دعوای پدر و مادر
فرزندان و دعوای پدر و مادر
ارسال شده توسط siyahi در چهارشنبه, ۱۳۹۷/۰۴/۲۰ - ۲۱:۱۴سلام کمکم کنید خسته شدم از این زندگی همش تنش همش ترس تا مرز خود کشی رفتم
خدا من چه گناهی کردم شده بچه شون کمک کنید
یه مدتی تو خونه همش دعوا هست نمیدونم چی کار کنم
تورو خدا اگه کسی میتونه کمک کنه میتونم برم مشهد خادم بشم
آبرو ریزی پدر و مادرم
ارسال شده توسط فریاد سکوت در پنجشنبه, ۱۳۹۷/۰۴/۲۸ - ۱۷:۴۹عرض سلام دارم خدمت کارشناس محترم اسک دینی
مشکلی که ما داریم مشکل امروز و دیروز نیست در واقع مشکل 36 سال
هست یعنی از بدو ازدواج پدر و مادرم تا الان که من 26 سال سن دارم
ما سه تا خواهریم که هر سه متاهل هستیم
از وقتی که یادم میاد همیشه پدر و مادرم باهم دعوا کردن و کتک کاری داشتن زمان هایی
هم که یادم نمیاد خواهرم بزرگم کرده و مادری بالا سرم نبوده چون همیشه قهر خونه والدینش میرفته
تو بچگی از ترس دعوا و کتک کاری و خون و آبرو ریزی همیشه گوشامو میگرفتمو چشمامو میبستم
که صداشونو نشنوم تو یه گوشه جمع میشدم و میلرزیدم
یه کم که بزرگ شدم دیگه دوس نداشتم بابام بیاد خونه چون هر روز کتک کاری داشتیم
خلاصه بچگیمون رو با بی فکریاشون یه جوری خراب کردن که وقتی به اون دوران فکر میکنم
فقط دعوا و لحظه های فوق العاده وحشتناکی به ذهنم میرسه بعدشم که تو دوران جوانی
و این چیزا هم به این درک رسیدم که ولشون کنم به حال خودشون و دخالتی نکنم و فقط
حس خجالت رو با خودم حمل کنم
چرا که پیش دوست و آشنا و فامیل و همسایه هیچ آبرویی برامون نمونده بود و
معنای آرامش رو نمیدونستیم
بعدشم که ازدواج کردیم و خدا رو شکر خداوند به پدرو مادرم سه داماد فوقالعاده خوب نصیب کرد
که من هر چی از خوب بودن این آقایون بگم کم گفتم و فکر میکنم هدیه خداوند
برای ما سه خواهری که معنای آرامش رو نمیدونستیم چیه بوده
مشکل اصلی ما از اونجایی شروع شده که دعوا و مشاجره پدرو مادرم کم کم پیش همسران ما هم جلب توجه کرده
جوری که ما هر هفته یک بار مادرم رو با اورژانس به بیمارستان منتقل میکنیم
پدرم پیش داماد ها مادرم رو مسخره میکنه
و اوج آبروریزی زمانی بود که هفته پیش خواهرم بهم زنگ زد و ماجرای کتک کاری پدرو مادرم
رو در یک پارک بین مردم و دامادمون رو توضیح داد
از حال خواهرم براتون نگم که فکر نمیکنم قابل درک باشه جوری ناراحت و خجالت زده بود که حد نداشت
من هفته پیش مسافرت بودم و پشت تلفن با شنیدن این خبر خشک زدم و اشک تو چشام جمع شد
رسما مسافرت کوفتم شد
ما همیشه تاوان بی فکری های والدینمون رو دادیم و الان هم پیش همسرانمون خجالت زده هستیم
واقعا خیلی حس بدی هست
من حتی دیگه دوست ندارم خونه مامانم بیام
همسرم علاقه زیادی به خانوادم داره و من هر بار از جور کردن بهانه های مختلف
مبنی بر نرفتن به خونه مامانم خسته شدم
من واقعا از رفتار مامان و بابام خجالت میکشم
چیکار باید بکنم ؟
چند باری به مامان و بابام تذکر دادیم ولی بی فایده بوده
بعدشم با پدرم دعوا کردم و حتی بی احترامی کردم که از کاراش دست برداره
ولی هیچ نتیجه ای نداشته به جز عذاب وجدانی که حاصل بی احترامی به پدرم بوده
واقعا گناه ما چیه ؟ چطور میتونیم رفتارشون رو کنترل کنیم ؟
پدرم واقعا آدم لجبازی هست ایشون مشروب مبخورن
و وقتی بهشون میگیم پیش شوهرای ما سر سفره مشروب نخور
برای اینکه حرف خودشو به کرسی بنشونه مشروب رو میاره و وسط سفره میذاره
کارشناس محترم میخوام بپرسم واقعا درک این موضوع خیلی سخته که ما ناراضی هستیم ؟
یا واقعا مسئله خاصی نیست و ما حساس هستیم
من دلم نمیخواد وقتی بچه دار شدم بچم این چیزا رو ببینه چون صد در صد تو تربیتش تاثیر میذاره
باید قطع رابطه کرد ؟
من همش دچار عذاب وجدان هستم حس میکنم نسبت به پدرو مادرم خیلی کم گذاشتم
و پیش خداوند شرمنده هستم
در صورتی که همسرم همیشه میگه من بهترین اولاد هستم و از چیزی نگران نباشم
در کنار همه این توضیحات باید بهتون بگم که پدر و مادرم برای فرزندانشون که ما سه
خواهر باشیم پدر و مادر فوقالعاده خوبی بودن و باهامون به خوبی رفتار کردن و
فقط دوتایی باهم مشکل دارن
با تشکر