امام

« شبهه ای درباره آيه اطاعت »

انجمن: 

با سلام
هميشه شيعيان با استفاده از آيه اطاعت عصمت ائمه را اثبات مي كنند اما در شبه اي كه براي من پيش آمد كرده اهل تسنن از طريق همين آيه اثبات مي كنند خلفاي پيامبر و هر كسي كه بر مومنين حكومت مي كند شامل اولي الامر مي شوند و احتياجي به عصمت ندارد و آن شبه اين است كه در آيه

  • ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا﴾(سورهٔ نساء-آیهٔ ۵۹)
بيان گرديده كه اطاعت از خدا ، پيامبر و اولي امر واجب است و اگر كسي درچيزي به مشكلي برخورد كرد بايد به خدا و رسول مراجعه كند و اهل تسنن ادعا مي كنند كه اگر اولي الامر عصمت الهي داشتند بايد در بخش دوم آيه پس از خدا و پيامبر نام آنها نيز قرار مي گرفت پس حتما اولي الامر عصمت ندارند كه در مشكلات نمي توان به آن ها مراجعه كرد لطفا سريعا پاسخ دهيد

◊▫● خاطره رهبر انقلاب از روز بازگشت امام به ایران ●▫◊ صـــوتـــی

انجمن: 

:Gol: خاطره رهبر انقلاب :doa(9): از روز بازگشت امام :doa(2): به وطن :Gol:
...................................................................................................................................

متن سخنان:
[SPOILER]
یكى از خاطرات خيلى جالب من، آن شب اوّلى است كه امام وارد تهران شدند؛ يعنى روز دوازدهم بهمن - شب سيزدهم - شايد اطّلاع داشته باشيد و لابد شنيده‌ايد كه امام، وقتى آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانى كردند، بعد با هلى‌كوپتر بلند شدند و رفتند.

تا چند ساعت كسى خبر نداشت كه امام كجا هستند! علّت هم اين بود كه هلى‌كوپتر، امام را در جايى كه خلوت باشد برده بود؛ چون اگر مى‌خواسشت جايى بنشيند كه جمعيت باشد، مردم مى‌ريختند و اصلاً اجازه نمى‌دادند كه امام، يك جا بروند و استراحت كنند. مى‌خواستند دور امام را بگيرند.

هلى‌كوپتر در نقطه‌اى در غرب تهران رفت و نشست، بعد اتومبيلى امام را سوار كرد. همين آقاى «ناطق نورى» اتومبيلى داشتند، امام را سوار مى‌كنند - مرحوم حاج احمد آقا هم بود - امام مى‌گويند: مرا به خيابان ولى‌عصر ببريد؛ آن‌جا منزل يكى از خويشاوندان است. درست هم بلد نبودند؛ مى‌روند و سراغ به سراغ، آدرس مى‌گيرند، بالاخره پيدا مى‌كنند - منزل يكى از خويشاوندان امام - بى‌خبر، امام وارد منزل آنها مى‌شوند!

امام هنوز نماز هم نخوانده بودند - عصر بود - از صبح كه ايشان آمدند - ساعت حدود نه و خرده‌اى - و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه ناهار خورده بودند، نه نماز خوانده بودند، نه اندكى استراحت كرده بودند! آن‌جا مى‌روند كه نمازى بخوانند و استراحتى بكنند. ديگر تماس با كسى نمى‌گيرند؛ يعنى آن‌جا كه مى‌روند، با كسى تماس نمى‌گيرند. حالا كسانى كه در اين ستادهاى عملياتى نشسته بودند - ماها بوديم كه نشسته بوديم - چقدر نگران مى‌شوند! اين ديگر بماند. چند ساعت، هيچ كس از امام خبر نداشت؛ تا بعد بالاخره خبر دادند كه بله، امام در منزل فلانى هستند و خودشان مى‌آيند، كسى دنبالشان نرود!

