استرس

استرس و دلشوره

انجمن: 

باعرض سلام وخسته نباشيد..
من يه جوان 27 ساله هستم و20 روز است كه پسرم متولد شده است..حدود37روزپيش يه خوابي ديدم وخيلي ترسيدم. از همون موقع استرس ودلشوره دارم كه مبادا قرار است اتفاقي براي من يا اطرافيانم بيفتد. ولي باتوجه به احاديث ائمه وكتب تعبير خواب ميدانم كه اين خوابها گمراه كننده است ولي همچنان دلشوره دارم و اعصاب راحتي ندارم. به اعتقاد خودم ايمانم به خدا ضعيف شده است. لطفا منو راهنمايي كنيد تا ايمانم به خدا تقويت شود و اين افكار از ذهنم بيرون برود. باتشكر

اضطراب، استرس و نا امیدی

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام و عرض ادب
خسته نباشید.
من دختری 20 سال هستم ک فوق العاده ناامیدم واززندگی خسته وهمه زندگیم استرس واضطرابه.
واقعا ب نهایت خستگی رسیدم نمیدونم چرافرجی نمیشه کگه خدانگفته وقتی صبرتموم شه فرج میرسه؟این ی حدیث معروف ازامام صادقه.امامن خیلی وقته ب نهایت بی صبری وبی تابی رسیدم.پس چرااتفاقی نمیفته؟غیرازاینه ک خدانمیخواد؟

پارسال من خواستگاری داشتم ک اول خودم رد میکردم ونمیخواستم سنی هم نداشتم اما خانوادم خیلی اصرارداشتن وهمینطورخانواده خودش وخیلی برنامه هاروترتیب دادن ک من بهش علاقه مند شم وقتی من علاقه مند شدم همه کنارکشیدن ومن واقعاخیلی اذییت شدم بعد ازون ی خواستگارخیلی سمج داشتم به خیال اینکه میتونم شخص مورد علاقم روفراموش کنم، بله گفتم اما طرفم شیاد ازآب دراومد وهمه چیزخیلی بدترازقبل شد وحتی کار ب جایی رسید ک نزدیک بود ازدانشگاهم اخراج شم وهمه کسایی ک نسبت بهم حسادت میکردن یادشمنی ای داشتن تو اون شرایط ضربشونو زدن و شرایطم خیلی بدشده بود.
بعدازاون هم تهدیدای اون شروع شد وهرچند ما درظاهراهمیتی نمیدادیم ک نتونه باج بگیره اماهمه وجودم استرسه.از اون طرف خانوادم اصلا درکم نمیکنن و یک درصد فکر نمیکنن خودشون مقصربودن وچ ظلمی ب من کردن ومن تو همه اتفاقایی ک افتاد ازشون کمک خواستم اما خواهروبرادرام سرگرم زندگی خودشون بودن وپدرم بخاطرشغلش سرش خیلی شلوغه ومادرم بیشتر ب بقیه کارا ومشکلات خواهرم وبرادرام میرسید واکثرا وقتی برای من نداشت همیشه تنها بودم.
وقتی همه چیزخراب شدم هم فقط با سرزنش وکنایه و...همه چیزو بدتر کردن و ی نفرحاضر نشد ب حرفام گوش بده.بعد ازاون هم خواهرم بیماری ای گرفت ک هیچکدوم از پزشکان قادرب درمانش نشدن وزن برادرم ام اس گرفت وهمه بیمارستان بودن ومن باروحیه خرابی ک داشتم تمام کارهاروانجام میدادم ازآشپزی وخرید وشستن لباس وبقیه کارای مردونه... .این سه ماه استراحت تابستان من بود ک بجای استراحت روحی وفکری همه چیز بدترشده بود.
تااینکه نامادریم اعتراف کرد ک جادوگری وجن گیری کرده ک ما ب این مشکلات دچارشیم وماهرکاری کردیم اوضاع درست نشد وروز ب روز بدترشد وهمه ما دچارعذاب بودیم.حالا من روحیم خیلی خرابه نمیتونم اصلا آروم باشم باکوچکترین چیز میریزم بهم وحالم خرابه خیلی احساس تنهایی میکنم بخصوص ک توخونه اوضاع خوبی نداشتم والان توخوابگاه هم اتاقی بد دارم واینجا هم آرامش ندارم.موقعی ک تازه زندگی من بهم خورده بود،خانوادم مخصوصا مادرم خیلی منو سرزنش میکردن ومیگفتن خدا بهت خشم کرده دیگه ازت ناامید شدم و...حضرت معصومه ازت بدش میاد و امام رضا ازت عصبی وناراحته وخداخیلی بهت خشم داره نمیبخشتت و...برو ی دعایی کن بلکه عذابی سرت نیاد وخیلی حرف های داغون کننده این مدلی واینکه مگه هولکی بودی؟انقدرعجله داری؟دلت وهرمیخواد؟
یادشون رفته بود ک من اصلا نمیخواستم ازدواج کنم واوانا بودن ک ب زور میخواستن منو راضی کنن وحالا چ حرف هایی ک باید میشنیدم وچقدرتحقیرمیشدم و دم نمیزدم.علنا هم میگفتن تو مهم نیستی انقدرمشکل دارم وقت ندارم ب تو گوش کنم.واقعا دلم میخواست بمیرم.تاقبل ازاینکه منو ازخدا ناامید کنن فقط همه سختی هارو ب امید خداتحمل میکردم ودلم خوش بود ب اینکه خدایی هست.امام بعدازاون همون ی ذره دلیلی هم ک برای زندگی داشتم ازبین رفت.
حالا اصلا نمیتونم ب خدااعتماد کنم خیلی ازش میترسم ونمیتونم باهاش راحت باشم ازائمه خیلی میترسم ازشون ناامیدم ازخداناامیدم وبهم میگن اینجوری نگو خدابهت خشم میکنه کفرنگو یعنی بازم کسی نیست ازمهربونی خدا بهم بگه...بازم کسی نیست ی کم امید بده
فقط مادرم سعی میکنه حرف ها وباورهایی ک ب من قبولوند ک خدا با من اینجوریه رو برطرف کنه ک حرفاش اثرخودشو گذاشته ومن دیگه نمیتونم اون رابطه قبلی ک هیچ درحد ی بنده معمولی باخدا داشته باشم واین فوق العاده منو رنج میده اززندگی وجوونیم ک خوشی ای ندیدم وهمش رنج بود این مدلی هم ک راجع ب خدا برای من گفتن حتما بعد اززندگی پردرد ورنج اینجا باید اون دنیا هم بسوزم.بازم میگن بخاطراین ناامیدی واین افکارت حتما خداهم جوابتو نمیده.خب اگر خدا وقعا مهربونه ک باید خودش ی جوری کمکم کنه وآرومم کنه چون بایدبفهمه ک این مدلی فکرکردن دست خودم نیست وقتی میبینه هرکارمیکنم بیشترازاین نمیتونم خودش باید ی کاری برام بکنه وآرومم کنه ذهن ودلم رو ازاین ناامیدی بیرون بیاره وبهم بقهمونه چقدردوسم داره.پس یعنی واقعا ازم روبرگردونده ک کاری نمیکنه؟
دیگه وقتی میرم حرم حضرت معصومه اصلا مثل قبل نمیتونم باخانم ارتباط برقرارکنم دیگه اصلا نمازهام بهم حسی نمیده همش ازشون میترسم ودیگه دلم میخوادارتباطمو کم کنم ک کمترخجالت بکشم واذییت بشم واین خیلی منو رنج میده ک بخوام ازخدا وائمه وحضرت معصومه ک توغربت بهش پناه بردم وامام رضایی ک واقعا عاشقشم دوری کنم واینجوری باشم ومیگم چرااوناکاری نمیکنن اونا ارومم نمیکنن؟منو ب سمت خودشون نمیبرن؟

با تشکر ازشما

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

رهایی از استرس با قرص و دارو

انجمن: 

به نام خدا

موضوعی که میخوام در موردش صحبت کنم در مورد برادر من هست ، این موضوعی که میخوام ازش بگم بسیار زیاد بر زندگی ایشون تاثیر گذاشته و زندگی برادرم رو با مشکل رو برو کرده .

میخوام از اینجا شروع کنم که داداش من در ابتدایی و راهنمایی که تحصیل میکرد مشکل زیادی نداشت به دبیرستان که رسید مثل این بود که بسیار زیاد با استرس و اضطراب رو برو میشد

و خب از استرس و اضطراب حتی نمیتونست درس بخونه ، تپش قلب میگرفت و ... اخلاقش هم در خونه به شکلی هست که بسیار پرخاشگر هست و ما فکر میکنیم این بخاطر استرسش هست و مراعاتش میکنیم .

