خاطرات

•▪•●ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ●•▪• یادش بخیر ؛ معلم ها و روزشان •▪•●ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ●•▪•

انجمن: 

سلام
خداقوت
امیدوارم این تاپیک که مهم هم هست نظر دوستان گرامی را جلب نماید.
به نظر شما که بیشترتون 12سال در مدرسه درس خوندید و سختی ها و خوشی هایی را تجربه کردید و در خاطراتتان ثبت کردید، الان که یاد اون دوران می کنید از کدوم معلمتون به خوبی یاد می کنیدو از کدومشان مطلبی را آموختید که مسیرتون رو در زندگی عوض کرد؟
وقتی نیاز به دستی مهربان داشتیدکدوم معلمتون دست محبتشو به طرفتون آورد ؟
کدوم خاطره از دوران تحصیل در مقطع ابتدایی در ذهنتون ماندگار شده ؟
من دوست دارم بدونم از نظر شما معلم نمونه کیه؟امروزه در سال 2012که عصر پیشرفت و زنگ خطرهای زیاد هست یه معلم چقدر نقش داره برای رشد علمی و اخلاقی یه کودک؟
اینا خیلی مهمه به ویژه برای معلمای تازه نفس!
ممنون میشم نظرات و نوشته های ناب شما را بخونم تا ان شاالله ره توشه راه من و دوستانم شود.:ok:

دو نيمه سيب (ازدواج آسان) مجموعه خاطرات ازدواج

دو نيمه سيب

:hamdel:

مجموعه خاطرات ازدواج در سيره شهدا

✿ من، چادرم و خاطره ها✿... ღمن چادرم را دوست دارم ღ

انجمن: 

با سلام و احترام به همه ي كاربران و ميهمانان گرامي:Gol:

يه سلام مخصوص هم خدمت بانوان عزيز و محترم

خيلي خوش اومدين به تاپيك خودتون

اميدوارم حال تون خوب باشه و هميشه در راه رضاي حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف گام بردارين.



وقت تون رو نگيرم بريم سر اصل مطلب:

چند وقت پيش با وبلاگ بسيار زيباي زير آشنا شدم:
من و چادرم ، خاطره ها

در اين وبلاگ خاطرات افرادي كه چادري نبودند و به مرور زمان به دلايل مختلف و لطف الهي حجاب برتر «چادر» رو انتخاب كردند جمع آوري شده.
(تا الان 82 خاطره جمع آوري شده، اگر شما هم در اين مورد خاطره اي دارين براشون ارسال كنيد.)

تصميم گرفتم يك تاپيك تو سايت بزنم مخصوص خانم ها كه خاطرات جالب و به ياد موندني از چادري شدن و چادر پوشيدن مون رو بنويسيم.


لینک خاطرات شيرين و جذاب كاربران:


با كليك كردن روي خاطرات به پست منظور هدايت مي شويد.


:1: خاطره ي اول «از طرف آذر بانو »




:2: خاطره دوم «از طرف سركار قاصدك»





:3: خاطره سوم«از طرف سركارآرام بذكرالله»



:4: خاطره چهارم «از طرف جناب علــي»



:5: خاطره پنجم «از طرف سركار مشكاة»



:6: خاطره ششم «از طرف جناب حامي»





:7: خاطره هفتم «از طرف جناب حامي»





:8: خاطره هشتم «از طرف سركارسها»





:9: خاطره نهم «از طرف جناب حامي»



:0::1: خاطره دهم «از طرف سركارسها»


:1::1: خاطره يازدهم «از طرف سركارسها»





:2::1:خاطره دوازدهم «از طرف سركارسها»





:3::1: خاطره سيزدهم «از طرف سركار سها»





:4::1: خاطره چهاردهم «از طرف جناب حامي»




:5::1: خاطره پانزدهم «از طرف جناب حامي»



:6::1: خاطره شانزدهم «از طرف جناب حامي»



:7::1: خاطره هفدهم «از طرف جناب حامي»


:8::1: خاطره هجدهم «از طرف جناب حامي»


:9::1: خاطره نوزدهم «از طرف سركارسها»


:0::2: خاطره بيستم «از طرف سركار عندليب»

:1::2: خاطره بيست و يكم «از طرف سركارسها»

:2::2: خاطره بيست و دوم «از طرف سركارسها»

:3::2: خاطره بيست و سوم «از طرف سركارfotros»

:4::2: خاطره بيست و چهارم «از طرف سركارrahiil»


:5::2: خاطره بيست و پنجم«از طرف سركارسها»


:6::2: خاطره بيست و ششم «از طرف جناب حامي»

:7::2: خاطره بيست و هفتم «از طرف سركارسها»

:8::2: خاطره بيست و هشتم «از طرف جناب حامي»

:9::2: خاطره بيست و نهم «از طرف آذر بانو »

:0::3: خاطره سي ام «از طرف آذر بانو »

ادامه ي خاطرات در پست بعدي:



خاطرات سرتیپ جوادیان، از حضور آیت‌الله‌ خامنه‌ای در مناطق عملیاتی غرب كشور

خاطرات امیر سرتیپ بازنشسته سیاوش جوادیان، فرمانده اسبق قرارگاه عملیاتی آجا در غرب كشور از حضور آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای در مناطق عملیاتی غرب كشور

عراق هم می‌دانست
منطقه‌ی غرب كشور ما نزدیك‌ترین نقطه‌ی ایران به بغداد است و از طریق این منطقه‌ و شهرهای قصر شیرین و مهران، راه دسترسی به بغداد به‌خوبی وجود دارد. صدام هم خوب می‌دانست كه ما توانایی داریم كه آن‌چنان بغداد را مورد تهدید قرار دهیم كه سرنوشت جنگ را عوض كنیم. بر همین اساس ارتش صدام قدرت پدافند مستحكمی را شكل داده بود و نیروهای بسیاری را سازماندهی كرده بود و در هجوم سراسری كه به منطقه‌ی غرب كشور داشت ارتفاعات و نقاط استراتژیك را تصرف كرد. در واقع اهمیت این منطقه از لحاظ تأمین امنیت كشور و از طرف دیگر حضور نیروهای صدام و منافقین به‌خوبی مشهود بود.

بدو بدو خاطرات دانشجويي

انجمن: 

ديدم تاپيك شوخ طبعي هاي طلبگي يك جوراي گسترده تر شده و به خاطرات طلاب ارتقا يافته! لذا نام تاپيك را به طور عام گذاشتم خاطرات دانشجويي.:Gol:

دانشجويان گرامي و دانش آموختگان موفق تاپيك را پربار كنيد تا از تاپيك شوخ طبعي هاي طلبگي بزنيم جلو:Nishkhand:

در محضر امام خمینی رحمة الله علیه

حجة الاسلام و المسلمین شیخ عبدالعلی قرهی می گویند : موقعی که مرحوم آیت الله العظمی آقای خویی می خواستند در نجف به دیدن امام خمینی قدس سره الشریف تشریف بیاورند، امام فرمودند :
طوری نشود که ایشان معطل بنشینند تا من بر ایشان وارد شوم . من رفتم سر کوچه ، منتظر ماندم تا همین که آیت الله خویی برسند امام را خبر کنم ، امام هم پیش از آن که آیت الله خویی به اتاق وارد شوند ، در اتاق نشسته بودند . به محض این که آیت الله خویی وارد شدند ، امام از جا برخواستند و کاملاَ نسبت به ایشان احترام کردند .
همچنین وقتی امام از ترکیه به عراق و نجف آمدند ، آیت الله شاهرودی و آیت الله خویی جلوتر از آیت الله حکیم از امام دیدن کردند . پس از دیدارهای آنان ، نوبت بازدید امام رسید .
ایشان فرمودند : طوری نشود که بازدید آقای حکیم در آخر کار انجام بگیرد . طبق توصیه ی ایشان ، آقای شیخ نصرالله خلخالی برنامه بازدید از آیت الله حکیم را جلو انداخت . با امام به منزل آقای حکیم رفتیم .

امام به آقای حکیم گفتند : شما از وضع ایران اطلاع کاملی ندارید . آیت الله حکیم فرمود : فی الجمله اطلاعاتی می رسد . امام فرمود : به طور کامل اطلاع ندارید و الا که ..... صحبت ها ادامه یافت .
ضمن گفتگوها ، مرحوم آقای حکیم صحبت از خون ریزیها کرد .
امام فرمود : امام حسین علیه السلام قیام کرد و هم خون ریخته شد . آقای حکیم فرمود : امام حسن علیه السلام هم امام بود و قیام نکرد .
امام فرمود : امام حسن علیه السلام اگر به قدر شما مرید داشت ، قیام می کرد ، بعد امام بحث را به جای دیگر بردند تا ناراحتی به وجود نیاید .

منبع : روزنه هایی از عالم غیب - آیت الله سید محسن خرازی ص 238و239

مقام امام راحل و برخی پویندگان راه او..

در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من................ جور مجنون ببرم , تیشه فرهاد کشم

مُردم از زندگی بی تو که با من هستی.........طرفه سری است که باید بر استاد کشم

سالها می گذرد حادثه ها می آید ..........................انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

.یا ستار..

با سلام ..

برخی از کرامات امام و پویندگان مسیر ایشان را ذکر می کنیم؛تا یادی باشد از مقام و منزلت ایشان و سبیلی که از قبل مشخص شده بود...

آيت الله طالقاني نقل ميكنه كه روز 22بهمن كه اوضاع خيلي خراب شده بود امام خميني(رض) رفتند توي يك اتاق وسجاده انداختند ومشغول رازونياز شدم. ميگه وقتي صدايم زدند رفتم تو وديدم تمام سجاده خيس اشك وعرق شده .ميگه فرمودند: كه به مردم بگيد به خيابون ها بريزين. ميگه گفتم آقاجان حكومت ديوانه است همه رو قتل وعام ميكنه فرمودند: گفتم بريزيد به خيابونها هيچ اتفاقي نمي افته.ميگه تاسه بار اصرا كردم كه يك مرتبه امام فرمودند
:اگردستورازجاي ديگه باشه چي؟ميگه گفتم چشم .والحمدالله اون روز يه قطره خون برزمين ريخته نشد...

آيت الله اشراقي داماد امام نقل ميكنه كه تونوفل لوشاتو به دليل ازدحام جمعيت ملاقات كننده با امام وترس ازترور شبها بعدازساعت 11 كسي روراه نمي داديم .يه شب يه جوان خوش سيمايي اومد درخونه (بعدازساعت11)و تقاضاي ملاقات امام روداشت ولي بهش گفتم كه ساعت از11 گذشته وامام كسي رونمي پذيرند هرچه اصرار ميكرد من بهش اجازه ندادم .نهايتا گفت:به حاج روح الله بگوييد كه حركتش مورد تاييد وحمايت ماست فردا به ايران برود.ميگه من كه رفتم تو امام مشغول صحبتهاي مهمي با نزديكان بودند .برخلاف هميشه سوال كردند كي بود ؟من اون اسمي كه اون جوان گفته بود گفتم. امام سرووضعشون رو مرتب كردند وگفتند بگيد بفرمايند .ميگه گفتم :آقاردشون كردند.يه مرتبه امام يك نگاه پرازغضب به من كردند كه من گفتم اين چنين فرمودند وبراشون حرفهاي اون جوان روگفتم .ميگه امام فرمودند فردا به ايران مي رويم! بعدها فهميدم اون جوان امام زمان بود...

مرحوم حجه الاسلام سید محمد کوثری :
یک روز من منزل آقای فاضل لنکرانی (که ایشان هم اکنون در قید حیات نیستندو خداوند او را بیامرزد) از استادان حوزه علیه قم بودم و یکی از فضلای مشهد هم آنجا بود ند. ایشان به نقل از یکی از دوستانش تعریف می کردند که : در نجف خدمت امام بودیم وصحبت از ایران به میان آمد من گفتم این چه فرمایش هایی است که در مورده بیرون کردن شاه از ایران می فرمایید؟ یک مستاجر رانمی شود از خانه بیرون کردآن وقت شما می خواهید شاه یک مملکت را بیرون کنید ؟امام سکوت کردند. من فکر کردم شاید عرض من را نشنیده اند . سخنم را تکرار کردم .امام برآشفت و فرمودند:فلانی ! چه می گویی ؟ مگر حضرت بقیه الله امام زمان صلوات الله علیه به من (نستجیر بالله )خلاف می فرمایندشاه باید برود. وهمان شد وشاه از مملکت بیرون رفت . می بینیم که ایشان چنین پیوندی با حضرت بقیه الله داشتند واگر این طور نبود این وضع پیش نمی آمد."..

خاطره یک اسیر عراقی در مورد امام خمینی (ره)

در روز کارگر سال 1982 مراسمی برای بزرگداشت این روز در استادیوم ورزشی بغداد برپابود .ازدحام جمعیت آنقدر زیاد بود که جایی برای نشستن نبود. یکی از مراسمهایی که باید اجرا می شد و همه منتظر آن بودند، سوزاندن عکس مقوایی بود انور سادات و امام خمینی (ره) بود. این دو عکس مقوایی را وسط زمین چمن آوردند. ابتدا عکس سادات را جلونر آوردند و یک بطری بنزین روی آن ریختند و آتش کشیدند. استادیوم از غریو شادی و هیاهو یکپارچه شور و هیجان شد.
بعد از اینکه عکس سادات در میان هیاهوی تماشا گران سوخت، عکس مقوایی امام خمینی (ره) را آوردند و یک یطری بنزین روی آن ریختند. مامور آتش زدن عکس، کبریت را روشن کرد و زیر عکس برد ولی عکس آتش نگرفت. دوباره کبریت دیگری را روشن کرد، باز هم آتش نگرفت. بار سوم کبریت را روشن کرد، ولی فایده ای نداشت. چند نفر از بعثی ها با عجله دویدند و هر کدام فندک خودشان را روشن کردند، باز بی فایده بود. عکس آتش نمی گرفت. استادیوم در سکوت عجیبی فررفته بود و هیچ کس لز جایش تکان نمی خورد.
بعثی ها در وسط میدان عجولانه سعی می کرند هر طور شده عکس را به آتش بکشند،ولی آتش نگرقت که نگرفت و بالاخره، مغموم و مفتضح، عکس سالم را از میدان خارج کردند. جالب اینکه این برنامه به طور مستقیم از تلویزیون بغداد پخش می شد و این معجزه امام خمینی (ره) را همه مردم دیدیند.

توسل به امام کاظم واطلاع امام از اين امر به نقل از سيد محمد سجادي اصفهاني درضمن سال هايي که در خدمت امام بودم کارها و چيز هايي از ايشان ديدم که از کرا ماتشان بود .به عنوان مثال انروزها(زمان اقامت امام در نجف)ورود پول به عراق خيلي سخت بود .يکي از علماي اصفهان گفت :من مبلغي را اوردم شام واز طريق شام وارد بغداد شدم ولي در فرودگاه ديدم که همه جا را مي گردند.خيلي مضطرب و ناراحت شدم.براي رفع گرفتاري متوسل به امام کاظم شدم گفتم :اقا من اين مبلغ را دارم براي فر زند شما مي اورم شما به دادم برسيد.دراين ضمن يک نفراز ما موران دولت عراق امد به طرفم مراصدا کرد و بعد مرخصم کرد.بعد وقتي وارد نجف شدم خدمت امام رسيدم نشستم وسلام کردم امام تبسم کردند و فرمودند:شما در فرودگاه مسئله اي داشتيد و به امام کاظم متوسل شديد ديدم امام از اين مسئله اطلاع دارد...

(شهید برونسی) از این که آن جا چه کاره است و چه مسئولیتی دارد، هیچ وقت چیزی نمی گفت، ولی از مسایل معنوی جبهه زیاد برام حرف می زد.یک بار می گفت: « داشتیم مهمات بار می زدیم که بفرستیم منطقه. وسط کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی. پا به پای ما کار می کرد و مهمات می گذاشت توی جعبه ها. تعجب کردم. تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچه های دیگر اصلاً حواسشان به او نیست، انگار نمی دیدندش.

رفتم جلو ، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم ، شما نباید زحمت بکشید.رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟یاد امام حسین علیه السلام از خود بی خودم کرد. گریه ام گرفت. خانم فرمود: هرکس که یاور ما باشد، ما هم او را یاری می کنیم.
«ساکنان ملک اعظم/ ج2/ ص76»

آری این مکاشفه ی عجیب، برای بزرگ مردی چون شهید برونسی ، حاکی از این است که حضرت زینب کبری سلام الله علیها که در زمان حیات خود ذوب در برادر بزرگوارشان؛ امام حسین علیه السلام بودند ، بعد از رحلت نیز به یاری یاران برادرشان آمده و می آیند.

شب شهادت آقا (علامه مطهری)، ساعت يك بعد از نيمه شب تلفن زنگ زد. يكي ازعرفاكه دوست آقاي مطهري بود، احوال ايشان را پرسيد، گفتم: «ترور شده اند.» پس از چند لحظه سكوت با ناراحتي گفتند: «خانمي از شاگردان بنده به من اطلاع دادند، كه درساعت 11 شب خواب ديده اند كه يك قبر سبز را به ايشان نشان داده و مي گويند اين قبر را زيارت كنيد، با پرس و جو متوجه مي شود، اين قبر اباعبدالله علیه السلام است.

قبر سبز ديگري را نيز به او نشان داده و مي گويند اين قبر آقاي مطهري است، آن را زيارت كنيد سپس ايشان را عروج مي دهند، و به جاي بسيار وسيعي مي برند. در آن جا تخت بسيار زيبايي وجود داشته كه عده اي در اطرافش صلوات مي فرستادند، به ايشان مي گويند. آن مكان جاي اولياء است. ناگهان آقاي مطهري وارد شده و بر تخت مي نشيند، اين بانو از آقا مي پرسند: «شما در اين جا چه كار مي كنيد؟» شهيد مطهري با متانت پاسخ مي دهند: «من تازه وارد شده ام، من از خدا يك مقام عالي خواستم ولي خدا يك مقام متعالي به من عنايت فرمود.» متوجه شديم كه درست در همان لحظه اي كه آقا مرتضي به شهادت رسيدند. اين شخص خواب را ديده است.

راوي: همسر شهيد - سایت شهید مطهری(ره):

روزهاي اوج مبارزات فدائيان اسلام بود، عاملان رژيم پهلوي تمام شهر را در جست و جوي رهبر فدائيان اسلام گشتند، اما اثري از سيد مجتبي نبود، زيرا او به سفارش«آيت الله سيد محمود طالقاني » به روستاهاي طالقان رفته و در آن جا با نام مستعار«سيد علوي» مشغول تبليغ دين و ارشاد جوانان بود.
در يكي از شب هاي مهتابي طالقان يكي از اعضاي فدائيان اسلام از خواب برخاست، نگاهي به اطراف انداخت، اما نواب در بسترش نبود.تمام روستا را زير پا نهاد تا اين كه رهبرش را در كنار مزار يكي از روستائيان يافت. صورت نواب از اشك تر بود. «آقا چه اتفاقي افتاد؟» نواب پاسخ داد: «هر چه سريع تر فرزند اين مرد را براي من پيدا كن پسرش از او راضي نيست، به همين دليل به عذاب سختي مبتلاست». جوان برخاست. در آن سحرگاه توسط اهالي روستا مرد را پيدا كرد و به نزد سيد مجتبي برد. نواب با مهرباني به او گفت: فرزندم ! از پدرت راضي شو، او سخت در عذاب است.» اشك در چشمان متعجب پسر حلقه زد: «چند لحظه بعد زير لب گفت: گذشتم، آقا!» نواب برخاست و از او خواست تا چيزي براي پدرش خير كند، اما پسرشرمسار سر را به زير انداخت. سيد مجتبي با لبخند به او گفت: پسرم! بلند شو و از آب رودخانه به پاي درختان بريز، اين بهترين خير است». آن روز گذشت. شب بعد نواب به قبرستان رفت و نگاهي به قبر انداخت. اشك شوق از چشمانش جاري گشت. «خدايا به لطف و كرم تو عذاب از قبر برداشته شد.»

«سایت نواب صفوی (www.navabsafavi.com) مصاحبه ی محقق با خانم نواب صفوی»

------------------------------------------

«:«:«:خاطرات شنیدنی از رحلت امام خمینی (ره) + تصاویر خاطره انگیز:»:»:»

1.دو تا پاکت برای آیت‌الله خامنه‌ای و آقای هاشمی رفسنجانی آمده بود. روی پاکت‌ها نوشته بودند: «بعد از مرگ معظم‌له باز شود». وصیت‌نامه آقا بود. کی؟ آبان سال 1361.

• کتاب یادها - 13، ص 187، به نقل از حجت الاسلام والمسلین هاشمی رفسنجانی

خاطره انگیز ترین روز تان در زندگی کدام روز بود ؟چرا؟

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

دوستان بزرگوار تعطیلات عید هم تمام شد . و 14 روز از سال جدید را هم پشت سر گذاشتیم.
واین آغاز طبیعت در بهار مصادف است با گذر عمر ما .

وتعامل ما در این مسیر پر فراز و نشیب با دنیا همچنان ادامه دارد وچه خوشبخت آن کسانی که در این معامله با دنیا سود ببرند .

ودر مقابل متاع اندک دنیا بهای لحظات عمر گرانمایه را ارزان ومفت از دست ندهند .

راستی بهترین روز ما انسانها روزی است که در معامله با دنیا سود ببریم .

در این ایام از سال جدید ویا قبل از آن سودمند ترین روزتان کدام روز بوده ؟

..................................................................... حق یارتان :roz:....................................................................................