من در مدرسه رفاه بودم كه مركز عملياتِ مربوط به استقبال از امام بود - همين دبستان دخترانه رفاه كه در خيابان ايران است كه شايد شما آشنا باشيد و بدانيد - آن‌جا در يك قسمت، كارهايى را كه من عهده‌دار بودم، انجام مى‌گرفت؛ دو، سه تا اتاق بود. ما يك روزنامه روزانه منتشر مى‌كرديم. در همان روزهاى انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر كرديم. عدّه‌اى آن‌جا بوديم كه كارهاى مربوط به خودمان را انجام مى‌داديم.

آخر شب - حدود ساعت نه‌ونيم، يا ده بود - همه خسته و كوفته، روز سختى را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقى كه كار مى‌كردم، نشسته بودم و مشغول كارى بودم؛ ناگهان ديدم مثل اين كه صدايى از داخل حياط مى‌آيد - جلوِ ساختمان مدرسه رفاه، يك حياط كوچك دارد كه محلِّ رفت و آمد نيست؛ البته آن هم به كوچه در دارد، ليكن محلِّ رفت و آمد نيست - ديدم از آن حياط، صداى گفتگويى مى‌آيد؛ مثل اين‌كه كسى آمد، كسى رفت. پا شدم ببينم چه خبر است. يك وقت ديدم امام از كوچه، تك و تنها به طرف ساختمان مى‌آيند! براى من خيلى جالب و هيجان‌انگيز بود كه بعد از سالها ايشان را مى‌بينم - پانزده سال بود، از وقتى كه ايشان را تبعيد كرده بودند، ما ديگر ايشان را نديده بوديم - فوراً در ساختمان، ولوله افتاد؛ از اتاقهاى متعدّد - شايد حدود بيست، سى نفر آدم، آن‌جا بودند - همه جمع شدند. ايشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ايشان ريختند و دست ايشان را بوسيدند. بعضيها گفتند كه امام را اذيّت نكنيد، ايشان خسته‌اند.

براى ايشان در طبقه بالا اتاقى معيّن شده بود - كه به نظرم تا همين سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشته‌اند و ايام دوازده بهمن، گرامى مى‌دارند - به نحوى طرف پله‌ها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزديك پاگرد پله كه رسيدند، برگشتند طرف ما كه پاى پله‌ها ايستاده بوديم و مشتاقانه به ايشان نگاه مى‌كرديم. روى پله‌ها نشستند؛ معلوم شد كه خود ايشان هم دلشان نمى‌آيد كه اين بيست، سى نفر آدم را رها كنند و بروند استراحت كنند! روى پله‌ها به قدر شايد پنج دقيقه نشستند و صحبت كردند. حالا دقيقاً يادم نيست چه گفتند. به‌هرحال، «خسته نباشيد» گفتند و اميد به آينده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت كردند.

البته فرداى آن روز كه روز سيزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوىِ شماره دو منتقل شدند كه برِ خيابان ايران است - نه مدرسه علوى شماره يك كه همسايه رفاه است - و ديگر رفت و آمدها و كارها، همه آن‌جا بود. اين خاطره به يادم مانده است.
[/SPOILER]

امام خامنه ای :«مسئولیتم این باشد كه چای بدهم»

به‌مناسبت سالروز تشكیل شورای انقلاب به فرمان حضرت امام خمینی رحمه‌الله پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR خاطره‌ای از حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از جلسه سازماندهی مسئولیت‌ها در شورای انقلاب را منتشر می‌كند. این بیانات مربوط به سال ۱۳۶۸/۰۵/۱۸ است:




هنگامى كه قرار بود امام(ره) تشريف بياورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتيم، جمعى از رفقاى نزديكى كه با هم كار مى‌كرديم و همه‌شان در طول مدت انقلاب، نام و نشانهايى پيدا كردند و بعضى از آنها هم به شهادت رسيدند - مثل شهيد بهشتى، شهيد مطهرى، شهيد باهنر، برادر عزيزمان آقاى هاشمى، مرحوم ربانى شيرازى، مرحوم ربانى املشى - با هم مى‌نشستيم و در مورد قضاياى گوناگون مشورت مى‌كرديم. گفتيم كه امام، دو سه روز ديگر يا مثلاً فردا وارد تهران مى‌شوند و ما آمادگى لازم را نداريم. بياييم سازماندهى كنيم كه وقتى ايشان آمدند و مراجعات زياد شد و كارها از همه طرف به اين‌جا ارجاع گرديد، معطل نمانيم. صحبت دولت هم در ميان نبود.
ما عضو شوراى انقلاب بوديم و بعضى هم در آن وقت، اين موضوع را نمى‌دانستند و حتّى بعضى از رفقا - مثل مرحوم ربانى شيرازى يا مرحوم ربانى املشى - نمى‌دانستند كه ما چند نفر، عضو شوراى انقلاب هم هستيم. ما با هم كار مى‌كرديم و صحبتِ دولت هم در ميان نبود؛ صحبتِ همان بيت امام بود كه وقتى ايشان وارد مى‌شوند، مسؤوليتهايى پيش خواهد آمد. گفتيم بنشينيم براى اين موضوع، يك سازماندهى بكنيم. ساعتى را در عصر يك روز معيّن كرديم و رفتيم در اطاقى نشستيم. صحبت از تقسيم مسؤوليتها شد و در آن‌جا گفتم كه مسؤوليت من اين باشد كه چاى بدهم! همه تعجب كردند. يعنى چه؟ چاى؟ گفتم: بله، من چاى درست كردن را خوب بلدم. با گفتن اين پيشنهاد، جلسه حالى پيدا كرد. مى‌شود آدم بگويد كه مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهده‌ى من باشد. تنافس و تعارض كه نيست. ما مى‌خواهيم اين مجموعه را با همديگر اداره كنيم؛ هر جايش هم كه قرار گرفتيم، اگر توانستيم كارِ آن‌جا را انجام بدهيم، خوب است.
اين، روحيه‌ى من بوده است. البته، آن حرفى كه در آن‌جا زدم، مى‌دانستم كه كسى من را براى چاى ريختن معيّن نخواهد كرد و نمى‌گذارند كه من در آن‌جا بنشينم و چاى بريزم؛ اما واقعاً اگر كار به اين‌جا مى‌رسيد كه بگويند درست كردن چاى به عهده‌ى شماست، مى‌رفتم عبايم را كنار مى‌گذاشتم و آستينهايم را بالا مى‌زدم و چاى درست مى‌كردم. اين پيشنهاد، نه تنها براى اين بود كه چيزى گفته باشم؛ واقعاً براى اين كار آماده بودم.

بیانات در مراسم توديع كاركنان نهاد رياست جمهورى‌ ۱۳۶۸/۰۵/۱۸

داستانهای کوتاه از 14معصوم>>دانلود صوتی

انجمن: 

حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از 14معصوم-امام حسن مجتبی(ع)
• زمان : 00:54
حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از 14معصوم-امام حسن مجتبی(ع)



اختلالی در اثبات امامت 14 معصومین

بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام علیکم.
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لايَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ (002 | البقرة - 124)و (ياد كنيد) هنگامى كه پروردگار ابراهيم، او را با دستوراتى آزمود; و او به طور كامل از عهده آنها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم.» ابراهيم گفت: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد (مگر آنها كه شايسته اند):Gig:».

چگونه پیامبر اسلام ص و امامان معصوم ع ما که از نسل حضرت ابراهیم ع هستند امام محسوب شده اند.
در صورتی که همه شان از نسل حضرت ابراهیم بوده و خداوند فرموده از نسل تو کسی امام نخواهد شد.
با تشکر.
یا علی.

کارشناس بحث : صالح

*▫╔ سفر امام حسین علیه السلام ╗▫* داستان صوتی کودکانه

:Sham: سفر امام حسین :doa(6): :Sham:
.............................................................

