انسان

خودِ والا (؟)

انجمن: 

به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

سلام به شما

نمی دونم سوالم دقیقا به اینجا مربوط میشه یا نه. اگر مربوط به این تایپیک نمیشه، من معذرت میخوام.

در یک جایی من مطالعه ای در نوع خودش کوتاه، درباره ی higher self داشتم. (البته خودِ والایی که در حیطه ی اساطیر شمال اروپا وجود داره، یعنی مربوط به عقاید پگان های باستانی اروپای شمالی هست، نه باقی عقاید)

و بعد از مدتی دوباره این رو دیدم:

ای فرزندان آدم، من بی نیازی هستم که نیازمند نمی شوم، مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن، تا تو را آن چنان بی نیاز کنم که نیازمند نشوی. ای فرزند آدم، من زنده ای هستم که نمی میرم. مرا در آنچه به تو امر کرده ام، اطاعت کن تا تورا زندگی ای بخشم که نمیری. ای فرزند آدم، من به هرچه می گویم "باش"، می شود، مرا در آن چه به تو امر کرده ام اطاعت کن تا تو را چنان قرار دهم که به هر چیز بگویی "باش"، بشود.

و این لحظه ای بود که من هنگیدم. :Nishkhand:

و حالا سوال: میخواستم بدونم این قضیه در اسلام به چه شکل هست، چقدر دربارش مطلب وجود داره؟ اینکه یک موجود بتونه به درجه ای به مانند خدا برسه. (عبارت موجود رو به کار بردم چون ممکنه به غیر از انسان موجود دیگری هم بتونه، فرض مثال ابلیس(به خاطر عبادات و اطاعت فراوانش که با اختیار خودش بوده))

نمی دونم که درسته که اون مسئله ی خودوالا رو به این فرموده ی حضرت محمد (ص) ربط بدم یا نه، ولی فکر میکنم که حتی آئین های باستانی برای مثال همان اساطیر شمال اروپا، مشترکاتی با ادیان الهی دارن مثلا پل صراطی که ما از اون صحبت میکنیم در اساطیر آن ها هم هست. یا اصلا در همین ایران خودمون به نام پل چینوت هستش.
آن ها هم عشق شهادت بودن و میگفتن که اگر یک فرد در جنگ بمیره، دختران اُدین که نامشون والکِری هست (یه جورایی شبیه به فرشتگان در باور قدیم مردم) به سویشون میان و روح آن ها رو به والاترین مکان یعنی تالاری در آسگارد (محل خدایان) به نام والهالا میبرند تا در آنجا شاد باشن و آماده بکنن خودشون رو تا روز راگناروک (جنگ نهایی بین خیر و شر و آغاز دوره ی جدیدی از حیات الهی). و شباهت های دیگر...
برای همین همیشه در ذهنم هست که حتی همان عقاید ادیان باستانی غیر ابراهیمی، از یک ریشه ی الهی بوجود اومدن برای همین بینشون مشترکات زیادی وجود داره. (دیگه ساده ترین ریشه ی الهی خود انسان ها هستن چون انسان ها همگی از یک وجود (خداوند) ساخته شدن بنابراین از لحاظ فطری به یک سو که الهی هم هست میرن)

سوال دیگری هم دارم در همین راستا که بستگی به جوابی که شما میگویید داره برای همین بهتره اول جواب رو بدونم و بعد بپرسم.

منتظریم ، خیلی ممنون

جملات قشنگ و به یاد ماندنی (بخون...فكر كن...اراده كن...عمل كن)

سلام دوستان

با اجازه اسا تید محترم مدیران و کاربران این موضو ع را ایجاد میکنم تا هر یک از دوستان


حرف قشنگ جمله زیبا حدیث تاثیر گذار و یا نصیحت های بزرگان دین و فلاسفه و .........


