جمع بندی مشاوره و تربیت

اهمیت برون گرایی یا درون گرایی در ازدواج

سلام
خسته نباشید
ایا دو فرد درونگرا میتوانند باهم ازدواج کنند؟
دو فرد برونگرا چطور؟
فردی که نه برونگراست و نه درونگرا با چه فردی میتونه ازدواج کنه؟
اصلا درونگرایی و برونگرایی اهمیت دارد؟باید در ملاک انتخاب همسر قرار بگیرد؟چرا؟

یاولی عصر (عج)
یاعلی مدد

وسواس؛ مشکل بنیادی در وضو !!

انجمن: 

با عرض سلام خدمت همه دوستان عزیز

متاسفانه وضویی که من میگیرم مشکل دار و به قولی سخته !

من در ابتدا کل پاهایم را میشویم و سپس بعد از آن شلوار خود را عوض میکنم

و دلیل اینکارم این است که اطمینان دارم در پاهام مقداری ادرار است

و هر موقع که وضو میگیرم کل زیر ظرف شویی و فرش پر از آب میشود !

بعضی اوقات فکر میکنم اگر در سفری یا جایی بودم چگونه وضو بگیرم ؟!؟؟؟

حتی صدای خانواده هم در آمده است !!!!

دیگر از وضو گرفتن خسته شده ام ........اینقدر این روش را تکرار کرده ام که امروز را کلا نماز نخواندم !

واقعا مانده ام چه کنم ....بخاطر همین وضو کم کم دارم از خدا دور میشوم

و دیگر نماز خواندن برایم سخترین کار دنیاست !!!!!!!!!!

با تشکر@};-@};-@};-

دوستی و وابستگی

سال پیش دوران کنکور بود که نمی دونم به چه دلیلی (شاید زیبایی ظاهری چیزی که خودم هم چندان ازش بی نصیب نبودم ...)به یکی از بچه های کلاسمون(به عنوان مثال "علی") علاقه مند شدم این وضعیت به طوری بود که شب ها می خوابیدم تا صبح بیام مدرسه و اون رو ببینم در همین حال هم یه دوست صمیمی دیگه داشتم که با این رابطه مشکل داشت .. اتفاقی که نباید می افتاد افتاد و من یک روز به طور غیر ارادی لب علی رو بوسیدم ... این رابطه در همین حد ادامه پیدا می کرد و بهم به شدت وایسته شدیم طوری که من فکر کردم که این رابطه باید تموم شه ولی با اصرار و التماس ازم خواست بمونم با هم کلی جا رفتیم و کلی خاطره ساختیم ...اما بعد کنکور قضیه عوض شد نمی دونم چی شد که رابطمون کمرنگ و کمرنگ تر شد و بدترین قسمتش هم اونجایی بود که تویه گروه تلگرامی به من فحش داد باید بگم که پدر علی روحانی عه و ما هیچ وقت اینکار رو از اون ندیده بودیم ... و من دلم شیکست طوری که تا صبح گریه کردم چون توی یه جمع هستیم که اون هم حضور داره گه گاه می بینمش و الان هم شنیدم که گفته که اون دوران فقط به خاطر این که زمان کنکور بوده به من روی باز نشون داده این حرف برای من قابل حضم نیست روز هام داغون شده صبح ها گریه می کنم بعد فیلم می بینم و خودارضایی می کنم دانشگاه نمی رم و نماز های زیادیم هم قضا میشه واین در حالیه که قبل از این اتفاق ها هم زندگیم سینوسی بود طوری که یه هفته بیدار می شدم و نماز شب می خوندم هفته ی بعدش دنبال جایی می گشتم که ازش مشروب تهیه کنم مصرف سیگارم هم بالا رفته و نمی تونم از فکر کردن به این موضوع دست بکشم رابطم با خونوادم خوب نیست عصبی ام قبلن بود کسی که به من وابسته شده باشه و من اون رو به توصیه ی یک آخوند ترک کرده باشم همش حس می کنم خدا انتقام اون رو از من داره میگیره .... می دونم این دوستی من با علی باید تموم میشد و انتهای خوبی نمی داشت ولی الان نمی دونم باید چی کار کنم ...
کمکم کنین

به نظر شما گزينه مذهبي بهتره يا غير مذهبي؟

سلام
تو انتخاب دچار مشكل شدم
اقايي ٣٠ ساله هستم که چند ساله تصمیم گرفتم ازدواج كنم
به خاطر شرايط پيش اومده برام چند سالي هست عقايدم عوض شده تقريبا شبيه خانمهاي برنامه از لاك جيغ
نميدونم تاخيرش بد بوده يا خوب ولي اگر با اون شرايط ازدواج ميكردم الان مشكل داشتم
خلاصه تصميم گرفتم زن مذهبي بگيرم
از طرفی چون اطرافيان و خانواده و فاميل هامون مذهبي نيستند گزينه زيادي ندارم شايد كلا چند تايي نشده
که تو اين چندتا هم به توافق نرسيديم چون من به زندگي مذهبي عادت ندارم مثل نماز صبح
البته خانواده خودم معمولي اند نه خيلي مذهبي نه خيلي بيخيال
دخترهاي فاميل هم قبول نميكنند چون من اهنگ گوش نميدم چه برسه به خودشون
خانواده فشار مي ارن ميگن شرايط مذهبي رو فعلا بيخيال شو بعدا درست ميشه
من دوست دارم مذهبي باشه البته اونها هم حق دارن من شرايطم ضعيفه تو مذهب
من نميدونم چه كنم
البته توقع زيادي هم ندارم مومن و خوش اخلاق باشه
خلاصه بايد از كدوم بگزرم نميدونم؟

از این عشق خسته شدم

⁣سلام من دختری نوزده ساله هستم حدود چهار پنج ماه پیش با پسری در گروه تلگرام آشنا شدم رابطه ما حدود بیست روز الی یک ماه طول کشید این اقا به من خیلی علاقه مند شده بود منم خیلی دوسش داشتم ولی نمیتونستم باهاش ادامه بدم چون ببخشید حرفای جنسی میزد بهش اینو گفتم گفت دیگه نمیگم دلیل بعدی من هم این بود که این اقا میگفت میخوام باهات ازدواج کنم ولی من شرایط ازدواج رو نداشتم دلیل دیگم این بود که پدرمن پزشک و مادرم دبیره ولی پدر ایشون سوپرمارکت داره و مادرشون آرایشگره من چندان با شغل پدرومادرش مشکلی ندارم ولی به نظرم من تو یه خانواده فرهنگی بزرگ شدم و اون تو یه خانواده بازاری و اختلاف بینمون وجود داره ازنظر مالی میگن پولداریم ولی خودش شغل و درآمد مشخصی نداره و دانشگاهم نرفته
این اقا ازمن مبلغ پولی به عنوان قرض گرفتن و یه دفعه غیبشون زد بعدچهارماه اومده و میگه میخواد باهام ازدواج کنه و دلیل غیبتش رو هم میگه به دوستش بدهکار بوده و گوشیشو ازش گرفته میدونم راست میگه چون تماس که میگرفتم دوستش جواب میداد⁣میگه تو هرکاری بگی انجام میدم میگه میخوام برم سرکار میگه میخواد بیاد خواستگاری ولی من واقعا شرایط ازدواج رو ندارم و به نظرم سن ۱۹ برای یه دختر سن کمیه
بهش گفتم به درد هم نمیخوریم میگه خودمو میکشم حتی قبلا هم که اینو گفتم دستشو با تیغ خون انداخته بود میترسم به خودش صدمه بزنه
من چیکارکنم چه طوری بهش بگم؟آیا من گناه میکنم؟
خیلی خیلی عذاب وجدان دارم ازطرفی خیلیم دوسش دارم اونم عاشقمه ولی واقعا هرطوری که فکرمیکنم بهم نمیخوریم چون فقط سربازیشو رفته و کارمشخصی نداره ولی میگه میخوام شاغل بشم و دومیلیون درآمد دارم ولی به نظرم کافی نیست چون من تو خونه پدرم خیلی راحت زندگی میکنم و این حقوق حداقل برای من کافی نیست هرطوری میخوام بهش بگم من به دردش نمیخورم میگه خودمو میکشم و تلفن رو قطع میکنه و نمیذاره حرف بزنم و میگه به مادرم گفتم میخوایم عید بیایم شمال...اخه من اهل شمالم اون تهران
من دوسش دارم ولی همه چیز فقط علاقه نیست ما واقعا به درد هم نمیخوریم اونم سنی نداره فقط21سالشه کار و مدرک مشخصی هم نداره از نظر دینی هم من ازش یکم مذهبی ترم واسه همین نمیتونم تو رابطه دوستی بمونم ازطرفی شرایط ازدواج رو ندارم
به نظرشما چیکارکنم خیلی خسته شدم دیگه بریدم

تحرک اجتماعی

سلام من ازبچگی هدفم این بود درس بخونم 1شغل مناسب پیدا کنم با1آدم تحصیل کرده ازدواج کنم. من باوجودیکه 1پدر تحصیل کرده دارم ولی توفامیلی زندگی میکنیم که همه باتحصیلات پایینی دارن کارگر ساختمانی اند یامشاغلی ازین دست.الان وقتی خاستگاری برام میادکه شغلشون مثه فامیل خودمه سطح فرهنگشونم همینطوراصلا دلم نمیخاد جواب مثبت بدم وبرم توی فامیلی مثه خودم یا پایین ترازخودم.بنظرشما من باید باکسی ازدواج کنم که ازخانواده فامیلی مثل خودمه یا بالاتر ازخودم ؟؟؟؟؟درسته من خودم توی این فامیل بزرگ شدم ولی دوستشون نداشتم.اگر بالاترباشه به مشگل نمیخورم

افزایش غیرت همسر

سلام.توی سایت قسمت ازدواج رو که سرچ میکردم به این تشابه بین هشتاد درصد مطالب این قسمت برخورد کردم که اکثرا در مورد خیانت یا رابطه ناسالم با نامحرم بود
سوالی که دارم اینه که چطور میتونیم غیرت و اعتقاد مذهبی شوهرمونو افزایش بدیم؟ لطفا نگید که توی خونه برای شوهرتون کم نذارید چون الان دیگه هیچ زنی اونقدر ساده نیست که زندگیشو رها کنه شوهرشو رها کنه و بی توجه باشه
من سوالم اینه که با این همه توجه و محبت چرا بعضی از آقایون نگاهشون فکرشون و... منحرف میشه به سمت نامحرم و ما خانم ها چیکار میتونیم براشون کنیم تا آدمای بهتری بشن؟

خسته و درمانده از گناه ، به پایان راه رسیدم!

سلام . من جوانی 18 ساله دانشجوی رشته مهندسی کامپیوتر هستم و شهرستان درس میخونم .

مدتهاست اسیر خودارضایی هستم شاید ۵ سال شاید بیشتر . هر آنچه داشتم و نداشتم رو از دست دادم .

دیگه هیچ امیدی ندارم هزاران هزار بار سعی کردم کنارش بزارم . هزاران راه رو امتحان کردم . تو یه دوره ای به موفقیت چشمگیر رسیدم و دست خدا رو حس میکردم که داشت منو هدایت میکرد ولی الان روز و شبم بی معنیه . زندگی زورکی شده واسم .

از خدا گلایه دارم که چرااااا پس کمکم نمیکنه؟؟؟؟؟؟؟؟ میخواد جهنمیم کنه ...

ظاهرا این دنیا هیچ قانون و حساب کتابی نداره و هرکی بی قید و بند تره موفق تره و خداهم هواشو بیشتر داره .

بواسطه این گناه شدیدا افسرده شدم و از زندگیم ذره ای لذت نمیبرم . اعصابم داغونه قبلا کتاب میخوندم و ورزش‌میکردم و به طرز عجیبی تا یک ماه خودمو نگه میداشتم . یادمه یه بار از امام رضا کمک خواستم و بعدش تا یک ماه آرامش داشتم و خودم زدم خرابش کردم .

دیگه حتی امام رضا هم دوستم نداره . گناه قلبمو سیاه کرده . دیگه حتی ب وجود خدا هم شک کردم .

دیگه خسته شدم شبها با گریه میخوابم روزها شمارش روزهای پاکی از گناه رو میکنم و بدون هدف و علاقه زورکی درس هامو پاس میکنم .

خدایا به چه زبونی بگم غلط کردم ... چرا انقدر زندگیم بی برکت شده قبلا من خونوادمو خواهرمو و مادرمو از لحاظ روانی کمک میکردم ولی الان شدم یک فرد بی تفاوت احمق آشغال بیشعور ...

جز استمنا حتی به کسی بد نگاه نمیکنم ... اخه چرا خدا کمکم نمیکنع .

یه نفر بهم میگفت هیچ اتفاقی اتفاقی نیست و این جهان حکمت داره پس حکمت این درد کوفتی من چیه ؟؟

آه از نهادم بلند شده اعصابم خرده دیگه ثبات ندارم دیگه هیچ دغدغه ای ندارم ..

نمیدونم چرا اومدن اینجا پست بزارم برای کمک اومدم یا همدردی ولی من اگه ۴۰ روز هم گناه نکنم که محاله مطمئن نیستم حالم خوب شه .

خدایا برگردون معصومیت از دست رفته مو ....

اصلاح ساعات خواب و بیداری

سلام
خسته نباشید
یه چند وقتیه سیستم خوابم به هم ریخته البته چند سالِ گذشته تو کل دوران دبیرستان هم اینجوری بودم(شب زنده دار،یا به قول مامانم جغدِشب)
قبلنا 12 شب میخوابیدم 4 یا 5 صبح بلند میشدم بعد نیم ساعت پیاده روی میکردم بعدشم سرکلاس تا ساعت 10 خواب یا خواب آلود بودم
الانا ظهر یا عصر 3 یا 4 ساعت میخوابم روزی هم دوتا نسکافه میخورم و یا قهوه تا خواب آلود نباشم بعدشم تا ساعت 6 صبح بیدارم و بعدش هم سرکلاسم وآنتراکا میرم میخوابم یا صبح کلاس ندارم تا 11 میخوابم،تازشم دیگه صبحا پیاده روی نمیرم! کلا تنبل شدم
چیکار کنم روند خوابم درست بشه؟
همش خواب آلودم البته قیافم خیلی پرانرژی و سرحال به نظر میاد ولی واقعا از نظر جسمی کوفته ام!!ا
اگه راهکاری هست و یا کتابی هست که بتونم خوابمو درست کنم بفرمایید
مرسی
یاعلی

من و مشکل ادراکات تک بعدی

سلام
ذهن و حواس من تک بعدی هست. مثلا وقتی کسی صحبت میکنه ذهنم روی کلماتش یا فقط یه کلمش درگیر میشه و دیگه تا بیام به خودم بیام اون طرف چند جمله گفته که من متوجه نشدم. به خاطر اینه که شنوایی ضعیفی دارم و مثلا اگه بخوام حرف طرف رو بفهمم باید چند بار تکرار کنه و من روی حرفش فکر کنم. یه جورایی خیلی خنگم!
نمیدونید چه قدر سخته وقتی دوستم برام درباره بیمه و مسائل شغلی صحبت میکرد ولی من متوجه نمیشدم و اونم توضیح میداد! و من تلاش میکردم وانمود کنم متوجه میشم. در حالی که اون نمرات ضعیفی داشته و تحصیلات کم ولی من جزو شاگردهای رتبه اول کلاس بودم.در واقع این مسائل رو فقط از روی کتاب آموزشی میفهمم ولی اگه کسی به صورت عرفی توضیح بده متوجه نمیشم!
مثال دیگه بزنم بهتون. دوستم یه چیزی امانتی به من داد تا چند ساعتی نگهش دارم. تو این مدت یه هویی به خودم اومدم و دیدم امانتیش نیست. خلاصه دستپاچه شدم و این طرف و اون طرف گشتم و آخر سر متوجه شدم اون اومده توی اتاق و امانتی رو برداشته ولی من متوجه نشدم. چرا؟ چون باکسی صحبت میکردم. یعنی اون قدر حواسم به صحبت کردن رفته متوجه نشدم اون وارد اتاق شده و امانتیش رو برداشته.
حتی این وضع اون قدر بده که قدرت تحلیل و تفکر رو ازم میگیره. مثلا یه خانم میاد با من احوالپرسی کنه ولی چون حول و دستپاچه بودم و اونم دستش رو کمی جلو گرفته، منم ناخودآگاه دستم رو بردم باهاش دست بدم. خیلی شرمنده شدم خیلی!
مثلا تو نماز وقتی حواسم به جایگاه سجده هست نمیفهمم چی میگم وقتی میخوام توجه کنم چی میگم حالت بدنم رو غافل میشم که الان در حس سجدم یا رکوع. وقتی روی الفاظ توجه میکنم معنا رو از دست میدم. خلاصه بدبختی ای دارم با این ذهن ذره بینی!
حتی گاهی اوقات میترسم مبتلا به وسواس بشم چون گاهی اوقات به چیزی فکر میکنم انگار داره برام اتفاق میافته. مثلا فکر کنید به جراحی فکر کنم انگار داره روم اتفاق میافته و درد میکشم یا مثلا به چیز بد یا چندشی فکر کنم اون حس بد برام تداعی میشه و خیلی زجر آوره... مثلا از عنکبوت بدم میاد و خیلی بدم میاد وقتی میخوام برم انباری، انگار هر لحظه میخواد یه عنکبوت بیاد جلوم رژه بره! این حس باعث میشه بترسم که مبادا به کثیفی و نجاست هم حساس بشم. حتی محل کارم برای اینکه زیادی روی نظافت دستشویی حساس نشم میرم دستشویی کثیف تر که زیاد حساس نشم. همیشه سعی میکنم به این چیزا فکر نکنم و ذهنم رو منحرف میکنم.
یا مثلا تو یه کلیپ میگه بعضی ها مژه هاشون میریزه انگار میخواد برای منم اتفاق بیافته و این خیلی آزار دهنده هست.
نمیدونم تونستم این حس رو به شما منتقل کنم؟!
حس بدی هست وقتی چیز بدی میشنوی انگار تو داری در معرضش قرار میگیری و هر لحظه داری بهش نزدیک میشی!
حس بدی هست وقتی شناخت تک بعدی از خودت داشته باشی
انگار شناخت من از خودم فقط اون چیزی هست که روش تمرکز میکنم و از باقی چیزها غافل میشم.
این نگاه ذره بینی باعث شده که تو ارتباطات اجتماعی خوب عمل نکنم. فکر کنید تا بیام تو احوالپرسی حرف طرف رو بفهمم اون رفته جمله سوم و چهارم ولی من میخوام جواب جمله اولش رو بدم!
شما فکر میکنید مشکل من چیه؟
و آیا راه حلی سراغ دارید که مثل بقیه حرف دیگران رو متوجه بشم؟ گاهی اوقات فکر میکنم شبیه اوتیسمی ها هستم که غافلم از پیرامونم و تک بعدی هستم مثل اونا...
خیلی اوقات الکی سرمو تکون میدم و سعی میکنم بگم فهمیدم چون اگه بخوام حرف طرف رو بفهمم مجبور میشم چندتا سوال بپرسم و اونم چند بار احتمالا تکرار کنه تا برام جا بیافته!
یه مشکل دیگه هم ارتباطات نسبی هست. مثلا میگن دخترخاله مادرت. من مثل لاک پشت فکر میکنم! مثلا فکر کنید طرف میگه دختر خاله مادرت منم تو ذهنم میگم خوب مادر من یک خاله داره و اونم یه دختر داره که اون میشه دختر خاله مادرم و بعد میبینم طرف داره چند جمله گفته ولی من هنور تو درک همین یه کلمه موندم! خلاصه تو فهم این ارتباطات فامیلی مشکل دارم! شاید براتون عجیب باشه ولی اینا مشکلات من بودن حتی وقتی کوچک یا کودک بودم این مشکل رو داشتم فکر میکردم هم سن و سالای من درک خیلی راحت تر و بهتری از فامیل و نسب دارن.
وقتی دادم به حرف دیگران گوش میدم مدام فکر میکنم. مثلا تو ذهنم روی حرفاش فکر میکنم و تو ذهنم سوال میپرسم و اشکال میکنم. مثلا فرض کنید طرف داره صحبت میکنه و من تو ذهنم دارم میگم : این حرفت چند پهلو هست منظورت کدوم یکی بود؟ اصلا ربطش با اون حرف من چی بود؟ این حرفت درسته ولی منظورم که این نبود! اینکه مغالطه هست من آخه چی بگم من که نباید با شما جر وبحث کنم ؟!
خلاصه ذهن مشغولی دارم!
حالا بدتر اینکه حواسم به چیزای نامربوط پرت بشه!
مثلا طرف داره صحبت میکنه اما من به جای اینکه حواسم به حرفاش باشه تمرکزم یه لحظه میره روی چهره و چگونگی حرکت لب و فک و حالات چهرش!! بعد اصلا غافل میشم داشت چی میگفت؟! یا مثلا با خودم میگم حالت ظاهری و چهره من طوری هست که اون فکر کنه من متوجه صحبتش شدم؟! یعنی نگرانم که اون چه حسی و برداشتی از حالات چهره من داره؟!
امیدوارم توضیحاتم کافی بوده باشه! شاید چیزای دیگه هم یادم بیاد و در ادامه بگم.