زندگی با برادر مجرد

زندگی با برادری که حیای چشم ندارد

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام

برادر بنده از من چندسال بزرگتر است و از موقعی که یادم می آید او بدجوری به من (به عنوان شاید نوع زن چون درمورد دیگران دیده ام صدق می کند) نگاه می کند
درحال حاضر هیچ کدام در ابتدای جوانی نیستیم اما او هم چنان این نگاه را دارد. من واقعا وقتی با او صحبت می کنم عذاب می کشم و به چشمانم نگاه نمی کند و چشمانش مانند ماساژور بر روی اندامم حرکت می کند من در لباس پوشیدن بسیار دقت می کنم و مدتهاست که مانند پاکستانی ها از شلوار و پیراهن بلند و گشاد و حتی با رنگی غیر زیبا استفاده می کنم بلکه توجهش را از خودم برگردانم (اگر اعتراض هم کنم فحش می دهد و کینه به دل می گیرد و دنبال تلافیست)
خیلی وقتها دلم می گیرد که نمی توانم لباس و رنگی را که دوست دارم به تن کنم و حتی اگر استفاده کنم مادرم به شکل بدی برخورد می کند که برو عوض کن
برادرم حتی حرمت مرا که خواهرش هستم نگاه نمی دارد و در خانه براحتی با لباس زیر می گردد و حتی در همان حال توقع دارد به او نگاه کنم و به سوالات و حرفهایش گوش کنم و بابد به نوعی سرم را به چیزی مشغول کنم که فکر نکند به او بی محلی می کنم
من سال هاست که از پوشیدن لباس های زیبا محرومم و لباس های سالهای گذشته ام نو و دست نخورده مانده(گویی جوانی ام زنده زنده دفن شده)
آرزو به دلم مانده که یک روز بتوانم از لباس هایم با خاطری اسوده استفاده کنم
حتی در مورد ابرو و موهایم نظر می دهد گویی با همسرش صحبت می کند
می دانم که او بیمار است و الا آدمی که سلامت روان داشته باشد مراقبت سلامت روان دیگران نیز خواهد بود و باید شاگر خدا باشم که سلامتی را به من ارزانی داشته اما با این شکل روحم بیمار و افسرده گردیده
با کارشناسان مختلف روان شناس و اخلاق در سایت ها و حتی مکان کاریشان (روحانی و غیر روحانی کارشناسان با سابقه و معروف زن یا مرد) صحبت کرده ام و همه بلا استثناء گفته اند باید استقلال پیدا کنم و زندگی ام جدا شود
در اتاق دربسته و تنها هم دچار افسردگی می شوم و دائم هم نمی توانم از خانه بیرون باشم. بالاخره خانه مکان امن است و من هم دوست دارم در آن احساس امنیت کنم مگر چقدر می توانم از خانه بیرون بمانم؟
اخیرا که ساعت خواب و بیداری اش با من یکی شده وقتی می داند بیدارم بیدار می شود و وقتی برای خواب آماده می شوم او نیز می خوابد و یا بیدارست و زیر چشمی نگاهم می کند
با شرایطی که من دارم می دانم این کار(استقلال) تقریبا برایم غیر ممکن است و امیدی جز به پروردگار عالم که در رحمتی برایم بگشاید ندارم
لطفا راهنمای ام نمایید شاید کاربران دیگر نیز مشکل مشابهی داشته باشند
متشکرم



با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol: