ترس از اجتماع

اختلال اضطراب اجتماعی

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:

با سلام
مردی هستند حدودا 30 ساله که به سختی با مردم رابطه کاری برقرار میکند.
اگر وارد شغلی بشود نمیتواند زیاد دوام بیاورد و به دلایل یا بهانه هایی آن شغل را ترک میکند احتمالا ترس از اشتباه، تحقیر و مانند آن.
رابطه دوستی و کاری نمیتواند برقرار کند و دوستی هم ندارد. از پیش بردن رابطه امتناع میکند و دوست ندارد رابطه ها به دوستی برسد.از شناخته شدن می ترسد. با ارتباطهایی که کاری یا دوستانه نباشد مشکلی ندارد. علاقه دارد در شهر و جامعه باشد اما مثل یک غریبه باشد.جایی که قبلا او را شناخته اند نمی رود.نگران قضاوت دیگران است.از دیده شدن و مورد توجه واقع شدن و مورد سرزنش قرار گرفتن می ترسد و بیشتر اوقات آنجا را ترک کرده و گاهی اوقات به شدت عصبانی میشود و واکنش نشان می دهد. از میهمانی رفتن و عید دیدنی و مانند آن ابا دارد و امتناع میکند.منزل خواهر و برادر می رود.
از گذشته خودش ناراضی است و مایوس و نا امید و بی انگیزه.از حق خودش دفاع نمی کند چون می ترسد اشتباه کند یا تحقیرش کنند و همیشه سعی میکند دیگران را راضی نگه دارد و کاری کند که کسی از او بدش نیاید.گاهی اوقات غم و یاس در چهره اش دیده میشود و دیگران میفهمند که با کارش راحت نیست و گاهی دیگران میفهمند در میان آنها احساس راحتی نمی کند.گاهی نابه جا و بیش از حد می خندد.احساس معذب بودن در خودش دارد وقتی در جمع یا در حال کار است. گاهی از این همه ناتوانی، افکار خودکشی به ذهنش می آید که البته میگوید از فکر خودکشی می ترسد ولی گاهی این احساس ناتوانی او را به این فکر می رساند که کاش بمیرد زیرا راه نجاتی برای خودش متصور نیست.گاهی اوقات بهتر میشود و گاهی بدتر.گاهی دوست دارد به شهر غریبی برود که کسی او را نشناسد اما از طرفی به خانواده وابسته است و از تنهایی و غریبگی وحشت دارد.اینطور نیست که فقط در ورود به یک کار یا جمع با مشکل مواجه شود، ماندن و ادامه دادن نیز برایش مشکل است و احساس معذب بودن دارد.دوست دارد نهایتا چند ساعت در جایی کار کند و تحمل کار طولانی و ماندن در میان آن جمع را ندارد.افکار نا امید کننده، عقب افتادن از دیگران، حقارت، خود خوری و سرزنش کردن خودش توسط خودش و دیگران، ترس از قضاوت و مورد توجه بودن ، احساس بیگانگی و غریبگی با دیگران در اعتقاد و اخلاق و غیره و کلا امثال این افکار مدام او را آزار می دهد که با فراز و فرود همراه است.
متاسفانه آگاهی بخشی بی فایده بوده است و با اینکه خودش می داند نباید اینطور باشد اما نمیتواند مبارزه کند و گاهی اوقات که کمی بهتر است و قدم هایی بر می دارد دوباره در مقابل هجوم افکار فوق، شکست هایش تکرار می شود و این سیکل معیوب تکرار می شود.از کمک دیگران هم فراری است و تصور میکند به خاطر آن شخص کمک کننده شناخته میشود ( دوست ندارد کسی او را بشناسد) یا با قبول کمک تحقیر خواهد شد یا اشتباه خواهد کرد یا شاید ترس های دیگر....
گویا از کودکی خجالتی بوده و در کودکی نیز تحقیر و سرزنش شده است و مورد بی توجهی قرار گرفته است.

چه راه کارهایی برای نجات و درمان پیشنهاد می کنید؟
و احتمال می دهید مشکل اصلی چیست؟


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید