سردرگمی

تزلزل اعتقادی!

سلام. واقعا نمیدونم از کجا باید شروع کنم. حتی نمیدونم مشکلم دقیقا چیه. خیلی وقته میخوام بیام سوال بپرسم ولی هیچ وقت اقدام نکردم چون حتی نمیدونستم مشکلم چیه دقیقا. الانم که اومدم میترسم فقط یه سری موضوع بی ربط و بی معنی رو بگم و به جایی نرسه. خیلی سردرگم هستم، اول از همه تو عقایدم! این اولین باره که دارم جایی اینو مطرح میکنم. من از سال پیش تا حالا بار ها تغییر عقیده دادم. باار هاا!! بار ها از اسلام به بی‌دینی و حتی بی خدایی رفتم و باز برگشتم. دیگه نمیفهمم چی درسته چی غلطه. نمی‌تونم چیزی رو باور کنم. نمیتونم خودمو به "یقین داشتن" برسونم و یقین داشتن به نظرم بی معنی و احمقانه میرسه! بارها برای حال روحی خودم هم که شده سعی کردم به یه عقیده ی ثابت، مطمئن باشم اما خودم میفهمم که ته دلم باز مطمئن نیستم. نمی‌تونم بگم قطعا خدایی هست با همین ویژگی هایی که اسلام گفته، و قطعا اسلام حقه و قطعا مذهب شیعه درسته و قطعا هرچی عالمان دین میگن درسته و قطعا وقتی بمیریم به جهان دیگه ای منتقل میشیم که اونجا به اعمالمون حساب رسی میشه. اون اوایل که تغییر عقیده میدادم، به دنبال یه چیز منطقی بودم، یه چیزی که مطمئن باشم درسته، اما بعد از اینکه چندبار با مطالعات مختلف  و  عقاید مختلف رو به رو شدم، هی عقایدم تغییر کرد.  کم کم خسته شدم. دیدم اصلا به یه عقیده ثابت نمیرسم و هرچقدرم تحقیق میکنم باز یه چیزی می لنگه.  یه جوری شد که گفتم بابا داری خیلی خودتو اذیت میکنی. هیچ وقت به جواب ثابتی نمیرسی. شک و تردید همیشه هست مگر اینکه بخوای تعصب داشته باشی! به چیزی اعتقاد داشته باش که باهاش تو زندگی حس بهتری داشته باشی. بعد با خودم گفتم خب من هنوز از وجود خدا و حقانیت اسلام مطمئن نیستم و وقتی مطمئن نباشم نمیتونم با انجام اعمالش حس خوبی بگیرم و زندگی دلخواهمو داشته باشم. پس بهتره فعلا ندانم گرا باشم. و من دو سه ماه ندانم گرا بودم و اوایل همه چیز خیلی خوب بود. حتی بهتر از وقتی که مسلمون بودم! اما کم کم نمیدونم چی شد حس کردم خوشم نمیاد از این وضعیت. حس کردم دلم میخواد مثل قدیما مسلمون باشم. پس باز تغییر عقیده دادم.  اما از اونجایی که این تغییر عقیده، براساس منطق خاصی نبود، خیلی زود دوباره فهمیدم که نمیتونم مسلمون باشم چون حتی ذره ای ایمان قلبی ندارم. این روند بارها تکرار شد. بارها بی خدا/بی دین/ ندانم گرا شدم و بارها دوباره مسلمون شدم. دفعات اول، تغییر عقیده هام براساس دلایل یا مطالعات خاصی بود، اما دفعات بعد تر دیگه اصلا دلیلی نداشت. دیگه حوصله گشتن دنبال دلیل نداشتم. صرفا چون حس خوبی نداشتم تغییر عقیده میدادم ولی به هیچ جا نمیرسید. هربار که بی دین شدم، بعد از یکی دو ماه حس کردم یه چیزی خرابه. بعد یا دوباره به اسلام برگشتم، یا فقط گرایشم به اسلام بالا رفت. الانم ندانم گرا هستم. خیلی وقته که ندانم گرا ام و اینکه اومدم اینجا و دارم اینا رو میگم نشون میده دوباره به اون نقطه ای رسیدم که به نظرم یه چیزی می لنگه و دلم میخواد مسلمون باشم باز.  ولی این بار به خاطر تجربیات پوچ قبلیم دیگه به اسلام تغییر عقیده ندادم. چون سرانجامش از روی تجربه های قبلیم معلومه! بعد یه مدت دوباره ندانم گرا خواهم شد. -__- من این همه نوسان رو دوست ندارم. این دفعه تغییر عقیده ندادم و مسلمون نشدم چون میدونستم فایده ای نداره. میدونستم اینکه هی بدون هیچ دلیل قانع کننده ای تغییر عقیده میدم، به جایی نمیرسه. تصمیم گرفتم با وجود همه ی این حس های بد، ندانم گرا بمونم تا وقتی که از روی یه دلیل منطقی به یه عقیده رو بیارم. ولی الان مشکلاتی وجود دارن. من انگار قدرتِ یقین داشتنم رو کلا از دست دادم!! حتی وقتی قانع میشم هم باز شک دارم. باز "نمیتونم" مطمئن باشم. انگار اطمینان داشتن تو این دنیا غیرممکن شده برام. از بینِ این همه عقیده و این همه دین و این همه تفکر، چجوری میتونم مطمئن باشم یه تفکر خاص درسته فقط؟! اصلا از کجا معلوم حقیقت بین این عقایدِ رایج در دنیا باشه؟ شاید هنوز هیچ کس به حقیقت دست نیافته. شاید علم بتونه وجود جهان رو توجیه کنه. شاید در آینده خیلی چیزا تغییر کنن و خیلی حقایق دیگه ای آشکار بشن. شاید بعد از مرگ، نه نابودی باشه، نه برزخ، و نه تناسخ.  هزار تا شاید و هزارتا احتمال هست. حتی اگه نتونم یه استدلال رو رد کنم هم باز نمیتونم با یقین بپذیرمش.  نه اینکه نپذیرما، می پذیرم ولی با شک! یعنی همچنان احتمال میدم غلط باشه و در آینده نظرم عوض شه. مشکل بعدیم اینه که حس میکنم ذهنم و عقلم دچار اشتباهات فجیعی هستن. حس میکنم نابود شدم، نمیتونم درست و غلط رو از هم تشخیص بدم. حس میکنم تمام مدت فقط سعی داشتم به زور یه سری چیز رو به خورد ذهنم بدم و الان کاملا از تشخیص درست از غلط فلج شدم. بعد الان مسخرست که اومدم اینجا اینا رو میگم!! چون اینجا جای پرسش و پاسخ دینیه. دین اسلام. و ته همه اینا هرجوری هم باشه به اسلام ختم میشه. درحالی که من نمیخوام مثل قدیما انقدر سطحی برای خودم یه هدف خاص قرار بدم و بعد پله ها رو بچینم تا به اون هدف برسم.  بلکه میخوام پله های درست رو پیدا کنم تا اونا منو به هدف درست برسونن. نه اینکه بگم خب حالا بریم ببینیم از چه پله هایی باید گذشت تا به این رسید که  اسلام درست و حقه :/ اینجا سر و تهش اسلامه. ولی خب من دیگه راهی به ذهنم نرسید و گفتم اینو هم امتحان کنم شاید نتیجه بده. حالا بگذریم که اگه واقعا اسلام قانعم کنه و مسلمون بشم، اونقدرررر شبهه دارم که اصلا نمیدونم از کجا و کدوما رو باید برطرف کنم. و خب قبلا که هنوز وارد این روندِ مسخره‌ی تغییر عقیده نشده بودم، و عقیدم ثابت بود و مسلمون بودم، یه بار سعی کرده بودم شبهه هامو برطرف کنم. میترسم این دوباره کاری نتیجه نده. میترسم اصلا این حجم از اهمیت دادن اشتباه باشه. میترسم اصلا حقیقتِ خاصی نباشه و من دارم الکی خودمو درگیر میکنم و همه چیزو پیچیده میکنم. زندگیم پر از افکار بی سر و ته شده. پر از حس بد. پر از ترس.  حتی از اینکه اسلام درست باشه هم میترسم. اگه درست باشه چی کار کنم؟ توبه؟ استغفار؟ چند بار؟؟ چندبار تا حالا توبه کردم و مسلمون شدم؟؟ حتی اگه هم خدایی باشه به نام الله، دیگه قطعا حالش ازم به هم میخوره. اونقدرررر قول های تکراری دادم که دیگه مسخرست بهم اعتماد کنه. الان دیگه خودمم به خودم اعتماد ندارم و نمیتونم قولی بدم. یه ذهنیت خیلی ترسناک نسبت به خدای اسلام دارم. اینکه اگه درست باشه همچنان من رو خواهد پذیرفت؟ همش حس میکنم اگه درست باشه، تو همین دنیا قراره با چیزهای ترسناکی عذابم بده.   به اندازه کافی پراکنده گویی کردم. هنوزم موضوعات مختلفی هستن که باید حل بشن. ولی فکر کنم تا همین جا بس باشه فعلا.  ممنون میشم نظرتونو بهم بگین، بلکه کمکی کنه!

نمی تونم هیچ دینی رو‌ انتخاب کنم!

انجمن: 

سلام من پسری ۱۶ ساله هستم که از وقتی به‌بلوغ رسیدم و در مورد دین تحقیق کردم فهمیدم نمیتونم با اسلام کنار بیام برای همین بدنبال تحقیق در مورد دین های دیگر رفتم ولی باز هم نتوانستم با دینی کنار بیام پس تصمیم به بی دینی گرفتم و تنها خدا رو قبول داشتم و سعی میکردم اعمال و رفتارم طوری باشه که آزاری به دیگران نرسونم و بر مبنای انسانیت رفتر کنم ولی بعد مدتی با خودم فکر کردم که اگر این دین ها نباشند پس خدایی هم وجود ندارد و من هم نمیتونم باور کنم که خدایی نیست و این جهان و نظمش خود به خود به وجود آمده پس دوباره تحقیق رو شروع کردم ولی باز هم دینی منو راضی نکرد و تصمیم گرفتم که دینی رو که بیشتر میتونم بر اون اساس زندگی کنم رو انتخاب کنم که نزدیک ترین آن مسیحیت بود ولی من تمام این دین رو قبول ندارم ولی با این دین راحتتر میتونم زندگی کنم خب باز هم نتونستم دینی انتخاب کنم با اینکه در مورد اسلام خیلی تحقیق کرده بودم و باز هم نمیتونستم قبولش کنم گفتم شاید چیزی رو درست در مورد این دین نفهمیدم و باز هم شروع به تحقیق کردم ولی به جای اینکه به این دین علاقهدمند شوم به چیز هایی بر خوردم که مصمم تر شدم که نمیتونم با این دین کنار بیام الان سردرگمم که با این همه تحقیق نمیتونم دینی رو انتخاب کنم در مورد هر دینی که تحقیق میکنم حداقل یک دافعه برای من وجود دارد خیلی سردرگمم میخوام راهمو تو زندگی پیدا کنم و راهی رو برم که بعدا پشیمون نشم ممنون میشم کمکم کنید.

برچسب: 

برای دین چه کنم؟

سلام و خسته نباشید.

من جوانی هستم که دغدغه دین رو دارم.
نمیدونم باید چیکار کنم برای دین و امام زمانم.گیج شدم.سردرگمم.
یک روز به فکر بازی سازی با محتوای مذهبی میوفتم.یک روز به فکر ساخت انیمیشن برای تبلیغ دین.یک روز به فکر گرداوری و شرح مفاتیح الجنان.
یک روز میخوام وزیرشم و مشکلات ایران اسلامی رو رفع کنم.یک روز میخوام وزیر اقتصاد شم مشکلات اقتصادی رو رفع کنم
خلاصه سردرگمم.نمیدونم برای دین و امام زمانم چه بایدبکنم.الانم ساعت 5 صبح و یک ساعته بیدارم دارم فکر میکنم.الان به فکر مترجمی افتادم تا معارف دین رو نشر جهانی بدم.
خواهشا راهنماییم کنین.بگین کدوم راه رو برم که بهترین نتیجه رو برای دین و امام زمان داره.
کلافه شدم از دست خودم

برچسب: 

سردرگمی اعتقادی و مشکلات به وجود آمده

به نام خدا.
باعرض سلام و خسته نباشید.تو تاپیکهای قبلی که گذاشته بودم فکر کنم متوجه مشکل من شده باشید.راستش من به خدا ایمان داشتم اما دوست داشتم راجع بهش بیشتر بدونم، راجع به دینی که دارم و...
پارسال سرم گرم کنکور بود و خداروشکر دانشگاه قبول شدم.منتها از بهمن شروع میشه.نمیدونم از بیکاری زیاد هست از چی که هی راجع به خدا، سوال می یاد تو ذهنم.راستش ته دلم قبولش دارم اما با ترس.یعنی وقتی یه فکر دیگه ای میکنم میترسم.میگم اگه الان بمیرم مستقیم میبرنم جهنم.هی میخوام از هجوم این سوالات جلوگیری کنم نمیشه.هی میگردم واسه خودم ثابت میکنم اما فرداش میگم نه نشد.دوباره سردرگم میشم.پس مشکل اولم:ناتوانی در شناخت خدا و ترس از او
مشکل دوم:یه طوری شدم که هیچ چیزی به معنای واقعی شادم نمیکنه.چون میگم چه فایده همش تموم میشه.به اعضای خونوادم که نگاه میکنم دلم میگیره.میگم اگه خدای نکرده بمیرن من چیکار کنم؟یا خودمو فکر میکنم میگم اگه من بمیرم اون دنیا خونوادم پیشم نیستن، چیکار کنم؟
میدونید یه جورایی نسبت به خداوند بی اعتماد شدم.میدونم هست.ولی دوس ندارم باهاش حرف بزنم بهش فکر کنم.مثل بچه ای که از یه چیز ترسناک میترسه.از یه طرف هم چون قدرت مطلقه میگم اگه بمیرم سروکارم با همین خدایی هست که ازش میترسم و اونجا کارم ساخته ست.یعنی چون نه از دست سوالام راحت میشم و فکر میکنم که دارم آخرتم رو هم تباه میکنم دارم دیوونه میشم.فکر میکنم اون دنیا رو.میگم الان خانواده ام با اعتقادای قویشون تو بهشتن و من دارم تو جهنم میسوزم تا ابد.وهیچ وقت نمیبینمشون.الان که اینو گفتم چشام پر اشک شد.هر کاری هم میکنم که با خدا مثل قبل دوست باشم نمیشه.سعی میکنم نمازمو اول وقت بخونم ولی بازم نمیشه.بعضی وقتا میگم اگه عقلم در حد یک انسان کامل نبود، الان راحت بودم و اون دنیا هم مستقیم میرفتم بهشت.چرا خدا به من کمک نمیکنه؟خسته شدم.اصلا نمیتونم بهش وصل شم.فکر میکنم برنامه ریزیش غلط بوده.چون هیچ پیامبر و امامی نداریم تا جوابامونو ازش بگیریم.اون هم تو این زمان که ایمان جوونا واقعا در خطره.قرآن هم که میخونم خیلیاش آدمو میترسونه.سرانجام کافرا و ...با خودم میگم نکنه من هم کافر بشم؟اصلا چرا خدا تو قرآن خشک و جدی حرف زده و یه بار به بنده های مومنش نگفته عزیزم؟من واقعا حالم بده نمیدونم چیکار کنم.کسی که اصل خودشو گم کنه و نتونه پیداش کنه اینطوری میشه.در ضمن بعضی وقتااعتقادم نسبت به خدا قوی میشه یعضی وقتا ضعیف.به نظرتون افسرده شدم؟مشکل روانی دارم؟آدم وقتی باید به یکی تکیه کنه که تکیه گاه کل جهانه اما نمیتونه چون احساس میکنه خیلی خشنه .همچنین بهش اعتماد نداره.واقعا هیچ امیدی نداره.نه این دنیا و نه اون دنیا.تو رو خدا کمکم کنید.کامل بگین چمه و باید چیکار کنم؟ممنون.راستی 19 سالمه.