به جنوب کشور آمده بود یا دکتر جدی رئیس دانشگاه ملی (شهید بهشتی) از دیگر نیروهای نخبه بود که چون در رشته معماری تحصیل‌کرده بود، در تأمین و ساخت سنگرها تبحر داشت و شهید چمران از تخصص ایشان در چنین زمینه‌های بهره می‌برد. دکتر جدی عامل جذب صدها دانشجو به جبهه‌های جنگ نیز بود. مهندس پور شریفی نیز از دیگر مریدان و نیروهایی بود که دکتر از تخصص ایشان در جهت زدن سد روی کرخه کور و به گل نشاندن تانک‌ها و ادوات دشمن بهره برد. مهندس پور شریفی پل معروف خیبر در عملیات خیبر را نیز طراحی کرده است. علاوه بر چنین افراد متخصصی، تحت لوای فرماندهی دکتر، نیروها بها یافته بودند و استعدادهایشان کشف و شکوفا می‌شد.
می‌توان دشمن را تنها با آب شکست داد و او را عقب راند. شهید همین کار را هم کرد و اولین بار با سدی که در کرخه کور زدند، ماشین جنگی دشمن را در منطقه کوهه زمین‌گیر کردند و به عقب راندند

شنیده‌ایم شهید چمران ابتکارات و اختراعاتی نیز در میدان جنگ بروز داده بود.
بله ایشان به همراه متخصصانی که در کنارش داشت، اولین زیردریایی ایران را که طولی سه، چهار متری و عرضی 80 سانتی داشت، ساختند و حتی آن را در آب انداختند و عملیاتی کردند. این زیردریایی بعدازاینکه ستاد در سپاه ادغام شد توسط مهندس چمران برادر دکتر به یک گاراژ در خیابان طالقانی تهران منتقل‌شده بود که مدت‌ها خاک می‌خورد والان نمی‌دانم در کجاست. اولین نفربر زرهی شنی‌دار نیز در همین ستاد جنگ‌های نامنظم ساخته شد. مهندس مجد، از نیروهای ستاد، اولین موشک 9 متری ایرانی را ساخته بود که به عمق خاک‌ریز دشمن نفوذ و آن را منهدم می‌کرد. همگی این ابتکارات با فرماندهی موفق دکتر چمران صورت می‌گرفت. ستاد در اهواز کارگاهی داشت که متخصصانش می‌توانستند هرگونه سلاحی را بازسازی و تعمیر کنند.

خود شما هم گویا در همین ستاد جنگ‌های نامنظم لقب «ممد خمپاره» یافتید و تخصص‌هایی را درزمینه ادوات کسب کردید؟
این نام، یادگار روزهایی است که در ستاد جنگ‌های نامنظم مسئول ادوات نظامی بودم. ماجرا از جایی آغاز شد که دریکی از عملیات، تعدادی از نیروهای ارتش با ما همراه شدند و در همان‌جا با یک گروه خمپاره‌انداز ارتش آشنا شدم که پذیرفتند در قبال برخی خدمات نظیر حمل‌ونقل مهماتشان، نحوه شلیک با خمپاره را به من آموزش بدهند. با همین معامله پایاپای رفته‌رفته در چگونگی استفاده از ادوات نظامی همانند خمپاره‌انداز و... مهارت‌هایی کسب کردم. به‌طورکلی در آن روزها اکثر نیروها برحسب یک اتفاق یا بر اساس نیاز زمان، مسئولیتی را بر عهده می‌گرفتند.
شکست با آب
الآن که محور گفت‌وگویمان ابتکارات شهید چمران است، دوست دارم به این حرف دکتر اشاره‌کنم که می‌گفت می‌توان دشمن را تنها با آب شکست داد و او را عقب راند. شهید همین کار را هم کرد و اولین بار با سدی که در کرخه کور زدند، ماشین جنگی دشمن را در منطقه کوهه زمین‌گیر کردند و به عقب راندند. در نوبت بعدی کانالی به عرض 100 متر و به طول 20 کیلومتر حفر کردند که از کرخه تا زیر پای دشمن در جنگل گمبوعه می‌رفت و باعث شد آن‌ها از این منطقه نیز عقب‌نشینی کنند. بعد از شکست طرح بنی‌صدر طی عملیات 28 صفر (عملیات نصر) که منجر به پیشروی دشمن در محور هویزه و سوسنگرد شد، باز طرح دکتر چمران بود که با حفر کانالی در نیستان (شعبه‌ای از کرخه در سوسنگرد) باعث شد دشمن عقب بنشیند. درمجموع این اقدامات، شهید چمران تنها با بهره‌گیری از تاکتیک آب انداختن زمین‌ها، دشمن را از اهواز تا سوسنگرد و در پهنه‌ای به طول 50 کیلومتر عقب راند.

پیامی آورده اند...*** 175 غواص شهید با دستان بسته***( شهدای مظلوم...)


[/HR]
" 175 شهید غواص" تازه ترین جریان سازی شبکه های اجتماعی است که همراه با کاربران این شبکه ها، رسانه های رسمی و شخصیت های مختلف را به همراهی برای ادای احترام نسبت به یک موضوع مشترک واداشته.



[/HR]
در حال
حاضر کمتر اتفاق می افتد که خبری با یک واکنش مشابه همراه باشد. اما خبر پیدا شدن 175 شهید غواص در میان شهدای تازه تفحص شده اتفاقی بود که خیلی سریع علاوه بر اینکه تیتر بسیاری از مطبوعات و خبرگزاری ها شد در فضای مجازی هم به شدت مورد توجه قرار گرفت و در شبکه های اجتماعی به یک جریان تبدیل شد. جریانی که به شیوه بسیاری از موج های شبکه های اجتماعی به زبان فضای مجازی و با هشتک های#175شهید، #شهدای غواص و... کاربران را با هم همراه کرد. موضوعات زیادی اتفاق می افتد که در شبکه های اجتماعی جریان ساز هستند اما معمولا نوع برداشت ها و اظهارنظرها متفاوت است، اتفاقی که در مورد 175 شهید غواص متفاوت بود و تنها در همراهی خلاصه نشد؛ این خبر همدلی را به وجود آورد تا همه از یک موضوع مشترک صحبت کنند:

به احترام 175 شهید دست بسته
هفته گذشته پیکر پاک تعدادی از شهدای دوران دفاع مقدس به میهن منتقل شد و در این میان مشخص شد ۱۷۵ شهید غواص بصورت دست بسته زنده به گور شده بودند؛ همین خبر باعث شد تا کاربران شبکه‌های اجتماعی با انتشار طرح ‌ها و پوسترهای گرافیکی با هشتگ 175# شهید به شکل ها مختلف در فضای مجازی از شهدا یاد کنند. صفحه‌های ایرانیان در شبکه‌های اجتماعی لبریز شد از مطالب احساسی همدلانه‌ای که حکایت از سوگواری برای شهدای زنده به گور شده داشت. شعر، دلنوشته، طراحی پوستر، ادای احترام به شهدا و... محتوای بسیاری از پیام های شبکه های اجتماعی شد.
به فیسبوک نگاه کنید، توئیت های ایرانی ها در توئیتر را ببینید، به وایبر، تلگرام، واتس آپ و لاین سر بزنید، همه جا نشانی از عکس های خندان غواصان ایرانی هست در کنار پیام های سوگوارانه ای که نشان می دهد ایران در عزای شهدای خود نشسته است؛ جوانانی با دستان بسته و چشمانی باز که سال ها پیش از بروز فاجعه داعش، به چشمان خود سنگدلی تکفیری ها را دیده بودند.
وجود شبکه های اجتماعی که عده ای از آنها تنها برای رواج بی اخلاقی و وقت تلف کردن یاد می کنند در این موضوع (و البته اتفاقات مشابه دیگر) نشان می دهد که ظرفیت فضای مجازی به اندازی ای است که می تواند هر موضوعی را در دل خود جای دهد؛

این 175 شهید گویی نماد مظلومیت انسانیت بودند در مبارزه با توحشی که روزی در چهره ارتش بعث صدام خود را سازماندهی می کرد. راه افتادن کمپین های مجازی با عناوین مختلف برای واکنش نشان دادن به فاجعه ای که البته مربوط به امروز نیست، نشان می دهد همبستگی ایرانی و هویت مشترک نهفته در اذهان عمومی ایرانیان، امروز و دیروز نمی شناسد و حتی انتشار خبری که منشأ آن یک حادثه در دل تاریخ معاصر بوده نیز می تواند نوعی اتحاد ملی در سوگواری برای جوانان این مرز و بوم را رقم بزند.

شهدای غواص از نگاه کاربران
بازخوردهای زیادی در فضای مجازی وجود داشت و کاربران شبکه‌های اجتماعی تحت تاثیر این واقعه با انتشار تصاویر، اشعار و دلنوشته‌هایی به استقبال این شهدا رفتند. در کنار مردم هنرمندان نیز احساس خود را از این حادثه بیان کردند که در ادامه آن‌ها را مشاهده می‌کنید:
175 شهید غواص از نگاه کاربران شبکه های اجتماعی: من معنای عشق را در شما یافتم/ به احترام 175 شهید دست بسته/ بزرگ مردان و با غیرت هایی که تکرار نشدنی هستن/ هر مکتبی که نتواند ایثار را توجیه کند شکست خورده است/ دست بسته هم که باشند، در خاک نمی میرند، پرنده می شوند/ شما حماسه سرودید و ما به نام شما فقط ترانه سرودیم و نان درآوردیم و....
175 شهید غواص از نگاه هنرمندان: مهدی پاکدل: امروز از صبح شنیدن دو خبر تلخ فلجم کرده. یک: درگذشت مصطفى عبدالهى عزیز، استاد و بازیگر تئاتر که پس از ١٤ سال درگیرى با بیمارى سرطان به سراى باقى شتافتند. یادت همیشه با ما خواهد بود آقا مصطفى و دو: بازگشت پیکر ١٧٥ غواص شهید پس از ٢٩ سال. از بقایاى پیکر این شهدا مشخص شده که آنها با دستان بسته در خاک خفته اند. واى بر من که با دستان باز فقط نظاره گر هستم. نگاه می کنیم و نمی بینیم. آنها براى چه رفتند و ما براى چه هستیم. رشادت جوانان براى وطن جایش را به رقابت هاى ناسالم و زرنگى در ترافیک و دروغ و اختلاس و کلاهبردارى از وطن داده است.
حامد بهداد: ما موج های زنده اروندیم که با هیچ قطعنامه ای آرام نمی گیریم.
باران کوثری: مردان شجاع یادتان گرامی.


مهناز افشار: با هر عقیده و مسلک، موظف به احترام به این عزیزانیم.
علیرضا دبیر: نمی دونم چه حکمتی تو تقارن روزهای ولادت سیدالشهدا و باب الحوائج با انتشار خبر پیدا شدن پیکر ١٧٥ غواص شهید وجود داره که دستهاشون از پشت بسته بوده، که زنده زنده زیرخاک آرام گرفتن کاش بتونیم مفهوم کنار هم قرارگرفتن این رویدادها رو درک کنیم، کاش بتونیم قلباً به این ایمان بیاریم که ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیاء عندربهم یرزقون روح تون به حق همین روزهای عزیز شادتر، در مجاورت مولامون.
الهام پاوه نژاد: صبح ، خبر کشف پیکر مظلوم صد و هفتاد و پنج رزمنده زنده به گور شده با دست بسته، تلخی ها و بی رحمی های این جهان را پایانی نیست...لعنت به جنگ... لعنت به سرطان... لعنت به دلتنگی...

واکنش عمومی به فاجعه زنده به گور شدن 175 غواص ایرانی که مربوط به عملیات کربلای4 است، نشان می دهد هنوز ایرانی ها با هر نگرش فکری، چه در داخل و چه حتی خارج کشور، سوگوار شهدای جنگ تحمیلی بوده و رشادت های رزمندگان در جبهه های دفاع از میهن خویش را فراموش نمی کنند.
وجود شبکه های اجتماعی که عده ای از آنها تنها برای رواج بی اخلاقی و وقت تلف کردن یاد می کنند در این موضوع (و البته اتفاقات مشابه دیگر) نشان می دهد که ظرفیت فضای مجازی به اندازی ای است که می تواند هر موضوعی را در دل خود جای دهد؛ اینکه بازخوردهای یک اتفاق به چه شکل باشد هم به موضوع بستگی دارد و هم شیوه های منتشر کردن آن.

توهين شرم‌ آور روزنامه آرمان به شهداي غواص

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزنامه اصلاح طلب «آرمان» كه در انتشار كارتون ها و كاريكاتورهاي توهين آميز يد طولايي دارد در اقدامي غيرقابل تصور طرح گرافيكي موهني را تحت عنوان شهداي غواص در شماره روز چهارشنبه خود چاپ كرد.

به گزارش خبرنگار فرهنگي «خبرگزاري دانشجو» پس از برگزاري باشكوه مراسم تشييع شهداي گمنام در تهران كه مورد توجه مقام معظم رهبري نيز واقع شده و ايشان از آن به عنوان يكي از به يادماندني ترين حوادث انقلاب ياد كردند؛ طبق معمول عده اي سودجو كه اين پشتيباني ملت از نظام و انقلاب به مذاق شان خوش نيامده است برچسب زني به حضور حماسي ملت را آغاز كرده و عده اي نيز سعي داشتند كينه آشوبگري هايشان در فتنه 88 را بار ديگر با هوچي گري رسانه اي و متهم كردن بصيرت ملت به سوء استفاده سياسي از شهدا، به رخ بكشند.

متاسفانه برخي نيز با سوءاستفاده از نسبت هاي خانوادگي كه با افراد شاخص و مورد احترام ملت ايران دارند سعي در برهم زدن شور و نشاط انقلابي حاصل از برگزاري اين مراسم داشته و با يادآوري اسامي متهمين و مجرمين فتنه 88 تلاش كردند تا به زعم خود، مراسم با شكوه اداي احترام به شهداي گرانقدر را غبار آلود كنند.

رسانه هاي اصلاح طلب نيز به صورت يكپارچه با مانور روي ادعاي «سوءاستفاده سياسي از تشييع شهدا» و اطلاق كردن عنوان هايي همچون دلواپسان، مخالفان دولت و... به ملتي كه در انتقاد به روند ديپلماسي خارجي دولت و حمايت از عزت ملي شعارهايي سر داده بودند، سعي در اداي دين به جريان تلخ كردن كام ملت داشتند.

در اين ميان روزنامه اصلاح طلب «آرمان» كه در انتشار كارتون ها و كاريكاتورهاي توهين آميز يد طولايي دارد در اقدامي غيرقابل تصور طرح گرافيكي موهني را تحت عنوان شهداي غواص در شماره روز چهارشنبه خود چاپ كرد.


اين طرح كه در صفحه آخر اين روزنامه و در ستون مربوط به كارتون روز چاپ شده بود توسط محمد طحاني طراحي شده و شهداي غواص را در شمايلي نامناسب كه برهنگي كامل را تداعي مي كند نشان مي دهد. در اين اثر 6 غواص كه به نظر برهنه هستند با دستان بسته، عورتشان را پوشانده و با چشماني كه پشت عينك هاي غواصي پنهان شده رو به بالا در حركت هستند.

نقطه طلائي(مركز توجه و نقطه اي كه در نگاه اول نظر مخاطب را به خود جلب مي كند) در اين طرح دستان بسته اين غواص هاست كه در خلال اين برهنگي ظاهري روي عورت قرار گرفته و اندام تحتاني را پوشانده است. گفتني است رنگ هاي استفاده شده در اين اثر نيز رنگ هايي كدر و مرده انتخاب شده است كه در هنرشناسي پيامي از تقدس را منتقل نمي كند.


اين طرح گرافيكي شباهت بسيار زيادي به تصويرسازي توهين آميزي دارد كه يك گرافيست ايراني ساكن هلند مدتي قبل با ادعاي اداي احترام به شهداي غواص طراحي و منتشر كرده بود. «م.ه» كه از نزديكان شاهين نجفي نيز هست در تصوير سازي خود مردي كاملا برهنه را در محراب مسجد به تصوير كشيده كه فين غواصي به پا دارد و دست هايش نيز به همان صورتي كه در توضيح طرح روزنامه آرمان ذكر شد بسته شده و روي بدنش قرار دارد. اين طراح در رزومه خود توهين به حجاب و چادر را نيز دارد.


لازم به ذكر است كه جداي از كپي برداري كه طراح روزنامه آرمان از آن طرح توهين آميز كرده است، در طرح مذكور فيگور غواص ها، برهنگي شان و همچنين نوع بال هايي كه براي آن ها انتخاب شده است كاملا به سبك آثار دوره رنسانس نقاشي شده اند.

گفتني است، در دوره رنسانس با هدف اسطوره زدايي از هرآنچه كه كليسا مطرح كرده بود سوژه هاي مقدس را بدون هاله هاي الهي تصوير كرده و سعي داشتند به پست ترين شكل ممكن كه همان برهنگي است مقدسات را عناصري زميني، دنيوي و فاقد ارزش معرفي كنند؛ از اين رو در اين دوره از تاريخ آثاري وجود دارد كه در آن ها حتي سعي در تقدس زدايي از انبياء الهي شده است.
طرح روزنامه آرمان با واكنش هاي زيادي از سوي مردم در فضاهاي مجازي مواجه شده و در اين رابطه هشتك «توقيف روزنامه آرمان» يكي از پر استفاده ترين هشتك ها است. بايد ديد مسئولين نظارت بر مطبوعات و همچين وزارت ارشاد در اين زمينه چه اقدامي انجام مي دهند.

آیا سوءاستفاده ی سیاسی از شهدا کار درستی است؟

انجمن: 

درود
همونطور که میدونید دیروز مراسم تدفین 175 تا از شهدا ی غواص کشورمون بودش...ولی دیروز درهنگام مراسم بسیجی ها یا بعضی مردم میومدن میگفتن "نه سازش نه تسلیم دربرابر آمریکا" و شعارهای سیاسی دیگه هم میدادن یا سخنران و مداح مراسم هم از این دست شعار ها میدادند
دفعه ی اول هم نیست که همچین اتفاقی افتاده و بعضی ها میگن که شهدا شهید دادن که ما مذاکره نکنیم...
به نظرتون استفاده ی سیاسی و جناحی از شهدا کار درستیه و توهین و بی حرمتی به اونها محسوب نمیشه؟

کلیپ ویدئویی: قهرمان ملی

این کلیپ زیبا با ترانه "یه پلاک" از فیلم معراجی ها
شامل: ...
مناسب برای نمایش در مساجد
1- لطفا نکات مثبت و منفی کلیپ تذکر داده بشه. برای ارتقاع کیفیت کارها در آینده.
2- اگر منبع برای تهیه ویدئو و تصویر و... میشناسید معرفی کنید.

ممنون

http://www.aparat.com/v/SXqlm