دختر شهید

▒ شاگردی که استاد شد ! ▒ شهید محمود کاوه"

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید محمود کاوه ، فرمانده لشکر 155 ویژه شهدا، به سال 1340 در شهر مشهد به دنیا آمد. پدر محمود از کسبه مشهدی و اصلیتش از دهستان بیهود توابع قاین بود.

روزی که جنگ شروع شد، کاوه یک پاسدار 19 ساله بود اما 3سال بعد فرماندهی یکی از کلیدی ترین یگان های سپاه پاسداران در جبهه های غرب ، موسوم به تیپ ویژه شهدا به او واگذار شد. نگرش نظامی خارق العاده محمود کاوه ، چنان او را شاخص نمود که در مدت کوتاهی ، تیپ تحت امر وی به لشگر ارتقا پیدا کرد.

سرانجام کاوه به تاریخ 10 شهریور 1365 در منطقه عمومی حاج عمران برروی قله 2519 مورد اصابت ترکش گلوله خمپاره قرار گرفت و درسن 25 سالگی به شهادت رسید.

از محمود کاوه دختری 2 ساله به نام «زهرا» به یادگار ماند که عکس زیر مربوط به او می باشد. زهرا کاوه لباس پدر را به تن کرده است تا نشان دهد راه پدرش را ادامه خواهد داد.

روحمان با یادش شاد



زهرا، دختر شهید محمود کاوه


لطفا به شهدا وخانواده‌شان فحش‌ندهید!

انجمن: 

امیرهادی انواری در وبلاگ خود در مطلبی تحت عنوان «لطفا به شهدا ـ و خانواده هایشان ـ فحش ندهید » نوشته است:
امروز سر كلاس ـ جامعه شناسی سیاسی ـ آقای مطهرنیا بودم.
درس در مورد ماكس وبر بود.



استاد قبلا؛ در وصف عشق و واكنش های عاطفی و ارزشی و در ستایش برخوردهای این چنینی توضیحاتی داد و بعد مثالی طرح كرد.
از بچه ها خواست در مورد كسانی كه تو جنگ شهید شدند(با علم به اینكه ممكنه بمیرن) و یا آزاده ای كه بعد از مراجعت به كشور، تو مرقد حضرت امام سینه خیز میره اظهار نظر كنند و اون رو با یكی از موارد سه گانه:
عقلایی معطوف به هدف، عاطفی و عقلایی معطوف به ارزش واكاوی كنند.
اینجا بود كه دختركی وسط بحث پرید و گفت: معلومه، منطقی نبودن دیگه، عقل نداشتن استاد!
به دخترك گفتم: عكس العمل منطقی، وقتی از یه طرف ناموس، شرف، خاك، غیرت و… تو در خطره، وقتی زنای جنوبی ضجه زنان دنبال جسد تكه پاره شده شوهرشون می گردن، وقتی دشمن تو یه جنگ نابرابر، با میگ میاد بالای تهران، پایتخت مملكتت و بمب میندازه رو سر زن و بچه خلق الله، اینجا عكس العمل منطقی چیه؟

[B]اگر منطق دفع خطر و تداوم بقا باشه، كه میمون با منطق ترین موجوداته. هان….؟ غیر اینه، همه حیوونا دفع خطر احتمالی رو دارن دیگه!

[/B]

دختره كمی غر غر كرد و بعد صورتم رو برگردوندم، كه صدای زمزمه ای شنیدم، كه میگفت: [B]«ولش كن، بچه شهیده، از همین سهمیه ای ها»

[/B]

[B]

به یاد آدمایی افتادم كه واسه اعتقادشون مردن(از اون اول تا حالا) به یاد این افتادم كه یه سال پیش حدودا، عزیزی میگفت: «مشكل ما، سیاست، اقتصاد و… نیست، ارزش هامون داره از بین میره»

[/B]

[RIGHT]

[B]با مملكت ما چه كردند، كه الان باید برای شهادت، برای ایثار، برای هفت، یا بیشتر سال اسارت، دنبال دلیل منطقی گشت و اگر پیدا نشد، زیر لب یه دختر، كه احتمالا سنگین ترین غم زندگیش گیر حراست بابت شینیون موهاش تو دانشگاس، بگه ( عذر میخوام از همه … ببخشید توروخدا) «…. * بودن»

[/RIGHT][/B]

[RIGHT]

ماهام مثل همه، كنار شما، كنار هم بودیم، غیر از اینه؟ خانواده شهید همت، شهید باكری، چرا این مرز بندی ها رو راه می ندازید؟ مگه بچه شهید و بچه جانباز به شما چه آسیبی رسوندن؟
۲۷ سال بابامون نبوده، واسه دفاع از این خاك، جاش بهمون یه سهمیه دادن كه اونم خیلی ها نمی گیرن، اصلن بگیرن، ارزش نداره؟ [B]شما حاضرید باباتونو بدید، كل دنیا رو بگیرید؛
حاضرید بسم الله، همین الان بدید. مرز بندی نكنید …
ما از كسی طلبكار نیستیم. ۲۷ سال ما یتیم بودیم و شما سایه پدر بالا سرتون بوده؛ عمو داشتید و.. عیبی نداره، مباركه. صدامونم در نمیاد...
تورو خدا، لااقل به كسایی كه رفتن واسه مملكتشون خون دادن، واسه شما، واسه باباهاتون، واسه همه… بهشون نگید (…) فوش ندید. خیلی ها رو خود من میشناسم، با اینكه سهمیه هایی دارن كه راحت می تونن تو بهترین دانشگاها قبول شن، استفاده نمیكنن، كه این فوشا رو به باباهاشون ندید.
دل این بچه شهیدا و بچه جانبازا میشكنه، اونا كره … نیستن. اونا … اونام آدمن به خدا.
تورو خدا، بهشون فحش ندید، به دوستاتونم بگید ندن، شاید یكیشون پیشتون باشه، كنار دستتون و ندونید.

[/RIGHT][/B]