تاریخ اسلام،شناخت

ضرورت شناخت تاریخ اسلام

پس از آن كه انقلاب فرهنگی صورت گرفت و در سطح دانشگاه ها عملی گردید و برنامه هایی با در نظر گرفتن نیازهای كشور و با رعایت نظام جمهوری اسلامی تدوین گشت، یكی از مواد درسی كه فرا گرفتن آن برای همه دانشجویان لازم دانسته شد، تاریخ اسلام بود. آن روزها، هم برنامه ریز و هم دانشجو با شور و شوق از چنین درسی استقبال كردند، امروز نیز همان گرمی را در می یابیم. لیكن گاهگاهی می پرسند: دانشجوی رشته شیمی یا فیزیك یا معدن شناسی چه لزومی دارد تاریخ اسلام را بداند. گاهی هم پرسش دیگری را مطرح می كنند كه مگر دانستن تاریخ هم نیازی به فرا گرفتن از معلم دارد؟

چنان كه گفته شد، پرسش نخست در اخیرا به میان آمده، اما پرسش دوم از روزی به میان آمد كه تاریخ، جزء برنامه درسی مدرسه های عالی كشور گردید.

در پاسخ به سؤال اول باید بگوئیم تاریخ اسلام برای ما ایرانیان جزئی از تاریخ كشورمان به حساب می آید، پس بهتر است پرسش چنین طرح شود: دانشجویان رشته های علوم تجربی چه نیازی به فراگرفتن تاریخ كشور خود دارند؟ كه البته پرسشی است بجا، و پیش از پاسخ دادن بدان بهتر است دو نكته را روشن كنیم: یكی این كه تاریخ چیست؟ دیگر این كه مقصود سؤال كننده از تاریخ كه فراگرفتن آن نیاز به معلم ندارد كدام تاریخ است؟ ولی نخست مناسب است ببینیم تاریخ را چگونه شناسانده اند.

هر لغت نامه و یا دائره المعارفی را بگشائید، در ذیل كلمه تاریخ برای آن معنایی خواهید یافت، به اجمال یا به تفصیل، دقیق و یا در خور ایراد. در این میان بعضی تعریف ها نیز با آن كه از جانب آشنایان به فن و یا استادان تاریخ عنوان شده است، از طنز و بذله گوئی حكایت می كند. اما مفهومی كه می توان آن را پذیرفت این است كه تاریخ، مجموعه اطلاعاتی است از گذشته ملت ها و آن چه در طول زمان دیده اند ـ پیروزی یا شكست، پیشرفت یا عقب ماندگی، خوشبختی و یا نكبت ـ نه بر سبیل قصه و داستان سرائی آمیخته به افسانه، بلكه بر اساس آن چه رخ داده است، نه بخاطر سرگرمی، بلكه جهت بهره گیری و چاره جوئی از بررسی آن حادثه ها برای حوادثی همانند و گریز از تكرار اشتباه.

هر چند در این تعریف، ماهیت علم و فایده آن به هم آمیخته است، لیكن به گفته منطقیان، گاه این دو با هم یكی می شود. حال اگر بپذیریم كه تاریخ چنین موضوعی است و نیز بپذیریم كه هر حادثه در هر زمان كه رخ می دهد، مولود علت یا علتهای پیش از آن حادثه است و نیز آن حادثه، خود انگیزه ای برای سلسله حادثه های بعدی است، بدین نتیجه می رسیم كه زندگانی ملتها چون رشته ای دراز است و ملتها نیز مانند دانه هایی بدین رشته آویخته اند و استواری و نااستواری هر مهره وابسته به چگونگی پیوند آن مهره به مهره پیشین و پسین است. نتیجه آن كه زندگانی هر ملت را در هر مقطع از زمان نمی توان از زندگانی مردم گذشته و مردم آینده آن جدا كرد. و برای دانستن علت هر حادثه نامطلوب ـ كه مثلاً در زمان ما رخ می دهد ـ و یافتن راه چاره آن باید هم گذشته آن را خوب دانست و هم تدبیری به كار برد كه در آینده چنان مشكلی پیش نیاید.

این جا است كه ضرورت آشنایی با تاریخ ملتها ـ به طور عموم ـ و یا لااقل تاریخ ملت خود برای كسانی كه كارهای اجرائی را در سطحی گسترده به عهده می گیرند روشن می شود. آن كه برنامه ای را در محدوده ای معین برای مدتی دراز طرح می كند، باید تا آن جا كه لازم است گذشته آن محدوده را بداند و نیز از زندگانی مردم و اجتماعی كه در آن بسر می برند، آگاه باشد، تا برنامه ای متناسب روحیه آنان بریزد، و اجرای برنامه وی در آینده با مشكل روبرو نگردد.

ادامه دارد....