[SPOILER]

بچه های عزیز، برای آشنایی بیشتر شما با امام حسین، خلاصه ای از زندگی ایشون رو براتون می گم.
در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت دومین فرزند برومند حضرت على و فاطمه, که درود خدا بر ایشان باد, در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود.
چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام (ص) رسید, به خانه حضرت على (ع) و فاطمه (س) آمد و اسما را فرمود تا کودکش را بیاورد.
اسما او را در پارچه اى سپید پیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.
به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش امین وحى الهى, جبرئیل, فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر) که به عربى (حسین) خوانده می شود نام بگذار.
چون على براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است, جز آن که تو خاتم پیغمبران هستى. و به این ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار, براى دومین فرزند فاطمه (س) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش, فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه کشت, و سر آن حضرت را تراشید و هموزن موى سر او نقره صدقه داد.
از ولادت حسین بن على (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى که پیامبر راستین اسلام (ص) درباره حسین (ع) ابراز میداشت, به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى می گوید: دیدم که رسول خدا (ص) حسین (ع) را بر زانوى خویش نهاده او را می بوسید ومی فرمود:
تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى, تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى, تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجت هاى خدایى که نه نفرند و خاتم ایشان, قائم ایشان (امام زمان عج) می باشد.
انس بن مالک روایت می کند: وقتى از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست میدارى, فرمود: حسن و حسین را, بارها رسول گرامى حسن (ع) و حسین (ع) را به سینه می فشرد وآنان را می بویید و می بوسید.
ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است, در عین حال اعتراف میکند که: رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانه هاى خویش نشانده بود و به سوى ما می آمد, وقتى به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته, و هر که با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.
عالیترین, صمیمی ترین و گویاترین رابطه معنوى و ملکوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام (ص) خواند که فرمود: حسین از من و من از حسینم.
شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه که رسول خدا (ص) چشم ازجهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زیست. پدرى که جزبه انصاف حکم نکرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانید, جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت.
پدرى که در زمان حکومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند, همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.
در تمام این مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت میکرد, و در چند سالى که حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسین (ع) در راه پیشبرد اهداف اسلامى , مانند یک سرباز فداکارهمچون برادر بزرگوارش می کوشید, و در جنگهاى جمل, صفین و نهروان شرکت داشت. و به این ترتیب, از پدرش امیرالمؤمنین (ع) و دین خدا حمایت کرد وحتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض میکرد.
در زمان حکومت عمر, امام حسین (ع) وارد مسجد شد. خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص) مشاهده کرد که سخن میگفت. بلادرنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبر پدرم فرود آى ....
پس از شهادت حضرت على (ع), به فرموده رسول خدا (ص) و وصیت امیرالمؤمنین (ع) امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على (ع), فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع) گوش فرادارند. امام حسین (ع) که دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود, همراه وهمکار و همفکر برادرش بود.
چنان که وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتیها را تحمل نماید, امام حسین (ع) شریک رنجهاى برادر بود و چون میدانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است, هرگز اعتراض به برادرنداشت و حتى یک روز که معاویه, در حضور امام حسن (ع) وامام حسین (ع) دهان آلودهاش را به بدگویى نسبت به امام حسن (ع) و پدربزرگوارشان امیرمؤمنان (ع) گشود, امام حسین (ع) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاویه بشکند و سزاى ناهنجاریش را به کنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع) او را به سکوت و خاموشى فراخواند , امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت, آنگاه امام حسن (ع) خود به پاسخ معاویه برآمد و با بیانى رسا و کوبنده خاموشش ساخت.
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و وصیت حسن بن على (ع) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین (ع) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گردید.
امام حسین (ع) می دید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام, بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده, سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است و ازاین حکومت پوشالى مخرب به سختى رنج میبرد, ولى نمیتوانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامى پایین بکشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع) نیز وضعى مشابه او داشت.
امام حسین (ع) میدانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پیش از هر جنبش و حرکت مفیدى به قتلش میرساند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پیشه ساخت که اگر برمی خاست , پیش از اقدام به دسیسه کشته می شد, و از این کشته شدن هیچ نتیجه اى گرفته نمی شد.
بنابراین تا معاویه زنده بود, چون برادر زیست و علم مخالفت هاى بزرگ نیفراخت , جز آن که گاهى محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد میگرفت و مردم رابه آینده نزدیک امیدوار میساخت که اقدام مؤثرى خواهد نمود.
و در تمام طول مدتى که معاویه از مردم براى ولایت عهدى یزید , بیعت میگرفت , حسین به شدت با او مخالفت کرد, و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامهاى کوبنده براى او نوشت. معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید, به او اصرارى نکرد و امام (ع) همچنین بود وماند تا معاویه درگذشت ...
یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامى تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند و براى این که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت کند, مصمم شد براى نامداران و شخصیتهاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند.به همین منظور, نامه اى به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که براى من از حسین (ع) بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود به قتلش برسان.
حاکم این خبر را به امام حسین (ع) رسانید و جواب مطالبه نمود.
امام حسین (ع) چنین فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید.
آن گاه که افرادى چون یزید (شرابخوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک که حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمیکند) بر مسند حکومت اسلامى بنشیند, باید فاتحه اسلام را خواند. (زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام, اسلام را از بین می برند.)
امام حسین (ع) میدانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است , اگر درمدینه بماند به قتلش میرسانند, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدینه به سوى مکه حرکت کرد.
آمدن آن حضرت به مکه, همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید, در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت و این خبر تا به کوفه هم رسید. کوفیان ازامام حسین (ع) که در مکه بسر میبرد دعوت کردند تا به سوى آنان آید و زمامدار امورشان باشد.
امام (ع) مسلم بن عقیل, پسر عموى خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفى را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه اى روبرو شد , هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع) با او بیعت کردند و مسلم هم نامه اى به امام حسین (ع) نگاشت وحرکت فورى امام (ع) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسین (ع) کوفیان را به خوبى می شناخت , و بی وفایى و بی دینیشان را درزمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می دانست به گفته ها و بیعتشان با مسلم نمی توان اعتماد کرد, ولیکن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوى کوفه حرکت کند.
با این حال تا هشتم ذیحجه, یعنى روزى که همه مردم مکه عازم رفتن به منى بودند. و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام می خواست خود را به مکه برساند, آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزى با اهل بیت و یاران خود, از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت, یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده, بلکه علیه او قیام کرده است.
یزید که حرکت مسلم را به سوى کوفه دریافته و از بیعت کوفیان با او آگاه شده بود, ابن زیاد را (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران حکومت بنى امیه بود) به کوفه فرستاد.
ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهدید وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت و پس از جنگى دلاورانه و شگفت, با شجاعت شهید شد.(سلام خدا بر او باد)
و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بی ایمان کوفه را علیه امام حسین (ع) برانگیخت و کار به جایى رسید که عده اى از همان کسانى که براى امام (ع) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین (ع) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسین (ع) از همان شبى که از مدینه بیرون آمد و در تمام مدتى که در مکه اقامت گزید و در طول راه مکه به کربلا, تا هنگام شهادت, گاهى به اشاره, گاهى به صراحت, اعلان می داشت که: مقصود من از حرکت, رسوا ساختن حکومت ضد اسلامى یزید و برپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم و این مأموریتى بود که خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیرى خانواده اش اتمام پذیرد.
رسول گرامى (ص) و امیرمؤمنان (ع) و حسن بن على (ع) پیشوایان پیشین اسلام, شهادت امام حسین (ع) را بارها بیان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسین (ع), رسول گرانمایه اسلام (ص) شهادتش را تذکر داده بود و خود امام حسین (ع ) به علم امامت می دانست که آخر این سفر به شهادتش می انجامد, ولى او کسى نبود که در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, یا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را و شهادت را سعادت می پنداشت. (سلام ابدى خدا بر او باد)
خبر شهادت حسین (ع) در کربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بودکه عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته از رسول الله (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن بن على (ع) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند.
بدینسان حرکت امام حسین (ع) با آن درگیریها و ناراحتی ها احتمال کشته شدنش را دراذهان عامه تشدید کرد. به ویژه که خود در طول راه می فرمود: من کان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا.
هر کس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد, همراه ما بیاید.
و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد که حضرتش را از این سفر منصرف سازند. غافل از این که فرزند على بن ابى طالب (ع) امام و جانشین پیامبر و از دیگران به وظیفه خویش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد کشید.

[/SPOILER]


احمد متوسلیان؛ فرمانده بی‎نشان و موسس حزب الله لبنان

نوشتاری که در پیش رو دارید، متنی است از مهندس سعید قاسمی، یکی از همرزمان سردارجاویدالاثر حاج احمد متوسلیان که سال گذشته و در آستانه سالگرد ربوده شدن وی و سه دیپلمات ایرانی در لبنان به رشته تحریر درآمده است. نظر به حضور سعید قاسمی در سالیان پررنج مبارزه از جبهه های کردستان تا جنوب کشور و سپس سوریه و لبنان، در کنار این سردار اسطوره ای جبهه مستضعفین، این نوشتار خواندنی، به دوستداران حاج احمد متوسلیان تقدیم می شود.




يك قوم تو را شهيد مي‌خوانند
يك قوم تو را اسير مي‌دانند

اما چه كنم كه ناجوانمردان مرحوم محمد رضا آقاسی
تصوير تو را زخويش مي‌رانند



اشاره
به‌راستي كه «انتظار» چه سخت است و نيز چشم به راه بودن عزيزي كه حاضري براي ديدنش جانت را هم بدهي. همانند «يعقوب» كه سالها چشم انتظار «يوسف» بود هم به كهف دل و هم به اشك چشم. تو گوئي اين تقدير آدميزاد است، انتظار را مي گويم. چرا كه خداوند قامت دين و عزت بندگانش را بر قيام مومنین و منتظران استوار كرده است و ذلت شان را در قعود، ودر اين ميان ناب ترين مكتب وحي (مذهب اهل بيت(ع)) را به‌درستي «مذهب انتظار» ناميده اند. مذهبي كه پيروانش را يعقوب وار به چشم انتظاري «يوسف زهرا» فراخوانده اند. و از ميان يعقوبان زمانه پر بلاي ما كه به ابتلاي فراغ يوسفشان آزموده شدند يكي هم يعقوب داستان ماست.
26 سال بود كه حاج غلامحسين هر روز كه براي نماز صبح برمي‌خواست، نمازش را به اين اميد اقامه مي‌كرد شايد كه امروز چشمش به جمال برومند فرزندش و قامت رشيدش منور گردد. 26 سال بود كه حاج غلامحسين صاحب قنادي متوسليان هر روز به اين اميد كه امروز شيريني رهايي پسرش را خواهد پخت، كسب روزانه‌اش را آغاز مي‌كرد. 26 سال بود كه حاج غلامحسين اميد آن را داشت كه امروز ديگر خبر آزادي فرزندش را به مادر احمد خواهد داد و او را از انتظار خواهد رهانيد.
زمزمه هر روزه حاج غلامحسين در اين 26 سال با خود اين بيت حافظ بود كه:
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور

26 سال كه براي او 26 سال حسرت بود، رنج بود، آب شدن بود، 26 سال سوختن و دم برنياوردن و 26 سال داغ فراغ فرزند بر دل. 26 سالي كه شاه بيت دعاهاي شب و روز پدر اين بيت بود كه:
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست، هر كجا هست خدايا به سلامت دارش
فرزندي كه 26 سال پيش براي اداي تكليف و مأموريتي كه ولي امر زمانه، انقلاب و نظام بر دوشش نهاده بود و به منظور جهاد با فرزندان صهيونيست آل يهودا و دفاع از مردمان مظلوم و رنج ديده سرزمين سدر و سلام رنج هجرت و جهاد و نيز اسارت را به جان خريد. هجرتي بي‌بازگشت توأم با 26 سال بي خبري از سرنوشت او و همرزمانش. هجرتي براي جهاد كه ثمره بزرگي بر جاي نهاد. رويش شجره طيبه مقاومت اسلامي در خاك سرزمين سدر و سلام، شجره اي طيبه كه ثابت كرد خانه غاصبين قدس از لانه عنكبوت هم سست تر است.
احمد اگرچه نيامد اما حاج غلامحسين رفت. حاج غلامحسين در اين 26 سال هم‌چون پروانه در شعله‌هاي آتش اشتياق وصل احمد سوخت تا به مقام فناء رسيد و اگرچه به وصل احمد نرسيد اما به وصل خداي احمد رسيد و اين چنين شد كه «حاج غلامحسين متوسليان» در شب شانزدهم خرداد ماه 1387 دعوت حق را لبيك گفت و به ملكوت خدا پيوست.
داستان يوسفان گمگشته سرزمين ما هنوز به سرانجامي نرسيده است و پدراني «يعقوب وار» چشم انتظارند آنچنان كه گاه اين چشم انتظاري با ملك مرگ پيوند مي خورد و بوي پيراهن به جای عطر ياس به بوي كافور تبديل مي شود. سالگرد اسارت 4 ديپلمات، بهانه‌اي شد تا ديگربار خاطره شير در زنجير، حيدر كرار رزمندگان صف‌شكن سپاه خميني(ره)، علمدار رشيد تيپ خيبرشكن 27 محمد رسول‌الله(ص) و فاتح خرمشهر، «حاج احمد متوسليان» از بايگاني به‌در آيد. همو كه اگر اميرمؤمنان در وصف «مالك اشتر نخعي» سردار بي بديل سپاهش فرمود «انه سيف من سيوف الله» هم بر اين قياس مي‌توان احمد را نيز «شمشيري از شمشيرهاي خميني» انگاشت. مرد غريبي كه هنوز از يادها نرفته است با آنكه تا هم امروز پيش از 9826 روز از اسارت‌اش در دستان فرزندان صهيونيست آل يهودا مي‌گذرد. مردي كه كافي بود تا فقط يكبار طعم هم‌نفسي با او را چشيده باشي تا حلاوت آن هم نفسي مانع از آن شود كه او را از لوح ضميردلت پاك كني و بر آن باشي، تا حلاوت يادش را هماره با خود داشته باشي و نه يادش را، كه صلابتش را، مهر و عطوفتش را، چشمان نافذ و پر از شرمش را، تدبير و درايتش را و مهمتر از همه ولايت پذيريش را.
اين نوشتار در حكم «يادكرد» و غبارروبي از ياد و خاطره حاج احمد متوسليان است. مردي كه به شهادت كارنامه عملياتي و جهادي‌‌اش، به مثابه زبده‌ترين و نخبه‌ترين فرمانده عملياتي و رزمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تا مقطع اسارتش توانست تيپ تازه تأسيس «محمد رسول‌الله (ص)» را به مرتبه و مقام زبده‌ترين و برترين يگان رزمي سپاه پاسداران بركشد و اين جايگاه را طي 2 عمليات غرورآفرين «فتح‌المبين» و «الي‌بيت‌المقدس» تثبيت نمايد. مردي كه با چنين كارنامه درخشان و بي نظيري در عداد بي‌ادعاترين و متواضع‌ترين فرماندهان جنگ قرار داشت و به چيزي جز اداي تكليف و اجراي امر ولي تا پاي جان نمي‌انديشيد.
اين قلم مناسب ديد در سالگرد اسارت احمد و در پاسخ به روايت مغشوش، نادرست، تجديدنظرطلبانه و شبهه افكنانه يكي از نامزدهاي انتخابات دهم رياست جمهوري كه از قضا خود در آن زمان از مسئولين ارشد اجرایي كشور و دست اندر كار آن قضايا بوده است، يك‌بار براي هميشه اين مهم را به انجام رساند. حقيقت احمد متوسليان و حركت ولایي و ايماني‌اش و نيز حقيقت امامِ احمد تابناك‌تر و تابنده‌تر از آنست كه مغرضان و كج انديشان بتوانند در پي تكذيبش بر آيند كه « شجره طيبه» اي را ماند كه «اصلها ثابت و فرعها في السماء».

ادامه دارد

جدول | مرور سریع بيانات امام خامنه ای در سفرشان به خراسان شمالی

به مناسبت سفر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به استان خراسان شمالی پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR «مرور سریع» بیانات ایشان را در اختیار كاربران خود قرار می‌دهد.

روزنگار سفر امام خامنه ای به خراسان شمالی

☀سفر امام خامنه ای به خراسان شمالی به روایت تصویر☀