تجرد و ناامیدی

چرا خدا مرا رها کرده است؟ (چرا موانع ازدواج مرا برطرف نمی کند)

سلام  می خوام بخشی از داستان زندگیم رو براتون تعریف کنم . من از نوجوانی به خودارضایی مبتلا شدم. از 12سالگی . زمانی که نه ساله ، ده ساله ، و دوازده ساله بودم سه بار اقدام به خودکشی کردم. پدر و مادرم به شدت مرا تحقیر می کردند .  مادرم مرا کتک می زد . پدرم فحش می داد و ... . به طور خلاصه می گم و اگه اطلاعاتی خواستید بعدش براتون می گم . وقتی این کار را می کردم ، برای دقایقی احساس خوبی می کردم ولی از اون به بعد احساس نفرت از خودم بیشتر می شد با وجودی که ابتدا معنای این کار را نمی دانستم. احساس نفرتی که بذرش را پدر و مادر و مدیر و معلمای مدرسه ام درون من کاشتند .  معنای این کار را ابتدا نمی دانستم تا این که بعد از یک سال به معنای این کار از نظر عرفی و شرعی واقف شدم . کودکی من که در عقده ی حقارت به وسیله ی پدرومادرم تباه شد . نوجوانی من هم با این کار و تباهی های حاصل از این کار تباه شد . جوانی ام هم به همین شکل . الان 27 سالمه و چهره ام شبیه 45 ساله هاست . مدرسه ام تمام شد و رفتم به دانشگاه و بعدش سربازی . از بیست سالگی چقدر گریه می کردم و به پدر و مادرم التماس می کردم که برای ازدواج من کاری کنند . آن ها می گفتند که تو هیچ کاری نداری و ما برای یک دانشجوی بیکار خواستگاری نمی رویم. رفتم سربازی . از سربازی که اومدم خیلی دنبال کار گشتم ولی کار در حد بخور و نمیر گیرم می اومد . من که از 12 سالگی تقریبا هر روز خودارضایی می کردم نیاز داشتم که سریعا ازدواج کنم . اما با این حقوقی که من می گرفتم شاید ماهی پنجاه یا صدهزارتومان برای من باقی می ماند . اونم توی این دوره و زمونه که برای ازدواج بایستی همون اول حداقل هفتاد میلیون پول داشته باشی . با این وجود برای ازدواج به زور با پدر و مادرم می رفتم خواستگاری به امید این که دختری را چند سال عقد کنم تا بتوانم روزی عروسی بگیرم . اما دریغ از آن که حتی پول خرید حلقه را هم نداشتم و طبیعی است که کسی دخترش را به من نمی دهد . خیلی دعا کردم . مشهد رفتم . قم رفتم . کربلا رفتم . توسل کردم .زاری کردم . اما هیچ کس جواب نداد . حتی مسخره ام هم کردند . رفتم حرم حضرت معصومه و ازش خواستم که یک کار به درد بخورتر برای من جور کند . از حرم که اومدم بیرون ، یک نفر بهم زنگ زد و پیشنهاد یک کار به من داد . خوشحال شدم و پیش خودم گفتم که حضرت معصومه بعد از مدت ها جواب من را داده است . اما بنده ی خدا دو روز بعد به من زنگ زد و گفت که کار جور نشده است . حضرت معصومه می خواست بگه که من می تونم برات کار پیدا کنم ولی مخصوصا کاری برات پیدا نکردم . حضرت معصومه هم مرا تمسخر کرد . خیلی دعا کردم . برای این که فقط مثل انسان زندگی کنم . خیلی دعا کردم که مجبور نباشم همش دستم توی شلوارم باشد . چندبار باید توسل کنم؟ چندبار باید به امام رضا التماس کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه من چی می خوام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من حداقل چیزها رو می خوام. می گن دعا و توسل باید همراه با تلاش باشد . مگه من تلاش نکردم؟ چرا اهل بیت به سگ ها محل می دهند ولی به من محل نمی دهند؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من فقط می خوام در کثافت زندگی نکنم . آیا این خواسته ی بزرگی است؟؟؟ من می خواهم که الان حدود 14 ساله که توی کثافت دارم زندگی می کنم ، از این کثافت خلاص شوم. آیا برای خداوند کار سختی است شرایط ازدواج را برای من مهیا کند؟؟؟ الان فقط یک سوال برای من باقی مانده است:  آیا خدایی وجود دارد؟ آیا خدا ما را می بیند؟ آیا خدا دلش می خواهد که ما بندگان در کثافت زندگی کنیم؟ پس چرا خدا کاری نمی کند؟ چرا از من بدش می آید؟ به خدا قسم به ازای هر خودارضایی یک ساعت تا دوساعت گریه می کردم. به نظر شما کسی که دوساعت به خاطر کاری گریه می کند آیا واقعا از روی عناد و دشمنی گناه می کند؟ چه کار کنم که خدا به من روی کند؟ خدایی که از کودکی رویش را از من برگرداند را چگونه می توانم با خودم آشتی بدم؟ من نمی دانم چه کار کنم که خدا با من دوست شود؟ به خدا من بدبختم. به خدا من بیچاره ام. خدا مرا رها کرده است. خدا مرا ول کرده است . اهل بیت مرا ول کرده اند . کارم به جایی رسیده که حضرت معصومه هم مرا مسخره می کند . از خدا بغض دارم. کینه دارم . از اهل بیت کینه دارم . چرا هرچه در می زنم ، در بسته است . چرا امام زمان هیچ کاری برای ما نمی کند . به خدا نمی توانم این کار را ترک کنم. آیا خدا می خواهد من این کار را ترک کنم و سپس به من نظر کند؟ چطوری به این خدا حالی کنم که من نیاز به ازدواج دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چگونه به اهل بیت حالی کنم که من به ازدواج احتیاج دارم؟؟؟ چهارده سال بس نیست؟؟؟ آیا خودم را بکشم و خلاص کنم؟ چرا هیچ کس را ندارم؟ چرا همه رویشان را از من برگردانده اند؟ اصلا خدایی وجود دارد؟؟ اصلا اهل بیتی وجود دارد؟؟؟ آیا اصلا حضرت معصومه ای وجود دارد؟؟ یکی از دوستام توی ترم هشت ازدواج کرد. بعدش رفت سربازی . چرا من که قطعا نیازم به ازدواج از او بیشتر است باید دوسال از خدمتم بگذرد ولی هیچ اتفاقی برایم نیفتد؟ چرا خدا به او رو می کند ولی رویش را از من برگردانده است؟ از خدا بدم میاد. از این که او هم در حق بندگانش پارتی بازی می کنه بدم میاد. خوب منم آدمم . منم نمی خوام توی کثافت باشم . چرا هیچ کس نیست که مرا نجات بدهد؟ چه کارکنم؟ شما بگید چه کار کنم؟ چند روز پیش رفتم توی یک بیابان و تا می تونستم داد زدم. به حدی که داشتم بیهوش می شدم . اگه به بقیه ی سوالاتم جواب ندادید ، طوری نیست. فقط به این سوال جواب بدید: چرا خدا برخی از بندگانش را رها می کند و چرا خدا از کودکی مرا رها کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   

در آرزوی ازدواج

انجمن: 

[=113]سلام علیکم اقا ببخشید فقط یه کم سوالاتم طولانیه چون یه کم باید از زندگیم قاطیش بگم
من چند سالی آرزوی ازدواج داشتم و دعا میکردم
چند نفر اومدن و رفتن و حالا یا من نخواستم یا حالا به گفته دیگران من با حرفام اونا رو فراری میدادم یا اکثرا اونا منو نمیپسندیدن و میرفتن
دیگه از نذر و نیازو توسل به اهل بیت اخرش به دعا نویس رفتم و دعا نویسی که میگفتن که روحانیای بزرگ رفتن پیشش و گفت جادو هستو بعد دعایی دادن و سنگ فیروزه واعمالی گفتن تا سر سال کسی میاد ولی نیمد ولی گف اولین نفر که بیاد میشه ، یه نفر اومد بیرونو اخرش اومد خونه و ما گفتیم خب این میشه
دیگه هی طول کشید من بخاطر این که زنگ نمیزد یا دیر میامد هی باهاش جرو بحث کردم و بخاطر اخلاقم یه کم تنده جرو بحق کردم و کار به بدو بیراه کشید و این اقا صبر کردو گف به مادرم ازدواج میکنیم ولی اخر صیغه گف من نمیتونم اخلاق تو رو تحمل کنم و رفت
راستش وقتی اون بود خیلی به هم ریخته بودم بخاطر زنگ نزدناش با اینکه ارزوی ازدواج داشتم ولی دیگه از ازدواج بدم اومده بود