رابطه در دوران جوانی

هنوز او را در خواب می بینم

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:


نقل قول:


سلام
اول دبیرستان بودم که رفت و امدم به خانه یکی از اقوام شروع شد، چون درسم خوب بود رفع اشکال بچه های همه اقوام و دوستان با من بود از جمله دختر همین فامیل مورد نظر.ایشون دختری بود بسیار زیبا و مودب .
از پنجم ابتدایی تا دوم راهنمایی من مرتب به خانه انها می رفتم برای رفع اشکال او.

بعد از مدتی به دختر انها خیلی علاقه مند شدم .البته ان دختر هم با حرفهایی که می زد و پذیرایی که می کرد احساس می کردم او هم نسبت به من نظر خوبی دارد. ولی در این مدت حتی یک کلمه غیر از درس از طرف من صادر نشده بود.تا اینکه یکی از پسر های فامیل برایش مشکلی پیش امد و پدر دختر مورد نظر ان را به خانه اش اورد تا به او کمک کند. البته ان پسر از نظر زیبایی از من خیلی سر بود. او با من از در دوستی امد از مشکلش گفت که دختر مورد علاقه اش از او گرفته اند. من هم برای اینکه ان دختر را هم امتحان کرده باشم. ان را به پسر فامیل پیشنهاد دادم و گفتم شاید منظور پدرش هم همین بوده ولی در دلم خدا خدا می کردم که او قبول نکند.ولی ان پسر مثل اینکه منتظر حرف من بود.
بعد از چند روز امد و گفت دختره قبول کرده و گفته من موافقم .
من درست مثل دیوانه ها شده بودم چون فرد مذهبی بودم خیلی از خدا کمک خواستم تا بتوانم با این موضوع کنار بیایم.
خلاصه من دیگر به اجبار با انها قطع رابطه کردم. ولی ان پسر فامیل شروع کرد پشت سر من حرف زدن و از من بد گفتن تا جایی که پدر ان دختر گفته بود هر جا ببینمش حساب او را می رسم.
خلاصه من برای اینکه راحت تر بتوانم ارامش پیدا کنم به شهر دیگری رفتم و حدود دو سال از انها خبر نداشتم.
تا اینکه دست روزگار دوباره مرا به ان شهر کشانید و روزی عموی ان دختر که اتفاقا باهم رفیق بودیم دیدم او به من گفت بیا با هم به جایی برویم، من فکر کردم منظورش پارک یا تفریح گاهی است، اما وقتی با هم بیرون امدیم من را به زور به خانه ان دختر مورد نظر برد.

بعد از کمی گله گذاری وقتی فهمیدند همه حرفهای پشت سر من دروغ بوده، شروع به تعریف کردند که ان پسر فقط شش ماه به خانه انها رفت و امد داشته ،چون مطمئن شدند که همه حرفهایش دروغ بوده او را از خانه بیرون انداخته بودند.
باز از من خواستند که اشکالات درسی دخترشان را برطرف کنم .دختری که تا قبل از ورود ان پسر همه درسهایش بیست بود سوم راهنمایی شش تجدید اورده بود و اول دبیرستان که تابستانش من به انجا رفتم باز هم شش تجدید اورده بود .
راستش من خیلی دلم گرفت چه شده دختر با انهمه استعداد اینطور در درسها کم اورده .
خلاصه باز هم رفت و امد من به ان خانه برای تدریس شروع شد از تابستان اول دبیرستان تا پایان دیپلم در این مدت دیگر من شاغل شده بودم .ولی با اینکه دوباره گرفتار او شده بودم باز هم حتی یک کلمه در این مورد صحبت نکردم نه با خودش و نه با کسی دیگر.
راستش دلم در اوج خواستن و عقل نهیب می زد که نمی توانی با او زندگی خوبی داشته باشی.
خلاصه عقل پیروز شد و من به خواستگاری دختری دیگر رفتم و با او ازدواج کردم و او هم یکی دو سال بعد از من ازدواج کرد.
از آن ماجرا حدود 25 سال می گذرد و با اینکه در طول این سالها هیچ ارتباطی با او ندارم
ولی شبها او را در خواب می بینم و او در خواب ابراز علاقه می کند و تا دو سه روز بعد از قلبم می خواهد بیرون بپرد. تا اینکه بر خود مسلط می شوم .

خانواده ام را بسیار دوست دارم هر کاری برایشان انجام می دهم هیچ ارتباطی هم با ان خانواده ندارم و حتی دو سالی یک بار هم انها را نمی بینم.
ولی باز هم به خوابم می اید.
لطفا کمکم کنید


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol: