ازدواج بدون علاقه

آیا عشق بعد از ازدواج به وجود میاد؟

سلام
من دختری ۲۴ ساله هستم ، تقریبا دو سالی میشه که یه خاستگار از آشنا های دور دارم
که خیلی پسر خوبی هستش ، از لحاظ اخلاق و خانواده و ...
تقریبا از همون بچگی میشناسمش ، اما هیچوقت بین من و ایشون هیج حسی نبود هیچی ، کلا از طرز فکر و نحوه برخورد و رفتار کردنش خوشم نمیاد . اصلا نمیتونم به عنوان همسر قبولش کنم
خانواده خیلی بهم گیر میدن که حتما قبول کنم حتی پدرم یه دو هفته میشه که خیلی سر سنگین باهام برخورد میکنه ، حتی چند بار بین منو پدر و مادرم یه دعوای اساسی شد ، همش میگن بعدا عشق به وجود میاد .
من موندم چیکار کنم لطفا فورا راهنمایی کنین

ازدواج منهای علاقه

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

[=&amp]بسم الله الرحمن الرحیم

[/]



[=&amp]من خانمی 38 ساله هستم و شوهرم 39[/][=&amp] سال

11سال پیش با عدم علاقه وحتی تنفر ازدواج کردم (فقط بخاطرتطابق عقیدتی سیاسی وتحصیلی )و به توصیه مشاور که علاقه خواهد آمد [/]



[=&amp]بعد از ازدواج هم علاقه ایجاد نشده است[/]



[=&amp]یعنی هیچ حسی به او نداشتم و اصلا احساس جنس مخالف به اونداشتم وهیچگونه تمایلی به او نداشته ام [/]



[=&amp]وخصوصیا ت ظاهری او مورد نفرتم بود قیافه رنگ پوست صداش طرز حرف زدنش لهجه اش طرز ایستادنش راه رفتنش کله ی کوچیکش نگاه فاقد علاقه اش !. . .[/]



[=&amp]الان متوجه شده ام که ناقل تالاسمی هم هست[/]



[=&amp]غیر از آن هردو عینکی هستیم [/]



[=&amp]وغیر از آن همه فامیلش قند دارند[/]



[=&amp]مشکلی که واقعا وجوداره اینه که عدم علاقه باعث شده :[/]



[=&amp]
1-من تا به حال نتوانسته ام از او تمکین کنم ودوشیزه ام(شاید اوهم مشکل داشته باشد اما مشکل واقعی احساس خودمن نسبت به اوست )
چون برسر دوراهی ام
وبه تغییر احساسم در مورد اومطمئن نیستم (واین یعنی زندگی بی حاصل!)[/]



[=&amp]وده سال است صبر کرده ام درست نشده ام [/][=&amp]وچنین ریسکی نمیکنم[/]



[=&amp]2- صبح تا شام دست ودلم به کاری نمیرود و در هیچ کاری موفق نمیشوم در واقع عمرم به نشستن و بی کاری وبی هدفی داره تموم میشه [/]



[=&amp]در حالیکه من حدود 110 اختراع ثبت نشده دارم که باید دنبال اینها را بگیرم یا شوهرم کمکم کند [/]



[=&amp]که او هم میگوید اول بچه!!

[/]



[=&amp]3- در اثر عدم تحرک وفکرو غصه کبدم در این جوانی چرب شده است وسلامتی جسم وروح من در خطر است [/][=&amp]
اما من هنوز در ذهنم اورا قبول نکرده ام[/]



[=&amp]شاید بپرسید آیا اوبه شما علاقه دارد یا خیر

[/]



[=&amp]من نمیدانم [/]



[=&amp]فقط میدانم اگر علاقه داشت در نگاهش پیدابود اوهم بیچاره انگار به توصیه ی کسی بامن ازدواج کرده [/]



[=&amp]من ازکسی شاکی نیستم [/]



[=&amp]در نگاهش تمنایی نبوده هیچی نبوده [/]



[=&amp]یعنی اصلا اوایل ما نگاه نمیتوانستیم به هم بکنیم [/]



[=&amp] او که نگاهش را تا چن سال پیش از من میدزدید [/]



[=&amp]حالام که نگاه میکنه نگاهش مثل نگاه کنجکاوی است مثلا [/]



[=&amp]یعنی محبتی توش نمی بینم شوقی تاحالا در نگاهش ندیده ام [/]



[=&amp]حتی ما دوسه سال اول نمیتوانستیم با هم حرف بزنیم [/]



[=&amp]کلی برنامه میریختم که فلان جمله را بگم ولی مگه میتونستم ؟؟؟[/]



[=&amp]همون اول دیدارکه همه ی نقشه هام به آب میرفت اصن تموم انرژیمو ازدست میدادم ونمیتونستم باهاش حرف بزنم مگر به ضرب و زور نثر مسجع !!![/]



[=&amp]از نظر حرف زدن من دیگه راحت با او حرف میزنم [/]



[=&amp]اما اون هنوز با تصنع وادا ی بچه ها را در آوردن با من حرف میزنه[/]



[=&amp] دوران عقدو سالهای اول روابطمان بسیار سرد وسنگین بود وتقریبا [/][=&amp]هیچگونه رابطه ای نداشتیم گویا نامحرم !شاید باورتون نشه اما اگه خطبه برای ما نمیخوندند هم هیچ گناهی انجام نشده بود[/]

[=&amp]واقعا نمیدانم ادا در می آورد و فکر میکرد من اینجوری دوس دارم؟ که ادای آدمهای دختر ندیده رو در بیاره ؟[/]



[=&amp]درسته من اولین جلسه ی محرم بودن اونو تحویل نگرفتم اما چرا برادر من وقتی کسی رو میخاد اگه دختره با سم اسب هاش روی او رژه بره بازم همونو میخاد اما درمورد بنده یه برخورد اولیه باعث یک عمر سردی بشه نه من باور نمیکنم [/]



[=&amp]اگر مرا دوست میداشت ذوق میکرد که باهم جایی برویم [/]



[=&amp]اما وقتی من کلاس داشتم و باید میرفتم خونشون زورش می آورد که بیاد دنبالم[/]



[=&amp]ازهمه تابلوتر ماه مثلا عسل بود که ما برای عروسی رفتیم مشهد خب بازم که خواهر برادر بودیم از اونم غریبه تر [/]



[=&amp]اما وقتی در خیابان کنار هم راه میرفتیم هی میگفت چرا تنه ات به من برخورد کرد زشته تو خیابون ! اون طرف تر راه برو منم با زبان بی زبانی میگفتم تو کوچه که زشته تو خونه هم زشته؟[/]



[=&amp]یا اینکه از باب الجواد وارد می شدیم و تا بست شیخ بهایی میرفتیم میگفت : خب شما برو خودت زیارت کن منم خودم !!!ااااا[/]



[=&amp]واصلا از با من بودن لذت نمی برد [/]



[=&amp]نه اینجا ونه هیچ جای دیگری[/]



[=&amp]چرا راه دور برویم ؟ [/]



[=&amp]تا به حال شده یه عدد هدیه ارزان قیمت برا من بگیره ؟بذاره تو کاغذ کادو نه نشده ![/]



[=&amp]روز مادر؟ نه[/]



[=&amp] در حالیکه سخت مصر هست که یه کادوی درس و حسابی برای مادرش بخره [/]



[=&amp]وبین مادر من ومادر خودش هم فرق میذاره ومیگه "توومنی نکن !" حسودی نکن[/]



[=&amp]روز تولد م هدیه خریده ؟؟نه!نخریده تاحالا[/]



[=&amp]در حالیکه من همیشه براش هدیه میخریدم وجبران نمیکرد[/]



[=&amp] ولی وقتی خواهرش براش هدیه خرید گفت باید جبران کنم [/]



[=&amp]گفتم هدایایی من میدمو جبران نمیکنی؟[/]



[=&amp]ایشان بسیار بلد هست که برای نخبگان عضو مرکز فرهنگی چه هدیه ای بخرد چه کادویی بگیرد وچگونه بدهد آدم حظ میکنه[/]



[=&amp]چرا فقط یه بار از مشهد برام سوغاتی آورد همین والسلام ولی فقط اوون نبود که بد بود خود منم بودم که بد بودم وهمین سوغاتی را که آورد جلوی همه باز نکردم وبه آن افتخار کنم اصن خود منم انگار یه چیزیم بود[/]





ادامه در پست بعدی ....