تکیه بر همین دیوار

๑۩๑๑۩๑ جای خالی یاس ๑۩๑๑۩๑


جای خالی یاس

سنگ ها بر سوگ تو ندبه می خوانند؛
در غروبی که شاخه ات را شکسته بودند.


امشب، جای پای دوست، در خانه خالی است و ترنم مهربانی، بی حدیث حضور او، خاموش است.


... علی، شبانه یاس می کارد! شبانه، داغ دلش را به خاک می گوید؛ اگرچه فردا صبح، از سمت خانه همسایه بوی نان آید.


دوباره بغض حسن با حسین می گیرد.
و جای خالیِ مادر به خانه می پیچد.


کجاست فاطمه امشب؟ کجاست بانوی نور؟



رزیتا نعمتی



[b]content[/b]

جانم به فدایت؛ فاطمه تکیه بر همین دیوار زده بود

تکیه بر همین دیوار

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر صبح، پیش از مسجد می‌آمد که بگوید: «پدرت به فدایت دخترم».
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر غروب می‌آمد بگوید: «شادی دلم»، «پاره تنم».
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و همان گلیم زیر پایش را بخشیده بود.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و پارچه‌ای کشیده بود روی سرش، چون حتی چادرش را بخشیده بود. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی چشم‌های خیس علی باز کرده بود، روی مردی که جانش و برادرش پیامبر(ص) را از دست داده بود.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و شنیده بود همسایه‌ها بلند، طوری که بشنود، می‌گویند: علی؛ او را ببر جایی دور از شهر، گریه‌هایش نمی‌گذارد شب بخوابیم.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به بلال که ساکت و محزون، آن پشت ایستاده بود، گفت «دوباره اذان بگو، من دلتنگم».
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی علی باز کرده بود که می‌آمد تا برای سال‌های طولانی خانه‌نشین باشد.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و گفته بود «نمی‌گذارم ببریدش».
ایستاده بود درست پشت همین در، تکیه داده بود درست بر همین دیوار که...:Gol::Gol: