اختلاف معیارها در ازدواج

اختلاف فرهنگی در ازدواج

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:


با عرض سلام و خسته نباشید

من پسری هستم 25 ساله و الان دانشجوی ارشد هستم.
بعد از تموم شدن دوره کارشناسیم مشغول کار شدم و از همون بازه به فکر ازدواج هم بودم و البته توی دوران کارشناسیم هم خیلی دوست داشتم ولی با مادرم که مطرح کردم بهم گفت که هنوز دستت توی جیب بابات هست و زوده برات و منم قبول کردم و همین شد برام انگیزه که زودتر خودم رو جمع و جور کنم و دنبال کار بگردم و ... .
بعد از فارغ التحصیلی و بعد از حدود 1 سال که کار میکردم یکی از دوستان طلبه که توی یکی از سایت های مذهبی دوست شده بودیم بهم یه خانومی رو پیشنهاد داد از همون سایت که منم بدم نمیومد و ایشون رو حداقل 5-6 سال به صورت مجازی می شناختم. بنابراین با خانواده مطرح کردم که بخاطر شغل پدر دختر خانوم این گزینه سریع رد شد و منم چیزی نگفتم. و البته تا حدی ناراحت هم بودم که چرا خانواده خودم دست به کار نمیشن برام.
در مورد خونواده خودمم بخوام توضیح بدم ، ما یه خونواده مذهبی هستیم که مامان و بابام جفتشون معلم بازنشسته هستن.
بعد از این داستان من خودم باخودم فکر کردم که باید جدی تر باشم و اول رفتم دنبال معیارهای انتخاب همسر و ... که نتیجه اون شد نوشتن معیار ها و فکر کردن درباره همسر آینده. که بیشتر معیارهام به موارد اخلاقی اعتقادی ختم میشدن. و همینطور برای خودم از بین اطرافیانم دنبال کیس مناسب مطابق با معیارهام می گشتم.
بعد از اون، سال بعدش من ارشد قبول شدم و دانشگاه رفتم.
بعد از حدود یکی دو ماه از ترم جدید یکی از خانم های کلاس رو دیدم که با تعاملی که با هم داشتیم (چون استاد راهنمای ما یکی بود بیشتر با هم در ارتباط بودیم) ، بنظرم اومد که ایشون میتونن کیس مناسبی باشن و با معیارهایی که در نظر داشتم میخوندن. همین باعث شد که بیشتر بهش نزدیک شم و با هم بیشتر ارتباط داشته باشیم، هرچی بیشتر می شناختم و به جنبه های رفتاریش فکر میکردم بیشتر ازش خوشم میومد.بعد از یه مدت وابستگی شدیدی هم بین ما بوجود اومد که تا الان هم که تقریبا دوسال میگذره وجود داره و بیشتر هم شده. حدود دو ماه بعد از آشناییمون و ذوق من در مورد کیسی که انتخاب کرده بودم این مساله رو با مادرم مجددا در میون گذاشتم و قرار شد بیان ایشون رو ببینن. که همین کار حدود دو ماه بعد انجام شد (شهر دانشگاهم با شهر زندگیمون متفاوته) و توی این مدت ما بیشتر به هم وابسته شدیم.
وقتی که مادرم با ایشون دیدار کردن، مادرم سوالاتی پرسید که نهایتا مادرم ایشون رو نپسندیدن. لازم به ذکره که حانواده ایشون روستایی هستن و در یکی از استان های همجوار ما زندگی میکنن. بیشترین دلیل مخالفت مادرم هم همین مورد بود. اما من که از معیارهام و ایشون مطمئن بودم کوتاه نیومدم و برنامه میریختم که این فرصت رو از دست ندم. رابطه ما همینطور ادامه داشت و در این حال بازم خانواده من هیچ کاری برام نکردن که این منو ناراحت میکرد و از طرفی هم چون با ایشون در ارتباط بودم عمق رابطه ما بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه دوباره بعد از مدتی حرفشو پیش کشیدم و بازم مخالفت شنیدم.

یکی دوبار مشاوره هم رفتم که با توضیحی که دادم، یه حدیث از امام صادق (ع) که میفرمایند : «با زنی که خودت مایل هستی ازدواج کن، و زنی را که پدر و مادرت [بدون رضایت تو]انتخاب کرده اند، رها کن.» رو بهم گفتن و گفتن که سعی کن با نرمی خانواده ت رو راضی کنی و نتیجه این مشاوره باز با مادرم که مطرح کردم و بهم گفتن که با همه این چیزایی که میگی بازم ما راضی نیستیم ، حالا میخوای چی کار کنی؟
بعد از این جریان که حدود 9 ماه از اشنایی ما میگذشت دوباره به خانواده گفتم و اصرار کردم که به خانه دخترخانم برویم که نهایتا قبول کردن و خود این رفتن هم حدود 5 ماه بعد بود. بعد از اینکه به خانه ایشون در روستا رفتیم، مادرم با دیدن خانواده ایشون راضی شدن ولی پدرم همچنان ته دلش راضی نبود و گفت که مشاوره پیش از ازدواج برید و ببینیم نظر مشاور چی هست و هر چی مشاور گفت. ضمن اینکه در همون جلسه قراری هم گذاشته شد که خانواده ایشون هم به خانه ما بیان برای آشنایی بیشتر و ... .
بعد که از خانه ایشون برگشتیم رفتیم جلسات مشاوره که اونجا به ما کتابی رو معرفی کردن و آزمون شخصیت گرفتن و ... و بعد از 4 جلسه مشاوره، نکاتی که لازم بود رو بهمون گفتن و مورد ما رو تایید هم کردن و گفتن مشکلی نیست ان شاءالله. و در جلسه بعد مشاوره من پدر و مادرم رو هم آوردم و نتیجه با اونها هم در میون گذاشته شد و تصمیم گرفته شد که ما به مدت 6 ماه نامزد باشیم که نگرانی پدرم رفع بشه بابت نارضایتی که داشتن و بعد از 6 ماه هم عقد.

یکی دو هفته بعد خانواده ایشون اومدن خونه ما و اینجا کلا ورق برگشت! بعد از این جلسه مادرم باز به شدت مخالفت کرد، پدرم هم همینطور که همین ها باعث دعوا و مشاجره و دلخوری هم بین خودمون توی خانواده شد و قضیه نامزدی هم منتفی. و مهمترین دلیلشون هم سبک زندگی اونها و سطح تحصیلات پدر و مادر ایشون و اختلاف فرهنگی بود. که این داستان برای حدود 3-4 ماه قبل هست و تا الان که دارم اینو مینویسم چندین بار دیگه هم با پدر و مادرم مشاجره داشتم و بهم میگن که ما به هیچ وجه راضی نمیشیم و امکان پذیر نیست.
اینو هم در مورد ایشون و خانواده شون بگم که ایشون خودش الان اصلا سبک زندگی روستایی نداره (از راهنمایی به اینور کلا توی شهر زندگی کردن) و خانواده منم اینو قبول دارن اما در مورد خانواده ایشون سخت گیری میکنن و میگن اختلاف فرهنگی زیادی داریم و نمیشه!
اینو هم اضافه کنم که در جلسات مشاوره ای که ما رفتیم همین بحث اختلاف فرهنگی و سبک زندگی، محل زندگی نهایی ما و تقریبا همه مواردی که احتمال میرفت مشکل زا باشه هم مطرح شده بود و روش بحث شده بود و موضوعاتی نبود که برای من و ایشون تازگی داشته باشه و با درنظر گرفتن این موارد مشاوره بهمون جواب مثبت داده بود.
لطفا اگه میشه منو راهنمایی کنید که باید چی کار کنم؟
به شدت تحت فشار قرار گرفتم از یک طرف که نارضایتی از رابطه ای که داره خیلی طولانی میشه در حالی که تقریبا مشکلی بینمون وجود نداره، و از طرفی هم نارضایتی شدید پدر و مادرم که راضی نمیشن و نمیدونم چرا اینقدر سرسخت وایسادن و ازشون ناامید هستم و حتی دوباره بحث نامزدی رو که پیش کشیدم به شدت مخالفت کردن.
لطفا راهنمایی بفرمایید که باید چی کار کنم تو این موقعیت؟
ممنونم


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید