زندگی

عوالم زندگی انسان


سوالی خدمت بزرگواران داشتم
می گویند هر انسان قبل از بوجود آمدن در عالم زر زندگی کرده و امتحان پس داده
ما بغیر از عالم دنیا -برزخ-و... دیگر در چه عوالمی زندگی میکنیم؟

برچسب: 

صبر و گذشت ندارم

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام خدمت همه.
برای اینکه وقتتون نگیرم سریع میرم سر اصل مطلب.من یه مدتی هست مسئولیتام زیاد شده.میدونم که اگه برنامه ریزی دقیق تری داشته باشم درست میشه ولی همیشه یه آشفتگی همراه من هست وفکر میکنم بخاطر خطاهایی هست که انجام دادم.واینکه من تازگیا اصلا صبر رو فراموش کردم.عصبی شدم کسی جرات نداره بامن حرف بزنه نمیدونم چرا.بعد پشیمون میشم وخیلی خیلی ناراحت میشم که عزیزانم رو ناراحت کردم بعد سری بعدی که میخوام دعوا کنم یادم میاد که قبلا هم طرفو ناراحت کردم هی بیشتر عصبی میشم و....
لطفا راهنمایی ام کنید چکار کنم صبورتر بشم.بخودم میگم دختر تو بااین وضعیتت چطور میخوایی تو مشکلات عزیزات کنارشون باشی.کنارشون که نیستی بدتر مشکل ساز هم هستی.میگم چطور تو زندگی آیندت که ممکنه هزار ویک کم وزیاد باشه (که هست)زندگیتو کنترل ومدیریت کنی.
ممنون از زحمات شما.:Gol:

مفاتیح الحیاه؛ کلید های یافتن سعادتمندی در زندگی

سلام به همه ی دوستان عزیز
کتابی رو تهیه کردم تحت عنوان "مفاتیح الحیاه" ایه الله جوادی آملی
این کتاب واقعا درس زندگی طبق سنت و سیره معصومین (ع) برای ما هست.
تمامی مباحث رو با روایات از معصومین براتون نقل میکنم.
سرفصل های زیاد و عالی رو داره... میخوام تو این تایپک شما رو با محتوای این کتاب مفید و ارزشمند اشنا کنم.

"بسم الله الرحمن الرحیم"

در فصل اول این کتاب به "اهمیت تفکر و تدبر" ، "تدبیر در امور" ، "پرهیز از تکلف" و "سنجش و خرد ورزی" اشاره شده:

ابتدا درباره "اهمیت تفکر و تدبر" شروع میکنم:

رسول خدا(ص) می فرماید: هر گاه خواستی کاری کنی، از روی خرد و دانش باشد و از کار بدون تدبر و دانش بپرهیز! چرا که خدای جلیل می فرماید: در سوگند های خود همانند آن زن نباشید که بافته اش را پس از آن که محکم می کرد از هم می گسست و رشته رشته میکرد!

و هم چنین رسول الله (ص) می فرماید: دو رکعت نماز سبک با تدبر، از نماز در تمام شب بهتر است
و باز می فرمایند: نشانه خردمند این است که هرگاه خواست سخن بگوید تدبر میکند؛ اگر مفید بود سخن می گوید و سود می برد و اگر زیان بار بود خاموش می شود و در امان و سلامت می ماند.

به فرموده امام صادق (ع) فردی نزد پیامبر امد و عرض کرد:
ای رسول خدا! توصیه و سفارشی به من کن.
آن حضرت سه بار از او پرسید: اگر سفارشی کنم انجام می دهی؟ و او در هر سه بار پاسخ داد: آری ای رسول خدا
حضرت فرمود:
به تو سفارش میکنم که هرگاه خواستی کاری را انجام دهی درباره سر انجام آن تدبر کن! اگر مایه رشد و هدایت بود انجام بده و اگر مایه گمراهی بود از آن بپذیر!

در حدیثی امام رضا (ع) می فرمایند:
"عبادت به فراوانی نماز و روزه نیست!" عبادت واقعی، "تفکر در کار خدای جلیل است"....

گیر کردم بخدا... (مشکل با خانواده شوهر)

با نام و یاد دوست

سلام :Gol:

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با مشخصات و آیدی خودشون مطرح بشه

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود:

نقل قول:


سلام

من 9 ماه ازدواج کردم ولی با خانواده شوهرم(یعنی بیشتر با مادرشوهرم) مشکل دارم!

اوایل آشنایی فک میکردم که خیلی خوش اخلاق و مهربونن چون خیلی قربون صدقه آدم میرن ولی متاسفانه بیشتر که باهاشون آشنا شدم فهمیدم که این ویترینه و در واقع به شخصیت ادم احترام نمیزارن!


خانواده شوهرمن ادمای بدی نیستن به من خوبی کردن و میکنن ولی یه سری اخلاقا دارن که واقعا منو آزار میده وقتی ام که دقت میکنم می بینم رفتارایی هست که همه رو آزار میده مثلا شوخیاشون مسخره کردن دیگرانه، ادا گرفتن، ضایع کردن!!هممممه چیز آدما و مسخره میکنن از رفتار و حرکات بگیر تا طرز حرف زدن لحن صدا اصوات کلمات قیافه همه چیز!!به قول خودشون شوخی میکنن ولیخیلی آزار دهندس!اخلاقی که من و خانوادم اصلللا نداریم ما برعکس بشدددت مواظب حرف زدنمون هستیم که کسی رو مسخره نکنیم حرفی نزنیم که دیگران ناراحت بشن یا دلشون بشکنه یا ضایع بشن برای همین خیلی از این اخلاقشون عذاب میکشم!
یه مورد دیگه اینکه همــــــــــــــش به فکر لباس و شیک پوشی و این جور چیزا هستن از همه بیشترم مادرشوهرم که حساسیت اون در حد وسواسه!
من دوران مجردیم دختر شیک پوش و خوش لباسی بودم ولی طرز برخوردشون مخصوصا مادرشوهرم طوریه که اعتماد به نفسمو در این زمینه کاملا از دست دادم همش تو مهمونیا حواسم به خودمه به لباسم به روسریم که یه سانت و یه میلی متر این ور اون ور نشه!!چون اگه طوری نباشم که اونا دوست دارن مادرشوهرم و بقیه مرتب با نگاه سنگین و حرکاتشون به آدم میفهمونن که خیلی افتضاحی! البته اکثرا مادر شوهرم به روم میاره !!!و با یه لحنی به آدم میگه که به آدم این حسو میده که بزرگترین جنایت دنیا رو مرتکب شده!البته این تذکرا رو با عزیزم فداتشم میگه!ولی با همون لحن!

متاسفانه ارزشاشون خیلی مادیه!همش تو لباس و شیک پوشی و زیبایی و این چیزاس!برعکس خانواده ما که ارزشا رو اخلاق و ادب و درک و فهم ایمان ملاحظه کردنه نه شیک پوشی و غیره نه اینکه ما به شیک پوشی اهمیت ندیم حتی شاید سطح سلیقه ما خیلی بهتر باشه!ولی برامون ارزش نیست!

یا اینکه مادرشوهرم خیلی دخالت تو زندگیم میکنه!تو همـــــــــــــــــــــــ ـه چی!خیلی شدید حس مالکیت داره!حتی در مورد ظاهر من!مثلا در مورد لاغری چاقی مدل ابرو رنگ مو کوتاه یا بلند بودنشون!اصلنم براش مهم نیست که سلیقه خودم چیه بابا این قیافه منه!
مثلا رفته برای من یه صابون گرفته برای روشن تر شدن پوست صورتم!!!در صورتی که قبلا همیشه می گفت عزیزم ما خیلی رنگ پوست تو رو دوست داریم!
خلاصه اینکه دوست داره منوطبق سلیقه خودش خوشگل و شیک کنه و تو جامعه ببره و پزمو بده!ا طبق سلیقه و صلاح دید خودش با من رفتار میکنه اصلن براش مهم نیست که سلیقه و نظر من چیه!

البته تمــــــــــــــــام این کارها رو با عزیزم جانم قربونت برم وغیره انجام میده و مرتبم میگه عروسم مث دختر ادم می مونه ولی چه فایده!
من ترجیح میدادم که انقد قربون صدقه نره ولی یکم به شخصیتم نظراتم سلیقم همون طوری که هست احترام بزاره!
یه چیز دیگه ام اینکه ما خانوده هامون خیلی با هم متفاوته!اونا به شدت اهل رفت و آمدن!لی ما اصلا!
منم ائونطوری بار اومدم!برای همین اصلا به رفت آمد زیاد عادت ندارم!مادرشوهرم الان متوجه شده ولی اصلا رعایت نمیکنه!
انتظار داره من بیست و چهار ساعته برم خونشون!!!!اونم با اون رفتارایی که گفتم!
هررررررروز به من زنگ میزنه و حال و احوال میکنه میگه آوا جان پاشو بیا اینجا میگم کار دارم میگه حالا کارتو ولش کن، وای توام که همش کار داری یا میگه فلان کس اومده توام بیا میگم نه میگه نه بیا بده و فلان و خلاصه من و میکشونه اونجا!!
من اصلا کشش ندارم اعتماد به نفسم کمتر شده!دیگه شاد نیستم منی که بین دوست و فامیل و آشنا همه به شاد بودن و پر انرژی بودن میشناختنم
یه نکته ی دیگه اینکه مرتب مجبورم باهاشون برم مهمونی تو مهمونی ام اتمام سعی مو میکنم که بهم خوش بگذره بگم و بخندم ولی این فکرا از درون خیلی رنجم میده و باعث میشه خنده هام ا زته دل نباشه یا خیلی شاد نباشم!چون همش باید حواسم باشه که ایرادی نداشته باشم یه سانت روسریم این ور و اون ور نباشه(البته منظورم حجاب نیستا اتفاق تو این زمینه من از اونا مقید ترم)که بعدش مادر شوهر به روم بیاره!یا همش نگرانم که الان کدمشون چی مو مسخره میکنن!من دیگه چه لذتی از اون مهمونی می تونم ببرم؟!
با اینکه من خیلی شوخم و خیلی با همه تیپ آدمی میجوشم و گرم میگیرم ولی تو جمعاشون به من خوش نمیگذره دلم نمیخواد زیاد قاطیشون بشم وفقط زورکی میخندم و کنارشون هستم!
مادر شوهرمم مرتب میگه آوا جان خوابت میاد؟؟؟چرا کسلی؟ نارحتی؟ چیزی شده؟؟!!
خیــــــــــــــــلی حس بد و عذاب آوریه!
طفلک شوهرم خیلی خوبه خیلی مهربونه!ولی متاسفانه این مسایل رو رابطه ما تاثیرمنفی گذاشته چون دلش میخواد باهم بگیم بخندیم شاد باشیم خوش بگذرونیم ولی من همش ناراحتم استرس دارم همش دارم حرص میخورم ا زرفتارای خونوادش!از بی ملاحظگیشون
مرتبم مجبورم که ببینمشون!و رفتاراشونو تحمل کنم!
از طرفی هم به نظر خودشون خیـــــــــــــــــــلی خونواده ی با محبتی ان که بین دختر و عروس هیچ فرقی نمیزارن!همه جاهم میگن ما خیـــــــــــلی آوا رو دوست داریم!
دارم دیونه میشم سال اول ازدواج که برای همه جزء شیرین ترین بخش های زندگیشونه برای من داره با این دغدغه ها هدر میره واقعا موندم چکار کنم؟

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

چه کارهایی برای شیعه کشی درجهان انجام شده؟ماچقدردرخطریم؟

انجمن: 

باعرض سلام خدمت مدیران محترم سایت ودوستان.
سوال من ازمحضرشمااینه که تاحالا کسی فکرکرده زندگی روزمره ماچقدربه اسلام نزدیکه؟وکارهایی که علیه شیعه هاانجام شده دردین .تغذیه وکوچکترین مسائل زندگی مابنظرشما چیه؟لطفادوستان نظرشون روبگن.آیاتابحال کسی فکرکرده چراباپیشرفت علم پزشکی مدرن هرروزبیماری های وحشتناکی روی کارمیادکه درگذشته احتمالش یک درملیون بوده؟تغذیه صحیح واسلامی چیه؟

روایت زندگی یک شهید چینی‌فروش !

انجمن: 

«بی‌نشانی، نشان توست» عنوان کتابی است که زندگی داستانی سردار شهید «درویش شریفی» با قلم «زهره یزدان‌پناه قره‌تپه» را روایت می‌کند. این کتاب در ۱۱۵ صفحه توسط انجمن پیشکسوتان سپاس منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب که شهادت شهید شریفی را به تحریر کشیده، آمده است: «شب دوازدهم محرم است؛ ساعت یک ربع به دوازده که اتاق روشن می‌شود؛ با رنگین‌‌کمانی از نورهایی رنگ سبز و آبی و نارنجی؛ بویی بسیار خوش از عطر گلهایی که تاکنون نظریش را استشمام نکرده‌ای الا به هنگام شهادت بهترین یارانت در دوران دفاع مقدس و هودجی از نور آسمان، آرام آرام بر زمین می‌نشیند.
با فرشتگانی که همگی شال سیاه بر بال‌های خود دارند، به نشانه عزای حسین بن‌علی(ع) و السلام علیک یا اباعبدالله(ع)… سبک می‌شوی، مثل یک پر، یا پروانه‌ای سبکبال یا مثل نور. همه دردها از جانت بیرون می‌روند، با عزت و احترام، در هودجی از نور، رو به آسمان در کمال آرامش».
شهید سردار «درویش شریفی» سال ۱۳۳۱ در روستای هیکلی شهر لامرد استان فارس به دنیا آمد؛ او فرزند سوم و تنها پسر خانواده بود؛ پدرش از کار افتاد و او هنوز نوجوانی ۱۲-۱۳ ساله بیش نبود که مجبور به کار کردن و کسب در آمد برای خانواده شد دو خواهر بزرگتر را سر و سامان داد و خود نیز مشغول به کار در کویت شد. آنجا شاگرد یک مغازه چینی‌فروشی بود.
بعد از کویت حدود ۶ ماه برای اقامت و ادامه تحصیل به آلمان رفت؛ اما به علت درگیری‌های خانوادگی و ناراضی بودن مادر از دوری تنها پسرش دوباره به کویت برگشت.
او بعد از مدتی ازدواج می‌کتد و در سال ۵۸ حسین اولین فرزندش به دنیا می‌آید و سال ۵۹ نقطه عطف شروع فعالیت‌های جدی انقلابی شهید می‌شود.
شهید شریفی یکی از مؤسسان سپاه لامرد و به عنوان فرمانده آنجا شروع به کار می‌کند؛ حدود ۵ سال در همین سمت فرماندهی سپاه لامرد بود که به عملیات رمضان می‌رود و از ناحیه کمر مجروح می‌شود.
وی بعد از مدتی وارد نیروی قدس تهران شد و سرانجام این سردار عاشورایی در روز ۱۲ محرم الحرام ۱۳۸۹ به دست معاندان و دشمنان جمهوری اسلامی ایران ترور شد.
در بخشی از وصیت‌نامه شهید شریفی می‌خوانیم: «خداوندا تو خود بهتر می‌دانی که روز به تن کردن لباس سبز پاسداری همواره آرزوی قلبیم این بوده است که در راه اعتلای پرچم مقدس اسلام و پاسداری از ارزش‌های والای این انقلاب به رهبری پیر مراد، بت‌شکن قرن و ادامه راهش و تداوم این صراط مستقیم به رهبری مقام عظمای ولایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای توفیق شهادت در راهت نصیبم گردانی».

آیا از فساد آخرالزمان (قبل از ظهور) باید خوشحال باشیم یا ناراحت؟

سلام علیکم
همانطور که از روایت مشهود است, قبل از قیام حضرت مهدی (ع) , همه جا را فساد فرا میگیرد.
از طرفی احادیثی از معصومین وارد شده است که آرزو کرده اند که در دوران حضرت حجت (ع) زندگی کنند.
و یا آرزوی هر مسلمان و مومن حقیقی اینه که در رکاب حضرت مهدی (ع) حاضر باشه.
زمان قیام آن حضرت هم معلوم نیست کی باشه , ممکنه امسال باشه و یا ممکنه 1000 سال دیگه باشه یا .....
با توجه به اینکه ظلم و جور و فساد باید عالم گیر بشه و در گوشه گوشه اکثر خانه ها وارد بشه تا حضرت قیام نمایند.........و از طرفی این را هم می دانم که مسلمان باید در همه حال امر به معروف و نهی از منکر را انجام بده و این یک سیر طبیعی هستش که جامعه رو به فساد می بره, حالا سوال من اینه که یک انسان مومن باید قلباً خوشحال باشه که فساد داره زیاد میشه و یا باید از اینهمه ظلم و فساد غم بخوره ؟!
البته این را هم مطلع هستم افرادی گمراه شدند و گروههای زیرزمینی ساختند و در جهت افزایش ظلم و فساد فعالیت می کردند به بهانه اینکه ظهور را نزدیک کنند.......منظور من این نیست و فقط میخواستم بدونم احساس قلبی مومنین با دیدن فساد و جاهلیت مدرن آخرالزمان چه باید باشد ؟
با تشکر:Gol:

زنده بودن و وجود داشتن

به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

یک سوالی هست که چند وقته ذهنمو در گیر کرده . از سنگ هم شروع شد. که آیا سنگ زندست یا زنده نیست . تقریبا از هر کسی سوال کردم ، به من گفتن که زنده نیست به دلایل مختلف علمی . اما بعدش این سوال برام پیش اومد .

آیا اگر چیزی بخواد وجود داشته باشه ، باید زنده باشه (بشه - زندگی بهش بخشیده بشه) یا یه چیز میتونه وجود داشته باشه و زنده هم نباشه ؟

یا طوری دیگر این رو بیان کنم که زنده بودن لازمه ی وجود داشتنه یا وجود داشتن لازمه ی زنده بودن هست (که در این صورت میتونه یک چیز وجود داشته باشه و زنده نباشه) ؟

فقط یک چیز ، اینکه من در اینجا هدفم از بیان کلمه زنده ، به معنای علمیش که رشد کنه ، نفس بکشه و ... نیست .

برکت در زندگی، چرا بی برکتی با وجود رعایت نکات

انجمن: 

سلام
نمیدونم دلیلش چیه؟ نمیخواستم اینجا مطرح کنم ولی واقعاً داره بهم فشار میاد. من توی یه فروشگاه کار میکنم. دو نفر هستیم که کارمون شبیه به هم هست. دوست من هم آدم بی انصافی نیست. کار به این شکل هست که مشتری ها به دوست من ارجا داده میشه و ایشون به ترتیب یکی برای خودشون و یکی برای من قبض میکنن. البته من یک تایم سر کار میرم و طبیعیه که کمتر درآمد داشته باشم. اما نکتهء عجیب برای من اینه که آخر ماه اختلاف بسیار بسیار زیاده! مثلاً من 200،000 تومن و ایشون 3،000،000 تومن!!!!

موضوع فقط نختص به الان نیست. کلاً هیچ زمانی از نظر کسب درآمد در حد مطلوبی نبودم. نمیخوام از مشکلاتم بگم که این اوضاع چه فشاری داره بهم میاره ، فقط میخوام بدونم چرا زندگیِ من برکت مالی نداره؟! یه چیز جالب هم بگم. خود من برای دیگران به شدت برکت دارم!!! مثلاً کافیه توی یه مغازه برم ، یه دفعه مغازه پر میشه از مشتری. به حدی که برخی از دوستانِ فروشنده ، وقتی وارد مغازشون میشم ازم میخوان که بیشتر توی مغازه بمونم (قصدم تعریف از خودم نیست دارم شرایط رو عرض میکنم). یا افراد زیادی با من مشورت کردن و راهنمایی من باعث شده که شرایط مالی خوبی پیدا کنن ، اما خودم هیچ وقت سرمایه نداشتم که از این نکات که به دیگران میگم ، خودم استفاده کنم

باور کنید بیشتر از تمام همکارام حلال و حروم میکنم ولی از همه کمتر در میارم. خیلی هم کمتر

راهنمایی کنید باید چکار کنم؟

دوستان متاهل لطفا راهنمایی کنند: رابطه دوستانه یک دختر مجرد با خانمی متاهل!

انجمن: 

سلام. یه راهنمایی از کارشناس محترم و دوستان متاهل یا مجرد میخواستم.
من یه دوستی دارم که متاهله و رابطمون با هم خیلی صمیمانه اس. طوری که بیشتر موقعا روزی چند بار به هم پیام میدیم، به هم ابراز محبت می کنیم، اگه برای یکی مون ناراحتی پیش بیاد اون یکی بیشتر غصه شو می خوره، اگه یه مشکلی برا یکی مون پیش بیاد هر کاری از دستمون بربیاد برای حلش انجام میدیم. شاید از دوتا خواهر به هم نزدیک تریم.خلاصه خیلی همدیگرو دوست داریم.
اینا رو گفتم که بگم اینجور رابطه ی دوستانه برای یه آدم مجرد برام منطقی تره تا یه آدم متاهل. چون یکی از همکلاسی های متاهلم هم می گفت یه دوستی داشت که تا قبل از ازدواجش تو سر و کله هم دیگه هم میزدن اما الان کمتر با هم رابطه دارن و علتش هم اینه که یه عشق بزرگتر وارد زندگیش شده. من نگرانم که این رابطه ی صمیمی و نزدیک من با دوستم براش خدای نکرده مشکل ساز بشه و توقعشو از شوهرش بالا ببره یا علاقه شو نسبت به شوهرش کم کنه و خدای نکرده یه روزی ناخواسته بشم دو به هم زن بین اونا.
اینم بگم که دوستم شوهرشو دوست داره اما نمی دونم تا چه حد؟ می ترسم اینو بگم اما واقعا نمی دونم من و بیشتر دوست داره یا شوهرشو. بعضی موقع ها واقعا شک می کنم. چون یه رفتارایی هم از شوهرش دیده که ناراحتش کرده. مثلا دوستم می گفت شوهرش خیلی نسبت به حجابش حساسه با اینکه دوستم حجابش خیلی کامله و چادرشو از رو ابروهاش می ذاره اما یه بار که چادرش از دستش درمیره شوهرش با اوقات تلخی بهش تذکر می ده. خب هر کی باشه ناراحت میشه. البته دوستم از شوهرش گلگی نمی کردا بیشتر از دست خودش ناراحت بود که حواسشو جمع نکرده بود. یا توی دوران نامزدی هم خیلی اوقات تلخی براش پیش اومده بود که دیگه اواخرش دوستم نسبت به آینده زندگیش نگران شده بود. حالا شکر خدا ازدواج کردند و زندگی خوبی دارن اما هر چی باشه خاطره ها از ذهن به این زودی پاک نمیشه.
حالا سوال من اینه که این رابه ی خیلی دوستاه ی من با دوستم درسته یا نه؟ اگه کار من اشتباهه رفتارمو چجوری اصلاح کنم که اونم ناراحت نشه؟ اگه کار اون اشتباهه چجوری اونو متوجه اشباهش بکنم که ناراحت هم نشه؟ نمی دونم درست تونستم مشکلمو بگم یا نه. نمیدونم چیکار کنم. کمکم کنید.