خلاصه هرجمله ای که به نظر شما قشنگ هست و خواننده با خواندنش احساس شادی

درونی می کنه....... را اینجا بنویسیم

البته من که اگر پشت یک ماشین یک شعر زیبا باشه اونقدر

تعقیبش میکنم تا اون شعر را یادداشت کنم و............... دوست دارم شما هم حرفهای قشنگ را اینجا بنویسید

به هرحال با حول و قوه الهی و به یاری امام زمان این کار را شروع میکنیم

امیواریم که مورد توجه قرار گیرد ....

یا علی مدد

چیستی انسان ؟؟؟

:Hedye: ؟؟

شناخت کُنه انسان، بلکه شناخت کُنه هر چیزی دشوار بلکه ممتنع است . این نوع معرفت اختصاص به خداوند دارد، غیر از او کسی دیگر کُنه و حقیقت اشیا را به طور کامل نمی‌داند.(1)
با توجه به این نکته حال باید دید که چیستی انسان در حد توان بشر چیست؟
جای بحث بسیار است، ولی دقیق‌ترین سخن را در این باب استاد آیت الله جوادی آملی بیان داشته و در کتاب «تفسیر انسان به انسان» به تفصیل درباره آن بحث نموده که خلاصة آن در این جا طرح می‌شود:
انسان در عرف عموم مردم، حیوان ناطق است و حیوانی است که می‌اندیشد و سخن می‌گوید، ولی در نگاه قرآنی این تعریف دقیق از انسان نیست،‌زیرا چه بسا انسان‌هایی که اهل اندیشه و سخن‌اند، ولی از حیوان بدترند، از این رو باید گفت: انسان در نگاه قرآن «حیّ متألّه» است.
در این تعریف حیّ جنس و تألّه فصل انسان است، نطق در تعریف انسان لازم است ولی کافی نیست. از دید قرآن همه آدمیان به لحاظ فطرت «حیّ متأله» هستند، یعنی حیات الهی و تألّه ملکوتی در فطرت همه انسان‌ها نهادینه شده است، ولی با نظر به مسیر شکوفایی و تکاملی فطرت بسیاری متألّهانه فطری خویش را زیر خاک‌ها تیرة جهل و عصیان مدفون می‌کنند، این گونه افراد از نظر منطق وحی انسان تلقی نمی‌شود، چون در نگاه وحی انسان حقیقی کسی است که در محدودة حیات حیوانی و طبیعی نایستد، حتى انسانیت خویش را تنها در نطق یا تفکر محدود نکند، بلکه باید حیات الهی و جاودان و تألّه و خداخواهی فطری خویش را به فعلیت برساند و به مقام خلافت الهی برسد.(2)
خلاصه مطلب این که در نگاه دقیق انسان «حیّ متألّه» است ،یعنی زنده‌ای خداخواه و ذوب شدة در معنویت.

پی‌نوشت‌ها:
1. آیت الله جوادی آملی، تفسیر انسان به انسان، ص 61.
2. همان، ص 151.

برچسب: 

رابطه بین جنس مرد و زن در جهان جاویدان بهشت

به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

سلام به شما

سوالی داشتم چند روز بود تو شک بودم که بپرسم یا نه. اما خب بالاخره گفتم بگم، ببینم چی میشه! چون یکم بحث کردن درباره ی این مسائل سخته.

من چند وقت پیش بحثی داشتم با یکی از دوستانم بر سر مسائل حوری و جهان پس از مرگ و ... ، در این بحث من به نتیجه ای رسیدم که اون دوستمون براش خوشایند نبود، نتیجه ام رو اینجا بیان میکنم.

به نظرم، اصولا ارتباط جنسی در جهان آخرت به این شکل زمینی اصلا و ابدا وجود نداره.

دلایلی میارم: رابطه ی جنسی مادی، لازمه ی تکرار و تعدد هست و به حدنهایی نمیرسه و همیشه ناقصه (به دلیل اتمام-گذرا بودن).

جهانی مثل بهشت که چیزی به نام اتمام در اون تعریف نمیشه.
جهانی مادی که لزومه ی لذت در این قضیه، تعدد انجام هست و کمالش در هر واحد، اتمام شدنی و به گونه ای گذرا هست.