مادرم برای رفع این مشکلات برادرم که نمیتونست درس بخونه و استرس زیادی داشت همیشه به پیش دکتر رفته دکتر هم قرص های ضد اضطراب و ضد افسردگی و ضد استرس داده بهش
مثل پروپرانول و پوکساید و آلپرازولام و سیتالوپرام . شاید این استرس باعث افسردگیشم شده بوده که دکتر این قرص هارو بهش دادن.

اولا که بعد از گذشت مدتها بعد از مصرف قرص ها ما دیدیم داداشم بدتر شد و بهتر نشد . پرخاشگری همچنان ادامه داره و استرس هم بسیار و کلا الان دیگه مدرسه نمیره ،، پیش دانشگاهیه ،

الانم میبینم داداشم هم قرص مصرف میکنه هم داره همش توی وضعیت بدی هست .همش استرس ، استرس اجتماعی هم داره فکر میکنم ، استرس حضور توی جمع

حالا نظر شخصی من این هست که این قرص ها مثل مسکن هست و باید داداش من یه جا بره مشاوره و باهاش صحبت بشه کاملا تا این مسائل رفع بشه براش ، من فکر میکنم قرص اصلا فایده ای نداره
و مثل مسکن هست ،
حالا شما مشاور محترم شما بفرمایید ما باید چیکار کنیم ؟ مادر من ، من هرچی بهش میگم داداشم رو ببریم مشاوره باهاش حرف بزنه میگه نه این وضعش خیلی خرابه باید قرص بخوره تا خوب بشه
ازتون خواهش میکنم اگر شما هم نظرتون مثل من هست شما اینجا جوابی برای مادرم بنویسید که ایشون رو به مشاوره ببرن و این قرص هارو بعد از رفتن به مشاور اگر صلاح دیدن بخورن. این قرص هارو مثلا رفتن پیش دکتر گفتن اضطراب داره استرس داره افسردگی داره به این شکل دکتر تجویز کرده ، دکتر که نمیتونه بفهمه داداش من مشکلاتش چی هست ، و حتی این قرص ها که مشکلاتش رو حل نمیکنه ،
درست نمیگم ؟

قرص و دارو واقعا مشکل استرس و اضطراب و افسردگی رو میتونه حل کنه ، یا به عنوان مسکن هست ؟

ازتون خواهش میکنم کمک عملی بفرمایید تا یک انسان رو به زندگیش برگردونیم ، داداش من واقعا از زندگیش دیگه افتاده و هیچ راهی دیگه پیش روش نیست ،
ممنون

دانستنی های مهم در مورد استرس

انجمن: 

هانس سلیه که برخی او را پدر پژوهش در مورد استرس می دانند،در کتاب معروف خود(استرس زندگی)،استرس را این گونه معرفی می کند:«استرس،واکنش نا معین انسان در مقابل فشار است»
در حقیقت استرس واکنش فیزیولوژیک بدن در مقابل هرگونه تغییر،تهدید،یا فشار بیرونی و درونی است که به بدن ما وارد می شود و تعادل روانی ما را به هم می زند.
استرس در حد بسیار کم مفید است چون نه تنها باعث به وجود آمدن علاقه و انگیزه در زندگی ما می شود،بلکه در اقدام فعالیت های مهم دقت و اعتماد ما را نیز افزایش می دهد.
کسانی که دچار استرس شدید هستند و یا بعبارتی شخصیت استرسی دارند،و نمی توانند تعادل خود را حفظ کنند و از این حالت اذیت می شوند باید برای مقابله با آن تدابیری بیاندیشند،چرا که کوتاهی و بی اهمیتی به این موضوع باعث شدیدتر شدن مساله خواهد شد،و عوارض شدید جسمی را بتدریج مشاهده خواهند کرد.
هر عامل و مشکلی که اتفاق می افتد،باید بررسی شود،در مورد استرس عواملی دخیلی هستند که شخص برای اینکه بتواند به راحتی با آن مقابله کند و به یک حالت نرمال و طبیعی برسد،لازم است نخست عوامل استرس را شناسایی کند.

برچسب: 

چکار کنم تا استرس نداشته باشم؟

عرض سلام وخداقوت به همه دوستان:Gol:

align: right


وقتی استادمنوبرای ارائه یاجواب دادن درس صدامیکنه که بیام جلوکلاس صدام میره رو ویبره.:Ghamgin:
align: right

[TR]
[TD] بدجوراسترس میگیرم.حتی وقتی که اصلانگران نمره نیستم.حالادانشگاه کلاساپسرهم داره اماوقتی دبیرستان هم بودم وهمه دخترودبیرخانم بودندبازم استرسوداشتم.
align: right

[TR]
[TD]
استرسم ربطی به بلدبودنونبودن یانمره نداره.کلاهمینکه میرم جلوارائه بدم قلبم تندمیزنه وگرماوجودمومیگیره وصدام میلرزه.اگه راه حلی دارین لطفابگین چون امروزم رفتم جلوکلاس وصدام لرزیدکه استادگفت چیزی نیست اروم باشین واسترس نداشته باشین.:Ghamgin:

یاموقع امتحان رانندگی.دفعه اول که نشستم پشت فرمون که (اقاپلیسه)ازم

امتحان توشهری روبگیره بقدری استرس داشتم که وقتی دروبستم هرچی دنبال کمربندمیگشتم دیدم نیست:Gig: که بعدمتوجه شدم دروکه بستم رفته بیرون در:khandeh!:بعدم ماشینوهرکارکردم روشن نشد:Ghamgin:موقع تمریناخوب بودم اماموقع امتحان استرسم زدخراب کرد:Narahat az:

جلودوستام وفامیل مشکلی ندارم وصدام موقع حرف زدن نمیلرزه:ok:

یکبارتودانشگاه ارائه دادم :Sokhan:صدام لرزیدومتوجه شدم پسرامیخندن:Narahat:

من راحت میرم جلوکلاس تاارائه بدمو...اماصدام خراب میکنه:Ghamgin:

اگه راه حلی داریدلطفابگید(البته جناب دکترگفتن قرص بخورم)



[/TD]
[/TR]

[/TD]
[/TR]

برچسب: 

استرس بسیار شدید و عجیب!

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام
فردی هست که یک ماه میشود که دچار استرس شده و وقتی استرس میگیرد علائمی مانند:عرق زیاد، لرزیدن دست ، اسهال،دل درد،ونفخ میگیرد و حالش خیلی بدمیشود
از وقتی استرس گرفت که امتحان داشت و الان هم که امتحانهاشو داده سرکلاس که میرود فقط 10 تا15بعدش حالش بدمیشود و میرود دستشویی.
دکترهم نمیره اگه یک داروی گیاهی و....میدانید لطفاراهنمایی کنید.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:


وقتی که دچار استرس میشم چگونه آروم بمونم؟

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

من همیشه از موقعیت هایی که برام ایجاد اضطراب می کنه یا انجامش رو در توان خودم ندیدم اجتناب می کردم. با این حال اگه برای کاری وقت به اندازه کافی نداشته باشم، یا حتی میزان وقت به حد کافی باشه ولی وقت اضافه نداشته باشم، دچار چنان استرسی میشم که نمی تونم از پس اون کار، هرچند که خیلی ساده هم باشه، بر بیام و تنها در صورتی به آرامش می رسم که کلا قید اون کارو بزنم. با یکی از کارشناسان آنلاین صحبت کردم، نظرشون این بود که به خاطر کمالگرایی نمی تونم کارامو انجام بدم. انکار نمی کنم که تا حدی کمالگرا هستم، ولی فکر می کنم علت این موارد کمالگرایی نباشه، چون بحث انجام شدن یا نشدن اصل کار مطرحه نه کامل انجام دادنش و خودم هم انتظار ندارم که کار عالی یا کاملی رو تحویل بدم، فقط می خوام بتونم تحویل بدم.

البته این موقعیت زیاد برام پیش نیومده، علتش هم اینه که خودم همیشه ازش اجتناب کردم. ولی اون چندباری هم که اتفاق افتاده کاری از پیش نبردم.

دانلود -استرس

انجمن: 

استرس و اضطراب با هم تفاوت ها و همپوشی هایی دارند
براي مطالعه بيشتر مقاله زير را دانلود كنيد