اگر این دو رو کنار هم بذاریم، به یک تناقض بزرگ برمیخوریم. این ها هستن: تعدد انجام - کمال ناقص - گذرا بودن.

بنابراین این نتیجه رو میگیرم که اصولا، ابدا چنین رابطه ای که برای ما که جسم مادی داریم تعریف شده، در بهشت ابدی اخروی، وجود نخواهد داشت.

یعنی، تعریفات لذت در اون جهان باید برپایه ی "1" باشه(به یک باره)، یعنی تعدد انجام نباید وجود داشته باشه، چون تعدد انجام، لازمه اش اتمام هر واحد از اون تعدد هست و اتمام شدن در بهشت ابدی، معنا نداره. و اگر بر پایه ی 1 باشه و به یک باره انجام بشه، کمالی باید بوجود بیاد که اتمامی در اون راه نداشته باشه، یعنی یک کمال کامل.

پس ، رابطه ی لذت واری که بخواد بین دو جنس مرد و زن در بهشت اخروی برقرار بشه، بر پایه ی "یک" هست (به یک باره) و اتمامی دراون جای نداره (به دلیل جاویدان بودن و نداشتن مفهومی به نام پایان). پس این شیوه ی دنیوی نباید در آخرت وجود داشته باشه. (یه خورده برای خودم عجیبه و تصوری از چنین چیزی ندارم اصلا ، ولی صرفا دارم بر اساس دانسته ها نتیجه تئوری میگیرم !)

حالا میخواستم ببینم این نوع استدلالی که آوردم و نتیجه گیری ای که کردم، درسته یا غلطه؟ (نه صرف اینکه بفهمم واقعا چه نوع رابطه ای در آخرت وجود داره، نه ، اینکه اصلا این مدل استدلال و نتیجه گیری میتونه صحیح باشه یا نه)

خیلی ممنون ، منتظر پاسخ شما هستم.

حقیقت انسان و جایگاه آن در نظام هستی در حکمت متعالیه

انجمن: 

بسمه تعالی

• امکان شناخت انسان
بعقیده صدرالمتألهین حقیقت انسان که همان نفس ناطقه‌اش می‌باشد به دلایلی قابل شناسایی نیست:
1. انسان بر خلاف سایر ممکنات که از ماهیت و مرتبة وجودی خاصی برخوردارند و از اینرو بحث از حقیقت و مبدأ و منتهای آنها آسانتر است، موجودی نیست که هویّت خاص و مرتبة وجودی ثابتی داشته باشد، بلکه در وعاء طبیعت به مقتضای حرکت جوهری و اتحاد و یگانگی با بدن دائماً در حرکت بوده و از مرتبه‌ای به مرتبة دیگر منتقل می‌شود، بنابرین مراتب وجودی متفاوتی دارد و در هر آنی از آنات به شیء تازه‌ای منقلب می‌گردد و از هر مرتبه اش ماهیت خاصی انتزاع می‌شود. همچنین وجود انسان منحصر به عالم طبیعت نیست، بلکه عوالم و نشآت خاص قبل از این جهان و پس از آن دارد و در هرنشئه‌ای صورت و فعلیت متناسب با آن عالم، پس بدیهی است که شناخت حقیقت چنین موجودی که توقف در مرتبه‌ای ندارد و همواره در تحول و تکامل است بسیار سخت و دشوار بوده و همین صعوبت سبب ظهور دیدگاههای مختلف گردیده است. 2. براساس مبانی هستی شناسی صدرا، اولاً، وجود حقیقتی است عینی و متحقق در خارج، حقیقتی بسیط که بر همه چیز عالم سایه افکنده است ثانیاً، اصل در موجودیت هر شیء وجود است و ماهیت تابع آن؛ پس حقیقت هر شیء نحوة وجود خاص اوست نه ماهیت و شیئیت آن. ثالثاً، حقیقت وجود، حقیقت واحد ذومراتبی است که تمامی وجودات امکانی و هوّیات تعلّقی، شئون و أطوار و تابش و سایه‌های این حقیقت واحدند.
3. حقیقت انسان، نفس ناطقه است و حقیقت نفس ناطقه که عین هستی است و جز وجود و تشخّص چیز دیگری بشمار نمی‌آید در مرجع ضمیر «من» ظاهر و آشکار می‌شود، شناخت آنچه که ذات و خود معرفی می‌گردد، از طریق مفاهیم و صورت ذهنی ممکن نیست، زیرا صورت ادراکی هرچه باشد خودِ انسانی نیست و با ضمیر «من» نمی‌توان بدان اشاره کرد، بلکه مفهوم است و تنها با ضمیر «او» یا «آن» می‌توان از مفاهیم سخن بمیان آورد. پس هرگز نمی‌توان از نفس ناطقة همیشه فعّال و درّاک که سراپا فعلیت است و ادراک وجود یا صورت ذهنی بدست آورد و با آن مفهوم به حقیقت ذات انسان اشاره نمود زیرا در اینصورت ماهیت خود را از دست خواهد داد و منِ حقیقی نخواهد بود.
با این همه، گرچه انسان بدلایل مذکور برخلاف سایر موجودات ممکنة عالم هستی، شناختنی نیست اما:
1. انسان را بواسطة صفات، افعال و حالاتش می‌توان شناخت. به عقیدة صدرا انسان در ذات و صفات و افعال مثال حقتعالی است و شناخت حقیقت واجب تعالی جز برای واجب ممکن و میّسر نیست. اما شناخت آیات و نشانه‌ها و مظاهرو تجلیات او ما را به ذات اقدس الهی رهنمون می‌سازد.

2. اگرچه شناخت حقیقت انسان در قالب علم حصولی ممکن نیست، اما این بمعنای به بن بست کشیده شدن همة راهها و بسته شدن کلیة درهای شناخت نیست، چرا که با درک شهودی و فنای عرفانی مساوی با عدم رؤیت می‌توان به شناخت این حقیقت دست یافت و خویشتن خویش را شناخت. چنانکه می‌گوید: «بدان که دانش به ذات و حقیقت خویش، جز به حضور ذات خود برای خود ممکن نیست و بدست آوردن این دانش جز به دگرگونی وجود تاریک و ظلمانی نفسانی به وجود نورانی روحانی نه ممکن است و نه می‌توان تصورش را نمود. از اینرو صدرا هیچ علمی را أوثق و أقوای از علم انسان بخویش ندانسته و آن را أول العلوم و أقدم آنها می‌داند.

مباحثی در باب انسان سالم در حکمت عملی

انجمن: 

بسمه تعالی

نفس و روح یكی از آموزه‌های مهم ادیان الهی

یكی از آموزه‌های مهم ادیان الهی و بخصوص دین اسلام، تعریف انسان و ابعاد معنوی او و صراحت بخشیدن به بُعدی نامحسوس غیر مادی ـ یعنی نفس یا روان ـ می‌باشد. شاید بتوان ادعا كرد كه اگر تأكید وحی و ادیان آسمانی بر وجود چیزی بنام روح یا نفس و اهمیت آن در شخصیت و منش انسانی نمی‌بود تجربة نارسای بشری ـ حتی در پیشرفته‌ترین تمدنها ـ قادر نبود كه اینگونه كه امروز روشن شده است به بُعد عمیق و مؤثری در انسان بنام نفس یا روح برسد.

در اسلام (و مكاتب و ادیان آسمانی دیگر) معرفی نفس انسان، همپا و همراه تعریف سلامت نفس و آموزش روشهای ساختن انسان سالم بوده و حتی از حدیث «بُعثت لأتمم مكارم الأخلاق» می‌توان بدست آورد كه هدف اصلی اسلام نوسازی بشر و ساختن انسانهایی دارای سلامت نفس و قوت روح و روان می‌باشد؛ چه آنكه سلامت معنوی انسان، از دیدگاه اسلام، ضامن سعادت دنیوی و اخروی و فوز و فلاح او شمرده شده است و شخصیت سالم یك انسان را سكوی پرش و تعالی او بسوی كمالات انسانی و وصول به مدارج عالیة روحی و قرب یا حتی وصال حق متعال معرفی نموده است.


سلامت روانی انسان در ادیان و علوم روانشناسی

اهمیت سلامت روانی انسان و شناسایی و درمان آفات و آسیبهای آن در اسلام و ادیان با مطرح بودن آن در روان‌پزشكی و روانشناسی و روانكاوی سازگاری داشته و بررسی تطبیقی این رشته‌ها با تعالیم آسمانی مانند همیشه می‌تواند تجربه‌های بشری را غنی¬تر سازد و اگرچه تجربه و دانش بشر ناتوانتر از آن بوده كه به شناسایی روان دست یابد ولی توانسته است با آسیبها و بیماریهای آن، كه در رفتار انسان خود را نشان می‌دهد و نوعی نابسامانی و ناهنجاری رفتاری است، آشنا شود و تا حدودی به درمان آن بپردازد.سلامت روانی انسان در اسلام از یك زاویه و در پزشكی از زاویة دیگر مورد نظر و عنایت قرار گرفته است. باین صورت كه در روانپزشكی آن را فقط از نظر ناهنجاریهای شخصیتی و بیماریهای شدید آن مورد نظر قرار می‌دهند، اما در بینشهای دینی فراگیرتر می‌باشد و تمام احوال نفس انسانی را زیر نظر می‌گیرد.در این مقاله دیدگاه اسلام را از دریچۀ روایات اسلامی و بخصوص احادیث اهل بیت علیهم السلام مورد بررسی قرار می‌ گیرد، و به مرزهای مشترك حدیث و روانپزشكی و روانشناسی اشاره ای میشود.

عدالت رو ما به خدا نسبت دادیم یا خودش به خودش داده؟

انجمن: 

با سلام:
ما می تونیم بگویم عدالت صفتی است که ما به خدا نسبت می دهیم؟چون به دید ما، ما نیازمند عدالتیم و از خداوند هر عملی سر بزنه عین عدالته چه ما باشیم چه نباشیم؟:Gig:
اونوقت این چه جور صفتی می شه؟:please:

توجیه مسیحیان بر نظریه ی دیو سرشتی انسان

باسلام و عرض احترام و خسته نباشید.
میخواستم بپرسم توجیه مسیحیان بر نظریه ی دیوسرشتی و گناهکار بودن انسان از بدو تولد چیست؟
خواهشمندم خیلی فوری به سوالم پاسخ دهید.:please:
باتشکر

تفاوت های جن با انسان

انجمن: 

انسان چه تفاوت هایی با جن دارد که باعث شده خدا به همه خلایق حتی اجنه بگوید به انسان سجده کنید در حالی که رایج هست که جن ها هم بدنی مثل ما دارند (به غیر پاهایشان) و روح دارند و اختیار دارند و بهشت و جهنم خاص خودشان را دارند؟ چرا اجنه لیاقت این را پیدا نکردند که خلایق به آنها سجده کنند؟

شکر خدا به خاطر انسان بودنمان؟؟؟

با سلام و احترام خدمت به شما کاربران
ما موظفیم که خدا را همواره شکر کنیم گر چه شکر گزار خوبی نیستیم و هم چنین نعمت های خدا آنقدر زیاد هستند که شکر همه ی آن ها ناممکن است.
سوالی داشتم درباره ی همین نعمت ها و شکر آن ها :
آیا ما باید به خاطر انسان بودنمان خداوند را شکر کنیم؟ آیا انسان بودن یک نعمت است؟ و اما سوالی دیگر آیا ممکن بود ما انسان نمی شدیم حیوان یا گیاه و یا .. می شدیم؟؟؟